شیخ مفید
روایت کرده است که بنی عباس داخل شدند بر صالح بن وصیف در زمانی که حضرت امام حسن عسگری علیه السلام را حبس کرده بود و به او گفتند که برایشان تنگ گیر و بر وی وسعت مده
.
صالح گفت: چه توانم با او نمود؟! و حال آن که سپرده ام او را به دستِ دو نفر که بدترین اشخاصی هستند که تا به حال شناخته ام
...
و اینک آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و در عبادت به مقامی عظیم رسیده اند
.
پس امر کرد آن دو نفر را آوردند. پس ایشان را عِتاب کرد و گفت: وای بر شما، چیست شأن شما با این شخص؟
گفتند: چه بگوییم در حقِّ مردی که روزها را روزه می گیرد و شب ها را تا به صبح به عبادت مشغول است. تکلّم نمی کند با کسی و مشغول نمی شود به غیر از عبادت و هر وقت نظر به ما می افکند، بدن ما می لرزد و چنان می شویم که مالک نفسِ خود نیستیم و خودداری نمی توانیم بکنیم
.
آل عباس چون این را شنیدند، در کمالِ ذلّت به بدترین حالی از نزد صالِح برگشتند
.
مؤلف گوید: از روایات ظاهر می شود که آن حضرت بیشتر اوقات محبوس و ممنوع از معاشرت بود و پیوسته مشغول بود به عبادت و مسعودی روایت کرده که حضرت امام علی النقی پنهان می کرد خود را از بسیاری از شیعیان خود مگر از عدد قلیلی از خواصِ خود و چون امر منتهی شد به حضرت امام حسن عسگری از پشتِ پرده با خواص و غیر خواص تکلم می فرمود... و این عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارشان پیش از او مقدّم بود برای غیبت حضرت صاحب الزمان که شیعیان مألوف شوند واز غیبت وحشت نکنند و عادت جاری شود در احتجاب و اختفاء
.