ماهان شبکه ایرانیان

قدرت و عدالت در سیاست علوی

سیاست از دلمشغولیهای دیرین آدمی بوده است. بنابر اطلاعات کنونی ما، پیشینة مطالعات واندیشه‎های سیاسی، به یونان باستان می‎رسد

مقدمه

سیاست از دلمشغولیهای دیرین آدمی بوده است. بنابر اطلاعات کنونی ما، پیشینة مطالعات واندیشه‎های سیاسی، به یونان باستان می‎رسد. چنین می‎نماید که سیاست، بستگی تام و تمامی با زندگی بشر دارد. اگر هم در مقاطعی سیاست قدم در وادی دانش ننهاده یا حضور مطالعات علمی در حوزة سیاست کمرنگ بوده است، هیچگاه از نقش علمای سیاست کاسته نشده است. حیات انسان از زمانی که بتوان نام تمدن را برآن نهاد، آمیخته با سیاست بوده است. اساساً، سیاست (politics) و تمدن (Civilization)، به وجود یکدیگر معنا می‎یابند.

عمدتاً، سیاست را با عنایت به دو عامل: قدرت (power) و دولت (state)، تعریف کرده‎اند. در واقع، سیاست چیزی جز اعمال قدرت و مناسبات معطوف به قدرت، در محدودة خاص دولت با لحاظ تغییرات و گسترشها در معنای دولت که طیفی از «City – state» (شهر کشورها) تا «Nation – state» (دولت کشورها) را در بر می‎گیرد نیست. بنابراین، مشاهده می‎شود که برخی به طور مجرد، به عنصر قدرت نگریسته‎اند. به طور مثال، مک‎آیور سیاست را اعمال قدرت «Exercise of power»، و قدرت را ظرفیت و توانایی حصول نتایج دلخواه دانسته است.[1] همچنین، موریس دوورژه در کتاب اصول علم سیاست، سیاست را مساوی قدرت و دانش سیاست را علم بررسی قدرت می‎داند.[2]

به هر حال، آنچه مسلم است تفکیک عامل قدرت از سیاست، چیزی شبیه همسان شیر بی‎یال و دم و اشکم خواهد بود. اگر چه تحدید تمام‎عیار سیاست به قدرت نیز محل تاْمل بسیار است.

اگر علم‎سیاست به بررسی تحلیلی وتوصیفی قدرت می‎پردازد، فلسفة‎سیاسی« political philosophy» قدرت را از نگاه تجریدی می‎کاود. در این حوزه، 2 نگرش قابل تفکیک است.

اول: رهیافت ایران باستان

در این رهیافت، مسئلة اساسی سیاست، قدرت است. مصلحت دولت، بالاتر از هر مصلحتی است و به هر قیمتی، باید قدرت دولت حفظ شود. حتی اگر مصلحت دولت با مصلحتهای دیگر، از جمله مصلحتهای اخلاقی و دین در تعارض قرار گیرد، اشکالی ندارد؛ زیرا مهمترین مصلحت، مصلحت سیاسی و دولت است.

در این دیدگاه، مهمترین وظیفة حاکم، حفظ و تحکیم پایه‎های قدرت خود است. در این نگرش، اگر از عدالت بحث می‎شود یا سخن از اخلاق پیش می‎آید، نه به آن دلیل است که اینها خود هدفند و موضوعیت دارند، بلکه مقولاتی چون دین و اخلاق ابزاری در خدمت حاکم به شمار می‎آیند که باید از این وسایل برای استواری پایه‎های حکومتش بهر‎ه‎ بگیرد. [3]

دغدغة بنیادین این نگرش، پایایی حکومت است؛ چرا که این رهیافت قدرت را نه به یک روش هر چند با اهمیت زیاد ، بلکه اساساً قدرت را دارای موضوعیت و اصالت می‎داند.

این تصور از آن رو به ایران باستان منسوب می‎شود، که نمونه‎های آغازین آن عمدتاً در ایران باستان بوده است. کتابهای: سیاستنامة خواجه نظام الملک، التاج فی اخلاق الملوکو قابوسنامة کیکاووس بن قابوس بن وشمگیر، همگی ذیل این برداشت جای می‎گیرند.

این رهیافت، باصفاتی همچون: رئالیستی نیز شناخته می‎شود.

دوم: رهیافت یونان باستان

در این رهیافت، سیاست نه به عنوان هدف، بلکه ابزار و روش شمرده می‎شود. قدرت، ابزاری مؤثر است که از آن در راه‎ نیل به اهدافی متعالی و والا، استفاده می‎شود، سیاستمدار خوب، کسی نیست که صرفاً در پی حفظ قدرت باشد، بلکه او باید جامعه را براساس آرمانها پیش ببرد. از این رو، در این نگرش سیاست ناگزیر از اخلاق نیست.[4] سیاست، دغدغة حقیقت و عدالت را در سر دارد، نه لزوماً حفظ قدرت را. در این دیدگاه، قدرت ثانیاً و بالعرض اهمیت دارد، برخلاف دیدگاه نخست که اهمیت قدرت اولاً و بالذات است.

نمونه‎های چنین نگرش ایده‎آلیستی نخست، در یونان باستان نمایان می‎شود که نمونة بارز آن، افکار و اندیشه‎های افلاطون است. در واقع، افکار افلاطون اوج دیدگاههای ایده‎آلیستی و اتوپیایی است که نظرات او را بکلی مجرد از واقعیت می‎یابیم.

آنچه این نوشتار عهده‎دار تأمل در آن است ، بررسی و تبیین دیدگاه امیر‎المؤمنان امام علی(ع) در باب قدرت، با مطالعه در گفتار و کردار ایشان است. برهة زمانی که برای این پژوهش برگزیده شده، دوران حکومت کوتاه مدت آن امام همام است. این تحقیق را از دو منظر می‎توان با اهمیت دانست:

1 علی(ع) انسانی بزرگوار است، که در طول تاریخ توجه و اقبال تمام آدمیان را به خود جلب کرده است. هر انسان آزاده با هر مکتب و نگرشی، زبان به تحسین او گشوده است؛ غیر از شیعه که خود را بدو منتسب می‎کنند، و نیز غیر از اهل سنت که به هر روی همکیش اویند. افرادی همچون: جرج جرداق، جبران خلیل جبران و سلیمان کتانی مسیحی، و میخائیل نعیمه و شبلی شمیل ماتریالیست، سخن از علی گفته‎اند.

علی(ع) در زندگی 63 ساله‎اش، نزدیک 5 سال حکومت کرد. طبعاً، مطالعة این بخش از زندگی مردی همچون علی(ع)، خالی از لطف نخواهد بود.

2 از دیدگاه شیعیان، گفتار و رفتار امام معصوم همچون نبیe بنا به نص صریح قرآن[5] الگوست. لذا، شناخت سیرة حکومتی امام علی(ع) و در ذیل آن مسئلة بنیادین «قدرت»، اهمیتی دو چندان پیدا می‎کند.

عدالت اساس برنامة حکومتی امام علی (ع)

پس از قتل عثمان، مردم با شور و اشتیاق قدم در راه‎ بیعت با علی(ع) می‎نهند. امام(ع) بشدت از پذیرش خلافت ابا دارند. امام(ع) خود صحنة بیعت مردم را این گونه به تصویر می‎کشند:

«و دستم را گشودید، بازش داشتم. و آن را کشیدید، نگاهش داشتم. پس بر من هجوم آوردید، همچون شتران تشنه که روز آب خوردن، به آبگیرهای خود در آیند.»[6]

 امام(ع) در پاسخ خیل عظیمی که در پی خلافت اویند، چنین می‎گویند:

«مرا بگذارید و دیگر را به دست آرید، که ما پیشاپیش کاری می‎رویم که آن را رویه‎هاست، و گونه‎گون رنگهاست. دلها برابر آن برجای نمی‎ماند و خردها برپای. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است، و راه راست ناشناسا شده. و بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم، با شما چنان کار می‎کنم که خود می‎دانم و به گفتة گوینده وملامت سرزنش کننده، گوش نمی‎دارم.»[7]

برنامة حکومت علی(ع)، برمبنای عدالت استوار است، و هیچ مصلحت و شبه مصلحتی مانع از اجرای عدالت نخواهد بود؛ چنانکه می‎فرمایند:

«به خدا اگر ببینم که (بیت‎المال) به مهر زنان یا بهای کنیزان رفته باشد، آن را باز می‎گردانم؛ که در عدالت گشایش است. و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سخت‎تر خواهد یافت.»[8]

1 عدالت علوی در حوزة اقتصاد

علی(ع) چنانکه وعده کرده بودند، به محض تصدی خلافت، عدالت را سرلوحة کار خویش قرار دادند.

درعهد عثمان، ثروت اندوزی عملاً وجهة ارزشی به خود گرفته بود. بسیاری از بزرگان عالم اسلام، در تکاثر ثروت‎ ، گوی سبقت را از دیگری می‎ربودند. زبیربن‎عوام در این عهد، کاخهایی در بصره، کوفه و اسکندریه بنا کرد. او به هنگام مرگ، 50 هزار دینار طلا، هزار اسب، هزار بنده و کنیز به ارث گذاشت. طلحة بن عبدالله، کاخ مشهور خود را در کوفه برپا ساخت. درآمد روزانة او از عراق، هزار دینار بود. عبدالرحمن بن عوف کاخی وسیع ساخت، در طویلة آن صد اسب و 10 هزار گوسفند بود.[9]

در مقابل چنین وضعیتی، علی(ع) برآن بودند تا بیت‎المال را به تساوی بین مسلمانان تقسیم کنند. امام(ع) ملاکهایی همچون: سابقة صحبت، حضور در جنگ، قریشی و غیرقریشی، و عرب و عجم بودن را ملغی ساختند. ایشان فرمان دادند تا به هر مسلمان، 3 دینار از بیت‎المال بدهند. آری! نتیجه مشخص است ؛ طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص، از قبول 3 دینار سرباز می‎زنند.[10]

به تعبیر عبدالفتاح عبدالمقصود، عدالت علوی، جانشین امتیازات عمری می‎شود.[11]

اقدامات علی(ع)، دنیا‎پرستان را هراسان می‎سازد. عمروبن‎عباس در نامه‎ای به معاویه می‎نگارد: «هر آنچه در توان‎داری به کارگیر، پیش از آنکه زادة ابوطالب تو را از دارایی‎هایت که اندوخته‎ای، چونان پوست از عصا برکند.»[12]

علی (ع) خود در تییین علت سخت‎گیری‎اش در بیت‎المال، این‎گونه می‎فرمایند:

«به خدا عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا منی از گندم شما را به او دهم، و کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده گویی بر چهره‎شان نیل کشیده؛ و پی در پی مرا دیدار کرد و گفتة خود را تکرار. گوش به گفته‎‎اش نهادم، پنداشت دین خود را بدو دادم، و در پی او اوفتادم، و راه خود را به یک سو نهادم. پس آهنی برای او گداختم و به تنش نزدیک ساختم، چنان فریاد برآورد که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن بگدازد. او را گفتم نوحه‎گران بر تو بگریند، از آهنی می‎نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشی می‎کشانی، که خدای جبارش به خشم گداخته؟ تو بنالی از آزار و من ننالم از سوزش خشم کردگار؟ و شگفت‎تر از آن، اینکه شب هنگام کسی ما را دیدار کرد، و ظرفی سرپوشیده آورد. درونش حلوایی با روغن و قند ‎آغشته، چنانش ناخوش داشتم که گویی آب دهان مار بدان آمیخته‎اند یا زهر مار برآن ریخته. گفتم صله است یا زکات، یا برای رضای خداست که گرفتن صدقه بر ما نارواست؟ گفت نه این است و نه آن است بلکه ارمغان است. گفتم: مادر بر تو بگرید! آمده‎أی مرا از راه دین خدا بگردانی یا خرد آشفته‎أی یا دیوگرفته، یا بیهوده سخن میرانی؟ به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاست به من دهند، تا خدا را نافرمانی نمایم و پوست جوی را از مورچه‎ای به ناروا بربایم، چنین نخواهم کرد. و دنیای شما نزد من خوارتر است از برگی در دهان ملخ که آن را می‎خاید و طعمه خود می‎نماید. علی را چه کار به نعمتی که نپاید و لذتی که برسرآید؟[13]

2 عدالت علوی در حوزة سیاست

پس از استقرار بیعت، طلحه و زبیر نزد علی(ع) می‎آیند و سر ضمیر می‎گشایند که بیعت آندو نه بر مبنای پیروی و اطاعت، بلکه بر بنیاد سهم خواهی از حکومت استوار بوده است.[14] گوییا، هنوز برنامه‎های حکومت علوی را شعار می‎انگارند، که طمع در امور عمومی بسته‎اند. زبیر دل در گروه امارت کوفه دارد، و طلحه نیز حکومت بصره را خواستار می‎شود.[15] امام علی(ع) ، دست رد بر سینه‎شان می‎زند.

پس از بیعت، علی(ع) در اندیشة کارگزارانی شایسته برای دولت عدالت است. امام(ع) ، نمی‎تواند ادامة حکومت افرادی همچون معاویة بن ابی‎سفیان والی شام، ولید بن عقبه بن ابی معیط حاکم شرابخوار سابق کوفه، عبدالله بن عامر حاکم بصره و عبدالله بن ابی سرح کارگزار مصر را  اجازه دهد. مغیرة بن شعبه به حضور علی(ع)، می‎رسد، و به او می‎گوید: عمال حکومتی عثمان را برجای بگذار. آنگاه که بیعت کردند و مردمِ تحت حکومتشان را به اطاعت تو در آوردند، آن گونه که می‎پسندی عمل کن. اما، علی(ع) را نمی‎سزد که حتی لحظه‎ای ستم پیشگان را تأیید کند؛ چنانکه در قرآن آمده است: من گمراهان را کمک کار خویش نمی‎گیرم. از این رو، امام(ع) این گونه پاسخ مغیره را می‎دهد. «به خدا در کار دین تساهل نمی‎کنم، و در کار خویش زبونی روا نمی‎دارم»[16]

نکته آن است که حتی ابن عباس، مصلحت‎انگاریهای مغیره را تأیید می‎کند. [17]

علی(ع) سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، قیس بن سعد، عمدة بن شهاب، عبیدالله بن عباس و بعدها محمد بن ابی‎بکر و مالک اشتر را به کارگزاری حکومت می‎گمارند. ترجیح بند کلام امام در فرمانهایی که بدیشان انگاشته، چیزی جز توصیه به عدالت نیست.

امام (ع) در فرمان انتصاب محمد بن ابی‎بکر به ولایت مصر، چنین می‎نگارند[18]: با آنان فروتن باش و نرمخو، و هموار وگشاده‎رو. و به یک چشم بنگر به همگان، خواه  به گوشة چشم‎نگری و خواه خیره شوی به آنان، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند.»

در عهد‎نامة مالک اشتر که سراسر درس مدیریت و عدالت است، امام(ع) چنین می‎نویسند[19]: و باید از کارها آن را بیشتر دوست بداریم، که نه از حق بگذرد، و نه فرو ماند، وعدالت را فراگیرتر بود و رعیت را دلپذیر‎تر.

علی و  مخالفان حکومتی

مارقان، از مهمترین مخالفان سیاسی علی(ع) بودند که دو ویژگی، آنان را از دیگران متمایز کرده بود:

1. خوارج مخالفان داخلی بودند، و حضور ایشان در کوفه محسوس بود.

2. دیدگاه خوارج دیدگاهی عامه پسند بود؛ به طوری که عوام براحتی آن را می‎پذیرفتند.

برخورد امام علی(ع) در مقابل ایشان، بسیار عبرت‎آموز و در خور تأمل است. امام(ع) خطاب به خوارج می‎فرمودند[20]: شما را نزد ما سه حق است: نخست، اقامة نماز در این مسجد، دوم، سهم شما از بیت‎المال، مادام که مقابل دشمن در صف عموم مسلمانان باشید، و سوم، حق حیات شما تا آنگاه که حیات دیگران را متعرض نشوید.

با آنکه خوارج از هیچ کوششی در مخدوش کردن چهرة درخشان علی(ع) و سست کردن پایه‎های حکومت او دریغ نمی‎کردند، اما علی(ع) ایشان را از حضور در اجتماعات عمومی مانع نمی‎شدند، آنان را از حقوق شهروندی و برخوردار از بیت‎المال محروم نمی‎کردند، و حق مخالفت سیاسی آنان البته با حکومت حق را مانع حق خداداد حیات نمی‎دانستند. صحنه‎ای از موضع خوارج در مقابل علی(ع)، خود گویای واقعیات است.

خوارج، علی را کافر می‎پنداشتند و علی‎رغم حضور در مسجد، در نماز به او اقتدا نمی‎کردند. روزی ابن‎کوا، از سران خوارج، هنگامی که علی(ع) پیشاپیش مردم به نماز ایستاده بودند، به عنوان کنایه آیه‎ای از قرآن را تلاوت کردکه مضمون آن چنین بود: “اگر شرک ورزی تمام اعمال نیکت را نادیده می انگاریم”، و بدین ترتیب به حضرت به کنایه گفت که آلودة شرک شده است.[21]

امام با شنیدن صدای قرآن، به حکم«چون قرآن تلاوت شود سکوت پیشه سازید و گوش فرادهید»[22]، سکوت کردند. ابن کوا آیه را تکرار کرد، و باز علی(ع) سکوت پیشه کردند. آنگاه که ابن‎کوا به قصد برهم زدن نماز آیه را چندبار تکرار کرد، علی(ع) این آیه را خواندند: پس صبر پیشه نمایید و بدانید که وعدة الهی حق است[23]. آنگاه، امام (ع) به نماز ادامه داد.[24]

امام در کلامی دیگر خطاب با یارانش، شیوة برخورد با خوارج را این‎گونه بیان می‎کنند:[25] هرگاه که زبان از کلام بازداشتند، سکوت پیشه می‎کنیم. اگر سخن گفتن آغازیدند، به محاجه روی می‎آوریم. و اگر دست به شورش یازیدند، ناگزیر قتال می‎کنیم.

تحمل مخالف وتضمین حقوق او، از این افزونتر؟ به قول استاد مطهری: «امیرالمؤمنین با خوارج، در منتها درجة آزادی و دموکراسی رفتار می‎کرد. او خلیفه است، و آنها رعیتش. هر گونه اعمال سیاستی، برایش مقدور بود. اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سهمیة آنان را از بیت‎المال قطع نکرد. به آنها نیز همچون سایر افراد می‎نگریست. این مطلب در تاریخ زندگی علی(ع)، عجیب نیست. اما، چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد.»[26] در این باره شواهد متعددی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‎شود:

طه حسین در این باره می‎گوید: «علی حق آزادی را برای مردم ، به فراخترین  معنای این کلمه می‎شناختند، و آنان را بر آنچه نمی‎پسندیدند مجبور نمی‎کردند. بلکه، هرگاه نافرمانی خدا می‎کردند یا در مقابل فرمانش می‎ایستادند یا در زمین تباهی می‎کردند، برایشان سخت می‎گرفت.»[27]

علی(ع) مردم را به مشارکت فعال دعوت می‎کردند، نه مشارکت انفعالی و تبعی. آنگاه که علی(ع) عازم نبرد صفین بودند، پس از اینکه بین مردم سخنرانی کردند و آنان را به جهاد ترغیب نمودند، گروهی به سرکردگی عبدالله بن مسعود به امام (ع) گفتند که ما با شما سوی جهاد می‎آییم اما جداگانه اردو می‎زنیم. آنگاه، در کار شما و اهل شام می‎نگریم، پس، هریک ببینیم که در پی حرام الهی یا تجاوزپیشه است با او پیکار می‎کنیم. علی(ع)  در پاسخ فرمودند[28]: آری، امام(ع) در شرایط حساس جنگی نه تنها چنین رفتاری را تأیید می‎کنند بلکه مخالفان چنین شیوه‎ای را خیانتکار و جبار می‎نامند.

در بازگشت ازصفین، گذر علی(ع) از محلة فائشیان بود.در مسیر گذر، حرب بن شرحبیل شبامی امام(ع) را پیاده همراهی می‎کرد و امام سواره بود. علی(ع) به او فرمودند: «بازگرد که پیاده رفتن چون تویی همراه مثل من، موجب فتنة زمامدار و ذلت مؤمن است.»[29]

روزی علی(ع) در صفین، سرآن داشتند که برگی دیگر از دفتر عدالت بگشایند علی(ع) در این خطبه، سخن از حقوق متقابل مردم و حکومت می‎راندند و آن را بزرگترین حقهایی دانستند که خدایش واجب کرده است.[30]

علی(ع) حقوق مردم و عدالت گستری را نه آنگاه که مترصد قدرت است، بلکه زمانی فریاد می‎کنند که در رأس حکومت قرار دارند. ناگاه، مردی از یاران که شیفتة مرام علی(ع) است، زبان به تحسین امام(ع) می‎گشاید و در فرمانبردای‎اش پای می‎فشرد. علی(ع) در واکنش، تابلویی زیبا و دلربا به تصویر می‎کشد که تا همیشة تاریخ، دیدگاه حق طلب مفتون آن است:

«و در دیدة مردم پارسا، زشت‎ترین خوی والیان این است که خواهند مردم آنان را دوستدار و بزرگ منش شمارند، و کارهایشان را به حساب کبر و خودخواهی بگذارند. و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم، و خواهان ستایش شنودن. سپاس خدا را که بر چنین صفت نزادم و اگر ستایش دوست بودم، آن را وامی‎ نهادم، به خاطر فروتنی در پیشگاه خدای سبحان، از بزرگی و بزرگواری که تنهاست او سزاوار بدان، و بسا مردم که ستایش را دوست دارند، از آن پس که در کاری کوشش آرند. لیکن مرا به نیکی مستایید تا از عهدة حقوقی که مانده است برآیم و واجبها که برگردنم باقی است ادا نمایم.»

و آنگاه کلام علی(ع) اوج می‎گیرد، می‎گوید: «پس با من چنانکه با سرکشان گویند، سخن مگویید. و چونان که با تیزخویان کنند، از من کناره مجویید. و با ظاهرآرایی آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید. و نخواهم مرا بزرگ انگارید، چه آن کس که شنیدن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وی دشوار بود، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است. پس از گفتن حق یا رای زدن در عدالت بازمایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا  ایمنم، مگر که خدا در کار نفس کفایت کند که از من برآن تواناتر است.»[31]

4 عدالت در روابط خارجی

در غوغای صفین، اتباع معاویه شریعة فرات را به عنوان یک موضوع استراتژیک، تصرف کردندو یاران علی(ع) را از آب باز داشتند. علی(ع) آنگاه که روشهای مسالمت‎ جویانه، راه به جایی نبرد، اهل عراق را بر رهاسازی شریعه تشجیع کردند سرانجام، شریعه از تصرف دژخیمان معاویه آزاد شد. عراقیان در پی مقابله به مثل بودند، اما علی(ع) ایشان را از معاملة متقابل با شامیان نهی کردند.[32]

علی(ع) برآن بودند که حتی در جنگ نیز حقوق اولیة آدمیان حفظ شود. امام(ع) کار شامیان را تعدی و ستم دانستند. از این رو، ایشان یاوران خود را از آن منع می‎کردند.

رفتار امام (ع) چیزی نبود، جز تفسیر عملی آیة قرآن که می‎فرماید:چنان نباشد که زشتی عمل دیگران شما را به خروج از عدالت تهییج کند[33]

اندکی از ماجرای حکمیت نگذشته بود، که سران خوارج روی سوی علی(ع) آوردند و با گفتن شعار: «لاحکم الالله»، از علی خواستند از حکمیت توبه کند. آنگاه پس از عقد معاهدة آتش بس با معاویه امام(ع) دوباره آهنگ جنگ کند. علی(ع) در پاسخ می‎گویند: «میان خودمان و آنها مکتوبی نوشته‎ایم و شرطها نهاده‎ایم و پیمان و قرار کرده‎ایم.»[34] و بدین ترتیب، امام(ع) از پیمان شکنی ابا می‎کنند. مصالح سیاسی موجب آن نمی‎شود که اصل وفای به عهد حتی در مقابل دشمنان زیر پا گذاشته شود.

علی(ع) اصالتاً علاقه‎ای به جنگ و خونریزی نداشتند، مگر آنگاه که ناگزیر می‎شدند امام(ع) به سپاهیانش پیش از صفین، چنین فرمان دادند:

«با آنان مجنگید، مگر به جنگ دست یازند. … اگر به خواست خدا شکست خوردند و گریختند، آن را که پشت کرده، مکشید و کسی را که دفاع از خود نتواند آسیب مرسانید، و زخم خورده را از پا در میارید. زنان را با زدن بر میانگیزانید هر چند آبروی شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند.»[35]

ب امام علی(ع) و فلسفة قدرت

حال با توجه به جایگاه رفیعی که عدالت در فلسفة سیاسی امام علی(ع) دارد، می‎توان نحوة اعمال قدرت را از سوی ایشان بهتر درک و فهم کرد.

رفتارهای حکومتی امام علی(ع)، بسیار قابل تأمل و درخور اندیشه است. براستی، چرا علی(ع) این گونه عمل می‎کردند؟ آیا همین گونه برخوردها نبود، که پایه‎های حکومتش را سست کرد؟ اگر امام(ع) در همان آغاز معاویه را ابقا می‎کردند و اگر طلحه و زبیر را حکومت می‎دادند، تاریخ به گونه‎أی اساساً متفاوت نبود؟ چرا علی(ع)  به گونه‎أی رفتار می‎کردند که در حق او گفتند:علی به‎خاطر زیادی عدلش کشته شد[36] »

بی‎شک، کردار علی(ع) و در واقع عدالت او، قاتل شخص و دولت علی(ع) بود. آیا علی(ع) چنین وضعیتی را پیش‎بینی نمی‎کردند؟ بهتر آن است که پاسخ و چرایی مطالبی از این دست را، در کلام خود علی(ع) بجوییم.

امام علی(ع) حکومت وقدرت را امانت می‎داند، نه مایة تمتع[37]. طبعاً، ایشان آداب امانت را در باب قدرت جاری می‎داند. امام(ع) در خطبة شقشقیه، فلسفة حکومت را چنین بیان می‎کند:[38] به خدایی که دانه را بشکافید و جان را آفرید، اگر بیعت‎کنندگان نبودند و یاران، حجت بر من تمام نمی‎نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشتة این کار (خلافت) را از دست می‎گذاشتم و پایانش را چون آغازش می‎انگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری می‎داشتم و می‎دیدید که دنیای شما را چیزی نمی‎شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی‎گذارم.

علی(ع) حکومت را نه برای حکومت و قدرت را نه به برای قدرت، بلکه برای عدالت می‎خواهد. در اندیشة امام(ع) دنیا ارزشی ندارد، جز آنکه که مزرعة آخرت است. حکومت نیز که فی حد ذاته امری دنیوی است، فاقد ارزش است مگر آنکه در خدمت اهداف عالی حیات معقول انسانی باشد.

از این رو امام (ع) با اشاره به لنگه کفشی بی‎بها می‎گوید:[39] به خدا، این را از حکومت شما دوست‎تر می‎دارم، مگر آنکه حقی را برپا سازم یا باطلی را براندازم.

واقعیت این است که اگر ماکیاولی درقرن پانزدهم نظریة «سیاست مبتنی بر قدرت» را ارائه می‎کند،[40] یا اگر نیچه در قرن نوزدهم شالودة فلسفی آن را می‎ریزد و پنداشتن راستی «Tr(ع)th» را به عنوان یک معیار ثابت در جهان فاقد معنا وحتی نشانة ضعف عاجزانه می‎داند، و اگر نیچه براین باور است که راستی هر آن چیزی است که به ارادة معطوف به قدرت یاری بدهد،[41] معاویه در قرن ششم عملاً چنین دیدگاههایی را به خدمت می‎گیرد. معاویه در جنگ صفین، نماز جمعه را چهارشنبه اقامه می‎کند.[42] وی سپاهیانی برای جنگ تربیت می‎کند، که قادر به تمییز شتر نر از شتر ماده نیستند.[43] سعید بن مره نزد معاویه می‎رود. معاویه از او می‎پرسد: تو سعید هستی؟ سعید می‎گوید: نه من ابن‎مره‎ام. سعید، امیرالمؤمنین است.[44]

علامه سید مرتضی عسگری می‎گوید‎: «معاویه مسلمانان را چنان تربیت کرده بود، که دین اسلام را اطاعت از خلیفه می‎دانستند.»

اما در همان دوران، علی (ع)مردم را تشویق به انتقاد می‎کند؛ چرا که اگر بنیاد سلطنت معاویه بر ستم استوار است، علی را با ستم میانه‎أی نیست. امام (ره) در این باره می‎فرمایند:[45] «مرا فرمان می‎دهید تا پیروزی را بجویم، به ستم کردن دربارة آن که والی اویم؟ به خدا نپذیرم تا جهان سرآید و ستاره‎أی در آسمان پی‎ ستاره‎ای می‎روم.» از موارد دیگر می‎توان به نکات زیر اشاره داشت.

علی(ع) در مقام مقایسة دوگونه سیاست: علوی و اموی می‎فرمایند:[46] «به خدا سوگند، معاویه زیرکتر از من نیست، لیکن شیوة او پیمان شکنی و گنهکاری است. اگر پیمان‎شکنی ناخوشایند نمی‎نمود، زیرکتر از من کسی نبود. اما هر پیمان‎شکنی، به گناه برانگیزاند،. و هر چه به گناه برانگیزاند، دل را تاریک گرداند. روز رستاخیز، پیمان‎شکن را درفشی است افراخته و او بدان درفش شناخته.)

در شورای شش‎نفره خلافت پس از عمر، عبدالرحمن بن عوف به علی(ع) رو می‎کند و می‎گوید: با توبیعت می‎کنم به شرط عمل به کتاب خدا، سنت رسولe و سیرة شیخین (ابوبکر و عمر). اما، علی(ع) از پذیرش سومی سرباز می‎زند. آنگاه، عبدالرحمن بن عوف شروط را برعثمان عرضه می‎کند، که او آنها را قبول می‎کند.[47] آیا امام علی(ع) نمی‎توانست. با دروغی مصلحت‎آمیز، حکومت حق را بر پا سازد؟ علی(ع) بر آن بودند که اساساً نمی‎‎توان به حقیقت، جز به طریق حق نائل شد، و نمی‎توان کاخ عدالت را بربنیاد سست ظلم بر پا کرد.

نتیجه‎گیری

مولانا جلال‎الدین در یکی از بهترین داستانهای مثنوی خدو انداختن خصم در روی امیرالمؤمنان علی(ع) در بیانی موجز، زیبا و فاخر، جایگاه و فلسفة قدرت را از نگاه مولای متقیان امیرمؤمنان علی(ع) به‎خوبی تبیین کرده است. عنصر عدالت در این فلسفه، به صورت بارزی مشهود است که مؤید مدعای ما در این راستا نوشتار می‎باشد:

گفت من تیغ از پی حق می‎زنم

بندة حقم، نه مأمور تنم

شیر حقم، نیستم شیر هوا

عقل من بر دین من باشد گوا

رخت خود را من زره برداشتم

غیرحق را من عدم انگاشتم

که نیم، کوهم زحلم و صبر و داد

کوه را کی در رباید تند باد؟

کوهم و هستی من بنیاد اوست

ورشوم چون کاه بادم یاد اوست

جز به یاد او نجنبد میل من

نیست جز عشق احد سر خیل من[48]

و در شاه بیت همین داستان می‎گوید:

از علی آموز اخلاص عمل

شیر حق را دان مطهر از دغل[49]

_______________________

[1] احمد بخشایشی اردستانی، اصول علم سیاست، چاپ اول (تهران: انتشارات آوای نور 1376)، ص15

[2] دووره، موریس، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضی شریعت‎پناهی، چاپ دوم (تهران: نشر دادگستر، 1379)، ص51

[3] حسین بشریه، مبانی علم سیاست (جزوه درسی) (تهران: دانشگاه امام صادق(ع)، 1377)، ص25

[4] همان، صص30-35

[5] «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة»

[6] نهج‎البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، چاپ پانزدهم (شرکت انتشارات علمی وفرهنگی، 1378)، خطبه 229، ص262

[7] همان، خطبه 92، ص85

[8] همان، خطبه 15، ص16

[9] ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2 (بیروت: دارالمعرفة ، 1984م)، ص342

[10] محمد باقر بهبودی، سیره علوی (بی‎جا، 1368)، صص77-78

[11] عبدالفتاح، عبدالمقصود، امام علی بن ابیطالب(ع) (روزگار عثمان)، ترجمه سید محمد مهدی جعفری، شرکت سهامی انتشار (بی‎جا، بی‎تا)، ص342

[12] ابن ابی‎الحدید، شرح النهج‎البلاغة، ج1، الطبعة الثانیة، بیروت: (داراحیاء التراث العربی، 1965م)، ص270

[13] نهج‎البلاغه، خطبه 24، ص259

[14] ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة الدینوری، الامامة و السیاسة، ج1، بیروت: دارالمعرفة، بی‎تا، ص51

[15] ابوالفدا الحافظ، ابن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، ج7، بیروت: دارالکتب العلمیة، بی‎تا، ص239

[16] محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج6، چاپ دوم (تهران: انتشارات اساطیر، 1362)، ص2343

[17] البدایة و النهایة، ص239

[18] فاخفض لهم جناحک و الن لهم جانبک وابسط لهم وجهک واس بینهم فی اللحظة و النظرة حتی لا یطمع العظماء فی حیفک لهم و لا ییأس الضعفاء من عدالتک بهم

[19] ولیکن احدب الامور الیک اوسطها فی الحق، و اعمها فی العدل و أجمعها لرضی الرعیة»

[20]  «ان لکم عندنا ثلاثة لانمنعکم صلوة فی هذا المسجد و لانمنعکم نصیبکم من هذا الفیء ماکانت ایدیکم مع ایدینا و لا نقاتلکم حتی تقاتلونا»

[21] «و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین.»(زمر، 65)

[22] «فاذا قریء القرآن فاستمعوا له و أنصتوا» (اعراف، 204)

[23] «فاصبر ان وعدالله حق و لا یستخفنک الذین لایوقنون» (روم، 60)

[24]  «ان سکتوا عممناهم و ان تکلموا حججناهم و ان خرجوا علینا قاتلناهم» شرح نهج‎البلاغه، ج2، ص311

[25] خطرناک‎ترین دشمن انقلاب، ص111

[26] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج16، چاپ دوم بی‎جا (انتشارات صدرا، 1378)، ص311

[27] طه حسین، علی (ع) و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، بی‎جا (کتاب فروشی علی اکبر علمی، 1332)، ص198

[28] مرحباً و اهلاً هذا هو الفقه فی الدین والعلم بالسنة من لم‎یرض بها فهو خائن جبار

[29] عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، بیروت: دارالصادر للطباعة و النشر و دارالبیروت للطباعة و النشر، 1965م، ص324

[30] نهج‎البلاغه، خطبة 216، ص248

[31] نهج‎البلاغه، خطبه 216، صص249-250

[32] تاریخ طبری، ج6، صص2508-2513

[33]  «ولا یجرمنک شنئان قوم علی ألاتعدلوا» (مائده، 8)

[34] تاریخ طبری، ج6، ص2593

[35] نهج‎البلاغه، نامه 16، ص280

[36] «قتل علی لشدة عدله»

[37] نهج‎البلاغه، نامه 16، ص280

[38] «اما والذی فلق الحبة و برأ النسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله علی العلماء أن لایقاروا علی کظة ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عطفة عنیز» همان، نامه 5، ص274

[39]  «والله لهی أحب الی من امرتکم الا أن أقیم حقاً و أدفع باطلاً» همان، خطبه 3، ص11

[40] و.ت، کونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی رامین، ج2، چاپ چهارم (تهران: شرکت انتشارات علمی وفرهنگی، 1376)، ص656

[41] لین و، ولنکستر خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی رامین، ج3، چاپ اول (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1376)، ص1479

[42] مروج الذهب و معاون الجوهر، ج3، ص41

[43] مروج الذهب و معاون الجوهر، ج3، ص41

[44] مروج الذهب و معاون الجوهر، ج3، ص41

[45]«أتامرونی أن أطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه، ولله ما أطور به ما سمر سمیر و ما أم نجم فی السماء نجما.»  نهج‎البلاغه، خطبه 126، ص14

[46]  «و الله ما معاویة بأدهی منی و لکنه یغدر و یفجر. ولولا کراهیة الغدر لکنت من أدهی الناس؛ و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة. و لک غادر لواء یعرف به یوم القیامة.» همان، خطبه 200، ص236

[47] احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج2، چاپ دوم (بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356)، ص53

[48] جلال‎الدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح توفیق ه. سبحانی، چاپ دوم دفتر اول (تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. 1376)، ص18

[49] همان، ص182

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان