دولت بنی اغلب در تونس ۱۸۴ ۲۹۶

تأسیس دولت اغلبیان از آنجا بود که رشید میخواست در تونس قدرتی مستقر باشد تا بربران را تنبیه کند و ادریسیان را از حمله به قلمرو عباسیان باز دارد

تأسیس دولت اغلبیان از آنجا بود که رشید میخواست در تونس قدرتی مستقر باشد تا بربران را تنبیه کند و ادریسیان را از حمله به قلمرو عباسیان باز دارد.ابراهیم که بر دیار زاب حکومت داشت از هارون خواست که حکومت تونس را بدو واگذارد و آن صد هزار دینار را که هر ساله از خراج مصر برای او میفرستادند نگیرد.بعلاوه هر سال چهل هزار دینار ببغداد فرستد هرثمة بن اعین که در حکومت افریقیه عقل و کفایت ابراهیم را دیده بود برشید گفت این تقاضا را بپذیرد و بسال 184 ابراهیم ولایتدار تونس شد.

وی مردی شجاع و عاقل بود لیث بن سعد که در مصر استاد ابراهیم بود و فقه و حدیث بدو میآموخت چون هوشیاری وی را بدید گفت: «این جوان اهمیتی مییابد» و شافعی درباره وی گفته بود: «از مالک بکار فقه داناتر است اما یارانش مذهب وی را رواج نمیدهند.» پیشگوئی لیث محقق شد که ابراهیم وقتی بحکومت رسید شایستگی نشان داد و بسال 185 در سه میلی قیروان شهری بنیان نهاد و نام آن را عباسیه کرد و کسان و خادمان و معتمدان خویشرا بدانجا برد و گوئی این نام را بشهر داد تا نشان وفای وی بخلافت بغداد باشد.

اما فتنه های افریقیه خاموش شدنی بود.یکی از عربان مقیم تونس حمدیس نام بسال 186 بر ابراهیم بشورید و او عمران بن مخلد را با سپاهی بزرگ فرستاد تا حمدیس و سپاهش را بشکست و ده هزار کس از ایشانرا بکشت، حمدیس نیز کشته شد.بسال 189 در طرابلس که تابع تونس بود فتنه شد که مردم آنجا از سفیان بن مضا ولایتدار خویش کینه داشتند سفیان برای چهارمین بار ولایتدار طرابلس شده بود.شورشیان وی را از خانه اش براندند و تا مسجد تعاقب کردند و در آنجا یارانش را بکشتند و وی را سوی قیروان باز گردانیدند و ابراهیم بن سفیان تمیمی را ولایتدار خویش کردند اما او بر کارها مسلط نتوانست شد که میان بربران و عربان نزاعی سخت بود.ابراهیم سپاهی به طرابلس فرستاد و شورشیان را بقیروان برد اما از ایشان در گذشت .

اما فتنه طرابلس آرام نشد.ابن اثیر گوید که مردی بنام ابا عصام با گروهی بسیار بشورید و ابراهیم بن اغلب برایشان تسلط یافت و ولایت این دیار را بفرزند خود عبد الله داد که از بربران رنج بسیار دید و ناچار از شهر بیرون شد و آرامش فتنه جویان را بمال خرید.از اینرو ابراهیم بقای فرزند خویشرا در آن دیار پرآشوب مناسب ندید و برای پنجمین بار سفیان بن مضا را ولایتدار کرد که بربران هواره بر او بشوریدند و شهر را بگرفتند و دیوارها را ویران کردند و ابراهیم بار دیگر فرزند خویشرا با سیزده هزار کس فرستاد تا بربران را بشکست و گروهی بسیار از آنها را بکشت و طرابلس را بگرفت و حصار شهر را از نو ساخت از آن پس عبد الوهاب بن عبد الرحمن بربران را فراهم آورد و به پیکار اغلبیان ترغیب کرد و عبد الله در آن سرزمین همچنان با ایشان بپیکار بود تا پدرش بمرد و امارت بدو رسید و ناچار با بربران صلح کرد که شهر و دیار از عبد الله باشد و هر چه جز آن هست از عبد الوهاب.

ابراهیم بن اغلب که از طرابلسیان بیمناک بود از ادریسیان نیز آسوده نبود که بیم داشت بر ضد وی دست به پیکار زنند و چون بدو خبر دادند که ادریس بن ادریس نیروی فراوان یافته قصد پیکار او کرد اما یارانش این رای را نپسندیدند و گفتند تا با تو کاری ندارد با او کاری نداشته باش.ادریس نیز نامه ای ملایم نوشت و تقاضا کرد از دشمنی باز آید و از خویشاوندی که با پیمبر داشت یاد کرد و ابراهیم از پیکار بازماند.عبد الوهاب پاشا در کتاب خلاصه تاریخ تونس گوید «ابراهیم بن اغلب در عباسیه پایتخت ولایت خویش فرستادگان شارلمانی را پذیرفت» از این قرار کار ابراهیم سخت بالا گرفته بود که شارلمانی بی واسطه خلیفه عباسی با او رابطه مییافت.

بگفته ابن عذاری، ابراهیم بن اغلب مردی فقیه و ادیب و شاعر و سخندان و کاردان و شجاع و دوراندیش بود و از فنون جنگ خبر داشت دلی محکم و زبانی فصیح داشت و در افریقیه نیک سرشت تر و مهربان تر و درست پیمان تر از او ولایتدار نبود ازین رو بربران اطاعت او کردند و به روزگار وی افریقیه آرامش یافت.

عبد الله اول 196 201

ابراهیم بن اغلب از پس خویش ولایت را بابو العباس عبد الله داده بود و چون بسال 196 بمرد عبد الله در طرابلس به پیکار بود و برادرش زیادة الله عهده دار امور شد و بنام او از خویشتن و همه خاندان و کسان بیعت گرفت و بیعت نامه را بنزد وی فرستاد عبد الله بسال 197 بتونس بازگشت، زیاده الله ولایت را بدو سپرد و چون امین به بغداد مقتول شد و خلافت بمأمون رسید عبد الله را به ولایتداری واگذاشت، عبد الله مردی بدرفتار بود و با کسان خویش رفتاری نکوهیده داشت.ابن عذاری گوید: چون از طرابلس بازگشت برادرش به استقبال رفت و ولایت را بدو داد اما عبد الله با او رفتاری ناشایسته کرد و اطرافیان خود را باهانت وی واداشت اما برادر پیوسته احترام او میکرد و اهانت ها را ندیده میگرفت.در کار خراج نیز ستم پیشه کرد و بر هر جریب هیجده دینار خراج بست.رفتارش با کسان ظالمانه و خشن بود و پند پارسایان را گوش نمیکرد گویند وقتی حفض بن حمید صالح با تنی چند از پارسایان از جزیره بتونس شدند و بنزد عبد الله رفتند و وی را در کار دین و مصالح مسلمانان پند دادند اما عبد الله بی اعتنائی کرد و مغموم برفتند و رو سوی قیروان کردند و چون به نیمه راه رسیدند: «حفص گفت از مخلوق نومید شدیم اما از خالق نومید نشویم از خدا بخواهید که ستم وی را از مسلمانان بردارد.اگر فرصت دعا یافتیم فرصت استجابت هست.پس همگی وضو گرفتند و به جماعت نماز کردند و از خدا خواستند تا ستم عبد الله را از مسلمانان بردارد.گویند قرحه ای زیر گوش وی برآمد و روز ششم او را بکشت.کسانی که در غسل وی حاضر بودند گفتند که پنداشتیم بنده ای سیاه بوده است.»

این حکایت اغراق آمیز نشان میدهد که عبد الله با رفتار خویش چنان کینه کسان را برانگیخته بود که رفتار بد او را موضوع افسانه ها کردند.

زیادة الله اول 201 223

زیادة الله که دوران حکومتش از همه اغلبیان درازتر بود چون برادر خویش مردی ستم پیشه بود.بدوران او فتنه ها بود و کوششها کرد تا جزیره ساردنی را بگشاید.جزیره سیسیل را بگشود و بقلمرو اسلام آورد.زیادة الله شش سال به آرامش حکومت کرد تا بسال 207 زیاد بن سهل معروب بابن سیسیلی بر او بشورید اما شکست خورد و با یاران خویش فراری شد.سال بعد منصور بن نصیر طنبذی سربرداشت و زیادة الله سپاهی بفرماندهی محمد بن حمزه بدفع او فرستاد که از منصور شکست خورد و دو تن از خویشان زیادة الله نیز کشته شدند و او بار دیگر وزیر خود اغلب بن عبد الله را با سپاه بسیار فرستاد و سپاه را بدرقه کرد و فرمانده سپاه را تهدید کرد که اگر شکست خوردند یا منصور از چنگشان گریخت خون همه را میریزد این تهدید مایه فیروزی نشد اما شکست خوردگان که از عاقبت خویش بیمناک بودند به عباسیه بازنگشتند و از اطاعت بدر رفتند و به منصور پیوستند و چند شهر را بگرفتند.

بار دیگر کار تونس به آشوب کشید و نزدیک بود رشته از دست زیادة الله بدررود که با خشونت و ستم همه را آزرده بود خطر منصور بزرگ شد و رو سوی قیروان کرد و شهر را محاصره کرد زیادة الله در چند جنگ او را بشکست و بعقب نشینی وادار کرد.میخواست مردم قیروان را مجازات کند اما خیراندیشان پندش دادند آنگاه برادرزاده خود محمد بن عبد الله اغلب را بشهر سبیبه فرستاد که شکستی رسوا خورد و این شکست منصور را جسور کرد و بار دیگر قیروان را محاصره کرد و زیادة الله را که دولتش بضعف میرفت و فقط بر چند شهر تونس تسلط داشت بسختی نگران کرد.فتنه منصور از سال 209 تا 211 دوام داشت و عاقبت در نتیجه اختلافی که میان منصور و سردار وی عامر بن نافع رخ داد نیروی وی بشکست و فراری شد و فتنه او که نزدیک بود دولت اغلبیان را منقرض کند از پیش برخاست.

فتح جزیره سیسیل

جزیره سیسیل بسال 212 بدوران خلافت مأمون بدست زیادة الله گشوده شد.مسلمانان از روزگار معاویه برای فتح این جزیره کوشش آغاز کردند و عبد الله بن قیس فزاری از جانب معاویة بن خدیج ولایتدار افریقیه مأمور فتح آنجا شد اما کاری نساخت و مسلمانان بر سیسیل دست نیافتند.نویری گوید که محمد بن ادریس انصاری بدوران یزید بن عبد الملک سیسیل را بگشود و غنائم فراوان گرفت و از پس او بشر بن صفوان کلبی در ایام هشام بن عبد المالک بسال 109 بگشودن آن رفت و نیز حبیب بن ابی عبیده بسال 122 سر فتح آن داشت و بر سیراکوز که در کناره شرقی جزیره است تسلط یافت و با غنائم بسیار به افریقیه برگشت.از آن پس عبد الرحمن بسال 130 بفتح جزیره رفت اما تا دوران اغلبیان قدرت مسلمانان در آنجا استقرار نیافت.

قضیه فتح سیسیل چنان بود که امپراطور روم شرقی قسطنطنین نامی را ولایت سیسیل داد و وی یکی از کسان خویش را بنام یوفیموس با چند کس بغارت سواحل افریقیه فرستاد امپراطور از اینکار خشمگین شد که شنید راهبه ای را از یکی از دیرهای ساحلی ربوده اند و قسطنطنین که از خشم امپراطور بیمناک بود بسیراکوز گریخت و بر حاکم جزیره بشورید و چون از تعقیب امپراطور هراسان بود و توان مقاومت او نداشت بزیادة الله امیر تونس توسل جست و فتح سیسیل را در نظر وی آسان وانمود وی نیز سپاهی با صد کشتی بفرماندهی اسد بن فرات قاضی قیروان به سیسیل فرستاد.

چون سپاه تونس به سیسیل رسید جنگ میان مسلمانان بهمدستی یوفیموس با حاکم جزیره در گرفت و حاکم رومی جزیره شکست خورد.مسلمانان در پیکار جزیره رنج فراوان بردند و در چند جنگ شکست خوردند و اسد بن فرات سردار ایشان در محاصره سیراکوز بقتل رسید که محمد بن ابی الجواری را سردار خویش کردند.

یوفیموس نیز خیانت کرد که او را بکشتند و با وجود توفیقهای نخستین پیشروی در جزیره میسرشان نشد تا یکدسته کشتی که از آندلس بفرماندهی توغلوش بجنگ رومیان میرفت به آنجا رسید و مسلمانان بکمک آن بر بعضی شهرهای جزیره تسلط یافتند اما بترک آن ناچار شدند که وبا در ایشان افتاد و فرمانده اندلسی و بسیاری از مسلمانان بمردند و اندلسیان راه دیار خویش گرفتند و این بسال 215 بود.

محاصره شهر پالرم دو سال طول کشید تا بسال 216 گشوده شد بسال 219 مسلمانان سوی قصریانه رفتند اما بر آن تسلط نتوانستند یافت و ناچار سوی شهرهای دیگر رفتند و همچنان در جزیره ببودند تا بسال 223 زیادة الله بمرد و مسلمانان با همه مددی که پیوسته از تونس میرسید بر همه جزیره تسلط نیافته بودند آخرین محلی که بتصرف مسلمانان در آمد سیراکوز بود که بدوران ابراهیم اغلبی بسال 264 گشوده شد.

محمد اول 226 242

چون زیادة الله بمرد برادرش ابو عقال که سومین فرزند ابراهیم بن اغلب بود امارت یافت .ابو عقال رفتاری نکوتر از دو برادر داشت به عاملان خویش عطایای فراوان داد و دستشانرا از رعیت کوتاه کرد و شراب را در قیروان ممنوع کرد و خریدار و فروشنده آن را مجازات داد .بدوران وی جز آن فتنه که بربران کردند و بدست عیسی بن ریعان ازدی آرام شد حادثه مهمی نبود.ابو عقال بسال 226 در 53 سالگی بمرد و ابو العباس محمد اول بجایش نشست.دوران امارت ابو العباس (226 242) که از همه اغلبیان درازتر بود حوادث بسیار داشت و مهمتر از همه آن بود که برادرش احمد قدرت امارت را از او بگرفت و عنوانی برای او بیش نگذاشت و این تا چند سال دوام داشت، عاقبت احمد را بگرفت و بزندان کرد و هنوز از فتنه برادر فراغت نیافته بود که سالم بن غلیون از زاب بشورید که محمد او را از آن ولایت عزل کرده بود و راه مخالفت رفت و قصد قیروان کرد.محمد به پیکار او رفت و نیرویش را بشکست و او را بکشت، و هم بسال 224 عمرو بن سلیم تجیبی قیام کرد و فتنه او دو سال دوام داشت، محمد نیرویش را بشکست و او را بکشت و شهر تونس را از کسانش پس گرفت.و چون از این فتنه فراغت یافت نیروئی برای استیلا بر جزیره سیسیل فراهم کرد و باین پیکار عنوان جهاد ضد روم داد و عباس بن فضل فزاری را برای ختم کار جزیره فرستاد و او از سال 237 تا 247 بقیه شهرهای سیسیل بگشود.اما بیشتر شهرهائی را که گشوده بود بدست رومیان رها کرد.پیکار مسلمانان در این جزیره چنانکه گفته اند سیال و غیر ثابت بود.

بسال 242 محمد بن اغلب بمرد و از پس وی پسرش ابو ابراهیم امارت یافت و تا سال 249 ببود . وی مردی نیک سیرت بود و با وجود خردسالی روش عدل و انصاف داشت و شبان شعبان و رمضان شمع بدست از قصر قدیم برون میشد و چهارپایان با بارهای درهم همراه داشت و به مستمندان میداد تا بمسجد جامع قیروان میرسید و مردمان بر او انبوه میشدند دعایش میگفتند.

از پس احمد برادرش زیادة الله دوم امارت یافت اما دوران وی یکسال بیش نبود، از پس او بسال 250 محمد امارت یافت، وی را ابوالغرانیق لقب دادند که به شکار غرانیق دلبستگی فراوان داشت تا آنجا که با خرج سی هزار مثقال طلا قصری با شکوه ساخته بود و آنجا را شکارگاه خویش کرده بود. غرانیق مرغی است سیاه و سپید که در نواحی گرمسیری فراوان یافت می شود و به احتمال قوی همان درناست که شکارچیان به شکار آن رغبتی بسیار دارند.

بدوران ابوالغرانیق حوادث مهم نبود تنها کوشش اغلبیان را در کار فتح سیسیل دنبال کرد و چند کس را بولایت جزیره فرستاد که بعضی شان در نتیجه تصادمها که میان عربان و رومیان بود و بعضی دیگر در نتیجه تعصب مذهبی که آتش آنرا دامن می زدند کشته شدند. ابن عذاری مورخ معروف گوید که میان مسلمانان و رومیان از سال 255 تا 259 جنگ بود که مسلمانان کوشش داشتند شهر سیراکوز را بگیرند و به جنوب ایتالیا دست اندازی کنند.

ابوالغرانیق بسال 261 بمرد، دوران وی قرین مستعین و معتز و مهتدی و معتمد عباسی بود و همگان او را در ولایت خویش باقی گذاشتند که رسم چنین بود و خلیفگان عباسی در افریقیه جز بنام نفوذی نداشتند.

ابراهیم دوم و زیادة الله سوم 261 296

دوران ابراهیم دوم از همه اغلبیان درازتر بود. در ایام وی شهر رقاده بنا شد (263) و سیراکوز بدست مسلمانان افتاد (274) و هم در آن جنگ که عباس بن طولون بافریقیه درانداخت مغلوب بازگشت.

ابن عذاری تفصیل جنگ را نقل میکند که عباس طولونی که جویای نام بود بفکر افتاد از اطاعت پدر برون رود و افریقیه را بگشاید، یاران وی ابراهیم دوم اغلبی را سخت ضعیف وانمودند و عباس نامه بدو نوشت که خلیفه بغداد فرمان افریقیه بمن داده باید فرمان بردار شوی و نام خلیفه را بر منبر یاد کنی و به استقبال من آئی و به نیابت من امارت کنی آنگاه با سپاه راهی شد و تا شهر لبده رفت، عامل شهر به پیشواز وی آمد و احترام کرد، عباس مغرور شد و او را بگرفت و بگفت تا شهر را چپاول کنند و مردم را بکشند و زنان را باسارت گیرند، مردم از الیاس بن منصور پیشوای خارجیان اباضی که بشهر نفوسه مقام داشت کمک خواستند و چون فرستاده عباس بنزد الیاس رفت و او را باطاعت خواند الیاس پاسخ داد: «به این پسرک بگو اکنون تو از دیگر کفار بمن نزدیکتری و جهاد تو واجب است که از اعمال قبیح تو چیزها شنیده ام» و دوازده هزار کس بجلوگیری عباس فرستاد، ابراهیم اغلبی نیز سپاهی فرستاد که عباس را بشکستند و او سوی برقه فراری شد.

ابراهیم مردی عادل و دوراندیش بود، امنیت را مستقر کرد و اهل فساد را بکشت هر هفته دو روز در مسجد قیروان باستماع شکایتها می نشست و داد مردم میداد بنیکوکاری دلبسته بود هرچه داشت صدقه می داد و همه املاک خویش را وقف کرد، در سکه شناسی دقت نظری عجیب داشت، مرگ وی بسال 289 بود.

از پس او عبد الله پسرش امارت یافت اما بیش از نه ماه نماند و بدست غلامان خویش کشته شد. گویند اینکار به تلقین زیادة الله پسرش انجام شد که در حبس پدر بود زیرا بدو گفته بودند که زیادة الله سر قیام دارد.

زیادة الله آخرین امیر اغلبی است که در تونس حکومت کرد، بدوران کوشش ابوعبد الله شیعی برای بسط نفوذ فاطمیان آغاز شد و بسیار شهرها را بگرفت، زیادة الله ایام را بعیاشی میسپرد و اطرافیان وی دلبسته رواج مذهب شیعه بودند و در نهان برای سقوط اغلبیان و توفیق فاطمیان کار کردند، بسال 281 فاطمیان بر سراسر مناطق غربی قیروان که بزرگترین شهر افریقیه بود تسلط داشتند.

ابن عذاری گوید: «وقتی زیادة الله بدانست که ابوعبد الله شیعی بشهر رقاده رسید (296) و مردم گریخته اند آنچه سبک وزن و سنگین قیمت داشت برداشت و زن و فرزند بگذاشت و بگریخت و بدینسان دولت اغلبیان بر افتاد و جز نامی از آن در متون نماند» .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر