خداشناسی (۱) - چند نکته مقدماتی

پیش از ورود در بحث خداشناسی،خوب است به چند نکته توجه کنیم:

نویسنده:

پیش از ورود در بحث خداشناسی،خوب است به چند نکته توجه کنیم:

1-معرفت و شناخت یک موجود به حسب آن شی ء مورد شناخت،به دو صورت،تحقق می یابد:یکی شناخت شخصی،و دیگری شناخت کلی.شناخت شخصی در مورد محسوسات به وسیله ی حواس و در شکل ادراک حسی،حاصل می شود و در غیر محسوسات تنها به صورت علم حضوری و شهودی،امکان پذیر است.ولی شناخت کلی نسبت به همه ی موجودات به وسیله ی مفاهیم عقلی،حاصل می شود و این شناخت در حقیقت،متعلق به ماهیات و عناوین کلیه ی موجودات است و بالعرض به افراد و اشخاص،نسبت داده می شود.

مثلا آگاهی انسان از خود( من درک کننده)و از نیروهای درونی و افعال و انفعالات نفسانی مانند اراده و محبت خویش،شناختی ست شخصی و حضوری،و نیز آگاهی وی از رنگهایی که می بیند و صداهایی که می شنود شناختی ست شخصی و حسی،اما شناختن حسن و حسین و تقی و نقی به عنوان «انسان »یعنی موجود زنده ای که دارای قدرت تعقل و سایر ویژگیهای انسانی ست معرفتی ست کلی که اصالتا به ماهیت «انسان »تعلق می گیرد و بالعرض به حسن و حسین و...نسبت داده می شود و همچنین شناختن «الکتریسیته »به عنوان انرژیی که تبدیل به نور و حرارت می شود و علت پیدایش بسیاری از پدیده های مادی می گردد،نیز،معرفتی ست کلی که اصالة به یک عنوان کلی تعلق گرفته است و بالعرض به الکتریسیته ی خاصی نسبت داده می شود.

در مورد خدای متعال هم دو نوع شناخت،متصور است:یکی شناخت حضوری که بدون وساطت مفاهیم ذهنی،تحقق می یابد،و دیگری شناخت کلی که به وسیله ی مفاهیم عقلی،حاصل می شود و مستقیما به ذات الهی،تعلق نمی گیرد.معرفتهایی که به وسیله ی براهین عقلی،حاصل می گردد،همگی معرفت هایی کلی و حصولی و با واسطه ی مفاهیم ذهنی ست ولی اگر عرفت شهودی و حضوری برای کسی حاصل شود،خود معلوم بدون وساطت مفاهیم ذهنی،شناخته می شود و شاید«رؤیت قلبی »که در بعضی از آیات و روایات به آن اشاره شده است،همین معرفت شهودی باشد.و شاید منظور از اینکه «خدا را باید با خودش شناخت نه با آفریدگانش » (1) نیز چنین شناختی باشد و همچنین بسیاری از مضامین دیگری که در پاره ای از روایات وارد شده است. (2)

توجه به این نکته،ذهن ما را از پیشداوری درباره ی آیات خداشناسی،مصون می دارد که نسنجیده همه ی آنها را حمل بر شناخت کلی و عقلانی نکنیم و درباره ی دیدگاه آنها دقت بیشتری بنماییم،شاید بعضی از آنها ناظر به رابطه ی شهودی دل با خدا باشد که به صورت نیمه آگاهانه یا آگاهانه تحقق می یابد و از نوع معرفت شهودی و حضوری شخصی است.

البته معرفت حضوری،قابل تعلیم و تعلم نیست،چون تعلیم و تعلم به وسیله ی الفاظ و مفاهیم حاصل می شود و معانی خاصی را به ذهن شنونده و اندیشنده می آورد و علم حضوری از قبیل معانی ذهنی نیست و قابل نقل و انتقال به دیگری نمی باشد.حتی بیانات قرآنی هم نمی تواند خود به خود علم حضوری و شهودی به ما بدهد ولی می تواند راهی را به ما نشان دهد که از آن طریق،علم شهودی به خدای متعال پیدا کنیم یا معرفت ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه را به سر حد آگاهی برسانیم.پس باید دقت کنیم که آیا هدف قرآن این است که معرفتی کلی نسبت به خدای متعال و اسماء و صفات او به ما بیاموزد، یعنی همان کاری که فلاسفه و متکلمین انجام می دهند یا هدف والاتری نیز دارد یعنی می خواهد«دل »ما را به خدا آشنا کند و ما را به معرفت حضوری و شهودی راهنمایی فرماید؟

-اسماء الهی و الفاظی که در زبانهای مختلف در مورد خدای متعال به کار می رود،بر دو گونه است:بعضی به عنوان «اسم خاص »و به اصطلاح «علم شخصی »استعمال می شوند و بعضی به عنوان اسم یا صفت عام و ممکن است یک لفظ به دو صورت،استعمال شود:گاهی به صورت «اسم خاص »و گاهی به صورت «اسم عام »و به اصطلاح نوعی «اشتراک لفظی »دارد. لفظ «خدا»در زبان فارسی و مشابهات آن در زبانهای دیگر(مانند Good (3) در زبان انگلیسی)از همین قبیل است.

در زبان عربی،اسم جلاله ی(الله)به صورت اسم خاص و علم شخصی به کار می رود و«الرحمن »به صورت صفت مخصوص به خدا،ولی سایر اسماء و صفات الهی چنین نیست و از این رو جمع بسته می شوند و بر غیر خدا هم اطلاق می گردند مانند«رب ارباب »،«اله،آلهه »، «خالق-خالقین »،«رحیم-رحماء و راحمین »،چنانکه در آیه ی(128)از سوره ی توبه صفتهای «رئوف »و«رحیم »در مورد پیغمبر اکرم(ص)هم به کار رفته است:

...بالمؤمنین رؤف رحیم .

3-اسم خاص ممکن است از آغاز برای موجود معینی،وضع شود و سابقه ی معنای عامی نداشته باشد و ممکن است قبل از اینکه به صورت «علم شخصی »درآید به صورت اسم یا صفت عام به کار رود مانند محمد و علی که سابقه ی وصفیت دارند.اینگونه اسماء نیز هنگامی که وضع جدیدی به عنوان «علم شخصی »پیدا کردند همان حکم دسته ی اول را خواهند داشت.

بنابر این،لفظ جلاله(الله)خواه جامد باشد و خواه مشتق،اکنون که به صورت «علم شخصی »به کار می رود معنایی جز ذات اقدس الهی ندارد ولی چون ذات احدیت،قابل ارائه نیست برای شناساندن معنای «الله »عنوانی را معرفی می کنند که مخصوص پروردگار متعال باشد مانند«ذات مستجمع جمیع صفات کمالی »نه اینکه اسم جلاله برای مجموعه ی این مفاهیم،وضع شده باشد.پس پژوهش در باره ی ماده و هیات این کلمه،نمی تواند به فهمیدن معنای آن به عنوان «علم شخصی »کمکی بکند.

4-لفظ «خدا»در زبان فارسی گر چه گفته شده است که مخفف «خود آ»و تقریبا مرادف با«واجب الوجود»است ولی با توجه به مشابهات آن مانند«خداوند»و«کدخدا»می توان گفت معنای لغوی آن شبیه به معنای «صاحب »و«مالک »و معنایی که در عرف از آن فهمیده می شود نظیر معنای خالق و آفریدگار است.

اما در قرآن کریم،شایعترین تعبیرات در مورد خدای متعال «اله »و«رب »است (4) و حتی در شعار توحید(لا اله الا الله)از کلمه ی «اله »استفاده شده است و می فرماید:«الهکم اله واحد»و نه «خالقکم خالق واحد»و یا در رب:

دخان/8:

ربکم و رب ابائکم الاولین .

و از این رو مناسب است توضیحی در باره ی این دو کلمه داده شود:

«اله »بر وزن «فعال »به معنای «مفعول »مانند«کتاب »به معنای «مکتوب »و معنای لغوی آن «معبود»است ولی می توان گفت در«اله »مانند بسیاری از مشتقات،معنای شانیت و شایستگی،لحاظ شده و از این رو می توان آن را به «پرستیدنی »یا«شایسته ی پرستش »ترجمه کرد،و بنابر این،نیازی نیست که در جمله ی «لا اله الا الله »صفت یا متعلقی تقدیر گرفته شود.در کلمه قرآن هم همین معنا می تواند ملحوظ باشد:

ما،من شانه ان یقرء .چیزی که شایسته ی خواندن است،خواندنی.

توضیح آنکه اگر«اله »به معنای «پرستش شده »باشد معنای «کلمه ی توحید»این است که کسی جز«الله »،«پرستش شده »نیست.در صورتی که اشخاص و اشیاء زیادی در جهان مورد پرستش قرار گرفته اند،و از این رو صفت یا متعلقی تقدیر گرفته اند و چنین معنی کرده اند که کسی جز الله «به حق »مورد پرستش واقع نشده است و نخواهد شد.ولی اگر معنای «اله »، «شایسته ی پرستش »باشد و به اصطلاح معنای شانیت در آن در نظر گرفته شده باشد دیگر نیازی به تقدیر گرفتن صفت یا متعلق نیست.

در اینجا ممکن است سؤال دیگری مطرح شود که اگر«اله »به معنای «شایسته ی پرستش »است،چگونه در قرآن،جمع بسته شده و بر معبودهای باطل نیز اطلاق گردیده است چنانکه در مورد گوساله ی سامری،تعبیر:

طه/97:

الهک .

و در مورد معبودهای فرعون تعبیر:اعراف/127:

آلهتک .

به کار رفته است؟.

پاسخ این است که اینگونه اطلاقات،بر حسب اعتقاد مخاطبین یا از زبان مشرکان می باشد و در واقع معنای آنها این است:کسی یا چیزی که به گمان گوینده یا شنونده «شایسته ی پرستش »است،پس حتی در این موارد هم می توان گفت که معنای شانیت، لحاظ شده ولی به حسب اعتقاد گوینده یا شنونده نه به حسب واقع.

و اما«رب »که در فارسی به «پروردگار»ترجمه می شود در اصل،معنایی شبیه «صاحب اختیار»دارد چنانکه از موارد استعمال آن مانند«رب الابل »و«ربة الدار»به دست می آید.و هر چند ممکن است به حسب «اشتیاق کبیر»با ماده «چربی »مناسبت داشته باشد ولی معنای آن عین معنای «مربی »نیست و از این رو ترجمه ی آن به «پروردگار»ترجمه ی دقیقی نمی باشد،و اطلاق آن در مورد خدای متعال به این لحاظ است که او صاحب اختیار مخلوقات خود است و برای تصرف و تدبیر امور آنها نیازی به اذن و اجازه ی تکوینی و تشریعی کسی ندارد.پس اعتقاد به ربوبیت کسی به این معنی است که او می تواند استقلالا و بی احتیاج به اذن دیگری در شانی از شؤون مربوب خود تصرف نماید.یعنی مالک شانی از شؤون کسی یا چیزی باشد که بتواند بی اجازه ی وی در آن تصرف کند مثل کدبانوی منزل که به او ربة الدار می گویند یا حضرت عبد المطلب که در قضیه ی حمله ابرهه به خانه ی کعبه،فرمود:انا رب الابل...من مالک شترم هستم و از آن مراقبت می کنم خانه ی کعبه هم صاحب اختیاری دارد که خود از آن فاظت خواهد کرد.اعتقاد به توحید ربوبی یعنی اعتقاد به اینکه تنها خدای متعال است که می تواند استقلالا و بدون نیاز به هیچ گونه اذن و اجازه ای در تمام شؤون مخلوقات خود(کل جهان)تصرف نماید و آنها را تدبیر و اداره کند.

با دقت در معنای «اله »و«رب »روشن می شود که الوهیت مستلزم ربوبیت است زیرا عبادت و بندگی نسبت به کسی انجام می گیرد که وی به حسب اعتقاد پرستشگر،نوعی ربوبیت و مالکیت و صاحب اختیاری داشته باشد و بتواند استقلالا در مربوب خود تصرف نماید و به او سود و زیانی برساند.

پی نوشت ها:

1- ر.ک:اصول کافی،ج 1،باب انه لا یعرف الا به.ص 85،(ط دار الکتب الاسلامیة).

2- مانند سخنی که از امام باقر(ع)نقل شده است که «کل ما میزتموه باوهامکم فی ادقی معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم »[محجة البیضاء،ج 1،ص 219،ط مکتبة الصدوق]و سخنی که از امام صادق(ع)روایت شده است:و من زعم انه یعبد بالصفة لا بالادراک فقد احال علی غایب...ان معرفة عین الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عینه »[تحف العقول-کلامه(ع)فی وصف المحبة لاهل البیت(ع)]...

3- God هنگامی که به عنوان «اسم خاص »به کار می رود با حرف اول بزرگ G و هنگامی که به عنوان اسم عام به کار می رود،کوچک g نوشته می شود.

4- در قرآن صفت «خالق »بر الله،بسیار کم اطلاق شده و حتی به عنوان صفت ویژه ی خدا هم به کار نرفته است:

فتبارک الله احسن الخالقین (مؤمنون/14)می بینیم که خالقین به صورت جمع آمده است.معلوم می شود که غیر خدا هم خالق وجود دارد(مثلا در خلق هنری)یا در مورد حضرت عیسی(ع)می فرماید که خلق می کند:

و اذا تخلق من الطین کهیئة الطیر (سوره ی مائده/110).پس خالق از نظر قرآن نه صفت ویژه ی خداست و نه صفت بارز خدا.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان