مخالفین معاویه
مخالفین معاویه را می توان در یک جمع بندی کلی در این عناوین زیر خلاصه نمود:
1 امام علی (ع) و پیروان او
حضرت علی (ع) وقتی به حکومت رسید، برای لحظه ای معاویه را در پست خود ابقاء نفرمودند و در همین راستا بود که جنگ صفین بوقوع پیوست، البته این بدین معنا نیست که معاویه در فتنه جمل بی تاثیر بوده است.
شیعیان حضرت علی (ع) همواره از مخالفین معاویه بوده اند، البته در این بین عده ای همچون مالک اشتر و عمار و محمد بن ابی بکر و حجر بن عدی و عمرو بن حمق از ویژگی خاصی برخوردار بودند که در نهایت گروهی در زمان حضرت به شهادت رسیدند و گروهی بعد از آن.
بعد از شهادت حضرت علی (ع)، امام حسن (ع) برای مقابله با معاویه، سپاهی را تدارک دید ولی بی وفایی عده ای و شرایط جدیدی که پدید آمد، ایشان را مجبور به پذیرش صلح نمود، امام حسین (ع) هم گرچه در زمان امامت خود، طی نامه هایی خطاها و بدعتهای معاویه را به وی گوشزد می نمود اما همچون برادر، سکوت را انتخاب فرمودند و این بدان سبب بود که شرایط اجازه نمی داد، آن حضرت بر علیه معاویه دست به قیامی بزند.
سیاست شیعه ستیزی معاویه:
بدون شک، شیعیان از دشمنان مهم معاویه بودند.همچنان که خوارج نیز دشمنان دیگری برای او محسوب می شدند.اما اهمیت خوارج چندان نبود.زیرا بدبینی عمومی مسلمانان به آنها و بیرحمیهای خاص آنها، مواضع تند و بی حساب و کتاب آنها، سبب نداشتن پایگاه در میان مردم شده بود.اما بر عکس شیعیان، بویژه در عراق، پشتوانه ای همچون نفوذ امام علی (ع) و دیگر اهل بیت (ع) را داشتند.فرهنگی که امام علی (ع) در عراق ترویج کرده بود، فرهنگی کاملا اسلامی بود و مردم، گرچه در فشار معاویه، سکوت می کردند، اما در عمق وجود خود می توانستند حق آن حضرت را از باطل معاویه تشخیص دهند.
معاویه و کارگزارانش به شکلهای مختلفی با این جریان برخورد کردند، از روشهای سازشکارانه و همراه با رأفت و رحمت گرفته تا سختگیریهای بسیار گسترده.برخورد دوم بسیار وسیع و پر دامنه بود و بویژه در عراق پی گیری می شد.یکی از مهمترین این روشها ایجاد بیزاری از امیر المؤمنین علی (ع) در میان مردم بود.معاویه و دیگر امویان در دوره های بعد به سختی در حذف چهره علی از جامعه و معرفی او به عنوان عنصری جنگ طلب، خونریز و مشابه اینها فعالیت می کردند.زندگی امام علی (ع) در عهد رسول خدا (ص) و بعدها در دوران خلفا و بویژه در دوره خلافت خود، عظمتی خاص در جهات علمی و عملی از او به اثبات رسانده بود.خطبه های او را مردم سینه به سینه نقل می کردند.اخبار مربوط به تفوق علمی او، احادیث فضایل او به نقل از پیامبر (ص)، و قضاوتهای شگفت و تحسین برانگیزش را برای یکدیگر و نیز در محافل حدیثی نقل می کردند.اینها موجب حضور آن فرهنگ در میان مردم بود.فرهنگی که سبب می شد اصحاب امام علی (ع)، حتی تا مرز شهادت، نیز این محبت به او را در خود حفظ کنند.بخصوص تداوم این فرهنگ به طور طبیعی در میان فرزندان امام علی (ع)، که خاندان پیامبر (ص) تلقی می شدند، برجا می ماند.بنی أمیه این واقعیت را بخوبی درک می کردند، از این رو مصمم شدند تا چهره امام را مخدوش کرده و در هر محفل و مجلسی از او اظهار تنفر و بیزاری کنند و بر او لعنت بفرستند.ابن ابی الحدید بابی تحت عنوان «احادیثی که معاویه با تحریک عده ای از صحابه و تابعین در ذم علی جعل کرد» در کتابش آورده است. (1) وقتی از مروان حکم سؤال شد که چرا چنین می کنند، در پاسخ گفت: «لا یستقیم لنا الأمر إلا بذلک» . (2) اساسا حاکمیت بنی امیه جز با سیاست سب علی پابرجا نمی ماند.اقدام لعن بر آن حضرت، مطرح کردن دیگر خلفا و برتری دادن آنها بر علی (ع) ادامه می یافت.لذا به تعبیر برخی، بیشترین احادیثی که درباره فضایل صحابه ساخته شده، در عهد بنی امیه بوده است، زیرا جاعلان به وسیله این احادیث به بنی امیه تقرب می جستند. (3) در این دوره افرادی همچون عایشه به عنوان مرجع حدیثی علم می شدند (4) و افرادی چون زید بن ثابت، که موضعی کاملا عثمانی داشت، مرجع استفتا برای معاویه قرار می گرفتند. (5)
یکی از کارهای معاویه، نسبت دادن احادیث امیر المؤمنین (ع) به خود یا دیگران بود و گاهی دیگران هم احادیث علی (ع) را به معاویه نسبت می داند.جاحظ که متوجه این موضوع شده بود، با اشاره به اینکه معاویه سر و کاری با زهاد ندارد، نسبت این احادیث را به او تکذیب کرده است. (6) این حدیث امام که فرموده است: «ما رأیت سرفا إلا إلی جانبها حق مضیع» ، به معاویه نسبت داده اند. (7) در مورد دیگری، یکی از احادیث امام علی (ع) به یک اعرابی نسبت داده شده است. (8) خود معاویه گفته بود ما نامه علی (ع) را به محمد بن ابی بکر، به ابو بکر نسبت می دهیم . (9) نفرین علی (ع) در حق کوفیان، به عمر نسبت داده شده است. (10)
سب و لعن بر علی به صورت یک سنت متداول ادامه داشت، تا آنکه در زمان عمر بن عبد العزیز خاتمه یافت. (11) خود معاویه می گفت این امر باید آنقدر گسترش یابد تا کودکان با این شعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچکس از او فضیلتی نقل نکند. (12) افرادی از میان صحابه نیز به کمک معاویه می آمدند.از ابو هریره حدیثی در مورد حادثه آفرینی در میان امت نقل شده که ضمن آن می گفت: علی مصداق آن است و پیامبر (ص) نیز بر کسی که چنین کند لعنت فرستاده است. (13) همچنین گفته شده است که، معاویه چهار صد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگوید آیه «و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا...و هو ألد الخصام» ، درباره علی نازل شده است. (14) ابن ابی الحدید نوشته است که معاویه، تعدادی از صحابه و تابعین را برانگیخت تا بر ضد امام علی (ع) احادیثی نقل کنند.از جمله آنها، ابو هریره، عمرو بن العاص، مغیرة بن شعبه و عروة بن زبیر بودند. (15)
معاویه ضمن نامه ای به تمام عمال خود در شهرها نوشت: احادیث فضایل عثمان در شهرها رو به فزونی نهاده است، وقتی نامه من به دست شما رسید، مردم را به نقل فضایل صحابه و خلفا دعوت کنید و هر خبری که در فضایل ابو تراب نقل شده، متناقض آن را درباره او نقل کنید .ابن ابی الحدید می نویسد: بسیاری از آنها، احادیثی در فضایل صحابه برای تقرب به بنی أمیه می ساختند. (16) در مقابل حدیث اخوت علی (ع) با پیامبر (ص)، حدیث مجعولی ساختند که پیامبر فرمود: اگر خلیلی برای خود انتخاب می کردم، همانا ابو بکر می بود، چنانچه در برابر حدیث «سد الابواب» ، «حدیث خوخه» را ساختند. (17)
معاویه مقید بود تا در پایان خطبه های خود بر امام علی (ع) لعنت بفرستد. (18) او حتی از اصحاب امام علی (ع) نیز می خواست تا به زور منبر رفته و بر او لعنت کنند. (19) معاویه اگر کسی از عمالش سنت لعن را عمل نمی کرد، او را عزل کرده و شخص دیگری را به جای او می گماشت. (20) او وحشتی ایجاد کرده بود تا مردم اسم فرزندانشان را علی نگذارند (21) و بر عکس، به معاویه موسوم کنند. (22) او گفته بود هر کس فضیلتی از علی (ع) نقل کند، من ذمه خود را از او بر می دارم.لذا تمام خطبا از امام علی (ع) بیزاری جسته، او را لعن می کردند. (23)
در مقابل گفته بود کارگزاران حکومت، باید از هر کس که فضیلتی برای عثمان نقل کند، حمایت کنند. (24) کسان زیادی نیز در شام و عراق یافت می شدند که بخاطر کشته شدن اقوام و نزدیکانشان از امام علی (ع) بیزار بودند.اکنون که فرصتی پیش آمده بود، کینه خود را در سب و لعن آشکار می کردند.حریز بن عثمان، هر صبحگاه و شامگاه هفتاد بار امام را لعن می کرد.علت را پرسیدند، گفت: او سر آباء و اجداد مرا با گمان جدا کرده چگونه چنین نکنم! (25)
بعدها خواهیم گفت که سختگیریهای در حق اهل بیت (ع) نیز برای جلوگیری از زنده شدن یاد علی (ع) بود.ابن جوزی می نویسد: یکی از دلایل مسموم کردن حسن بن علی (ع)، رفتن او به شام بود (26) که طبعا برای او بسیار گران تمام می شده است.این سختگیریها برای از بین بردن چهره امام سبب شد تا کسی جرأت نکند فضایل آن حضرت را نقل کند.اوزاعی، محدث مشهور، جز یک حدیث که خبر نزول آیه تطهیر در مورد اهل بیت ( علیهم السلام) بود، چیزی از فضایل اهل بیت نقل نکرد. (27) همچنان که زهری نیز جز یک فضیلت، چیزی روایت نکرده است. (28) طبیعی بود که لعنهای مکرر و همگانی، در دل مردم، بویژه مناطق حجاز و شام، اثر بگذارد و به تدریج چهره امیر المؤمنین علی (ع) را در ذهنیت جامعه دگرگون کند.معاویه همین هدف را داشت.چون رهبری اسلام راستین بر عهده امام علی (ع) بود و اگر او از بین می رفت، رنگ دین نیز در جامعه محو می شد.معاویه برای تأکید بیشتر، با شرط بیزاری از علی (ع) از مردم بیعت می گرفت، (29) همان گونه که برای اولین بار آنها را وادار کرد تا برای بیعت قسم بخورند. (30)
اقدام دیگر معاویه در برابر شیعیان ایجاد «فشار و سختگیری بر شیعیان» بود.کینه معاویه به امام و شیعیان، از برخوردهای خشونتبار او آشکار است.به شهادت رساندن امام مجتبی (ع)، با توطئه ای که معاویه مقدمات و مؤخراتش را تهیه کرده بود، در راستای همین سیاست بود، چیزی که منابع تاریخی آن را نقل کردند و روی معاویه را تا ابد در نزدمسلمین سیاه می گرداند، چنانکه مخالفت برخی از امهات مؤمنین در دفن امام در نزد پیامبر (ص) (31) بود که مظلومیت امام و شیعه را بیش از همه نشان داد.معاویه احساس می کرد که نمی تواند شیعیان عراق را همچون شامیان احمق فریب دهد.از این رو راه قتل و شکنجه را برگزید.افزون بر این، مردم عراق، از شیعه و غیر شیعه، اشخاص حساسی بودند که با کمترین رنجش، شعارهای تندی علیه بنی امیه می دادند، هر چند در زیر سایه شمشیر زیاد یا حجاج تسلیم بودند.اصطلاحی که برای شیعه در زمان بنی امیه شایع کرده بودند، «ترابیه» بود. (32) این کلمه به مناسبت ابو تراب، یکی از لقبهای علی (ع)، بود که بنی أمیه برای تحقیر از آن استفاده می کردند.هر چند بعدها بعضی از غلات از آن برای اثبات الوهیت امام علی (ع) بهره گرفتند!
کشتار شیعیان از همان زمان امام علی (ع) آغاز شد.هنگامی که نیروهای امام پراکنده شدند و جز عراق در جای دیگر چندان امنیت نداشت، معاویه چند نفر را با سپاهیانی روانه مناطق مختلف کرد.از جمله آنها، بسر بن ارطاة، سفیان بن عوف غامدی و ضحاک بن قیس بودند.معاویه به آنها گفته بود تا در شهرها بگردند: «فیقتلوا کل من وجده من شیعة علی» ، هر کسی از شیعیان علی را یافتند بکشند.بسر به مدینه رفت و در آنجا تعدادی از اصحاب و دوستداران علی را به شهادت رساند و خانه های آنها را ویران کرد.سپس به مکه و از آنجا به سراة رفت و هر کس از اصحاب علی (ع) را یافت به شهادت رساند.آنگاه به نجران رفت در آنجا نیز عبد الله بن عبد المدان و فرزندش را شهید کرد.پیش از جنایات او گزارشی به دست دادیم.
یکی از مناطقی که سر راه بسر مورد غارت قرار گرفت، منطقه ای بود که گروهی از قبیله همدان، که از شیعیان علی بودند، در آنجا سکونت داشتند بسر با حرکتی غافلگیرانه به آنها حمله کرد.بسیاری از مردان را کشت و تعدادی از زنان و فرزندان آنها را به اسارت برد.این اولین بار بود که زنان و کودکان مسلمین به اسارت برده می شدند. (33) بعدها همین اقدام با اسرای کربلا انجام شد.مسعودی در مورد بسر می نویسد که او افرادی از خزاعه و همدان و گروهی را که معروف به «الابناء» (از نژاد ایرانیان مقیم یمن) در یمن بودند کشت. «و لم یبلغه عن أحد انه یمالی علیا او یهواه إلا قتله» . (34) یعنی از هرکسی که تمایلی نسبت به علی می شنید او را به قتل می رساند.عوف بن سفیان به انبار رفت و ابن حسان البکری و مردان شیعه و زنان را به شهادت رساند. (35)
هنگامی که حسن بن علی (ع) مجبور به مصالحه با معاویه گردید، یکی از خطراتی که امام احساس می کرد، امنیت شیعیان علی (ع) بود.لذا در قرارداد تصریح شد که باید تأمین به اصحاب علی (ع) داده شود.معاویه نیز آن را پذیرفت، اما همان گونه که گذشت، معاویه همان روز اعلام کرد که، آن تعهدات را زیرپا نهاده است.
کوفه مرکز گرایشهای سیاسی و اعتقادی شیعی بود، معاویه می بایست کسی را بگمارد که از عهده این مردم برآید.پس از کشاکشی بین عبد الله بن عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه، مغیره که در حیله گری دست کمی از معاویه نداشت، به سمت والی کوفه منصوب گردید.تلاش مغیره آن بود که تا آنجا که می تواند برخورد سیاسی آرامی با مخالفین داشته باشد.در آن زمان، عراق پایگاه دو گروه از مخالفین امویان بود: یکی خوارج و دیگری شیعیان.چندین بار خوارج شورش کردند و به سرعت سرکوب شدند.
اما شیعیان براساس پیمانی که بین حسن بن علی و معاویه به امضا رسیده بود، خود را مجاز به خروج نمی دیدند.مغیره سعی می کرد جز علیه کسی که بر او خروج کرده باشد، دست به اقدام نزند.به همین دلیل، حتی خوارج کوفه، مناسبات آشکاری با یکدیگر داشتند. (36)
در میان قبایل عراق، گروههایی از قبیله ربیعه، همدان، (37) بنی عبد القیس، خزاعه (که گروه اخیر، شمار اندکی را در عراق تشکیل می دادند) دارای گرایشهای شیعی بودند.صعصعة بن صوحان در سخنانی که برای قبیله بنی عبد القیس در همین دوره ایراد کرد، به آنها گفت: هنگامی که ارتداد شایع گردید، شما در کنار دین باقی ماندید و چون عده ای به دنبال عایشه و طلحه و زبیر رفتند و برخی به دنبال عبد الله بن وهب راسبی، شما گفتید: «إنالا نرید إلا أهل البیت الذی ابتدأنا الله من قبلهم بالکرامة» . (38) یعنی ما جز اهل بیت را که خداوند در آغاز از ناحیه آنها به ما کرامت داد، چیزی نمی خواهیم .صعصعه در موارد دیگری نیز از فرصت بهره گرفت و عقاید خود را که بیشتر انتقاد از عثمان و ذکر فضایل و یاد امام علی (ع) بود، انتشار می داد.هنگامی که خبر این تحرکات به مغیرة رسید، او صعصعه را خواست و به او گفت ما بهتر از تو این فضایل را می شناسیم، اما «هذا السلطان قد ظهر و أخذنا بإظهار عیبه للناس فندع کثیرا مما أمرنا به و نذکر الشی ء الذی لا نجد منه بدا نرفع به هؤلاء القوم عن أنفسنا تقیة» (39) یعنی این سلطان بر سرکار آمده و ما هم بر علی عیب گیری کرده و بسیاری از آنچه را بدان امر شده بودیم بناچار ترک کردیم تا خود را از شر این قوم (بنی أمیه) نجات بخشیم.! به هر روی، مغیره همان گونه که خود می گوید همانند سایر مردم عمال مجبور بود که بر امام علی (ع) عیب بگیرد و عثمان را تبرئه کند.
لذا همواره در مسجد چنین می کرد: «یتعرض لعلی فی مجلسه و خطبه و یدعوا لعثمان و یترحم له» . (40)
اما با مرگ مغیرة (احتمالا در سال 49 یا 50)، اوضاع کوفه دگرگون شد.در آن هنگام زیاد بن ابیه والی بصره بود، اما معاویه کوفه را نیز ضمیمه قلمرو حاکمیت او کرد.زیاد بن ابیه در زمان امام علی (ع) والی فارس بود و چون معاویه در صدد فریب اصحاب علی (ع) برآمد، از جمله سعی کرد تا زیاد را بفریبد.ضعف او در نداشتن پدر مشخص بود که معاویه مشکل را حل کرد و او را زیاد بن ابی سفیان نامید.زیاد، علی رغم هشدار امام علی (ع) به او، (41) چندان از این کار ناراحت نبود و سرانجام مدتی پس از ماجرای صلح نزد معاویه رفت.
معاویه، زیاد و شدت و غلظت او را می شناخت.همچنین می دانست که زیاد مدتها در عراق بوده و تمام یاران و شیعیان امام علی (ع) را می شناسد.از این رو نخست او را به بصره فرستاد و پس از مرگ مغیره، کوفه را نیز ضمیمه آن کرد.احتمالا معاویه می دانست که شیعیان در کوفه آزادی نسبی دارند و حتی در مواقعی علنا در مقابل مغیره در مسجداعتراض می کنند.این خطری جدی بود که معاویه با اعزام زیاد جبران کرد.
زیاد در نخستین اقدام خود، دست کسانی را که حاضر نشدند با او بیعت کنند (حدود هشتاد نفر) قطع کرد. (42) سختگیری زیاد در بصره که علاوه برداشتن شیعیانی چند، گروهی خوارج را نیز در خود داشت شناخته شده بود.او در بصره نوعی حکومت نظامی برپا کرده بود.شبها بعد از نماز عشا، به مدت خواندن سوره بقره و رفتن و رسیدن مردم به منازلشان، مردم فرصت رفت و آمد را در شهر داشتند، اما پس از آن پلیس زیاد هر کسی را در هر کجا، می یافت، می کشت. (43) مورخین، زیاد را اولین کسی می دانند که روی مردم شمشیر کشید و با تهمت، به دستگیری مردم پرداخت و با اکتفا به شک و شبهه به عقوبت آنها همت گمارد. (44) از جمله شیعیانی که به دست زیاد کشته شدند، مسلم بن زیمر و عبد الله بن نجی بودند که هر دو حضرمی بودند.امام حسین (ع) در نامه ای که در پی شهادت حجر برای معاویه فرستاد، از شهادت آنان نیز یاد کرد. (45)
مأموریت مهم زیاد، سرکوبی شیعیان در کوفه در سراسر عراق بود.ابن اعثم می گوید: که او دائما در پی شیعیان بود و هر کجا آنها را می یافت به قتل می رساند، به طور که شمار زیادی را کشت.او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور می کرد.البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را به قتل رساند. (46) در جای دیگری نیز آمده که معاویه خود دستور به دار آویختن گروهی از شیعه را صادر کرده است. (47) زیاد شیعیان را در مسجد جمع می کرد تا از علی اظهار بیزاری کنند. (48) او در بصره نیز در جستجوی شیعیان بوده و با یافتن آنها، آنان را به قتل می رساند. (49) امام حسن (ع)، ضمن نامه ای در این باره به معاویه اعتراض کرد. (50) سمرة بن جندب نیز که جانشینی او را در بصره داشت، با مردم همین گونه برخورد می کرد.گفته شده است که او ایتام بصره را زیاد کرد و حدود هشت هزار نفر را به قتل رساند، به طوری که حتی زیاد به او اعتراض کرد. (51) هر چند معلوم نیست این ارقام درست باشد، اما به هر حال نمونه ای از جنایات آنهاست.زیاد معمولا با دوستان علی (ع) برخوردی ناروا داشت، (52) چنانکه عبد الله بن عامر، والی دیگر معاویه، نیز چنین بود. (53) نعمان بن بشیر نیز که زمانی ولایت این منطقه را به دست آورد از شدت کینه ای که به مردم کوفه داشت، حاضر نبود حتی به فرمان معاویه در مورد افزایش سهمیه ایشان از بیت المال اقدام کند. (54)
معاویه، با وجود ظاهر مسالمت جوی خود، به زیاد دستور داده بود تا هرکس را که بر دین علی است، از بین ببرد. (55) او همچنین به عمال خود نوشت: در میان شما هر که از شیعیان علی (ع) و متهم به دوستی به او هست، از بین ببرید، حتی اگر دلیل و بینه ای برای این کار، و لو با حدس و گمان، از زیر سنگ بیرون بکشید. (56) او همچنین نوشت: هر کس را که دلیلی بر دوستی او نسبت به علی (ع) یافتید، نام او را از دیوان بیت المال حذف کرده، سهم او را قطع کنید.سپس نوشت: «من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنکلوا به و اهدموا داره» . (57) ابن ابی الحدید نیز می نویسد: با توجه به شناختی که زیاد نسبت به شیعیان داشت، «قتلهم تحت کل حجر و مدر و أخافهم و قطع الأیدی و الأرجل و سمل العیون و صلبهم علی جذوع النخل و طردهم و شردهم» . (58)
این برخورد دلیل روشنی داشت، همان گونه که احنف بن قیس، یکی از رؤسای مهم قبیله بنی تمیم، برای معاویه گفته بود، معاویه عراق را نه با زور، بلکه با تعهد و قرار داد تسخیر کرده بود (59) و هر زمان امکان داشت که مردم بر او بشورند و به گفته خود معاویه، «بلاء عظیمی» را به وجود آورند. (60) از این رو ضرورت داشت تا هر حرکتی در نطفه خفه شود.مردم عراق حکومت امویان را نمی خواستند و به اکراه تن بدان داده بودند.این نکته را حسن بن علی (ع) نیز به معاویه فرموده بود . (61) بر این اساس، همان طور که جاحظ گفته است، این که معاویه سال 41 هجری را «عام الجماعة» نامیده اشتباه بوده و باید «عام التفرقه» نامیده شود. (62) اینها همه دلیل بر عدم همکاری واقعی و حتی دشمنی بالقوه کوفیان نسبت به معاویه بود و هر چند کوشش می شد تا با فشار امثال زیاد و حیله گریهای مغیره، از رشد مخالفتها جلوگیری شود، شیعیان در باطن همچنان به عهد خویش پای بند بودند.علی (ع) به آنها سفارش کرده بود که اگر وادار شدند او را سب کنند، چنین کنند، اما از او بیزاری نجویند. (63) به هر روی کوفه، آتشی زیر خاکستر بود که می بایست به زور از روشن شدن مجدد آن جلوگیری می شد.
سرکوبی حرکت شیعی حجر بن عدی
حجر الخیر یا حجر بن عدی، از اصحاب رسول الله (ص) بود. (64) او بعدها در شمار اصحاب علی (ع) و از شیعیان مخلص و ثابت قدم آن حضرت در آمد.حجر از قبیله کنده، یکی از قبایل جنوب جزیره بود که در سال هفده هجری به عراق آمده بودند.قبیله کنده در حوادث عراق شرکت داشت، همان گونه که در جریان صفین و بعدها در قیام مختار شرکت داشتند. (65) گروهی از آنان در کربلا علیه حسین بن علی (ع) بودند.فعالیت حجر در صفین بسیار گسترده بود و از امیران سپاه علی (ع) به حساب می آمد.او تا آخرین لحظات، که بسیاری امام را ترک کرده بودند، (66) در کنار او بود. (67) حجر از زاهدترین اصحاب پیامبر (ص) بود.حاکم نیشابوری او را راهب اصحاب پیامبر (ص) می نامد . (68) وی پس از شهادت علی (ع) از محرکین مردم برای بیعت با حسن بن علی (ع) بود.هنگامی که مسأله صلح پیش آمد، حجر چندان راضی به نظر نمی رسید، اما امام برای او توضیح داد که برای حفظ جان افرادی چون او دست به این اقدام زده است. (69) هر چند بعدها معاویه به عهد خود وفا نکرد و حجر و یارانش را به شهادت رساند. (70)
در طول حکومت مغیرة بن شعبه بر کوفه، که تا آغاز دهه پنجاه به طول انجامید، علی رغم وجود آزادی نسبی، در مسجد، نسبت به امام علی (ع) بدگویی صورت می گرفت.افرادی از شیعیان امام علی (ع)، از جمله حجر بن عدی و عمرو بن حمق خزاعی، (71) رهبری شیعیان را در دست داشتند.حجر از کسانی بود که در مقابل بدگوییهای مغیره به امام علی (ع)، اعتراض می کرد. (72) حتی وقتی مغیره خواسته بود تا به خاطر نیاز مالی معاویه اشیا و اموالی را برای او بفرستد و کاروانی را برای چنین کاری تدارک دیده بود، حجر سر راه کاروان را گرفت و گفت: تا حق هر ذی حقی را ندهد، اجازه نخواهد داد تا این اموال را برای معاویه بفرستد. (73) مغیره به دستور معاویه به آنها گفته بود که باید در نماز جماعت مسجد شرکت کنند. (74) یک بار مغیره از او خواست تا بر منبر، امام علی (ع) را لعن کند، او بر منبر رفت و گفت : «مغیره می گوید من علی را لعن کنم، همه او را لعن کنید!» (75) در آن لحظه همه دانستند که مقصودش مغیره است.با این حال مغیره گفته بود که، نمی خواهد اولین کسی باشد که بهترین مردم کوفه را کشته و سبب عزت معاویه در دنیا و ذلت خود در آخرت باشد. (76) او این جمله را در مقابل اعتراض کسانی می گفت که از او می خواستند حجر را دستگیر و اذیت کند.با مرگ مغیره و ولایت زیاد بر کوفه، اوضاع تغییر محسوسی کرد، زیاد از همان شب نخست حکومت خود، سختگیری را آغاز کرد.خطبه غرای او در تهدید مردم کوفه، در مصادر تاریخی به عنوان نمونه ای از خطبه های اعراب آن روزگار ثبت شده است.او حجر بن عدی را به خوبی می شناخت، لذا در همان آغاز امر بدو گفت: من و تو در موقعیتی بودیم که می دانی در مورد دوستی علی (ع) اما، امروز وضع دگرگون شده است.زبان خود را نگه دار و در منزل خویش بمان.این تخت من می تواند نشیمن تو نیز باشد، خواسته های تو را برآورده خواهم کرد.اما تو نیز ملاحظه من را بکن، من می دانم که تو عجول هستی.حجر به ظاهر صحبت زیاد را پذیرفت و رفت . (77)
پس از چندی باز وضع دگرگون شد.گفته اند حجر یک بار سخنان زیاد را، که در خطبه به طول انجامیده و وقت نماز دیر شده بود، قطع کرد و فریاد «الصلاة» سر داد. (78) همچنین گفته شده، بعد از رفتن زیاد به بصره، او با شیعیان تشکیل جلساتی می داده است .لذا عمرو بن حریث، جانشین زیاد، ضمن نامه ای به زیاد به او نوشت: که اگر کوفه را می خواهد به عجله به آن برگردد. (79)
البته حجر تنها نبود، بلکه تعدادی از شیعیان همراه او بودند.گفته شده که وقتی حجر در مسجد علیه مغیره اعتراض کرد بیش از یک سوم مردم سخنان او را تأیید کردند. (80) ابو الفرج نیز نوشته است: وقتی زیاد در بصره بود، حجر و یارانش در مسجد، یک سوم و یا نصف آن را اشغال کرده و به مذمت و بدگویی معاویه می پرداختند. (81) خود زیاد نیز بزرگان کوفه را مذمت کرده بود که «أنتم معی و إخوانکم و أبناءکم و عشائرکم مع حجر» . (82) اندکی بعد بسیاری از آنها از گرد حجر متفرق شدند، زیرا رؤسای قبایل، افراد قبیله خود را تهدید کردند و برای حجر یاران چندانی باقی نماند، از این رو وقتی زیاد تعدادی را در پی حجر فرستاد، او به یارانش گفت: شما نمی توانید در مقابل اینها مقاومت کنید، پس راهی برای جنگ نیست. (83) عاقبت حجر تسلیم شد، اما به شرط آنکه او را نزد معاویه بفرستند تا او تصمیم بگیرد. (84)
زیاد که چنین تعهدی را پذیرفته بود، از طریق دیگری سعی کرد وی را در معرض قتل قرار دهد .لذا چهار نفر را که برای ریاست قبایل کوفه برگزیده بود، وادار کرد تا شهادتنامه ای بر ضد حجر تنظیم کنند.در این شهادتنامه آمده بود که حجر دست به تشکیل محفلهایی زده و در آن به معاویه دشنام داده است.همچنین حجر معتقد است که خلافت جز در خاندان طالبیها بر کس دیگری سزاوار نیست.آنها گفتند: در شهر شورش برپا کرده و حاکم شهر (عمرو بن حریث) را اخراج کرده است.وی بر علی درود فرستاده و از دشمنان او و کسانی که با او جنگیده اند اظهار بیزاری کرده است.
زیاد این شهادت را نپذیرفت و به ابو برده پسر ابو موسی اشعری، دستور داد تا شهادتنامه تندتری تنظیم کند.او نیز نوشت: «إن حجر خلع الطاعة و فارق الجماعة و لعن الخلیفة و دعا إلی الحرب و الفتنة و جمع إلیه الجموع یدعوهم إلی نکث البیعة و خلع امیر المؤمنین معاویه و کفر بالله کفرة صلعاء.» (85) یعنی او طاعت خلیفه را رها کرده، از جماعت جدا گردیده، خلیفه را لعنت کرده و به جنگ و فتنه دعوت می کند.مردم را گرد خودش جمع کرده و آنها را به شکستن عهدشان فرا می خواند .امیر المؤمنین معاویه را از خلافت خلع کرده و به خدا کافر شده است.
در اینجا شهادت به کفر حجر اضافه شده بود.این شهادت را ابو برده، که از محدثین بزرگ روایی اهل سنت است، داده است. (86) زیاد به دیگران نیز گفت تا آن را امضا کنند.برخی از امضا کنندگان عبارت بودند از: اسحق و موسی پسران طلحه، منذر فرزند زبیر، عمر فرزند سعد بن ابی وقاص، عمارة فرزند عقبة بن ابی معیط. (87)
مورخین نوشته اند که حجر به هنگام دستگیری فریاد می زد: من هنوز بر بیعت خودهستم.چنین مطلبی درست بود، زیرا او نمی خواست شورشی بر ضد معاویه به راه اندازد، بلکه فقط خواستار آن بود که به علی (ع) بدگویی نشود.این مطلب چیزی بود که در تعهدات معاویه در صلح مطرح شده و معاویه آن را پذیرفته بود.اما نکته بسیار جالب این است که در شهادتنامه گفته شده بود که حجر اعتقاد دارد که خلافت تنها سزاوار خاندان طالبیهاست.این سخن نشانگر اعتقاد شیعی خالص حجر است، «شیعی خالص» یعنی کسانی که «شیعه اعتقادی» بوده اند، باور چنین شیعیانی آن بود که امامت تنها حق خاندان اهل بیت است.در شعری نیز که از حجر نقل شده است، همین مطلب وجود دارد:
فإنه کان له ولیا*ثم ارتضاه بعده وصیا (88)
علی، ولی پیامبر بود، و او به وصایت علی پس از خودش رضایت داد.
حجر، علی را ولی و وصی پیامبر (ص) می دانست.افراد دیگری نیز در همان زمان در عراق چنین اعتقادی داشتند.ابو الاسود دوئلی نیز وقتی در مورد دوستی شدیدش به اهل بیت مورد تمسخر قرار گرفت، در شعری چنین گفت:
أحب محمدا حبا شدیدا*و عباس و حمزة و الوصیا (89)
محمد را بسیار دوست دارم، همچنین عباس و حمزه و وصی (علی) را.
او علی (ع) را وصی پیامبر (ص) مطرح کرد که بیانگر جانشینی برای آن حضرت است.مشابه همین، جمله مالک است که در مورد علی (ع) گفت: «هذا وصی الأوصیاء و وارث علم الأنبیاء» (90) او وصی اوصیا و وارث علم انبیا است.این تعبیری است که شیعیان امام باقر نیز، همچون جابر بن یزید جعفی، درباره آن حضرت به کار می بردند. (91) پیش از این در بحث تشیع در دوره امام علی (ع) نمونه های بیشتری از این موارد را آوردیم .
سرانجام حجر همراه با شماری از یارانش که چهارده نفر می شدند، به سوی شام گسیل شدند .این افراد رؤسای اصحاب حجر نامیده شدند. (92) در شام برای تعدادی از این افراد شفاعتهایی صورت گرفت و معاویه آنها را بخشود.حتی برای حجر نیز شفاعتی صورت گرفت اما معاویه آن را نپذیرفت.گفته شده است که معاویه در آغاز دو دل بود، به همین دلیل، پیش از آن به زیاد نیز نوشته بود: عقیده او این است که حجر کشته نشود، اما زیاد بدو نوشت: اگر او را رها کند، عراق را به فساد خواهد کشاند. (93) همچنین گفته بود که اگر کوفه را نمی خواهد، اجازه دهد حجر به عراق بازگردد. (94)
سرانجام معاویه تصمیم به قتل او گرفت، اما از آنجا که نمی خواست رو در روی حجر قرار گیرد، دستور داد تا آنها را در مرج عذراء، چندین فرسخ مانده به دمشق، نگه دارند. (95) پس از آن شهادتنامه کوفیان را برای شامیان خواند و از آنها خواست تا نظر دهند! روشن بود که وقتی نظر فرزندان صحابه! چنین باشد، شام در این باره چه خواهد گفت! معاویه چند نفر را برای کشتن حجر و یارانش به مرج عذراء فرستاد.در آنجا این افراد موظف بودند تا به حجر و یاران او پیشنهاد کنند: در صورتی که اظهار بیزاری از امام علی (ع) نمایند، دستور کشتن آنها لغو خواهد شد، اما حجر و یارانش این مطلب را نپذیرفتند.احتمالا بدان جهت که امام علی (ع) به آنها گفته بود که اگر بعد از او به آنها دستور سب او را دادند، بپذیرند، اما اظهار بیزاری نکنند. (96) پس از آن حجر و یارانش، قبرهای خود را کنده و شب را تا صبح به عبادت گذراندند.از میان این تعداد هشت نفر در آن موقع آزاد شدند و شش نفر آماده شهادت شدند.صبح روز بعد باز از آنها خواستند تا نظرشان را در مورد عثمان بگویند.آنها گفتند: «أول من جار فی الحکم» ، عثمان نخستین کسی است که در حکومت ستم را پیشه کرد.از آنها پرسیدند که، آیا اظهار بیزاری می کنند، گفتند: «لا، بل نتولاه و نتبرأ ممن تبرأ منه» ، نه، بلکه او را دوست می داریم و از هر کسی که از او بیزاری جوید، بیزار هستیم.پس از آن آماده شهادت شدند .حجر که از زهاد معروف عراق بود دو رکعت نماز طولانی خواند و گفت: «و الله ما صلیت قط أقصر منها، و لو لا أن تروا أن ما بی جزع من الموت أحببت أن استکثر منها» ، یعنی من نمازی کوتاهتر از این اقامه نکرده ام، اگر نبود که شما مرا متهم به ترسی از مرگ می کردید، دوست داشتم تا زیادتر نماز بگذارم.پس از آن شش نفر به شهادت رسیدند.کریم بن عفیف خثعمی و عبد الرحمان بن حسان العنزی نزد معاویه برده شدند.کریم مورد شفاعت قرار گرفت.نوبت به عبد الرحمان رسید.معاویه از او درباره امام علی (ع) پرسید، او گفت: بهتر است چیزی نپرسد، اما معاویه اصرار کرد و او گفت: أشهد أنه من الذاکرین بالله کثیرا و من الآمرین بالحق و القائمین بالقسط و العافین عن الناس، گواهی می دهم که او از کسانی بود که خدا را فراوان یاد می کرد، از امر کنندگان به حق، اقامه کنندگان به قسط و با گذشت بود.معاویه درباره عثمان پرسید، او پاسخ داد: هو أول من فتح باب الظلم و ارتجع ابواب الحق.معاویه او را به عراق نزد زیاد فرستاد و گفت تا او را به بدترین وضع به قتل برساند، زیاد نیز دستور داد او را زنده به گور کردند. (97)
بازتاب شهادت حجر
شهادت حجر ضربه سختی بر حیثیت معاویه و سایر امویان بود.او از زهاد و عباد اصحاب پیامبر بوده و کمتر کسی بود که او را به خصایص نیک نشناسد.علاوه بر این، حجر از رؤسای قبیله کنده بود و از این جهت معروفیت تمام داشت.از این رو طبیعی بود که علیه بنی أمیه و شخص معاویه، اعتراضاتی صورت گیرد.هر چند فشارهای زیاد جلو شورشهای احتمالی را در عراق گرفت، اما احساس تشیع را در میان مردم این شهر از یک طرف و کینه آنها را به معاویه از طرف دیگر، افزایش داد.بعدها بسیاری، همانند فرزندان حجر، یعنی عبد الله و عبد الرحمان، در قیام مختار شرکت جستند. (98) کسانی از عمال خود زیاد، همچون ربیع بن زیاد حارثی، که از طرف او حاکم خراسان بود، از شنیدن خبر شهادت حجر بشدت ناراحت شدند.گفته اند که ربیع دعا کرد که زودتر بمیرد و اتفاقا همان روز نیز از جایی افتاد و مرد. (99) عایشه نیز از معترضین بود.او عبد الرحمان بن حارث را به سوی معاویه فرستاد تا از قتل حجر صرف نظر کند، اما وقتی رسید که حجر به شهادت رسیده بود. (100) بعدها عایشه معاویه را به سبب قتل حجر سرزنش کرد (101) و گفت: «اگرنبود که هر چه نسبت بدان مخالفت کردیم، بدترش دچارمان شد، به قتل حجر اعتراض می کردم» . (102) این در حالی است که حجر در جنگ جمل به نفع امام علی (ع) و علیه عایشه موضع گرفته بود، ولی زهد حجر سبب شده بود عایشه نیز در این باره به معاویه اعتراض کند.
معاویه مثل همیشه دست به کار فریب شده و می گفت: من او را نکشتم، بلکه کسانی که علیه او شهادت دادند او را کشتند. (103) این حرکت بعدها نیز نزد افرادی، مانند حسن بصری، (104) سبب بی اعتقادی آنها به بنی أمیه و بی اعتباری آنان نزد مردم شد.از معاویه نقل شده است که بعدها گفت: من هر کس را کشتم دانستم برای چه او را کشته ام، مگر حجر را. (105) از ابی زرعه نقل شده است که، هرگاه نزد معاویه می رفتم او قتل حجر را به یاد می آورد . (106) در وقت مردن نیز او گفته بود: «أی یوم من حجر و أصحاب حجر» . (107) بویژه که حجر در آخرین لحظات گفته بود تا با همان پیراهنش او را دفن کنند، زیرا او می خواهد در آخرت با همین وضع در مقابل معاویه قرار گیرد. (108) مورخین در یک جمله گفته اند: «أول ذل دخل الکوفة قتل الحجر و قتل الحسین و دعوة زیاد» . (109) نخستین ذلت برای کوفه، قتل حجر بن عدی، قتل امام حسین (ع) و ادعای فرزندی زیاد برای ابو سفیان بود.
بعد از این جریان، رابطه امام حسین (ع) با شیعیانش رو به فزونی گذاشت.معاویه که از این حرکت او به وحشت افتاده بود، ضمن نامه ای به امام هشدار داد که مواظب باشد در میان امت ایجاد تفرقه، فتنه و فساد نکند.امام پاسخ محکمی به او نوشتند و ضمن آن با اعتراض به، شهادت رساندن شیعیان امام علی (ع) و مهمترین آنها حجر بن عدی، از این که در برابر معاویه دست به سلاح نمی برند، متأسف شدند.ما این نامه را پس از این درمواضع امام حسین (ع) در برابر معاویه خواهیم آورد.
یکی دیگر از یاران حجر که در همان ایام به شهادت رسید، عمرو بن حمق خزاعی بود.او نیز از اصحاب پیامبر (ص) و علی و بعد از او محور شیعیان کوفه بود. (110) پس از آنکه زیاد تعدادی را برای یافتن حجر و یارانش فرستاد، عمرو بن حمق با رفاعة بن شداد به سوی مدائن و بعد از آن به موصل گریختند.اما حاکم منطقه برای دستگیری آنها، که به منطقه ناآشنا بودند، مأمورینی فرستاد.رفاعه گریخت و عمرو را نزد حاکم موصل عبد الرحمان بن عبد الله بن عثمان ثقفی بردند.او عمرو را شناخت و با نوشتن نامه ای به معاویه از او کسب تکلیف کرد.معاویه به او نوشت که عمرو خود گفته است که نه ضربه به عثمان زده است، تو نیز همان تعداد بر او بزن.اما عمرو که مریض بود، با همان ضربه اول به شهادت رسید .پس از آن سر او را جدا کرده و شام فرستادند.این اولین سری بود که از شهری به شهری منتقل می شد. (111) پس از آن، با سر حسین (ع) و اصحابش را نیز چنین کردند.اینکه نوشته اند او را مرده در غاری یافتند و سر او را جدا کردند (112) گویا برای پاک کردن جنایت صحابه کشی از دامن معاویه باشد.محمد بن حبیب آورده که سر او را در بازار گرداندند. (113)
2 خوارج:
همانوری که بیان گردید پس از شهادت امام، کوفه در برگیرنده طبقات مختلف فکری بود: اکثریتی که بی تفاوت بودند، کسانی که معاویه را برگزیدند، و کسانی که خارجی و یا شیعه امام علی (ع) بودند.بسیاری از مردم نزدیکان خویش را در نهروان از دست داده بودند و طبعا نمی توانستند نسبت به اولاد علی (ع) وفادار باشند.اما بخاطر دشمنی با معاویه حاضر شدند در سپاهی که امام حسن (ع) برای جنگ با معاویه تدارک دید، حضور یابند.اما پس از بروز بی تفاوتی و حتی گرایشهایی که از طرف اشراف کوفه نسبت به معاویه دیدند، بویژه زمانی که مسأله صلح مطرح گردید، خوارج قصد کشتن امام را کردند که البته کارشان ناموفق ماند.
در آن هنگام معاویه حاکمیت یک پارچه خویش را بر سراسر کشور اسلامی، خصوصا «عراق» ، گسترده بود.خوارج نیز وظیفه اصلی خود را علاوه بر تبرای از علی (ع)، اظهار بیزاری عملی از معاویه و عمال او می دیدند.آنها اغلب (114) به جهت عدم اعتقاد به تقیه حاضر می شدند تا در گروههای بسیار کوچک چهل یا هفتاد نفری، با سپاهی درگیر شوند.همچنین به علت قوت اعتقادی و لو انحرافی که داشتند، کمتر در پی گریز از صحنه بر می آمدند.آنان بر اساس روحیات خاص خود، هیچ گونه مدارایی را نمی پذیرفتند . (115) اگر تاقبل از آن خوارج در جنگ با علی (ع) تردید داشتند، اما پس از آن برای مبارزه با معاویه حتی خوارجی که در نهروان حاضر نشده بودند با علی نبرد کنند (116) تردیدی به خود راه ندادند.عروة بن صخر می گفت: من به سبب سابقه و قرابت با علی (ع) از جنگ با او خودداری کردم، اما اکنون در برابر معاویه بطور حتم خروج خواهم کرد . (117) در مقابل انحراف بزرگی چون حاکمیت بنی أمیه و ظلم و آزاری که طبقات مختلف مردم از ناحیه این حاکمیت تحمل می کردند، وجود خوارج بدیهی به نظر می رسید.لذا استمرار حرکت آنها در تمام مدت این حاکمیت، امری مسلم بود.زیرا به هر حال آنها یکی از گروههایی بودند که بسیاری از مظلومین فکر می کردند می توانند در کنار آنها در مقابل بنی أمیه بایستند.
در زمانی که هنوز معاویه عراق را ترک نکرده بود، خوارج شورش کردند.حدود پانصد نفر از آنها که به همراهی فروة بن نوفل به شهر زور رفته بودند، پس از صلح به کوفه بازگشتند .معاویه خود مردم کوفه را واداشت تا با آنها بجنگند. (118) پس از آن دسته های کوچکی از خوارج، چون معین الخارجی، و ابی مریم از موالی بنی الحارث بن کعب و سهم بن غالب علیه مغیره، حاکم کوفه، شورش کردند و همگی از بین رفتند. (119)
سهلگیری مغیره نسبت به خوارج، موجب گردآمدن آنها از اطراف و اکناف در کوفه شد و آنها توانستند با یکدیگر به بحث و مذاکره بپردازند. (120) مستورد بن علفه که با حدود چهار صد نفر خارجی به ری گریخته بود، پس از شهادت علی (ع) به کوفه بازگشت و به همراهی حیان بن ظبیان با یکدیگر خوارج جلساتی گرفتند.حیان بن ظبیان یکی از رهبران خوارج، در ری، به آنان گفت: بیایید به سوی شهر خود برویم، به سراغ برادرانمان برویم، آنان را به امر معروف و نهی از منکر و جهاد با احزاب فرا خوانیم، هیچ عذری در «قعود» نداریم چرا که والیان ما ظالمند، سنت هدایت متروک مانده و کسانی که برادران ما راکشته اند زنده اند، باید ثار خویش را از آنان بگیریم. (121)
زمانی که خوارج در کوفه گرد آمدند، درباره انتخاب امیر به گفتگو نشستند.سه تن در این باره مدنظر بودند مستور بن علفه، معاذ بن جوین، و حیان بن ظبیان.گزارش مذاکرات آنان درباره انتخاب امیر را ابو مخنف آورده، گزارش مزبور حاوی برخی از دیدگاههای آنان درباره شرایط «امیر» است.مستورد گفت: هر کسی را دوست دارید به امارت برگزینید برای من تفاوتی نمی کند که چه کسی از شما والی من باشد.حیان گفت: من حاجتی بدان ندارم و به تک تک برادران خود راضی هستم، هر کسی را برگزیدید، من نخستین کسی هستم که با او بیعت می کنم.معاذ بن جوین گفت: وقتی شما دو تن که سید مسلمانان و صاحب نسب هستید، با وجود صلاحیت و دینداری، چنین بگویید، پس چه کسی می بایست سیاست مسلمانان را عهده دار شود؟ در وقتی که همه در فضل مساوی باشند، بهتر آن است که بصیرترین آنان در جنگ، افقه آنان در دین و مسئولیت پذیرترین آنان، به ولایت مسلمانان گماشته شود و شما دو تن سزاوار به این امر هستید، پس یکی تان ولایت را بپذیرید.آن دو به خود او گفتند تا چنین کند.معاذ گفت: شما مسن تر از من هستید.جماعت حاضر از خوارج گفتند: ما شما سه تن را می پذیریم خودتان یکی از خود را انتخاب کنید.حیان بن ظبیان به مستورد گفت: من نیز سخن معاذ را می گویم، تو از من مسن تر هستی، دستت را بده تا با تو بیعت کنم.و بدین ترتیب مستورد برگزیده شد، سپس خوارج با او بیعت کردند. (122) مغیره که احتمال شورش می داد، حیان بن ظبیان را دستگیر کرد، اما مستورد با نفرات خود دست به شورش زد.قبل از آن مغیره به رؤسا و بزرگان همه قبایل هشدار داده بود که آنها را از خود برانند و اجازه نفوذ آنها را در قبایل خود ندهند.
گزارش طبری با آنچه مبرد درباره اولین درگیری خوارج با معاویه آورده، متفاوت است، اما همه متفقند که خوارج با عده محدود خود در برابر سپاه شام جنگیدند و به سرعت شکست خوردند . (123) مبرد و بلاذری اخبار فراوانی از خوارج در عهد معاویه آورده اند که نشانگر دامنه نفوذ آنان در قبایل متعدد است. (124) در تمامی جنگهای کوچک و بزرگ، خوارج فرمانده داشتند.
پس از آنکه خوارج سرکوب شدند، علی (ع) به یارانش فرمود: «لا تقاتلوا الخوارج من بعدی» . (125) این دستور العملی بود که امام برای شیعیان داد تا آنها تضاد اصلی خود را با بنی أمیه احساس کنند و نیروهای خویش را در مبارزه با خوارج، که آنها نیز خود دشمنی با بنی أمیه داشتند، از بین نبرند، اما متأسفانه چنین دستور العملی از ناحیه شیعیان رعایت نگردید .
«صعصعه بن صوحان» از رؤسای سخنور شیعه، خطاب به قبیله خویش، پس از اظهار اینکه آنها بر تشیع و رهبری اهل بیت پیامبر پایبندند، کینه شیعیان را نسبت به خوارج ذکر کرد و گفت : لا قوم أعدی لله و لأهل بیت نبیکم و لجماعة المسلمین من هذه المارقة الخاطئة الذین فارقوا إمامنا و استحلوا دمائنا و شهدوا علینا بالکفر. (126) هیچ گروهی به اندازه این افراد با خدا، اهل بیت پیامبر (ص) و جماعت مسلمین دشمنی ندارند .مارقین خطا کاری که از امام ما جدا شده، ریختن خون ما را حلال شمرده و ما را کافر دانستند .
این سخن ابن صوحان حاکی از آن است که نفرت شیعیان از خوارج نتوانست آنها را قانع کند تا در مقابل شورش آنها بی تفاوت باشند، بلکه بر عکس، حاضر شدند تا خود تنها عامل سرکوبی آنها شمرده شوند، بویژه که بسیاری از شیعیان آنها را عامل اصلی شکست حرکت شیعه می دانستند .عدی بن حاتم، از دیگر رهبران شیعه، همین اظهارات را در دشمنی با خوارج اظهار کرد. (127) معقل بن قیس که خود یکی از فرماندهان سپاه امام علی (ع) بود، رهبری جنگ با خوارج را بر عهده گرفت.
مغیره و مشاورین او هنگامی که چنین علاقه ای را از ناحیه شیعیان در مبارزه با خوارج دیدند، بسیار خوشحال شدند.چرا که «...و هم أشد إستحلالا لدماء هذه المارقة و أجرأ علیهم من غیرهم و قد قاتلوا قبل هذا بمرة» (128) ، آنان در ریختن خون خوارج شدت بیشتری داشته و بر آنها جرأت بیشتری دارند.آنها پیش از این هم با اینان جنگیده اند.نتیجه چنین امری، حتی اگر به شکست شیعیان کشیده می شد، چندان برای حکومت بنی أمیه بی نفع نبود.زیرا هر دو گروه که با بنی أمیه مخالفت داشتند، یکدیگر را تضعیف کرده بودند.
چنین خسارتی را نه تنها امیر المؤمنین (ع) از قبل درک کرده و شیعیان را پرهیز داده بود، (129) بلکه امام حسن (ع) نیز با سیره عملی خویش آن را ناپسند دانسته بود.هنگامی که امام پس از صلح، روانه مدینه شد، خوارج شورش خود را آغاز کرده بودند.معاویه از امام خواست تا برای جنگ با خوارج آماده گردد، امام فرمود: «لو آثرت أن أقاتل أحدا من أهل القبلة بدأت بقتالک» ، اگر تصمیم جنگ با اهل قبله را داشتم اول از تو شروع می کردم.
بدین شکل در جریان شورش مستورد بن علفه، معقل بن قیس با سه هزار نفر از «نقاوة الشیعة» به سوی آنها حرکت کرد.هنگامی که خوارج در نزدیکی بصره حرکت می کردند، عبد الله بن عامر، حاکم اموی بصره نیز روش مغیره را عمل کرد و سه هزار نفر از شیعه را به رهبری شریک بن اعور، که خود از شیعیان بنام بصره بود، به سوی آنها فرستاد. (130)
مستورد با شنیدن خبر حمله سپاه کوفه، با مردم به «مشاوره» برخاست.برخی جنگ و گروهی «اعتزال و دعوت» را پیشنهاد کردند و حاصل تصمیم، دور شدن از سپاه و پرهیز از رویارویی بود، مگر آنکه به نحوی غیر منتظره رویارو می شدند که در آن صورت باید جنگ می کردند. (131) طبری به تفصیل جزئیات این درگیری را آورده که در آن مستورد از یک سو و معقل بن قیس از سوی دیگر کشته شدند.در این مقطع خوارج پراکنده گشتند، گرچه به هیچ روی از بین نرفتند .
باید دانست که خوارج این دوره، برخورد افراطی سختی با سایر مسلمانان داشتند.برای آنان تنها خلافت ابوبکر و عمر پذیرفته شده بود، آنان، آن دو را در کنار کتاب و سنت قرار می دادند .در متن روایت از یکی از خوارج که نامه ای از مستورد برای حاکم مدائن آورده، یاد شده که مستورد را «امیر المؤمنین» نامیده است. (132) این بدان معنا بود که خوارج، وی را خلیفه می دانسته اند.
گفته شده اولین کسی که مسأله کفر اهل قبله را به جد مطرح کرد سهم بن غالب هجیمی بود که در سال 44 ه بر ضد عبد الله بن عامر در بصره شورش کرد. (133) این مسأله نقش مهمی در جدا کردن خوارج از کلیت جامعه اسلامی داشته است.بصره از مناطقی است که در آن ایام تعداد زیادی از خوارج را در خود جای داده بود.قریب ازدی و زحاف طایی در سال پنجاه به همراهی هفتاد نفر در این شهر خروج کردند که پس از درگیری کشته شدند .ابن اثیر می نویسد: زیاد در مورد خوارج شدت و سرسختی فراوانی از خود نشان می داد.به سمرة بن جندب، جانشین خود در بصره نیز گفته بود که بشدت با آنها برخورد کند.آنها با تعداد زیادی از خوارج درگیر شده و آنها را از بین بردند. (134) این شدت عملها نشانگر کثرت آنها در آن زمان در شهر بصره بود.
بار دیگر در سال 58 ه گروهی از خوارج سر به شورش برداشتند که بزودی در نزدیکی کوفه از بین رفتند.ابن زیاد نیز در برخورد با خوارج شدید بود و گاه آنها را مجبور می کرد تا دست به کشتن یکدیگر بزنند.در همان سال پنجاه و هشت گروه کثیری از آنها را زندانی کرده و پس از مدتی آنان را قتل عام نمود. (135)
در این دوره نیز همانند دوره های آینده، شاهد پایداری شدید خوارج در برابر سپاه اموی هستیم، به طوری که یک بار در اواخر حاکمیت معاویه، یک گروه چهل نفری، سپاه دو هزار نفری ابن زیاد را فراری دادند و تا مدتها اسباب خجالت فرمانده آن فراهم کردند. (136)
3 گروهی که نه از شیعیان بودند و نه از خوارج:
عده ای گفته اند که عمر خلیفه دوم از مخالفین معاویه بوده است، البته همان طوری که قبلا اشاره شد، عمر در بعضی از موارد بگونه ای سخن گفت که از او چنین مطلبی استنباط می شود اما کارهای دیگر عمر این مطلب را اثبات نمی کند مثلا مشاطره اموال شامل معاویه نشد و یا عمر هیچ وقت معاویه را از پست خودش عزل نکرد و معاویه هم همیشه به این افتخار می کرد و موارد دیگر که در ابحاث گذشته بدان اشاره شد.
پی نوشت ها:
1.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 63
2.انساب الاشراف، ج 1، ص 184
3.نک: فجر الاسلام، ص 213
4.و البیان و التبیین، ج 2، ص 303
5.المصنف، عبد الرزاق، ج 10، ص 267
6.البیان و التبیین، ج 2، ص 61
7.تاریخ الخلفاء، ص 247
8.مجمع الامثال، ج 1، ص 651
9.الغارات، ج 1، ص 251
10.در این باره نک: البدء و التاریخ، ج 6، صص 28 27
11.تاریخ الخلفاء، ص 243
12.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 57، النصائح الکافیة، ص 72
13.الایضاح، صص 211 210، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 63.این احتمال وجود دارد که این حدیث به ابو هریره نسبت داده شده باشد نه آنکه خود او آن را نقل کرده باشد .
14.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 361 (چاپ چهار جلدی)
15.همان، ج 4، ص 63
16.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44
17.همان، ج 11، ص 49
18.همان، ج 4، صص 56 57
19.العقد الفرید، ج 2، ص 298، اختیار معرفة الرجال، صص 69، 102 101، معرفة الصحابه، ج 2، ص 236
20.نک: تراثنا، ش 10، صص 144 143
21.شذرات الذهب، ج 1، ص 148
22.در مورد معاویة بن عبد الله بن جعفر، نک: انساب الاشراف، الجزء الرابع، ص 70
23.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44، بحار، ج 44، ص 125
24.انساب الاشراف، ج 1، ص 184
25.المجروحین، ج 1، ص 268
26.تذکرة الخواص، ص 212 از ابن سعد
27.اسد الغابة، ج 2، ص 20
28.همان
29.بهجة المجالس، ج 1، ص 99، البیان و التبیین، ج 2، ص 105
30.همان، ج 1، ص 550
31.العقد الفرید، ج 5، ص 115
32.ترجمة الامام الحسن، ص 184
33.همان، ج 5، ص 11
34.مروج الذهب، ج 3، ص 22، طبری نیز نوشته است «بسر» هر کس را که احتمال شرکت او در قتل عثمان بود می کشت، تاریخ الطبری، ج 4، ص 134
35.الاغانی، ج 16، صص 266، 267
36.تاریخ الطبری، ج 4، ص 132
37.نک: مروج الذهب، ج 2، ص 379
38.تاریخ الطبری، ج 4، ص 141
39.همان، ج 4، ص 144
40.تاریخ الطبری، ج 4، ص 188، تاریخ ابن خلدون، ج 3، صص 10، 11
41.ربیع الابرار، ج 3، ص 559
42.الکامل، ج 3، ص 462
43.تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 8، الکامل، ج 3، ص 450
44.الفتوح، ج 4، ص 174، تاریخ الطبری، ج 4، ص 167، ابن خلدون، ج 3، ص 18، الکامل، ج 3، ص 450
45.نک: المحبر، ص 479، محمد بن حبیب نوشته است: زیاد بن ابیه مسلم بن زیمر و عبد الله بن نجی را که هر دو حضرمی بودند، بر در خانه شان، به دار کشید.آنها هر دو شیعه بودند و زیاد این کار را به دستور معاویه کرد.
46.الفتوح، ج 4، ص 203، نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44
47.المحبر، ص 479
48.مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 88
49.همان، ص 88
50.همان، ج 9، ص 86
51.تاریخ الطبری، ج 4، ص 176، ابن خلدون، ج 3، ص 10، و نک: تاریخ الطبری، ج 4، ص 217، الکامل ج 3، ص 462
52.الاغانی، ج 12، ص 312
53.همان، صص 317 و 336
54.همان، ج 16، صص 29، 30
55.بهج الصباعة، ج 3، صص 179، 180، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 57، اصل این جمله در نامه حسین بن علی (ع) آمده که در قسمتهای بعد مفصل آنرا نقل می کنیم.
56.انساب الاشراف، ج 2، ص 154، بهج الصباغة، ج 3، ص 180
57.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 45، الغدیر، ج 11، ص 29
58.همان، ج 11، صص 44، 46
59.الامامة و السیاسة، ج 1، صص 156، 158، و نک: بحار، ج 44، ص 108
60.بحار الانوار، ج 44، ص 104
61.مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 22، بحار، ج 44، ص 104
62.رسالة جاحظ فی بنی أمیه چاپ شده با النزاع و التخاصم مقریزی
63.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 106
64.نک: الاصابه، ج 1، ص 314، المحبر، ص 292
65.نک: معجم قبائل العرب، ج 4، ص 999، وقعة صفین، ص 104
66.همان
67.الغارات، ج 2، ص 481
68.اعیان الشیعه، ج 20، صص 60، 67
69.انساب الاشراف، ج 2، ص 45
70.همان، ص 47
71.تاریخ الطبری، ج 4، ص 175
72.الاغانی، ج 17، صص 133، 134
73.تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 84
74.الکامل، ج
75.اختیار معرفة الرجال، صص 69، 101، 102
76.تاریخ الطبری، ج 4، ص 189
77.طبقات الکبری، ج 6، ص 218، و نک: الاغانی، ج 17، صص 134، 135
78.تاریخ الطبری، ج 4 ص 190
79.طبقات الکبری، ج 6، ص 218
80.تاریخ الطبری، ج 4، ص 189، ابن خلدون، ج 4، ص 11
81.الاغانی، ج 17، ص 135
82.تاریخ الطبری، ج 4، ص 191، الاغانی، ج 17، ص 36
83.تاریخ الطبری، ج 4
84.تاریخ الطبری، ج 4، ص 190، تاریخ ابن خلدون، ج 4، ص 14
85.تاریخ الطبری، ج 4، ص 199، 200، الغارات، ج 2، ص 565، الکنی و الالقاب، ج 1، ص 15، الاغانی، ج 17، ص 146، تاریخ ابن خلدون، ج 4، ص 12 و 13.صلعاء احتمالا اشاره به علی (ع) است که به اصلع معروف بوده است و شاید به معنای شدت باشد.
86.در تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 95، درباره ابو برده آمده است که: «انه الفقیه احد الائمه الاثبات»
87.الاغانی، ج 17، ص 146، تاریخ ابن خلدون، ج 4، صص 12، 13
88.وقعة صفین، ص 381
89.الاغانی، ج 12، ص 321
90.تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 151
91.ارشاد، ص 280
92.تاریخ الطبری، ج 4، ص 199
93.همان، ص 204
94.همان، ص 203، اغانی، ج 17، ص 149
95.گفته اند که حجر خود در فتح شام، این منطقه را فتح کرده بود، المحبر، ص 292: ان حجرا اول من وحد الله عز و جل بمرج عذراء حین افتتحت.
96.ارشاد، ص 169، اختیار معرفة الرجال، ص 101
97.تاریخ الطبری، ج 4، ص 205، 206، الاغانی، ج 17، صص 151، 152، 153
98.الاصابه، ج 1، ص 315، اعیان الشیعة، ج 20، ص 61 [از مستدرک، و طبقات ]
99.فتوح البلدان، صص 401، 400
100.طبقات الکبری، ج 6، ص 219، تاریخ الطبری، ج 4، ص 208، الاغانی، ج 17، ص 154
101.الاصابه، ج 1، ص 315
102.تاریخ الطبری، ج 4، ص 208، اغانی، ج 17، ص 154
103.تاریخ الطبری، ج 4، ص 208
104.همان.
105.تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 84
106.المستدرک، ج 3، ص 469
107.اعیان الشیعة، ج 20، ص 58
108.طبقات الکبری، ج 6، ص 220
109.الاغانی، ج 17، ص 153
110.تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 10
111.الاغانی، ج 17، صص 143 144، تاریخ الطبری، ج 4، ص 197، الدرجات الرفیعه، ص 343، و نک: المحبر، ص 292
112.الدرجات الرفیعه، ص 432
113.المنمق، ص 490
114.البته گروههایی از خوارج زمانی به تقیه اعتقاد پیدا کردند.نک: الکامل فی التاریخ، ج 3، صص 516، 518
115.آنان حاضر به استفاده از «تقیه» نبودند نک: الکامل فی اللغة و الادب ج 2 ص 201، انساب الاشراف ج 4 ص .181
116.چون حجتی در جنگ با علی نداشتند.نک: اخبار الطوال، ص 210
117.الکامل فی الادب، ج 3، ص 276
118.تاریخ الطبری، ج 4، ص 126 حوادث سال 41
119.الکامل فی التاریخ، ج 3، صص 412، 417
120.همان، ج 3، ص 420، 409
121.تاریخ الطبری، ج 5 صص 173 174
122.تاریخ الطبری ج 5 ص .175
123.نک: تاریخ الطبری ج 5 صص 165 166، الکامل فی اللغة و الادب ج 2 صص 195 .196
124.الکامل فی اللغة و الادب ج 2 صص 198 212، انساب الاشراف ج 4 صص 163 .186
125.نهج البلاغه، خطبه 61
126.تاریخ الطبری، ج 4، ص 142، الکامل، ج 3، ص 427
127.تاریخ الطبری، ج 4، ص 143، الکامل، ج 3، ص 429
128.تاریخ الطبری، ج 4، ص 144
129.از نظر فقهی نیز امام فرموده بود، «ان خرجوا علی امام عادل او جماعة فقاتلوهم و ان خرجوا علی امام جائر فلا تقاتلوهم» نک: وسائل الشیعة، ج 11، باب 26، حدیث .3
130.الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 431
131.همان ج 5 ص 193
132.همان ج 5 ص .191
133.انساب الاشراف ج 4 ص .172
134.همان، ص 463، تاریخ الطبری، ج 4، ص 177
135.همان، ج 3، ص 515، 517
136.همان، ج 3، ص 519