هادی وکیلی، دانشآموخته عرفان اسلامی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. وی سابقه سالها تدریس در حوزه و دانشگاه را دارد و تاکنون در مراکز پژوهشی مختلف مانند پژوهشکده امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی، دانشگاه آزاد اسلامی (واحد علوم و تحقیقات) و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، مشغول فعالیتهای مدیریتی و پژوهشی بوده است. در ادامه گفتوگوی هادی وکیلی، پیرامون عرفان سیاسی در اندیشه امام خمینی(ره) با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، میخوانید.
ایکنا: یکی از پیش ذهنیتها درباره عرفان این است که عرفان با سیاست پیوستگی ندارد و دو مقوله متفاوت از هم هستند به نظر شما این پیوستگی در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) چگونه به فعلیت رسیده است و در پیروزی انقلاب اسلامی نمود پیدا کرده است؟همواره نسبت بین عرفان و سیاست بهویژه از جانب فیلسوفان سیاسی و نخبگان فکری محل بحث بوده است. عدهای معتقدند عرفان به دلیل ذات انزواگری، خلوتگزینی و اجتماع گریزی که تاریخ به آن نسبت داده است اساسا نمیتواند به ساخت و بنای جامعه و در نتیجه به تشکیل حکومت منجر شود از اینجهت عرفان و سیاست با هم نسبتی ندارند و اگر نسبتی هم باشد -مانند دیدی که برخی از محققین داخلی به آن معتقد هستند- نسبت، «عدم نسبت» است؛ یعنی نه تنها نسبتی وجود ندارد بلکه در مسیر کاملاً متفاوتی گام برمیدارند.
عرفان، خلوت گزین است و سیاست جلوت گزین. عرفان فردی و سیاست امری جمعی است و ویژگیهای دیگری را میتوان برای این دو مقوله برشمرد که کاملاً موازی و بیارتباط با هم پیش میروند.
در برابر این دیدگاه کسانی معتقد هستند که عرفان جمعگریز نیست و همین امر باعث پیدایش فرقههای صوفیانه شده است که خلوت، انزوا و ترک اجتماع را ترجیح نمیدهند. آنها معتقد هستند اگر چه ذات عرفان با خلوت، خدا گزینی و قدری ترک دنیا همراه است اما به هیچ وجه یک سالک توانمند و کامل در مسیر سلوک و سفرهای معنوی خود ترک زیستن و زیستگاه نمیکند. تفاوت عرفا در این است که پارهای در همان خلوتها باقی میماند اما عارفان کاملی چون امام خمینی(ره) در دوره معاصر همچون اولیاء و انبیاء (ع) به سفر 4 که سفر «زیستن با مردم و ورود به جمع برای اصلاح جامعه» است میروند.
از این جهت عرفان نه تنها مخالف سیاست نیست بلکه تعالیم آن میتواند در جهت تشکیل حکومت و ساختن زندگی الهی در کنار دیگر پدیدههای مادی باشد؛ از این جهت عرفان و سیاست همسو و مکمل هم هستند. انقلاب اسلامی نیز بر این مبنا بنیان شده است بدون اینکه 2 ویژگی سیاسی بودن و عرفانی بودن را از امام خمینی(ره) جدا کند.
ایکنا: حال این پرسش مطرح است که چگونه میشود که یک رجل سیاسی که رفتار و فعالیت خاصی را شکل داده است در عین حال در همان شخصیت عرفانی، ملکوتی و معنوی بماند؟ما اینجا میتوانیم وارد یک رویکرد روانشناسانه بشویم که مطابق آن رویکرد پیوستگی شخصیت انسان مانع از این میشود که بین قطعات شخصیتی یک فرد تمایز قائل شویم. شخصیت امام(ره) یکپارچگی خاصی داشتند و ترکیبی از اوصاف متضاد و مکمل هم بودند مانند وجود مبارک امیرالمومنین که صفات متضاد و گوناگونی را در خود جمع کرده بودند و این صفات را چنان در خود حل کردند که به یکپارچگی رسیده بودند.
درست است که عرفان امام خمینی(ره) به لحاظ فکری متعلق به مکتب «ابنعربی»است اما ایشان عناصر شیعی، را به این عرفان نسبت دادند و هویت عرفانی جدیدی را بنا کردند که مایه اصلی آن در فعالیتها و تکاپوهای سیاسی رفتار ائمه اطهار(ع) قابل مشاهده است. در طول تاریخ شیعه همواره فعالیتهایی به منظور برقراری عدالت و مقابله با زورگویان، مستکبران و مخالفان دولت حق انجام میشد؛ امام خمینی(ره) هم از این قاعده مستثنی نبودند یعنی علاوه بر دریافتها و داشتههای عرفانی و سرمایههای مکتب «ابنعربی» مصادیق بارز یک عارف شیعی را داشتند عارفی که مقتدای او امام حسین(ع) است به وقتش با طاغوت زمان نبرد میکند.
ایکنا: اگر بخواهید یک تعریف جامع از عرفان سیاسی ارائه بدهید به چه نکاتی اشاره میکنید؟ به نظر شما آیا امام خمینی(ره) در این زمینه آوانگارد بودند یا قبل از ایشان میتوانیم پیشینهای برای این دیدگاه در نظر بگیریم؟ حرکت و جنبشی که منجر به برقراری نظام جمهوری اسلامی ایران شد پیشینه قابل توجهی ندارد. اما میتوانیم به نوعی این جنبش را در حکمت سیاسی ملاصدرا جستوجو کنیم؛ البته بعضی از پژوهشگران این مایه تاریخی را به زمان عقبتر یعنی به «مدینه فاضله» فارابی نسبت میدهند.
اگر چه ریشه این اعتقاد افلاطونی است ولی اندیشه مدینه فاضله، همواره در اندیشه مسلمانان اثر گذاشته است. امام خمینی(ره) هم بیتاثیر از این جریان نبودند اما به هر صورت ویژگیهای امام و اتفاقات سال57، حرکت امام را کاملا متمایز کرده است.
ایکنا: اگر بخواهید عرفان سیاسی دوره معاصر را آسیبشناسی کنید به چه مسائلی اشاره میکنید؟2 آسیب را میتوان برای گرایشهای عرفانی در نظر بگیریم؛ تصوف، از بدو تاسیس گرایشهای معنوی داشت؛ در واقع نخستین جریان معنویگرایی در اسلام با تصوف شروع و توسعه پیدا کرده است. حتی دوره پیش از«ابنعربی» مجموع این حرکتها را تصوف میگفتند. به نظر من اگر حقیقت تصوف این بود که صوفیان حقیقی میگفتند قابل احترام و دفاع است.
اما هر جریانی در طول تاریخ دستخوش تحولاتی تاریخی مثبت و منفی میشود تصوف هم از این قاعده مستثنی نیست نمیخواهم بگویم همه جریانهای صوفیانه جریانهای منکوب و منفی هستند اما بسیاری از جریانهایی که به امور منحرفی آلوده شدند، شایسته تصوف حقیقی نبودند؛ به این جهت جریان عرفان میتواند به صورت یک آسیب مورد مطالعه قرار بگیرد.
آسیب دوم، در دوره معاصر مطرح میشود. در این دوره «انسانهای نوظهور» پدید آمدند از قضا این انسانها، در سیاست حضور پیدا کردند به این معنا که در مکتب و منش انسانهای اروپایی- آمریکای داشتند اما در فعالیتهای سیاسی و نظامی شرکت میکنند. تنها چالش این عرفانها از بعد عقیدتی است این عرفانهای نوظهور به هیچ وجه از جنبه اجتماعی و سیاسی و تغییر در سبک زندگی خالی نیستند و از این جهت آسیبی متوجه آنها نمیشود تنها آسیبی که وجود دارد در بعد عقیدتی و الهیاتی آنها است. من فکر میکنم این دو وجه از آسیب در مورد عرفان سیاسی مطرح باشد.
ایکنا: آیا اندیشه «ولایت فقیه» به مثابه شاه بیت نظریه امام خمینی(ره) ذیل عنوان عرفان سیاسی قرار میگیرد؛ یا اینکه بحث ولایت فقیه تلفیقی است از انگارههای فقهی، کلامی و عرفانی امام؟بحث ولایت، بدون مضاف الیه «فقیه» بحثی است که در عرفان پیش از امام(ره) هم سابقه داشته است. عرفا، به صاحب مکتب ذیل عنوان «نبوت» و «نداگر» یاد میکنند و عدهای هم معتقد هستند که طرح انسان در ولایت و بحث ولایت فقیه در فقه مشترک است؛ یعنی هر دو ولایت دارند اما این کجا و آن کجا و این دو کاملا با هم متفاوت دارند.
ولایت در امور حسبه، متعلق به فعل است در حالی که ولایت عرفانی به مقام باطنی اشاره میکند که ممکن است آن مقام بروز و ظهور خارجی هم نداشته باشد. آنها معتقد هستند که آن مقام باطنی همواره باقی است و پس از مرگ همه انبیاء (ع) این ولایت باقی میماند یکی از دلایل برای وجود و بقای امام زمان(ع) همین بحث ولایت باطنی است و در واقع نقطه ارتباطی خدا با جهان از طریق باطن امام(ع) صورت میگیرد که ولی زنده در زمان و مکان است به این معنا آن ولایت عرفانی با ولایت فقهی تفاوت دارد.
اما شاید با قدری مسامحه، نگرش به ولایت فقیه را بتوانیم به نوعی با مسئله «ولایت عرفانی» همسان و همدوش بدانیم و بگوئیم که خداوند وقتی ولایت خود را به انبیاء و اولیاء میسپارد، این ولایت نسل در نسل به وارثان آنها که فقها هستند، میرسد؛ منتها وجه ظاهری و آشکار این ولایت.
ولایت فقیه در امور فقهی و حسبه ، مانند ولایت پدر بر فرزند، عاقل بر مجنون و غیره... است؛ یعنی شاید به تمام نتوانیم آن معنای عمیق و کامل ولایت عرفانی را در ولی فقیه ببینیم ولی در عین حال فقه ما معتقد است که این ولایت فقیه ولایتی موروثی است که از ائمه(ع) - ولایت ظاهری- برای فقها به ارث رسیده است. همین امر در اندیشههای سیاسی امام دست مایه تشکیل حکومت اسلامی شده است.
سیرآنوش موسوی