ماهان شبکه ایرانیان

تحلیلی پیرامون نهضت حسینی (۸)

احزاب به وسیله اصحاب پدید آمد و خطوطِ آنها را منعکس کرد، از این رو برایِ درکِ هویّتِ احزاب باید به مسأله اصحاب نیز اشاره ای بشود، اصولاً مسأله اصحاب، یکی از مسایلِ مهمِ صدرِ اسلام است که تا حدودی به حقّ و تاحدودی به ناحق در همه جریانهایِ اسلامی، آثارِ عمیقی گذارده است به طوری که می توان گفت: جریانهایِ اسلامی از جمله جریانِ کربلا ارتباطِ بسیاری با ...

پندار ناصحیح

احزاب به وسیله اصحاب پدید آمد و خطوطِ آنها را منعکس کرد، از این رو برایِ درکِ هویّتِ احزاب باید به مسأله اصحاب نیز اشاره ای بشود، اصولاً مسأله اصحاب، یکی از مسایلِ مهمِ صدرِ اسلام است که تا حدودی به حقّ و تاحدودی به ناحق در همه جریانهایِ اسلامی، آثارِ عمیقی گذارده است به طوری که می توان گفت: جریانهایِ اسلامی از جمله جریانِ کربلا ارتباطِ بسیاری با این مسأله دارد، بدین جهت لازم است بحثِ اقلاً فشرده ای درباره این مسأله به عمل آید:

عدّه ای از برادرانِ سنّی می گویند: همه افرادی که شهادتین گفتند و چند روز و حتّی چند دقیقه پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را درک کردند، اصحاب آن حضرتند و هر چه کرده باشند مأجور و محترمند. در این گفته ناصحیح، دو اشتباهِ عظیم وجود دارد: اشتباهِ اول این است که می پندارند همه اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و حتّی معاویه و عمروعاص، که از رویِ ترس یا سیاست مسلمان شدند، به مجرد دیدن پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم از هر عیبی پاک و مانند فرشته شدند، اشتباهِ دوم، که از اشتباهِ اوّل خطرناکتر است این است که: می پندارند همه اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم تا آخر عمر فرشته ماندند، هر چند خونِ دهها هزار مسلمان و حتّی خونِ بسیاری از اصحابِ محبوب را ریختند و خودشان نیز به خلافکاریِ خودشان، چه قبلاً و چه بعدا، اعتراف کردند.

با صراحت باید گفت: این پندارِ ناصحیح «با دیدارِ رهبر، فرشته شدن و فرشته ماندن» سخیف ترین پندارِ بشری است که هم ضدِّ دین و هم ضدِّ عقل می باشد و در تاریخِ هیچ یک از ادیانِ جهان دیده نمی شود آن طور که از بررسی مدارکِ اسلامی برمی آید، منشأ مهم این پندارِ خطرناک، سیاستِ شیطانیِ معاویه ها بود که می کوشیدند به عنوانِ اصحاب «توسعه مطلق» و نیز «افتخارِ مطلق» بدهند تا بتوانند خودشان را در شمارِ مقدّسان جا بزنند و پیکارشان را با صاحبانِ حق، مانندِ علی علیه السلام و پیروانش موجّه نمایند.

بلکه با دقّت بیشتر در تاریخِ اسلام معلوم می شود، که: معمولاً حکّامِ ستمکار و نیز علمایِ ریاکار، بیشتر از دیگران به شعارِ «قداستِ خدشه ناپذیرِ اصحاب» تمسّک می جستند، هدفِ آنها از تمسّک به اصحاب این بود که: به خطِّ معاویه ها، که با مقاصدِ آنها هماهنگ بود، اعتبار بخشند و انحصارِ حق در راهِ علی علیه السلام و خاندانش را، از بین ببرند تا بتوانند سیطره خودشان را مستقر کنند و شیعه را، که فقط از علی علیه السلام و خاندانش پیروی می کردند و سنگِ راهِ حکّامِ ستمکار و علمایِ ریاکار، به بهانه این که با اصحاب مخالفند کنار بزنند، ولی چنان که گوشزد شد عقل سالم، این گونه شعارها را که بر پایه یکسانی ضدّها استوار است محکوم می کند و دور می ریزد.

علاوه بر حکمِ عقل، قرآن نیز بسیاری از اصحاب را به شدّت توبیخ می کند وآنها را منافق، فاسق، فاجر و ملعون خوانده و در صفِ کفّار قرار می دهد. آیا این گونه اصحاب، پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم زیرِ زمین رفتند یا طبعا آزادیِ بیشتری یافتند و رویِ صحنه آمدند؟ هم چنین قرآن، بسیاری از پیروانِ پیغمبرانِ پیشین را طرد می کند و با عنوانهایِ پرنکوهش، مانندِ «فروشندگانِ آیاتِ خدا به بهایِ اندک» سرکوب می نماید. آیا همه اینها داستانهای مرده است یا مثالهایِ آموزنده برایِ خصلتهایِ بد بشری که در همه جوامع بشری به چشم می خورد؟ قرآن، در زمینه شرحِ حالِ امّتهایِ گذشته، فقط «سرگذشتِ پیشینیان» نیست، بلکه «حقیقت روان» است که در موردِ مسلمانها نیز جریان داشته و دارد؛ از این رو پیغمبرِ اسلام صلی الله علیه و آله وسلم در راستایِ تداومِ خطوطِ بشری می فرماید: «پیروانِ من نیز مانند یهودیها و مسیحیها به بیش از هفتاد فرقه مخالف تقسیم می شوند،امّا فقط یک فرقه آنها اهلِ نجاتند و بقیّه گمراهند و در آتش».(1)

بدترین تعبیرِ قرآن

بدترین تعبیرِ قرآن، کلب و حمار است و عجیب این است که: حمار را به «علمایِ یهود» که از اصحابِ موسی یا تابعینِ آنها به شمار می رفتند نسبت می دهد و کلب را به «بلعم باعور» که سنگرِ ایمان و مظهرِ آیاتِ الهی محسوب می گشت. هدفِ قرآن از این که بدترین مثالها را درباره عالمانِ به اصطلاح دینی می آورد این است که: استبعادِ گمراه بودن یا گمراه شدنِ افرادِ ظاهرا مقدّس را از بین ببرد تا در نتیجه مردم از دامِ ظواهر آزاد گردند و گرفتارِ پندارهای خطرناک مانندِ «قداستِ خدشه ناپذیرِ اصحاب» نشوند. ولی با وجودِ این گونه آیاتِ تکان دهنده و داوریِ روشنِ عقل، برخی از برادرانِ سنّی ادّعا می کنند که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است:

اَصْحابی کَنُجُومِ السَّماءِ بِاَیِّهِمُ اقْتَدَیْتُمْ اِهْتَدیْتُم.(2)

همه اصحابِ من؛ یعنی، همه کسانی که مرا دیده اند، مانند ستارگانِ آسمانند که از هر کدام پیروی کنید هدایت می شوید.

بر اساسِ این روایتِ باید گفت: علی علیه السلام ، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، معاویه، عمروعاص، مغیره، خالد، ابوهریره و... از نظرِ موقعیّت دینی و رهنمایی بشر یکسانند و همه آنها باعثِ سعادتِ دنیا و آخرتِ مردمند.

البتّه دانشمندانِ غیرِ متعصّب و حتّی برخی از دانشمندانِ متعصّب مانند «ابن تیمیّه» ثابت کرده اند که روایتِ مزبور، به دستِ سیاست بازان جعل شده است.(3) «ابن ابی الحدید» هم در این زمینه رساله جالبی از یکی از محقّقان به نام «ابوجعفر» در ردّ دعاویِ «ابوالمعالی جوینی» نقل می کند که در خورِ دقّت است،(4) ولی علاوه بر روشنگریِ محقّقان، احادیثی هم در دست است که بیانگرِ همین مطلب است. یک نمونه آن در صفحه پیش نقل شد. نمونه دوم، سخن دیگر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم است که حتّی در مدارکِ سنّی به این صورتِ تکان دهنده آمده است: «روز رستاخیز، گروهی از اصحابم از کوثر رانده می شوند، علّت را جویا می شوم، پاسخ می رسد که آنها در شکلِ اسلام به جاهلیّت برگشتند (فارتدّوا علی ادبارهم القهقری) و من در آن هنگام می بینم که: نجات یافتگانِ از اصحابِ من، مانندِ دورافتادگانِ از گلّه، بسیار اندکند».(5)

آیا صحیح است که...؟

گذشته از پاسخهایِ نقلیِ مزبور، اعترافهایِ صریح معاویه، عمروعاص، زبیر، طلحه، عایشه و دیگران به خوبی نشان می دهد که: هدفِ آنها از جنگِ با علی علیه السلام فقط این بود که به ریاست برسند و خط علی علیه السلام را بکوبند. بنابر این آیادرست است بگوییم جنگهایِ خانمانسوزی که بر ضدِّ علی علیه السلام و سایرِ اصحاب برپا کردند با اجتهادِ آنها پیش آمده، منتها اجتهادِ آنها خطا بوده است؟ آیا با وجودِ اعترافهایِ روشنِ آنها، که به چند نمونه اشاره شد، اصلاً اجتهادی در میان بوده تا خطا باشد و در نتیجه مخالفتِ با آنها، گناه به شمار آید؟

و آنگهی، اگر مخالفت با اصحاب، گناه به شمار آید، باید گفت که خودِ آنها بیشتر از همه کس به این گناه آلوده شدند، اساسا خودِ آنها بودند که، هم اختلاف کردند و هم سرچشمه اختلاف گشتند و به طورِ مستقیم یا غیرِ مستقیم، جوامعِ اسلامی رادر طول چهارده قرن، گرفتارِ انواعِ درگیریهایِ عقیده ای و عملی نمودند، هم چنین خود آنها بودند که، همواره به همدیگر ناسزا می گفتند و با کمال شدّت به جانِ هم افتادند و در جنگهایی بی سابقه، همدیگر را و دهها هزار مسلمان دیگر را به خاک و خون کشیدند، از این رو امکان ندارد بگوییم همه آنها مقدّس و مصونند و لازم است از همه آنها پیروی بشود با این که پیروی از هر کدام آنها مستلزمِ مخالفتِ با دیگری است مگر این که گفته شود ناسزاگوییها و جنگهای آنها با همدیگر، در واقع تعارف و شوخی و مطایبه و روبوسی بود.

سکوت یا سخن؟

ناسزاگوییها و کینه توزیهایِ آنها نسبت به همدیگر، محدود به یک مورد و دو مورد و چند مورد نبود، بلکه به اندازه ای زیاد بود که اگر از منابعِ معتبر گرد آید، واقعا چندین جلد کتاب می شود؛ سزاوار است که دانشمندانِ متتبّع، خصومتهایِ آنان، بویژه نامه ها و سخنهایِ بسیار رکیکِ معاویه و همفکرانش را نسبت به علی علیه السلام و سایرِ مردانِ اسلام جمع کنند و نشر دهند، این به نوبه خود خدمتِ بزرگی است که حقایقِ صدرِ اسلام را آشکارتر می کند و بطلانِ این ادّعایِ خطرناک را، چه به صورتِ عامّ، مانند این که همه اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم «ستارگان آسمان» بودند، و چه به صورت خاص مانندِ این که برخی از آنها «عشره مبشّره» بودند، روشن تر می سازد.

نمونه ای از اعمال بسیار وقیحِ آنها، این بود این به فرمانِ معاویه، این ملعونِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم همه مسلمانها موظّف شدند علی علیه السلام را حتّی پس از شهادتش و حتّی در نمازها لعن کنند. یکی از این لعن ها که در یک قرن حکومتِ سیاه امویها در همه منابر و مساجد و مدارس و مجامع اسلامی رواج داده شد، چنین است:

اَللّهُمَّ اِنَّ اَبا تُرابٍ اَلْحَدَ فی دینِکَ وَ صَدَّ عَنْ سَبیِلک فَالْعَنْهُ لَعْناً وَبیلاً وَعَذِّبْهُ عَذاباً الیماً.

پروردگار! علی، کافر شده و مسلمانها را از راهِ اسلام منحرف ساخته است.پروردگارا!او را مورد لعنی ذلّت آور و عذابی دردناک قرار بده.(6)

آیا مسلمانهایِ با وجدان و حتّی مدافعانِ سیاسیِ معاویه می توانند در برابرِ این همه پستی و بی شرفیِ او باز هم سکوت کنند و او را لعن و نفرین نکنند؟

مثلّثِ شومِ جهانِ اسلام

معاویه و عمّالش نه تنها با همه توان با علی علیه السلام و پیروانش، مبارزه می کردند، بلکه در تقویتِ سایرِ حزبهایِ مخالفِ علی علیه السلام نیز نقشِ حسّاسی داشتند. در واقع، سه حزبِ مخالف علی علیه السلام ، مثلّث شوم جهان اسلام بودند که معاویه و همکارانش قاعده این مثلّث، حزبِ طلحه و زبیر و عایشه عملاً یک بازویِ آن و حزبِ خوارج بازویِ دیگرِ آن را تشکیل می دادند.

تاریخِ آن دوره به خوبی نشان می دهد که: حزبِ خوارج با دسیسه هایِ معاویه و همکارانش متولّد گشت و جناح علی علیه السلام را، حتّی از درون متزلزل کرد و راهِ را برای معاویه هموار ساخت و حزبِ طلحه و زبیر وعایشه نیز با تحریکهایِ کتبی و غیرکتبیِ معاویه، جان گرفت (7) تا حدّی که با اطمینان و قوّت قلب با علی علیه السلام و همگامانش جنگید و بسیاری از مسلمانها را بر ضدِّ او گستاخ نمود و بخصوص دستِ معاویه ها را باز یا بازتر کرد؛ اگر اینان جنگِ برادرکشی و حرمت شکنِ جمل را برپا نمی کردند، چه بسا معاویه و همکارانش نیز زمینه ای برایِ جنگِ صفین نمی یافتند و اگر می یافتند، پیشرفتی به دست نمی آورند.

معاویه ها، نه تنها در زمینه موردِ بحث، بلکه اساسا در هر زمینه ای مانندِ شیطان در قالبِ دیگران نفوذ می کنند و موافقانِ خود و حتّی برخی از مخالفانِ خود را آلتِ دستِ خود قرار داده، آنان را به طور مستقیم یا غیرمستقیم در راهِ مقاصدِ خود به حرکت می آورند، معاویه ها با روشهایِ مرموز و استفاده از جاسوسهایِ سری پیش می روند و از طرقِ ناجوانمردانه، مانندِ کمک به جریانهایِ انحرافی، توسعه اختلافهایِ داخلی،ایجاد صحنه هایِ مصنوعی، اختراعِ شبهه هایِ واهی، تفسیرهایِ غلطِ سیاسی و خلاصه، با شایعه پردازی و جوّسازی، البته زیرِ پوششِ عدالت خواهی و بشردوستی، به کانونهایِ تشنج وزخمهایِ جامعه دامن می زنند و جالبتر این که: به ادّعایِ درمانِ زخمهایی که خودشان با انواعِ شیطنتها پدیدار ساخته اند به میدان می آیند و بر مسندِ مصلحِ جامعه، در مقابلِ مردانِ حقّ موضع می گیرند.

یک نمونه از شیطنتهایِ معاویه، که بزنگاهِ سیاستش شد، این بود که سعی می کرد با دسیسه هایِ گوناگون، با نسبت دادن قتل عثمان به علی علیه السلام و یارانش مسلمانها را وسوسه کند و محیطِ اسلام را گل آلود نماید تا زمینه پیشرفتِ خودش را آماده سازد. فتنه سازی و اختلاف انگیزی دستگاهِ معاویه، به حدّی بود که حتّی به عایشه می گفت:«کاش در جنگی که با علی علیه السلام کردی، کشته می شدی تا خونِ تو را مانندِ خونِ عثمان، برضدِّ او عَلَم می کردم»(8) مضحکتر این که: اصحابِ علی علیه السلام را مانندِ عدی حاتم، حتّی پس از شهادتِ آن حضرت وسوسه می کرد و می گفت: «علی علیه السلام نسبت به تو انصاف را رعایت نکرد، چون فرزندانِ ترا به کشتن داد و فرزندانِ خودش را حفظ کرد» البتّه او نیز، در پاسخِ کوبنده وطعن آمیزش گفت: «این ما بودیم که نسبت به او، انصاف را رعایت نکردیم زیرا او رفته و ما مانده ایم».(9)

به هرحال، یکی از مطالبِ اساسیِ صدرِ اسلام، که زیربنایِ اوضاعِ زمانِ حسین علیه السلام را تشکیل می دهد و باید با دقّت مورد توجّه قرار گیرد، این است که: تقریبا همه حزبهایِ آن زمان، به خاطرِ افزون طلبی ها و کجرویهای شان، برضدِّ علی علیه السلام و پیروان و خاندانِ او تلاش می کردند. و جالبتر این که: همه آن حزبها همچون شبکه ای مرتبط بودند که در واقع از حکومتِ بنی امیّه و در رأس آنها معاویه، مایه می گرفتند. در حقیقت همان طوری که دعوت توحیدی و ضدّ شرک پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ، موجب شد گروههایِ الحادی متفقا و زیرنظرِ بنی امیّه، عَلَیه آن حضرت توطئه و محاربه کنند، شیوه متکی بر ایمان و ضدِّ نفاق علی علیه السلام نیز موجب شد گروههایِ انحرافی متفقا وبا تحریکِ بنی امیّه عَلیَه آن حضرت دسیسه و مبارزه کنند. و بالاخره همین بنی امیّه، کار را به جایی رساندند که به گفته مطلّعین «کانَ جُمْهُورُ الْخَلْقِ مَعَ بَنی اُمَیَّةٍ»(10) اکثرِ قریب به اتفّاقِ مسلمانها را، به طرفِ خود کشاندند و در مسیرِ مخالفت با علی علیه السلام و خاندانش سوق دادند. وباز ابن ابی الحدید نقل می کند(11) که: حتّی در جریانِ جنگِ صفین، یعنی مدّتها پیش از تسلّطِ کاملِ حکومتِ معاویه همه لشکریان علی علیه السلام جزء معدودی که از ده نفر کمتر بودند، نقشه شیطانی حکمیت معاویه، را پذیرفتند و حتّی آن حضرت را تهدید نمودند در صورتی که حکمیّت را نپذیرد به قتلش می رسانند.

این وضعیّتِ بسیار وخیم را، که روشنگرِ اوضاعِ زمانِ حسین علیه السلام است، دربسیاری از روایتها و دعاها مانندِ دعایِ ندبه نیز می بینیم آنجا که می گوید:

... وَالْاُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلی مَقْتِةِ، مُجْتَمِعَةٌ عَلی قَطیعَةِ رَحِمِه وَاقْصاءِ وُلْدِهِ اِلاَّ القَلیلَ مِمَّنْ وَفی لِرِعایَةِ الْحَقِّ فیهِمْ...

گویی همه امّت جز معدودی حق شناس، بر دشمنی با علی علیه السلام و فرزندانش اجماع کردند و برایِ کشتن یا راندنِ آنها تلاش نمودند.

این نکته، در فرمایش علی علیه السلام خطاب به برادرش عقیل نیز آمده است: «امروز قریش و به طور کلّی عرب همان گونه بر جنگِ با برادرت متحدّ هستند که دیروز بر جنگ با پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم متحّد بودند.(12)

عراق کانونِ احزاب مخالف بود

بدیهی است که این وضعیتِ بسیار وخیم، پس از شهادتِ علی علیه السلام و در مدّتِ بیست سال حکومتِ شدیدا ضدِّ علویِ معاویه، روز به روز بدتر شد و غربتِ حسینیان دم به دم شدیدتر گشت. مسأله مهمتری که با کربلایِ حسین علیه السلام ارتباطِ بیشتری دارد و عللِ آن را بخصوص در ارتباط با عراق، روشنتر می نماید این است که: کانونِ این وضعیّتِ وخیم، عراق بود؛ اصولاً همه جناحهایِ مخالفِ علی علیه السلام و مکتبش، بیشتر در عراق تلاش می کردند و عرضِ اندام می نمودند و چنانکه گوشزد شد عراق، هم کانونِ حزبِ ناکثین و مارقین و هم مرکزِ ثقلِ حکومت و حزبِ اموی بود و در عین حال، پایگاهِ طرفدارانِ خاندانِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بود. عراق که قتلگاه و اسارتگاهِ اهل بیت و مردانِ ایمان شد،بازارِ واقعا آشفته ای بود که در آن جا تضادّها و اختلافها بیشتر از هر جای دیگربه چشم می خورد.

در این محیطِ بسیار متشنج، از یک سو گروهِ پرکینِ خوارج بودند که مانندِ شمر و فرزندانِ اشعث برضدِّ وابستگانِ علی علیه السلام تکاپو می کردند، از سویِ دوم، بازماندگانِ داغدارِ جمل بودند که جمعیّتِ بزرگی را تشکیل می دادند و با همه توان مکتبِ علی علیه السلام را می کوبیدند و از سویِ سوم، حزبِ بنی امیّه و هواخواهانِ آنها بودند که دستِ کم از نظرِ سیاسی، اکثریّتِ حاکم را داشتند و پیروانِ علی علیه السلام را، هم به طورِ مستقیم و هم به وسیله گروههایِ معارضِ دیگر، پامال می کردند و خلاصه عراق، مرکزِ مثلّثِ شومِ سه حزبِ مخالفِ خاندانِ علی علیه السلام بود که کشمکشهایِ ایده ای و عملیِ جهانِ اسلام را منعکس می کرد و این کشمکشها، به همان اندازه که باعث نیرومندتر شدن حکومت اموی می شد، اوضاع را برطرفداران اهل بیت سخت تر می نمود.

همه منابعِ مربوط به آن زمان متّفقا می گویند که: حکومتِ اموی به رهبریِ معاویه، کلّیه عواملِ سیاسی و مالی و نظامی و تبلیغی را به کار برد تا اهلِ بیت و طرفدارانِ آنها را بویژه در عراق بکوبد. نصِّ تاریخ این است که: معاویه حتّی در زمانِ علی علیه السلام به ارتشیانِ خون آشامش، نظیرِ «بسربن ارطاة» دستور داد: به مواضعِ حسّاسِ قلمروِ آن حضرت، مانندِ مکه، مدینه، یمن و از همه مهمتر عراق حمله کنند و تا آن جا که بتوانند پیروانِ آن حضرت را بگیرند و غارت کنند و مورد ضرب و جرح قرار دهند و حتی بکشند.(13) معاویه پس از شهادتِ علی علیه السلام یعنی زمانی که یکّه تاز میدان شد، با دستِ دژخیمانِ سفاکش نظیرِ «زیاد بن ابیه» موجِ بی پایانی از سرکوبی ها به وجود آورد تا حدّی که محیط عراق را تقریبا از دوستانِ علی علیه السلام خالی کرد و آن جا را به گورستانِ وحشت مبدّل ساخت.

معاویه از طرف دیگر نیز، به فرومایگانِ قابلِ خرید رشوه هایِ بی حسابی داد تا آنها را، صید و از راهِ علی علیه السلام و خاندانش دور نماید و برضدِّ آنها بسیج نماید. خودِ او با کمالِ صراحت و وقاحت می گفت:

وَ اللّه ِ لَاُقْسِمَنَّ الْمالَ بَیْنَ ثِقاتِ عَلِیٍّ(ع) حَتّی یَغْلِبَ دُنْیایَ اخِرَتَهُ.

به خدا سوگند! یاران مورد اعتماد علی علیه السلام را با مال می فریبم تا این که دنیایِ من بر آخرت او؛ یعنی، سلطه مادّیِ من بر سیره الهیِ او، چیره شود.(14)

این سخنِ معاویه، عینِ سخنِ شیطان است که خطاب به خداوند می گفت: «به عزّتت سوگند، که از همه سو با دنیایِ آراسته، سراغِ بندگانت می روم تا آنها را بفریبم و از راهِ راست دور نمایم».

اینها نمونه هایی از سوء استفاده حکومتِ امویها، از دو عاملِ زر و زور است که برایِ تحریکِ مردم بر ضدِّ علی علیه السلام و پیروانش به کار می برد، این نمونه ها به قدری شبیه و نظیر دارد که اگر گرد آید، به راستی چند جلد کتاب می شود. در عینِ حال، بدتر از دو عاملِ زر و زور، عامل تزویر است که حکومتِ امویها با مقیاسِ هر چه وسیعتر برایِ تربیتِ مردم بر ضدِّ علی علیه السلام و خاندانش به کار می برد. تزویرِ امویها به حدّی بود که حتّی درباره قتل عمّار که به وسیله خودِ آنها، در جنگِ صفین، به شهادت رسید می گفتند: «علی علیه السلام مسؤولِ قتل اوست که به جنگش آورده است» (15) و درباره قتل طلحه و زبیر، که اوّلی به دستِ «مروان» همکارِ معاویه و دومی به دستِ «ابن جرموز»(16) و بدونِ رضایتِ علی علیه السلام کشته شد، می گفتند:«علی علیه السلام آنها را به قتل رسانده است».(17) و درباره قتل عثمان نیز، که علی علیه السلام حتّی فرزندانش را برای دفاع از او فرستاد، می گفتند: «علی علیه السلام او را کشته است».(18)

اگر چه اکنون، رسواییِ این گونه تهمتها برای همه مسلمانها روشن است، ولی غرض از اشاره به این موارد این است که این گونه تهمتها و نظایرِ فراوانش نشان می دهد که حکومتِ امویها، بخصوص پس از شهادتِ علی علیه السلام سیلِ دروغ و افترا را به سویِ علی و پیروانش سرازیر می کرد. حکومتِ امویها علی علیه السلام و خاندانش را نه تنها مسؤولِ قتلِ عمّار، طلحه، زبیر، عثمان و... بلکه مسؤولِ همه کشتارها، ویرانیها، گرفتاریها و نابسامانیها که بویژه بر اثرِ جنگِ جمل و صفین و نهروان پیش آمده بود، قلمداد می کرد، و با این گونه تبلیغاتِ مسموم، که در سرتاسرِ کشورهایِ اسلامی گسترش می داد، توده هایِ ساده لوح را که اکثریّت داشتند گمراه می ساخت وبر ضدِّ علی علیه السلام و وابستگانش به حرکت می انداخت و این مصیبتِ عظیمی بود که امام زین العابدین علیه السلام ، آن را در شام بیشتر از سایرِ مناطق احساس می نمود و می فرمود: «شام بدتر از کربلا بود، زیرا در آن جا، بارانِ تهمت و ناسزا که بدتر از قتل و اسارت است ما را احاطه کرده بود».

«ابن ابی الحدید» از تاریخِ مداینی، حکایتِ جالبی در این زمینه نقل می کند که واقعا تکان دهنده است و البتّه نمونه ای از هزاران است. در تاریخ مداینی، به نقل از شخصی آمده است که می گوید: «هیچ جایِ شام، نام علی، حسن و حسین را نیافتم، بلکه فقط نامِ امویها را، مانندِ معاویه و یزید یافتم، تنها در یک مورد شنیدم که مردی، فرزندانش را به نام علی، حسن و حسین می خواند. با تعجّب پرسیدم چه شده که تو، فرزندانت را برخلافِ سایرِ مردم، به این نامها می خوانی؟ در پاسخِ من گفت: «مردمِ این بلاد که فرزندانِ خود را به نامِ معاویه و یزید و... می خوانند، هنگامی که نسبت به فرزندانِ خود عصبانی می شوند و به آنها ناسزا می گویند، طبعا به خلفایِ هم نامِ آنها اهانت می شود، از این رو من خواستم فرزندانم را، به نام خلفا نخوانم، بلکه آنها را به نامِ علی و حسن و حسین بخوانم تا هنگامی که عصبانی می شوم و به آنها لعن و ناسزا می گویم، به علی و حسن و حسین اهانت بشود نه به معاویه و یزید و...»(19)

کثیفترین بخشِ تبلیغاتِ حکومتِ بنی امیّه

کثیفترین بخشِ تبلیغاتِ حکومتِ بنی امیّه، که شدیدترین ضربه ها را به کلِّ مصالح مسلمین زد و نقشِ قاطعی در پیدایشِ کربلا و حوادثی مانند آن ایفا کرد، این بود که: این حکومت در فرهنگِ اسلام نیز دست برد تا آن را بی محتوا کند و با مقاصدِ سیاسی اش هماهنگ نماید. در آن زمان کلّیه شؤونِ حکومت و حکّام، وابسته به فرهنگِ اسلام بود و بنی امیّه به درستی دریافتند که برای برقراری تسلّطشان، باید فرهنگ اسلام را که سرچشمه آموزش و پرورش و نظم و نظامِ مسلمانها بود، مسخّرِ خود کنند و از این جا بود که بنی امیّه، در جهتِ مصالحشان دست به جعلِ احادیث زدند و روایتهایِ فراوانی، بخصوص بر ضدِّ علی علیه السلام و مکتبش، با استناد به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و با زبانِ اصحابِ به اصطلاح شایسته مانندِ «ابوهریره» جعل کردند و در همه جا انتشار دادند و توده هایِ مسلمان را، حتّی در شکلِ اسلام، از راهِ واقعی اسلام و علی علیه السلام و خاندانش منحرف ساختند و در واقع راهِ کربلاها را صاف نمودند.

البتّه برایِ مردم این زمان، که شرایطِ کاملاً متفاوت با آن زمان دارد، حتّی تصوّرِ چنین چیزی مشکل است که دستگاهِ معاویه به قدری معارفِ اسلامی و رجالِ اسلامی را با احادیثِ جعلی اش وارونه جلوه داد که از بابِ مثال، شخصیّتِ پرافتخاری همچون علی علیه السلام را، دزدِ بی نماز و حسودِ فتنه ساز معرّفی نمود.(20) حکومتِ معاویه و به طورِ کلّی امویها، به وسیله این گونه احادیث که در کلّیه مناطق تبلیغ می شد، بسیاری از مسلمانها را به ضلالت کشاند و در واقع، تربیتِ یزیدی به آنها داد.این تربیتِ بسیار شوم، که متأسفانه پوششِ اسلامی داشت، به اندازه ای تأثیر کرد که حتّی در عراق، که پایگاه درجه اولِ علی علیه السلام و فرزندانش بود، عدّه زیادی از مسلمانها نام علی علیه السلام و فرزندانش را مایه ننگ و گرفتاری دانستند. اگر این تربیتِ بسیار شوم نبود، یزیدی ها هرگز نمی توانستند، مردم را برضّدِ حسین علیه السلام بسیج کنند با قدرتِ نظامی ومالیِ خویش، خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را به نامِ اسلام بکشند و اسیر نمایند؛ بدین جهت برایِ درکِ عللِ کربلایِ حسین علیه السلام و نیز برایِ ارزیابی ثمراتِ آن، لازم است به بخشِ جعلِ احادیث که بزرگترین جنایتِ حکومتِ بنی امیّه بود و تربیتِ فلاکت باری برایِ مسلمین به بار آورد نیز، مورد توجه قرار دهیم. در این زمینه مسایل فراوانی وجود دارد که باید در کتابهایِ مربوط به آن، پیگیری شود. در این جا فقط به اساسی ترین و جالبترین نمونه این مسایل اشاره می شود.

واقعیّتِ تکان دهنده

آن نمونه این است که: با تتبّع در کتابهایِ برادرانِ سنّی به این واقعیّتِ تکان دهنده می رسیم که در همه این کتابها دو نفر، احادیثِ بسیار زیاد و شاید زیادتر از دیگران دارند. و جالب این است که: این دو نفر، مانندِ برخی دیگر از راویهایِ سنّی، با علی علیه السلام و خاندانش مخالفت می نمودند و با معاویه ها و یزیدها عملاً موافقت می کردند ودانسته یا ندانسته آلتِ دست حکومتِ آنها می شدند. یکی از این دو نفر، ابوهریره است که حتّی با دستِ عمر، به خاطر سرقتش از بیت المال تازیانه خورده است.(21) و علی علیه السلام نیز درباره او می فرمود: «هیچ کس بیشتر از ابوهریره به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم دروغ نبسته است»(22) نفرِ دوم عایشه است که برخلافِ دستورِ صریح قرآن و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بر ضدِّ علی علیه السلام و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ، جنگِ برپا کرد و سیلِ فتنه و خونریزی را در جامعه اسلامی سرازیر نمود.

نه فقط محقّقانِ شیعه، بلکه حتی برخی از محقّقانِ سنّی هم از کثرتِ احادیثِ ابوهریره و عایشه و نیز از سستی برخی از احادیثِ آنها به شگفت آمده اند؛ از این رو برای تشخیص احادیثِ صحیح، بررسیِ دقیق را لازم دیده اند. محققِ پرتتبّع و کم نظیر «شرف الدین» که رحمتِ بی پایان حق بر او باد، ضمنِ بررسیهایِ پردامنه و منصفانه اش، که احترامِ شیعه و سنی را برانگیخته است، نمونه هایی از اعتراضاتِ دانشمندان سنّی را در این زمینه آورده است.(23) یکی از نکاتِ حسّاسِ بررسیهایِ ایشان این است که می گوید:«جستجویِ دقیق نشان می دهد که احادیثی که از همه خلفایِ راشدین در دست است کمتر از 27 درصدِ احادیثِ ابوهریره است»(24) یعنی ابوهریره که فقط دو سالِ آخرِ حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را تا اندازه ای درک کرده، حدود چهار برابرِ مجموعِ احادیث منقول از خلفایِ راشدین و خیلی بیشتر از آنها و همه اهل بیتِ پیغمبر و همسرانِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ، حدیث آورده است؛ هم چنین عایشه، که یکی از نه همسرِ پیغمبر است مانندِ ابوهریره احادیثِ فراوان و در برخی از موارد بی محتوا نقل کرده است. احادیثِ عایشه نیز اگر چه کمتر از نصفِ احادیثِ ابوهریره می باشد، ولی در عینِ حال، حدود دو برابرِ مجموع احادیثِ خلفایِ راشدین است. آیا این گونه آمارهایِ شگفت انگیز، روشنگرِ بسیاری از حقایقِ صدرِ اسلام وبیانگرِ خیانتِ عظیم در فرهنگِ اسلامی و نشانه انحطاطِ روزافزونِ فکریِ مسلمین و وخامتِ شدیدِ اوضاعِ زمانِ حسین علیه السلام نیست؟ آیا این گونه آمارهایِ عجیب کافی نیست تا جامعه اسلامی بویژه علمایِ محقق را بیش از پیش به هوش آورد و به تفکّر عمیق و تجدیدنظر اساسی وادارد.

به چه دلیل؟

در این جا، بحث درباره شخصِ عایشه وابوهریره و امثالِ آنها نیست، هر چند که برایِ شناختِ عایشه، جنگِ جملِ او که هزارها کشته و زخمی برجا گذارد، کافی است. و برایِ شناختِ ابوهریره نیز، داوریِ علی علیه السلام و عمر که ذکر شد، کافی است، بلکه بحثِ اصلی، درباره این است که: دانشمندانِ سنّی هنگام بررسی منابع تعلیم و تربیتِ مسلمانان و هنگام تشریح اوضاع اجتماعی و سیاسیِ امّتِ اسلامی، باید به این پرسشِ ضروری برسند که به چه دلیل، ابوهریره و عایشه و سایرِ بازرگانان حدیث، سخنگویانِ اسلام و طوطیانِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم قلمداد شدند و از سلمان ها، ابوذرها، عمارها و حتّی از علی علیه السلام ، دریای علم پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ،گویِ سبقت ربودند؟ گویی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فقط برایِ چند نفر، مانند عایشه و ابوهریره، پیغمبر بود، با این که در موردِ همین چند نفر نیز، باید پرسید آیا آنها سابقه درخشانتر یا اطّلاعاتِ زیادتر یا درکِ عمیقتر داشتند که بر همه اصحاب تقدّم یافتند و منبعِ علم پیغمبر و خبرگزارِ جهانِ اسلام و مغزِ متفکرِ امّتِ مسلمان گشتند؟

روشن است که آنها امتیازِ فوق العاده ای نداشتند، ولی عواملِ پشتیبانیِ قدرتمندی داشتند که آنها را به شدّت تأیید می کرد و سرچشمه حدیث و تصویرکننده خطِ فرهنگی و سیاسی و اجتماعیِ مسلمانان می ساخت و از طرفِ دیگر، علی علیه السلام و همگامانش را نیز به شدّت کنار می زد، بلکه تحریم می کرد. بخشِ عمده این عوامل، حکومت و حزبِ امویها بود که با رهبریِ معاویه و جانشینانش، دهها سال بر سرتاسرِ جهانِ اسلام سلطنت نمودند و در همه این مدّت، مهمترین هدفشان این بود که با جعل و نشرِ احادیث به وسیله ابوهریره ها و عایشه ها و سایرِ موافقانِ خاندان اموی یا مخالفانِ خاندانِ علی علیه السلام ، در ضمیرِ توده ها نفوذ کنند وفرهنگِ اسلام را به صورتی که با مصالحِ حکومتِ بنی امیّه هماهنگ باشد تبدیل نمایند و بخصوص مکتبِ اهل بیت را، که تجلّی بخش اسلام راستین بود، سرکوب و دستِ کم مطرود سازند. یکی از ریشه هایِ این مصیبتِ عظیم این بود که عمر و همکارانش از جمع و نشرِ احادیثِ هدایت بخشِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم جلوگیری کردند و با این سیاستِ بسیار غلط، خلأ علمیِ خطرناکی به وجود آوردند و در نتیجه، راهِ جعلِ حدیث را برای معاویه ها باز نمودند.

یک نمونه از هزارها حدیثی که حکومتِ معاویه، برایِ مقاصدِ شومش جعل کرد، حدیثی بود که «سمرة بن جندب» آنرا جعل کرد. معاویه با پرداخت چهارصد هزار درهم به او، از او خواست تا فقط این حدیث را جعل کند که آیات شدید اللّحن (مانندِ آیه وَ مِنَ الْنّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیوةِ الدُنْیا وَ هُوَ اَلَدُّ الْخِصام) درباره علی علیه السلام نازل شده است به ادّعای این که علی علیه السلام بدترین تبهکارِ جهان است، و آیاتِ بشارت دهنده (مانندِ آیه وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللّه ...) درباره ابن ملجم، نازل شده است (25)به ادّعایِ این که ابن ملجم با کشتنِ علی علیه السلام رضایِ خدا را خریده است.

فریب خوردگانِ معاویه بگویند: بارک اللّه بر این همه جرأت و شهامت که: اولاً در مقامِ خلافتِ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم .

ثانیا نسبت به قرآن ثالثا زیرِ پوششِ حدیث رابعابا مال مستضعفان، فرهنگِ اسلام را نابود می سازد و خودش را امیرالمؤمنین می خواند. و البتّه این گوشه ای از هنرهایِ فرزندِ خلفِ هندِ جگرخوار و ابوسفیانِ جنایتکار است که حتّی در مدارکِ مهّمِ اهلِ سنّت آمده است.

باطنِ قضیّه

در این صفحات به مسأله حدیث سازیِ حکومتِ امویها و پیش از آن به مسأله احزاب و مسأله اصحاب، اشاره کوتاهی شد. تشریحِ این سه مسأله بنیادی، که شالوده سایرِ مسایلِ مهّمِ صدرِ اسلام است، نیازمندِ بررسی گسترده ای می باشد تا ابعادِ گوناگون و آثارِ عمیقِ آن ها را در ایجاد گمراهی ها ودرگیری ها از جمله در واقعه عاشورا، روشن نماید. مایه تأسّف است که بسیاری از توده مردم و حتی برخی از دانشمندان به این واقعیّتِ اساسی توجّه ندارند که ریشه گرفتاریهایِ اسلامی، از جمله عاشورا سه مسأله مزبور است که در امتدادِ سقیفه گسترش یافته است.

اساسا یک اشتباهِ مهمِ بسیاری از کسانی که درباره مسأله عاشورا و مانند آن تحقیق می کنند، این است که: می پندارند عواملِ مادّی، مانندِ رشوه هایِ کلان و تهدیدهایِ مرگبار حکومتِ یزید، موجب شد مردم به جنگ حسین علیه السلام بروند و جریان عاشورا را بیافرینند. به خاطرِ همین پندارِ باطل است که برخی از آنها حکومتِ یزید را سرآغازِ نهضتِ حسین علیه السلام وحادثه کربلا می گیرند و مسایل پراهمیّت و پرتأثیرِ پیش از آن را مطرح نمی کنند، غافل از این که حکومتِ یزید و به طورکلّی عواملِ مادی، ظاهرِ قضیّه را تشکیل می داد و باطنِ قضیّه جریانهایِ اجتماعی و سیاسی و فکری بود که در ضمیرِ توده ها آثارِ عمیقی گذارد و آنها را به طورِ روزافزونی منحرف و منحط ساخت تا حدّی که به دستورِ یزیدها به جنگِ حسین ها رفتند و هزارها فاجعه آفریدند. و از این جاست که اندیشمندانِ منصف، عاشورا را پیامدِ مسایلِ مزبور، بویژه سقیفه که زمینه سازِ مسایلِ مذکور بود می خوانند و می گویند:

اِنَّ الْحُسَیْنَ(ع) اُصیبَ یَوْمَ السَّقیفَه.

حسین علیه السلام در حقیقت در روز سقیفه، شهید شد.(26)

در هر صورت، توجّه به باطنِ قضیّه و ابعادِ آن، راهِ واقع بینانه ای در تحقیقاتِ مربوط به اوضاعِ صدرِ اسلام می گشاید و بخصوص در زمینه عاشورا، ریشه هایِ واقعی و ثمره های اساسیِ آن را روشنتر می نماید.

علاوه بر مسایل مزبور، که مشخصّاتِ اوضاع زمان حسین علیه السلام را روشن می کند، مطلبِ مهمّی هم در مقایسه حکومتِ یزید با حکومت معاویه وجود دارد؛ این مطلب که به درکِ عوامل و آثارِ قیام حسین علیه السلام کمکِ بسیاری می نماید، این است که: حکومتِ یزید با حکومتِ معاویه نیز مطابقت نداشت، بلکه تفاوتِ خطرناکی با آن داشت. تفاوتِ خطرناکِ آن دو، از این جهت بود که: حکومتِ معاویه با این که حکومتِ بسیار فاسدی بود و در سایه مسایل مزبور؛ یعنی اصحاب و احزاب واحادیثِ جعلی، بسیاری از مسلمانها را منحرف و منحطّ ساخت و اوضاعِ زمانِ حسین علیه السلام را به شدّت بحرانی کرد، امّا ظواهرِ اسلام را ولَو برایِ سیاستِ خودش، تا حدودِ زیادی رعایت می نمود و با اساسِ اسلام مخالفت نمی نمود، امّا یزید جوانی خام و هرزه بود که حتّی ظواهرِ اسلام بلکه اساسِ اسلام را در حضورِ مسلمانها به بادِ استهزا می گرفت و با این شیوه احمقانه اش، نه تنها مسیرِ جامعه مسلمین بلکه مسیرِ حکومتِ معاویه را نیز دگرگون می کرد وبنیانِ اسلام را به خطر می افکند و از این نظر، هم موجباتِ قیام حسین ها را تقویت می نمود و هم این که تأثیرِ آن را در افکارِ عمومی افزایش می داد و در حقیقت با دستِ خودش قیام حسین علیه السلام را موجّه می ساخت و آن را به پیروزیِ اقلاً معنوی می رساند.

پی نوشتها

1 - مسندِ احمد، ج 3، ص 120؛بحار ج 2، ص 312.

2 شرح نهج، ج 4، ص 454.

3 اضواء علی السنّة النبویّة، ص 4، 89 و 341؛ نظریّة عدالة الصحابة، ص 117 نقل از المنتقی ذهبی، ص 551.

4 شرح نهج، ج 4، ص 454.

5 صحیح بخاری، ج 7، ص 209 و ج 4، ص 94 و 99 و ج 3، ص 32؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 66 و مسند احمد و سنن ابن ماجه.

6 شرح نهج، ج 1، ص 356.

7 همان، ج 1، ص 77 و ج 2، ص 560.

8 شرح نهج، ج 2، ص 113.

9 عقدالفرید، ج 4، ص 98؛ مروج الذهب، ج 3، ص 4.

10 شرح نهج، ج 1، ص 371.

11 شرح نهج، ج 3، ص 11.

12 مستدرک نهج، ص 130.

13 شرح نهج، ج 1، ص 117.

14 شرح نهج، ج 2، ص 294.

15 شرح نهج، ج 2، ص 274؛ مروج الذهب، ج 3، ص 32؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 369.

16 - شرح نهج، ج 3، ص 104؛ عقدالفرید، ج 1، ص 34؛ طبقات ابن سعد، ج 4، ص 90.

17 شرح نهج، ج 4، ص 200.

18 تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 159.

19 شرح نهج، ج 2، ص 214.

20 شرح نهج، تج 3، ص 15 17 و ج 1، ص 358، تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 159.

21 شرح نهج، ج 3، ص 104؛ عقدالفرید، ج 1، ص 34؛ طبقات ابن سعد، ج 4، ص 90.

22 شرح نهج، ج 4، ص 458.

23 ابوهریره (شرف الدین)، ص 178 و 183.

24 همان، ص 46 و 48.

25 شرح نهج، ج 1، ص 361.

26 بحار، ج 43، ص 190.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان