مهمترین و حساسترین بخش زندگانی امام مجتبی علیه السلام، که مورد بحث و گفتگوی فراوان واقع شده و موجب خرده گیری دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بی اطلاع گردیده است، ماجرای صلح آن حضرت با معاویه و کناره گیری اجباری ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامی است.
گروهی، با مطالعه زندگانی حضرت مجتبی علیه السلام وحوادث آن روز ، این سؤالها را مطرح می سازند که چراامام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام شیعیان و پیروان علی علیه السلام با فرزندش حسن مجتبی علیه السلام بیعت نکرده بودند؟
آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین علیه السلام انجام داد، امام حسن علیه السلام پیشتر انجام می داد و در برابر معاویه قیام می کرد، و آنگاه یا پیروز می شد و یا با شهادت خودحکومت معاویه را متزلزل می ساخت؟
پیش از آنکه به پاسخ این سؤالها بپردازیم، لازم است مقدمتا سه نکته را یادآوری کنیم:
1 - مبارزات حسن بن علی علیه السلام پیش از دوران امامت
امام حسن علیه السلام، به شهادت تاریخ ، فردی بسیارشجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود اوراه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازی دریغ نمی ورزید و همواره آماده مجاهدت درراه خدا بود.
در جنگ جمل
امام مجتبی علیه السلام در جنگ جمل، در رکاب پدر خودامیر مؤمنان علیه السلام در خط مقدم جبهه می جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی علیه السلام سبقت می گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی می کرد.
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر ، همراه عمارو یاسر و تنی چند از یاران امیر مؤمنان علیه السلام وارد کوفه شدو مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.
او وقتی وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسی اشعری »، یکی از مهره های حکومت عثمان، بر سرکار بود و با حکومت عادلانه امیر مؤمنان علیه السلام مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانی از مبارزه آن حضرت باپیمان شکنان جلوگیری می کرد، با این حال حسن بن علی علیه السلام توانست به رغم کار شکنیهای ابو موسی وهمدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.
در جنگ صفین
نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومی نیروها وگسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان علیه السلام برای جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمی به عهده داشت و با سخنان پرشورو مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیرمؤمنان علیه السلام و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت می نمود.
آمادگی او برای جانبازی در راه حق به قدری بود که امیر مؤمنان علیه السلام در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن علی علیه السلام را از ادامه جنگ بادشمن باز دارند تا نسل پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم با کشته شدن این دوشخصیت از بین نرود.
2 - مناظرات کوبنده امام مجتبی علیه السلام با بنی امیه
امام حسن مجتبی علیه السلام هرگز در بیان حق و دفاع ازحریم اسلام نرمش نشان نمی داد. او علنا از اعمال ضداسلامی معاویه انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می ساخت.
مناظرات و احتجاجهای مهیج و کوبنده حضرت مجتبی علیه السلام با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر:عمرو عاص، عتبة بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، مغیرة بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.
حضرت مجتبی علیه السلام حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه به کوفه، برفراز منبرنشست و انگیزه های صلح خود و امتیازات خاندان علی را بیان نمود و آنگاه در حضور هردو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش اوانتقاد کرد.
پس از شهادت امیر مؤمنان و صلح امام حسن علیهما السلام خوارج تمام قوای خود را بر ضد معاویه بسیج کردند.در کوفه به معاویه خبر رسیدکه «حوثره اسدی »، یکی ازسران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهی دور خودگردآورده است.
معاویه، برای تثبیت موقعیت خود و برای آنکه وانمود کند که امام مجتبی علیه السلام مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام علیه السلام به پیام او پاسخ داد که: من برای حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با توخودداری کردم) و این معنا موجب نمی شود که ازجانب تو با دیگران بجنگم; اگر قرار به جنگ باشد،پیش از هر کس باید با تو بجنگم; چه، مبارزه با تو از جنگ باخوارج لازمتر است!
در این جملات روح سلحشوری و حماسه موج می زند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت ، معاویه راتحقیر نموده می فرماید: دست از سر تو برداشتم (فانی ترکتک لصلاح الامة).
3 - قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدی بنام جنگ و جهاد وجود ندارد; بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصی دستورمی دهد مسلمانان با دشمن بجنگند; همچنین دستور داده است که اگر نبرد برای پیشبرد هدف مؤثر نباشد، از درصلح وارد شوند. ما درتاریخ حیات پیامبراسلام صلی الله علیه وآله وسلم هر دو صحنه را مشاهده می کنیم. پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگری که پیروزی را غیرممکن می دید، با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست وموقتا از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خودداری نمود تا در پرتو آن، پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان صلح پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم با «بنی ضمره » و «بنی اشجع » و نیز اهل مکه ( در حدیبیه) از جمله این موارد به شمارمی رود. (1)
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم براساس مصالح مهم تری که احیانا آن روز برای عده ای قابل درک نبود، موقتا با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبی علیه السلام نیز،که از جانب پروردگار رهبر و پیشوای دینی بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هرکس دیگر آگاهی داشت، بادور اندیشی خاصی صلاح جامعه اسلامی رادر عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خرده گیری گردد; بلکه باید روش آن حضرت عینا مثل پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تلقی شود.
اجمالا باید گفت: حضرت مجتبی علیه السلام در واقع صلح نکرد; بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنی، اوضاع وشرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعی به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضروری بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره ای ندید، به گونه ای که هر کس دیگر به جای حضرت بود و در شرائط او قرار می گرفت، چاره ای جزقبول صلح نمی داشت; زیرا هم اوضاع و شرائطخارجی کشور اسلامی ، و هم وضع داخلی عراق واردوی حضرت، هیچ کدام مقتضی ادامه جنگ نبود.ذیلا این موضوعات را جداگانه مورد بررسی قرارمی دهیم:
از نظر سیاست خارجی
از نظر سیاست خارجی آن روز، جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود; زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربتهای سختی از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت مؤثر و تلافی جویانه ای بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذاسلام آسوده سازد.
وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن علیه السلام ومعاویه در برابر یکدیگر ، به سران روم شرقی رسید،زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن برای تحقق هدفهای خود را به دست آورده اند، لذا با سپاهی عظیم عازم حمله به کشور اسلامی شدند تا انتقام خودرا از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطی، شخصی مثل امام حسن علیه السلام که رسالت حفظ اساس اسلام را به عهده داشت، جزاین راهی داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحی و سرزنشهای دوستان کوته بین تمام شود.
«یعقوبی »، مورخ معروف، می نویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن علیه السلام)به وی گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگی به منظور حمله به کشور اسلامی از روم حرکت کرده است.
معاویه چون قدرت مقابله با چنین قوای بزرگی رانداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزاردینار به دولت روم شرقی بپردازد.
این سند تاریخی نشان می دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامی، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشوراسلامی در معرض یک خطر جدی قرار داشت و اگرجنگ میان نیروهای امام حسن و معاویه در می گرفت،کسی که پیروز می شد، امپراتوری روم شرقی بود نه حسن بن علی علیه السلام ونه معاویه!! ولی این خطر با تدبیر ودوراندیشی و گذشت امام برطرف شد.
امام باقرعلیه السلام به شخصی که بر صلح امام حسن علیه السلام خرده می گفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمی کردخطر بزرگی به دنبال داشت.
از نظر سیاست داخلی
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهی اگر بخواهددر میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلی نیرومند و متشکل و هماهنگی برخوردار باشدبدون داشتن چنین نیرویی، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه ای جز شکست ذلت بار نخواهد داشت.
در بررسی علل صلح امام مجتبی علیه السلام از نظر سیاست داخلی، مهمترین موضوعی که به چشم می خورد،فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلی است; زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبی علیه السلام، نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشکل و هماهنگی و اتحاد.
خستگی از جنگ
جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهای توام باتلفاتی که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهای ارتش معاویه و نیروهای امیرمؤمنان علیه السلام در عراق وحجاز و یمن در گرفت، در میان بسیاری از یاران علی علیه السلام یک نوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح ومتارکه جنگ ایجاد کرد; زیرا طی پنج سال خلافت امیرمؤمنان علیه السلام یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادندمگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگری شرکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود; بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزی آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند. (2)
مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، وکندی در گسیل داشتن نیروها برای جنگ با گروههای مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون می زدند، عافیت طلبی و خستگی از جنگ را نشان می دادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمؤمنان علیه السلام را به جنگ صفین بکندی اجابت نمودند،نشانه همین خستگی بود.
دکتر «طه حسین » پس از نقل ماجرای حکمیت وپیچیده تر شدن اوضاع در پایان جنگ صفین ،می نویسد:
سپس (علی )تصمیم گرفت رهسپار شام گردد، امامنافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازگردد تاپس ازجنگ، کارهای خود را روبراه کنند و با جمعیت وآمادگی بیشتری به سوی دشمن روی آورند.
علی علیه السلام آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت; چه; یارانش به خانه های خود رفتند و به کارهای خود سرگرم شدند وبه قدری در کار جنگ سستی و بی رغبتی نشان دادند که علی علیه السلام را از خودناامید ساختند. علی علیه السلام پیوسته آنها را به جهادمی خواند و در دعوت خویش اصرار می ورزید، لیکن نه می شنیدند و نه می پذیرفتند، تا آنجا که روزی در خطبه خود گفت: با نافرمانی خود، رای مرا تباه ساختید و کاربه جایی رسید که قریش گفتند: پسر ابی طالب مردی است دلیر، لیکن با جنگ آشنایی ندارد. پدرشان خوب،چه کسی علم جنگ را بهتر از من می داند؟!
پس از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام که حسن به علی علیه السلام به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد ومخصوصا هنگامی که امام حسن علیه السلام مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلی بکندی آماده شدند.
هنگامی که خبر حرکت سپاه معاویه به سوی کوفه به امام مجتبی علیه السلام رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبه ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خداوایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام علیه السلام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقا همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگی مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تایید نکرد!
این صحنه به قدری اسف انگیز و تکان دهنده بودکه یکی از یاران دلیر و شجاع امیر مؤمنان علیه السلام که درمجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی وافسردگی بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین،و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ اهل شام آماده گردند.
سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانیهای عده ای ازیاران بزرگ حضرت مجتبی علیه السلام به منظور بسیج نیروهاوتحریک مردم برای جنگ،امام علیه السلام باعده کمی کوفه راترک گفت و محلی در نزدیکی کوفه بنام «نخیله » را اردوگاه قرار داد وپس از ده روز اقامت در «نخلیه » به انتظاررسیدن قوای تازه ، جمعا«چهارهزار»نفر در اردوگاه حضرت گرد آمدند!به همین جهت امام ناگزیر شددوباره به کوفه برگرددو اقدامات تازه و جدیتری جهت گردآوری سپاه به عمل بیاورد.
جامعه ای با عناصر متضاد
علاوه بر این ، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها وگروههای مختلف و متضادی تشکیل یافته بود که بعضاهیچ گونه هماهنگی و تناسبی با یکدیگر نداشتند.
پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموی ، گروه خوارج که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب می شمردند،مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گردآمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر می رسید وبالاخره گروهی که عقیده ثابتی نداشتند و در ترجیح یکی از طرفین بر دیگری در تردید بودند، عناصرتشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمارمی رفتند . پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان علیه السلام نیزیکی دیگر از این عناصر محسوب می شدند.
سپاهی ناهماهنگ
این چند دستگی و اختلاف عقیده و تشتت وپراکندگی، طبعا در صفوف سپاه امام مجتبی علیه السلام نیزمنعکس شده و آن را به صورت ارتشی ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، از این رو در مقابله با دشمن خارجی به هیچ وجه نمی شد به چنین سپاهی اعتمادکرد.
مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن علیه السلام می نویسد:
«عراقیان خیلی بکندی و بی علاقگی برای جنگ آماده شدندو سپاهی که امام حسن علیه السلام بسیج نمود، ازگروههای مختلفی تشکیل می شد که عبارت بودنداز:
1- شیعیان و طرفداران امیر مؤمنان علیه السلام;
2 - خوارج که از هر وسیله ای برای جنگ با معاویه استفاده می کردند (و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنی با معاویه بود، نه دوستی باامام حسن);
3 - افراد سودجوو دنیاپرست که به طمع منافع مادی در سپاه امام علیه السلام داخل شده بودند;
4 - افراد دو دل و شکاک که شخصیت بزرگی مانندامام حسن علیه السلام در نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت;
5 - و بالاخره گروهی که نه به خاطر دین، بلکه ازروی تعصب عشیرگی و صرفابه پیروی از رئیس قبیله خود، برای جنگ حاضر شده بودند.
بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبی علیه السلام فاقدیکپارچگی و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندی چون معاویه بود.
سندی گویا
شاید هیچ سندی در ترسیم دورنمای جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستی عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبی علیه السلام در «مدائن »، یعنی آخرین نقطه ای که سپاه امام تا آنجا پیشروی کرد،سخنرانی جامع و مهیجی ایراد نمود و طی آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدی ما را از مقابله با اهل شام بازنمی دارد. اما درگذشته به نیروی استقامت و تفاهم داخلی شما، با اهل شام می جنگیدیم; ولی امروز بر اثرکینه ها اتحاد وتفاهم از میان شما رخت بربسته،استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده اید.
وقتی که به جنگ صفین روانه می شدید دین خود رابر منافع دنیا مقدم می داشتید; ولی امروز منافع خود رابر دین خود مقدم می دارید. ما همان گونه هستیم که درگذشته بودیم; ولی شما نسبت به ما آن گونه که بودیدوفادار نیستید.
عده ای از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، وعده ای دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک می ریزند، وگروه دوم، خونبهای کشتگان خود را می خواهند، و بقیه نیز از پیروی ما سرپیچی می کنند!
معاویه پیشنهادی به ما کرده است که دور از انصاف،و برخلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او به مبارزه برخیزیم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم واگر طالب زندگی و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او رابپذیریم و رضایت شما را تامین کنیم.
سخن امام که به ایجا رسید، مردم از هر طرف فریادزدند: «البقیه ،البقیه »:
ما زندگی می خواهیم ، ما می خواهیم زنده بمانیم!
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگی،چگونه ممکن بود امام علیه السلام با دشمن نیرومندی مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهی، که ازعناصر متضادی تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال می رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزی می رفت؟
بسیج نیرو از طرف امام حسن علیه السلام
برخی از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر،حقایق تاریخی را تحریف نموده و ادعا کرده اند که امام حسن مجتبی علیه السلام آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت; بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امتیازات مادی گرفته و از زندگی راحت و مرفهی برخوردار شود و اگر مخالفتهایی با معاویه می کرد، برای تامین و تضمین این امتیازات بود!
اسناد تاریخی زنده ای در دست است که نشان می دهد این تهمتها کاملا بی اساس است و با حقایق تاریخی به هیچ وجه سازگار نمی باشد; زیرا اگر پیشوای دوم نمی خواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآوری سپاه و بسیج نیرو کند; در صورتی که به اتفاق مورخان ، امام مجتبی علیه السلام سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد; لیکن از یک سو به خاطر عدم هماهنگی و چنددستگی سپاه امام علیه السلام واز سوی دیگر در اثرتوطئه های خائنانه معاویه، نیروهای نظامی حضرت پیش از آغاز جنگ و بدون برخورد نظامی از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام علیه السلام پراکنده شدند، امام نیزبناچار از جنگ خودداری نمود و مجبور به پذیرفتن صلح شد.
بنابراین، کار امام حسن علیه السلام با «قیام » و اعلان جنگ وتهیه لشگر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع وشرائط جامعه اسلامی و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.
ذیلا نظر خوانندگان را به توضیحات بیشتری در این زمینه جلب می کنیم:
مردم پیمان شکن
همانطور که قبلا گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یکجهت نبودند; بلکه مردمی متلون و بیوفا و غیرقابل اعتماد بودند که هر روز زیرپرچمی گرد می آمدند وهمواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح، نان را به نرخ روز می خوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهای طرفین، عده ای از رؤسای قبائل و افراد وابسته به خاندانهای بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامه ها نوشتند و تایید و حمایت خود را ازحکومت وی ابراز نمودند و مخفیانه او را برای حرکت به سوی عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وی، امام حسن علیه السلام را تسلیم اونمایند یا ترور کنند.
معاویه نیز عین نامه ها را برای امام مجتبی علیه السلام فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادی حاضر به جنگ با وی شده است؟
فرمانده خائن
امام حسن علیه السلام پس از آنکه کوفه را به قصد جنگ بامعاویه ترک گفت «عبید الله بن عباس »را با دوازده هزار نفر،به عنوان طلایه لشگر ، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و«سعید بن قیس » را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وی تعیین نمود تا اگربرای یکی از این سه نفر حادثه ای پیش آمد، بترتیب،دیگری جایگزین وی گردد.
حضرت مجتبی علیه السلام خط سیر پیشروی سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هرکجا که به سپاه معاویه رسیدندجلوی پیشروی آنها را بگیرند و جریان را به امام علیه السلام گزارش دهند تا بی درنگ با سپاه اصلی به آنها ملحق شود.
«عبیدالله »فوج تحت فرماندهی خود را حرکت دادودرمحلی بنام «مسکن »با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجااردو زد.
طولی نکشید به امام علیه السلام گزارش رسید که عبیدالله بادریافت یک میلیون درهم از معاویه ،شبانه همراه هشت هزار نفر به وی پیوسته است.
پیدا است خیانت این فرمانده،در آن شرائط بحرانی،در تضعیف روحیه سپاه وتزلزل موقعیت نظامی امام علیه السلام تا چه حد مؤثر بود; ولی هرچه بود «قیس بن سعد» که مردی شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیر مؤمنان بسیار با وفا بود، طبق دستور امام حسن علیه السلام فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و طی سخنان مهیجی کوشیدروحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیزبا پول بفریبد، ولی قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگی کرد.
توطئه های خائنانه
معاویه تنها به خریدن «عبیدالله »اکتفا نکرد;بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازی در میان ارتش امام مجتبی علیه السلام، به وسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشگر امام مجتبی علیه السلام شایع می کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدم سپاه) با معاویه سازش کرده، و در میان سپاه قیس نیز شایع می ساخت که حسن بن علی علیه السلام با معاویه صلح کرده است!
کار به جایی رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام علیه السلام فرستاد. این عده در اردوگاه «مدائن » با حضرت مجتبی علیه السلام ملاقات کردند، و پس از خروج از چادر امام،در میان مردم جار زدند: «خداوند به وسیله فرزندپیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت.حسن بن علی علیه السلام با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صددتحقیق بر نیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضدامام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.
چنانکه قبلا گفتیم، با توجه به اینکه ارتش امام مجتبی علیه السلام از گروههای مختلفی تشکیل یافته بود که درمیان آنها عده ای از خوارج و عده ای از عناصر سود جوو دنیا پرست بودند، جای تعجب نبود که درصد قتل امام بر آیند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت کنند و در همان حال عده ای فریاد بزنند: این مرد ، ما رابه معاویه فروخت و مسلمانان را ذلیل ساخت!! براستی که سبط اکبر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تا چه حد مظلوم بوده است؟!
خیانت خوارج
امام مجتبی علیه السلام از «مدائن » روانه «ساباط » شد. در بین راه یکی از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختی بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت،دچار خونریزی و ضعف شدید شد و به وسیله عده ای از دوستان و پیروان خاص خود، به مدائن منتقل گردید.در مدائن وضع جسمی حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت براوضاع تسلط یافت . پیشوای دوم که نیروی نظامی لازم را از دست داده و تنها مانده بود، ناگزیرپیشنهاد صلح راپذیرفت.
بنابراین اگر امام مجتبی علیه السلام تن به صلح داد چاره ای جز این نداشت; چنانکه طبری و عده ای دیگر ازمورخان می نویسند: حسن بن علی علیه السلام موقعی حاضربه صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وی راتنها گذاردند.
گفتار امام پیرامون انگیزه های صلح
امام مجتبی علیه السلام در پاسخ شخصی که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روی این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:
من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با وی نداشتم . اگریارانی داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می شناسم و بارها آنها راامتحان کرده ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پیمانهای خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهربه ما اظهار اطاعت و علاقه می کنند، ولی عملا بادشمنان ما همراهند.
پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزی خطبه ای ایرادفرمود و طی آن چنین گفت:
در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا.وای بر شما! معاویه به هیچ یک از وعده هایی که دربرابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من بامعاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروزمی توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.
به خدا سوگند (اگر به علت سستی و بیوفایی شما)ناگزیر شوم زمامداری مسلمانان رابه معاویه واگذار کنم،یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوشی و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها وآزارها خواهید شد.
هم اکنون گویی به چشم خود می بینم که فردافرزندان شما بر خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد; آب و نانی که از آن فرزندان شمابوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خودمحروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذارنمی کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است... .
امام مجتبی که ماهیت پلید حکومت معاویه رابخوبی می شناخت، روزی در مجلسی که معاویه حاضربود، سخنانی ایراد کرد و ضمن آن فرمود: « سوگند به خدا، تا زمانی که زمام امور مسلمانان دردست بنی امیه است، مسلمانان روی رفاه و آسایش نخواهند دید».
پیمان صلح، و اهداف امام علیه السلام
پیشوای دوم، هنگامی که بر اثر شرائط نامساعدی که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالی جامعه اسلامی و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر، صلح و آتش بس را قبول کرد،فوق العاده کوشش نمود تا هدفهای عالی و مقدس خودرا به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت آمیزتامین کند و از طرف دیگر ، چون معاویه به خاطربرقراری صلح و قبضه نمودن قدرت ، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طوری که ورقه سفید امضاشده ای برای امام فرستاد ونوشت هرچه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وی می باشد. - امام از آمادگی اوحداکثر بهره برداری را نموده و موضوعات مهم وحساس را که در درجه اول اهمیت قرارداشت و ازآرمانهای بزرگ آن حضرت به شمار می رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قراردادعمل کند.
گرچه متن پیمان صلح در کتب تاریخی ، به طورکامل و بترتیب، ذکر نشده است; بلکه هر کدام ازمورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند، ولی باجمع آوری مواد پراکنده آن از کتب مختلف می توان صورت تقریبا کاملی از آن را ترسیم نمود. با یک نظرکوتاه به موضوعاتی که امام در قرار داد قید نموده وبرای تحقیق آنها پافشاری می کرد، می توان به تدبیرفوق العاده ای که حضرت در مقام مبارزه سیاسی برای گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پی برد.
اینک پیش از آنکه هر یک از مواد صلحنامه راجداگانه مورد بررسی قراردهیم، متن پیمان صلح را که در پنج ماده می توان خلاصه کرد، ذیلا از نظر خوانندگان محترم می گذرانیم:
متن پیمان
ماده اول : حسن بن علی علیه السلام حکومت و زمامداری رابه معاویه واگذار می کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامر صلی الله علیه وآله وسلم رفتار کند.
ماده دوم : بعد از معاویه،خلافت از آن حسن بن علی علیه السلام خواهد بود و اگر برای او حادثه ای پیش آیدحسین بن علی علیه السلام زمام امور مسلمانان را در دست می گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خودانتخاب کند.
ماده سوم : بدعت ناسزاگویی و اهانت نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام ولعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گرددو از علی علیه السلام جز به نیکی نباید یاد شود.
ماده چهارم : مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبی علیه السلام مصرف شود.
نیز معاویه باید در تعیین مقرری و بذل مال،بنی هاشم را بر بنی امیه ترجیح دهد.
همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم درمیان بازماندگان شهدای جنگ جمل وصفین که در رکاب امیر مؤمنان علیه السلام کشته شدند، تقسیم کند. (3)
ماده پنجم : معاویه تعهد می کند که تمام مردم، اعم ازسکنه شام و عراق و حجاز ، از هر نژادی که باشند، ازتعقیب و آزار وی در امان باشند واز گذشته آنهاصرفنظرکند و احدی از آنهارا به سبب فعالیتهای گذشته شان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرارندهد، و مخصوصا اهل عراق را به خاطر کینه های گذشته آزار نکند.
علاوه بر این معاویه تمام یاران علی علیه السلام را، در هرکجا که هستند، امان می دهد که هیچ یک از آنها رانیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیروان علی علیه السلام در امان باشند، و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند،و کوچکترین ناراحتی برای آنها ایجاد نشود، حق هرکسی به وی برسد، و اموالی که از بیت المال در دست شیعیان علی علیه السلام است از آنهاپس گرفته نشود.
نیز نباید هیچ گونه خطری از ناحیه معاویه متوجه حسن بن علی علیه السلام و برادرش حسین بن علی علیه السلام و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم شود و نباید در هیچ نقطه ای موجبات خوف و ترس آنهارا فراهم سازد.
در پایان پیمان ، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقابه مورد اجرا بگذارد. او خدا را براین مسئله گواه گرفت و تمام بزرگان و رجال شام نیزگواهی دادند.
بدین ترتیب پیشگویی پیامبراسلام صلی الله علیه وآله وسلم ، در هنگامی که حسن بن علی علیه السلام هنوز کودکی بیش نبود، تحقق یافت: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم روزی بر فراز منبر، با مشاهده اوفرمود:
«این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند به وسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرارخواهد ساخت ».
هدفهای امام علیه السلام از صلح با معاویه
بزرگان و زمامداران جهان، هنگامی که اوضاع وشرائط را بر خلاف هدفها ونظریات خود می یابند،همواره سعی می کنند در موارد دو راهی، جانبی رابگیرند که زیان کمتری در بر داشته باشد، و این یک اصل اساسی در محاسبات سیاسی اجتماعی است.
امام مجتبی علیه السلام نیز بر اساس همین رویه معقول می کوشید هدفهای عالی خود را تا آنجا که مقدوراست، به طور نسبی تامین نماید. از اینرو هنگامی که ناگزیر شد با معاویه کنار آید، طبق ماده اول با این شرطحکومت را به وی واگذار کرد که در اداره امور جامعه اسلامی تنها بر اساس قوانین قرآن و روش پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم رفتار نماید.
بدیهی است نظر امام تنها رسیدن به قدرت وتشکیل حکومت اسلامی نبود، بلکه هدف اصلی،صیانت و نگهداری قوانین اسلام در اجتماع و رهبری جامعه بر اساس این قوانین بود و اگر این روش به وسیله معاویه اجرا می شد، باز تا حدودی هدف اصلی تامین شده بود.
بعلاوه، طبق ماده دوم ، پس از مرگ معاویه،حسن بن علی علیه السلام می توانست آزادانه رهبری جامعه اسلامی را به عهده بگیرد، و با توجه به اینکه معاویه در حدودسی سال از آن حضرت بزرگتر بودو در آن ایام دوران پیری را می گذرانید و طبق شرائط عادی امید زیادی می رفت که عمر وی چندان طول نکشد، روشن می گردد که این شرط، روی محاسبات عادی تا چه حدبه نفع اسلام و مسلمانان بود.
بقیه مواد پیمان نیز هر کدام حائز اهمیت بسیار بود;زیرا در شرائطی که امیر مؤمنان علیه السلام در مراسم نمازجمعه و در حال نماز با کمال بی پروایی مورد سب قرارمی گرفت و این کار به صورت یک بدعت ریشه داری درآمده بود و شیعیان و دوستداران آن حضرت و افرادخاندان پیامبر همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدیدو شکنجه بودند، ارزش گرفتن چنین تعهدی از معاویه غیر قابل انکار بود.
اجتماع در کوفه
پس از انعقاد پیمان صلح،طرفین همراه قوای خودوارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند.مردم انتظار داشتند مواد پیمان طی سخنرانیهایی ازناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم ، تایید شود تاجای هیچ گونه شک و تردیدی در اجرای آن باقی نماند.
این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانی جزء برنامه صلح بود; لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبه ای خواند; ولی نه تنها در مورد پایبندی به شرائط صلح تاکیدی نکرد، بلکه باطعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:
«من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج بجاآورید و زکات بپردازید! چون می دانم که اینها را انجام می دهید; بلکه برای این با شما جنگیدم که شما رامطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم ».
آنگاه گفت: «آگاه باشید که هر شرط و پیمانی که باحسن بن علی علیه السلام بسته ام زیر پاهای من است، و هیچ گونه ارزشی ندارد».
بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پاگذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض کرد.
جنایات معاویه
معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلی در روش خود به عمل نیاورد، بلکه بیش از پیش برشدت عمل و جنایت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیر مؤمنان علیه السلام را بیش از گذشته رواج داد، عرصه زندگی را بر شیعیان ویاران بزرگ و وفادار علی علیه السلام فوق العاده تنگ ساخت،شخصیت بزرگی همچون «حجر بن عدی » و عده ای دیگراز رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و کشتار وشکنجه و فشار در مورد پیروان علی علیه السلام افزایش یافت به طوری که نوعا شیعیان یا زندانی و یا متواری شدند ویا دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر می بردند.
معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام علی علیه السلام وپیروان آن حضرت را زیر پا نهاد; بلکه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار نکرد.
«طبری » در این باره می نویسد:
«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال، متعلق به بیت المال ما و از آن ماست ».
«ابن اثیر» می نویسد:
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند واین کار را به دستور معاویه انجام دادند».
بیداری و آگاهی مردم
مردمی که به سبب تحمل جنگهای متعدد از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروی از رؤسای خود و تحت تاثیر تبلیغات و وعده های فریبنده عمال معاویه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند ومتوجه گردند که به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگی به وعده های معاویه ، و پیروی کورکورانه از رؤسای خود، چه اشتباه بزرگی مرتکب شده اند؟! و این ممکن نبود مگر آنکه به چشم خود آثارو عواقب شوم و خطرناک عمل خود را می دیدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملا با چهره اصلی حکومت اموی آشنا شده و به فشارها، محرومیتها،تعقیبهای مداوم و خفقانهایی که حکومت اموی به عمل می آورد پی ببرند.
در حقیقت ، آنچه لازم بود امام حسن علیه السلام و یاران صمیمی او در آن برهه حساس از تاریخ انجام دهند، این بود که این واقعیتها را عریان و بی پرده و بر همگان مکشوف سازند و در نتیجه عقول و افکار آنها رابرای درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن،آماده سازند.
بنابراین اگر امام مجتبی علیه السلام صلح کرد، نه برای این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالی کند; بلکه برای این بود که مبارزه را درسطح دیگری شروع کند. اتفاقاحوادثی که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد.
«طبری » می نویسد: «معاویه » (پس از آتش بس ) در«نخلیه » (نزدیکی کوفه) اردو زد. در این هنگام گروهی ازخوارج بر ضد معاویه قیام کرده وارد شهر کوفه شدند.معاویه یک ستون نظامی از شامیان رابه جنگ آنهافرستاد. خوارج آنها را شکست دادند. معاویه به اهل کوفه دستور داد خوارج را سرکوب سازند، و تهدید کردکه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمؤمنان و حسن بن علی علیهما السلام نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود، مجبور به جنگ باخوارج شدند! و این نشان داد که در حکومت معاویه هرگز به صلح و آرامشی که آرزو می کردند نخواهندرسید.
سیاست تهدید و گرسنگی
علاوه براین ، معاویه برنامه ضد انسانی دامنه داری را که باید اسم آن را برنامه تهدید وگرسنگی گذاشت، برضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنهارا از هستی ساقط کرد.
معاویه از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق ومزایای آنها را قطع کرد.
«ابن ابی الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنن،می نویسد:
شیعیان در هرجا که بودند به قتل رسیدند. بنی امیه دستها و پاهای اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند، بریدند. هرکس که معروف به دوستداری ودلبستگی به خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بود، زندانی شد، یامالش به غارت رفت، و یا خانه اش را ویران کردند.
شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدی رسید که اتهام به دوستی علی علیه السلام از اتهام به کفر وبی دینی بدتر شمرده می شد! و عواقب سخت تری به دنبال داشت!
در اجرای این سیاست خشونت آمیز، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود; زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرمؤمنان علیه السلام شمرده می شد.
معاویه «زیاد بن سمیه »را حاکم کوفه قرارداد و بعدهافرمانروایی بصره را نیز به وی محول کرد. زیاد که روزی در صف یاران علی علیه السلام بود و همه آنها را بخوبی می شناخت، شیعیان را مورد تعقیب قرارداد و در هرگوشه و کناری که مخفی شده بودند، پیدا کرده و کشت،تهدید کرد، دستها و پاهای آنها را قطع کرد، نابیناساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آویخت و ازعراق پراکنده نمود، به طوری که احدی از شخصیتهای معروف شیعه در عراق باقی نماند.
اوج فشار در کوفه و بصره
چنانکه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاکوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طوری که وقتی به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود رفت و آمد می کردند و اسرار خود را با آنها در میان می گذاشتند، چون از خدمتکارصاحبخانه می ترسیدند،مادام که از آنها سوگندهای مؤکد نمی گرفتند که آنها را لوندهند، گفتگو را آغاز نمی کردند!
معاویه طی بخشنامه ای به عمال و فرمانداران خوددر سراسر کشورنوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان علی علیه السلام را نپذیرند!
وی طی بخشنامه دیگری چنین نوشت : «اگر دو نفرشهادت دادند که شخصی، از دوستداران علی علیه السلام وخاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقرری او را قطع نمایید»!
زیاد که به تناوب شش ماه در کوفه و شش ماه دربصره حکومت می کرد، «سمرة بن جندب »را به جای خوددر بصره گذاشت تا در غیاب وی امور شهر را اداره کند.سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید.زیاد به وی گفت: آیا نمی ترسی که در میان آنها یک نفربیگناه را کشته باشی؟ گفت: اگر دو برابر آنها را نیزمی کشتم هرگز از چنین چیزی نمی ترسیدم!
«ابو سوار عدوی » می گوید:
سمره در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند.
صلح، زمینه ساز قیام عاشورا
این حوادث وحشتناک: مردم عراق را سخت تکان داد و آنها را از رخوت و سستی به در آورد و ماهیت اصلی حکومت اموی را تاحدی آشکار نمود.
در همان حال که رؤسای قبائل، از آثار و منافع پیمان صلح امام حسن علیه السلام بهره مند می شدند و از بذل وبخششهای معاویه برخوردار می گشتند، مردم عادی عراق کم کم به ماهیت اصلی حکومت بیدادگر وخودکامه معاویه که با پای خود به سوی آن رفته و به دست خود آن را تثبیت کرده بودند، پی می بردند.
معاویه «مغیرة بن شعبه »را بر کوفه حاکم ساخت و کاربصره را به «عبدالله بن عامر»واگذاشت و این شخص که پس از قتل عثمان آن شهر را ترک گفته بود، به بصره بازگشت. معاویه خود نیز به شام رفت و از دمشق به تدبیر کار دولت خویش پرداخت.
مردم عراق هرگاه به یادزندگانی در روزگار علی علیه السلام می افتادند، اندوهناک می شدند و از آن سستی که درحمایت از علی علیه السلام نشان داده بودند، اظهار پشیمانی می نمودند ونیز از صلحی که میان ایشان و مردم شام اتفاق افتاده بود، سخت پشیمان بودند. آنان چون به یکدیگر می رسیدند، همدیگر را سرزنش می کردند و ازیکدیگر می پرسیدند که چه خواهد شد و چه باید کرد؟هنوز چند سالی نگذشته بود که نمایندگان کوفه میان آن شهر و مدینه برای دیدار حسن بن علی علیه السلام و گفتگو با اوو شنیدن سخنان وی به رفت و آمد پرداختند.
بنابراین دوران صلح امام حسن علیه السلام دوران آمادگی وتمرین تدرجی امت برای جنگ با حکومت فاسد اموی به شمار می رفت تا روز موعود، روزی که جامعه اسلامی آمادگی قیام داشته باشد، فرا رسد.
اظهار آمادگی برای آغاز قیام
روزی که امام حسن علیه السلام صلح کرد، هنوز اجتماع به آن پایه از درک و بینش نرسیده بود که هدف امام را تامین کند. آن روز هنوز جامعه اسلامی اسیر زنجیرهای آمال و آرزوها بود; آمال و آرزوهایی که روح شکست رادر آن تزریق کرده بود.
از اینرو هدفی که امام حسن علیه السلام تعقیب می کرداین بود که افکار عمومی رابرای قیام برضد حکومت اموی آماده کند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و ماهیت حکومت اموی پی ببرند; بویژه آنکه اشارتهایی که حضرت مجتبی علیه السلام به ستمگریها وجنایات حکومت اموی وزیر پا گذاشتن احکام اسلام می نمود، افکار مردم را کاملا بیدار می کرد. از این جهت می توان گفت که پیمان صلح، برای معاویه حکم شمشیری دو دم را داشت که هر دو لبه اش به زیان وی بود! زیرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل می کرد،هدف امام تا حدودی تامین می شد و اگر آن را نقض می کرد، نتیجه آن ایجاد تنفر عمومی از حکومت اموی و جنبش وبیداری مردم بر ضد این حکومت بود، و این، مسئله ای بود که پیشوای دوم آن را از نظر دور نداشت.
کم کم این آمادگی قوت گرفت و شخصیتهای بزرگ عراق متوجه حسین بن علی علیه السلام شده از او خواستند که قیام کند.
ولی حسین بن علی علیه السلام آنها را به پیروی از امام مجتبی علیه السلام توصیه می کردو می فرمود: اوضاع فعلی برای قیام مساعد نیست و تازمانی که معاویه زنده است،نهضت و قیام به ثمر نمی رسد.
بازتاب حوادث در مدینه
پس از شهادت حضرت مجتبی علیه السلام که حسین بن علی علیه السلام امامت را عهده دار بود، خبر جنایتهای معاویه بلافاصله در مدینه طنین می افکند و محور بحث دراجتماعاتی می گشت که حسین بن علی علیه السلام با شرکت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامی تشکیل می داد. برای نمونه، هنگامی که معاویه «حجربن عدی » و همراهان او را کشت، عده ای از بزرگان کوفه نزد حسین علیه السلام آمده جریان را به حضرت خبردادند و پخش این خبر موجی از نفرت در همه افراد باایمان برانگیخت.
این مطلب نشان می دهد که در آن هنگام جنبش منظمی بر ضد حکومت اموی شکل می گرفت که مبلغین و عوامل مؤثر آن، همان پیروان اندک و صمیمی امام حسن علیه السلام بودند که حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ کرده بود. هدف این گروه این بود که با تذکار جنایاتی که درسراسر دوران حکومت معاویه موج می زد، روح قیام رادر دلهای مردم برانگیزند تا روز موعود فرارسد.
این قسمت از کتاب «انوار بهیه » «مرحوم شیخ عباس قمی »استفاده شده است.
نحوه شهادت امام حسن علیه السلام
امام حسن علیه السلام روز پنجشنبه هفتم صفر، و به قولی بیست و هشتم و به قول دیگر در آخر ماه صفر سال 49ه.ق در سن 47 سالگی بر اثر زهری که به او خوراندندبه شهادت رسید، و در قبرستان بقیع (واقع در مدینه) به خاک سپرده شد.
مسموم شدن امام حسن علیه السلام توسط جعده
شیخ کلینی «ره » از ابوبکر حضرمی نقل می کند که گفت «جعده » دختر اشعث بن قیس کندی امام حسن علیه السلام را با زهر مسموم کرد. و نیز یکی از کنیزان آن حضرت را زهر داد و مسموم نمود، زهر را برگردانید،ولی آن زهر در درون جان امام حسن علیه السلام جای گرفت ومجروح کرد و آن حضرت بر اثر آن، شهید شد».
مؤلف گوید: جعد دختر اشعث بن قیس بود، مادر او«ام فروه » خواهر ابوبکر بود (بنابراین جعده دختر عمه عایشه بوده است!!).
اجرای وصیت، توسط امام حسین علیه السلام و جریان آشوب بنی امیه
هنگامی که امام حسن علیه السلام به شهادت رسید، امام حسین علیه السلام او را غسل داد و کفن کرد و جنازه او را درمیان تابوت گذارد و به محلی که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم درآنجا بر جنازه ها نماز می خواند، حرکت داد، و نماز برجنازه خواند.