انسان سالک باید، معتقد باشد خدا، قیامت، وحی و راهی هست و باید این راه را پیمود و اگر این راه، درست پیموده شود، به بهشت و گرنه به دوزخ، منتهی خواهد شد.
ایمان که شرط آغازین تحصیل زاد و توشه است، مراتبی دارد. البته ایمان زبانی مانند سخنی که انسان در حال خواب بگوید، ارزش و نقشی ندارد و چنین ایمانی تحصیل زاد و توشه محسوب نمی شود. از این رو ذات اقدس خداوند در قرآن کریم می فرماید:
«قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الإیمان فی قلوبکم» (2)
اعراب گفتند ما ایمان آورده ایم؛ یعنی «شهادتین» را بر زبان جاری کرده ایم؛ به آنها بگو شما ایمان نیاورده اید ولی بگویید ما اسلام آورده ایم؛ زیرا هنوز ایمان در جان شما رسوخ نکرده است. پس ایمان زبانی، هیچ سودی ندارد و در اخلاق و سیر و سلوک نیز بی تأثیر، و از بحث خارج است.
بنابراین، ابتدایی ترین درجه ایمان، ایمان قلبی تقلیدی است که انسان بر اساس تقلید از بزرگان مکتب خاص یا کسان دیگری که به آنها اطمینان دارد ایمان می آورد و مطمئن می شود که جهان، مبدئی به نام خدا، پایانی به نام معاد، رهبرانی به نام انبیای الهی و کتابی مثلا به نام قرآن دارد.
قرآن کریم، ایمان غیر مشوب را شرط لازم موفقیت در سیر معنوی می داند:
«الذین امنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم أولئک لهم الأمن و هم مهتدون» (3)
آنها که ایمان آورده اند ولی ایمانشان را با ستم، نیامیخته اند، از امنیت برخوردارند . ستم بر دو گونه است: یکی ستم در اموری مانند ارث، مال و ناموس و دیگری ستم نسبت به حریم اعتقادات، که قرآن کریم تعدی به اعتقادات را شرک عظیم می نامد:
«لا تشرک بالله إن الشرک لظلم عظیم» (4)
و شرک این است که چیزی که اختصاص به خدا دارد، یعنی کمال و جمال به غیر خدا و چیزی که مخصوص غیر خداست، یعنی نقص و عیب، به خدا اسناد داده شود؛ مثلا، اگر کسی در امور خود و یا در نیل به کمالات به غیر خدا تکیه کند، در حقیقت، مشرک است و ایمانش را به ظلم، آلوده کرده است و در نتیجه از امن الهی برخوردار نیست.
البته خدای سبحان برای ایمان، مراتبی ذکر کرده است و اولین شرط سلامت ایمان، همان عمل صالح است. از این رو در قرآن کریم نوعا به همراه ایمان، عمل صالح نیز ذکر می شود:
«الذین امنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن ماب» (5).
بالاتر از ایمان، مرحله ای است که انسان به مقام «کأن» و از این مرحله بالاتر، این است که به مقام «ان» بار یابد و به «شهود» برسد؛ مانند ایمان پیغمبر اکرم و اولاد او (صلوات الله علیهم) و شاگردان مخصوص آنان. خدای سبحان در باره اینان می فرماید: وقتی نام خدا برده می شود دلهای آنان به شوق می تپد و آنگاه می آرمد:
«إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم و إذا تلیت علیهم ایاته زادتهم إیمانا و علی ربهم یتوکلون» (6)
که این انس، بعد از آن هراس است، و در حقیقت آن هراس، زمینه برای این انس است.
ترس نفسی، از این حقیقت سرچشمه می گیرد که انسان می داند کار به دست رب العالمین است و انسان از خود مطمئن نیست و می ترسد به سبب خلافی که کرده است خدا او را در دنیا یا آخرت و یا در هر دو نشئه، گرفتار کند؛ یا می ترسد اگر خلاف کند، به جهنم گرفتار شود یا از بهشت محروم شود. انسانی که از خود مطمئن نیست، در صورتی می تواند بدون خوف باشد که بگوید: مبدئی در عالم نیست و یا هست و کاری به جهان ندارد و یا هست و کار دارد ولی کار او به روش مستقیم نیست؛ در حالی که هر سه مطلب، باطل است.
در نتیجه وقتی که یاد و نام حق مطرح می شود مؤمن می ترسد ولی بعد کم کم می بیند خدا به او توفیق داد تا او در مسیر، مستقیم حرکت کند و از این جهت خدا را شاکر است تا مشمول نعمت حق واقع شده به بیراهه نرفته است و آنگاه بر اساس این شکرگزاری قلبش آرام می گیرد :
«الله نزل أحسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم إلی ذکر الله» (7)
البته اینها مراحل ابتدایی و متوسط خوف است و مرحله بالاتر این است که انسان می ترسد از یاد حق محروم بماند:
«و هبنی صبرت علی حر نارک فکیف أصبر عن النظر إلی کرامتک» (8).
آرامش دل و بدن مؤمن
بنابر آنچه گذشت، مؤمن نه گرفتار شک و تردید قلبی است و نه گرفتار تعدی و تجاوز بدنی . البته چون مؤمن می داند قیامت و حساب هست و می داند که ناقد، بصیر است در صحت و سقم عمل خود، شک دارد و چنین انسانی در بخش ریاضت، اهل ترس است؛ ولی درباره اصل حساب و قسط و عدل بودن آن هیچ گونه، شک ندارد.
انسان سالک ابتدا می کوشد با میل نفسانی خود مبارزه کند و گناه نکند و آیه
«الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (9)
بر همین بخش، قابل تطبیق است و این کار، «ریاضت عام» نام دارد.
در مرحله بالاتر در مقام اوصاف نفسانی، سعی می کند که وصف بدی به حریم جان او راه پیدا نکند؛ یعنی، نه تنها کار بد نکند بلکه وصف بد هم نپذیرد و این، «ریاضت خاص» است. در مرحله بالاتر، که به آن «ریاضت اخص» گفته می شود، می کوشد نه تنها بد نکند و به بد متصف نشود، بلکه غیر خدا را نبیند. بنابراین، آیه
«و قلوبهم وجلة أنهم إلی ربهم راجعون» (10)
به این معنا که، ریاضت، مایه هراسناکی است، مربوط به طلیعه امر است؛ اما هنگامی که امر به پایان می رسد، مضمون آیه
«ثم تلین جلودهم و قلوبهم إلی ذکر الله» (11)
محقق خواهد بود که یاد خدا مایه آرامش دل و بدن آنهاست.
حضرت امام سجاد و سایر امامان ( علیهم السلام) هنگام ورود به نماز هراسناک بودند، ولی وقتی وارد نماز می شدند و اذکاری می گفتند و پیامها و سروشهای غیبی را می شنیدند، قلبشان می آرمید. پس یاد خدا در اوایل امر، مایه اضطراب و در پایان امر، مایه اطمینان است.
البته گاهی انسان نماز می خواند و یاد حق را بر دل عبور می دهد ولی نمی لرزد؛ اما نباید فریب بخورد و بگوید:
«ألا بذکر الله تطمئن القلوب» (12)
و بپندارد که به مراحل نهایی یاد خدا رسیده است؛ زیرا این در حقیقت، غفلت و خواب است؛ نه اطمینان. انسان وقتی غافل باشد و از عواقب کار خبر نداشته باشد، نمی لرزد و مضطرب نیست بنابراین، آرامش او یک آرامش دروغین است؛ اما اگر به یاد حق باشد و به وظائفش عمل کند گرچه در آغاز کار می لرزد ولی کم کم مأنوس می شود و قلبش به مهر خدا و لطف او می آرمد و این یک اطمینان صادق است.
ایمان، قلعه امن
اگر کسی بداند ناقص و نیازمند است و رفع نیاز او نه مقدور خود اوست و نه مقدور دیگران و نیز اگر بداند جهان هستی مبدئی دارد که نیاز نیازمندان را می داند و می تواند آنها را برطرف کند، به سیر و سلوک می افتد و به دار الامن پناهنده می شود. همه مشکلات تحجر یا ارتجاع این است که انسان یا خود را نمی شناسد یا به عجز خود آگاه نیست و یا می فهمد عاجز است و می پندارد خودش یا دیگران یا روابط و ضوابط اجتماعی می توانند نیازهای او را برطرف کنند. از این رو خود را به آن مهد امن نمی سپارد.
ایمان آن است که انسان در قلعه امن قرار گیرد و از این رو حضرت امام رضا (صلوات الله وسلامه علیه) در حدیث سلسلة الذهب از پدران گرامی خود از سفرای الهی نقل کرده است که خداوند می فرماید:
«کلمة لا إله إلا الله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی» (13)
توحید، دژ مستحکم من است و هر کس به این دژ درآید از عذاب الهی ایمن است البته در جهان تکوین، همه موجودات موحدند و هیچ موجودی کافر نیست، ولی در نظام تشریع و قانونمندی، انسانها دو دسته اند: بعضی مؤمن و بعضی کافر، ونیز در نظام تکوین، هیچ موجودی از مسیر مستقیم، منحرف نیست:
«ما من دابة إلا هو اخذ بناصیتها إن ربی علی صراط مستقیم» (14)
زمام هر موجودی را خدا بر عهده دارد و کار خدا هم بر مسیر مستقیم است.
نظام آفرینش در مسیر مستقیم حرکت می کند، ولی گاهی غبار خودبینی یا غیر بینی نمی گذارد انسان، حقیقت خود را بشناسد که قهرا یا از حاجت خود، غافل است:
«کلا إن الإنسان لیطغی أن راه استغنی» (15)
یا اگر به حاجت خود آگاه است، می پندارد خودش توان رفع حاجت را دارد و خودکفاست. او در حقیقت منطق قارونی دارد که می گوید:
«إنما اوتیته علی علم عندی» (16)
من بر اثر علم اقتصاد، توانسته ام این ثروت کلان را تحصیل کنم. این تفکر، تفکر قارونی است که کسی بگوید: «من خودم زحمت کشیده و به این مقام مالی یا علمی رسیده ام» ؛ یعنی، این شخص به جای این که به دار الامن توحید تکیه کند، به خود متکی است؛ در صورتی که چون خودش نیازمند است نمی تواند تکیه گاهی برای خود باشد.
به هر تقدیر، ایمان این است که انسان بعد از ادراک عجز خود و دیگران، به تکیه گاه قدرت پناه ببرد و در دار الامن قرار گیرد و احساس ایمنی کند که در این صورت هم از شر شیطان درون و هم از گزند حوادث تلخ بیرون در امان است.
ایمان آمیخته با شرک
خدای سبحان در باره کسانی که به این ایمان ناب، راه نیافته اند می فرماید ایمان اینها با شرک، آمیخته است:
«و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون» (17)
یعنی، بسیاری از انسانها با این که مؤمنند، مشرکند. امام صادق ( علیه السلام) در تبیین این حقیقت که چگونه اکثر مؤمنان، مشرکند؟ فرمود: همین که می گویند: اگر فلان شخص نبود، مشکل من حل نمی شد، این تفکر با ایمان، سازگار نیست:
«هو قول الرجل: لولا فلان لهلکت و لولا فلان لما أصبت کذا و کذا و لولا فلان لضاع عیالی؛ ألا تری أنه قد جعل لله شریکا فی ملکه یزرقه و یدفع عنه؟ قلت: فنقول: لولا أن الله من علی بفلان لهلکت، قال: نعم لا بأس بهذا و نحوه» (18).
بنابراین، اگر کسی بگوید مشکل مرا اول خدا و بعد شما حل می کنید، این نوعی شرک است؛ زیرا خدا اولی است که ثانی ندارد:
«هو الأول و الاخر» (19)
و مستقلی است که مستقل دیگر را نمی پذیرد و هر چه در جهان امکان یافت شود مجرای فیض اوست.
انسان تشنه کام، تنها وامدار سرچشمه است و دیگر از جویبار و رودخانه تشکر نمی کند؛ چون آب را سرچشمه به او می دهد؛ نه جویبار و آب حیات را خدای سبحان که منبع فیض است عطا می کند. بنابراین، نباید گفت اگر فلان کس یا فلان چیز نبود، من هلاک می شدم؛ بلکه باید گفت اگر لطف خدا نبود، هلاک می شدم. پس ایمان راستین، اولین مرحله است. از این رو ذات اقدس خداوند به کسانی که به ظاهر ایمان آورده ولی ایمان استواری تحصیل نکرده اند، می فرماید :
«یا أیها الذین امنوا امنوا بالله و رسوله» (20)
شما که به ظاهر ایمان آورده اید به حسب باطن هم مؤمن باشید و یا اگر ایمانتان درست است، استوار باشید، یا اگر ایمانتان ضعیف است تقویت کنید.
شرک، ریشه همه گناهان
قرآن کریم، مرجع همه اوصاف رذیله را شرک، و مبدأ همه اوصاف فاضله را ایمان به خدا و توحید خالص می داند؛ به این معنا که، منشأ گناهانی که در قرآن و روایات به آنها اشاره شده است غرور، ریا، عجب، تکبر و... است که به هوا پرستی منتهی می شود و هواپرستی در حقیقت، شرک ربوبی است.
امام صادق (سلام الله علیه) می فرماید:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شتری داشت که از شترهای دیگر سبقت می گرفت. روزی، شتر یک اعرابی بر شتر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سبقت گرفت و شتر حضرت رسول در مسابقه، عقب ماند. مسلمانها از این حادثه، غمگین شدند. طبق این نقل، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چون این شتر تندرو بود و از شترهای دیگر سبقت می گرفت، اظهار «ترفع» کرد و به خود بالید و از این رو شکست خورد:
«کانت لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ناقة لا تسبق، فسابق أعرابی بناقته فسبقتها، فاکتأب لذلک المسلمون، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إنها ترفعت، فحق علی الله أن لا یرتفع شی ء إلا وضعه الله» (21).
در نظام کلی چنین است. اگر موجودی از حد خود، تعدی کند، مورد تنبیه حق قرار می گیرد . در بعضی از روایات آمده است که:
«لو بغی جبل علی جبل لجعل الله الباغی منهما دکاء» (22)
اگر کوهی بر کوه دیگری ستم کند، کوه ستمکار فرو می ریزد. این یک اصل کلی است که ظلم و تعدی چه در محدوده جماد، چه در محدوده نبات و حیوان و چه در محدوده انسان پایدار نیست؛ زیرا ظلم، برخلاف نظام هستی است. آنچه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره شتر خود فرمودند یک اصل کلی است؛ یعنی، اگر کسی داعیه تکبر داشته باشد، خوار می شود؛ گذشته از این که کیفری در انتظار متکبران است. اگر ریشه این گناهان یعنی تکبر، عجب، ریا و نظایر آنها بررسی بشود، سر از شرک ربوبی درمی آورد؛ یعنی، شخص به جای این که مطیع خدای خود باشد، از هوای خود، اطاعت می کند.
هر معصیت کاری در حقیقت، ادعای ربوبیت دارد؛ زیرا کسی که از روی علم و عمد گناه می کند، بدین معناست که در عین حال که می دانم این حکم، حکم خداست، به آن اعتنا نمی کنم و خواسته خود را بر خواسته خدا مقدم می دارم. اصل جامع همه گناهکاریها پرستش هوای نفس است:
«أفرءیت من اتخذ الهه هواه» (23)
خدای انسان معصیت کار همان هوای او و هوای او همان خدای اوست. چنین کسی طعم ایمان را نمی چشد.
امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) می فرماید:
«لا یجد عبد حقیقة الإیمان حتی یدع الکذب، جده و هزله» (24)
هیچ بنده ای حقیقت ایمان را نمی یابد، مگر این که دروغ، چه دروغ جدی و چه دروغ شوخی را ترک کند؛ زیرا معنای دروغ گفتن این است که با این که خدا دروغ را حرام کرده است، من گفته خود را برگفته خدا مقدم می دارم. بنابراین، ریشه همه گناهان، شرک ربوبی است .
مشرکان اخلاقی
در قرآن کریم، قیاسی ذکر شده است که صغرای آن را آیه شریفه
«و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون» (25)
و کبرای آن را کریمه
«إنما المشرکون نجس» (26)
بیان می کند. برخی از فقهای بزرگوار ما از آیه اخیر، حکم فقهی نجاست ظاهری مشرک را استنباط می کنند، ولی به هر تقدیر نجاست و قذارت باطنی مشرکان از آن استفاده می شود؛ اما مؤمنان فاسق، گر چه شرک مصطلح ندارند و از نظر حکم فقهی، پاک هستند، لیکن از نظر بحثهای اخلاقی و کلامی، آلوده اند و این خباثت باطن، مایه آلودگی آنهاست و انسان آلوده نمی تواند به حقیقت قرآن طاهر راه پیدا کند. به همین جهت اکثر مؤمنان از درک معارف بلند قرآن، عاجزند .
نزاهت مؤمنان از شرک
قرآن، روح مؤمن را طاهر و پاک از هر تیرگی و تاریکی، و ایمان را حقیقتی روشن و زنده، و افراد با ایمان را فرزندان این حقیقت می داند. این که می فرماید:
«إنما المؤمنون إخوة فأصلحوا بین أخویکم» (27)
به این جهت است که افراد با ایمان را یک حقیقت روشن کرده است و آن، ایمان آنان است. یعنی ایمان به منزله پدر است و مؤمنان به منزله فرزندان این پدرند و در نتیجه با یکدیگر برابر و برادرند. چنین حقیقتی که در افراد با ایمان وجود دارد، آنها را به هم مرتبط می کند. از سوی دیگر، کسی که دارای روح ایمان است ارتباط تنگاتنگی با خدا دارد.
امام صادق ( علیه السلام) می فرماید:
اگر پرده از جلو دید مردم برطرف گردد و دید ملکوتی آنان باز شود، می بینند که مؤمن چه ارتباطی با خدا دارد و آنگاه در برابر مؤمن تواضع می کنند:
«لو کشف الغطاء عن الناس فنظروا إلی وصل ما بین الله و بین المؤمن، خضعت للمؤمن رقابهم و تسهلت له امورهم و لانت طاعتهم» (28)
همچنین آن حضرت می فرماید:
خدای سبحان مؤمن را از نور عظمت خود آفرید. پس اگر کسی به مؤمن، از آن جهت که با ایمان است، اهانت کند ولایتش از خدا قطع می شود:
«إن الله تبارک و تعالی خلق المؤمن من نور عظمته و جلال کبریائه، فمن طعن علی المؤمن أو رد علیه، فقد رد علی الله فی عرشه و لیس هو من الله فی ولایته و إنما هو شرک شیطان» (29).
و اگر ولایت کسی از خدا قطع شود، او تحت ولایت شیطان قرار می گیرد؛ چنانکه اگر کسی به مؤمنی اهانت کند مثل آن است که به خدای سبحان اهانت کرده یا به جنگ با او برخاسته باشد .
امام باقر (سلام الله علیه) می فرماید:
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در معراج از خدای سبحان پرسید:
جایگاه مؤمن نزد تو چگونه است؟ خداوند فرمود: اگر کسی به مؤمن اهانت کند، مثل آن است که به جنگ با من برخاسته است:
«لما اسری بالنبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: یا رب ما حال المؤمن عندک؟ قال: یا محمد من أهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة و أنا أسرع شی ء إلی نصرة أولیائی» (30)
بر این اساس، اعلان جنگ با خدا که درباره رباخواران آمده است:
«فأذنوا بحرب من الله» (31)
اختصاصی به ربا ندارد. گناهان بزرگ نوعا چنین است و بنابراین، هتک حیثیت یک مؤمن نیز، به منزله محاربه با خداست.
حضرت امام باقر ( علیه السلام) می فرمایند:
«المؤمن لا ینجسه شی ء» (32)
رذیلت و تیرگی به سراغ مؤمن نمی آید؛ مثلا، کسی که در قبال ذات اقدس اله، منکر مبدأ و یا قائل به مبادی متعدد است، آلوده و تیره است؛ اما مؤمن در قبال خدا برای احدی استقلال قائل نیست. پس آنچه را که قرآن، شرک می داند مؤمن از آن منزه است.
مؤمن، فرزند نور و رحمت
حضرت امام رضا ( علیه السلام) می فرماید:
«فالمؤمن... أبوه النور و امه الرحمة» (33)
مؤمن، فرزند نور و رحمت است. نور که روشنگر است ناظر به علم و عقل نظری است و رحمت، از آن نظر که جنبه گرایش، عاطفه، مهربانی، گذشت و لطف و صفا دارد، به عقل عملی برمی گردد و جوهره انسان را هم همین دو گوهر می سازد. مؤمن با دید ایمانی می نگرد و دید ایمانی، اشتباه بردار نیست، چون تأثیر از آن عقل نظری و تأثر از آن عقل عملی است و عواطف از افکار متأثر است. از این رو، نور به عنوان پدر، و رحمت به عنوان مادر یاد شد.
این که قرآن کریم می فرماید:
«و اتقو الله و یعلمکم الله» (34)
و تعلیم را در کنار تقوا قرار می دهد و به صورت شرط و جزا بیان نمی کند؛ بلکه جمله ای را بر جمله دیگر عطف می کند، ناظر به ارتباط بین تعلیم و تقواست، یعنی، مردان و زنان باتقوا توفیق تعلم در محضر الهی را دارند و این که می فرماید:
«إتقوا الله و یعلمکم الله»
یک زمینه است تا صورت شرط و جزا در سوره «انفال» ، روشن بشود که می فرماید:
«إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» (35).
در ذیل همین روایت آمده است:
«فاتقوا فراسة المؤمن، فإنه ینظر بنور الله الذی خلق منه» .
قدرت فرقان بین حق و باطل که به مؤمن داده شده، اشتباه بردار نیست و مؤمن با آن قدرت می نگرد. از این رو هم حق می بیند و هم حق را می بیند و چنین کسی اشتباه نمی کند و چون مؤمن با نور الهی می بیند، از این رو به ما دستور داده شد که از فراست مؤمن بپرهیزد؛ زیرا او درون بین و دوربین و تیزبین است و به همین جهت نمی شود او را فریب داد.
پی نوشت ها:
.1 محقق طوسی ایمان را اولین مرحله سیر و سلوک می داند و این جای نقد دارد؛ زیرا ایمان عبارت از آن است که انسان در مهد امن قرار گیرد، ولی تا انسان احساس خطر نکند و نداند که مأمنی هست از خطرگاه به جای امن پناه نمی برد. پس نقطه آغاز سلوک الی الله، «معرفت» است، نه ایمان؛ اما می توان گفت: چون معرفت به عنوان یک اصل پذیرفته شده است، از این جهت محقق طوسی از ایمان شروع کرده است.
.2 سوره حجرات، آیه .14
.3 سوره انعام، آیه .82
.4 سوره لقمان، آیه .13
.5 سوره رعد، آیه .29
.6 سوره انفال، آیه .2
.7 سوره زمر، آیه .23
.8 مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
.9 سوره عنکبوت، آیه .69
.10 سوره مؤمنون، آیه .60
.11 سوره زمر، آیه .23
.12 سوره رعد، آیه .28
.13 بحار، ج 49، ص .127
.14 سوره هود، آیه .56
.15 سوره علق، آیات .7 6
.16 سوره قصص، آیه .78
.17 سوره یوسف، آیه .106
.18 بحار، ج 5، ص .148
.19 سوره حدید، آیه .3
.20 سوره نساء، آیه .136
.21 محاسن برقی، ج 1، ص 213؛ بحار، ج 60، ص .14
.22 بحار، ج 72، ص .276
.23 سوره جاثیه، آیه .23
.24 بحار، ج 69، ص .262
.25 سوره یوسف، آیه .106
.26 سوره توبه، آیه .28
.27 سوره حجرات، آیه .10
.28 محاسن برقی، ج 1، ص .224
.29 همان.
.30 اصول کافی، ج 2، ص .352
.31 سوره بقره، آیه .279
.32 محاسن برقی، ج 1، ص .225
.33 بحار، ج 64، ص 75؛ محاسن برقی، ج 1، ص .223
.34 سوره بقره، آیه .282
.35 سوره انفال، آیه .29