ماهان شبکه ایرانیان

درباره اصحاب کهف

در تفسیر قمی در ذیل آیه"ام حسبت ان اصحاب الکهف"از امام(ع) روایت آورده که فرمود: ما به تو آیت ها و معجزه هائی دادیم که از داستان اصحاب کهف مهم تر بود، آیا از این داستان تعجب می کنی که جوانانی بودند در قرون فترت که فاصله نبوت عیسی بن مریم و محمد(ص)بود، زندگی می کرده اند

در تفسیر قمی در ذیل آیه"ام حسبت ان اصحاب الکهف"از امام(ع) روایت آورده که فرمود: ما به تو آیت ها و معجزه هائی دادیم که از داستان اصحاب کهف مهم تر بود، آیا از این داستان تعجب می کنی که جوانانی بودند در قرون فترت که فاصله نبوت عیسی بن مریم و محمد(ص)بود، زندگی می کرده اند.و اما"رقیم"عبارت ازدو لوح مسی بوده که داستان اصحاب کهف را روی آن حک نموده اند که دقیانوس، پادشاه آنها چه دستوری به ایشان داده بود، و آنان چگونه از دستور او سر پیچیده اسلام را پذیرفته بودند، و سرانجام کارشان چه شد (1).

و باز در همان کتاب از ابن ابی عمیر از ابی بصیر از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: سبب نزول سوره کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیله نجران فرستادند تااز یهودیان آن دیار مسائلی را بیاموزند و با آن رسول خدا(ص)را بیازمایند، وآن سه نفر نضر بن حارث بن کلده و عقبة بن ابی معیط و عاص بن وائل سهمی بودند.

این سه نفر به سوی نجران بیرون شده جریان را با علمای یهود در میان گذاشتند.

یهودیان گفتند سه مساله از او بپرسید اگر آنطور که ما می دانیم پاسخ داد در ادعایش راستگواست، و سپس از او یک مساله دیگر بپرسید اگر گفت می دانم بدانید که دروغگو است.

گفتند: آن مسائل چیست؟جواب دادند که از احوال جوانانی بپرسید که در قدیم الایام بودند و از میان مردم خود بیرون شده غایب گشتند.و در مخفیگاه خود خوابیدند، چقدرخوابیدند؟و تعدادشان چند نفر بود؟و چه چیز از غیر جنس خود همراهشان بود؟و داستانشان چه بود؟.

مطلب دوم اینکه از او بپرسید داستان موسی که خدایش دستور داد از عالم پیروی کن و از او تعلیم گیر چه بوده؟و آن عالم که بوده؟و چگونه پیرویش کرد؟و سرگذشت موسی با اوچه بود؟.

سوم اینکه از او سرگذشت شخصی را بپرسید که میان مشرق و مغرب عالم را بگردید تابه سد یاجوج و ماجوج برسید، او که بود؟و داستانش چگونه بوده است.یهودیان پس از عرض این مسائل جواب آنها را نیز به فرستادگان قریش داده گفتند: اگر اینطور که ما شرح دادیم جواب داد صادق است و گرنه دروغ می گوید.

پرسیدند آن یک سؤال که گفتید چیست؟گفتند از او بپرسید قیامت چه وقت به پامی شود، اگر ادعا کرد که من می دانم چه موقع به پا می شود دروغگو است، و اگر گفت جزخدا کسی تاریخ آن را نمی داند راستگو است.

فرستادگان قریش به مکه برگشتند و نزد ابو طالب جمع شدند و گفتند: پسر برادرت ادعا می کند که اخبار آسمانها برایش می آید، ما از او چند مساله پرسش می کنیم اگر جواب داد می دانیم که راستگو است و گرنه می فهمیم که دروغ می گوید.

ابو طالب گفت: بپرسید آنچه دلتان می خواهد.آنها، آن مسائل را مطرح کردند.

رسول خدا(ص)فرمود: فردا جوابهایش را می دهم و در این وعده ای که داد"ان شاء الله" نگفت.به همین جهت چهل روز وحی از او قطع شد تا آنجا که رسول خدا(ص)غمگین گردید و یارانش که به وی ایمان آورده بودند به شک افتادند، وقریش شادمان شده و شروع کردند به استهزاء و آزار، و ابو طالب سخت در اندوه شد.

پس از چهل شبانه روز سوره کهف بر وی نازل شد، رسول خدا(ص) از جبرئیل سبب تاخیر را پرسید؟گفت ما قادر نیستیم از پیش خود نازل شویم جز به اذن خدا.

سپس در این سوره فرمود: ای محمد تو گمان کرده ای داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات ما امری عجیب است آنگاه از آیه"اذ اوی الفتیة"به بعد داستان ایشان را شروع نموده و بیان فرمود.

آنگاه امام صادق(ع)اضافه کرد که اصحاب کهف و رقیم در زمان پادشاهی جبار و ستمگر زندگی می کردند که اهل مملکت خود را به پرستش بتها دعوت می کرد و هر که سر باز می زد او را می کشت، و اصحاب کهف در آن کشور مردمی با ایمان وخداپرست بودند. پادشاه مامورینی در دروازه شهر گمارده بود تا هر کس خواست بیرون شود،اول به بتها سجده بکند، این چند نفر به عنوان شکار بیرون شدند، و در بین راه به شبانی برخوردند او را به دین خود دعوت کردند نپذیرفت ولی سگ او دعوت ایشان را پذیرفته به دنبال ایشان به راه افتاد.

سپس امام فرمود: اصحاب کهف به عنوان شکار بیرون آمدند، اما در واقع از کیش بت پرستی فرار کردند.چون شب فرا رسید با سگ خود داخل غاری شدند خدای تعالی خواب را بر ایشان مسلط کرد، همچنانکه فرموده: "فضربنا علی اذانهم فی الکهف سنین عددا"پس در غار خوابیدند تا روزگاری که خدا آن پادشاه و اهل آن شهر را هلاک نمود و آن روزگار راسپری کرد و روزگاری دیگر و مردم دیگری پیش آورد.

در این عصر بود که اصحاب کهف از خواب بیدار شده یکی از ایشان به دیگران گفت: به نظر شما چقدر خوابیدیم؟نگاه به آفتاب کردند دیدند بالا آمده گفتند: به نظر ما یک روز و یا پاره ای از یک روز خواب بوده ایم.آنگاه به یکی از نفرات خود گفتند این پول را بگیرو به درون شهر برو اما به طوری که تو را نشناسند پس در بازار مقداری خوراک برایمان خریداری کن زنهار که اگر تو را بشناسند، و به نهانگاه ما پی ببرند همه ما را می کشند و یا به دین خود برمی گردانند.آن مرد پول را برداشته وارد شهر شد لیکن شهری دید بر خلاف آن شهری که از آن بیرون آمده بودند و مردمی دید بر خلاف آن مردم هیچ یک از افراد آنان رانشناخت و حتی زبان ایشان را هم نفهمید، مردم به وی گفتند: تو کیستی و از کجا آمده ای؟

او جریان را گفت اهل شهر با پادشاهشان به راهنمایی آن مرد بیرون آمده تا به در غار رسیدند،و به جستجوی آن پرداختند بعضی گفتند سه نفرند که چهارمی آنان سگ ایشان است.بعضی گفتند پنج نفرند که ششمی آنان سگشان است.بعضی دیگر گفتند: هفت نفرند که هشتمی آنان سگشان می باشد.

آنگاه خدای سبحان با حجابی از رعب و وحشت میان اصحاب کهف و مردم شهرحائلی ایجاد کرد که احدی قدرت بر داخل شدن بدانجا را ننمود غیر از همان یک نفری که خود از اصحاب کهف بود.او وقتی وارد شد دید رفقایش در هراس از اصحاب دقیانوس اند وخیال می کردند این جمعیت همانهایند که از مخفیگاه آنان با خبر شده اند، مردی که از بیرون آمده بود جریان را به ایشان گفت که در حدود چند صد سال است که ما در خواب بوده ایم وسرگذشت ما معجزه ای برای مردم گشته، آنگاه گریسته از خدا خواستند دوباره به همان خواب اولیشان برگرداند.

سپس پادشاه شهر گفت جا دارد ما بر بالای این غار مسجدی بسازیم که زیارتگاهی برایمان باشد، چون این جمعیت مردمی با ایمان هستند، پس آنان در سال دو نوبت این پهلو وآن پهلو می شوند شش ماه بر پهلوی راست هستند و شش ماه دیگر بر پهلوی چپ و سگ ایشان دستهای خود را گسترده و دم در غار خوابیده است، که خدای تعالی در باره داستان ایشان درقرآن کریم فرموده: "نحن نقص علیک نباهم بالحق..." (2).

مؤلف: این روایت از روشن ترین روایات این داستان است که علاوه بر روشنی متن آن تشویش و اضطرابی هم در آن نیست.با این وصف، این نکته را هم متضمن است که مردمی که در عدد آنها اختلاف کردند و یکی گفت سه نفر و یکی گفت پنج نفر و دیگری گفت هفت نفر، همان اهل شهر بوده اند که در غار اجتماع کرده بودند، و این خلاف ظاهر آیه است.و نیز متضمن این نکته است که اصحاب کهف برای بار دوم نیز به خواب رفتند ونمردند و نیز سگشان هنوز هم در غار دستهایش را گسترده و اصحاب کهف در هر سال دونوبت این پهلو، آن پهلو می شوند، و هنوز هم به همان هیات سابق خود هستند، و حال آنکه بشرتاکنون در روی زمین به غاری که در آن عده ای به خواب رفته باشند برنخورده است.

بعلاوه در ذیل این روایت عبارتی است که ما آن را نقل نکردیم، چون احتمال دادیم جزو روایت نباشد بلکه کلام خود قمی و یا روایت دیگری باشد، و آن این است که جمله"و لبثوا فی کهفهم ثلاث مائة سنین و ازدادوا تسعا"جزو کلام اهل کتاب است، و جمله"قل الله اعلم بما لبثوا"رد آن است، و حال آنکه در بیان سابق ما این معنا از نظر خواننده گذشت که سیاق آیات با این حرف مخالف است و نظم بلیغ قرآنی آن را نمی پذیرد.

در بیان داستان اصحاب کهف از طریق شیعه و سنی روایات (3) بسیاری وجود دارد و لیکن خیلی با هم اختلاف دارند، به طوری که در میان همه آنها حتی دو روایت دیده نمی شود که از هر جهت مثل هم باشند.

مثلا یک اختلافی که در آنها هست این است که در بعضی از آنها مانند روایت بالا آمده که پرسش های قریش از آن جناب چهار تا بوده: یکی اصحاب کهف دوم داستان موسی وعالم و سوم قصه ذو القرنین چهارم قیام قیامت.و در بعضی دیگر آمده که پرسش از سه چیزبوده: اصحاب کهف و ذو القرنین و روح.در این روایات آمده که علامت صدق دعوی رسول خدا(ص)این است که از اصحاب کهف و ذو القرنین جواب بگوید، و ازآخری یعنی روح جواب ندهد، و آن جناب از آن دو جواب داد و در پاسخ از روح آیه آمد: "قل الروح من امر ربی..."و از آن جواب نداد.و شما خواننده محترم در بیان آیه مذکور متوجه شدیدکه آیه در مقام جواب ندادن نبود و نخواسته از جواب دادن طفره برود بلکه حقیقت و واقع روح را بیان می کند پس نباید گفت که آن جناب از سؤال در باره روح جواب نداد.

و از جمله اختلافاتی که در بیشتر روایات هست این است که اصحاب کهف واصحاب رقیم یک جماعت بوده اند.و در بعضی دیگر آمده که اصحاب رقیم طایفه دیگری بوده اند که خدای تعالی نامشان را با اصحاب کهف آورده.ولی از توضیح داستان اصحاب رقیم اعراض نموده.آنگاه روایت مزبور قصه اصحاب رقیم را چنین آورده که سه نفر بودند ازخانه بیرون شدند تا برای خانواده های خود رزقی تهیه کنند، در بیابان به رگبار باران برخوردند،ناچار به غاری پناهنده شدند، و اتفاقا در اثر ریزش باران سنگ بسیار بزرگی از کوه حرکت کرده درست جلو غار آمد و آن را بست و این چند نفر را در غار حبس کرد.

یکی از ایشان گفت: بیایید هر کس کار نیکی دارد خدای را به آن سوگند دهد تا این بلا را از ما دفع کند.یکی کار نیکی که داشت بیان کرد و خدای را به آن قسم داد سنگ قدری کنار رفت به طوری که روشنایی داخل غار شد.دومی کار نیک خود را گفت و خدای را به آن سوگند داد سنگ کنار رفت، به قدری که یک دیگر را می دیدند.سومی که این کاررا کرد سنگ به کلی کنار رفت و بیرون آمدند.این روایت را الدر المنثور از نعمان بن بشیرنقل کرده که او بدون سند از رسول خدا(ص)روایت کرده است.

لیکن آنچه از قرآن کریم مانوس و معهود است این است که هیچ وقت اشاره به داستانی نمی کند مگر آنکه آن را توضیح می دهد و معهود نیست که اسم داستانی را ببرد واصلا در باره آن سخنی نگوید، و یا اسم دو داستان را ببرد و آن وقت یکی را بیان نموده دومی را به کلی فراموش کند.

و از جمله اختلافات این است که در پاره ای روایات دارد: پادشاه مزبور که اصحاب کهف از شر او فرار کردند اسمش دقیانوس(دیوکلیس 285 م - 305 م)پادشاه روم بوده.و دربعضی دیگر آمده که او ادعای الوهیت می کرده.و در بعضی آمده که وی دقیوس(دسیوس 249 م - 251 م)پادشاه روم بوده، و بین این دو پادشاه ده سال فاصله است، و آن پادشاه اهل توحید را می کشته و مردم را به پرستش بتها دعوت می کرده.و در بعضی از روایات آمده که مردی مجوسی بوده که مردم را به دین مجوس می خوانده در حالی که تاریخ نشان نمی دهد که مجوسیت در بلاد روم شیوع یافته باشد.و در بعضی روایات آمده که اصحاب کهف قبل ازمسیح(ع)بوده اند.

و از جمله اختلافات این است که در بعضی از روایات دارد: رقیم اسم شهری بوده که اصحاب کهف از آنجا بیرون شدند.و در بعضی دیگر آمده اسم بیابانی است.و در بعضی دیگر آمده اسم کوهی است که غار مزبور در آن قرار گرفته.و در بعضی دیگر آمده که اسم سگ ایشان است.و در بعضی آمده که اسم لوحی است از سنگ.و در بعضی دیگر گفته شده از قلع و در بعضی دیگر از مس و در بعضی دیگر آمده که از طلا بوده و اسامی اصحاب کهف در آن حک شده و همچنین اسم پدرانشان و داستانشان، و این نوشته را دم در کهف نصب کرده اند.بعضی دیگر از روایات می گوید در داخل کهف بوده و در بعضی دیگر آمده که برسر در شهر آویزان بوده، و در بعضی دیگر آمده که در خزانه بعضی از ملوک یافت شده، و دربعضی آن را دو لوح دانسته است.

اختلاف دیگری که در روایات آمده در باره وضع جوانان است، در بعضی از روایات آمده که ایشان شاهزاده بوده اند در بعضی دیگر آمده که از اولاد اشراف بوده اند.و در بعضی دیگر آمده که از فرزندان علماء بوده اند.و در بعضی دیگر آمده که خودشان شش نفر بوده وهفتمی ایشان چوپانی بوده که گوسفند می چرانده که سگش هم با او آمده.و در حدیث وهب بن منبه که هم الدر المنثور (4) آن را آورده و هم ابن اثیر در کامل (5) نقل کرده می گوید که:

اصحاب کهف حمامی بوده اند که در بعضی از حمامهای شهر کار می کرده اند، وقتی شنیدندکه سلطان مردم را به بت پرستی وادار می کند از شهر بیرون شدند.و در بعضی دیگر ازروایات آمده که ایشان از وزراء پادشاه آن عصر بوده اند که همواره در امور و مهمات مورد شوراو قرار می گرفته اند.

یکی دیگر از اختلافات این است که: در بعضی از روایات آمده که اصحاب کهف قبل از بیرون آمدن از شهر مخالفت خود را علنی کرده بودند، و شاه هم فهمیده بود.و در بعضی دیگر دارد که شاه ملتفت نشد تا بعد از آنکه از شهر بیرون رفتند.و در بعضی دیگر آمده که این عده با هم توطئه کردند برای بیرون آمدن.و در بعضی دیگر آمده که نفر هفتمی آنان چوپانی بوده که به ایشان پیوسته است، و در بعضی دیگر آمده که تنها سگ آن چوپان ایشان راهمراهی کرد.

باز از موارد اختلاف یکی این است که بعد از آنکه فرار کردند، و پادشاه فهمید درجستجوی ایشان برآمد ولی اثری از ایشان نیافت.و در بعضی روایات دیگر آمده که پس ازجستجو ایشان را در غار پیدا کرد که خوابیده بودند، دستور داد در غار را تیغه کنند تا در آنجا ازگرسنگی و تشنگی بمیرند، و زنده به گور شوند تا کیفر نافرمانی خود را دریابند.این بود تاروزگاری که خدا می خواست بیدارشان کند، چوپانی را فرستاد تا آن بنیان را خراب کرده تازاغه ای برای گوسفندان خود درست کند، در این موقع خدای تعالی ایشان را بیدار کرد، وسرگذشتشان از اینجا شروع می شود.

مورد اختلاف دیگر این است که: در بعضی از روایات آمده که دوباره به خوابشان کرد و تا روز قیامت بیدار نمی شوند، و در هر سال دو نوبت از این پهلو به آن پهلویشان می کند.

یکی دیگر اختلافی است که در مدت خوابشان شده.در بیشتر روایات آمده همان سیصد و نه سال که قرآن کریم فرموده، است.و در بعضی دیگر آمده که سیصد و نه سال حکایت قول اهل کتاب است و جمله"قل الله اعلم بما لبثوا"رد آن است.و در بعضی دیگر آمده که سیصد سال بوده و نه سال را اهل کتاب اضافه کرده اند.

و از این قبیل اختلافات که در روایات آمده بسیار است، و بیشتر آنچه که از طرق عامه روایت شده در کتاب الدر المنثور (6) و بیشتر آنچه از طرق شیعه نقل شده در کتاب بحار (7) وتفسیر برهان (8) و نور الثقلین (9) جمع آوری شده، اگر کسی بخواهد به همه آنها دست یابد باید به این کتابها مراجعه کند.تنها مطلبی که می توان گفت این روایات در آن اتفاق دارند این است که اصحاب کهف مردمی موحد بودند، و از ترس پادشاهی جبار که مردم را مجبور به شرک می کرده گریخته اند و به غاری پناه برده در آنجا به خواب رفته اند - تا آخر آنچه که قرآن از داستان ایشان آورده.

و در تفسیر عیاشی از سلیمان بن جعفر همدانی روایت کرده که گفت: امام صادق(ع)به من فرمود: ای سلیمان مقصود از"فتی"کیست؟عرض کردم فدایت شوم نزدما جوان را" فتی"گویند، فرمود: مگر نمی دانی که اصحاب کهف همگیشان کامل مردانی بودند و مع ذلک خدای تعالی ایشان را فتی نامیده.ای سلیمان فتی کسی است که به خدا ایمان بیاوردو پرهیزکاری کند (10).

مؤلف: در معنای این روایت مرحوم کلینی در کافی (11) از قمی روایت مرفوعه ای ازامام صادق(ع)آورده، لیکن از ابن عباس (12) روایت شده که او گفته اصحاب کهف جوانانی بودند.

و در الدر المنثور است که ابن ابی حاتم از ابی جعفر روایت کرده که گفت: اصحاب کهف همه"صراف"بودند (13).

مؤلف: قمی نیز به سند خود از سدیر صیرفی از امام باقر(ع)روایت کرده که گفت:

اصحاب کهف شغلشان صرافی بوده (14).

و لیکن در تفسیر عیاشی از درست از امام صادق(ع)روایت کرده که در حضورشان گفتگو از اصحاب کهف شد فرمود:

صراف پول نبودند، بلکه صراف کلام و افرادی سخن سنج بودند (15).

و در تفسیر عیاشی از ابی بصیر از امام صادق(ع)روایت کرده که گفت:

اصحاب کهف ایمان به خدا را پنهان و کفر را اظهار داشتند و به همین جهت خداوند اجرشان را دو برابر داد (16).

مؤلف: در کافی (17) نیز در معنای این حدیث روایتی از هشام بن سالم از آن جناب نقل شده.

و نیز در معنای آن عیاشی (18) از کاهلی از آن جناب و از درست در دو خبر از آن جناب آورده که در یکی از آنها آمده که:

اصحاب کهف در ظاهر زنار می بستند و در اعیاد مردم شرکت می کردند.

و نباید به این روایات اشکال کرد که از ظاهر آیه"اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها"برمی آید که اصحاب کهف تقیه نمی کرده اند.و اینکه مفسرین (19) در تفسیر حکایت کلام ایشان که گفته اند"او یعیدوکم..." احتمال تقیه داده اندصحیح نیست، برای اینکه اگر به یاد خواننده باشد گفتیم که بیرون شدن آنان از شهر، هجرت از شهر شرک بوده که در آن از اظهار کلمه حق و تدین به دین توحید ممنوع بوده اند.چیزی که هست تواطی آنان که شش نفر از معروفها و اهل شرف بوده اند، و اعراضشان از اهل و مال ووطن جز مخالفت با دین وثنیت عنوان دیگری نداشته.پس اصحاب کهف در خطر عظیمی بوده اند، به طوری که اگر بر آنان دست می یافتند یا سنگسار می شدند و یا آنکه مجبور به قبول دین قوم خود می گشتند.

و با این زمینه کاملا روشن می شود که قیام ایشان در اول امر و گفتن: "ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها"اعلام علنی مخالفت با مردم و تجاهر بر مذمت بت پرستی و توهین به طریقه مردم نبوده، زیرا اوضاع عمومی محیط، چنین اجازه ای به آنان نمی داد، بلکه این حرف را در بین خود گفته اند.

و به فرضی هم که تسلیم شویم که جمله"اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات والارض" دلالت دارد بر اینکه ایشان تظاهر به ایمان و مخالفت با بت پرستی می کرده اند و تقیه را کنار گذاشته بودند، تازه می گوییم این در آخرین روزهایی بوده که در میان مردم بوده اند، وقبل از اینکه چنین تصمیمی بگیرند در میان مردم با تقیه زندگی می کرده اند.پس معلوم شدکه سیاق هیچ یک از دو آیه منافاتی با تقیه کردن اصحاب کهف در روزگاری که در شهر ودر میان مردم بودند ندارد.

و در تفسیر عیاشی نیز از ابی بکر حضرمی از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: اصحاب کهف نه یکدیگر را می شناختند و نه با هم عهد و میعادی داشتند بلکه درصحرا یکدیگر را دیده با هم عهد و پیمان بستند، و از یکدیگر، یعنی دو به دو عهد گرفتند،آنگاه قرار گذاشتند که یک باره مخالفت خود را علنی ساخته به اتفاق در پی سرنوشت خودبروند (20).

مؤلف: در معنای این روایت خبری است از ابن عباس که ذیلا نقل می شود: در الدر المنثور است که ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن ابی حاتم از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: ما با معاویه در جنگ مضیق که در اطراف روم بود شرکت کردیم و به غارمعروف کهف که اصحاب کهف در آنجا بودند و داستانشان را خدا در قرآن آورده برخوردیم.

معاویه گفت: چه می شد در این غار را می گشودیم و اصحاب کهف را می دیدیم.ابن عباس به او گفت: تو نمی توانی این کار را بکنی خداوند این اشخاص را از نظر کسانی که بهتر از توبودند مخفی داشت و فرمود: "لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا - اگر آنان را ببینی پا به فرار می گذاری و پر از ترس می شوی"معاویه گفت: من از این کار دست برنمی دارم تا قصه آنان را به چشم خود ببینیم، عده ای را فرستاد تا داخل غار شده جستجو کنند،و خبر بیاورند.آن عده وقتی داخل غار شدند خداوند باد تندی بر آنان مسلط نمود تا به طرف بیرون پرتابشان کرد. قضیه به ابن عباس رسید پس او شروع کرد به نقل داستان اصحاب کهف و گفت که اصحاب کهف در مملکتی زندگی می کردند که پادشاهی جبار داشت ومردمش را به تدریج به پرستش بتها کشانید، و این چند نفر در آن شهر بودند، وقتی این را دیدندبیرون آمده خداوند همه شان را یکجا جمع کرد بدون اینکه قبلا یکدیگر را بشناسند.وقتی به هم برخوردند از یکدیگر پرسیدند قصد کجا دارید، در جواب نیت خود را پنهان می داشتند چون هر یک دیگری را نمی شناخت تا آنکه از یکدیگر عهد و میثاق محکم گرفتند که نیت خود رابگویند.بعدا معلوم شد که همه یک هدف دارند و منظورشان پرستش پروردگار و فرار از شرک است، همه با هم گفتند: "ربنا رب السموات و الارض...مرفقا".

آنگاه ابن عباس اضافه می کند که دور هم نشستند، از سوی دیگر زن و بچه ها و قوم وخویش ها به جستجویشان برخاستند ولی هر چه بیشتر گشتند کمتر خبردار شدند تا خبر به گوش پادشاه وقت رسید.او گفت این عده در آینده شان مهمی خواهند داشت، معلوم نیست به منظور خیانت بیرون شده اند یا منظور دیگری داشته اند.و به همین جهت دستور داد تا لوحی از قلع تهیه کرده اسامی آنان را در آن بنویسند آنگاه آن را در خزینه سلطنتی خود جای داد ودر این باره خدای تعالی می فرماید: "ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتناعجبا"چون مقصود از رقیم همان لوحی است که اسامی اصحاب کهف در آن مرقوم شده.واما اصحاب کهف، از آنجا که بودند به راه افتاده داخل غار شدند، و خدا به گوششان زد وخواب را برایشان مسلط کرد، و اگر در غار نبودند آفتاب بدنهایشان را می سوزانید، و اگر هرچند یک بار از این پهلو به آن پهلو نمی شدند زمین بدنهایشان را می خورد، و اینجا است که خدای تعالی فرموده"و تری الشمس...".

آنگاه می گوید: پادشاه مزبور دورانش منقضی گشت و پادشاهی دیگر به جایش نشست.او مردی خداپرست بود، و بر خلاف آن دیگری عدالت گسترد، در عهد او خداونداصحاب کهف را برای آن منظوری که داشت بیدار کرد، یکی از ایشان گفت: به نظر شماچقدر خوابیده ایم؟آن دیگری گفت: یک روز، یکی دیگر گفت دو روز، سومی فت بیشترخوابیده ایم تا آنکه بزرگشان گفت: بی جهت اختلاف مکنید که هیچ قومی اختلاف نکردندمگر آنکه هلاک شدند، شما یک نفر را با این پول روانه کنید تا از شهر طعامی خریداری کند.

وقتی وارد شهر شد لباسها و هیات ها و منظره هایی دید که تاکنون ندیده بود.مردم شهر را دید که طور دیگری شده اند آن مردم عهد خود نیستند.نزدیک نانوایی رفت پول خود راکه سکه اش به اندازه کف پای بچه شتر بود نزد او انداخت نانوا پول را بیگانه یافت، و پرسیداین را از کجا آورده ای؟اگر گنجی پیدا کرده ای مرا هم راهنمایی کن و گرنه تو را نزد امیرخواهم برد.گفت: آیا مرا به امیر می ترسانی، هر دو به نزد امیر شدند، امیر پرسید پدرت کیست؟گفت: فلانی، امیر چنین کسی را نشناخت، پرسید پادشاهت نامش چیست؟

گفت: فلانی او را هم نشناخت، رفته رفته مردم دورش جمع شدند، خبر به گوش عالم ایشان رسید.عالم شهر به یاد آن لوح افتاده دستور داد آن را آوردند آنگاه اسم آن شخص را پرسید، ودید که یکی از همان چند نفری است که نامشان در لوح ضبط شده، اسامی رفقایش را پرسید، همه را با اسامی مرقوم در لوح مطابق یافت.به مردم بشارت داد که خداوند شما را به برادرانتان که چند صد سال قبل ناپدید شدند راهنمایی کرده برخیزید.مردم همه حرکت کردند تا آمدندنزدیک غار چون نزدیک شدند جوان گفت شما باشید تا من بروم و رفقایم را خبر کنم و آنگاه آرام وارد شوید، و هجوم نیاورید، و گرنه ممکن است از ترس قالب تهی کنند، و خیال کنندشما لشگریان همان پادشاهید، و برای دستگیریشان آمده اید.گفتند: حرفی نداریم لیکن به شرطی که قول بدهی باز هم بیرون بیایی، او هم قول داد که ان شاء الله بیرون می آیم.پس داخل غار شد و دیگر نفهمیدند به کجا رفت، و از نظر مردم ناپدید گردید، مردم هر چه خواستندوارد شوند نتوانستند، لا جرم گفتند بر بالای غارشان مسجدی بنا کنیم، و چنین کردند، وهمیشه در آن مسجد به عبادت و استغفار می پرداختند (21).

مؤلف: این روایت مشهور است، و مفسرین در تفاسیر خود آن را نقل کرده و خلاصه تلقی به قبولش کرده اند، در حالی که خالی از چند اشکال نیست: یکی اینکه از ظاهرش برمی آید که اصحاب کهف هنوز در حال خواب هستند و خداوند بشر را از اینکه بخواهند کسب اطلاعی و جستجویی از ایشان بکنند منصرف نموده، و حال آنکه کهفی که در ناحیه مضیق ومعروف به غار افسوس است امروز هم معروف است، و در آن چنین چیزی نیست.

و آیه ای هم که ابن عباس بدان تمسک جسته حالت خواب ایشان را قبل از بیدارشدن مجسم می سازد، نه بعد از بیداریشان را.علاوه بر اینکه از خود ابن عباس روایت دیگری رسیده که مخالف با این روایت است.و آن روایتی است که الدر المنثور (22) از عبد الرزاق و ابن ابی حاتم از عکرمه نقل کرده و در آخر آن آمده که"پادشاه با مردم سوار شده تا به در غارآمدند، جوان گفت مرا رها کنید تا رفقایم را ببینم و جریان را برایشان بگویم، چند قدمی جلوتر وارد غار شد، او رفقایش را دید و رفقایش هم او را دیدند، خداوند به گوششان زدخوابیدند، مردم شهر چون دیدند دیر کرد وارد غار شدند و جسدهایی بی روح دیدند که هیچ جای آنها پوسیده نشده بود، شاه گفت: این جریان آیتی است که خدای تعالی برای شمافرستاده.

ابن عباس با حبیب بن مسلمه به جنگ رفته بود، در راه به همین غار برخوردند، و درآن استخوانهایی دیدند مردی گفت: این استخوانهای اصحاب کهف است، ابن عباس گفت استخوانهای ایشان در مدتی بیش از سیصد سال قبل از بین رفته است".

اشکال مهم تر این روایت این است که از عبارت"استخوانهای ایشان در مدتی بیش از سیصد سال قبل از بین رفته"برمی آید که از نظر این روایت داستان اصحاب کهف دراوائل تاریخ میلادی و یا قبل از آن رخ داده، و این حرف با تمامی روایات این داستان مخالف است، جز آن روایتی که تاریخ آن را قبل از مسیح دانسته.

اشکال دیگری که به روایت ابن عباس وارد است این است که در آن آمده: یکی گفت یک روز خوابیدیم یکی گفت دو روز، و این حرف با قرآن کریم هم مخالف است،برای اینکه قرآن نقل می کند که گفتند: "لبثنا یوما او بعض یوم"و اتفاقا کلام قرآن کریم بااعتبار عقلی هم سازگار است، زیرا کسی که نفهمیده چقدر خوابیده نهایت درجه ای که احتمال دهد بسیار خوابیده باشد یک روز یا کمی کمتر از یک روز است، و اما دو شبانه روز آنقدربعید است که هیچ از خواب برخاسته ای احتمالش را نمی دهد.

از این هم که بگذریم در روایت داشت: بزرگترشان گفت اختلاف مکنید، که اختلاف مایه هلاکت هر قومی است.و این یکی از سخنان باطل است، زیرا آن اختلافی مایه هلاکت است که در عمل به چیزی باشد، و اما اختلاف نظری امری نیست که اجتناب پذیرباشد، و هرگز مایه هلاکت نمی شود.

اشکال دیگری که به آن وارد است این است که: در آخرش داشت: وقتی جوان واردغار شد مردم نفهمیدند کجا رفت، و از نظرشان ناپدید گشت.گویا مقصود ابن عباس این بوده که وقتی جوان وارد غار شد دهنه غار از نظرها ناپدید شد نه خود آن جوان، خلاصه خدا غارمزبور را ناپدید کرد، ولی این حرف با آنچه در صدر خود آیه هست نمی سازد که از ظاهرش برمی آید که غار مزبور در آن دیار معروف بوده.مگر اینکه بگویی آن روز غار را از چشم و نظرپادشاه و همراهانش ناپدید کرده و بعدها برای مردم آشکارش ساخته است.

و اما اینکه در صدر روایت از قول ابن عباس نقل شده که گفت: "رقیم لوحی از قلع بوده که اسامی اصحاب کهف در آن نوشته شده بود"مطلبی است که در معنایش روایات دیگری نیز آمده، از آن جمله روایتی است که عیاشی در تفسیر (23) خود از احمد بن علی از امام صادق(ع)آورده، و در روایت دیگری انکار آن از خود ابن عباس نقل شده، چنانچه در الدر المنثور از سعید بن منصور و عبد الرزاق و فارابی و ابن منذر و ابن ابی حاتم و زجاجی(در کتاب امالی)و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: من نمی دانم معنای رقیم چیست، از کعب پرسیدم او گفت نام قریه ای است که از آنجا بیرون شدند (24).

و نیز در همان کتاب آمده که عبد الرزاق از ابن عباس روایت کرده که گفت: تمامی قرآن را می دانم مگر معنای چهار کلمه را اول کلمه"غسلین"که اختلاف اعراب در آن به خاطر اختلافی است که در حکایت لفظ قرآن هست.دوم کلمه"حنانا"سوم"اواه" چهارم"رقیم" (25).

و در تفسیر قمی می گوید: در روایت ابی الجارود از ابی جعفر(ع)آمده که در ذیل آیه" لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا"فرمود: یعنی اگر بگوییم خدا شریک دارد بر او جور کرده ایم (26).

و در تفسیر عیاشی از محمد بن سنان از بطیخی از ابی جعفر(ع)آورده که در ذیل آیه"لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا"فرموده: مقصود خدای تعالی شخص رسول خدا(ص)نیست، بلکه منظور مؤمنین هستند.گویامؤمنین دارند این حرف را به یکدیگر می زنند، و حال مؤمنین چنین است که اگر اصحاب کهف را ببینند سرشار از ترس و رعب شده پا به فرار می گذارند (27).

و در تفسیر روح المعانی اسماء اصحاب کهف بر طبق روایت صحیحی از ابن عباس چنین آمده: 1 - مکسلینیا 2 - یملیخا 3 - مرطولس 4 - ثبیونس 5 - دردونس 6 - کفاشیطیطوس 7 - منطونواسیس - که همان چوپان بوده و اسم سگشان قطمیر بوده است.

راوی می گوید از علی(کرم الله وجهه)روایت شده که اسمای ایشان را چنین برشمرده:

1 - یملیخا 2 - مکسلینیا 3 - مسلینیا، که اصحاب دست راستی پادشاه بوده اند 4 - مرنوش 5 - دبرنوش 6 - شاذنوش که اصحاب دست چپش بوده اند و همواره با این شش نفر مشورت می کرده و هفتمی اصحاب کهف همان چوپانی بوده که در این روایت اسمش نیامده ولی دراینجا نیز اسم سگ را قطمیر معرفی نموده.

و اما اینکه آیا این روایت به علی نسبت داده اند صحیح است، یا صحیح نیست گفتار دیگری است که علامه سیوطی در حواشی بیضاوی نوشته که طبرانی این روایت را در معجم"اوسط"خود به سند صحیح از ابن عباس آورده.و آنچه که در الدر المنثور است نیز همین روایت طبرانی در"اوسط"است که گفتیم به سند صحیح از ابن عباس روایت کرده.

البته در بعضی روایات دیگری اسامی دیگری برای آنان نقل کرده اند که حافظ ابن حجر در شرح بخاری (28) نوشته.گفتگو در باره اسامی اصحاب کهف بسیار است که هیچ یک هم مضبوط و مستند و قابل اعتماد نیست و در کتاب بحر آمده که اسامی اصحاب کهف عجمی(غیر عربی)بوده که نه شکل معینی و نه نقطه داشته، و خلاصه سند در شناختن اسامی آنان ضعیف است (29).

و روایتی که به علی(ع)نسبت داده اند همان است که ثعلبی هم در کتاب عرائس و دیلمی در کتاب خود به طور مرفوع آورده و در آن عجائبی ذکر شده.

و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا(ص)فرمود: اصحاب کهف، یاران مهدی اند (30).

و در برهان از ابن الفارسی آورده که گفت امام صادق(ع)فرموده: قائم(ع)از پشت کوفه خروج می کند، با هفده نفر از قوم موسی که به حق راه یافته و باحق عدالت می کردند، و هفت نفر از اهل کهف و یوشع بن نون و ابو دجانه انصاری و مقداد بن اسود و مالک اشتر که اینان نزد آن جناب از انصار و حکام او هستند (31).

و در تفسیر عیاشی از عبد الله بن میمون از ابی عبد الله(ع)از پدرش از علی بن ابی طالب روایت کرده که فرمود: وقتی کسی به خدا سوگند می خورد تا چهل روز مهلت ثنیا دارد، برای اینکه قومی از یهود از رسول خدا(ص)از چیزی پرسش کردندحضرت بدون اینکه بگوید"ان شاء الله"و استثناء مزبور را به کلام خود ملحق سازد گفت فردابیائید تا جواب بگویم، به همین جهت چهل روز خداوند وحی را از آن حضرت قطع کرد، بعداز آن جبرئیل آمد و گفت: "و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله و اذکر ربک اذا نسیت" (32).

مؤلف: کلمه: "ثنیا" - به ضمه ثاء و سکون نون و در آخرش الف مقصوره - اسم است برای استثناء.و در معنای این روایت روایات دیگری نیز از امام صادق و امام باقر(ع) رسیده که از بعضی آنها برمی آید که مراد از سوگند وعده قطعی دادن و کلام مؤکدآوردن است، همچنان که استشهاد امام(ع)در این روایت به کلام رسول خدا(ص)با اینکه آن جناب سوگندی یاد نکرده بود کاملا دلالت بر این معنادارد.و اما این سؤال که اگر کسی سوگندی یاد کند و ان شاء الله هم بگوید، ولی پس ازانعقاد سوگند آن را بشکند آیا نث شمرده می شود و کفاره به عهده اش می آید یا نه، بحثی است فقهی.

گفتاری در چند فصل پیرامون اصحاب کهف و سر گذشت ایشان

1 - داستان اصحاب کهف در تعدادی از روایات

از صحابه و تابعین و از ائمه اهل بیت(ع)به طور مفصل حکایت شده مانند روایت قمی و ابن عباس و عکرمه و مجاهد که تفسیر الدر المنثور همه آنها را آورده وروایت اسحاق در کتاب عرائس که آن را تفسیر برهان نقل کرده و روایت وهب بن منبه که الدر المنثور و کامل آن را بدون نسبت نقل کرده اند، و روایت نعمان بن بشیر که در خصوص اصحاب رقیم وارد شده و الدر المنثور آن را آورده.

و این روایات که ما در بحث روایتی گذشته مقداری از آنها را نقل کردیم و به بعضی دیگرش اشاره ای نمودیم آنقدر از نظر مطلب و متن با هم اختلاف دارند که حتی در یک جهت هم اتفاق ندارند.و اما اختلاف در روایات وارده در بعضی گوشه های داستان مانندروایاتی که متعرض تاریخ قیام آنان است، و یا متعرض اسم آن پادشاه است که معاصر با ایشان بوده یا متعرض نسب و سمت و شغل و اسامی و وجه نامیده شدنشان به اصحاب رقیم و سایرخصوصیات دیگر شده بسیار شدیدتر از روایات اصل داستان است و دست یافتن به یک جهت جامعی که نفس بدان اطمینان داشته باشد دشوارتر است.

و سبب عمده در این اختلاف علاوه بر دست بردها و خیانتها که اجانب در این گونه روایات دارند دو چیز است:

یکی اینکه این قصه از اموری بوده که اهل کتاب نسبت به آن تعصب و عنایت داشته اند، و از روایات داستان هم برمی آید که قریش این قصه را از اهل کتاب شنیده اند و باآن رسول خدا(ص)را امتحان کردند، بلکه از مجسمه ها نیز می توان عنایت اهل کتاب را فهمید به طوری که اهل تاریخ آن مطالب را از نصاری و از مجسمه های موجوددر غارهای مختلف که در عالم هست غارهای آسیا و اروپا و آفریقا گرفته شده و آن مجسمه هارا بر طبق شهرتی که از اصحاب کهف به پا خاسته گرفته اند، و پر واضح است که چنین داستانی که از قدیم الایام زبان زد بشر و مورد علاقه نصاری بوده هر قوم و مردمی آن را طوری که نمایاننده افکار و عقاید خود باشد بیان می کنند، و در نتیجه روایات آن مختلف می شود.

و از آنجایی که مسلمانان اهتمام بسیار زیادی به جمع آوری و نوشتن روایات داشتند،و آنچه که نزد دیگران هم بود جمع می کردند و مخصوصا بعد از آنکه عده ای از علمای اهل کتاب مسلمان شدند، مانند وهب بن منبه و کعب الاحبار، و آنگاه اصحاب رسول خدا(ص) و تابعین یعنی طبقه دوم مسلمانان همه از اینان اخذ کرده و ضبط نموده اند، وهر خلفی از سلف خود می گرفته و با آن همان معامله اخبار موقوفه (33) را می کرده که با روایات اسلامی می نمودند و این سبب بلوا و تشتت شده است.

دوم اینکه داب و روش کلام خدای تعالی در آنجا که قصه ها را بیان می کند بر این است که به مختاراتی و نکات برجسته و مهمی که در ایفای غرض مؤثر است، اکتفاء می کند،و به جزئیات داستان نمی پردازد.از اول تا به آخر داستان را حکایت نمی کند، و نیز اوضاع واحوالی را که مقارن با حدوث حادثه بوده ذکر نمی نماید جهتش هم خیلی روشن است، چون قرآن کریم کتاب تاریخ و داستان سرائی نیست بلکه کتاب هدایت است.

این نکته از واضح ترین نکاتی است که شخص متدبر در داستانهای مذکور در کلام خدا درک می نماید، مانند آیاتی که داستان اصحاب کهف و رقیم را بیان می کند، ابتداء محاوره و گفتگوی ایشان را نقل می کند، و در آن به معنا و علت قیام آنان اشاره می نماید و آن را توحید و ثبات بر کلمه حق معرفی می کند، سپس اعتزال از مردم و دنبال آن وارد شدن به غاررا می آورد که چگونه در آنجا به خواب رفتند در حالی که سگشان هم همراهشان بود، وروزگاری بس طولانی در خواب بودند.

آنگاه بیدار شدن و گفتگوی بار دوم آنان را در خصوص اینکه چقدر خوابیده اند بیان نموده، و در آخر نتیجه ای را که خدا از این پیش آورد خواسته است بیان می کند.و سپس این جهت را خاطر نشان می سازد که از چه راهی مردم به وضع آنان خبردار شدند، و چه شد که دو باره بعد از حصول غرض الهی به خواب رفتند.و اما ساختن مسجد بر بالای غار ایشان جمله ای است، که کلام بدانجا کشیده شده، و گرنه غرض الهی در آن منظور نبوده.

و اما اینکه اسامی آنان چه بوده و پسران چه کسی و از چه فامیلی بوده اند.و چگونه تربیت و نشو و نما یافته بودند، چه مشاغلی برای خود اختیار کرده بودند، در جامعه چه موقعیتی داشتند، در چه روزی قیام نموده و از مردم اعتزال جستند.و اسم آن پادشاهی که ایشان ازترس او فرار کردند چه بوده، و نیز اسم آن شهر چه بوده، و مردم آن شهر از چه قومی بوده اند؟واسم آن سگ که همراهی ایشان را اختیار کرد چه بوده، و اینکه آیا سگ شکاری بوده یاسگ گله، و چه رنگی؟متعرض نشده است، در حالی که روایات با کمال خرده بینی متعرض آنها و نیز سایر اموری که در غرض خدای تعالی که همان هدایت است هیچ مدخلیتی ندارد شده، چرا که اینگونه خرده ریزها در غرض تاریخ دخالت دارد و به درد دقت های تاریخی می خورد.

مطلب دیگر اینکه مفسرین گذشته وقتی شروع در بحث از آیات قصص می کرده اند،در صدد برمی آمده اند که وجه اتصال آیات داستان را بیان نموده و برای اینکه داستانی تمام عیار و مطابق سلیقه خود از آب در آورند از دو رو بر آیات نکات متروکی را استفاده نمایند، وهمین جهت باعث اختلاف تفسیرها شده، چون نظریه و طرز استفاده آنان از دور و بر آیات مختلف بوده است، و در نتیجه این اختلاف کار به اینجا که می بینیم کشیده شده است.

2 - داستان اصحاب کهف از نظر قرآن:

آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده می شود این است که پیامبرگرامی خود را مخاطب می سازد که"با مردم در باره این داستان مجادله مکن مگر مجادله ای ظاهری و یا روشن"و از احدی از ایشان حقیقت مطلب را مپرس. اصحاب کهف و رقیم جوانمردانی بودند که در جامعه ای مشرک که جز بتها را نمی پرستیدند، نشو و نما نمودند.

چیزی نمی گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا می کند، و این جوانمردان بدان ایمان می آورند.مردم آنها را به باد انکار و اعتراض می گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان برمی آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان می کنند.و هر که به ملت آنان می گروید از او ست برمی داشتند و هر که بر دین توحید ومخالفت کیش ایشان اصرار می ورزید او را به بدترین وجهی به قتل می رساندند.

قهرمانان این داستان افرادی بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند، خدا هم هدایتشان را زیادتر کرد، و معرفت و حکمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نوری که به ایشان داده بود پیش پایشان را روشن نمود، و ایمان را با دلهای آنان گره زد، در نتیجه جز از خدا ازهیچ چیز دیگری باک نداشتند.و از آینده حساب شده ای که هر کس دیگری را به وحشت می انداخت نهراسیدند، لذا آنچه صلاح خود دیدند بدون هیچ واهمه ای انجام دادند.آنان فکرکردند اگر در میان اجتماع بمانند جز این چاره ای نخواهند داشت که با سیره اهل شهر سلوک نموده حتی یک کلمه از حق به زبان نیاورند.و از اینکه مذهب شرک باطل است چیزی نگویند، و به شریعت حق نگروند.و تشخیص دادند که باید بر دین توحید بمانند و علیه شرک قیام نموده از مردم کناره گیری کنند، زیرا اگر چنین کنند و به غاری پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتی پیش پایشان می گذارد. با چنین یقینی قیام نموده در رد گفته های قوم و اقتراح وتحکمشان گفتند: "ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هؤلاءقومنا اتخذوا من دونه الهة لو لا یاتون علیهم بسلطان بین فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا" آنگاه پیشنهاد پناه بردن به غار را پیش کشیده گفتند: "و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فاوواالی الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیی ء لکم من امرکم مرفقا".

آنگاه داخل شده، در گوشه ای از آن قرار گرفتند، در حالی که سگشان دو دست خودرا دم در غار گسترده بود.و چون به فراست فهمیده بودند که خدا نجاتشان خواهد داد این چنین عرض کردند: "بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و برای ما وسیله رشدو هدایت کامل مهیا ساز".پس خداوند دعایشان را مستجاب نمود و سالهایی چند خواب را برآنها مسلط کرد، در حالی که سگشان نیز همراهشان بود."آنها در غار سیصد سال و نه سال زیادتر درنگ کردند.و گردش آفتاب را چنان مشاهده کنی که هنگام طلوع از سمت راست غار آنها برکنار و هنگام غروب نیز از جانب چپ ایشان به دور می گردید و آنها کاملا ازحرارت خورشید در آسایش بودند و آنها را بیدار پنداشتی و حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوی راست و چپ می گردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت واگر کسی بر حال ایشان مطلع می شد از آنها می گریخت و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان می گردید".

پس از آن روزگاری طولانی که سیصد و نه سال باشد دو باره ایشان را سر جای خودشان در غار زنده کرد تا بفهماند چگونه می تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگی از خواب برخاسته به محضی که چشمشان را باز کردند آفتاب را دیدند که جایش تغییرکرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار می تابید حالا از طرف دیگرش می تابد،البته این در نظر ابتدائی بود که هنوز از خستگی خواب اثری در بدنها و دیدگان باقی بود.یکی ازایشان پرسید: رفقا چقدر خوابیدید؟گفتند: یک روز یا بعضی از یک روز.و این را از همان عوض شدن جای خورشید حدس زدند.تردیدشان هم از این جهت بود که از عوض شدن تابش خورشید نتوانستند یک طرف تعیین کنند.عده ای دیگر گفتند: " ربکم اعلم بما لبثتم"وسپس اضافه کرد"فابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینة فلینظر ایها ازکی طعاما فلیاتکم برزق منه"که بسیار گرسنه اید، "و لیتلطف"رعایت کنید شخصی که می فرستید در رفتن وبرگشتن و خریدن طعام کمال لطف و احتیاط را به خرج دهد که احدی از سرنوشت شماخبردار نگردد، زیرا"انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم"اگر بفهمند کجائید سنگسارتان می کنند"او یعیدوکم فی ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا".

این جریان آغاز صحنه ای است که باید به فهمیدن مردم از سرنوشت آنان منتهی گردد، زیرا آن مردمی که این اصحاب کهف از میان آنان گریخته به غار پناهنده شدند به کلی منقرض گشته اند و دیگر اثری از آنان نیست.خودشان و ملک و ملتشان نابود شده، و الآن مردم دیگری در این شهر زندگی می کنند که دین توحید دارند و سلطنت و قدرت توحید برقدرت سایر ادیان برتری دارد.اهل توحید و غیر اهل توحید با هم اختلافی به راه انداختند که چگونه آن را توجیه کنند.اهل توحید که معتقد به معاد بودند ایمانشان به معاد محکم تر شد، ومشرکین که منکر معاد بودند با دیدن این صحنه مشکل معاد برایشان حل شد، غرض خدای تعالی از برون انداختن راز اصحاب کهف هم همین بود.

آری، وقتی فرستاده اصحاب کهف از میان رفقایش بیرون آمد و داخل شهر شد تا به خیال خود از همشهری های خود که دیروز از میان آنان بیرون شده بود غذائی بخرد شهر دیگری دید که به کلی وضعش با شهر خودش متفاوت بود، و در همه عمرش چنین وضعی ندیده بود،علاوه مردمی را هم که دید غیر همشهری هایش بودند.اوضاع و احوال نیز غیر آن اوضاعی بود که دیروز دیده بود.هر لحظه به حیرتش افزوده می شود، تا آنکه جلو دکانی رفت تا طعامی بخرد پول خود را به او داد که این را به من طعام بده - و این پول در این شهر پول رایج سیصدسال قبل بود - گفتگو و مشاجره بین دکاندار و خریدار درگرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضیه، روشن تر از پرده بیرون می افتاد، و می فهمیدند که این جوان از مردم سیصد سال قبل بوده و یکی از همان گمشده های آن عصر است که مردمی موحد بودند، و در جامعه مشرک زندگی می کردند، و به خاطر حفظ ایمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گیری کردند، و در غاری رفته آنجا به خواب فرو رفتند، و گویا در این روزها خدا بیدارشان کرده والآن منتظر آن شخصند که برایشان طعام ببرد.

قضیه در شهر منتشر شد جمعیت انبوهی جمع شده به طرف غار هجوم بردند.جوان راهم همراه خود برده در آنجا بقیه نفرات را به چشم خود دیدند، و فهمیدند که این شخص راست می گفته، و این قضیه معجزه ای بوده که از ناحیه خدا صورت گرفته است.

اصحاب کهف پس از بیدار شدنشان زیاد زندگی نکردند، بلکه پس از کشف معجزه از دنیا رفتند و اینجا بود که اختلاف بین مردم در گرفت، موحدین با مشرکین شهر به جدال برخاستند.مشرکین گفتند: باید بالای غار ایشان بنیانی بسازیم و به این مساله که چقدرخواب بوده اند کاری نداشته باشیم.و موحدین گفتند بالای غارشان مسجدی می سازیم.

3 - داستان از نظر غیر مسلمانان

بیشتر روایات و سندهای تاریخی برآنند که قصه اصحاب کهف در دوران فترت مابین عیسی و رسول خدا(ص)اتفاق افتاده است، به دلیل اینکه اگر قبل از عهد مسیح بود قطعا در انجیل می آمد و اگر قبل از دوران موسی(ع)بود در تورات می آمد، وحال آنکه می بینیم یهود آن را معتبر نمی دانند.هر چند در تعدادی از روایات دارد که قریش آن را از یهود تلقی کرده و گرفته اند.و لیکن می دانیم یهود آن را از نصاری گرفته چون نصاری به آن اهتمام زیادی داشته آنچه که از نصاری حکایت شده قریب المضمون با روایتی است که ثعلبی در عرائس از ابن عباس نقل کرده.چیزی که هست روایات نصاری در اموری باروایات مسلمین اختلاف دارد:

اول اینکه مصادر سریانی داستان می گوید: عدد اصحاب کهف هشت نفر بوده اند،و حال آنکه روایات مسلمین و مصادر یونانی و غربی داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.

دوم اینکه داستان اصحاب کهف در روایات ایشان از سگ ایشان هیچ اسمی نبرده است.

سوم اینکه مدت مکث اصحاب کهف را در غار دویست سال و یا کمتر دانسته و حال آنکه معظم علمای اسلام آن را سیصد و نه سال یعنی همان رقمی که از ظاهر قرآن برمی آیددانسته اند.

و علت این اختلاف و تحدید مدت مکث آنان به دویست سال این است که گفته اندآن پادشاه جبار که این عده را مجبور به بت پرستی می کرده و اینان از شر او فرار کرده انداسمش دقیوس بوده که در حدود سالهای 249 - 251 م زندگی می کرده، و این را هم می دانیم که اصحاب کهف به طوری که گفته اند در سال 425 و یا سال 437 و یا 439 ازخواب بیدار شده اند پس برای مدت لبث در کهف بیش از دویست سال یا کمتر باقی نمی ماند، و اولین کسی که از مورخین ایشان این مطالب را ذکر کرده به طوری که گفته است"جیمز"ساروغی سریانی بوده که متولد 451 م و متوفای 521 م بوده و دیگران همه تاریخ خودرا از او گرفته اند، و به زودی تتمه ای برای این کلام از نظر خواننده خواهد گذشت.

4 - غار اصحاب کهف کجا است؟

در نواحی مختلف زمین به تعدادی از غارها برخورد شده که در دیوارهای آن تمثالهایی چهار نفری و پنج نفری و هفت نفری که تمثال سگی هم با ایشان است کشیده اند.و دربعضی از آن غارها تمثال قربانیی هم جلو آن تمثال ها هست که می خواهند قربانیش کنند.

انسان مطلع وقتی این تصویرها را آن هم در غاری مشاهده می کند فورا به یاد اصحاب کهف می افتد، و چنین به نظر می رسد که این نقشه ها و تمثالها اشاره به قصه آنان دارد و آن راکشیده اند تا رهبانان و آنها که خود را جهت عبادت متجرد کرده اند و در این غار برای عبادت منزل می کنند با دیدن آن به یاد اصحاب کهف بیفتند، پس صرف یادگاری است که در این غارها کشیده شده نه اینکه علامت باشد برای اینکه اینجا غار اصحاب کهف است.

غار اصحاب کهف که در آنجا پناهنده شدند و اصحاب در آنجا از نظرها غایب گشتند، مورد اختلاف شدید است که چند جا را ادعا کرده اند:

غار اول: کهف افسوس - افسوس - به کسر همزه و نیز کسر فاء و بنا به ضبط کتاب" مراصد الاطلاع"که مرتکب اشتباه شده به ضمه همزه و سکون فاء - شهر مخروبه ای است درترکیه که در هفتاد و سه کیلومتری شهر بزرگ ازمیر قرار دارد، و این غار در یک کیلومتری - و یاکمتر - شهر افسوس نزدیک قریه ای به نام"ایاصولوک"و در دامنه کوهی به نام"ینایرداغ"قرار گرفته است.

و این غار، غار وسیعی است که در آن به طوری که می گویند صدها قبر که با آجرساخته شده هست.خود این غار هم در سینه کوه و رو به جهت شمال شرقی است، و هیچ اثری از مسجد و یا صومعه و یا کلیسا و خلاصه هیچ معبد دیگری بر بالای آن دیده نمی شود.

این غار در نزد مسیحیان نصاری از هر جای دیگری معروف تر است، و نامش در بسیاری ازروایات مسلمین نیز آمده.

و این غار علی رغم شهرت مهمی که دارد به هیچ وجه با آن مشخصاتی که در قرآن کریم راجع به آن غار آمده تطبیق نمی کند.

اولا برای اینکه خدای تعالی در باره اینکه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق ومغرب قرار گرفته می فرماید آفتاب وقتی طلوع می کند از طرف راست غار به درون آن می تابد ووقتی غروب می کند از طرف چپ غار، و لازمه این حرف این است که درب غار به طرف جنوب باشد، و غار افسوس به طرف شمال شرقی است(که اصلا آفتاب گیر نیست مگرمختصری).

و همین ناجوری مطلب باعث شده که مراد از راست و چپ را راست و چپ کسی بگیرند که می خواهد وارد غار شود نه از طرف دست راست کسی که می خواهد از غار بیرون شود، و حال آنکه قبلا هم گفتیم معروف از راست و چپ هر چیزی راست و چپ خود آن چیزاست نه کسی که به طرف آن می رود.

بیضاوی در تفسیر خود گفته: در غار در مقابل ستارگان بنات النعش قرار دارد، ونزدیک ترین مشرق و مغربی که محاذی آن است مشرق و مغرب راس السرطان است و وقتی که مدار آفتاب با مدار آن یکی باشد آفتاب به طور مائل و مقابل در طرف چپ غار می تابد وشعاعش به طرف مغرب کشیده می شود، و در هنگام غروب از طرف محاذی صبح می تابد وشعاع طرف عصرش به جای تابش طرف صبح کشیده می شود، و عفونت غار را از بین برده هوای آن را تعدیل می کند، و در عین حال بر بدن آنان نمی تابد و با تابش خود اذیتشان نمی کند و لباسهایشان را نمی پوساند (34).این بود کلام بیضاوی.غیر او نیز نظیر این حرف رازده اند.

علاوه بر اشکال گذشته مقابله در غار با شمال شرقی با مقابل بودن آن با بنات النعش که در جهت قطب شمالی قرار دارد سازگار نیست، از این هم که بگذریم گردش آفتاب آنطور که ایشان گفته اند با شمال شرقی بودن در غار نمی سازد، زیرا بنائی که در جهت شمال شرقی قرار دارد و در طرف صبح، آفتاب به جانب غربی اش می تابد ولی در موقع غروب درساختمان و حتی پیش خان آن در زیر سایه فرو می رود، نه تنها در هنگام غروب، بلکه بعد اززوال ظهر آفتاب رفته و سایه گسترده می شود.

مگر آنکه کسی ادعا کند که مقصود از جمله"و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال"این است که آفتاب به ایشان نمی تابد، و یا آفتاب در پشت ایشان قرار می گیرد - دقت فرمائید.

و اما ثانیا برای اینکه جمله"و هم فی فجوة منه"می گوید اصحاب کهف در بلندی غار قرار دارند، و غار افسوس به طوری که گفته اند بلندی ندارد، البته این در صورتی است که"فجوة"به معنای مکان مرتفع باشد، ولی مسلم نیست، و قبلا گذشت که"فجوة"به معنای ساحت و درگاه است.پس این اشکال وارد نیست.

و اما ثالثا برای اینکه جمله"قال الذین غلبوا علی امرهم لنتخذن علیهم مسجدا" ظاهردر این است که مردم شهر مسجدی بر بالای آن غار بنا کردند، و در غار افسوس اثری حتی خرابه ای از آن به چشم نمی خورد، نه اثر مسجد نه اثر صومعه و نه مانند آن.و نزدیک ترین بنای دینی که در آن دیار به چشم می خورد کلیسایی است که تقریبا در سه کیلومتری غار قرار دارد،و هیچ جهتی به ذهن نمی رسد که آن را به غار مرتبط سازد.

از این هم که بگذریم در غار افسوس اثری از رقیم و نوشته دیده نشده که دلالت کندیک یا چند تا از آن قبور، قبور اصحاب کهف است، و یا شهادت دهد و لو تا حدی که چند نفراز این مدفونین مدتی به خواب رفته بودند، پس از سالها خدا بیدارشان کرده و دو باره قبض روحشان نموده است.

غار دوم: دومین غاری که احتمال داده اند کهف اصحاب کهف باشد غار"رجیب"است که در هشت کیلومتری شهر عمان پایتخت اردن هاشمی نزدیک دهی به نام رجیب قراردارد. غاری است در سینه جنوبی کوهی پوشیده از صخره، اطراف آن از دو طرف یعنی ازطرف مشرق و مغرب باز است که آفتاب به داخل آن می تابد، در غار در طرف جنوب قراردارد، و در داخل غار طاقنمائی کوچک است به مساحت 5ٍ2.3 متر در یک سکوئی به مساحت تقریبا 3.3 و در این غار نیز چند قبر هست به شکل قبور باستانی روم و گویا عدد آنهاهشت و یا هفت است.

بر دیوار این غار نقشه ها و خطوطی به خط یونانی قدیم و به خط ثمودیان دیده می شودکه چون محو شده خوب خوانده نمی شود، البته بر دیوار عکس سگی هم که با رنگ قرمز و زینت های دیگری آراسته شده دیده می شود.

و بر بالای غار آثار صومعه"بیزانس"هست که از گنجینه ها و آثار دیگری است که در آنجا کشف گردیده است و معلوم می شود بنای این صومعه در عهد سلطنت"جوستینوس"اول یعنی در حدود 418 - 427 ساخته شده و آثار دیگری که دلالت می کند که این صومعه یک بار دیگر تجدید بنا یافته است و مسلمانان آن را پس از استیلا بر آن دیار مسجدی قرارداده اند.چون می بینیم که این صومعه محراب و ماذنه و وضوخانه دارد، و در ساحت و فضای جلو در این غار آثار مسجد دیگری است که پیداست مسلمین آن را در صدر اسلام بنا نهاده و هرچندی یک بار مرمت کرده اند و پیداست که این مسجد بر روی خرابه های کلیسایی قدیمی ازرومیان ساخته شده، و این غار علی رغم اهتمامی که مردم بدان داشته و عنایتی که به حفظش نشان می دادند و آثار موجود در آن از این اهتمام و عنایت حکایت می کند غاری متروک وفراموش شده بوده، و به مرور زمان خراب و ویران گشته تا آنکه اداره باستان شناسی اردن هاشمی اخیرا در صدد برآمده که در آن حفاری کند و نقب بزند و آن را پس از قرنها خفاء از زیرخاک دو باره ظاهر سازد (35).

در آثاری که از آنجا استخراج کردند شواهدی یافت شده که دلالت می کند که این غار همان غار اصحاب کهف است که داستانش در قرآن کریم آمده.

در تعدادی از روایات مسلمین همچنانکه بدان اشاره شد نیز همین معنا آمده است که غار اصحاب کهف در اردن واقع شده.و یاقوت آنها را در معجم البلدان خود آورده است.ورقیم هم اسم دهی است نزدیک به شهر عمان که قصر یزید بن عبد الملک در آنجا بوده است.

البته قصر دیگری هم در قریه ای دیگر نزدیک به آن دارد که نامش موقر است و شاعر که گفته:

یزرن علی تنانیه یزیدا با کناف الموقر و الرقیم

یعنی آن زمان بر بالای آن کاخ یزید را دیدار می کنند در حالی که موقر و رقیم درچشم انداز ایشان است.و شهر عمان امروزی هم در جای شهر فیلادلفیا که از معروفترین وزیباترین شهرهای آن عصر بوده ساخته شده است، و این شهر تا قبل از ظهور دعوت اسلامی بوده، و خود آن شهر و پیرامونش از اوائل قرن دوم میلادی در تحت استیلای حکومت روم بود تاآنکه سپاه اسلام سر زمین مقدس را فتح کرد.

و حق مطلب این است که مشخصات غار اصحاب کهف با این غار بهتر انطباق دارد تاغارهای دیگر.

غار سوم: غاری است که در کوه قاسیون قرار دارد و این کوه در نزدیکی های شهرصالحیه دمشق است که اصحاب کهف را به آنجا نیز نسبت می دهند.

غار چهارم: غاری است که در بتراء یکی از شهرهای فلسطین است که اصحاب کهف را به آنجا نیز نسبت می دهند.

غار پنجم: غاری است که به طوری که گفته اند در شبه جزیره اسکاندیناوی در شمال اروپا کشف شده و در آنجا به هفت جسد سالم برخوردند که در هیات رومیان بوده احتمال داده اند که همان اصحاب کهف باشند.

و چه بسا غارهای دیگری که اصحاب کهف را به آنها نیز نسبت می دهند،همچنانکه می گویند نزدیکیهای شهر نخجوان یکی از شهرهای قفقاز غاری است که اهالی آن نواحی احتمال داده اند که غار اصحاب کهف باشد، و مردم به زیارت آنجا می روند.

و لیکن هیچ شاهدی که دلالت کند بر این که یکی از این غارها همان غاری باشد که در قرآن یاد شده در دست نیست، علاوه بر اینکه مصادر تاریخی این دو غار آخری را تکذیب می کند، چون قصه اصحاب کهف علی ای حال قصه ای است رومی و در تحت سلطه و سیطره رومیان اتفاق افتاده، ورومیان حتی در بحبوحه قدرت و مجد و عظمتشان تا حدود قفقاز و اسکاندیناوی تسلط نیافتند.

پی نوشت ها:

1) تفسیر قمی، ج 2، ص 31.

2) تفسیر قمی، ج 2، ص 31.

3) تفسیر قمی، ج 2، ص 31 و الدر المنثور، ج 4، ص 210، مجمع البیان، ج 6، ص 415 روح المعانی، ج 15، ص 210.

4) الدر المنثور، ج 4، ص 315، ط بیروت.

5) کامل ابن اثیر، ج 2، ص 255، ط بیروت.

6) الدر المنثور، ج 4، ص 111 - 218.

7) بحار الانوار، ج 14، ص 407 - 437.

8) تفسیر برهان، ج 2، ص 456 - 465.

9) نور الثقلین، ج 3، ص 243 - 256.

10) تفسیر عیاشی، ج 2 ص 323.

11) نور الثقلین، ج 3، ص 245، به نقل از روضه کافی.

12 و 13) الدر المنثور، ج 4، ص 212 - 216.

14) بحار الانوار، ج 14، ص 429، به نقل از کافی.

15 و 16) تفسیر عیاشی، ج 2، ص 321 و 322.

17) اصول کافی، ج 1، ص 448، ح 28.

18) تفسیر عیاشی، ج 2، ص 322 و 323.

19) مجمع البیان، ج 6، ص 457.

20) تفسیر عیاشی، ج 2، ص 322.

21) الدر المنثور، ج 4، ص 213.

22) الدر المنثور، ج 4، ص 214.

23) تفسیر عیاشی، ج 2، ص 321.

24 و 25) الدر المنثور، ج 4، ص 212.

26) تفسیر قمی، ج 2، ص 34.

27) تفسیر عیاشی، ج 2، ص 324.

28) این را هم باید خاطر نشان سازیم که روایات در داستان اصحاب کهف به طوری که علمای غرب آن را خلاصه نموده اند چهار دسته اند که در اصل قصه متفق و در جزئیات آن مختلفند.

1 - روایات سریانی که به زبان سریانی ضبط شده، و از همه قدیم تر آنها روایتی است که JrmesofSarug (متوفی سال 125 میلادی)آورده.

2 - روایت یونانی که سندش به قرن دهم میلادی و به شخصی به نام SymeonMetaPhrastos منتهی می شود.

3 - روایت لاتینی داستان است که از همان روایت سریانی از GregoryofTours گرفته شده است.

4 - روایت اسلامی داستان است که آن نیز به سریانی منتهی می گردد.

البته روایات دیگری در متون تاریخی قبطی ها و حبشی ها و ارمنی ها نیز هست که همه آنها به همان اصل سریانی برمی گردد.

اسماء اصحاب کهف در روایات اسلامی از روایات دیگران گرفته شده، و همانطور که Gregory گفته بعضی از این اسماء، اسمائی قبل از این که به دین خدا(که آن روز دین نصاری بوده)درآیند و غسل تعمید کنند بوده.

و اسامی ایشان به زبانی یونانی و سریانی چنین است:

مکس منیانوس Maximilianos املیخوس - ملیخا Iamblichos مرتیانوس - مرطلوس - مرطولس Martinos - (Martelos) ذوانیوس - دوانیوانس - دنیاسیوس Dionysios ینیوس - یوانیس - نواسیس Joannes اکساکدثودنیانوس - کسقسططیونس - اکسقوسطط - کشفوطط Exakoustodianos انطونس(افطونس)اندونیوس - انطینوس Antonios قطمیرو اما اسامی آنان به زبان لاتین مکس میانوس Maximianus املیخوس Malchus مرتیانوس Martinianus ذیووانیوس Dionysjus ینیوس Johannes قسطنطیوس Constantinus ساریبوس - ساریبون Serapion و اسامی ایشان قبل از اینکه به دین مسیح در آیند عبارت بود از:

ارشلیدس - ارخلیدس Archilles دیومادیوس Diomedes اوخانیوس Eugenius استفانوس - اساطونس Stephanus ابروفادیوس Probatius صامندیوس Sabbatius کیویاکوس Kyriakos البته بعضی نظرشان این است که اسماء عربی از قبطی گرفته شده و قبطی هم از سریانی.

29) روح المعانی ج 15، ص 246، ط بیروت.

30) الدر المنثور، ج 4، ص 215، ط بیروت.

31) تفسیر برهان، ج 2، ص 460.

32) تفسیر عیاشی، ج 2، ص 324.

33) روایاتی که سندهای آنها تا به آخر می رسد ولی به رسول خدا نسبت داده نشده، روایات موقوفه گویند.

34) تفسیر بیضاوی، ج 2، ص 6.

35) این حفاری و اکتشاف در سال 1963 میلادی مطابق با 1342 هجری شمسی اتفاق افتاد، ودر باره آن کتابی به قلم بانی آن کار، فاضل ارجمند آقای"رفیق وفا دجانی"به نام کتاب"اکتشاف کهف اهل کهف"در سال 1964 منتشر شد که در آن مساعی اداره باستان شناسی اردن و مشقاتی که درنقب و جستجو تحمل نمودند به تفصیل بیان نموده.خصوصیاتی که در اثر این حفاری به دست آورده وآثاری را که کشف کرده همه تایید می کند که این غار غار اصحاب کهف می باشد که داستانشان در قرآن کریم آمده است.و نیز امارات و قرائنی را که ذکر کرده با کهف اصحاب کهف تطبیق نموده و با ادله ای اثبات کرده که غار اصحاب کهف همین غار رجیب است، نه غار افسوس و نه آن غاری که در دمشق است، و نه آنکه در بتراء قرار دارد، و نه آنکه در اسکاندیناوی است.

مؤلف: در این کتاب این احتمال را که طاغی آن روز که اصحاب از گزند او فرار کرده اند، و به داخل غار پناهنده شده اند"طراجان"پادشاه(98 - 117 م)بوده نه دقیوس(249 - 251 م)که مسیحیان وبعضی از مسلمین احتمال داده اند، و نه دقیانوس(285 - 305)که بعضی دیگر از مسلمین در روایاتشان آورده اند تقویت کرده و چنین استدلال کرده که پادشاه صالحی که خدای تعالی در عهد او اصحاب کهف را آفتابی کرده سرگذشتشان را برملا ساخت به اجماع تمامی مورخین مسیحی و مسلمان اسمش"تئودوسیوس"(408 - 450)بوده است.و اگر ما دوران فترت اصحاب صالح کهف را که در آن دوران در خواب بوده اند از دوره سلطنت وی کم کنیم و به عبارت روشن تر: اگر از اواسط سلطنت این پادشاه صالح یعنی حدود 421 که وسط دو رقم 408 و 450 است سیصد و نه سال کم کنیم به سال 112 می رسیم که مصادف با زمان حکومت او است.این را هم می دانیم که وی فرمان صادر کرده بود که هر مسیحی که عبادت بت ها را قبول نداشته باشد، و از پرستش آنها سر باز زند خائن به دولت شناخته می شود، و محکوم به اعدام است.

همین حرف اعتراض بعضی از مورخین مسیحی از قبیل چیبون در کتاب"انحطاط و سقوط امپراطوری روم"را بر مدت مکث اصحاب کهف که آنطور که قرآن گفته نیست و کمتر از آن است دفع می کند.او گفته اصحاب کهف در زمان پادشاه صالح یعنی تئودوسیوس(408 - 451 م)از خواب بیدارشدند، و در زمان حکومت دقیوس(249 - 251 م)از شهر گریخته و داخل غار شده اند و فاصله این دو تاریخ دویست سال و یا چیزی کمتر است نه 309 سال که قرآن گفته.جوابش هم روشن شد که پنهان شدن ایشان در غار در زمان دقیوس نبوده بلکه زمان طراجان بوده است، و این استدلال از این بزرگوار که خدازحماتش را پاداش خیر دهد استدلالی است تمام الا اینکه چند اشکال بدان متوجه است:

اول اینکه قرآن کریم سیصد و نه سال را سال قمری گرفته و ایشان آن را شمسی حساب کرده اندقهرا این نه سال باید از میان برداشته شود.

دوم اینکه ایشان از مورخین اسلام و مسیحیت ادعای اجماع کرده بر اینکه برملا شدن جریان اصحاب کهف در زمان حکومت تئودوسیوس بوده و حال آنکه چنین اجماعی نداریم، زیرا بسیاری ازمورخین روایاتشان از اسم این سلطان ساکت است، و جز عده قلیلی به اسم او تصریح نکرده اند، و بعیدنیست که همانهایی هم که تصریح کرده اند از روایات مسیحیت گرفته باشند، و مسیحیان هم آن را به حدس قوی از کتابی که به جیمس ساروغی(452 - 521 م)نسبت می دهند و در تاریخ 474 تالیف شده گرفته باشند، و پیش خود فکر کرده باشند پادشاهی که در این حدود از تاریخ باشد باید همان تئودوسیوس باشد.

به علاوه، از آن اجماع مرکبی که ادعا کرده اند که پادشاه طاغی معاصر اصحاب کهف دقیوس یادقیانوس بوده برمی آید که علی ای حال"طراجان"نبوده.

اشکال دیگرش این است که ایشان گفته اند صومعه ای که بر بالای کهف ساخته شده شواهدباستانی اش شهادت می دهد بر اینکه در زمان حستینوس اول(518 - 527 م)ساخته شده و لازمه این حرف این است که ساختمان آن تقریبا بعد از صد سال از ظهور و کشف داستان اصحاب کهف ساخته شده باشد،و حال آنکه ظاهر قرآن عزیز این است که ساختمان آن مقارن همان روزهایی بوده که داستان ایشان برملاشده است.و بنا بر این باید معتقد شد که بنائی که ایشان در نظر دارند بناء مجددی بوده که بعد از آن ساخته شده و آن بنای اولی نیست.

و بعد از همه این حرفها و احتمالات، مشخصاتی که قرآن کریم برای کهف ذکر کرده انطباقش باهمین غار رجیب روشن تر از سایر غارها است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان