ماهان شبکه ایرانیان

خلافت و اقدامات عمر بن عبد العزیز

برای مورخانی که با خلفای اموی سر و کار دارند، شخصیت عمر بن عبد العزیز که از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری خلافت کرد برجسته می نماید

برای مورخانی که با خلفای اموی سر و کار دارند، شخصیت عمر بن عبد العزیز که از سال 99 تا 101 هجری خلافت کرد برجسته می نماید. زیرا در مقایسه با آنها و البته نه دیگران، او از ویژگیهایی برخوردار بود. ابن اثیر می گوید با مطالعاتی که در روش ملوک دارد، بعد از خلفای راشدین کسی نیکوتر از سیرت او نیافته است. (1) معمولا وی را به عنوان پنجمین خلیفه از خلفای راشدین می شمرند. (2) احتمالا این نقل از امام باقر (ع) نیز درست باشد که او نجیب بنی امیه است! (3) گفته شده او زمانی که در مدینه حاکم بود، با علمای حدیث و فقه حشر و نشری داشته و لذا خود نیز عالم به حدیث و فقه بوده است. (4) گرچه خود او می گفت این علم را تنها زمانی که در مدینه بوده داشته، اما وقتی به شام رفته[به خلافت رسیده]همه آنها را فراموش کرده است! (5) بیشترین زحمت را برای رساندن او به خلافت، رجاء بن حیوة متحمل شد که یکی از علمای وابسته به دربار امویان بود (6) و پیشتر درباره او اشاراتی داشتیم.

برای شناخت این خلیفه و سیاستی که او در جامعه اسلامی در پیش گرفت- صرف نظر از اینکه آیا در کردار خویش انگیزه سیاسی داشته یا دینی- می توان به یک نکته مهم توجه داشت و آن اینکه عمر بن عبد العزیز کوشید تا وضع متعادلی در جامعه ایجاد کرده و حکومت خویش را نه بر پایه فشار و استبداد، بلکه بر اساس این تعادل قرار دهد. سمت اصلی این تعادل توجه داشتن به ارزشهای مقبول در جامعه اسلامی است. رعایت احکام و سنن دینی، حفظ حرمت شخصیتهای محبوب- لااقل برای برخی از گروهها- واداشتن عمال به دست کشیدن از ظلم و اجحاف به مردم و ارائه یک تصویر مذهبی از خلافت خود. به احتمال عمر بن عبد العزیز بر این باور بود که وضع موجود به رعت سبب نابودی امویان خواهد شد و تنها یک اصلاح اساسی است که می تواند اوضاع را به نفع امویان تثبیت کند. به هر روی بهتر است مروری بر برخوردهای او با گروهها داشته باشیم. در اینجا می کوشیم تا این برخورد را در ابعاد مختلفش نشان دهیم.

مواجه با شیعیان، مقدم داشتن عنوان فوق بر عناوین دیگر بدین معنا نیست که عمر بن عبد العزیز تمایل بیشتری به رفتار مناسب با شیعیان داشت. در عین حال گفتنی است که برخی از منابع متمایل به شیعه کوشیده اند تا این تمایل او را احتمالا تا سرحد اعتقاد اصیل او به امام علی (ع) نشان دهند. شاید هم در ذکر این برخوردها قصد آن داشته اند تا نشان دهند خلفای دیگر به حقوقی که عمر بن عبد العزیز برای اهل بیت می شناخته، بی توجهی کرده اند. از جمله اقدامات عمر دوم، حذف سنت زشتی بود که خلفای اموی، از معاویه (7) به بعد، آن را ترویج می کردند و آن دشنام دادن به امام علی (ع) بود که در خطبه ها به صورت رسمی و عمومی صورت می گرفت. گفته شده او نیز در اوان زندگی خویش چنین عملی را انجام می داد. اما پس از چندی متوجه خطای خویش شد و پس از آن همیشه از امام علی (ع) به نیکی یاد می کرد. (8) او با به دست گرفتن خلافت نه تنها خود این سنت را ترک کرد، بلکه به همه عمال خویش نوشت که چنین کاری را ترک نمایند. (9) در هر حال طبق مصادر تاریخی در اینکه عمر بن عبد العزیز چنین کاری را صورت داده تردیدی وجود ندارد. (10) در این باره شاعر شیعی، کثیر عزه، اشعاری در مدح عمر بن عبد العزیز و در حضور او خواند و از جمله گفت:

ولیت فلم تشتم علیا و لم تخف

بریا و لم تتبع مقالة مجرم

تکلمت بالحق المبین و انما

تبین آیات الهدی بالتکلم (11)

کار حکومت را به دست گرفتی و علی را دشنام ندادی، از هیچ چیز نهراسیده و گفتار هیچ مجرمی را در پی نگرفتی. تو آشکارا، به حق سخن گفتی و آیات خدا با این سخن گفتن روشن گردید.

آنچه در برخی از نقلها آمده، نشان می دهد که او بتدریج شناختش در حق امام علی (ع) فزونی یافته است، بخصوص اینکه او در خزائن شام نامه های امام علی (ع) را نیز یافته و آنها را برای مردم ظاهر کرده است. (12) از او نقل شده که می گفت: «ازهد الناس فی الدنیا علی » . (13) در اینکه آیا واقعا جرات ابراز این برخورد را، در حالی که در میان امویان بوده و با کمک آنها بر سر کار آمده، داشته است یا نه، نمی توان قضاوت صریح کرد. هر چند اگر همه نقلها در این باب کنار هم گذاشته شود، احتمال صحت در آن وجود خواهد داشت. این برخوردها در حالی است که ولید بن عبد الملک بر روی منبر در برابر حدیث منزلت از رسول خدا (ص) ، نقل می کرد که به علی (ع) فرمود: منزلت تو نسبت به من، همانند قارون نسبت به موسی است! (14) روایتی دیگر از احترام وی به امام باقر (ع) حکایت می کند. (15)

مورد دیگر مساله باز گرداندن فدک به فاطمیان بود. فدک از جمله غنائمی بود که بدون جنگ به دست آمد و به صورت خالصه رسول الله (ص) شد و حضرت آن را به فاطمه- علیها السلام- دادند. اما بعدها به دلایل واهی از او گرفته شد. بازگرداندن فدک به علویان نشانه ای بر بطلان رای خلفای اول و دوم بود. این در حالی است که عمر بن عبد العزیز خود را پایبند فقهی می کرد که بخش عمده آن سیره خلیفه دوم بود. چنین حرکتی از سوی او توسط بعضی از محققین این گونه تعبیر شده که او چنانکه گفته شده، تابع خلیفه دوم نبوده، بلکه از خود نیز آرایی داشته است. (16) ابن اثیر کوشیده با بی توجهی و حتی ایجاد گمراهی در اینکه فدک در عصر خلفای راشدین در دست چه کسی بوده، انحراف را از زمان معاویه مطرح کند که او فدک را به مروان بن حکم بخشید!در حالی که طبق نقلهای صریح دیگری این عمل از سوی عثمان سر زد. چنان که در آوردن آن از دست اهل بیت از همان ابتدای خلافت خلیفه اول بود. در عین حال ابن اثیر می نویسد: زمانی که عمر بن عبد العزیز بر سر کار آمد، آن را به دست اولاد فاطمه (ع) داد که بعدها باز از آنها گرفته شد، گرچه مامون به آنها بازپس داد. (17)

عنایت او به فرزندان فاطمه (ع) از اخبار دیگری نیز به دست می آید. زمانی به والی خویش در مدینه نوشت تا ده هزار دینار را در بین اولاد علی بن ابی طالب (ع) تقسیم کند. والی در پاسخ نوشت که او در میان قبایل مختلفی فرزند دارد. خلیفه به او نوشت تا پول را در میان اولاد علی (ع) از فاطمه تقسیم کند. (18)

ابو الفرج اصفهانی نمونه هایی از توجه او را نسبت به عبد الله بن حسن بن حسن بن علی (ع) آورده است (19) زمانی که خلیفه در این زمینه مورد اعتراض قرار گرفت، گفت که به طور موثق از رسول الله (ص) شنیده که: «انما فاطمة بضعة منی یسرنی من یسرها» . و سپس نیز گفت: «لیس احد من بنی هاشم الا و له شفاعة » . (20) زمانی نیز که یکی از موالی امام علی (ع) نزد او آمد، و پس از معرفی خود، خلیفه او را شناخت، روی زمین نشست و گفت: «انا و الله مولی علی » . و پس از آن این حدیث را از رسول الله (ص) نقل کرد: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه » . (21)

شدت و غلظت این نقلها با توجه به موقعیت خلیفه، تردیدی ایجاد می کند هر چند ضعیف. اما شیعیان بعدها به خاطر چنین حرکاتی از عمر بن عبد العزیز، که به تواتر شنیده بودند، کوشیدند تا با اشعاری او را بستایند. سید رضی- رحمة الله علیه- در شعری می گوید:

یابن عبد العزیز لو بکت العین

فتی من امیة لبکیتک

غیر انی اقول انک قد طبت

و ان لم یطب و لم یذک بیتک

انت نزهتنا عن السب القذ

ف فلو امکن الجزاء جزیتک (22)

ای فرزند عبد العزیز!اگر بنا باشد چشم بر یکی از جوانان بنی امیه بگرید، بر تو خواهد گریست. من می گویم که تو پاک شدی، گرچه خاندان تو پاک نشده است. تو ما را از دشنام و تهمت پاک گردانیدی، اگر ممکن بود تو را پاداش می دادم.

باید توجه به این نکته نیز داشت که اصولا جانشینان امویان، کسانی جز علویان نبودند. اعتنای به آنها و فرونشاندن خشم و کینه پیشین آنها، می توانست در مجموع را حرکت اصلاحی عمر دوم، به قصد تثبیت بنی امیه کار ساز باشد. درست در همین زمان دعوت بنی هاشم، که البته هدایت کننده آن بنی عباس بودند، آغاز شد، عمر بن عبد العزیز کوشید تا چنین زمینه هایی را از بین برده و با معقول کردن حکومت تداوم دولت امویان را ضمین کند.

برخورد با خوارج، گروه دیگری نیز که خطر عمده ای برای امویان محسوب می شدند، خوارج بودند. کسانی که همواره با شورشهای خویش برای حاکمان اموی دردسر ایجاد می کردند و آنها هیچگاه نتوانستند خوارج را به طور کامل قلع و قمع کنند. در سال صد هجری خوارج در عراق خروج کردند و پس از درگیری با سپاه اعزامی حاکم عراق، آنها را شکست دادند. پس از مدتی مجددا سپاهی اعزام گردید. در عین حال عمر بن عبد العزیز مطابق همان سیاست پیشین خویش به رهبر خوارج، که شخصی به نام بسطام از قبیله بنی یشکر بود، نوشت: به من خبر رسیده که تو به خاطر خدا و رسول خروج کرده ای. تو در این باره از من اولاتر نیستی. بیا با یکدیگر مناظره کنیم. اگر حق با ما بود، تو نیز همانند سایر مردم آن را بپذیر و اگر حق با توست، ما در کار خویش نظر خواهیم کرد. بسطام پذیرفت و دو نفر را برای مذاکره فرستاد.

طبری در این نقل، جز بحث کوتاهی در مورد اینکه از نظر خوارج بیعت با یزید بن عبد الملک صحیح نیست و پاسخ عمر بن عبد العزیز به اینکه این کار به دست او نبوده و باید بیشتر فکر کند، بحث را خاتمه داده است. او همچنین آورده به همین سبب بود که آل مروان از ترس او را مسموم کردند. (23) اما مسعودی روایت خویش را به صورت مستند و مفصل آورده است. خوارج ضمن تایید اینکه سیرت خلیفه مطابق عدل و احسان است (حداقل به صورت جدل) به او می گویند که در این صورت او مخالف رفتار خاندان خود عمل کرده و کار آنها را ظلم می داند. پس اگر چنین است، باید آنها را لعن کرده و از آنان بیزاری بجوید. عمر کوشید تا با مثالی به صورت جدل آنها را محکوم کند. او گفت: آیا آنها ابوبکر و عمر را قبول دارند. خوارج گفتند: آری. عمر گفت: ابوبکر با مرتدین جنگ کرد و اسیر گرفت. اما زمانی که عمر بر سر کار آمد، اسرا را آزاد کرد. یعنی کار ابوبکر را اشتباه دانست. اما آیا از آنها بیزاری جست. خوارج گفتند: خیر. او نمونه دیگری از رفتارهای متضاد خود خوارج را مثال زد و همین پرسش را کرد که آیا آنها از یکدیگر بیزاری جسته اند؟او گفت که به همین دلیل او نیز حاضر نیست خاندان خود را لعن کند و از آنها بیزاری بجوید. یکی از دو خارجی پذیرفت و نزد خوارج برنگشت، اما دیگری بازگشت. مسعودی در ادامه می افزاید که اخبار دیگری نیز در مورد روابط بین عمر بن عبد العزیز و خوارج وجود دارد. همچنین مناظرات و نیز رد و بدل شدن نامه هایی چند، که آنها را در کتاب خویش به نام اخبار الزمان و کتب دیگر خود آورده است. (24)

روشن است که این اعمال و حرکات در طول دو سال و اندی حکومت، بر طبق یک سیاست معین صورت می گرفته تا خوارج انگیزه لازم را برای تحرک از دست داده و مزاحم آرامش جامعه نشوند.

برخورد با ظلم و اجحاف به مردم، حرکت دیگر عمر بن عبد العزیز در مورد کاهش فشاری بود که از ناحیه حکام بر مردم اعمال می گردید. بخصوص بدبینی مردم سبت به حکومت، که همیشه صفراء و بیضاء غنائم را برای خود بر می داشته و زمینهای زیادی را در ملک خویش در آورده بودند، می توانست انفجاری را در جامعه ایجاد کرده و مردم را به سمت مخالفین- اعم از خوارج یا شیعیان و یا قیامهایی نظیر قیام عبد الرحمان بن اشعث- سوق دهد. لذا خلیفه از بنی امیه شروع کرد و آنچه را آنها از دیگران غصب کرده بودند، از آنها باز پس گرفت و به صاحبانش داد. (25) در عین حال احتیاط را از دست نداد و از آنچه از املاک در دست امویان بود، چیزی نگرفت و حتی بر عطایای شامیان، که پشتوانه اصلی حکومت بنی امیه بودند، افزود. در حالی که بر عطایای عراق چیزی زیاد نکرد. (26) روشن است که او نمی خواست و نمی توانست این کار را انجام دهد. زیرا در آن صورت بنی امیه از ریشه جدا می شدند. اما در کنار آن امکان داشت تا فشار از روی دوش دیگران برداشته شود. از کسانی که فشار و حقارت را تحمل می کردند، مردم عراق بودند. نه تنها موالی ایرانی که همیشه- جز در حکومت امام علی (ع) - مورد ظلم و تحقیر قرار گرفته بودند، بلکه عربهای عراق نیز در حاکمیت حجاج و اصولا بنی امیه فشار زیادی را متحمل شده بودند.

طبری نامه ای را نقل کرده است که عمر بن عبدالعزیز درباره اهل کوفه به والی آن نوشته است: آنها در معرض بلا و فشار و ستم در معرض سنت خبیثه حکام سوء بوده اند، در حالی که قوام دین به عدل و احسان است. سپس به حاکم کوفه دستور داد تا از مردم بینوا به اندازه طاقتشان گرفته و حتی از ثروتمندان جز خراج چیزی نگیرد. از مردم مزد مالیات بگیران را نگیرند، هدایای نوروز و مهرگان و پولهایی را که تحت عنوان دراهم النکاح یا ثمن الصحف و یا اجور البیوت گرفته می شد، مطالبه نکنند. همچنین از کسانی که مسلمان شده اند خراج نگیرند. (27)

نامه فوق نشان می دهد که حکام بنی امیه تحت عناوین مختلفی به غارت مردم می پرداختند و حتی از آیینهای محلی زردتشتیان، که جشن نوروز و مهرگان بود، سوء استفاده می کردند و از آنها هدایایی در این روزها طلب می کردند. کاری که منصور عباسی نیز تنها به همین هدف، یعنی گرفتن هدایای نوروزی، انجام می داده و امام کاظم (ع) اهمیت دادن به این روزها را بقایای آثار زردتشتی می دانست. (28)

نکته مهم دیگر، گرفتن خراج و جزیه از کسانی بود که حتی اسلام آورده بودند. این کار را حجاج معمول کرده بود تا جبران کمبودهای بیت المال را بکند. زیرا با مسلمان شدن تعداد زیادی از مردم و کاهش خراج، او دچار مشکلات مالی شده بود. اما عمر بن عبد العزیز با رفع جزیه از کسانی که مسلمان شده اند- چیزی که سبب اصلی پیوستن عده زیادی از موالی به عبد الرحمان بن اشعث شده بود- سعی کرد تا از به وجود آمدن مجدد این شورشها جلوگیری کند. در ظاهر نیز برداشتن خراج و جزیه از تازه مسلمانان موجب گسترش اسلام می گردید. در سال 77 که بکیر بن وشاح، علیه امیة بن عبد الله، والی خراسان، شورش کرد (آن زمان امیه به بخاری برای جنگ رفته بود و این طرف، بکیر علیه او در خراسان قیام کرد) وحشت داشت که مبادا تعداد نیروهایش اندک باشد و نتواند در برابر امیه ایستادگی کند. اما به او گفته شد که کافی است منادی او در میان مردم ندا دهد که هر کس اسلام را پذیرفت، از خراج بخشوده خواهد بود، در آن صورت خواهد دید که پنجاه هزار نفر که در اطاعت بهتر از دیگران هستند، به سراغ او خواهند آمد. (29)

آشکار است که چگونه در حکومت حجاج عملا با این سختگیری رشد اسلام متوقف گردید بود. عمر بن عبد العزیز در سیاستی که در پیش گرفته بود، همین اقدام را کرد. زمانی که دو نفر از خراسان نزد او آمدند، یکی عرب و دیگری از موالی، آنکه از موالی بود به او گفت ای خلیفه!بیست هزار نفر از موالی در کنار اعراب به جنگ با کفار مشغولند، در حالی که سهمی از غنائم به آنها داده نمی شود. نظیر همین تعداد نیز از اهل ذمه مسلمان شده اند، اما خراج همچنان از آنان گرفته می شود. عمر بن عبد العزیز به حاکم خراسان، جراح بن عبد الله، نوشت هر کس به سوی قبله می ایستد، خراج را از او بردارد. مردم نیز به سرعت به اسلام روی آوردند. (30) در مورد بربرهای مغرب نیز نظیر همین برخورد صورت گرفته که بلاذری آن را نقل کرده است. (31)

در میان خطبه ها و نامه هایی که از او نقل شده، نمونه های فراوانی از توجه به مسائل دینی و زهد دیده شده است. گرچه ممکن است در این باره افراط فراوان شده باشد، تا لااقل دفاعی از بنی امیه در مجموع صورت بگیرد، اما به طور کلی نمی توان منکر آنها گردید. (32) دیده شده او را تا سرحد اولیا بالا برده اند، اما واقعیت این است که او تنها در قیاس با سایر حکام اموی می تواند مورد توجه قرار بگیرد. او بالاخره در میان یک خاندان اموی حکومت می کرد و تلاشش برای استحکام چنین نظامی بود. خالد بن ربعی نقل کرده که من در تورات خوانده ام آسمانها و زمین چهل روز در سوگ عمر بن عبدالعزیز گریه می کنند. (33) پیداست که از این طریق نیز حتی در ساختن ضیلت برای او تلاش شده است.

از جمله تلاشهای علمی عمر بن عبدالعزیز این بود که مساله کتابت حدیث را برای اولین بار به عنوان خلیفه مطرح کرد. گرچه بعدها نیز دیگران بی توجهی کردند. او به امرای لشکری خودنوشت تا علم علمای خود را برای او بنویسند. (34) زهری که همدوره با عمر بن عبد العزیز و از علمای وابسته به امویان بود، اولین کسی است که نوشتن حدیث را آغاز کرد. (35) او خود می گوید که عمر بن عبد العزیز به او دستور نوشتن احادیث و فرستادن نسخه های آن احادیث را به شهرها داده است. (36) در نقل دیگری آمده که او به ابوبکر بن محمد بن حزم انصاری که از محدثین و حاکم مدینه از طرف عمر بن عبد العزیز بود، نوشت: هر چه از احادیث پیامبر (ص) نزد او هست، نوشته و نیز آنچه از عمر نقل شده نیز ضمیمه آن کند و برای او بفرستد. زیرا وحشت دارد که احادیث پیامبر (ص) از بین برود. (37) او شبیه همین مطلب را به مردم مدینه نیز نوشته است. (38)

به هر حال هر چند این حرکت مثبتی بود، اما چنانکه در جای دیگر مفصلا آورده ایم، حتی تا اواسط قرن سوم نیز هنوز بسیاری از محدثین علاقه به نوشتن نداشتند، و این ضربت بزرگی بر پیکر سنت پیامبر (ص) در میان اهل سنت به حساب می آمد. (39)

عمر بن عبد العزیز در رجب سال 101 هجری درگذشت و کار خلافت باز به دست یزید بن عبد الملک، که از پیروان همان سیاست ظلم و اجحاف و فشار بود، افتاد. نقلی که در مورد مسمومیت او از طرف بنی امیه آمده، گرچه احتمالش می رود، اما تنها به صورت یک نقل است که بر پایه حدسیات می باشد.

پی نوشت ها:

1. الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 403

2. همان، ج 5، ص 65

3. همان، ج 5، ص 62، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 117

4. الاغانی، ج 9، ص 273

5. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 121

6. همان، ج 5، ص 123

7. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 56

8. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 117

9. الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 42، در پاورقی کتاب تاریخ الدولة العربیة، از ولهاوزن آمده که یکی از محققان در این مساله تردید کرده، گرچه وجهی برای این تردید ذکر نکرده است. نک: ص 299

10. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 56، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 305، مروج الذهب، ، ج 3، ص 184

11. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 147، الاغانی، ج 9، صص 258، 259، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 305، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 42، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 59

12. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 72

13. الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 401

14. مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 278

15. مختصر تاریخ دمشق، ج 13، صص 78- 77

16. تاریخ الدولة العربیه، ص 287 (و معنی هذا انه لم یکن یتبعهما اتباعا تاما)

17. الکامل فی التاریخ، ج 2، صص 225- 224 و نک: ج 3، ص 63

18. مروج الذهب، ج 3، ص 184

19. الاغانی، ج 9، صص 264- 262

20. همان، ج 9، ص 263

21. همان، ج 9، ص 264

22. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 60

23. تاریخ الطبری، ج 5، صص 310، 311

24. مروج الذهب، ج 3، صص 191- 193، ابن اثیر نیز نظیر همین نقل را که البته اضافاتی نیز دارد آورده است. نک: الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 48- 46

25. اخبار الطوال، ص 331، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 129، الاغانی، ج 9، ص 255

26. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 306

27. تاریخ الطبری، ج 5، ص 102

28. نک: مسند الامام الکاظم (ع) ، ج 1، صص 52- 51

29. تاریخ الطبری، ج 5، ص 129

30. همان، ج 5، ص 314

31. نک: و لها وزن، تاریخ الدولة العربیة، ص 285، فتوح البلدان، ص 233

32. نک: تاریخ الطبری، ج 5، صص 315، 316، 320، 322، الاغانی، ج 9، صص 266، 269

33. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 142

34. المصنف، عبد الرزاق، ج 9، ص 337

35. جامع بیان العلم، ج 1، صص 88، 91

36. جامع بیان العلم، ج 1، ص 92

37. سنن الدارمی، ج 1، ص 126، تقیید العلم، صص 105، 106

38. سنن الدارمی، ج 1، ص 126، اخبار اصفهان، ج 1، ص 312، تدریب الراوی، ج 1، ص 312

39. نک: مقدمه ای بر تاریخ تدوین حدیث، قم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان