یکی از سؤالات
اساسی در حوزه قرآنپژوهی که در محافل علمی حوزه و دانشگاه بسیار مورد توجه و بحث
قرار گرفته این سوال است که آیا متن الفاظ و عبارات قرآن کریم عینا از طریق
وحی بر پیامبر نازل شده و ایشان فقط دریافت کننده وحی بوده یا اینکه این عبارات
ساخته و پرداخته خود پیامبر است. فرارسیدن سالروز بعثت پیامبر اکرم(ص) بهانهای
است برای بازاندیشی در خصوص ماهیت وحی و کلام خداوند در قرآن کریم.
سیدامیر اکرمی،
دانش آموخته دکتری فلسفه دین از دانشگاه مکگیل کاناداست که سابقه سالها تدریس در
دانشگاههای مطرح دنیا از جمله دانشگاه
بیرمنگام انگلستان، دانشگاه ییل آمریکا و مؤسسه المهدی انگلستان در کارنامه او به
چشم میخورد و هماکنون در گروه فلسفه غرب دانشگاه تهران مشغول تدریس است. در
ادامه گفتوگوی خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا ) را با این استاد فلسفه دین پی میگیریم:
ایکنا: اساسا
پدیده «وحی» برای نوع بشر، امری قابل شناخت است؟
طبعاً وحی به
معدودی از انسانها شده است. این پدیده ای است که مختص به پیامبران است مگر این که
تعبیر را قدری توسعه بدهیم و بگوییم الهاماتی که به اولیاء شده است و الهاماتی که به
عارفان شده، کلمه وحی شامل این نمونه ها هم میشود. یعنی دو گونه میشود وحی را
تعریف کرد؛ یکی وسیع است، یکی باریک و تنگ است. اگر معنای باریک و تنگش را مدنظر
قرار دهیم، مخصوص پیامبران است.
به هرحال چه از
جهت محصول وحی که میشود آیه قرآن، یا هر چیز دیگر در مورد سایر پیامبران یا
دریافت کنندگان دیگر وحی، اینها طبعاً محصولش یک چیزی در میآید، حالا یا میشود
قرآن یا هر کتاب دینی دیگری. این محصول، قابل شناخت است و اگر قابل شناخت نبود که
دیگر وحی نمیشد. اگر منظورتان خود پدیده وحی است، قطع نظر از آن محصول و برون داد
نهایی اش، خود آن هم یک پدیده انسانی است، هرچند این پدیده در مقایسه با محصول آن
که کتاب یا قرآن است کمتر قابل شناخت است. وحی یک پدیده روانی است که در یک احوال
و شرایط خاصی که ما هم به آن دسترسی نداریم و هزار و چهار صد سال قبل در ارتباط با
پیامبر اسلام بوده است. پدیده وحی از این نظر کمی مرموز میشود. در عین حال بازهم
پدیده انسانی است، یعنی یک انسانی از طریق یک دریافت خاصی به یک سلسله از معارف
رسیده است که محصول آن شده قرآن. بر اساس عقاید اسلامی عیسی(ع) هم یک چنین دریافتی
داشته، موسی(ع) هم داشته، حضرت ابراهیم و سایر پیامبران هم داشته اند. میشود از روی
محصولاتش اینها را شناخت. در تاریخ اسلام هم آمده است که وقتی به پیامبر وحی میشد
چه احوالی را ایشان تجربه میکرده است. از این طریق میشود به نوعی به شناخت وحی
نزدیک شد هرچند که در نهایت از آن جهت که یک پدیده بسیار پیچیده و شخصی است شامل
اشخاص معدودی میشود و اکثریت انسانها از آن بی بهره هستند، ما به عمقش نمی توانیم
راه ببریم، مثل هر تجربه دیگری، مثل یک دندان درد ساده. اگر یکی دندان درد نچشیده
هرقدر هم برایش این موضوع را توصیف کنی آن را درک نمیکند.
کسانی که بین
انسانها تجربه دینی داشته اند، وحی را بهتر میتوانند بفهمند. ولی در عین حال، آن
کنه و عمقش برای ما ناشناخته است البته این بدان معنا نیست که هیچ چیزش را نمیتوانیم
بشناسیم، محصول آن که قرآن است را میتوان شناخت. خود آن احوال روانی را که ما اسمش
را وحی میگذاریم تاحدی میتوان شناخت اما کنهش را خیر.
ایکنا: اینکه
عبارات قرآن را عین سخنان خداوند بدانیم یا آن را ساخته پیامبر اکرم(ص) فرض کنیم چه نتایج و آثاری دارد؟
سؤال دشواری است.
من احساسم این است تفاوتش این است که وقتی ما بگوییم عین لفظ از ناحیه خدا آمده
است آن وقت دستمان بیشتر می لرزد در اینکه بخواهیم بگوییم بخشی از این کتاب را
دیگر نمیتوانیم عمل کنیم یا برای ما مبهم است. یا اینکه ناظر به آن زمان بوده و
دیگر ناظر به زمان ما نیست.
مگر اینکه یک بخشی
از فلسفه مان را جابجا کنیم. آن بخش از فلسفه که میگوید چون این سخن از خداوند
است و خدا هم غیر قابل تغییر است، در نتیجه هرچه که از ناحیه خدا باشد غیرقابل
تغییر است. بنابر این اگر هزار و چهارصد سال پیش قرآن چیزی گفته، به تعبیر مسامحی
چون از دهان خداست و خدا غیر قابل تغییر است، پس الی الابد برای تمام زمانها و
مکانهاست. حالا کسی میتواند بگوید خداوند به یک معنا غیرقابل تغییر نیست، هم
چنانکه گفته اند متکلمان ما نه عین این سخن را اما سخنانی در توجیه نسخ گفته اند.
اینکه چگونه میشود خدا حکمش را عوض کند مثلا بگوید فلان خوردنی حرام است برای یک
قومی در یک زمانی اما در یک زمان دیگر برای یک قوم دیگر حلال است. این حاکی از
تغییر شرایط بیرونی است که به تبعش خدا هم به نوعی ذهنش را عوض کرده. اگرچه از نظر
فلسفی حرف غیر قابل قبولی است که بگوییم خدا نظرش را عوض میکند اما حداقل در فرهنگ
دینی چیزی شبیه این را داریم مثل همین نسخ.
در مقابل، وقتی که
میگوییم الفاظ از پیامبر است، راه بازتر است برای اینکه هرجا به مشکلی برخوردیم،
بگوییم به هر حال این سخن از ناحیه یک انسان است هرچند آن انسان یک موجود متعالی است
و سخن او سخن خداست و سخن خدا سخن اوست چون این فرد بزرگ در خدا مستحیل شده. ولی به هر حال
قرآن را به سخن یک شخص نسبت داده ایم؛ شخصی که در قرآن هم تصویری انسانی دارد.
پیامبری که در قرآن ترسیم شده پیامبری انسانی است. این سخن اگر از این انسان باشد
خیلی راحت میشود سخنش را تعدیل کرد و گفت سخن او ناظر به آن زمان بوده و ناظر به
زمان ما نیست.
ایکنا: نخستین فرد
یا گروهی که این اندیشه را مطرح ساخت که عبارات قرآن مخلوق شخص پیامبر(ص) است چه کسانی
بودند؟
من مطالعه وسیعی
در این زمینه نداشته ام. در حدی که بنده آشنایی دارم سابقه بحث به بحث کلام باری
در کلام اسلامی میرسد که جزء اولین موضوعات متنازع فیه کلامی ما بوده است. متکلمان
پیش از اشاعره و معتزله در باب کلام خداوند و اینکه کلام خداوند چگونه کلام خداوند
میشود سخن گفته اند. چگونه کلام حادثی که در قرآن آمده و در یک زمان خاصی بر
پیغمبر نازل شده را به خدای قدیم نسبت دهیم. به یک معنا ریشه های بحث به اینجا
برمیگردد.
اما به نحو مشخصتر،
به گمان من در دوران مدرن، اولین جوانه های این بحث را در آرای فضل الرحمن دیده ام.
در کتابش اشاراتی به این موضوع دارد و قرآن را بیشتر وصل به پیامبر میکند. دیگرانی هم بحث کرده اند، مثلا آقای ویلیام
گراهام بحث کرده در مورد احادیث قدسی و تفاوتش با قرآن. در بین متفکران مسلمان
جدید، زودتر از فضل الرحمن کسی را سراغ ندارم ولی ایشان هم بذرهایی از این موضوع
را مطرح کرده است. چیزهایی هم در آثار نصرحامد ابوزید هست. ولی بازهم به نحو مبسوط
در آنجا مطلبی در این خصوص نیافتم.
ایکنا: مهمترین
دلیل قائلین به این نظر که عین عبارات قرآن از ناحیه خداست، چیست؟
طبعاً برخی آیات
قرآن این را علی الظاهر به صراحت میگوید. اینهمه «انزلنا علیک»، «اوحی ربّک» مکرر
در قرآن بکار رفته است که حکایت از نوعی انزال میکند. ظاهر معنا این را نشان میدهد
که گویی چیزی به پیامبر داده شده است.
ایکنا: فکر نمیکنید
این استدلال، نوعی مصادره به مطلوب است؟
در پرتو این بحثهای
جدید که یک نگاه جانشین است و میگوید چه بسا این کلام، کلام خود پیامبر است، بله،
مصادره به مطلوب است. اما وقتی که این نگاه نبوده است همه اینطور تلقی کرده اند.
مهم ترین بحثی که به این موضوع ارتباط پیدا میکند این است که این بحث جدید به شدت
با تئوری وحدت وجود عرفانی خودش را نشان میدهد. یعنی کسی قائل به وحدت وجود
نباشد، برایش هضم این تئوری جدید که عمدتا این الفاظ را به پیامبر نسبت میدهد
ثقیل خواهد بود. غالب فقها، مفسران و متکلمان ما آن تئوری کلامی، فلسفی،
متافیزیکیشان تئوری وحدت وجود نبوده است. وحدت وجود اختصاص داشته به برخی از عرفا
مانند ابن عربی که برخی به اوج رساندنش و گفتند محیی الدین است، و برخی در نقطه
مقابل تکفیرش کردند و گفتند ممیت الدین است. چون نگاه غالب آن مفسران غیر وحدت
وجودی بوده است، برای آن ها پذیرش این تصور از وحی راحتتر بوده است که بله،
همانطور که هرچیزی ملکی دارد که بواسطه آن ملک، آن چیز اتفاق می افتد، این فعل وحی
هم یک مأمور دارد بنام جبرئیل و خداوند به یک شکل خاصی و در شرایط خاصی او را میخواسته
و آیاتی را به او وحی کرده و او می آورده
و بر پیامبر نازل می کرده است.
تئوری جدید میگوید
ما این را نمیتوانیم بپذیریم. علت اصلیش هم این است که میگوید شما یک چیز مشابه
این وحی، در عالم به من نشان بدهید که شبیه این اتفاق بیافتد. ما دیگر هر امر جدیدی
که در عالم خاک اتفاق میافتد با تکیه بر مکانیزمهای غیر طبیعی و معنوی و ملک و
خدا توصیف و تفسیر نمیکنیم.
یک حادثه ای داریم
که آن وحی است که بر پیامبر نازل شده و محصول آن هم شده قرآن. از این دیدگاه، شما
درباره این هم میتوانید متوسل به جبرئیل بشوید اما چون این هم یک حادثه طبیعی است
در کنار دیگر حوادث، حداقل به همان اندازه که میتوانیم تعلیل و توجیه متافیزیکیاش
بکنیم می توانیم توجیه و تعلیل طبیعی اش بکنیم.
وقتی بخواهیم توجیه و تعلیل طبیعی اش کنیم، می گوییم این شخص به آن مقام
رسیده بود که به تعبیر حدیث قرب نوافل که میگوید کسی که از طریق نوافل به خدا
نزدیک شد سخنش سخن خداست، دهنش دهن خداست، چشم و دستش چشم و دست خداست، این شخص
پیامبر به آن مقام منیع رسیده و سخنش شده سخن خدا؛ اینگونه خیلی طبیعی تر میشود
این مسئله را فهمید.