از امام چهارم علیه السلام روایت است که فرمود: پس از امام حسن علیه السلام عده اى از مردم نزد امام حسین آمدند و گفتند: اى پسر پیامبر، از آن عجائبى که پدر شما به ما نشان مى داد نزد شما چیست ؟
امام حسین علیه السلام فرمود: آیا پدرم را مى شناسید؟ گفتیم آرى همه ما او را مى شناسیم ، حضرت پرده اى را که بر اتاقى بود بلند نمود و فرمود: به داخل اتاق نگاه کنید، چون نگاه کردیم دیدیم که امیرالمؤ منین علیه السلام آنجاست ، گفتیم ما شهادت مى دهیم که على خلیفه خدا و شما فرزند او هستى (1).
امام چهارم علیه السلام حکایت کند که زنى بنام نظره ازدیه نزد امام حسین آمد، حضرت فرمود: اى نظره مدتى است که نزد من نیامده اى ؟ عرض کرد: اى پسر پیامبر بخاطر چیزى است که در فرق سرم پیدا شده و بسیار مرا غصه دار کرده است (گویا مرضى گرفته بود که قسمتى از موهایش سفید شده بود) حضرت فرمود: نزدیک بیا، وقتى نزدیک رفت ، حضرت انگشت خود را بر بیخ آن سفیدى نهاد، بلافاصله موى او سیاه شد، سپس فرمود: آینه اى به او بدهید! وقتى نگاه کرد و دید سفیدى از میان رفته خوشحال شد، امام حسین نیز از خوشحالى او شادمان گردیدند(2).
نویسنده:سید محمد نجفى یزدى
پی نوشت:
1- مدینه المعاجز ص 246.
2- مدینه المعاجز ص 246.
منبع : کتاب اسرار عاشورا