حلیمه سعدیه رسولخدا(ص)را پس ازگذشت پنج سال از توقف آن حضرت در میان قبیله،به مکه و نزدمادرش آمنه باز گرداند،و با اینکه اینکار بر خلاف میل و خواست قلبی او بود ولی روی قرار قبلی و وعده ای که به جدش عبد المطلب و مادرش آمنه داده بود آنحضرت را به مکه آورد وتحویل داد.
و در تاریخ برای اینکار حلیمه که بر خلاف رضای قلبی اوبود جز آنچه گفته شد جهات دیگری نیز ذکر کرده اند:ماننداینکه:
1-ابن هشام در سیره و طبری در تاریخ خود از حلیمه روایت کرده اند که گوید:
پس از ماجرای شق صدر شوهرم به من گفت:من ترس آنرا دارم که این پسر دچار جن زدگی-یا جنون-شده باشد،او را به نزد خانواده اش باز گردان. حلیمه گوید:من آنحضرت را برداشته و به نزد مادرش-آمنه-آوردم،و اوبه من گفت:چه شد با آن اصراری که برای نگهداری این فرزند داشتی اورا باز گرداندی؟
گفتم:فرزندم بزرگ شده و من وظیفه خود را نسبت به او انجام داده ام واینک از پیش آمدها و حوادث ناگوار بر او بیمناکم، و روی همین جهت همانگونه که شما مایل بودید او را به شما می سپارم.
آمنه گفت:داستان این نیست راست بگوی!
حلیمه گوید:و بدنبال این گفتار مرا رها نکرد تا بالاخره من اصل ماجرا رابرای او نقل کردم.آمنه گفت:آیا از شیطان بر او بیمناکی؟گفتم:آری،گفت:هرگز نگران نباش که بخدا سوگند شیطان را بر او راهی نیست وفرزند مرا داستانی است، می خواهی داستانش را برای تو باز گویم؟گفتم:
آری...
حلیمه گوید:سپس آمنه داستان دوران حاملگی و ولادت آنحضرت ومعجزاتی را که مشاهده کرده بود برای من باز گفت... -که ما قبل از این در داستان ولادت نقل کرده و تکرار نمی کنیم-و آنگاه گفت:فرزندم رابگذار و برو (1)
2-و نیز در همان سیره ابن هشام آمده که از جمله انگیزه های حلیمه در باز گرداندن رسول خدا به نزد مادرش آمنه آن بود که چند تن از نصارای حبشه رسول خدا(ص)را با حلیمه دیدند،و نگاههای دقیق و خیره ای به آنحضرت نموده و او رابررسی کردند،و آنگاه بدو گفتند:
ما این پسرک را ربوده و به شهر و دیار خود خواهیم برد که او در آینده داستان مهمی دارد که ما دانسته ایم و همین سبب شدتا حلیمه آنحضرت را پیوسته از نظر آنان دور داشته و بالاخره هم ناچار شد او را به نزد آمنه بازگرداند. (2) و نظیر این روایت در کتابهای دیگر نیز با مختصر اختلافی نقل شده است.
پی نوشتها:
1-سیره ابن هشام ج 1 ص 165.تاریخ طبری ج 1 ص 579.
2-سیره ابن هشام ج 1 ص 167.