استنباط و استخراج حوادث از تاریخ، آن چنان که انگیزه ها و علل اقتضا کرده است، کارى بس دشوار است. ما در شناخت اشیاء، یک اشکال مهم داریم و آن این است که حواس ما باید دست به کار شوند، در حالى که حواس محدود است. تعق، اصول پیش ساخته، هدف گیرى هاى خاص، و موضع گیرى هاى ما در این کار دخالت مى کنند، ولى این دخالت تا آن جا که طبیعى است، اشکالى ندارد.
مثلا من الان از دور، قله دماوند را یک تپه مى بینم. اگر من بگویم یک تپه مى بینم، کسى اعتراض نمى کند و همه مى گویند راست مى گویید. حتى آن کسى هم که در مقابل دماوند ایستاده، مى گوید شما راست مى گویید، ولى قله دماوند از ده فرسخى، از شصت یا هفتاد کیلومترى یک تپه است. من هم اگر در جاى شما قرار بگیرم، مشاهدام درباره کوه دماوند همین خواهد بود. این قبیل اسباب تخلف از واقع، زیاد باعث نگرانى نیست. نگرانى از چیزى دیگر است. نگرانى درباره آن علوم انسانى است که خواه ناخواه، آن تاءثرات و اصول اولیه اى که براى آدمى روشن شده است، در شناخت او دخالت مى کند، این را چه کار کنیم ؟
دقت کنید! چه عقیده من این باشد که انسان طبیعتا بد است، چه عقیده من این باشد که انسان طبیعتا خوب است، بالاخره در تشخیص این که این درخت و نهال است که این طورى کاشته شده و میوه اش این است و مدتى به آب نیاز پیدا مى کند، دخالتى نمى کند. در تشخیص فلان عنصر، در تشخیص فلان مسأله علمى زیاد تاءثیر ندارد، یا اگر نگوییم اصلا تاءثیر ندارد، ولى موقعى که پاى انسان به میان مى آید و انسان مى خواهد مورد مطالعه انسان قرار بگیرد، آن جا بازیگرى ها چه دودى که از دودمان بشر در نمى آورد.
محقق ، عینک را به چشمان خود زده و با آن عینک مى خواهد داورى کند. در حقیقت ، چیزى را از خودش ساخته و به طور ساختگى آن را واقعیت قلمداد کرده ، و اگر خوش باور باشد، خودش هم تلقى کرده است که درباره آن حرف مى زند. لذا، شناخت واقعى یک حادثه از حوادث تاریخ ، واقعا مشکل است و هرچه که قرون و اعصار بر آن مى گذرد، واقعا کار مشکل تر مى شود، مخصوصا این که مکتب ها در کار باشند.
یک دفعه این است که مثلا شما مى خواهید ببینید که برج بابل در بین النهرین چه بوده است. خیلى خوب، بروید و ببینید، هم چنین درباره اش چیزهایى نوشته اند. شما هم بروید مشاهده کنید و نظر خود را بیان کنید، ما مى خواهیم بدانیم که مثلا بربرها از جیحون چه موقعى گذشته اند و چه شده است . اگر تاریخ را ببینیم ، کافى است . اما در آن جا که جنبه مکتبى دارد، یعنى فرضا اگر من سرگذشت حسین را درست از تاریخ استخراج کنم ، براى عده اى ناگوار خواهد بود. یا براى خود من هم ناگوار خواهد شد، ولو این که شیعه باشم، زیرا موقعى که حقیقت این داستان مى خواهد از تاریخ بیرون بیاید، اولین خطابش به خود من است که: دروغ نگو. اگر من حسینم و اگر مرا نمى خواهید، باید ماکیاولى بازى در زندگى نداشته باشید و صاف حرکت کنید. چه رسد به آن مکتب هاى دیگر که آن طور که باید، امام حسین را به جا نیاورده اند و درباره او تصورات دیگرى دارند. لذا، واقعا ما نباید غفلت کنیم که در مورد سرگذشت حسین، قطع نظر از آن برداشت هاى نیاکانى که ما و شما داریم - خدا غریق رحمتشان کند - برداشت دقیق، کمى مشکل است. به جهت این که اگر درست تسویه کردیم و حسین بن على چهره حقیقى خودش را به ما ارائه فرمود، ناگهان خواهیم دید که زندگى ما بر باد رفت. این که مى گوید: ما خرجت اشرا و لا بطرا. آیا من هم اگر این مسائل پیش بیاید: اخرج اشرا و بطرا یا نه؟ نمى دانم. تعدادى نمى دانم پیرامون انسان را فرا مى گیرد و مى گوید پس من با چه کسى الان روبه رو شده ام؟ چه کسى را از تاریخ استخراج کرده ام؟ الان درباره چه کسى بحث مى کنم؟
لذا، کسى که واقعا به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) معتقد نیست و در دین دیگرى است ، مسلما خیلى میل ندارد که این چهره - آن چنان که هست - از تاریخ بیرون بیاید. مى خواهد تاءویل و تفسیر کند. مى خواهد براى توجیه خودش ، او را توجیه کند. همین طور در سایر حوادث و شخصیت هاى تاریخ، ما با این اصل (شناخت) روبه رو هستیم، که بسیار دشوار است. مثل این مطلب است که گیبون تاریخ نویس، درباره بروز و اعتلا و سقوط امپراتورى رم تاریخ خوبى نوشت، ولى عینک قرن نوزدهم به چشمانش بود(1). بالاخره، قرن نوزدهم براى او یک یادداشت هایى را تثبیت کرده بود، و این که او مى خواست خودش را از آن حرف ها و خواسته هایى که داشته، تجرید کند، کار بسیار دشوارى است. داستان حسین (علیه السلام) چنین چیزى است.
انسان از کجاى تاریخ شروع کند که بگوید؛ از این جا ریشه حقیقى حادثه حسین شروع شده است ؟ این را چگونه بحث کند که هم باعث نشود که خودش را توجیه کند و هم مورد قبول باشد و انصاف و عدالت نگرى انسان ها را تحریک کند. از کجا شروع کند و چگونه شروع کند؟ بالاخره ، در صدر اسلام ، بعد از وفات پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) جریاناتى اتفاق افتاد که در تاریخ هست . ((هر کسى چیزى همى گوید ز تیره راءى خویش )). این امرى طبیعى است که هر کس در برخورد با این حوادث ، تمایل دارد، با توجه به آن چه که معتقد است ، از آن ماجراها و حوادث استفاده کند. ریشه مهم مساءله ، از زمان معاویه شروع شد. همان طور که عرض کردم ، داستان حسین (علیه السلام) باید ریشه گیرى دقیق شود. مثلا آن چنان که وقت ما مقتضى است ، از دوران پدر یزید این قضیه را شروع مى کنیم .
اکنون جوانان ما واقعا با یک اشتیاق و علاقه شدید، عشق و احساسات بسیار عمیقى به حسین نشان مى دهند، که امیدواریم ان شاءالله آینده آنان از این احساسات ساخته شود. این حسین بن على - ضمنا از طرف مادر پسر دختر پیغمبر، فاطمه (علیها السلام ) و از طرف پدر، پسر على بن ابى طالب (علیه السلام) است - علاوه بر این دو بزرگوار، به آن یک تعلیم و تربیت فوق العاده بالا و عالى را که در دودمان آن حضرت دیده بود، اضافه کنید.
برادر بزرگشان امام حسن مجتبى (علیه السلام) است که با آن حرکاتى که در دوران امامتش انجام داد، شاید بتوان گفت در تاریخ ، از یک جهت ، فوق العاده به ارزش ها خدمت کرد. {امام حسن} چهره ((ماکیاولى))هاى روزگاران را نشان داد. معاهده ها را طرفین پذیرفتند، اما همین معاویه همه آن ها را زیر پاى خود گذاشت .
حسن بن على (علیه السلام) اگر کارى جز این در امامت نفرموده بود که اثبات کند که ادعا غیر از عمل است ، و خودخواهى و خودکامگى و سلطه گرى غیر از رهبرى جان هاى آدمیان است ، همین براى او کافى بود. به اضافه این که ، مجاهدت هاى بسیار فراوانى فرمود و تحملات عجیبى متحمل شد. گاهى یک تحمل و نشان دادن ظرفیت در مقابل تلخى حوادث ، خود درس ها در بردارد که درباره امام حسن (علیه السلام) دیده شد.
همان طور که قبلا نیز عرض کردم ، امام حسین (علیه السلام) که امام سوم شیعیان است ، از محبوبیت فوق العاده اى برخوردار بود. محبوبیت ایشان ، هم از نظر انتساب به پیغمبر، و هم از نظر انتساب به على بن ابى طالب بود.
انتساب به پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) که دیگر بالاترین نسبت است . امام حسین فرزند چنین شخصى است .
و کم اب قد على بابن له شرفا
کما على برسول الله عدنان
((چه پدرانى که با فرزند خویش شریف تر شدند، چنان که قدر بنى عدنان با رسول الله (صلى الله علیه وآله) بالاتر رفته است.))
پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) که تمام گفتارش مخصوصا در آن جا که سرنوشت بشر را تعیین مى فرمود، وحى بود.
و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى (2)
((و از سر هوس سخن نمى گویند. این سخن به جز وحى اى که به او وحى مى شود، نیست .))
محال بود که پیغمبر درباره امام حسن و امام حسین چیزى بفرماید و بعد بگوید من اشتباه کردم .
همان گونه که درباره على و درباره غدیر، خداوند فرمود: بگو و وحشت نکن .
والله یعصمک من الناس (3)
((و خدا تو را از {گزند} مردم نگاه مى دارد.))
درباره معرفى امام حسن و امام حسین به عنوان دو انسان معمولى ، حضرت وارد میدان نشد، بلکه فرمود:
امامان قاما او قعدا
((این دو فرزند من ، دو پیشوا هستند، خواه بنشینند خواه برخیزند.))
حواس ها باید جمع باشد، که یکى از آن ها اگر روزگار مقتضى شد و نشست ، باز امام است ، و اگر هم روزگار مقتضى شد که برخاست ، باز امام است .
سیدى شباب اهل الجنه
((آقا و بزرگ جوانان اهل بهشت .))
یا در آن جمله که مى گوید: ((خدایا من این حسین را دوست دارم ، او را دوست بدار))، برادران سنى و شیعه ها روایات خیلى زیادى را درباره این دو بزرگوار نقل کرده اند. البته هر کدام یک خصوصیتى داشتند.
خصوصیت امام حسین (علیه السلام) این بود که نزد مردم خیلى محبوبیت داشت . شاید بتوان گفت که محبوبیتش خیلى غیر عادى و فوق العاده بود. علل آن ، یک مقدار انتساب - همان نسبت به پیامبر (صلى الله علیه وآله ) و مقدارى اخلاقیات بود. اگر از ایشان فقط همان دعاى عرفه براى بشر مى ماند، معلوم بود که اوضاع از چه قرار است . در دعاى عرفه ، حسین بن على (علیه السلام) با یک جهان بینى ، عظمت هاى اخلاقى و یک عرفان الهى بى نظیر را مطرح فرموده است . بنابراین ، معلوم است که اگر او به کارى اقدام کند، علت و انگیزه چیست . او کسى است که در آن جا عرض مى کند: ((خدایا! مرزهاى اختیار و اجبار را به من بفهمان )). اینک ، همه ما بدون خیال و بدون فکر در این که چه مقدار از اختیار برخوردار مى شویم ، و چه موقع از مرز جبر به سوى اختیار و چه موقع از مرز اختیار به سوى جبر عبور مى کنیم ، که مسؤ ولیت نداشته باشیم ، رفتار مى کنیم . من گمان نمى کنم کسى از ما باشد که در عمرش ده بار این گونه فکر کند که اکنون در چه حالى (وضعى ) قرار دارد؟ که بگوید: این کشتى وجود من در کجاى این اقیانوس است ؟ با ساحل چه قدر فاصله دارم ؟ بادهاى محرک این کشتى ، از کدام طرف مى وزد؟ من در مقابل این توفان که شروع شده است ، چه قدر مى توانم مقاومت کنم ؟ یا کشتى ام را چندبار باید به طرفى بزنم ؟ انصافا چند بار ما نشستیم و در این باره فکر کردیم که خدایا، آیا من که این کار را انجام مى دهم ، مجبورم یا خودم را فریب مى دهم ؟
اشترى ام ، لاغر و هم پشت ریش
ز اختیار هم چو پالان شکل خویش
این کجاوه گه شود این سو کشان
آن کجاوه گه شود آن سو گران (4)
یک کشمش انسان را به این طرف ، و یک غوره او را به طرفى دیگر مى برد. خودش هم مى گوید من انسانم و اختیار دارم . عظمت مساءله به قدرى است که امام حسین (علیه السلام) آن را در دعاى عرفه به عنوان دعا به میدان آورده است :
و اوقفنى عن مراکز اضطرارى (5)
((خداوندا! مرا به نقاط اضطرارم آگاه فرما.))
مى فرماید: ((خدایا، در کجا مجبورم و در کجا اختیار دارم ؟)) این حالات روحانى و عرفانى بسیار والاى امام حسین (علیه السلام)، در مراسم و موسم حج ، براى مردم اثبات شده بود، چه از کلمات پیامبر و چه از کلمات امیرالمؤمنین ، و چه در جنگ هایى که خود ایشان در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرکت فرموده بودند.
این حالات مسلما بزرگى شخصیت حسین را نشان مى داد. شاید هم عرض کرده باشم که ابن خلدون مى گوید: دو موضوع براى حسین علیه الرحمه مطرح شد:
1- واقعیت آن چنان نبود که گمان مى کرد و آن این بود که بتواند در مقابل یزید ایستادگى کند.
البته این اشتباه ابن خلدون است که جواب آن را عرض مى کنم .
2- حسین بر حق بود و حتى بیش از آن بود که گمان مى کرد و آن این است که او براى مدیریت جوامع اسلامى ، محبوب ترین شخصیت و شایسته ترین فرد بود.
همه جوامع اسلامى در این مورد درست فکر کرده بودند. اشتباه ابن خلدون با توجه به تحقیقات تاریخى که از او مانده ، در این است که ذائقه خود وى هم مقدارى طعم سیاست هاى ماکیاولى وار را چشیده بود، البته سیاست به معناى معمولى را. با عینک سیاست معمولى و با عینک سلطه گرى هاى معمولى مى دید. او متوجه نبود که حسین بن على در مرز حیات و موت به سوى نینوا حرکت کرد. البته یقین ندارم که نمى دانست یا مطلع نبود، یا نخواسته است مطلع شود که حسین بن على به انگیزگى احدى الحسنیین حرکت فرمود، نه این که مى خواهم بروم و پیروز شوم ، مثل پیروزى سایر انسان هاى سلطه گر و خودخواه و خودکامه . این مساءله را ابن خلدون نتوانسته است درک کند. با این که مردى متوجه و متفکر است ، ولى اشتباهات چنین اشخاصى هم ، اشتباهات بزرگى محسوب مى شود. {ابن خلدون } نتوانسته بود بین حرکت حسین و حرکت دیگر انسان ها که فقط دنیا و امور دنیوى و ماده و مادیات را مى خواهند، تفاوت قایل شود.
در صورتى که در جمله بعدى خود، درست توجه کرده بود. جمله او این است : ((او (حسین ) بزرگ ترین انسان عصر خود بود)). چرا؟ آیا او سه چشم و چهار دست و پا داشت ؟ از نظر اعضاء، درست مثل سایر آدم ها بود. چه بود که شما مى گویید که حسین بن على در آن محیط پر از تناقض ، و در آن محیط پر از مغالطه ها و سفسطه ها، محبوب ترین و هم چنین درخشندگى او، بالاترین درخشندگى بود، در صورتى که انگیزه براى مخفى کردن این نور خدا خیلى زیاد بود. چون وقتى این مساءله روشن مى شد، مسائل قبلى در مغز مردم تحلیل مى شد که : او کیست ؟ چه طور شد؟ چه بود؟ خود ابن خلدون در جمله بعدى اعتراف مى کند که حسین ، محبوب ترین مرد بود، عین عبارت او چنین است :
و من احق بالو لایه {بالامامه} من الحسین فى امامته و عدله
((و کیست شایسته تر از حسین به امامت و عدالتش .))
بالاخره ، معاویه آمد و وارد مدینه شد. ابن ابى الحدید مى گوید: اعمش از عمربن مره از سعیدبن سوید نقل کرد که معاویه در روز جمعه در نخیله با ما نماز خواند و در خطبه نماز گفت :
((سوگند به خدا، من با شما براى آن نجنگیدم که نماز بگزارید و روزه بگیرید و به حج بروید و زکات بدهید. شما این اعمال را به جاى مى آورید. جز این نیست که جنگ من با شما، براى سلطه و حکمفرمایى بر شما مى باشد و خداوند این سلطه و فرمانروایى را به من عطا کرده است.))
آیا به خدا هم تهمت ! این عبارات چه فرقى دارد با عبارت یکى از سیاستمداران و جنگجویان جنگ دوم جهانى که خودش فرمانده نیروى هوایى بود و در حبشه (اتیوپى ) مى جنگید؟ این فرمانده مى گوید:
((وقتى ما این کوخ هاى بوریایى ، حصیرى را بمباران مى کردیم ، مردم از مکان هاى آتش گرفته به جایى که از آن جا بدتر بود، بیرون مى رفتند. خدایا! چه منظره زیبایى بود!(6))) با حکمت و مشیت و عظمت خدا مى جنگد و مى گوید: خدایا!
شما مى دانید که چه قدر مساءله خداشناسى در درون انسان ها ریشه دار است ، اما با این حال ، کره زمین پر از خدانشناس است . ببینید خدا را در چه موردى به کار برده است ؟
معاویه که این جملات را گفت ، بعدها یزید و ابن زیاد هر دو فیلسوف جبرى شدند و گفتند: دیدید خدا چه کرد؟ معاویه هم گفت که خدا این کار را کرد. این فلسفه بافى بدتر است . یک دفعه آدم چنگیزى مى کند، سلاخى مى کند و مى گوید من این را مى خواهم . یک دفعه هم این است که ، خودش را توجیه مى کند. بیایید این درس را در این جلسه عزاى حسین یاد بگیریم که وقتى موقعیتمان بد است ، خود را توجیه نکنیم . به خدا قسم این توجیه ، بدتر از خودکار بد است . این توجیه کردن خیلى صدمه دارد، زیرا بعد از شما ممکن است کسى تحت تاءثیر قرار بگیرد و او هم توجیه کند. بالاخره ، عواقب کار انسان ، فقط متوجه خود انسان نیست . بیایید حواسمان کمى جمع باشد. از این قبیل اشخاص توجیه گر باید پرسید: شما چه موقع الهیات خواندید؟ کى با حکمت سروکار داشتید؟ خدا براى شما چگونه مطرح است که دستور بدهد تمام ارزش هاى انسانى را زیرپا بگذارید و خودتان بگویید فقط براى سلطه جنگیدیم ؟
موقعى که معاویه براى تحمیل یزید به مدینه ، که مجتمع مهاجرین و انصار بود آمد، بزرگان مدینه را که امام حسین (علیه السلام) در میان آنان بود، در یک جا جمع کرد. یک سخنرانى با اضطراب و معانى مشوش ایراد کرد که کار حیله گران اجتماعى است ، نه یک حاکم الهى که پیامبر اسلام منظور فرموده بود. معلوم بود که نمى دانست چه بگوید. البته مى دانست که چه بگوید، ولى نمى توانست منظورش را طورى در قالب کلمات بیاورد که مردم به کلى نفهمند، زیرا بالاخره مى فهمیدند. در سخنان خود، خیلى از یزید تعریف و تمجید کرد و گفت : ((شما سابقه یزید را به خوبى مى دانید و امر او را شما تجویز کرده اید)). بعد هم مى گوید خدا این کار و این امر را تجویز کرده است : ((آیا شما مى خواهید جلوى او را بگیرید؟ خداوند مى داند که مقصود من از زمامدار نمودن یزید، پر کردن رخنه ها به وسیله اوست با چشم بیدار))!!
پس از مقدارى مغالطه و چشم بندى از سوى معاویه ، ابن عباس مى خواهد پاسخ معاویه را بگوید. امام حسین (علیه السلام) به او اشاره مى کند که ساکت باش و خود امام حسین بر مى خیزید. پس از حمد و ثناى خداوندى و درود به روان پاک پیامبر، چنین مى فرماید:
((معاویه ، بامداد روشن ، سیاهى زغال را آشکار کرده و روشنایى آفتاب ، چراغ هاى ناچیز را ساقط کرده است . در سخنانت افراط و تفریط از حق نمودى . تو منحرفى و از حق منحرف شدى . تو در سخنانت افراط و تفریط کردى . شیطان نصیب خود را از سخنانت برداشت . آیا مى خواهى مردم را درباره فرزندت یزید بفریبى ؟ گویى تو مى خواهى چیز پوشیده اى را توصیف کنى، یا توضیح درباره چیزى که از دیده ها غایب است بدهى ، یا مطلبى را مى گویى که تنها تو درباره آن دانا هستى و کسى درباره آن چیزى نمى داند. بس است . یزید، خود حقیقت خویشتن را که راءى و عقیده اش را اثبات کند، فاش ساخته است .
تو درباره یزید سخنانى را بگو که او بر خود گرفته و پذیرفته است و شخصیت او آن را نشان مى دهد. او را همان طور که هست معرفى کن . زندگى او شامل سیر و سیاحت در سگ هایى است که به یکدیگر هجوم مى آوردند. او عمر خود را با کنیزهاى خواننده و نوازنده در لهو و لعب سپرى کرده است . این کار را رها کن . بس است براى تو و بال سنگینى که به گردن گرفته اى و تو خدا را با آن وزر و وبال ملاقات خواهى کرد. براى تو کفایت مى کند، این کار را نکن . سوگند به خدا، همواره کار تو زدن ، یا هماهنگ ساختن باطل با ظلم و خفه کردن مردم ، با ستم بوده است . دیگر مشک هاى خود را پر کرده اى ، بس است .
میان تو و مرگ چیزى جز چشم به هم زدن نمانده است .))(7)
این جملات را که حضرت فرمود: معاویه پایین آمد.
بعضى ها مى گویند {معاویه} با همان جملاتى که ابتدا انسان خودش را با آن ها فریب مى دهد و بعد دیگران را - که البته این فریبکارى تا زمان محدودى دوام مى آورد - به مقتضاى عناصر شخصیتش که شمه اى از آن ها را بازگو کردیم ، با تطمیع و تهدید مردم جامعه ، پسرش یزید را به جاى خود نشاند و روزگار عمرش به سر آمد و راهى پیشگاه عدل الهى گشت و اعمالش نیز به دنبال او. درست است که اهالى ساده لوح شام در آن زمان، مخصوصا مگس ها و گربه هاى سفره جو و هوى پرستان مغز پوچ، پیش از مردن معاویه و پس از آن که شخصیتى دروغین براى او ساختند و چون بردگان بى هویت در مقابل آن ساخته و پرداخته خویشتن سر تعظیم فرود آوردند و دیگران را هم به پذیرش بردگى در مقابل آن سایه دروغین واداشتند، اما دیرى نپایید که پیکر ساز واقعى وجدان تاریخ دست به کار شد.
ما قاعده لطف را در علم کلام مى خوانیم و طلبه هاى عزیز ما، در حوزه بحث مى کنند که آیا خداوند غیر از عدالت ، لطفى هم دارد، یا آن که فقط واجد عدالت است ؟ شیعه و تعدادى از معتزله - که گمان مى کنم همه معتزله باشد - قاعده لطف را هم قبول دارند و مى گویند خداوند متعال به اضافه عدل ، قاعده لطف و اصلح را هم براى بندگانش جارى مى فرماید. اگر ما بخواهیم درباره مولوى قضاوت کنیم ، از نظر این که ایشان اشعرى یا معتزلى یا شیعه است ، گاهى جنبه اشعرى او مى چربد. بنابراین ، نباید قاعده لطف را بیان کند، ولى در بعضى از موارد، همین قاعده لطف خداوند را چنین بیان کرده است :
باد ما و بود ما از داد توست
هستى ما جمله از ایجاد توست
لذت هستى نمودى نیست را
عاشق خود کرده بودى نیست را
لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده ى جام خود را وامگیر
ور بگیرى کیت جست وجو کند
نقش با نقاش کى نیرو کندد
منگر اندر ما، مکن در ما نظر
واندر اکرام و سخاى خود نگر
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما مى شنود(8)
شاید عده اى به عنوان جامعه شناسى و تحلیل تاریخ ، بیاناتى دارند. البته مطالب خوبى هم دارند که باید درباره آن ها بحث کرد، اما نمى فهمند که لطف الهى چگونه به طور ناملموس در طول تاریخ بر بشر حاکم بوده است . یکى هم این (معاویه ) است . مجسمه دروغین او ساخته شد، و درباره اش گفتند و ساختند و آراستند و پیراستند، تا کم کم آن لطف الهى که بعضى ها تعبیر وجدان حساس تاریخ از آن کرده اند، به حرکت در آمد و نشان داد که جریان چگونه است . همان گونه که شام و شامیان ، معاویه و معاویه پرستان ، براى امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک مجسمه دروغین ساختند. حتى وقتى شهید شد، در شام گفتند: على بن ابى طالب در کجا شهید شد؟ گفتند در محراب عبادت . گفتند مگر على بن ابى طالب نماز مى خواند؟ خدایا، این بشر وقتى ساقط مى شود چگونه ساقط مى شود.
با این که این مرد، روح و مغز نماز بود. چنین چیزى را ساختند تا روزگار گذشت و لطف الهى ، شمشیر به دست آمد و پرده را کنار زد. با این که انسان خیال مى کند که لطف شمشیر ندارد، اما باعظمت ترین شمشیر که عشق مى آموزد، در دست همین لطف الهى بود. خودشان گفتند: ((درباره على بن ابى طالب صحبت کردن خیلى مشکل است، زیرا اگر حقش را بگوییم، خواهند گفت غلو کرده اید. اگر هم حقش را نگوییم ، به این مرد ظلم کرده ایم)). پس درباره على بن ابى طالب چگونه صحبت کنیم؟ مجسمه ساختگى از بین رفت و کم کم خودش بروز کرد. تا بدان جا رسید که من بارها عرض کرده ام، حتى انسانى که مذهب را قبول ندارد، انسانى هم چون شبلى شمیل که حتى خداى على را قبول ندارد، صراحتا گفت :
((پیشوا على بن ابى طالب بزرگ بزرگان، یگانه نسخه اى است که نه شرق و نه غرب، نه در گذشته و نه در امروز، صورتى مطابق این نسخه ندیده است.))(9)
پرده کنار رفت و آن لطف الهى ، مجسمه حقیقى على بن ابى طالب را بیرون آورد. از این که گاهى حق باشید و تحقق شما را به جاى نیاورند، از حق قهر نکنید. حق ، قهر کردنى نیست . در سوره والعصر چنین مى خوانیم :
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر(10)
((و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده اند.))
چنان نیست که انسان ، هر وقت و در هر موقع که حق باشد، همان موقع او را به جاى بیاورند. اما چون حق است و تکیه به حق و به خدا دارد، قطعا در تاریخ کار خودش را انجام خواهد داد، اگرچه نسل ها پیش ، شما از دنیا رفته باشید.
خداوندا! پروردگارا! یک سال دیگر به ما عنایت فرمودى که در بارگاه امام حسین (علیه السلام) قرار بگیریم و با یاد حسین بن على (علیه السلام )، گلستان روحمان را طراوت بدهیم و آبیارى کنیم . پروردگارا! بر صدق و صفاى این درس ها بیفزا. امثال این جلسات را براى ما، کلاس آموزنده قرار بده . پروردگارا! خداوندا! به حق حسینت قسم مى دهیم که ما را از پیروان واقعى امام حسین قرار بده .
((آمین))
نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى
پی نوشت:
1-((با وقایع اجتماعى ، مانند شى ء باید رفتار کرد)).
{قواعد روش جامعه شناسى ، دورکیم ، ترجمه على محمد کاردان ، ص 38}
2-سوره نجم ، آیات 3 و 4.
3-سوره مائده ، آیه 67.
4-ر.ک : تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى . محمدتقى جعفرى ، ج 13، ص 141.
5-ر.ک : نیایش امام حسین (علیه السلام) در صحراى عرفات (شرح دعاى عرفه )، محمدتقى جعفرى . ص 142.
6-قدرت ، برتراند راسل ، به نقل از موسولینى ، صص 70 و 71 - ترجمه و تفسیر نهج البلاغه ، محمدتقى جعفرى ، ج 6، صص 69 و 70.
7-الامام و السیاسه الخلفاء الراشدون ، ابن قتیبه دینورى ، ج 1، صص 195 و 196.
ارتکاب یزید به فسق و فجور و لاابالى گرى هایش ، در تمامى منابع معتبر اسلامى در ماخذ مذکور و هم چنین در تاریخ یعقوبى ج 2، ص 220 ثبت شده است .
8-ر.ک : تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج 1، ص 274.
9-الامام على - صوت العداله الانسانیه ، جورج جرداق ، ص 19 - چاپ اول .
10-سوره عصر، آیه 3.
منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت