از من ستایش مکن
وقتی فردی در کنار امام قرار می گرفت و از خصوصیات اخلاقی و اجتماعی شان سخن می گفت آثار خشم و نگرانی و نارضایتی در چهره ایشان ظاهر می شد و حتی در بعضی از مواقع سخن آن شخص را قطع کرده و می فرمودند: «از من ستایش مکن» . (1)
بیخود تعریف می کنید
من به عنوان پسر امام جرأت گفتن خصوصیات ایشان را ندارم، چون ایشان می گویند: «شما بیخود از من تعریف می کنید» . (2)
صدای تلویزیون را کاملا خاموش کردند
یکبار من خدمت امام نشسته بودم، آقا سخنرانی خودشان را از تلویزیون گوش می کردند. خیلی از وقتها دیده بودم که سخنرانیهای خودشان را در روزنامه ها می خوانند. پس از اینکه سخنرانی امام تمام شد جمعیت بلند شدند و شروع کردند به شعار دادن. بار اول می گفتند: «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» آقا هم گوش می کردند به تدریج شعار عوض شد و شعار دادند: «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی» تا این شعار شروع شد آقا صدای تلویزیون را با کنترلی که در دست داشتند کم کردند ولی هنوز جمعیت شعار می داد. مجددا امام صدای تلویزیون را کم کردند، باز مردم شعار می دادند، امام صدای تلویزیون را کاملا بستند و این بار دیگر آنقدر صبر کردند تا صحنه جمعیت رفت و تصویر بعدی آمد، بعد امام صدای تلویزیون را زیاد کردند. (3)
کتابها را به خانه من نیاورید
کتاب «طهارت» امام چهار جلد بود. یکی از آنها «دماء ثلاثه» نام داشت. به ایشان عرض کردم : «آقا شما اجازه می دهید که ما این دماء ثلاثه را چاپ کنیم؟» امام فرمودند: «به من ربطی ندارد. می خواهید چاپ کنید، می خواهید چاپ نکنید. در هر صورت به من مربوط نیست.» عرض کردم: آقا! شما لطفا پولی به من قرض بدهید. در آن موقع اوضاع مالی طلبه ها خیلی بد بود . فرمودند: «من پول این چنینی ندارم.» خلاصه هر چه اصرار کردم که لطفا شما پولی برای این کار بدهید، فرمودند: «خیر» . بالاخره رفتم و از اخوی ایشان، آیت الله پسندیده، پنج هزار تومان قرض کردم و کتاب دماء ثلاثه را به شکل خیلی جالب چاپ کردم. پس از چاپ کتاب به امام گفتم: «من پنج هزار تومان از اخوی شما قرض کرده ام. لطف کنید و شما قرض مرا ادا کنید.» فرمودند: «نخیر، من پول اینچنینی ندارم.» هر چه گفتم که: «آقا! من اینجا خدمت خود شما هستم.» فرمودند: «نخیر من پول اینچنینی ندارم.» بالاخره با فروختن یک قالی و برخی چیزهای دیگر، کم کم قرضم را به آیت الله پسندیده دادم. پس از چاپ، کتاب را خدمت ایشان آوردم و گفتم: «آقا! حالا که من چاپ کردم و پولش را هم دادم، اجازه می دهید در خانه شما به آقایان بدهم؟» فرمودند: «نخیر! به خانه من نیاورید. نباید به خانه من بیاید» . (4)
باید این القاب برداشته شود
وقتی کتاب «تحریر الوسیله» در نجف اشرف چاپ شد مطابق رسوم نجف پشت جلد آن القابی از قبیل آیت الله العظمی و زعیم الحوزات العلمیه و از این قبیل عبارات نوشته شد، این چیز تازه ای نبود و کسی هم تقصیری نداشت و همان طور که برای سایر مراجع عمل می شد، چاپخانه و متصدیان چاپ عمل کرده بودند. وقتی امام متوجه مطلب شدند با کمال قاطعیت از توزیع آن منع کردند و فرمودند: باید این القاب برداشته شود، تا بالاخره دست اندرکاران مجبور شدند که چیزی روی این القاب بزنند که هیچ خوانده نشود. (5)
چون برای من شعر گفته نمی دهم
اوایل نهضت که قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد و روزنامه ها پیرامون آن مطالبی نوشتند، بر اثر ایستادگی و افشاگریهای امام پس از چندی نوشتند که این قانون لغو شده و حرف خودشان را پس گرفتند. یکی از رفقای اهل علم که آدم با فضلی است در این رابطه برای امام اشعاری سروده بود. یک روز بعد از ظهر ایستاد و اشعارش را خواند. بعضی از رفقا گفتند ایشان را خدمت امام بفرستید تا برایش پول بگیریم. من پیشقدم شدم و خدمت امام رفتم و مطلب را عرض کردم. فرمودند: «چون برای من شعر گفته است نمی دهم.» من هرچه اصرار کردم نتوانستم حتی یک ریال برای آن آقا از امام پول بگیرم. (6)
چهره شان درهم کشیده شد
به محضر امام معروض داشتم که همه تا قبل از جمعه خونین مکه از اینکه حضرتعالی آیه «و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله» را در آغاز پیام حج امسال انتخاب کرده بودید، متعجب و شگفت زده بودند؛ آنگاه که حادثه اتفاق افتاد به نکته قضیه پی بردیم و در عین حال، تعجب و شگفت زدگی همه دو چندان شد.
تا قبل از این فراز از عرایضم، امام با سؤالها و با نگاه و استماعشان زبانم را در بیان ماوقع گویا می کردند و استقبالشان گویای این بود که در جستجوی اخبار جدید و اطلاع از مشاهده ها بودند. اما وقتی از آیه و پیام گفتم و خواستم در لفافه و کنایه از کرامت حضرتش حرفی به میان آورم، چشمهایشان را پایین انداختند و چهره شان درهم کشیده شد! انگار که این مقوله نه تازه است و نه گفتنی. گویی که نخواستند حتی با نگاه و در نگاهشان، چیزی را در این زمینه افشا کنند. (7)
هم نشین طلاب بودند
سال 1333 شمسی که در منزل حضرت آیت الله العظمی بروجردی در ایام فاطمیه مجلس عزا اقامه می شد امام را می دیدم که در میان طلاب متوسط کمی دورتر از مرحوم بروجردی بسیار فروتن و مؤدب جلوس می فرمودند. در این مجلس مرحوم تربتی منبر می رفت. در طول این مدتی که به مجلس می رفتیم می دیدیم از آغاز تا پایان مجلس امام دو زانو و بسیار مؤدب نشسته بودند و به روضه گوش می دادند. و این برای من عجیب می نمود که چرا ایشان نزدیک مرحوم بروجردی جلوس نمی فرمودند و همچون یک مستمع عادی در میان طلاب جوان با آن همه حرمت و قداستی که در حوزه داشتند متواضعانه با طلاب گمنام همنشین بودند. (8)
پاسخ سلام همه را می دادند
علی رغم آن حالت پرخاش و ستیزی که امام با دستگاه حکومتی وقت داشتند و با وجود درگیریها و مشکلات روزمره، هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچه ها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچه ها نظر می انداختند و در حالی که تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می دادند. (9)
حتی به بچه ها سلام می کردند
امام همیشه در سلام مقدم بر دیگران بودند و همواره وقتی وارد بر افراد می شدند قبل از اینکه آنان سلام کنند ایشان سلام می کردند. امام با آن عظمت که تمام قدرتها از شنیدن نامشان به وحشت می افتادند آنقدر رئوف و مهربان بودند که حتی اگر مواجه با بچه ها می شدند به آنها سلام می کردند. (10)
حتی یکبار نتوانستم
آنچه هیچ گاه از خاطر هیچ کدام از شاگردان امام، بلکه معاشرین با ایشان نخواهد رفت، تواضع بسیار و روحیه شاگردپروری امام است. من، علاوه بر اینکه شاگردشان بودم، مجذوب شخصیت ایشان نیز بودم و به امام علاقه کامل داشتم. در تمام مدتی که در خدمت امام بودم به لحاظ اینکه همواره در گفتن سلام سبقت می جستند، نتوانستم یکبار در گفتن سلام بر ایشان سبقت بجویم. (11)
دو سطل آب روی من ریختند
فرزند چهارمین شهید محراب حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی نقل می کرد وقتی پانزده ساله بودم روزی برای استحمام به گرمابه ای در قم رفتم. در بدو ورود مشاهده کردم که یکی از آقایان که سر خود را صابون زده و روی چشمانش نیز از کف صابون پوشیده شده بود با دست به دنبال ظرف آب می گردد. بلافاصله ظرفی را که نزدیکم بود برداشته و از خزینه پر آب ساختم و دوبار روی سر او ریختم. آن مرد نورانی نگاه تشکرآمیزی به من انداخت و پرسید آیا شما هم سر خود را شسته اید؟ عرض کردم خیر، تازه به حمام آمده ام. بالاخره به گوشه ای رفته و سر و صورت خود را صابون زدم. قبل از اینکه به سر خود آب بریزم ناگهان دو ظرف آب روی سرم ریخته شد. چشم خود را باز کردم، دیدم آن مرد بزرگ به تلافی خدمت من با کمال بزرگواری محبت کرده است. این موضوع را به پدرم گفتم. لیکن چون او را نمی شناختم نمی توانستم نام او را معرفی کنم. بعد از مدتی که با پدرم در یکی از اعیاد مذهبی به منزل علما می رفتیم ناگهان چشمم به ایشان افتاد، او را به پدرم نشان دادم. پدرم فرمود: «عجب، ایشان حاج آقا روح الله خمینی است» . (12)
شرمنده مردم هستم
در مسیر مهاجرت از عراق و امتناع کویت از پذیرش امام یک شب دیگر امام در بغداد ماندند، چون بنا بود فردا صبح (روز جمعه، ساعت 9) به پاریس پرواز کنند. آن روز (پنجشنبه) در خدمت امام نشسته بودیم. همه ناراحت و نگران اوضاع و حوادث بودیم؛ ولی امام خیلی آرام و مصمم بودند، کان هیچ خبری نشده است و تازه ما را هم دلداری می دادند. از تهران هم گزارش دادند که مردم خیلی ناراحت شده اند و تظاهرات و راهپیماییهای زیادی انجام پذیرفته و همه نگران اوضاعند.
این جمله از امام یادم نرفته است که در آن حالت گرفتاری و تحیر که برای همه ما پیش آمده بود و اصلا آینده معلوم نبود، چنین فرمودند: «من شرمنده و مدیون مردم هستم. من در مقابل این مردم احساس حقارت می کنم، آنها برای ما خود را به زحمت می اندازند و ما با کمال راحتی در اینجا نشسته ایم.» راستی چقدر عجیب بود. کسی در آن حال، آواره از وطن، از این طرف و آن طرف بی آنکه تکلیفش مشخص شود، رانده می شد، از مرز به فرودگاه، از بصره به بغداد و از بغداد هم معلوم نیست به کجا. تا چه حوادثی برای او رخ دهد، با این حال خود را در کمال راحتی می پندارد و نگران است که مردم اینقدر خود را برای خاطر او به زحمت می اندازند. (13)
مرا ببخشید
شبی که صبح فردای آن روز قرار بود امام به ایران بیایند که نشد و موکول به روز بعد شد، مردم نوفل لوشاتو با دسته گلهای فراوانی، حتی زنهای مسیحی که به حجاب اعتقاد ندارند روسری به سر بسته بودند و خدمت امام آمده بودند. آن شب مردم مسیحی نزد امام حالت عجیبی داشتند، همه گریه می کردند. رهبر کبیر انقلاب اسلامی با صحبت خیلی کوتاهی از همسایه هایشان عذرخواهی کردند و فرمودند: «مرا ببخشید. من در این مدت که اینجا بودم باعث دردسر برای شما شدم.» پس از ترجمه صحبتهای امام، اهالی نوفل لوشاتو به شدت گریه می کردند. (14)
عذر می خواهم
امام حتی در برخورد با شاگردان و کسانی که از نظر موقعیت علمی و اجتماعی بسیار پایین بودند تواضع داشتند. حدود هشت سال قبل، فصل تابستان در آذربایجان بودم. امام راجع به یک مطلب مهمی که مربوط به آذربایجان بود بنده را احضار فرمودند. پیش از شروع مطلب خطاب به بنده فرمودند: «از اینکه به شما زحمت دادم این جا آمدید عذر می خواهم» . این فرمایش آنقدر در وجود بنده اثر گذاشت که گریه ام گرفت. (15)
چه خوب بود نصیحت می کردید
کودکان روستای معدن فیروزه نیشابور که در کلاس پنجم ابتدایی تحصیل می کنند طی نامه ای به امام نوشته بودند: «ما می خواستیم همانطور که در کتاب تعلیمات دینی و اخلاق کلاس پنجم بود نامه ای به شما بنویسیم و مانند امام محمد تقی (ع) که فرماندار سیستان را نصیحت کرده بود شما را نصیحت کنیم، اما متوجه شدیم که این کار اشتباه بزرگی است و گناه دارد چون شما خود شخصی بزرگ و با تقوی و پرهیزگارید و در برابر قدرتهای شرق و غرب ایستادگی نموده اید و با قدرتهای شیطانی در حال مبارزه هستید، در حالی که ما کودکانی هستیم که شاید حتی دست چپ و راستمان را از یکدیگر تشخیص ندهیم پس چگونه خود را راضی کنیم که شما را نصیحت کنیم؟ ...» .
امام در پاسخ آنها چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم فرزندان عزیز و خوبم چه خوب بود که نصیحتی را که در نظر داشتید می نوشتید، ما همه محتاج به نصیحت هستیم و نصیحت شما عزیزان بی غرضانه و از روی صفای قلب است... (16)
کاش من رابطه داشتم
دختری برای امام نوشته بود «اماما چون تو خدا را دوست داری ترا دوست دارم. اماما چون تو با خدا رابطه داری ما هم با تو رابطه داریم» امام اینها را می خواندند و گریه می کردند نه اینکه بگویند خوب شد که من با خدا رابطه دارم بلکه می فرمودند: «ای کاش من رابطه داشتم تا این نوشته راست باشد» . (17)
می دیدیم در صف نانوایی ایستاده اند
امام منزلی در یخچال قاضی قم خریده بودند که تقریبا در حدود سیصد متر زمین و چند اتاق داشت. ایشان خانه یا ملکی در خمین داشتند که آن را فروختند و این خانه را به قیمت سیزده هزار تومان خریدند. تقریبا سالهای 25 1324 یعنی همان زمان که آقای بروجردی به قم آمده بودند. امام در آن خانه زندگی می کردند و گهگاه می دیدیم که با آن مقام و موقعیتشان در صف نانوایی ایستاده اند و نان می گیرند. ایشان کارهای منزل را هم خودشان انجام می دادند . (18)
مگر من چه کاره ام؟
بارها شده از طرف دشمنان خارجی و داخلی تبلیغات گسترده ای راه افتاده که مثلا امام بیمار است و بعضیها از امام درخواست می کنند که در اینگونه مواقع شما دیداری داشته باشید و یا پیامی بفرستید تا مردم و یا رزمندگان اسلام در جبهه ها تضعیف نشوند ولی امام فرموده اند : «مگر مردم برای من می جنگند که تضعیف بشوند، آنها به خاطر خدا و اسلام مبارزه می کنند و هرگز سست نمی شوند. من چه کاره ام که با رفتن من اسلام و انقلاب نابود شود. (19)
شما جلوتر از ما از هواپیما بیرون بروید
روز دوازده بهمن 57 وقتی هواپیمای امام در فرودگاه تهران به زمین نشست آیت الله پسندیده برادر امام به استقبال ایشان به داخل هواپیما رفتند. امام به حسب روحیه ای که داشتند فرمودند آقای پسندیده جلوتر از ایشان از هواپیما خارج شود؛ چون هیچگاه امام در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمی گرفتند. از طرفی به دلیل حساسیت سیاسی ورود امام آقای پسندیده هم نمی توانستند جلوتر از امام راه بیفتند. امام فرمودند: «پس شما جلوتر از ما از هواپیما پایین بروید و الا من جلوتر از شما نخواهم رفت» . (20)
دوستان را جلو می انداختند
در جلساتی که امام با دوستانشان شرکت می کردند همیشه آنها را جلو می انداختند و خودشان از عقب می آمدند و با این حرکت از دوستانشان تجلیل می کردند. این کار، کار یک دفعه و دو دفعه نبود، بلکه کار بیست سال بود که خود من شاهد این مسأله بودم. امام عظمت روحی عجیبی داشتند. (21)
پی نوشت ها:
.1 حجة الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی یادواره اربعین ارتحال امام جمعیت زنان جمهوری اسلامی.
.2 حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی.
.3 حجة الاسلام و المسلمین مسیح بروجردی.
.4 حجة الاسلام و المسلمین علی اکبر مسعودی پا به پای آفتاب ج 4 ص .156
.5 آیت الله قدیری ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی خرداد .70
.6 حجة الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج .6
.7 حجة الاسلام و المسلمین محمد حسن رحیمیان در سایه آفتاب ص .221
.8 حجة الاسلام و المسلمین سید محمد باقر حجتی ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی خرداد .70
.9 حسین شهرزاد (همسایه امام در قم) شاهد ش .186
.10 دکتر محمود بروجردی سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج .3
.11 آیت الله سید عزالدین زنجانی حوزه ش .32
.12 زهرا مصطفوی حضور ش .1
.13 حجة الاسلام و المسلمین محمد رضا ناصری پاسدار اسلام ش .58
.14 حجة الاسلام و المسلمین هادی غفاری پیام انقلاب ش .183
.15 آیت الله بنی فضل حوزه ش .49
.16 صحیفه نور ج 16 ص .55
.17 حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی ویژه روزنامه جمهوری اسلامی خرداد .72
.18 حجة الاسلام و المسلمین محمد علی فیض پا به پای آفتاب ج 4 ص .83
.19 حجة الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی جهاد روستا ش 230 سال .8
.20 حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانی حضور ش .3
.21 آیت الله سید رضا بهاءالدینی حوزه ش .32