قرآن در این رابطه می فرماید: "و لقد آتینا لقمن الحکمة ان اشکر لله...فان الله غنی حمید" کلمه"حکمت" به طوری که از موارد استعمالش فهمیده می شود به معنای معرفت علمی است در حدی که نافع باشد، پس حکمت حد وسط بین جهل و جربزه است (1).
در جمله"ان اشکر لله"بعضی (2) گفته اند: کلمه"قلنا"در تقدیر است، و معنایش این است که: بدو گفتیم ما را شکر بگزار، ولی ظاهرا احتیاجی به این تقدیر نیست، و جمله مذکور تفسیر حکمت دادن به لقمان است و می خواهد بفرماید حکمتی که به لقمان دادیم این بود که: "خدا را شکر بگزار"چون شکر عبارت است از به کار بردن هر نعمتی در جای خودش، به طوری که نعمت ولی نعمت را بهتر وانمود کند، و به کار بردن نعمت به این نحو محتاج است به اینکه اول منعم، و سپس نعمتهایش، بدان جهت که نعمت اوست شناخته شود، سپس کیفیت به کار بردن در محلش، آن طور که لطف و انعام او را بهتر وانمود کند شناخته گردد، پس حکمت دادن به لقمان، لقمان را وادار کرد تا این مراحل را در شکر طی کند، و در حقیقت حکمت دادن به او مستلزم امر به شکر نیز هست.
در جمله"ان اشکر لله"التفاتی از تکلم به غیبت به کار رفته، چون قبلا سیاق، سیاق تکلم با غیر بود، و می فرمود: "آتینا"این جا هم باید فرموده باشد"ان اشکر لنا"و اگر اینطور نفرمود، بدان جهت است که تعبیر به"نا ما"در جمله"آتینا"از گوینده برای اظهار عظمت از قبال خودش و خدمه اش صحیح است، ولی در مساله شکر صحیح نبود، چون با توحید در شکر تناسب نداشت.
"و من یشکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان الله غنی حمید"
این آیه بی نیازی خدا را خاطرنشان می سازد، و می فرماید فایده شکر تنها به خود شاکر عاید می شود، همچنان که ضرر کفران هم به خود کفران کننده عاید می گردد، نه به خدا، چون خدا غنی مطلق است، و احتیاج به شکر کسی ندارد، و چون حمید و محمود است، چه شکرش بگزارند و چه نگزارند، پس کفران هم به او ضرر نمی رساند.
و اگر در شکر تعبیر به مضارع کرده، که دلالت بر استمرار دارد، و در کفر تعبیر به ماضی کرده، که تنها یک بار را می رساند، برای این است که شکر وقتی نافع است که استمرار داشته باشد، ولی کفر با یک بار هم ضررش خواهد رسید.
پی نوشت ها:
(1) چون، جربزه عبارت است از افراط از حد لایق در مساله تفکر، و خلاصه نداشتن مرز و حدی برای فکر، و این خود یکی از بلاهای خطرناک است، چون چنین کسی از حق تجاوز می کند، بلکه امور دقیق و غیر مطابق با واقع را استخراج می کند، و چه بسا سرانجام کارش در مسائل عقلی به الحاد و فساد عقیده، و احیانا جنون سوفسطائی بکشد، و در مسائل شرعی به وسواس بیانجامد. (مترجم) .
(2) مجمع البیان، ج 8، ص .316