اما از هنگام قتل متوکل ترکان بر امور کشور تسلط یافته بودند و خلیفگان را تابع مقاصد خود داشتند.در حقیقت خلیفه اسیر ترکان بود که اگر می خواستند میداشتند وگرنه از میان برمیداشتند.مؤلف الفخری گوید: «چون معتز پسر متوکل بخلافت نشست خاصان وی فراهم بودند و ستاره شناسان را بیاوردند و گفتند: به بینید تا کی خواهد زیست و خلافتش تا چند خواهد بود؟ یکی از ظریفان مجلس گفت: من بهتر از ستاره شناسان از مدت عمر و خلافت وی خبر دارم گفتند: چند است؟ گفت: هر چه ترکان خواهند.و همه را خنده گرفت.»
معتز از ترکان بیمناک بود، بدیده او بغای کوچک از همه آنها خطرناکتر مینمود و عاقبت خلافت و جانش بازیچه ایشان شد.ابن اثیر گوید: «گروهی از ترکان بر وی در آمدند و پایش را گرفتند و تا در اطاق کشیدند و سر و تنش را بچماقها فرو کوفتند و پیرهنش را بدریدند و در صحن خانه در آفتاب بداشتند و گرما چنان بود که پای بر زمین نگهداشتن نتوانست پائی میگذاشت و پائی برمیداشت و ترکان سیلیش میزدند و او چهره خویش را از سیلی بدست همی پوشید آنگاه ابن ابی الشوارب و جمعی دیگر را بیاوردند و همه را شاهد خلع وی گرفتند و صالح بن وصیف را نیز شاهد کردند که جان معتز و مادر و فرزند و خواهرش در امانست.مادر معتزکه در خانه خویش بسردابی بود و راه را بر او بسته بودند و کس بنزد وی شدن نتوانست، با خواهر خلیفه از آنجا بدر آمد.آنگاه معتز را بیکی سپردند تا شکنجه کند و سه روز آب و غذا را از او باز گرفتند، جرعه آبی خواست ندادند، آنگاه وی را بسردابی کردند و در آن را با خشت و گچ بگرفتند یعنی زنده بگور کردند.»
از پس مرگ خلیفه مادر وی نهان شد و مالی را که با خود داشت و 000/800/1 دینار بود مخفی کرد و این بجز آن گوهر و یاقوت و مروارید و زیور بود که با خود داشت و کس قیمت آن ندانست .از عجایب آنکه ترکان شورشی پنجاه هزار دینار خواستند تا پسرش را نکشند اما نداد.