ماهان شبکه ایرانیان

آخرین منزل، آخرین شعار

این کلمه در اصل عربی می باشد راز مصدر «شعر» ، «شعره » اخذ گردیده است .

شعار در فرهنگ نامه ها

این کلمه در اصل عربی می باشد راز مصدر «شعر» ، «شعره » اخذ گردیده است .

در جای دیگر یعنی فرهنگ المنجد الابجدی تعبیر گویاتری درباره کلمه بیان شده است: عبارت یا جمله کوتاهی که بر فکر و خاستگاهی دلالت کند .

اهمیت شعار

رجزها، شعارها، علامت ها و نشان های هر ملت و کشورند که در بین آن قوم و مذهب جایگاه ویژه ای دارند; چرا که شعارها در وقاع نمایانگر اهداف و خواسته ها، منویات و شاکله و بد نوعی شالوده فرهنگی و اجتماعی آن قوم و تفکر هستند . شاید این سخن گزاف نباشد چرا که وقتی در فرهنگ ها جستجو می کنیم، در می یابیم که شعارهای ملل و اقوام و حتی قبیله ها با توجه به ساختار تاریخی، فرهنگی و فکری پیشین آنها ابداع شده است، و نیک روشن است که ریشه ای عمیق در باورها و فرهنگ تاریخ آنان دارد . هر چه هدف و بینش یک قوم، اخلاقی تر، والاتر و انسانی تر باشد، قطعا شعارهای آنان نیز متاثر از آن خواهد بود .

فواید شعار

شعارها علاوه بر اعلام هویت و موجودیت، بیان تعالیم ارزشی، روشن ساختن اهداف و غایات صاحبان شعار دارای فواید دیگری نیز می باشد که به چند مورد از آنها در ذیل اشاره می شود . 1 . تقویت روحیه 2 . تحریک روانی 3 . انسجام و همبستگی

حر بن یزید ریاحی به فرمان ابن یزید راه را بر امام بست . اما در ذی حسم بپاخاست و خطبه ای آتشین در مذمت دنیا فرمودند و شعار حقیقی و راستینی را فرمودند که تاریخ چنین کلامی از او سراغ ندارد . این شعار مردانه آهنین پیوسته فرا راه مجاهدان فی سبیل الله بوده و خواهد بود . بخشی از آن خطبه چنین آمده است:

«. . . آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود؟ ! و از باطل جلوگیری نمی شود؟ در این صورت باید مؤمن حق جو طالب دیدار و لقای حق باشد . من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز ملامت و خستگی نمی دانم .» (1)

در این میان زهیر بن القین و نافع بن هلال و بریر بن خضیر به وجد آمده و وفاداری خود را به امامشان اظهار داشتند! حر گفت: من با این گفتارم خدا را درباره خودت به یادت می آورم . که من گواهی می دهم: اگر جنگ کنی کشته خواهی شد!

امام فرمودند: شان من شان کسی نیست که از مرگ بترسد . چقدر مرگ در راه وصول به عزت و احیای حق آسان است . مرگ در راه عزت جز حیات جاودان نیست و زندگی با ذلت زندگی ای نیست مگر مرگی که حیاتی با او نیست . (2و3)

«بهترین ثنا و ستایش خداوند را بجا می آورم و او را در حال مسرت و گرفتاری حمد می گویم . . . اما بعد ; من حقیقتا اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحاب خودم و نه خاندانی نیکوکارتر و با صله و پیوند دارتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم; پس خداوند شما را از طرف من به بهترین جزا پاداش دهد!»

سپس فرمودند: «آگاه باشید که من به شما اجازه می دهم که بروید، همگی بروید که عقد بیعت را از شما برداشتم و بر شما عهد و زمامی ندارم . اینک شب فرا رسیده و شما را پوشانده است، آنرا چون شتر راهواری بگیرید و متفرق شوید .» (4)

سخنان گرم امام وجود ملتهب یاران وفادارش را آتش زد و هر یک بپاخاستند و با زبانی پر از مهر و وفا گفتند: ما بعد از تو باقی نباشیم! و خداوند ما را پس از تو زنده نگه دارد! هرگز هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه آرزو داشتیم چندین جان داشتیم و همه را در راه تو فدا می کردیم . (5)

امام حسین بعد از این که سخنان نسبتا طولانی ایراد فرمودند و حقانیت خود واصل و نسب و . . . خودشان را بیان کردند کوفیان که در جواب حضرت هلهله کردند و یاوه می گفتند از امام خواستند که به فرمان یزید گردن نهد، امام چنین فرمودند: آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ تیرت به خطا رفت . و گمانت واهی و تباه شد!

من آن کسی نیستم که از مرگ بترسم! نفس من بزرگتر از آن است و همت من عالی تر از آن که از ترس مرگ بار ستم و ظلم را به دوش کشم و آیا شما بر بیشتر از کشتن من توانایی دارید؟ ! ! ! مرحبا! به کشته شدن در راه خدا، ولیکن شما نمی توانید، مجد من، عزت من و شرافت مرا محو نمایید! پس در این صورت من از کشته شدن باکی ندارم! (6)

و براستی موی بر تن انسان غیرتمندان از این جملات غیرت انگیز راست می شود . از کدام اندیشمند و دلاور چونان سخنی شنیده و خوانده اید؟ این سخنان شعار است یا عین عمل و حقیقت؟ حادثه کربلا نه! حیات جاودانه کربلا این حیات را در آزادگان عالم دمیده است که فرمود: «مرگ با عزتمندی بهتر است از زندگی با خواری و ذلت . (7) رجزها و اشعار عاشورایی که خالق عاشورا در موقع جنگ و حماسه می خواندند، درس زندگی با عزت و افتخار است . شاعر گوید:

مرگ اگر مرگ است گو پیش من آی

او زمق حلقی ستاند رنگ رنگ، من ز او عمری ستانم مرگ از مرتکب عار و ننگ شدن بهتر است و عار بهتر از دخول در آتش است . (8)

حضرت سید الشهداء (ع) نزدیک غروب روز تاسوعا اصحاب را جمع کردند و به اصحاب خود سخنان شیوا و جانسوزی بیان کردند: «نه به خدا سوگند، چون ذلیلان به شما دست ندهم و مانند بردگان ظلم و ستم شما را بر دوش نکنم . سپس فرمود: ای بندگان خدا من پناه می برم به خدای خودم و پروردگار شما از این که مرا سنگباران کنید! من پناه می برم به پروردگار خودم و شما از هر مستکبری که به روز حساب ایمان ندارد . (9)

و اینک در پایان این مقال آخرین شعارهای حماسی حضرت سیدالشهداء (ع) را که در هنگامه آغاز نبرد حقیقت و باطل انشاد فرموده اند می آوریم، باشد که ما هم حسینی باشیم:

«پس هلاکت و نابودی بر شما باد ای بنده های امت ها! وای افراد واپس زده شده و دور شده از حزب و جمعیت ها! وای پس زنندگان کتاب خدا! وای تحریف کنندگان کلمات پروردگار! وای طایفه گناه آفرین! وای آب و خون دهان شیطان! وای خاموش کنندگان سنت های الهی! آیا شما این جماعت را یاری می نمایید؟ و ما را تنها و منکوب می گذارید؟ !

. آگاه باشید این مرد بی پدر زنا زاده و پسر زنازاده مرا بین دو چیز ثابت و میخکوب کرده است: یا با شمشیر جنگ کردن و شهادت را نوشیدن و یا تن به ذلت و خواری دادن و هیهات مناالذلة . . . (10)

. آگاه باشید که من با همین جماعت اندکی که با من هستند با وجود کمی تعداد و نبودن یار و یاور آماده جهاد هستم! (11)

. پروردگارا! قطرات باران آسمان را بر این قوم فرو مریزان! و قحطی و گرسنگی را بر آنان، چون قحطی زمان یوسف مقدر فرما و جوان ثقفی را بر آنان بگمار، تا آنان را از کاسه تلخ زهر آگین بچشاند . چون آنان ما را تکذیب کرده و نسبت دروغ داده و ما را مخذول و منکوب کردند . (12)

این جماعت کافر شدند و از زمان پیش، از ثواب خداوند ثقلین اعرض کرده و روی گردانیده اند .

. من نقره ای هستم که از طلا بدست آمده است بنابر این من نقره بود و فرزند دو طلا می باشم .

فاطمه زهرا مادر من است، و پدر من کوبنده و شکننده کفر، است در روز جنگ بدر و غزوه حنین . . . . (13)

ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمی ترسید پس در زندگی تان آزاده باشید! و اگر می پندارید، که عرب هستید به اصل و نسب خود بازگردید! ! (14)

ابوالحتوف جعفی، تیری به پیشانی مبارکش زد; آن حضرت تیر را بیرون کشید و گفت: «پروردگارا، بر حال من که از ناحیه این بندگان نا فرمان تو می گذرد، واقف هستی! پروردگارا، یکایک آنان را به شمار، و آنان را متفرق و متشتت هلاک گردان . و یک تن از آنان را بر روی زمین باقی مگذار . . . (15) »

پس از آن امام ایستادند تا دمی بیاسایند که ناگهان سنگی بر پیشانی اش خورد و خون به صورت مه گونش جاری گشت و خواست که خون را از چشمان پاکش پاک کند که نابکاری با تیری سه شعبه قلبش را هدف ساخت در این حال حضرتش فرمود: به نام خدا و به خدا و به ملت و آیین رسول خدا، خدای من! تو می دانی که این قوم مردی را می کشند که در روی زمین فرزند پیغمبری جز او نیست . (16)

و این آخرین اشعه خورشید کربلا بود . . .

پی نوشت:

در دفتر مجله موجود می باشد .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی