ماهان شبکه ایرانیان

دولت سامانیان در ایران و ماوراء النهر ۲۷۹ ۳۹۵

دولت سامانی، تجربه ای دیگر از تأثیر خراسان بزرگ بر تحولات جاری ایران است.تاریخ این خاندان با سامان خدات آغاز می شود که گردیزی او را از «مغان» دانسته که طبعا «دین زرتشتی» داشته است

خاندان سامانی

دولت سامانی، تجربه ای دیگر از تأثیر خراسان بزرگ بر تحولات جاری ایران است.تاریخ این خاندان با سامان خدات آغاز می شود که گردیزی او را از «مغان» دانسته که طبعا «دین زرتشتی» داشته است.فرزندش اسد، چهره ای برجسته بوده و خاندان آنان در نواحی ماوراء النهر، شناخته شده بوده است.همو نسب وی را به جمشید و کیومرث رسانده است! این کاری است که مؤلف تاریخ سیستان برای یعقوب لیث کرده بود.شگفت آن که در کتاب سواد اعظم یک کتاب مذهبی از قرن چهارم منطقه ماوراء النهر برای ابو حنیفه، رئیس مذهبی فقهی حنفیان نیز این نسب آمده : ابو حنیفه نعمان بن ثابت بن طاووس بن هرمز بن کسری!

به هر روی چهار فرزند سامان، به روزگار مأمون و به توصیه او در شهرهای مختلف ماوراء النهر امارت یافتند.نوح بن اسد در سمرقند و احمد بن اسد در فرغانه، یحیی در تاشکند و الیاس در هرات.

با رفتن مأمون به بغداد و آمدن طاهریان، مشکلی میان آنها و فرزندان اسد پیش نیامد و آنان به امارت خویش ادامه دادند.پس از درگذشت نوح، والی خراسان، دو برادر وی را با نام های یحیی و احمد (م 250) به حکومت سمرقند گماشت.جانشین احمد در سمرقند فرزندش نصر بود که او را «مردی عالم و پارسا» وصف کرده اند.

در این زمان اوضاع بخارا، به دلیل تهاجم خوارزمیان، نابسامان بود.مردم شهر با ابو عبد الله فقیه، عالم برجسته بخارا، مشورت کرده از نصر بن احمد خواستند تا کسی را برای امارت بخارا بفرستد.وی برادرش احمد را به سال 260 به بخارافرستاد.گفته اند که این زمان، موفق عباسی منشور ولایت ماوراء النهر را برای نصر بن احمد فرستاد.بغداد در این سالها، سخت در معرض تهدید یعقوب قرار داشت.و این قبیل منشور فرستادن ها، می توانست یعقوب را درگیر کارهای خراسان و ماوراء النهر کند.

اندکی بعد کار دو برادر بر سر فرستادن خراج بخارا به سمرقند به نزاع کشید.در نبردی که در سال 275 میان آن دو رخ داد، نصر شکست خورد و با احترام به سمرقند باز گردانده شد و تا سال 279 که درگذشت، امیر آن دیار بود.از آن پس اسماعیل در ماوراء النهر قدرت مطلق یافت.

گذشت که معتضد عباسی، فرمان ماوراء النهر را به عمرو بن لیث داد و در جنگی که میان وی و اسماعیل رخ داد، به اسارت در آمد.پس از آن، منشور امارت این منطقه گسترده در اختیار اسماعیل سامانی قرار گرفت که در عمل، نخستین امیر سلسله سامانی به شمار می آید.

اسماعیل سامانی بنیاد گذار سلسله

اسماعیل بنیاد گذار دولت سامانی است.وی به سال 234 در شهر فرغانه متولد شد، در سال 287 بر صفاریان غلبه کرد و پس از هشت سال امارت مطلق در شهر بخارا، در چهاردهم صفر سال 295 هجری درگذشت.گذشت که اسماعیل، پس از شکست دادن برادرش نصر، قدرت بی چون و چرای ماوراء النهر را به دست آورد.پس از درگذشت نصر، فرمان تمامی ولایت ماوراء النهر را از خلیفه عباسی گرفت و شروع به توسعه اسلام در نواحی دور دست شرقی کرد.

شکست صفاریان در سال 287 نقطه آغاز دولت سامانی، به ویژه تسلط آن بر خراسان بود.اسماعیل با براندازی دشمن شماره یک عباسیان، محبوبیت فراوانی در درگاه عباسی یافت و به همین دلیل، روابطش با دولت عباسی بسیار حسنه بود.نتیجه این روابط، تأیید کامل وی از طرف عباسیان و برخورداری از مشروعیت سیاسی افزون بر قدرت نظامی شد.نرشخی درباره اسماعیل نوشته است:

پیوسته با خلفا اظهار طاعت کردی و متابعت ایشان واجب و لازم دانستی...و پیوسته خلیفه را اطاعت نمودی و در عمر خویش یک ساعت بر خلیفه عاصی نشدی.

اسماعیل که سخت به عباسیان وفادار بود، مصمم شد تا با علویان طبرستان که ازاساس با دولت عباسی مخالف بودند، بجنگد.به همین دلیل به طبرستان یورش برد و محمد بن زید علوی را که جانشین حسن بن زید بود، به قتل رساند.سپس طبرستان و ری را تحت سلطه خویش در آورد.پس از آن سرزمین زنجان و قزوین نیز به حکومت خراسان پیوست و دایره سلطه سامانیان تا نواحی مرکزی ایران و به احتمال تا شهر حلوان در غرب ایران گسترش یافت.

در روزگار اسماعیل، شهر بخارا رونق فراوانی یافت و مرکز ماوراء النهر گردید.پیش از آن نیز بخارا، یکی از مراکز عمده مسلمانان بود که از زمان فتح آن توسط قتیبة بن مسلم شمار زیادی عرب نیز در آن سکنا داده شدند.نرشخی نوشته است: «خدای تعالی بر وی رحمت کناد که در ایام وی بخارا دار الملک شد و همه امیران آل سامان، حضرت خویش به بخارا داشتند.»

از اسماعیل به عنوان امیری مردمی یاد شده که تنها با اسب خویش به میان شهر بخارا می آمد تا مستمندان و ضعیفان، بتوانند به راحتی با وی گفتگو کنند و مسائل و مشکلات خود را با او در میان بگذارند.افزون بر آن، کوشید تا مخارج سنگین تعمیر دیوار بزرگی که در اطراف شهر بخارا بود و هر ساله، پول زیادی بابت آن از مردم گرفته می شد، از دوش مردم بردارد .در پرتو امنیت ایجاد شده در این زمان، نیازی به وجود چنین دیواری برای بخارا نبود.اصولا سامانی ها، در این روزگار، موضع تهاجمی داشته و نگران حملات ترکان آسیای مرکزی به شهرهای خود نبودند، زیرا در آن زمان هیچ کس توان مقابله با آنان را نداشت.

جانشینان اسماعیل

اسماعیل به سال 295 درگذشت و فرزندش احمد به جای وی نشست.گفته اند که او «به سیرت پدر می رفت و عدل می کرد و انصاف رعیت به تمامی داد و رعایا در راحت و آسایش می بودند.» احمد، در یازدهم جمادی الاخره سال 301 به دست شماری از غلامان خویش کشته شد.

عامل این ماجرا، ابو الحسن نصر بن اسحاق کاتب دانسته شد که اعدام گردید.ابو الحسن که گرفتار فساد مالی بوده چند بار از سوی احمد توبیخ شد.از آنجا که خود را در معرض مجازات می دید پیشدستی کرده امیر را به قتل رساند.از اسماعیل با عنوان امیر ماضی و از احمد با نام امیر شهید نام می برند.جانشین وی امیر سعیداست که نام اصلی او نصر بن احمد است .

نصر بن احمد تنها هشت سال داشت که به امارت رسید.در کنار وی، دو تن از رهبران برجسته بخارا بودند: نخست ابو عبد الله جیهانی وزیر او، دوم حمویه بن علی سپهسالار سامانیان، یعنی فرمانده نیروهای نظامی.در این وقت، وضعیت سست امارت سامانی در بخارا، بسیاری را به هوس شورش انداخت.در سمرقند، عموی پدرش، اسحاق بن احمد شورش کرد.در نیشابور، دو فرزند همو، الیاس و منصور.شماری دیگر از برادران و نیز امرای شهرها بر وی شوریدند، اما قدرت جیهانی وزیر و حمویه، سبب شد تا این شورش ها فروکش کرده و برای مدتی قریب به ده سال، اوضاع خراسان به آرامی سپری شد.امارت او از سال 301 تا 331 به درازا کشید.

نفوذ اسماعیلیان در خراسان

در دفتر نخست گذشت که اسماعیلیان فرقه ای از شیعه هستند که اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق علیه السلام را به امامت برگزیدند.از آنجا که اسماعیل پیش از پدر درگذشت، پیروانش به امامت فرزندانش معتقد شدند.آنان در پنهانی، در گوشه و کنار سرزمین های اسلامی در ایران و شمال افریقا به کار دعوت اشتغال داشتند.در اواخر قرن سوم هجری توانستند در شمال افریقا دولتی تأسیس کرده و از آنجا، کار تبلیغ دعوت خویش را در تمامی بلاد اسلامی دنبال کنند.خراسان، به دلیل پیشینه اش در داشتن زمینه دعوت شیعی، مورد توجه آنها قرار داشت.حضور دعوت اسماعیلی، تا به امروز در برخی از مناطق ماوراء النهر، در افغانستان و تاجیکستان باقی مانده است.

به هر روی، زمان نصر بن احمد سامانی، فرصت مناسبی برای اسماعیلیان پیش آمد تا کار دعوت خویش را جدی بگیرند.زمانی که منصور فرزند عموی احمد بن اسماعیل سامانی در نیشابور بر نصر بن نوح شورید و سرکوب شد، شخصی با نام حسین بن علی مروزی فرماندهی شورش را به عهده گرفت.حسین مروزی از سران دعوت اسماعیلی در خراسان بود.قیام حسین در سال 306 هجری به دست یکی از اشراف بخارا با نام احمد بن سهل سرکوب شد.در این نبرد، وی به اسارت درآمد و سپس به بخارا برده شد و در زندان آنجا درگذشت.

اندکی بعد، در شورش دیگری که سه برادر نصر بن احمد در آن شرکت داشتند، فرزند حسین مروزی نیز حضور یافت.رهبری این شورش را ابو بکر خباز بر عهده داشت.بلعمی وزیر شورش را فرو نشاند و ابو بکر که به اسارت در آمده بود، زیر صدها تازیانه جان سپرد.

حرکت دعوت اسماعیلی، حرکتی منظم بود.زمانی که مروزی اسیر شد، شخصی دیگری، رهبری داعیان اسماعیلی را عهده دار شد.وی محمد بن احمد نخشبی نسفی بود.او مرکز دعوت را به ماوراء النهر منتقل کرد تا بتواند نو مسلمانان را به خود جذب کند.نخشبی در نسف و بخارا، کسانی را به مرام خویش دعوت کرد و حتی از درباریان نصر، گروهی به او علاقمند شدند.از آن جمله، حاجب آیتاش و دبیر ابو بکر بن ابی اشعث و نیز ابو منصور چغانی و شماری دیگر.نفوذ نخشبی در دربار سامانی، تا به آنجا رسید که بنا به برخی نقلها، امیر نصر نیز به مذهب اسماعیلی گروید! وی پذیرفت تا به خاطر مرگ حسین مروزی در زندان، یک صد و نوزده هزار دینار به القائم بامرالله خلیفه فاطمی بپردازد.این اوج پیشرفت کار اسماعیلیان در ماوراء النهر بود.

مخالفان این جنبش، طرحی را تنظیم کردند تا نصر را بکشند.نوح فرزند نصر، با آگاه شدن از این توطئه سر رئیس آنان را از بدن جدا کرد.با این حال، نصر به نفع فرزندش نوح از امارت کناره گرفت.نوح که سخت مخالف جریان اسماعیلی بود، به کار تعقیب آنان پرداخت.روشن است که توده های مردم و اشراف شهر از اهل سنت بوده و قدرت سامانیان، بدون چنین اقداماتی بر ضد اسماعیلیان بر جای نمی ماند.نخشبی اعدام شد، گر چه پیروانش نعش او را از سر دار ربودند.

در اواخر دوره سامانی نیز تبلیغات اسماعیلیان که به طعنه آنها را قرمطی می گفتند اشاره به فرقه قرامطه که در بحرین قدرتی یافته بودند و در اصل از فرقه های اسماعیلی مذهب بودند فراوان شده بود.جوزجانی نوشته است که در لشکر ابو علی سیمجور که زمانی از سپهسالاران سامانی بود و بر آنها شوریده بود «اکثر معارف ولایات او در دعوت قرامطه در آمده بودند» .البته این می تواند اتهامی باشد که سامانیان به دشمنان خود می زدند، اما به هر روی اسماعیلیان، در خراسان اواخر قرن چهارم، نفوذ گسترده ای داشته اند.

قلمرو سامانیان

دیگر امیران سامانی

پس از آن که نصر بن احمد سامانی درگذشت، فرزندش نوح به سال 331 حکومت را به دست گرفت .وی نیز با آشوب های فراوانی در خراسان رو به رو شد.مهم ترین شورش بر ضد وی، به وسیله ابو علی چغانی صورت گرفت که از امرای سامانی بود.وی پس از آن که مدتی سپهسالاری خراسان را داشت، در نیشابور بر نوح شورید و عموی او ابراهیم بن احمد را به قیام بر ضد وی واداشت .آنها به بخارا آمدند و برای مدتی بر آن شهر چیره شدند.سپاه پس از مدتی، جانب نوح را گرفت و ابراهیم عزل شد.نوح در سال 341 شورش ها را فرونشاند، اما در سال 343 درگذشت.

جانشین نوح، فرزندش عبد الملک بود که تنها ده سال داشت.در دوران وی نیز شورش هایی وجود داشت.او در سال 350 از اسب بیفتاد و درگذشت.با درگذشت وی، برادرش منصور فرزند نوح بر تخت نشست.برای وی نیز «اتفاق پدید آمد بعد از اختلاف بسیار» .سپهسالار برادرش الپ تگین، از غلام ترک ها، بر وی شورید.او که طبق معمول در نیشابور بود، به سوی بخارا آمد.در گذر از جیحون، متوجه سپاه بی شمار سامانیان شد.خواست به نیشابور برگردد ممکن نشد.از همان جا به بلخ و سپس غزنه رفت و به سال 351 زمینه تأسیس سلسله تازه نفس غزنوی را در آن دیار فراهم کرد.منصور پس از گذشت پانزده سال از سلطنتش به سال 365 درگذشت.

پس از وی نوح دوم فرزند منصور تا رجب سال 387 بر تخت بود.این زمان، ستاره بخت سامانیان رو به زوال بود.پیش از آن در سال 382 بغراخان از ترکان ماوراء النهر توانست بخارا را به اشغال خود در آورد، اما اندکی بعد در اثر بیماری، آن شهر را ترک کرد و در راه بازگشت، درگذشت.نوح بار دیگر به بخارا بازگشت.پس از مرگ نوح دوم در سال 387 دو تن از سامانیان با نام های عبد الملک دوم فرزند نوح و اسماعیل منتصر (کشته به سال 395) بر تخت متزلزل سامانی تکیه زدند تا آن که بساط این خاندان توسط ایلک خان ترک برچیده شد.عوفی درباره او نوشته است: «اگر چه جوان بود، اما دولت پیر گشته بود، در امور ملک آل سامان، سامان نمانده وجان ملک به رمق رسیده» .در این زمان، تنها بخارا و برخی از نواحی آن در اختیار سامانیان بوده و خراسان در اختیار غزنویان قرار گرفته بود.

امیران سامانی/سالهای حکومت

اسماعیل بن احمد/279 295

ابو نصر احمد بن اسماعیل/295 301

نصر بن احمد/301 331

نوح بن نصر/331 343

عبد الملک بن نوح/343 350

منصور بن نوح/350 366

نوح (دوم) بن منصور/366 387

منصور (دوم) بن نوح/387 389

عبد الملک (دوم) بن نوح/389 390

اسماعیل منتصر بن نوح/390 395

در سال 390 اسماعیل بن نوح با لقب منتصر از زندان ایلک خان گریخت و برای چندی سپاهیان وی را شکست داد، اما کاری از پیش نبرد و کشته شد.عتبی نوشته است: «مدت ملک و سلطنت آل سامان به خراسان و ماوراء النهر و دیگر ولایات که در برخی اوقات در حوزه ملک ایشان بود از سیستان و کرمان و جرجان و ری و طبرستان تا حدود سپاهان اصفهان صد و دو سال شش ماه و ده روز بود.»

مشکل عمده سامانیان در داخل، غلام ترکان بودند که در بیش تر موارد، سمت سپهسالاری، یعنی فرماندهی کل نیروهای نظامی را عهده دار بوده و در نیشابور مستقر بودند.بسیاری از این افراد، پس از درگذشت امیری از سامانیان، سر به شورش بر می داشتند.درست بمانند بغداد که غلام ترک ها، سرنوشت خلافت را از نیمه های قرن سوم در دست داشتند، در میان سامانیان نیز، این افراد رشد کرده اندک اندک بر سامانیان چیره شدند.مشکل دیگر، دو گانگی و اختلاف میان وزیران و سپهسالاران بود.در حقیقت، وزیر و سپهسالار، هر کدام می کوشیدند تا بر امیر و خواست های او چیره باشند.

اختلاف های خاندانی سامانیان هم مشکلات بی شماری را در دوره های مختلف برای آنها به وجود آورد.هر از چندی، یکی از سامانیان به تحریک سپهسالار یا وزیری، اقدام به شورش کرده و می کوشید تا بر تخت امارت تکیه بزند.بیش تر این کوشش ها ناموفق می ماند.مشکل مزبور در میان بیش تر سلسله های شاهی ایران، به ویژه پس از درگذشت امیر پیشین و روی کار آمدن سلطان یا امیر جدید، مشکلی رایج بوده است.

مشکل سامانیان در خارج از خراسان، دیلمیان اعم از علویان و زیاریان و آل بویه بودند که در گرگان، طبرستان و ری برای آنها دشواری ایجاد می کردند.در طی سال ها، نبردهای فراوانی میان آنها رخ داد.

نگاهی به رویدادهای دوران سامانی نشان می دهد که دولت یاد شده دوران سختی را که در سراسر آن آشوب و درگیری بود، پشت سر نهاده است، اما در واقع، در پس این رویدادها، روزگار سامانی، دوره ای درخشان برای تاریخ خراسان است، دورانی که این ناحیه را، همراه با سایر نواحی بلاد اسلامی، آماده ورود به تمدن بزرگ اسلامی که در قرن چهارم و پنجم به اوج خود رسید، کرده است.

تسلط اسلام بر ماوراء النهر

زمانی که سامانیان به قدرت رسیدند، نزدیک به دو قرن از ورود اسلام به ماوراء النهر می گذشت .در این مدت، بسیاری از مردم این منطقه به اسلام گرویده و در برخی شهرها، مراکزی برای تعلیم و تربیت دینی ایجاد شده بود.بیش تر مراکز مقدسی که پیش از آن در اختیار بودائیان، مسیحیان نسطوری و زرتشتیان بود، به مسجد تبدیل شد و این نشان از کاهش پیروان آن ادیان، و فزونی مسلمانان بود.

شهر بخارا در سال 89 هجری به دست قتیبة بن مسلم گشوده شد و سپاه اعراب همراه با مسلمانان غیر عربی که از خراسان بودند، در این شهر سکونت داده شدند.این سکونت وسیع، سبب شد تا اسلامیت بخارا تضمین شده و به سرعت به مرکزی برای دانش اسلامی در تمامی آن نواحی تبدیل شود.شگفت آن که نرشخی نوشته است، جایی که امروز مسجد جامع بخارا قرار دارد، روزگاری محل فروش بت بوده است، آن چنان که:

پادشاه [کفار] بدین بازار آمدی و بر تخت نشستی، بدین موضع که امروز مسجد ماخ است، تا مردمان رغبت کردندی به خریدن بت.و هر کس خویشتن را بتی خریدی و به خانه بردی.باز این موضع آتش خانه شدی و در روز بازار، چون مردم جمع شدندی، همه به آتش خانه اندر آمدندی و آتش پرستندی، و آن آتش خانه تا به وقت اسلام به جای بود.چون مسلمانان قدرت گرفتند، آن مسجد را بر آن موضع بنا کردند، و امروز از مسجدهای معتبر بخارا است.

در نیشابور نیز آتشکده قهندز کهن دژ به مسجد جامع تبدیل شد.در تاریخ نیشابور آمده است که «چون عبد الله عامر نشابور فتح کرد، آتشکده قهندز را خراب کرد و به جای آن، جامع ساخت.»

در آغاز فتح بخارا، مردم شهر هر بار با حضور اعراب تسلیم می شدند، اما به محض آن که اعراب از آنجا دور می شدند، از اسلام بر می گشتند.در این باره نرشخی عبارت زیبای دیگری دارد که تقریبا درباره سایر بلاد ایران و ماوراء النهر نیز صادق است.وی می نویسد:

هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی، و باز چون عرب بازگشتندی، باز ردت آوردندی.قتیبة بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود، باز ردت آورده کافر شده بودند.این بار چهارم قتیبه حرب کرده شهر را بگرفت.و از بعد رنج بسیار اسلام آشکار کرد، و مسلمانی اندر دل ایشان بنشاند، به هر طریقی، کار بر ایشان سخت کرد و ایشان اسلام را پذیرفتند به ظاهر و به باطن بت پرستی می کردند.قتیبه چنان صواب دید که اهل بخارا فرمود یک نیمه از خانه های خویش به عرب دادند تا عرب با ایشان باشند و از احوال ایشان با خبر باشند تا به ضرورت مسلمان باشند.بدین طریق مسلمانی آشکار کرد، و آثار کفر و رسم گبری برداشت و جد عظیم می کرد و هر که در احکام شریعت تقصیری کردی عقوبت می کرد، و مسجد جامع بنا کرد و مردمان را فرمود تا نماز آدینه آوردند تا اهل بخارا را ایزد تعالی ثواب این خیر ذخیره آخرت او کناد.

اشاره کردیم که مسلمانان بت پرستی را تحمل نمی کردند و بت پرستان را به اجبار به اسلام وا می داشتند، در حالی که یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان در حفظمذهب خود آزاد بودند و به عنوان اهل ذمه در کنار دیگر مسلمانان زندگی می کردند.شاید یکی از دلایل رشد سریع اسلام در ماوراء النهر همین نکته باشد.

به هر روی محققان نوشته اند که طبقات پایین مردم بخارا، گروه گروه به اسلام گرویدند و به تدریج اشراف زمین دار نیز که به آنها دهقان یا دهگان می گفتند، اسلام آوردند.

باید بدین نکته توجه داشت که اشراف و فرمانروایان محلی، سخت با یکدیگر نزاع داشتند و این مسأله به حضور اعراب مسلمان در این ناحیه، کمک فراوانی کرد.در اصل، دهقانان، اشراف زمین داری بودند که چونان فرمانروا بر سرزمین زیر سلطه خود حکومت می کردند.در سفری که هارون الرشید به خراسان آمد، چهار ماه میهمان یک دهقان بود.پس هارون به وزیرش گفت: «این دهقان در تشیید معالم ضیافت ید بیضا نمود و هیچ دقیقه از دقایق، مروت ضایع نگذاشت، ما را بر وی الزام غرامتی باید فرمود تا از عجب مصون ماند و مهر کمال برین صنایع و نیک خدمتی خویش ننهد.» به هر روی دهقانان، نقشی مهمی در منطقه خود داشتند و برای حفظ این قدرت به راحتی با فاتحان کنار آمدند.

متأسفانه در نیمه اخیر دوران اموی، برای آن که پول بیش تری به عنوان جزیه از نامسلمانان بگیرند، راه مسلمان شدن را مردم بر سد کردند.اهمیت پر بودن بیت المال برای یک دوره، مشکلی را برای توسعه اسلام در خراسان ایجاد کرد.با این حال، بخارا سخت به اسلام علاقمند ماند و تحت تأثیر هیچ فشاری از سوی برخی از فرمانروایان محلی، از اسلام باز نگشت، بلکه با قدرت در رواج اسلام کوشید.در آخرین سالهای دوران اموی و اوایل عباسیان، بخارا، به شهری با فرهنگ اسلامی عربی تبدیل شد و آثاری که پیش از آن به زبان پهلوی بود، به زبان عربی در آمد.

زمانی که عباسیان قدرت را به دست گرفتند، یکی از رهبران عرب بخارا، با نام شریک بن شیخ مهری بر ضد عباسیان قیام کرد.وی خود را شیعه آل علی معرفی کرد و گفت که عباسیان، غاصب حق علویان هستند.این جنبش، به شدت سرکوب شد، اما نشان از آن داشت که مردم مسلمان بخارا، به تشیع علاقمند بوده اند.

انحراف فکری سیاسی مقنع نیز برای چند سال (158 166) مشکلاتی را برای بخارا پیش آورد، اما اسلام قوی تر از آن بود تا با این جنبش های سیاسی فکری شبه زرتشتی و الحادی و بیشتر سیاسی از پای درآید.

در اواخر قرن دوم هجری، هنوز در بخارا، نامسلمانانی بودند که مسلمانان را آزار و اذیت می کردند، اما حضور طاهریان در خراسان و پس از آن قدرت یافتن سامانیان، منطقه را به طور کامل در اختیار اسلام قرار داد.آیین بودایی به دلیل آن که یک آیین بت پرستی بود به سرعت از بین رفت، زیرا مسلمانان به هیچ روی با بت پرستی میانه ای نداشتند و اجازه زندگی به بت پرستان را نمی دادند، در حالی که آیین زرتشتی و مسیحی و یهودی برای مدت بیش تری دوام آوردند.البته، به دلیل عدم حضور ساسانی ها در این بخش، این آیین هم، از قبل پشتوانه استواری نداشت.

به تدریج بخارا، به دلیل اهمیت مذهبی علمی خود، روحانیون قدرتمندی یافت که در جریان دعوت اسماعیل سامانی به این شهر، نقش فعالی را به عهده داشتند و مردم فرمانبردار آنها بودند.این خصلت شهر، دقیقا با ویژگی های مذهبی امیران سامانی سازگار بود.از یک سو آنها اشراف بودند و توانستند طبقات بالای جامعه را با خود همراه کنند، از سوی دیگر، سخت متدین به اسلام بودند.این مسأله عاملی برای حفظ وحدت و یکپارچگی میان طبقات بالا و پایین جامعه بود.

بخارا در آستانه روی کار آمدن سامانیان، کشش تبدیل شدن به یک شهر بزرگ اسلامی را داشت، آن گونه که نامش در تمامی جهان اسلام برای قرن ها جاودانه شد.سامانیان، با بهره گیری از این فرصت تاریخی، و با همت خویش، بخارا را به اوج شهرت رساندند.در نیمه دوم قرن سوم هجری و پس از آن در نیمه نخست قرن چهارم، اسلام به طور کامل، بر تمامی مناطق ماوراء النهر چیره گشت.

یکی از اقدامات سامانیان، مبارزه برای نشر اسلام در مناطق دور دست ماوراء النهر و ترکستان بود.از آن جمله اسماعیل سامانی به شهر طراز در محل کنونی شهر اولی یه آتا حمله کرد و با رنج بسیاری که دید، به نوشته نرشخی «به آخر، امیر طراز بیرون آمد، و اسلام آورد با بسیاری از دهقانان، و طراز گشوده شد.کلیسای بزرگ را مسجد جامع کردند و به نام امیر المؤمنین معتضد بالله خطبه خواندند» .

قدرت سامانیان، سبب شد تا آنها، موضع تهاجمی داشته و به مناطق مختلفی که ترکان آسیای میانه سکونت داشتند حمله کنند.در پناه این قدرت بود که به تدریج مسلمانان به نواحی ترک نشین دور دست رفته و اسلام را میان ترکان آن نواحی گسترش دادند.بار تولد نوشته است:

تبلیغات اسلامی در آسیای میانه، در خارج از مرزهای سیاسی خلافت، به موفقیت هایی دست یافت که بسی برتر از موفقیت هایی بود که در نواحی دیگر دنیای اسلام به دست آمد.

در اواخر دوره سامانی و پس از آن، نفوذ اسلام در میان ترکان، بیش تر به وسیله مبلغانی صورت می گرفت که برخی از آنها صوفی بودند و با مهاجرت به درون قبایل ترک منطقه، اسلام را میان مردم رواج می دادند.

وضعیت علمی و مذهبی بخارا

بخارا مهم ترین شهر ماوراء النهر، از هر جهت، و از جمله در داشتن عالمان فراوان بنام بود.پس از برقراری ارتباط میان آن نواحی با عراق، دانش پژوهان علوم دینی، از هر شهر به سوی بغداد روانه شدند و پس از تحصیل به بخارا باز گشتند.اندکی بعد، در اواخر قرن سوم، بخارا از لحاظ مذهبی در کنار نیشابور به مهم ترین شهر ماوراء النهر تبدیل شد.

در قرن سوم، بخارا همانند سایر شهرهای اسلامی، گرایش های مذهبی مختلفی را در خود داشت .ماوراء النهر از زمان فتح شدن، همواره تحت سیطره دولت های سنی بود و به همین دلیل در بخارا نیز اهل سنت بر شهر غالب بودند.با این حال، میان خود آنان اختلاف های فراوانی در مسائل اعتقادی بود.مواردی وجود داشت که برخی از عالمان را به خاطر داشتن عقاید ویژه شان از شهر اخراج می کردند.برای نمونه یکی از عالمان شهر را با نام محمد بن احمد بخاری که شیخ بخارا بود، به دلیل داشتن عقایدش، به یکی از رباطهای اطراف بخارا تبعید کردند.

در قرن سوم مردم بخارا و اصولا ماوراء النهر، تابع مذهب ابو حنیفه شدند.عامل اصلی در حنفی شدن آنان، عالمی با نام ابو حفص احمد بن حفص بخاری (150 217) بود.وی از شاگردان محمد بن حسن شیبانی (م 189) عالم عراقی بود که خود از شاگردان ابو حنیفه به شمار می رفت .نرشخی درباره او نوشته است که «بخارا به سبب وی قبة الاسلام شده است و ائمه و علما محترم گشتند، سبب او بوده است» .

محمد فرزند او هم شهرت علمی زیادی داشته و هموست که راه را برای آمدن اسماعیل سامانی به بخارا هموار کرد.با توجه به نفوذ فراوانی که علما در این شهر مذهبی داشته اند، فرزند ابو حفص، توانست دست به این اقدام بزند.به گزارش نرشخی، زمانی که اسماعیل نزدیک شهر رسید «پسر خواجه ابو حفص کبیر، بیرون آمد به استقبال، و اشراف بخارا، از عرب و عجم همه با وی بودند تا به کرمینه.و ابو عبد الله یعنی همان پسر ابو حفص بفرمود تا شهر را بیاراستند و امیر...چون ابو عبد الله بن خواجه ابو حفص بیرون آمد...دل وی قوی شد.»

خاندان ابو حفص سبب شدند تا بخارا مرکز مذهب حنفی در شرق شود، به طوری که سامانیان و سلجوقیان بر همین مذهب رفتند و تعصب فراوانی نسبت به آن داشتند.شهرت خاندان ابو حفص به قدری بود که تا قرن هفتم هجری، هنوز مدرسه ای به نام مدرسه ابو حفص در بخارا وجود داشت که یکی از وابستگان آن خاندان، مدرسه مزبور را اداره می کرد.

از سوی دیگر، سلاطین سامانی و عالمان بخارایی، همدوش هم در حفظ بنیادهای مذهب سنی از نوع حنفی آن سخت تلاش می کردند.آنها رساله های فراوانی را تألیف کردند که ضمن آنها، عقاید رسمی را مطرح کرده و هر کس که بر خلاف آن عقاید می اندیشید، وی را منحرف و طرد می کردند.

در اواخر قرن سوم یا اوایل قرن چهارم هجری، با توجه به رواج برخی از مذاهب مخالف با مذهب رسمی حاکم بر ماوراء النهر، با حمایت سلطان متنی به عنوان اعتقاد نامه تهیه شد که همه مردم عقاید خویش را با آن تطبیق داده و هر آنچه مخالف با آن است، به عنوان بدعت، طرد کنند.این اعتقادیه را سواد اعظم نامیدند.این متن در اواخر قرن سوم به عربی تألیف و در قرن چهارم به دستور نوح بن منصور به پارسی در آمد.نویسنده آن ابو القاسم اسحاق بن محمد سمرقندی بود که آن را به عربی نوشت و در میانه قرن چهارم به پارسی در آمد.در مقدمه این کتاب آمده است:

اما بدانک سبب تصنیف این کتاب آن بود که بی راهان و مبتدعان و هواداران [هوا پرستان ] به سمرقند و بخارا و ماوراء النهر بسیار شدند.پس ائمه و فقها وعلمای سمرقند و بخارا و ماوراء النهر گرد آمدند و گفتند آبای و اجداد تا بودند بر طریق سنت و جماعت بوده اند، اکنون هواهای مختلف پیدا شده و ما را جای ترس است.این سخن را به امیر خراسان رسانیدند .امیر عادل اسماعیل بفرمود مر عبد الله بن ابی جعفر را و باقی فقها را که بیان کنید مذهب راست و طریق سنت و جماعت، آن که پدران ما بر آن بوده اند.پس ائمه اشارت کردند به خواجه ابو القاسم سمرقندی...تصنیف کرد این کتاب را به تازی...پس امیر خراسان بفرمود که این کتاب را به پارسی گردانید تا چنان که خاص را بود، عام را نیز بود و منفعت کند و مذهب نیکو بدانند و از هوا و بدعت دور باشند...

تسنن موجود آن زمان در ماوراء النهر از نظر اعتقادی و فقهی، بر آیین حنفی بود.این حنفی گری در خراسان با عقاید شخصی به نام ابو منصور ماتریدی شکل گرفته بود که موضع نسبتا میانه ای داشت.آنها به معنای حقیقی کلمه مرجئی مذهب بودند گر چه بخاطر تنفر دیگر سنیان عراق از این کلمه، آن را بکار نمی بردند و حتی در ظاهر از آن بدگویی هم می کردند.این مذهب، همان طور که در جای دیگر گفته ایم، چنان بود که ایمان را تنها عبارت از اقرار زبانی و نهایت اقرار دل می دانست، اما عمل انسان را در آن دخیل نمی دانست.به این عبارت توجه کنید:

و مذهب سنت و جماعت آن است که اگر یک بنده همه گناهان تنها بکند، آن را از رحمت حق تعالی نومید نباشد بود، قوله تعالی: لا تیأسوا من روح الله.الایة.و اگر مؤمنی صد هزار مرد را بکشد، یا صد هزار زنا کند، یا صد هزار لواطی کند، یا صد هزار خمر بخورد، یا هیچ نماز نکند، یا مال مسلمانان ببرد، یا از جنابت غسل نکند، یا زکات ندهد، یا حج نکند، و اینها را گناه داند، مؤمن حقانی بود، اگر توبه کند، حق تعالی بیامرزد و اگر بی توبه رود، آن در مشیت حق تعالی باشد، خواهد بیامرزد به فضل خویش و خواهد عذاب کند به عدل خویش و باز به بهشت برد.و هر که گوید که بکردن اینها کافر شود، آن حروری [از خوارج ] باشد.

در رساله اعتقادیه پیشگفته، یعنی همان سواد اعظم اطاعت از سلاطین نیز به عنوان یک اقدام شرعی لازم مورد توجه قرار گرفته و در جای جای آن، بر آن تکیه و تأکید شده است.به یک نمونه توجه کنید:

مسأله هفتم آن است که از پس هر امیری، جابر باشد یا عادل، نماز روا بود، زیرا که طاعت داشتن سلطان فریضه است و ترک وی، عاصی شدن و معصیت است و بدعت.و هر که سلطان را طاعت ندارد، آن هوادار [هوا پرست ] باشد، زیرا که حق تعالی فرموده است در کتاب خود که: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم.ای مؤمنان! خدای عز و جل را طاعت دارید و رسول را طاعت دارید و امیران را طاعت دارید...و باید که چون رافضیان [شیعیان ] نباشی که ایشان بر سلطان بیرون آیند و شمشیر کشند.و به هیچ وجه بر سلطان عاصی نباشد شد، اگر عدل کند مزد و ثواب یابد و اگر ظلم کند، بزه و عذاب آن را کشد.به همه وجه سلطان را طاعت باید داشت و هر که سلطان را طاعت ندارد آن از خوارج باشد، این مقدار بس بود خردمند را.

علما در روزگار سامانیان منزلت اجتماعی و سیاسی بالایی داشتند.زمانی که صحبت از روی کار آمدن امیر جدیدی بود «سپهسالاران، امراء، قائدان و اشراف» به اتفاق «علما» تصمیم می گرفتند.

جالب آن که زمانی محمد بن اسماعیل بخاری، نویسنده کتاب معروف به صحیح بخاری، از بغداد به این شهر آمد.گویا فرزند ابو حفص، وی را از فتوا دادن منع کرد، اما او در ماندن سماجت کرد تا آن که بخاری فتوای عجیبی درباره احکام شیر دادن گوسفندان در ممنوعیت ازدواج میان گوسفندانی که خواهر و برادر رضاعی هستند! داد.پس از آن مردم بر او شوریدند و وی را از بخارا بیرون کردند.

موقعیت علمی و مذهبی نیشابور

نیشابور پایتخت نخست خراسان بود که در پرتو حکومت طاهریان آباد شد.در دوره سامانیان، سپهسالاران سامانی در نیشابور اقامت داشتند و از این رهگذر و نیز نزدیکی آن به سرزمین های اصلی اسلام، بر آبادی آن شهر افزوده شد.دو کتاب حدیثی مهم اهل سنت یکی از محمد بن اسماعیل بخاری (م 257) است و دومی از مسلم بن حجاج نیشابوری (م 262) .افزون بر آن، کتاب پر ارج المستدرک علی الصحیحین که در تکمیل دو کتاب بالاست، از حاکم نیشابوری (م 405) است.بدین ترتیب دانش حدیث و عالمان محدث در این خطه، از جایگاه بلندی برخوردار بوده اند، گر چه بیش تر اینان، کتاب های حدیثی خود را در بغداد فراهم آورده اند.از خطه نیشابور، عالمانی برخاستند که گاه مذهب آنها تا قرن ها نفوذ خود را در شهرهای مختلف ماوراء النهر و ایران حفظ کرد.از آن جمله محمد بن کرام یا کرام، بدون تشدید سیستانی نیشابوری (م 255) است که بنیادگذار مذهب کرامیه می باشد.مذهب کرامیه برای قرن ها، به رغم دشمنی فراوان سنیان اهل حدیثی خراسان با آن، مذهب بسیاری از مردمان آن خطه و سایر مناطق بود.این مذهب بیش تر گرایش عرفانی داشت و بعدها خانقاه هایی را در دنیای اسلام پدید آورد.

صوفیان کرامی مذهب، نقش مهمی در رشد اسلام در نقاط دور دست ماوراء النهر و خوارزم داشته اند .نوشته اند که تنها به دست اسحاق بن محمشاد کرامی، پنج هزار نفر اسلام آوردند.گفتنی است که کرامیه نیز از گرایش های انحرافی بی بهره نبوده و بیش تر حزبی و گروهی می اندیشیدند و به داشتن عقایدی چون تشبیه در مسأله توحید متهم بودند.

دانش اسلامی در نیشابور، در قرن سوم، به ویژه قرن چهارم، بسیار گسترده شد.تاریخی که در قرن چهارم برای این شهر نوشته شد، نام نزدیک به سه هزار تن از عالمان این شهر را در بر داشته است.مؤلف این کتاب عالم برجسته نیشابوری محمد بن عبد الله معروف به حاکم نیشابوری (321 405) است.حاکم آثار حدیثی چندی نیز نگاشت که مهم ترین آنها، کتاب المستدرک است که تکمیل دو کتاب حدیثی معروف بخاری و مسلم پیشگفته است.

وی از علاقمندان به امیر مؤمنان علیه السلام و بر خلاف اهل سنت آن روزگار و زمان ما، از دشمنان سرسخت معاویه بود.وی مقام امام را برتر از همه صحابه می دانست.همو کتابی نیز با نام مفاخر الرضا درباره حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام نوشت.

عالمان شیعه در خراسان

خراسان مرکز تسنن بود، زیرا طاهریان و بعدها صفاریان و به ویژه سامانیان، سخت از این مذهب دفاع می کردند.بعدها، در اوایل قرن چهارم، درگیری سامانیان با آل بویه در مرکز ایران، بر سختگیری سامانیان در تسنن افزود، زیرا که آل بویه گرایش های شیعی داشتند.با این حال، از زمان طاهریان و پس از آن، به روزگار سامانیان، جوامع شیعی کوچکی در شهرهای مختلف خراسان مانند نیشابور، سمرقند، کش و نقاط دیگر وجود داشت.

یکی از دانشمندان برجسته شیعه نیشابور در قرن سوم، فضل بن شاذان نیشابور (م 260) است که مقبره وی تا روزگار ما در این شهر بر جای مانده است.وی چند ده تألیف داشته که متأسفانه بسیاری از آنها از میان رفته است.یکی از آثار بر جای مانده او کتاب الایضاح است که در آن روایات اهل سنت را در مسائل مختلف نقد کرده است.وی روزگار سامانیان را درک نکرد و همان گونه که پیش تر اشاره کردیم، در حکومت طاهریان نیز مبغوض واقع شد.حضور چهره هایی مانند فضل بن شاذان، نشان می دهد که حوزه علمی شیعه در خراسان بسیار غنی و پربار بوده است.

از دیگر عالمان برجسته شیعه در ماوراء النهر، محمد بن مسعود تمیمی معروف به عیاشی است که در اواخر قرن سوم می زیست.وی در آغاز بر مذهب سنت بود، اما بعدها به تشیع گروید.او میراث پدریش را که سیصد هزار دینار بود در راه علم صرف کرد و خانه اش در حکم مسجد و مدرسه شده بود.هر اتاق وی به کاری علمی از قبیل استنساخ کتاب ها و مقابله آنها اختصاص یافته و هرگاه، مملو از جمعیت بود.ابن ندیم نوشته است که او از فقیهان شیعه و عالم برجسته زمانش بوده و کتاب هایش در خراسان جایگاه برجسته ای داشته است.از میان آثارش، تنها کتاب تفسیر او بر جای مانده است.

شاگرد مشهور او محمد بن عمر بن عبد العزیز کشی است که در نیمه قرن چهارم می زیسته است .وی کتاب بزرگی به نام معرفة الرجال در شرح حال اصحاب ائمه اطهار علیهم السلام و عالمان و راویان شیعه داشته که گزیده آن با نام اختیار معرفة الرجال بر جای مانده است.این گزیده از شیخ طوسی (م 460) است.

در قرن سوم و اوایل قرن چهارم، اختلاف مذهبی به تدریج میان حنفی ها و شافعی ها در همه شهرها آغاز شد.نیشابور نیز در این درگیری ها وارد شد.نفوذ شافعی ها در این شهر بیش تر بود و عامل آن، رقابت نیشابور با شهرهای ماوراء النهر بود که در مذهب حنفی تعصب می ورزیدند .در شرح دوران های تاریخی غزنویان و سلجوقیان، از این درگیری های خانمان سوز سخن خواهیم گفت.

ظام اداری سامانیان

دولت صفاری دولتی برخاسته از مردمان عیاری بود که نتوانست یک نظام اداری استواری را ایجاد کند.به عکس، سامانیان از اساس، قومی اشرافی بودند که خود در دستگاه اداری بالیده بودند.طرفداران آنها از طبقه ای بودند که در مرکز اصلی قدرت، خواستار آرامش و نظام سازی بودند.از این جهت، تفاوتی اساسی میان این دو دولت وجود دارد.

درباره نظام اداری در دنیای اسلام باید گفت: اصولا امویان با الهام از ایرانیان و رومیان نظامی ساده پدید آوردند.عباسیان، تحت تأثیر ایرانی ها، این نظام سازی را توسعه دادند .از آنجا که طاهریان در خراسان پیرو بغداد بودند، همان سیستم را در خراسان اجرا کردند .در دوره سامانی ها، که از جهتی توجه بیش تری به میراث ساسانی ها شد، این نظام توسعه بیش تری یافت، اما به هر روی تحت تأثیر نظامی بود که در بغداد وجود داشت.

در دوره سامانی ها، تشکیلات امارت، دو بخش بود.نخست دربار یا درگاه که امیر در آنجا می نشست و در کنار آن، چندین نفر دیگر مشاغل مهمی را در اختیار داشتند: صاحب شرطه یا رئیس پلیس، صاحب حرس یا نگاهبان، حاجب الحجاب که شغل وزارت دربار را در نظام های شاهی یا ریاست دفتر را داشت.این حاجب ها که در اصل از غلامان ترک بودند، نفوذ زیادی در دربار داشتند.درست بمانند بغداد که غلامان ترک به مرور بر خلیفه چیره شدند، در دربار سامانی نیز وضع به همین صورت به پیش رفت.اساسا پیدایش شغل غلام ترک از شغل هایی است که تأثیر زیادی در تحولات سیاسی قومی دنیای اسلام از خود بر جای گذاشت.در مجموعه دربار، کسانی هم به عنوان صاحب منصب سپاه بودند که مسؤول اصلی آن لقب سپهسالار داشت و در نیشابور اقامت می کرد.

بخش دوم امارت، دیوان ها بودند که زیر نظر وزیر اداره می شدند.دیوان سازی بر اساس طرحی بود که در بغداد اجرا می شد.در دوره سامانی ها، ده دیوان مختلف در بخارا وجود داشته که نرشخی نام آنها را در تاریخ بخارا آورده است.این دیوان ها عبارت بودند از: 1 دیوان وزیر، 2 دیوان مستوفی (خزانه دار) 3 دیوان عمید الملک (دیوان رسائل)، 4 دیوان صاحب شرط (پلیس)، 5 دیوان صاحب برید، 6 دیوان مشرفان (نظارت و مراقبت)، 7 دیوان املاک خاصه (شاه)، 8 دیوان محتسب (امر به معروف نهی از منکر و نظم و مراقبت از اصناف و..). ، 9 دیوان اوقاف، 10 دیوان قضا.

در هر شهر مسجد جامعی وجود داشت که امام جمعه ای در آن نماز می خواند.به طور معمول امام جمعه که می بایست از علمای برجسته شهر باشد، از طرف امیر سامانی منصوب می گردید.در آن روزگار، عالم برجسته شهر را که فقیهی بنام بود استاذ می نامیدند.در هر شهر خطیبانی هم بودند که جدای از شایستگی های فردی، لازم بود تا با حکومت مناسبات حسنه ای داشته باشند .

ارتباط خلیفه و سلطان

در تحلیل مسائل سیاسی ایران در تمامی قرن سوم تا هفتم، یک اصل اساسی وجود دارد.آن اصل، مشروعیت دینی خلیفه عباسی است که با توجه به مبانی پذیرفته شده در فقه سیاسی اهل سنت، تنها خلفای رسمی دنیای اسلام شناخته می شدند.آنها در اوایل، به طور مستقیم بر تمامی سرزمین های اسلامی منهای اندلس حکمرانی می کردند، اما به مرور، مناطق دوردست، از دسترس آنها خارج شد و تنها به مناطق مرکزی به ویژه عراق اکتفا کردند.

حضور خلفا در سایر مناطق، حضوری معنوی و دینی بوده و در میان قدرتمندان محلی که کم کم نام سلطان به خود گرفتند، هر کدام را که قدرت بیش تری داشتند، تأیید می کردند، مشروط بر آن که هر ساله مبالغی پول بفرستند و قصد بغداد را نکنند.اگر چنین می کردند، خلفا ابتدا با آنها به نبرد پرداخته و اگر کاری از پیش نمی بردند، تسلیم زور سلطان می شدند و باز قدرت صوری خود را نگاه می داشتند.

بارها اشاره کرده ایم که آنها به حکمیت میان دو قدرت سیاسی معارض در یک منطقه نمی پرداختند، بلکه به انتظار می نشستند تا یکی از آنها با سلاح دیگری را سرکوب کند و پس از پیروزی، منشور ولایت مورد مناقشه را به فاتح می دادند.بسا می شد که در فاصله یک سال، در دو زمان، به دو قدرت محلی معارض منشور یک ولایت داده می شد.

برخی از قدرت های محلی، بر حسب اعتقادشان به مذهب سنت و جماعت، ارادت بیش تری به خلفای عباسی نشان می دادند، اما برخی دیگر، که یا تمایلات شیعی یا خارجی و یا ملی تری داشتند، به نوعی با دستگاه خلافت در می افتادند.تا زمانی که عباسیان به دست مغولان برافتادند، هیچ کدام از سلاطین نتوانستند قدرت عباسیان را از اساس، از میان ببرند.این نشانگر نفوذ عمیق عباسیان در میان اهل سنت بود که به طور مرتب، از سوی اندیشمندان و فقهای سنی در طی این چند قرن مورد تأیید قرار می گرفتند.

وزارت در دوره سامانی

سامانیان که سخت از نظام مندی بغداد پیروی می کردند، منصب وزارت را با جدیت زنده کردند .گذشت که کار وزیر نظارت بر دیوان ها بوده است.مهم ترین صفت یک وزیر، توانایی در تدبیر و تسلط بر دبیری و کتابت بوده و به همین دلیل، وزیران سامانی، به طور عمده از دبیران و کاتبان برجسته بوده اند.

در این دوره، چند وزیر با کفایت و دانشمند کار وزارت را عهده دار شدند که به دلیل شایستگی خود، موقعیت این منصب را نیز تقویت و تثبیت کردند.سه خاندان برجسته، جیهانی، بلعمی و عتبی، وزیرانی را به این دولت عرضه کردند که در شمار معروف ترین وزیران شرق اسلامی، در تاریخ ایران هستند.

ابو عبد الله جیهانی در آغاز امارت نصر بن احمد که هشت ساله بود، وزارت را عهده دار شد.وی در خراسان لقب شیخ العمید داشت و به عنوان کاتب و دبیر، شهرت زیادی در این سرزمین به دست آورد.او از سال 302 تا سال 309 منصب وزارت را داشت.وی آثار فراوانی نگاشت که مهم ترین آنها، کتاب المسالک و الممالک در جغرافیاست.از این کتاب اطلاعاتی در کتاب های جغرافیایی بعد از وی بر جای مانده است.

مقدسی در مقدمه کتاب احسن التقاسیم نوشته است: ابو عبد الله وزیر امیر خراسان بود.فلسفه و نجوم و هیئت می دانست.او بیگانگان را گرد می آورد و احوال کشورها، راه ها، دروازه ها و چگونگی آنها را از ایشان می پرسید.

پس از جیهانی، ابو الفضل بلعمی وزارت امیر سامانی را عهده دار شده که وی نیز شهرت بسزایی دارد.زمانی که در سال 317 در بخارا شورشی در گرفت امیر نصر در نیشابور بود بلعمی با درایت توانست شورشیان را به جان یکدیگر انداخته، و شهر را در اختیار خود بگیرد.

پس از درگذشت وی به سال 329، فرزند جیهانی، یعنی محمد بن محمد جیهانی برای مدتی منصب وزارت داشت.ابو علی محمد، فرزند ابو الفضل بلعمی نیز چند دوره وزارت را در روزگار منصور بن نوح (350 365) عهده دار بود.ترجمه تاریخ طبری توسط ابو علی بلعمی در دوران امارت منصور بن نوح به سال 352 انجام گرفت.محتمل است که به دستور وی، شخص دیگری این کار را انجام داده باشد.

یکی دیگر از وزیران معروف ابو جعفر عتبی است که نام وی در آثار ادبی و تاریخی فراوان آمده است.او وزیر عبد الملک بن نوح سامانی بود.فرزندش عبید الله وزارت نوح بن منصور سامانی را داشت که به رغم شایستگی در سال 371 یا 372 کشته شد.از دیگر وزیران با کفایت و مشهور سامانی، عبد الله بن عزیر است که در سالهای پایانی سلسله سامانی، وزارت آنان را بر عهده داشته است.

از این فهرست، چنین به دست می آید که به روزگار سامانیان، شغل وزارت، در اختیار مردان برجسته و والایی بوده که هر کدام در تاریخ ادبیات فارسی و عربی، شهرتی داشته و در باروری علم و دانش در محدوده خویش، سهمی فراوان داشته اند.

زبان فارسی در دوره سامانیان

رشد زبان فارسی دری، در زمان سامانیان و در مشرق اسلامی صورت گرفت.عوفی نوشته است: «چون نوبت دولت آل سامان درآمد، رایت سخن بالا گرفت و شعرای بزرگ پدید آمدند و بساط فضائل را بسط کردند و عالم نظم را نظامی دادند و شاعری را شعاری ساختند.»

تا این زمان، متون پهلوی قدیم به عربی ترجمه می شد و زبان عربی به عنوان یک زبان اسلامی و بزرگ، زبان تفهیم و تفاهم همه ملت هایی شده بود که در اسلام با یکدیگر اشتراک داشتند .

این زمان، در کنار زبان عربی، در شرق اسلامی، زبان دیگری هم رشد کرد که به نوعی ادامه فارسی میانه یا پهلوی بود و تحت تأثیر زبان اسلامی جدید، رشد کرده بود.این زبان که فارسی دری بود، علاقمندان فراوانی داشت و همین امر سبب شد تا حرکت فرهنگی دیگری به تدریج شکل بگیرد.این حرکت فرهنگی، ترجمه متون عربی به فارسی بود که با حمایت سامانیان دنبال شد .کلیله و دمنه که متن عربی آن راعبد الله بن مقفع در قرن دوم آماده کرده بود، به فارسی دری ترجمه شد.ابو الفضل بلعمی به سفارش امیر نصر بن احمد سامانی، رودکی را بر آن داشت تا کلیه و دمنه را به نظم فارسی درآورد.به مرور ترجمه متون عربی دیگر نیز پی گرفته شد .

مهم ترین نقش را در این باره، دربار نصر بن احمد (301 331) بر عهده داشت.چنان که فردوسی می گوید:

به تازی همی بود تا گاه نصر*بدان گه که شد در جهان شاه نصر

گرانمایه بو الفضل دستور اوی*که اندر سخن بود گنجور اوی

بفرمود تا پارسی دری*نبشتند و کوتاه شد داوری

یکی از کارهای مهمی که در روزگار سامانیان به انجام رسید، ترجمه تفسیر بزرگ طبری بود .این متن که در چهل مصحف به زبان عربی بود، به بیست مصحف فارسی با حذف سند نقل ها ترجمه شد.متأسفانه از آن ترجمه اثری نمانده و تنها متن تلخیص گونه ای از آن با افزوده های فراوان در هفت مجلد بر جای مانده که به چاپ رسیده است.عبارتی که مترجم متن عربی در علت ترجمه آورده است، چنین است:

این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری، ترجمه کرده به زبان پارسی دری راه راست...پس دشخوار آمذ بر وی خواندن این کتاب و عبارت کردن به زبان تازی، و چنان خواست کی مر این را ترجمه کنند به زبان پارسی.

منصور بن نوح (350 365)، اصرار بر ترجمه تاریخ طبری داشت که این مهم، همان گونه که در مقدمه کتاب مزبور آمده در سال 352 انجام گرفته است.دلیل آن نیز در همان مقدمه، استفاده عموم مردم از متن فارسی یاد شده است.البته مترجم شناخته شده نیست، گر چه از همان اوان، به نام بلعمی، وزیر دولت سامانی منسوب شده است.در مقدمه ترجمه فارسی کتاب آمده است:

بدان که این تاریخنامه بزرگ است که گرد آورد ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری رحمة الله علیه که ملک خراسان ابو صالح منصور بن نوح فرمان داد دستور خویش را، ابو علی محمد بن محمد بن عبد الله البعلمی را، که این نامه تاریخ تازی را پسر جریر کرده است، پارسی گردان هر چه نیکوتر، چنان که اندر وی نقصانی نیوفتد.جالب آن که از همین منصور بن نوح، دو بیت شعر به پارسی نیز بر جای مانده است:

درمان عاشقی چیست*پایان سورة العصر

با زر برو نبشته*منصور نوح بن نصر

به عقیده وی، درمان عاشقی تنها کلمه «صبر» است که در پایان سوره و العصر آمده است.

با این همه باید توجه داشت که در بیش تر روزگار سامانیان، زبان دیوانی، زبان عربی بود، گر چه زبان عمومی تکلم، زبان فارسی و در برخی از مناطق خراسان زبان های محلی مانند سغدی و غیره رواج داشت.با این حال نوشته اند که اسماعیل، از زبان فارسی در کارها استفاده می کرد، اما فرزندش احمد، بار دیگر، زبان عربی را جایگزین زبان فارسی کرد.

نکته مهم آن که توجه به زبان فارسی، به معنای ایرانی گری و دوری از اسلام نبوده است، چرا که سامانیان سخت تحت تأثیر عالمان دینی بوده و به عنوان سنیان متعصب و پیروان راستین خلفای عباسی شناخته می شوند.

گفتنی است که رواج فارسی دری در خراسان، مانع رشد زبان عربی به عنوان زبان فرهنگی و علمی در این دیار نبود.حتی مهم تر از آن نفوذ زبان عربی در میان کتیبه های سفالینه است که نشان از عمق این نفوذ دارد.نویسنده کتاب کتیبه های سفال نیشابور ثابت کرده است که در میان حدود یک صد و چهل ظرف سفالین نیشابوری باقی مانده از قرون نخست اسلامی، حتی یک کتیبه فارسی وجود ندارد، بلکه روی تمامی آنها عبارات و اشعار عربی آمده است.جالب تر آن که ابن اثیر دو بیت شعر عربی از اسماعیل بن احمد سامانی نقل کرده است.

مهم ترین نقش را در رواج زبان فارسی در این عهد، شاعران بر عهده داشتند.شاعران این دوره که به طور معمول در دربار سامانی بودند، نخستین شاعران بنام و شناخته شده زبان فارسی هستند که اشعار نسبتا مفصلی از آنها بر جای مانده است.مسعودی مروزی نخستین کسی است که تاریخ را به نظم در آورده و در اصل، کارش، درآمدی بر کار سترگ فردوسی بوده است.

شخصیت مهمی که سرآغاز شعر فارسی است، رودکی است که نام اصلیش جعفر بن محمد است.وی از منطقه رودک سمرقند بوده و وفاتش در سال 329 رخ داده است.او از شاعران دربار سامانی است و مبالغ هنگفتی به عنوان صله و انعام ازآنان دریافت کرده و ثروتی عظیم انباشته است.به همین دلیل اشعاری که وی داشته و آنها را بالغ بر یک صد هزار بیت دانسته اند، بیش تر در مدح امیران سامانی بوده است.البته شاعر معاصر وی بلخی (م 325) شعری گفته که نشان از تمایلات اسماعیلی یا علاقه به علویان رودکی دارد:

از رودکی شنیدم سلطان شاعران*کاندر جهان بکس مگرو جز به فاطمی

گذشت که از مهم ترین کارهای شاعرانه رودکی، منظوم کردن متن ترجمه شده کلیه و دمنه به دستور امیر سامانی است که تنها برخی از اشعار آن بر جای مانده است.وی بر نصر بن احمد سامانی تأثیر خاصی داشته و زمانی که امیر برای چند سال به عنوان ییلاق در هرات ماند و همه درباریان خسته شدند، او ضمن شعری، امیر را به یاد بخارا و جوی مولیان انداخت و امیر بی اختیار و حتی بدون آن که اسبش را زین کند، شتابان به سوی بخارا بازگشت.اشعار رودکی که امیر را آنچنان به وجد آورد، چنین بود:

بوی جوی مولیان آید همی*بوی یار مهربان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی*میرزی تو شادمان آید همی

میر ما هست و بخارا آسمان*ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان*سرو سوی بوستان آید همی

پس از رودکی، سیل شاعران در دنیای ادب پارسی پدید می آیند و اشعار زیبایی را که برخی به تقلید از اشعار عربی و برخی با آفرینش مفاهیم و فضاهای جدید است، پدید می آوردند .بیش تر این شاعران، بلخی و بخاری و مروزی و هروی و بادغیسی و...به هر روی خراسانی اند و این نشان از آن دارد که آن دیار، مهد ادبیات ارجمند پارسی بوده است.برخی از محققان، منطقی رازی را که در میان سالهای 367 380 درگذشته، نخستین شاعر پارسی گوی عراقی عراق عجم دانسته اند.

از سوی دیگر حضور این همه شاعر در دربار سامانی، نشان از توجه تام و تمام این سلسله به ادب فارسی و زنده کردن آن دارد.

از اقدامات مورد توجه این شاعران منظوم کردن متون تاریخی بوده است.این اقدام سبب شد تا بخشی از تاریخ دوران اساطیری ایران که متون اصلی آن به تدریج رو به نابودی بود، محفوظ بماند.احمد بن منصور، مشهور به دقیقی که در نیمه قرن چهارم زندگی می کرده شاهنامه ابو منصوری را به نظم در آورده است.اسد

الفارس/یحیی/احمد/حارث/نوح

یعقوب/ابراهیم/اسماعیل (279 295)

یحیی/ابراهیم/احمد (295 301)

ابراهیم/نصر (301 331) /منصور/اسد

احمد/نوح (331 343) /اسماعیل/محمد

محمد/منصور (350 366) /عبد الملک (343 350)

ابو سلیمان/نوح (366 387) /یحیی

منتصر/عبد الملک (389 390) /منصور (387 389) /اسماعیل (390 395) /ابو یعقوب

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان