اخلاق و عرفان اسلامی

در ادامه سلسله مباحث اخلاقی استاد مصباح یزدی، در این شماره نیز شرح بخش دیگری از خطبه های امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم می داریم:

اشاره

در ادامه سلسله مباحث اخلاقی استاد مصباح یزدی، در این شماره نیز شرح بخش دیگری از خطبه های امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم می داریم:

«قُلوبُهم دَویَّةٌ، وَ صِفاحُهُم نقیَّةٌ. یَمشونَ الخفاء، وَ یَدِبّونَ الضَّراء. وصفهم دواءٌ، و قولُهم شفاءٌ، و فعلُهُم الدّاء العیاءُ. حَسدةُ الرَّخاءِ، و مُؤَکّدوا البلاءِ، و مُقنّطوا الرّجاء. لهم بکلّ طریقٍ صریعٌ، و إلی کُلِّ قلبٍ شفیعٌ، و لکلّ شجْوٍ دوموعٌ. یتقارضونَ الثناء، و یتراقبون الجزاءَ: ان سألوا ألحفوا، و إن عذلوا کشفوا، و إن حکموا اسرفوا. قداعدّوا لکلّ حقٍ باطلاً، و لکلّ قائمٍ مائلاً، و لکلّ حیٍّ قاتلاً، و لکلّ بابٍ مفتاحا، و لکلّ لیلٍ مصباحا. یتوصّلون إلی الطمع بالیأس لیقیموا به اسواقهم، و ینفقوا به اعلاقهم. یقولونَ فیُشبّهونَ، و یصفون فیموّهون. قد هوّنواالطریق، و أضلعوا المضیق، فهم لُمةُ الشیطان، و حُمة النّیران: "اولئک حزب الشیطان الا انّ حزب الشیطان هم الخاسرون."(1)

اوصاف و ویژگی های منافقان

امیرالمؤمنین علیه السلام در این خطبه، سه ویژگی بارز منافقان را بیان می فرمایند: اولین ویژگی، خصوصیت شخصیتی آن ها، صرف نظر از ارتباطشان با دیگران است. البته، نفاق اصولاً در رابطه با دیگران مطرح می شود؛ یعنی منافق در مقابل دیگران به گونه ای رفتار می کند که در باطن و در خلوت خود آن گونه نیست. برای مثال، منش شخصی فردی که در جامعه نقش منافق را بازی می کند و نیز ارتباط وی با سایر گروه های منافق، متفاوت از برخوردی است که او با مردم عادی دارد. از آن جا که راه های باطل مختلف است، گروه های منافق با یکدیگر تفاوت دارند. هرچند ممکن است گاهی اوقات با یکدیگر ائتلاف کنند و در ظاهر جبهه ای واحد تشکیل دهند. اما بین خودشان اختلافات بسیاری دارند. بنابراین، گاهی، ارتباط منافقان با خودشان است و گاهی هم ارتباط آنان با غیر منافقان و از جمله با مؤمنان.

حضرت علی علیه السلام با تأکید بر منش شخصی منافقان می فرمایند: آن ها ظاهری آراسته، جذّاب و حق به جانب دارند؛ اما باطنشان آلوده، متعفّن و بیمار است. یعنی بین ظاهر و باطن آنان تعارض و تضاد وجود دارد. آن ها با توجه به خواسته دیگران و متناسب با موقعیتی که در آن قرار می گیرند، ظاهر و رفتار خود را تغییر می دهند. مثلاً، در برخورد با مؤمنان سعی می کنند ظاهر خود را شبیه آنان نمایند تا اولاً، مورد توجه و پذیرش قرار بگیرند و ثانیا، بتوانند در ایشان نفوذ کنند و تأثیرگذار باشند. بنابراین، یکی از ویژگی های منافقان، داشتن شخصیتی دوگانه است؛یعنی داشتن ظاهری آراسته، اما باطنی کثیف و آلوده: «قُلوبُهم دویَّة و صفاحُهم نقیَّة.»

حضرت در ادامه می فرمایند: مشی آن ها، مشی پنهانی و زیرزمینی است، سخنشان شیوا و حاکی از درمان و شفای دردهاست، اما رفتارشان درد بی درمان است. یعنی علی رغم این که ادعا می کنند می خواهند مشکلات را رفع، و امور را اصلاح نمایند، اما خودشان منشأ بالاترین مفاسد هستند: «یمشونالخفاء و یدّبون الضّراء وصفهم دواءٌ و قولُهم شفاءٌ و فعلُهُم الداء العیاء.»

دومین ویژگی منافقان، چگونگی ارتباط آنان با مؤمنان است. منافق همیشه بدخواه مؤمن است؛ اگر خیر یا رفاهی به مؤمن برسد، حسد برده و ناراحت می شود و اگر سختی و بلایی متوجه وی شود، خوشحال گشته، می خواهد آن بلا دایمی باشد. همچنین منافق نومید کننده امیدواران است: «حسدةُ الرَّخاء، و مؤکّدوا البلاء، و مُقنّطوا الرجاء.» منافقان نیز همچون سایر مردم به خدمات دیگر افراد جامعه نیازمندند؛ اما از آن جا که ظاهر و باطن ایشان با یکدیگر تعارض دارد، سعی می کنند در برخورد با مؤمنان خود را مؤمن جلوه دهند تا برای رسیدن به اهداف شخصی، اجتماعی و سیاسی از آنان سوء استفاده نمایند.

امیرالمؤمنین در ادامه این خطبه می فرمایند: منافقان در هر راه، افتاده ای دارند؛ یعنی مسیر آنان یک راه نیست، از راه های مختلف می روند و در هر مسیر کسانی را می کوبند و به زمین می زنند: «لهُم بکلِّ طریقٍ صریع.» اصطلاح «صریع» یعنی کسی که از دست ستمگری به زمین افتاده باشد؛ منافقان در هر مسیری که قرار بگیرند رقیب خودشان را به زمین زده، مورد ظلم و ستم قرار می دهند. آنان از راه های گوناگون به درون دل افراد نفوذ می کنند: «و إلی کل قلبٍ شفیع.» شگرد و روش آن ها یکسان نیست، بلکه متناسب با موقعیت و شأن اجتماعی افراد و گروه ها، شیوه های گوناگونی را به کار می بندند. به تعبیر دیگر، آنان یک خط مشی و شیوه ثابت و معینی ندارند که با شناخت آن بتوان راه نفوذشان را سد کرد، بلکه برای هر دلی شگردی مخصوص و وسیله ای مناسب دارند. به عنوان مثال، شیوه و شگردی که برای نفوذ در علما و مراجع به کار می گیرند متفاوت با وسیله ای است که برای بازاریان و کارمندان دارند. آنان برای هر زخم و یا اندوهی اشکی دارند؛ یعنی توانایی این را دارند که در برابر هر مشکلی که پیش می آید، برای این که دیگران را بفریبند، دلسوزی کنند و اشک بریزند: «و لِکلّ شجوٍ دموع.»

سومین ویژگی منافقان، چگونگی ارتباط آنان با خودشان، یعنی با سایر گروه های منافق است. منافقان ارتباط خود را با سایر گروه های منافق بر اساس مورد، موقعیت و منفعت تنظیم می نمایند؛ یعنی روابطشان را با دیگران به گونه ای برقرار می کنند که منافعشان از آن ها تأمین شود. به عنوان مثال، در موضوعی خاص به تعریف و تمجید از گروه دیگری می پردازند، به این امید که آنان نیز از ایشان تعریف و حمایت نمایند. آنان مدح و ثنا به یکدیگر قرض می دهند و منتظر دریافت پاداش از سوی یکدیگر هستند: «یتقارضون الثناء و یتراقبون الجزاء.» اگر مؤمن قربةً الی الله از مؤمن دیگر تعریف می کند، منافق این کار را به امید دریافت پاداشی مشابه انجام می دهد. انگیزه و نیت مؤمن از تعریف و تمجیدِ کار خیر دیگران این است که اولاً، از صفت ناپسند حسد به دور باشد و ثانیا، حق شناسی کرده و با این کار خود، دیگران را نیز به انجام آن تشویق نماید تا در نتیجه، کار خیر در جامعه رواج یابد. وقتی انسان از کار خیر دیگران تعریف نماید، هم به وظیفه حق شناسی خود عمل کرده، و هم مبتلا به حسد نمی شود. برای مثال، دانش آموز و یا دانشجویی که از همکلاسی خود به دلیل خوب بیان کردن مباحث درسی تعریف می کند و مثلاً می گوید: او خیلی بهتر از من مباحث را فهمیده است، دیگر نه تنها زمینه ای برای حسد و کینه در وی پیدا نمی شود، بلکه موجب تقویت حس حق شناسی و تشویق به کار خیر در بین همکلاسی های خود نیز می گردد.

منافق وقتی از کار دیگران تعریف می کند، نه به این دلیل است که حق شناسی کرده باشد، بلکه در واقع معامله ای انجام داده است تا طرف مقابل نیز به موقع جبران نماید. این نوعی داد و ستد است؛ او قرض می دهد تا دیگری هم به او قرض بدهد. تعبیر زیبای «یتقارضون الثناء» یعنی قرض دادن دو نفر به همدیگر؛ همان اصطلاح معروف فارسی «نان به یکدیگر قرض دادن» است. اما مؤمنان وقتی کار خیری انجام می دهند، می گویند: «لا نرید منکم جزاءً و لا شکورا.» (انسان: 9) مؤمن کار خیری هم که انجام می دهد انتظار تشکر ندارد.

بنابراین، یکی دیگر از ویژگی های منافقان این است که به تعریف و تمجید بی جا از سایر منافقان می پردازند. منافقان هیچ گاه از مؤمنان تعریف نمی کنند، متقابلاً مؤمنان هم هیچ وقت به مدح و ثنای منافقان نمی پردازند. آن کسی که مورد ستایش و تعریف منافق قرار می گیرد، شخص منافقی است مانند خود او؛ گروه های منافق هستند که به یکدیگر نان قرض می دهند تا در زمان لازم پشتیبان آن ها باشند.

یکی از نشانه های نفاق این است که فرد به بهانه امر به معروف و نهی از منکر، آبروی شخص مسلمانی را بریزد. برای مثال، اگر منافق کار اشتباهی را از مؤمن مشاهده نماید، با یک کلاغ چهل کلاغ کردن آن به اصطلاح از کاهی کوهی درست می کند و دلیل کار خود را نیز امر به معروف و نهی از منکر ذکر می کند؛ حال آن که امر به معروف و نهی از منکر شرایط و مراتبی دارد. انسان مؤمن وقتی متوجه اشتباه و کار زشت دیگران می شود، اقدام به تذکر، نصیحت و موعظه می نماید، اما همه این ها با حفظ شؤون طرف مقابل صورت می گیرد؛ یعنی مؤمن به گونه ای امر به معروف و نهی از منکر می کند که به آبروی شخص لطمه ای وارد نگردد. مؤمن ابتدا سعی می کند در خفا و حتی به صورتی که شخص متوجه نشود وی از گناهش آگاه است، به نصیحت و موعظه طرف مقابل بپردازد. مسلمان باید رازدار باشد و از کشف سرّ مؤمن خودداری نماید. انسان برای این که دیگری را متوجه گناه و اشتباهش نماید، تا حد امکان باید با کلی گویی و مثلاً نقل قصّه به این کار مبادرت ورزد تا او خجالت زده نشود؛ زیرا خجالت دادن مؤمن گناه است و اسلام حفظ احترام مؤمن را واجب می داند. البته، این رازداری تا جایی است که خود طرف نیز آن را رعایت نماید؛ اگر وی ابایی ندارد از این که تجاهر به فسق بکند، آمر به معروف و ناهی از منکر باید به وی بفهماند که از گناهش آگاه است تا بلکه از این طریق از کار زشت خود دست بردارد. منافق اگر سؤال و درخواستی داشته باشد، در آن اصرار می ورزد تا دیگری را وادار به قبول آن نماید: «إن سألوا الحفوا» منافق به عکس مؤمن، با این که می تواند اشتباه دیگری را در خلوت به وی گوشزد نماید، افشاگری می کند و به بهانه اصلاح، آبروی طرف را می ریزد: «و إن عذلوا کشفوا.» منافق بر خلاف حق حکم می دهد؛ اگر وی را حَکَم قرار دهند اسراف می کند: «و إن حکموا اسرفوا.»

حضرت علی علیه السلام در پایان این خطبه می فرمایند: «فهُم لُمَةُ الشیطان و حمَة النّیران "اولئک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون" (مجادله: 19)»؛ منافقان دار و دسته شیطان و شعله افروز فسادها و انحراف ها هستند، آنان پیروان شیطان و از زیانکارانند؛ یعنی در مقابل مؤمنان که «حزب اللّه» هستند (الا ان حزب الله هم المفلحون)، اینان «حزب الشیطان» می باشند.

سؤالی که ممکن است در این جا مطرح شود این است که چرا خداوند و یا پیامبر صلی الله علیه و آله منافقان را معرفی نکردند؟ در پاسخ باید بگوییم که اولاً، حکمت خداوند اقتضا نمی کرد که منافقان را معرفی کند. آفرینش این عالم برای امتحان است. باید زمینه ای باشد تا کسانی بتوانند راه غلط خودشان را ادامه دهند. خداوند در قرآن مردم را به دو دسته تقسیم می کند: یک دسته آخرت طلب و یک دست دنیاطلب، سپس می فرماید: ما هم دنیاطلبان را کمک می کنیم و هم آخرت طلبان را: «من کان یرید العاجلة عجّلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثمّ جعلنا له جهنّم یصلیها مذموما مدحورا و من أراد الأخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمنٌ فاولئک کان سعیهم مشکورا کلّا نمدُّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاءُ ربّک محظورا.» (اسراء: 1820) چرا خداوند به دنیاطلبان نیز کمک می کند؟ زیرا اصلاً دنیا برای همین آفریده شده است که انسان ها به هر راهی که می خواهند بروند تا رشد کنند. اگر راه یک طرفه بود که انسان «خلیفة الله» نمی شد. انسان به عکس ملائکه، قدرت انتخاب دارد تا به هر شکل که می خواهد به پیش برود؛ البته این تا جایی است که با حکمت کلّی عالم منافات نداشته باشد. اگر بنا باشد به محض این که کسی منافق شد، خدا جلویش را بگیرد، همه مؤمن می شدند. از این رو، فی الجمله باید زمینه برای سوء استفاده منافقان هم مهیا باشد.

نکته دیگر این که اگر منافقان معرفی شدند، در بعضی مراحل آن چنان گستاخانه علیه اسلام برنامه ریزی می کنند که دیگر جایی برای فعالیت مؤمنان باقی نمی ماند. لذا باید یک مقداری کارهای منافقان در پرده بماند تا زمینه برای فعالیت مؤمنان فراهم شود.

حکمت دیگر این کار این است که بسیاری از مؤمنان، همان گونه تاریخ نیز اثبات کرده، آن قدر ساده اندیش هستند که اگر برای مثال به آن ها بگوییم فلان شخص منافق است و در دل ایمان ندارد، می گویند: تو کافر هستی که این گونه سخن می گویی؛ او دارای سوابق چنین و چنان است، و... .

بنابراین، مصلحت این است که فقط اوصاف منافقان بیان شود تا هر کس به اندازه هوش و عقل و فراست خود مصادیق منافق را بیابد. در غیر این صورت، اگر به صراحت بگوییم که این ها منافقند، اولاً، شاید بسیاری از مردم در زمره آنان قرار بگیرند، ثانیا، کسی باور نمی کند که آنان منافق باشند و ثالثا، منافقان گستاخ می شوند و به هر شکل ممکن جلوی فعالیت مؤمنان را می گیرند.

نتیجه بحث

مسأله مهم و پیام این خطبه این است که وقتی دانستیم ماهیت منافق یعنی دو چهره بودن شخص (داشتن ظاهری آراسته و باطنی متعفّن)، دیگر فریب سخنان کسی را که ظاهری آراسته دارد نخوریم. یعنی به صرف این که کسی قیافه حق به جانبی دارد و تظاهر به اسلام و انقلابی گری می کند، مجوّز اعتماد به او نیست؛ زیرا ممکن است در باطن دشمن ترین افراد باشد. در مسائل اجتماعی نباید به حُسن ظن اکتفا کرد، اصالة الصحه مربوط به مسائل شخصی است. مثلاً، اگر پنجاه نفر عادل شهادت دادند که فلان شخص گناهی مرتکب شده است، اما خود فرد گفت که من چنین کاری نکرده ام، باید گفته وی را پذیرفت. اما اگر بخواهیم در جامعه به کسی مسؤولیتی بدهیم، حتی اگر یک نفر عادل هم گفت که او شخص منحرفی است، باید برویم و تحقیق کنیم؛ این جا نمی توان به اصالة الصحه اکتفا کرد. همین ظاهرهای فریبنده بودند که در طول تاریخ بدترین بلاها و مصیبت ها را برای مؤمنان و جامعه اسلامی به ارمغان آوردند. ساده اندیشی، سهل انگاری و سطحی نگری مؤمنان بود که موجب گردید تا این همه بلا، از صدر اسلام و از زمان رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تا به امروز، دامنگیر جهان اسلام شود. اگر ساده اندیشی برخی افراد نبود، چه بسا خون سیدالشهدا هم ریخته نمی شد.

مطلب دیگر این که انسان حق ندارد به صرف این که گمان بدی نسبت به کسی پیدا کرده است، بی جهت از او غیبت کند. انسان حتی حق ندارد گمان بد هم درباره مسلمان ببرد، اما آن جایی که پای مصالح اجتماعی در میان است و مثلاً قرار است فرد ناصالحی مسؤولیت مهمی را عهده دار شود، نه تنها غیبت حرام نیست، بلکه واجب نیز هست. در کتاب های فقهی و اخلاقی به این نکته تصریح شده که از جمله موارد وجوب غیبت، زمانی است که فردی فاقد صلاحیت قصد دارد زمام امور مسلمانان را به دست بگیرد. در این گونه موارد باید افشاگری کرد و عدم صلاحیت چنین فردی را به مردم گوشزد نمود؛ چرا که در غیر این صورت به اسلام و مصالح مسلمانان خیانت می شود. اگر راه جلوگیری از فساد شخصی، منحصر به غیبت باشد، غیبت از او واجب است. یکی از جاهایی که غیبت احتمال وجوب دارد، آن جایی است که نهی از منکر جز از راه غیبت ممکن نباشد. مثلاً، در محله ای که شخص فاسدی برای ناموس مردم مزاحمت ایجاد می کند و مفاسد دیگری نیز دارد، اگر بدانیم که تنها در صورت غیبت از او، دست از کارش برمی دارد، غیبت واجب خواهد بود.

بنابراین، اگر ما مشاهده نمودیم که شخص فاسدی می خواهد زمام امور مسلمانان را به دست بگیرد، برای جلوگیری از تحقق آن، واجب است که غیبت نماییم. حضرت سیدالشهدا نیز چنین کردند؛ ایشان در پاسخ به معاویه، که از ولایتعهدی یزید پس از خود سخن می گفت، فرمودند: آیا می خواهی یزید شرابخوار و سگباز را ولیعهد خود قرار دهی؟ معاویه گفت: او درباره شما این گونه سخن نمی گوید، شما چرا غیبت او را می کنید؟ این از نشانه های نفاق است! معاویه می خواست برای امام مسأله بگوید! حال آن که اولاً، غیبت مؤمن حرام است نه غیبت کافر، و ثانیا، غیبت استثنائاتی دارد که در برخی از موارد نه تنها جایز، بلکه واجب می شود. این که برخی از افراد با علم به فسق و فجور شخصی، می گویند: پشت سر آقا حرف نزنید! از جمله مقدس بازی هایی است که به دین و مصالح مسلمانان لطمه می زند. همان اسلامی که می گوید روزه گرفتن ماه رمضان واجب است، می گوید اگر برای بدن شما ضرر دارد، حرام است. همان اسلامی که می گوید غیبت حرام است، می گوید اگر غیبت نکردن موجب به وجود آمدن فساد در جامعه اسلامی شود، غیبت واجب می شود. ما نباید فریب بعضی از مقدس بازی ها را بخوریم؛ این هم یکی از وسایل فریب دادن است. کسانی هستند که به مقدس ترین مقدسات عالم توهین می کنند، اما وقتی صحبت از طرفداران خودشان می شود، می گویند: غیبت نکنید! بزرگ ترین خیانت ها را نسبت به ارزش های اسلامی انجام می دهند، اما آن جایی که خطری متوجه خودشان می شود، می گویند غیبت مؤمن نکنید.

بزرگ ترین دشمن جامعه اسلامی ما، در درون جامعه است؛ یعنی کسانی که در قیافه مؤمن و احیانا در لباس روحانیت، در ظاهر، خود را طرفدار اسلام، نظام، قانون اساسی و ولایت فقیه معرفی می کنند، اما در باطن تیشه به ریشه اسلام و انقلاب می زنند. هر جا دستشان برسد بزرگ ترین ضربه را به ولایت فقیه می زنند، در محافل خصوصی شان صریحا می گویند: مشکل ما اسلام است، تا اسلام هست ما نمی توانیم دمکراسی را در مملکت پیاده کنیم! آیا چنین افرادی را باید مسلمان واقعی دانست؟ آیا کسی که می گوید: علیه خدا هم می توان شعار داد و تظاهرات کرد، ایمان واقعی دارد؟ تازه این ها چیزهایی است که بر زبان جاری می سازند، و گرنه آنچه در دل دارند بسیار بزرگ تر از این هاست: «قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفی صدورهم اکبر.» (آل عمران: 118)

بنابراین، درسی که ما باید بگیریم این است که برای دین خود و بقای انقلاب و ارزش های آن بیش تر احساس مسؤولیت نماییم؛ چرا که این ارزش ها راحت به دست نیامده اند. پشتوانه این انقلاب خون سیدالشهداست، پاسداری از این ارزش ها، یعنی پاسداری از خون سیدالشهداء علیه السلام .

··· پی نوشت

1. نهج البلاغه، خطبه 194.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان