عباس محمود عقاد و مبارزه میان دولت دنیوی و امامت دینی
«عباس محمود عقاد» (1889-1964) شاعر، ناقد، پژوهش گر، نویسنده و روزنامه نگار مصری، در تحلیل عاشورا، به مسأله قومیت و نوع تربیت دو خانواده بنی امیه و بنی هاشم تأکید می کند و براساس آن، عاشورا را قضاوت و داوری می کند. سخن عقاد درباره مساله تربیت را اگر ناشی از جبر در موقعیت زمانی و مکانی ندانیم، می توان گفت او، ریشه های قیام عاشورا را در مقایسه تربیتی این دو خانواده می داند و عقیده دارد که همین نوع تربیت و پرورش افراد این دو خانواده، باعث رودرویی تاریخی آنان با یک دیگر شده است و چاره ای جز وقوع حادثه عاشورا نبود. از دیدگاه عقاد، حسین (ع) از خانواده ای است که بر منهج حق و عدل، رشد کرده و درصدد تاسیس امامت دینی بوده، در حالی که خاندان بنی امیه، مترصد فرصتی بودند تا دولت دنیوی، تشکیل دهند و به مطامع دنیوی خود برسند عقاید در این باره می نویسد: «ما در کتاب «عبقریه الامام» گفتیم که مبارزه بین علی و معاویه، مبارزه بین دو فرد یا دو عقل و دو حیله، نبوده است، بلکه در حقیقت، مبارزه بین امامت و دولت دنیوی بوده است. روزگار، از آن دولت دنیوی شد و دعوت کنندگان به این دولت، از حزب معاویه، پیروز شدند و دعوت کنندگان به امامت دینی، از حزب امام، به پیروزی نرسیدند. مبارزه یزید و حسین (ع) نیز چنین بوده است. مبارزه بین آنان، مبارزه بین امامت و پادشاهی دنیوی بوده است. » عقاد، مقام امام حسین (ع) را آن قدر والا می داند که به خود اجازه نمی دهد آن حضرت را با یزید مقایسه کند، زیرا یزید از هیچ فضیلتی برخوردار نیست تا در مقام تطبیق در آید. عقاد می نویسد: «درصدد مقایسه بین حسین و یزید نیستیم. چرا که با توجه به خصوصیات شخصی آنان، وجهی برای این مقایسه، باقی نمی ماند؛ زیرا برای یزید، هیچ گونه فضل کوچک یا بزرگی نبود. در حالی که حسین، هیچ گونه عیبی، بنا به اعتراف افرادی حتی مانند معاویه نداشت. وقتی معاویه از پیروان اش خواست در تحقیر حسین، چیزی بنویسند، گفتند:
ما عیست ان اعیب حسینا؟ ما اری للعیب فیه موضعا. در حسین، جایی برای عیب وجود ندارد. »
حسین (ع) و یزید؛ نمونه های کامل از دو خانواده
از نظر عقاد، امام حسین (ع) و یزید، نمونه کاملی از دو خانواده بودند؛ با این اختلاف که حسین (ع)، واجد فضایل هاشمی بود، ولی یزید، حتی فاقد صفات مادی خوب اموی ها بود. همین مساله، علت مبارزه دایمی بین این دو خانواده که مصادیق بارز حق و باطل در تاریخ بوده اند، شد. به اعتقاد عقاد، این مبارزه، از زمان ولادت «عبدمناف» و «عبدالشمس» آغاز شد و به تدریج در هر عرصه ای که امکان بروز، وجود داشت، عینیت پیدا می کرد. تا این که به عصر یزید می رسیم. یزید از همان ابتدا، بنا را بر دشنام دادن به علی (ع) گذاشت. اگر حسین (ع) بیعت می کرد، ناچار بود وفا کند. این عامل، به اضافه عوامل دیگر که از همان اختلاف ذاتی بین این دو خانواده نشات گرفته بود، باعث قیام همه جانبه اباعبدالله (ع) علیه حاکمیت ظالمانه یزید و خاندان بنی امیه شد.
در عصر یزید، خاندان بنی امیه، به ظاهر به اسلام گرویدند، اما هیچ وقت خصایص ذاتی و پست این خاندان، با تکرار شهادتین، رخت بر نبست و ریشه خباثت هم چنان در ضمیر وجود آنان باقی ماند و حتی رشد کرد. عقاد معتقد است که «هم سپاه یزید و هم یاران حسین (ع) به آخرت ایمان داشته اند، ولی عقیده و ایمان در یک طرف، در روحی بوده کریم و در طرف دیگر، در روحی لئیم و پست؛ یاران حسین(ع)، صاحب هدف بوده اند و سپاه یزید، منفعت پرست. » او معتقد است که حسین (ع) دارای انگیزه ای الهی و معنوی برای نجات دین بود و نتایج مورد نظر نهضت اش نیز به زودی به دست آمد؛ یعنی یزید پس از چهار سال، در ذلت مرد، عاملان فاجعه عاشورا به سزای اعمال شان رسیدند و سلسله بنی امیه نیز در مدت اندکی سقوط کرد. بی هیچ شکی باید اعتراف کرد که از دیدگاه عقاد، دین، به دلیل حاکم شدن آن خانواده لئیم و مخالفت خاندان بنی هاشم، مورد هجمه قرار گرفته بود و امام برای نجات دین از دست برد بنی امیه، دست به قیامی خونین زد.
هم چنان که متذکر شدیم، عباس محمود عقاد، اختلاف خانوادگی و اصالت و نسب حسین (ع) و یزید را یکی از مهم ترین عوامل قیام عاشورا می داند. از دیدگاه عقاد، اختلاف بین این دو خاندان، در فضایل و رذایل است که هر فضیلتی را منحصر به خاندان بنی هاشم و هر رذیلتی را برای خاندان بنی امیه می داند. عقاد در توصیف ویژگی های این دو خاندن یادآور می شود که خاندان بنی هاشم در مکه ماندند و به خدمت به مردم پرداختند، ولی خاندان بنی امیه، در شهرها در رفت و آمد بودند تا مال دنیوی بیشتری به دست آورند و چون مکه فتح شد، ابوسفیان و پسرش، معاویه، به ظاهر اسلام آوردند و حتی این پیروزی را هم دنیوی می پنداشتند؛ چه ابوسفیان خطاب به عباس، عموی پیامبر گفت: «چه پادشاهی عظیمی. » عباس گفت: «پادشاهی و سلطنت نیستند؛ بلکه نوبت و پیامبری است. »
عقاد اعتقاد دارد که مبارزه میان بنی امیه و بنی هاشم هم چنان ادامه یافت تا به محل افتراقی رسید که هیچ توصیفی در پیوند میان آن دو وجود نداشت. این مبارزه، هیچ وقت قطع نشده و نسل به نسل ادامه یافته است، هر چند برای مدت کوتاهی در زمان رسول خدا (ص) و در عهد ابوبکر صدیق و عمر فاروق، از میان رفت. جلوه های اختلاف این دو خاندان اختلاف اصلی این دو خاندان، در عرصه های مختلفی، ظهور و بروز یافته است؛ از جمله خدمت کردن یک خانواده و کارهای خیانت آمیز خانواده دیگر. گذشتن از دنیا و بذل و بخشش مال به نیازمندان و جمع آوری مال و اموال و خودخواهی و سودطلبی و افزون خواهی، از مظاهری است که دو نماینده فضیلت ها و رذیلت ها در تاریخ، از خود نشان داده اند، اما مهم ترین نکته ای که می توان به عنوان بهترین نمود اختلاف، از آن یاد کرد، مسأله حکومت و علاوه بر آن، بیعت خواهی تحکمانه یزید از اباعبدالله الحسین (ع) بود. به همین دلیل است که می توان یکی از مهم ترین علل و انگیزه های قیام حسین (ع) را بیعت خواهی یزید دانست.
مهم ترین بدعتی که معاویه به وجود آورد و حسین (ع) به شدت با آن مبارزه کرد، مساله ارثی کردن خلافت و حکومت بود. این کار را معاویه، در اواخر عمر خود انجام داد. عقاد در این باره می نویسد: «ارثی کردن حکومت و منصوب کردن یزید به عنوان وارث خلافت، به هیچ وجه از سلف صالح، وصیت نشده بود؛ بلکه بدعت بود و معقول هم نبود که عرب در صدر اسلام، اطاعت از یزید را به این دلیل واجب بدانند که چون پسر معاویه است، باید از او اطاعت کرد. اطاعت او را رسول خدا (ص) هم واجب نکرده بود؛ به سبب این که حسین (ع)، قرابتی با پیامبر داشت. »
موروثی کردن حکومت، هرگز مورد پذیرش مسلمانان قرار نگرفت و به همین دلیل هم، امام حسین (ع) علیه آن قیام کرد.
از دیدگاه عقاد، فرار از بیعت ننگین و ذلت باری که یزید درصدد تحمیل آن بر امام حسین (ع) بود، از دیگر عوامل قیام آن حضرت است. شانه خالی کردن از بیعت با یزید که انسانی پلید و وارث اخلاقیات بد خاندان عبدالشمس است، از اهم انگیزه های قیام حسین (ع) بود. عقاد در این باره می نویسد: «شگفت آورتر این که حسین (ع) دعوت می کنند تا با کسی مثل یزید بیعت کند تا وسیله ای برای تزکیه او باشد و مجبور شود شهادت دهد که بهترین خلیفه و صاحب حق خلافت و صاحب توانایی است. در این زمان، برای امام حسین (ع) دو راه بیشتر نمی ماند؛ یا باید بیعت کند و یا خروج .چرا که آنان هرگز او را به حال خود وا نمی گذاشتند، امام حسینی که قوی ترین ایمان و اعتقاد دینی را دارد و سبط پیامبر (ص) است، چگونه می تواند بیعت کند؟ پس برای گریز از بیعت، به کربلا می رود و قیام خونین را بر بیعت ذلیلانه ترجیح می دهد و مردانه می جنگد تا با جنگیدن و شهادت خود، با یزید و یزیدیان و بر خواست های نامشروع آن ها، نه بگوید و به جنگ بر حق بین خاندان با فضیلت بنی هاشم (پرچم داران حق) و خاندان رذیلت (پرچم داران باطل)، مهر تأیید بزند. »
به هر حال عباس محمود عقاد ،حرکت امام حسین (ع) را قیام اصلاحی غیر قابل اجتناب برای حکومت اسلامی دانسته و حرکت فرزند پیغمبر را تا سر حد اعجاب، تقدیس کرده است.
منبع : مجله ی خیمه شماره 37