همراهى آن حضرت در واقعه کربلا را مى توان اولیـن تجلى چشمگیر در صحنه مبارزات به شمار آورد. زمانى که قیام خـونیـن ابـى عبدالله الحسیـن(ع) تحقق یافت, جز دوستان خدا و دلهاى مطمئنى کسـى دیگر یاراى همراهـى حضرت را نـداشت. نمـى رسید و آن حضرت بـى اعتنا به قـدرتها و مظاهر طاغوت جلـوههاى شگفت از حماسه و ایثار را فـرا دید انسانها قرار داد, هنگامى که در روز عاشـورا امام حسیـن(ع) انسانها را به یارى طبید, امام زین العابدیـن(ع) با اینکه تنـى تبدار و شرایطـى سخت و جانفرسا داشت, به یارى پـدر شتافت و در پاسخ عمهاش «ام کلثـوم» که تصمیـم داشت او را بـاز گـردانـد, فرمود: «ذرینى اقاتل بین یدى ابـن رسول الله(ص»); رهایم کن و بگذار که در دفـاع از فـرزنـد رسـول خـدا مبـارزه کنم.(1)
رویارویى با عبیدالله
اهل بیت حسینـى(ع) اگـرچه اسیر شدند; اما هیچ گاه ذلیل نشـدنـد. آنان با عزت ایمانـى و شهامت علـوى, از خـون شهیـدان به خـوبـى پاسـدارى کردنـد و به رغم خفقان حاکـم بر جامعه, دفاعیه الهى و دشمـن شکـن خود را, حتى در درون کاخهاى ستمگران, قرائت نمودند. زمانـى که امام زین العابـدیـن(ع) وارد کـوفه شـد, خطبهاى بلیغ ایراد کرد, به گـونه اى که پشیمانى سراپاى وجـود کـوفیان را فرا گـرفت.(2) آنگـا که در کـاخ, عبیـدالله زیاد, رویاروى او قـرار گـرفت بـا منطق رسا بطلان سخنان او را آشکار ساخت. عبیـدالله در آغاز نام امام را پرسید. گفته شد که او «على بـن الحسین» است.
عبیدالله گفت: مگر خدا على بـن الحسین را نکشت؟ بر خلاف انتظار و توقع او امام زین العابدین(ع) فرمود: او برادر مـن بود که مردم او را کشتند. پـس از اینکه عبیدالله گفت; بلکه خـدا او را کشت, حضرت ایـن آیه را قرائت کرد. «خـداونـد جانها را به هنگام مرگ مى گیرد و همیـن طـور جانهاى انسانها را به هنگام خـواب»(3) به ایـن موضوع اشاره کرد که همه امور از قدرت الهى سرچشمه مى گیرد. اما تو و سپاهیان یزید به گناه و ظلـم او را به شهادت رساندید.
عبیدالله با شنیدن این جواب خشمگیـن شد و تصمیـم به کشتـن امام گـرفت; حضـرت زینب(س) به دفاع بـرخـاست. و آنگاه که امام زیـن العابـدیـن(ع) از عمهاش خـواست تا آرام بگیرد, رو به عبیـدالله زیاد کرد و فرمـود: مرا به کشتـن تهدید مـىکنـى. «اما علمت ان القتل لنا عاده و کرامتنا الشهاده» مگر نمـىدانـى کشته شدن در راه خـدا سیـره و شعار ما و شهادت مـایه کـرامت و ارجمنـدى مـا است؟(4)
منطق رساى امام در شام
مـردم شام, پایتخت یزیـد, قلبهاشان آکنـده از کینه و دشمنـى آل على(ع) بود. تبلیغات زهرآگیـن, سالها قلب و جانشان را از حقایق دور کرده و از آنان پیکرهاى بـى تپـش ساخته بـود که با هیچ آواى حقـى آشنایـى نداشتند و آن روز که فردى از سلاله پیامبر(ص) وارث تمامـى خـوبـى ها, برشهرشان گام گذاشت, بر منبر مسجـد جامع دمشق قرار گرفت, و گلـواژه هاى حقیقت را نثارشان کرد, شـور و حالى در جمع پیدا شد و همانجا نام على(ع) دلهایى را به خـویـش جذب کرد.
به گـونهاى که یزید مجبـور شد مسـوولیت شهادت ابـى عبدالله(ع) و یارانـش را به عبیدالله زیاد نسبتدهد.(5) همان شیـوه مکرآمیزى که سردمـداران کفر هنگام خشـم حق طلبان انجام مـىدهنـد و همیـن حماسه به شکلـى دیگر در کاخ یزید مطرح شـد و یزید در رویارویـى با امام زین العابـدیـن(ع) پرسید: حاضرى با فرزندم خالـد کشتـى بگیرى؟ حضرت فرمـود: «کاردى را به او بـده و کاردى را به مـن, آنگاه باهـم مبارزه کنیـم.» یزیـد از آن همه قـدرت روحـى امام شگفت زده شـد و گفت: حقا که فرزند علـى ابـن ابـى طالب هستـى!(6)
_________________________
1 ـ بحـارالانـوار,علامه مجلسى, ج 45, ص 46.
2 ـ احتجاج, طبرسـى, ص ;157 نقل از بحار الانـوار, ج 45, ص 113.
3 ـ زمر, آیه 42.
4 ـ بحار الانوار, ج 45, ص 118.
5 ـ احتجاج, ص 159.
6 ـ همان.
برگرفته شده از مجله کوثر ش