ماهان شبکه ایرانیان

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار استادان و دانشجویان قزوین ۲۶/ ۹/ ۱۳۸۲

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلام بسیار جلسه ی شیرین و پُرمعنا و پُرمضمونی است. هرجا جمع جوانِ مؤمن و پُرشوری حضور داشته باشند، می توان به یقین امیدوار بود که باب رحمت و هدایت الهی در آن جا گشوده شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلام بسیار جلسه ی شیرین و پُرمعنا و پُرمضمونی است. هرجا جمع جوانِ مؤمن و پُرشوری حضور داشته باشند، می توان به یقین امیدوار بود که باب رحمت و هدایت الهی در آن جا گشوده شده است.
مطالبی که در این یک ساعت و پانزده دقیقه یی که از آغاز این جلسه گذشته و من شنیدم، بسیار خوب، بلند و پُرمحتوا بود و اکثر آنچه گفته شد، مورد قبول هر ذهن منصفی است. شاید بسیاری از شما جوانها نتوانید لذت پیری را حدس بزنید که آرزوها و امیدهای خود را در چهره ی جوانانی مجسم می بیند که همواره امیدوار بوده به صحنه بیایند و راهیِ این راه شوند. حظ و لذت امثال من از آنچه که در این جلسه می گذرد، وصف ناپذیر است.
من می بینم خیلی از مفاهیمی که آرزو داشتیم در بین جوانها ترویج شود و به عنوان «باور» شناخته شود، امروز از زبان خود آنها و با پشتوانه ی ایمان و شور جوانیِ شان بیان و در فضای فرهنگی و فکری جامعه پرتاب می شود و آن را پُر می کند. شما جوانها و همچنین استادان و رؤسای محترم دانشگاه ها از تولید علم، جنبش نرم افزاری، ارتباط دانشگاه و صنعت و امیدهای فراوانی که در مجموعه ی جامعه ی جوان متراکم کشور ما نهفته است سخن می گویید. اینها همان چیزهایی است که امیدها و آرزوهای بنده را تشکیل می داده و آن روزی که این مطالب را در دانشگاه ها مطرح می کردم، خودِ من امیدوار بودم؛ لیکن بسیاری بودند که می گفتند طرح این مسائل چطور می تواند مفید باشد. من سه چهار سال قبل در یکی از دانشگاه های تهران گفتم اگر بنا بود بودجه ی کارهای تحقیقاتی و دانشگاه های کشور را من تنظیم کنم و در اختیار بگیرم، آن طوری که مصلحت است عمل می کردم؛ اما آن شرایط فراهم نیست و مسؤولان بخشها طبق قانون اختیاراتی دارند که باید انجام دهند. گفتم موضوع بسیار مهم تولید علم و جنبش نرم افزاری و خطشکنیِ در جبهه ی علم آفرینی را مطرح می کنم، تا بشود فرهنگِ محیط دانشگاهی. وقتی این شد، آن وقت دیگر نگرانی نیست؛ زیرا ده ها و صدها هزار دلِ معتقد، مشتاق و جسم و ذهن جوان و خسته نشو در این راه می افتند و آن را دنبال می کنند. من امروز نشانه های این پیشاهنگان امید و بشارت کشور را دارم می بینم. همیشه به خود و به مخاطبانم گفته ام که افق روشن است و امروز تأکید می کنم که افق، بسیار روشن و درخشان است و کار دست شماست؛ دست شما جوانها.
البته آنچه شما این جا مطرح کردید، اگر ضبط شده، پیاده خواهد شد و یکی یکی مورد توجه و مُداقّه قرار خواهد گرفت و آنچه که ما باید سفارش کنیم، سفارش می کنیم؛ آنچه باید به دستگاه ها محول کنیم، محول می کنیم و ان شاءاللَّه این مطالب در حد وسع و توان کشور دنبال خواهد شد. اگر هم ضبط نشده، من از کارگردانانِ جلسه خواهش می کنم که مضمون حرفهای دوستانی را که صحبت کردند، مکتوب بگیرند که بشود دنبال کرد.
یک جمله به این برادر عزیزِ جانبازمان که می گوید «من مشروطیِ دانشگاه شهادتم» عرض کنم: به هیچ وجه شماها مشروطی نیستید. شما جانبازها ذخیره های باارزش دانشگاه جهادید. جهاد لزوماً با شهادت همراه نیست؛ اما لزوماً با فوزِ به رتبه ی مجاهدان و تقرب به پروردگار همراه است. میدان جهاد هم همه جاست؛ هم در دفاع نظامیِ از کشور، هم در دفاع سیاسی و آبروییِ از کشور و هم در تلاش برای پیشبرد کشور و ملت، که امروز شماها در این سنگر دارید کار می کنید؛ اینها همه مبارزه است و همه باید مبارزه کنیم. یک تحقیق، اقدام علمی و یا حرکت سیاسی صحیح شما در مجموعه ی حرکت دانشجویی یا در خارجِ آن، مبارزه است.
بنده بارها به دوستانم می گویم من امروز احساسم در مقابل جبهه ی عظیم جهانی فساد و ضلالت و گمراهی، با احساس دوران اختناق رژیم ستمشاهی هیچ تفاوتی نکرده است. آن روز هم فکر می کردیم باید مبارزه کنیم، امروز هم فکر می کنم باید مبارزه کنیم. ما برای مبارزه ایم؛ منتها شکل، عرصه و ابعاد این مبارزه تفاوت کرده و مبارزه پیچیده تر و سخت تر شده است؛ خونِ دل این مبارزه از خونِ دل مبارزه ی دوران ستمشاهی بیشتر است. الان طرف ما دستگاه استکبار و ظلم و پنهان شدنِ زشت ترین خوی های موجودِ در انسان گمراه در زیر پوششی از چهره ی متبسم و اُدکلن زده و قیافه ی کروات بسته، پنهان شده است؛ ما امروز با این موجود داریم مبارزه می کنیم. اگر ملتی از مبارزه در راه آرمان خود دست بکشد و از آنچه درست می داند، لحظه یی غفلت کند، همان بر سرش خواهد آمد که دنیای اسلام و امت اسلامی و ملتهای این منطقه در طول قرنها بر سرشان آمد. بیشترین منابع و بیشترین ثروت طبیعی را ما این جا داشتیم؛ مهمترین مناطق راهبردی و استراتژیک جهان را ما این جا داشتیم؛ امت اسلامی مایه ی حیات دنیای مدرن و مترقی و صنعتی یعنی نفت را در اختیار داشت؛ اما امروز وضع سیاسی، علمی و عقب افتادگی هایش را نگاه کنید؛ این به خاطر به خواب رفتن و غافل شدن از مبارزه است. سختیهای مبارزه را باید تحمل کرد تا بتوان هم به جایگاه شریف و عزیز انسانی رسید، هم نسلهای پیاپیِ بعد از خود را رساند. در این مبارزه باید به خدا تکیه کنیم.
من لازم می دانم از همه ی شما جوانان عزیزِ دانشجو، دانش آموز، فارغ التحصیل، غیردانشگاهی و همچنین از استادان محترم و مدیران محیطهای آموزشی و علمی و تحقیقی صمیمانه تشکر کنم. این اجتماع، امروز برای من یک مژده بود؛ خستگیهای من امروز با دیدن شماها برطرف شد. دیروز بسیاری از مردم عزیزی که نسبت به بنده محبت فراوانی ابراز کردند - علاوه بر خودِ شهر قزوین - از تاکستان، بوئین زهرا و آبیک بودند؛ من از همه ی آنها تشکر می کنم. الان هم در جمع شماها افرادی از شهرستانهای استان قزوین حضور دارند.
من در اولِ سخنم می خواهم دو حدیث کوتاه عرض کنم، یکی از امیرالمؤمنین (علیه الصّلاةوالسّلام) است که خطاب به شماهاست. خطاب علی بن ابی طالب (علیه السّلام) به جوانها، یک خطاب سیاستگرانه و سیاستبازانه نیست؛ یک نگاه و خطاب حکیمانه و پدرانه است. او نمی خواهد جوان را در راه رونق بخشیدن به بازار اقتصادی یا معرکه ی سیاسی خود استخدام کند، بلکه می خواهد جوان را در راه رشد و هدایت و صلاحی که مظهر آن خودِ علی بن ابی طالب است، هدایت کند. ایشان این دو جمله را خطاب به جوانها فرمود: «یا معشر الفتیان حصنوا اعراضکم بالادب و دینکم بالعلم»؛ شرف و حیثیت انسانی خود را با ادب؛ و دین خود را با دانش حفظ کنید. خیلی حرف مهمی است. دانش، دین را حفظ می کند؛ این منطق اسلام است. حالا بگذار یاوه گوهای معاندِ با اسلام دائماً درباره ی این که اسلام با علم کنار نمی آید، حرف بزنند.
حدیث دیگر از نبی مکرم اسلام، حضرت پیغمبر (صلی اللَّه علیه وآله وسلّم) است: «ما قسم اللَّه للعباد شیئاً افضل من العقل»؛ خداوند متعال میان بندگان خود هیچ چیزی را باارزشتر از خردمندی تقسیم نکرده است. خدا ارزاق را بین بندگان خود تقسیم کرد؛ هوا، آب، عمر و لذت ها را. «ما بکم من نعمة فمن اللَّه»؛ همه مال خداست. در میان این همه نعمت گوناگون و رنگارنگ، به شهادت نبی اسلام میان بندگان هیچ نعمتی به ارزش خردمندی تقسیم نشده است. بعد جمله هایی دارند که چون طولانی می شود، آن جمله ها را نمی خوانم. در آخر می فرمایند: «ولا بعث اللَّه رسولاً ولا نبیاً حتی یستکمل العقل»؛ خدای متعال هیچ پیغمبری را در طول تاریخ به میان مردم نفرستاد، مگر بدین هدف و مقصود که خرد را در میان مردم کامل کند. در خطبه ی نهج البلاغه هم هست که خدای متعال پیغمبر را فرستاد «و یثیروا لهم دفائن العقول»؛ تا گنجینه های خرد را در میان انسانها برشورانند؛ برانگیزانند. حالا این خرد برای چیست؟ این خرد برای پیدا کردن راه زندگی است. باید فکر کرد؛ باید با تحلیل و سنجش راه زندگی را پیدا کرد؛ مهمترین توصیه ی من به شما جوانهای عزیزم همین است. این که یکی از شعارهایی که بنده در این چند سال تکرار می کنم که نباید به طور دائم در عرصه ی تجربه و ترجمه؛ علم ترجمه یی، حتی فکر ترجمه یی، ایده و مکتب و ایدئولوژی و اقتصاد و سیاست ترجمه یی بمانیم، به خاطر این است که این ننگ است برای انسان که از خرد، سنجش، تحلیل و درک و فهم خود استفاده نکند و چشم را روی هم بگذارد و مرعوب موج تبلیغاتی یی شود که بر او تحمیل می کنند؛ تا سخنی را بپذیرد.
بزرگترین بلایی که مستقیم و غیرمستقیم در این دویست سالِ دوران استعمار بر سر ملتهای مشرق و بخصوص ملتهای اسلامی آمد، همین بود که در مقابل تبلیغات غرب مرعوب شدند و عقب نشینی کردند؛ این تهاجم خونین و بسیار سهمگین را که سردمداران استکبار غربی از طریق فرهنگ به آنها کردند، نتوانستند تحمل کنند و مجبور شدند عقب نشینی کنند و دستهایشان را بالا ببرند. در همه ی زمینه های زندگی، غربی ها و اروپایی ها فکری را پرتاب کردند که هرکس با آن مخالفت کرد، شروع کردند به هوچیگری و مسخره و اهانت کردن؛ فشار آوردند تا فرهنگ خودشان را حاکم کنند. این فرهنگ تنها امتیازی که داشت این بود که فرهنگ اروپایی بود؛ هیچ امتیاز دیگری نداشت. البته هرکدام از ملتها فرهنگی دارند که می توانند از یکدیگر استفاده کنند و فرهنگ خود را با گرفتن تجربه و درس از دیگران تکمیل کنند؛ ما با این مخالفتی نداریم و صددرصد موافقیم؛ اما آنچه در دنیا پیش آمد، این نبود.
تفاوت بینِ تهاجم و تعامل فرهنگی در این است که تعامل فرهنگی مثل این است که شما بر سر بساط میوه یا غذا و سبزی فروشی می روید و آنچه را که میل تان می کشد، چشم شما و کام تان می پسندد و با مزاج شما مساعد است، انتخاب می کنید و می خورید. در عالم فرهنگ هم همین است که آنچه دیدید و پسندیدید و مناسب خود دانستید و در آن ایرادی مشاهده نکردید، از مجموعه و ملت دیگر می گیرید؛ هیچ اشکالی هم نداد. «اطلبوا العلم ولو بالصین»؛ این را هزار و چهارصد سالِ پیش به ما یاد دادند. در تهاجم فرهنگی به شما نمی گویند انتخاب کن، بلکه شما را می خوابانند، دست و پایتان را می گیرند و ماده یی را که نمی دانید چیست و نمی دانید که برای شما مفید است یا نه، با آمپول به شما تزریق می کنند. البته دنیای غرب نگذاشت ما حس کنیم که دست و پایمان را گرفته اند و دارند به ما تزریق می کنند؛ صورتِ قضیه را طوری قرار داد که ما خیال کردیم داریم انتخاب می کنیم، در حالی که انتخاب نمی کردیم؛ بر ما تحمیل کردند. آن وقت اینها همان کسانی هستند که اگر اندک خدشه یی به فرهنگ رایج و مورد قبولشان وارد شود، جنجال راه می اندازند. شما ببینید در فرانسه که آن را مهد آزادی می دانند، برای سه چهار دختر روسری دارِ مسلمان چه سر و صدایی راه انداخته اند! این است که می گوییم باید فکر کنیم؛ باید تحلیل کنیم. اندیشه ی ترجمه یی برای یک ملت، سرنوشت بسیار سختی را به وجود می آورد. این توصیه ی همیشگیِ من به شما جوانان عزیز است.
امروز مناسبت انتخابات به من حکم می کند که دو سه موضوعِ دیگر را که تناسب با مسأله ی انتخابات دارد و البته جزو مسائل ذهنی و فکری برای نسل جوان ماست، مطرح کنم.
یک مسأله، اصلِ مسأله ی انتخابات و ربط آن با مردم سالاری از نظر اسلام است. دمکراسیِ غربی - یعنی دمکراسیِ متکی بر لیبرالیسم - منطقی برای خودش دارد. آن منطق پایه ی مشروعیت حکومتها و نظامها را عبارت می داند از رأی اکثریت. مبنای این فکر هم همان اندیشه ی لیبرالی است؛ اندیشه ی آزادیِ فردی، که هیچ قیدوبند اخلاقی ندارد، مگر حد و مرز ضرر رساندن به آزادی دیگران. تفکر لیبرالیسمِ غربی این است: آزادیِ شخصی و فردیِ مطلق انسان در همه ی زمینه ها و در همه ی عرصه ها، که تجلیگاه آن در تشکیل نظام سیاسی کشور هم خواهد شد. چون در جامعه اقلیت و اکثریتی هستند، چاره یی نیست جز این که اقلیت از اکثریت پیروی کند؛ این پایه ی دمکراسی غربی است. اگر نظامی این را داشت، این نظام از نظر دمکراسیِ لیبرالی مشروع است؛ اگر نظامی این را نداشت، نامشروع است. این تئوریِ دمکراسیِ لیبرالیسمی است، در حالی که بکلی عمل دمکراسیهای غربی با این تئوری متفاوت است و آنچه امروز در عرصه ی عمل در دمکراسیهای غربی مشاهده می شود، این نیست. اگر پایه ی مشروعیت عبارت از رأی اکثریتِ مردم، یعنی کسانی که صاحبان رأی هستند، است، پس حکومت امریکا و همین رئیس جمهور امریکا نامشروع است؛ چون اکثریت ندارد. سی وپنج یا سی وهشت و یا چهل درصد از صاحبان حق رأی در انتخابات شرکت کرده اند که از آن تعداد هم مثلاً بیست ویک درصد به ایشان رأی داده اند - که این طور هم نبود؛ می دانید ایشان ناپلئونی به کاخ سفید رفتند؛ به حکم قاضی و به زور هُلش دادند به کاخ سفید! که یادتان است - که اگر فرض کنیم همین رأی هم برای مشروعیت او کافی است، بنابراین حکومت فعلی امریکا مشروع نیست. ما برای عدم مشروعیت حکومت امریکا دلیلهای بیشتری داریم که حالا با منطق خودِ آنها داریم بحث می کنیم، که این منطق مخصوص آن حکومت هم نیست؛ بسیاری از همین دمکراسیهای رایج و سینه سپر کرده ی دنیای دمکراسیِ غرب، در انتخاباتهای گوناگونشان این رقم شصت و شصت وپنج و هفتاد درصدی که شما در جمهوری اسلامی ایران ملاحظه می کنید، ندارند و رقم آنها خیلی کمتر از اینهاست. البته بعضی از اوقات رقم آنها همین شصت و شصت و چند درصد است؛ اما غالباً چهل وچند درصد و پنجاه و سی وهشت درصد و... است.
تناقض در رفتار و گفتار غربی ها و دستگاه استکبار و بخصوص امریکا - که ما امروز با امریکا کار داریم؛ با دیگران فعلاً کاری نداریم - خیلی بیش از این حرفهاست. اینها چقدر از حکومتهای غیر دمکراتیک را، حکومتهایی که برای یک بار هم در کشورشان صندوق انتخابات گذاشته نشده و از کسی رأی گرفته نشده، قبول کرده و با آنها مثل یک حکومت دمکراسی رفتار کرده اند و چقدر از دمکراسیها را با کودتای نظامی به هم زده اند. ان شاءاللَّه عمرتان آن قدر طولانی خواهد شد که ده بیست سالِ دیگر که بتدریج اسناد کودتاهای بیست سی سالِ گذشته ی امریکای لاتین از آرشیوهای وزارت خارجه ی امریکا بیرون می آید، ببینید - البته بعضی اش الآن هم بیرون آمده؛ بعضی اش را هم خودِ ما بدون این که آنها از آرشیوشان بیرون بیاورند، می دانیم - که در سرتاسر امریکای لاتین شاید کشوری نماند که در آن اگر انتخاباتی شد و آزادی یی بود و اگر رئیس جمهور مورد علاقه ی مردمی بود، «CIA»یِ امریکا وارد کار نشد و کودتا راه نینداخت؛ مزاحمت ایجاد نکرد و پدر دمکراسیهای مردمی را درنیاورد. حالا شیلی معروف است و همه ماجرای آن کشور را می دانند، در آفریقا و آسیا و در جاهای مختلف دیگر هم این کار را کردند؛ چقدر حکومت دیکتاتوری به پشتوانه ی امریکا به وجود آمد که از نظامی در یک کشور بی قید و شرط حمایت کردند و آنها به پشتگرمی امریکا کُشتند، زدند، بردند و بیست سی سال حکومت کردند. در کشور خودِ ما حکومت طاغوت و دیکتاتوری سیاهِ دوره ی رضاخان را که نظیرش کمتر در تاریخ ما دیده شده، انگلیسیها سرکار آوردند، بعد همانها محمدرضا را هم سرِکار آوردند. پس از مدت کوتاهی که دکتر مصدق با نهضت ملی سرِ کار آمدند، یکی دو سالی هر طور بود تحمل کردند، آخر تحملشان تمام شد و خودِ امریکا و انگلیس با هم همدست شدند و کودتای بیست وهشت مرداد را راه انداختند و بیست وپنج سال حکومت دیکتاتوری سیاهِ مبتنی بر کودتای سرلشکر زاهدی را در ایران سرِپا نگه داشتند.
در اسلام مردم یک رکن مشروعیتند، نه همه ی پایه ی مشروعیت. نظام سیاسی در اسلام علاوه بر رأی و خواست مردم، بر پایه ی اساسیِ دیگری هم که تقوا و عدالت می باشد، استوار است. اگر کسی که برای حکومت انتخاب می شود، از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همه ی مردم هم که بر او اتفاق کنند، از نظر اسلام این حکومت، حکومت نامشروعی است؛ اکثریت که هیچ. وقتی که امام حسین (علیه السّلام) را در نامه یی که جزوِ سندهای ماندگار تاریخ اسلام است به کوفه دعوت کردند، این طور می نویسند: «ولعمری ما الامام الا الحاکم القائم بالقسط»؛ حاکم در جامعه ی اسلامی و حکومت در جامعه ی اسلامی نیست، مگر آن که عاملِ به قسط باشد؛ حکمِ به قسط و عدالت کند. اگر حکم به عدالت نکرد، هر کس که او را نصب کرده و هر کس که او را انتخاب کرده، نامشروع است. این موضوع در همه ی رده های حکومت صدق می کند و فقط مخصوص رهبری در نظام جمهوری اسلامی نیست. البته تکلیف رهبری سنگین تر است و عدالت و تقوایی که در رهبری لازم است، به طور مثال، در نماینده ی مجلس لازم نیست؛ اما این، معنایش این نیست که نماینده ی مجلس بدون داشتن تقوا و عدالت می تواند به مجلس برود؛ نخیر، او هم تقوا و عدالت لازم دارد؛ چرا؟ چون او هم حاکم است و جزوِ دستگاه قدرت است، همان طور که دولت و قوه ی قضائیه هم حاکم هستند؛ چون اینها دارند بر جان و مالِ جامعه ی تحت قدرت خودشان حکومت می کنند.
«الحاکم القائم بالقسط، الدائن بدین اللَّه»؛ باید راهِ دین خدا را بپیماید. در قرآن، در خطاب خداوند متعال به ابراهیم این نکته ی بسیار مهم آمده است که خداوند بعد از امتحانهای فراوانی که از ابراهیم کرد و ایشان از کوره ی آزمایشهای گوناگون بیرون آمد و خالص و خالص تر شد، گفت: «انّی جاعلک للناس اماما»؛ من تو را پیشوای مردم قرار دادم. امام فقط به معنای پیشوای دینی و مسأله ی طهارت و غسل و وضو و نماز نیست؛ امام یعنی پیشوای دین و دنیا؛ راهبرِ مردم به سوی صلاح؛ این معنای امام در منطق شرایع دینی از اول تا امروز است. بعد ابراهیم عرض کرد: «و من ذریتی»؛ اولاد و ذُرّیه ی من هم در این امامت نصیبی دارند؟ خداوند نفرمود دارند یا ندارند؛ بحث ذُرّیه نیست؛ ضابطه داد. «قال لا ینال عهدی الظالمین»؛ فرمان و دستور و حکم امامت از سوی من به ستمگران و ظالمان نمی رسد؛ باید عادل باشد.
امیرالمؤمنین، امام دادگران عالم، مظهر تقوا و عدالت، وقتی بعد از قتل عثمان ریختند در خانه اش تا ایشان را به صحنه ی خلافت بیاورند، حضرت نمی آمدند؛ قبول نمی کردند - البته دلیلهایی دارد که بحث بسیار مهم و پرمعنایی است - که بعد از قبول، فرمودند: «لولا حضورالحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه علی العلماء الاّ یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها»؛ اگر وظیفه ی من با توجه، قبول، بیعت و خواست مردم بر من مسجل و منجزّ نمی شد که در مقابل ظلم بایستم و با تبعیض مبارزه و از مظلوم دفاع کنم، باز هم قبول نمی کردم. یعنی امیرالمؤمنین می گوید من قدرت را به خاطر قدرت نمی خواهم. حالا بعضیها افتخار می کنند: ما باید برویم، تا قدرت را به دست بگیریم! قدرت را برای چه می خواهیم؟ اگر قدرت برای خودِ قدرت است، وِزر و وبال است؛ اگر قدرت برای مبارزه با ظالم در همه ی ابعاد ظلم و ستم؛ داخلی، اجتماعی، اقتصادی که حادترینش است می باشد، خوب است. بنابراین، پایه ی مشروعیت حکومت فقط رأی مردم نیست؛ پایه ی اصلی تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأی و مقبولیت مردم کارایی ندارد، لذا رأی مردم هم لازم است. اسلام برای رأی مردم اهمیت قائل است. فرق بین دمکراسی غربی و مردم سالاری دینی که ما مطرح می کنیم، همین جاست.
مردم سالاری غربی یک پایه ی فکریِ متقنی که بشود به آن تکیه کرد، ندارد؛ اما مردم سالاری دینی این طور نیست؛ چون پایه اش پایه ی دینی است، لذا پاسخ روشنی دارد. در مردم سالاری دینی و در شریعت الهی این موضوع مطرح است که مردم باید حاکم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد که حکومت کند. ای کسی که مسلمانی، چرا رأی مردم معتبر است؟ می گوید چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأی مردم بر اساس کرامت انسان پیش خدای متعال معتبر است. در اسلام هیچ ولایت و حاکمیتی بر انسانها مقبول نیست، مگر این که خدای متعال مشخص کند. ما هرجا که در مسائل فراوان فقهی که به ولایت حاکم، ولایت قاضی یا به ولایت مؤمن - که انواع و اقسام ولایات وجود دارد - ارتباط پیدا می کند، شک کنیم که آیا دلیل شرعی بر تجویز این ولایت قائم هست یا نه، می گوییم نه؛ چرا؟ چون اصل عدم ولایت است؛ این منطق اسلام است. آن وقتی این ولایت مورد قبول است که شارع آن را تنفیذ کرده باشد و تنفیذ شارع به این است که آن کسی که ولایت را به او می دهیم - در هر مرتبه یی از ولایت - باید اهلیت و صلاحیت یعنی عدالت و تقوا داشته باشد و مردم هم او را بخواهند؛ این منطق مردم سالاری دینی است که بسیار مستحکم و عمیق است و یک مؤمن می تواند با اعتقاد کامل این منطق را بپذیرد و به آن عمل کند؛ جای شبهه و وسوسه ندارد.
جمهوری اسلامی نظام پارلمانی را که یکی از اشکال مردم سالاری است و شکل خوبی هم هست، قبول کرده و پذیرفته است. این بخش از حاکمیت، یعنی قانونگذاری - غیر از قوه ی مجریه و رهبری که آنها هم به نحوی با انتخاب مردم صورت می گیرد - به انتخاب مستقیم مردم با همین قانونی که وجود دارد، که در قانون اساسی ما پیش بینی شده و قوانین عادی هم ترتیبات آن را مشخص کرده اند، صورت می گیرد، تا کسانی بروند و قانون بگذارند. قانون یعنی چه؟ قانون یعنی سرنوشت یک کشور؛ قانون یعنی سرنوشت انسانها در یک جامعه. چون همه متّبع هستند و مجبورند از قانون تبعیت کنند. دولت هم باید از قانون تبعیت کند؛ رهبر هم باید از قانون تبعیت کند.
بعضیها خیال می کنند که این «ولایت مطلقه ی فقیه» که در قانون اساسی آمده، معنایش این است که رهبری مطلق العنان است و هر کار که دلش بخواهد، می تواند بکند. معنای ولایت مطلقه این نیست. رهبری بایستی موبه مو قوانین را اجرا کند و به آنها احترام بگذارد؛ منتها در مواردی اگر مسؤولان و دست اندرکاران امور بخواهند قانونی را که معتبر است موبه مو عمل کنند، دچار مشکل می شوند. قانون بشری همین طور است. قانون اساسی راه چاره یی را باز کرده و گفته آن جایی که مسؤولان امور در اجرای فلان قانون مالیاتی یا سیاست خارجی، بازرگانی، صنعتی و دانشگاهی دچار مضیقه می شوند و هیچ کار نمی توانند بکنند - مجلس هم این طور نیست که امروز شما چیزی را ببرید و فردا تصویب کنند و به شما جواب دهند - رهبری مرجع است. زمان امام هم همین طور بود. بنده خودم آن وقت رئیس جمهور بودم و جایی که مضیقه هایی داشتیم، به امام نامه می نوشتیم و ایشان اجازه می دادند. بعد از امام، دولت قبلی و دولت فعلی گاهی راجع به مسائل گوناگون نامه می نویسند که در این جا مضیقه وجود دارد، شما اجازه بدهید که این بخش از قانون نقض شود. رهبری بررسی و دقت می کند و اگر احساس کرد که بناگزیر باید این کار را بکند، آن را انجام می دهد. جاهایی هم که به صورت معضل مهم کشوری است، به مجمع تشخیص مصلحت ارجاع می شود. این معنای ولایت مطلقه است، والّا رهبر، رئیس جمهور، وزرا و نمایندگان، همه، در مقابل قانون تسلیمند و باید تسلیم باشند.
قانون این قدر مهم است که غالب بر عملکرد من و شماست. آن کسی را که ما انتخاب می کنیم و به مجلس می فرستیم، کسی است که سرنوشت کشور را در چهارسال معین می کند. اولی که ما این نظام پارلمانی را قبول کردیم، بعضی از سیستمهای منطقه یی که اسلامی هم بودند، اعتراض کردند که این چه چیزی است که شما قبول کرده اید. من حالا نمی خواهم اسم بیاورم. یکی از همین دولتهای مدعی می گفت چرا شما نظام پارلمانی را قبول کردید. ما با استدلال به ایشان ثابت کردیم که همین نظام پارلمانی درست است. بنابراین نکته ی اول این است که مردم سالاری دینی که یکی از مهمترین مظاهر آن همین انتخابات مجلس شورای اسلامی است، به پایه ی فکری و اعتقادی اسلامی تکیه دارد.
تاکنون مجالس متعددی در ایران تشکیل شده که همه برخاسته از آراء مردم هستند و متکی به یک استدلال منطقیِ قوی. مجلس امروز مجلس ششم است و همه ی این مجالس معتبرند و بایستی آنچه را که آنها تصویب می کنند، همه عمل کنند. اگر جایی تصورمان این است که این مصوبه یا این مجلس یا ابن برهه بر طبق مصالح کشور نیست، باید به خودمان مراجعه کنیم و ببینیم که اینها را غیر از ما کس دیگری انتخاب نکرده؛ ما انتخابشان کرده ایم. این که من بر روی انتخابات پُرشور و حضور همگانی در آن تأکید می کنم، وجهش همین است. بعضی خیال می کنند اگر ما انتخابات پُرشوری داشته باشیم، نظام جمهوری اسلامی مشروعیت پیدا می کند و اگر انتخابات پُرشور نبود، نظام مشروعیت پیدا نمی کند. این حرف، حرف درستی نیست. نظامهای دمکراسی در دنیا با نصف آراء ما در ریاست جمهوری و مجلس نظامهایشان را اداره می کنند و احساس عدم مشروعیت هم نمی کنند. این که من اصرار می کنم بر حضور مردم، به خاطر این است که این یک وظیفه شرعی و وجدانی و عقلانی است؛ چون مجلس وقتی قانون تصویب کرد، همه باید تسلیم آن قانون باشیم، پس شما باید در ایجاد آن مجلسی که می خواهد این قانون را تصویب کند، نقش ایفا کنید. اگر خودتان را کنار بکشید، این کنار کشیدن هیچ مشکلی را حل نمی کند؛ باید وارد میدان شوید. اگر تلاشتان را کردید و آنچه را که خواستید نشد، شما تلاشتان را کرده اید؛ وظیفه تان را انجام داده اید.


عزیزان من! این را به شما عرض کنم که دعوت به شرکت در انتخابات به خاطر تبلیغات دیگران نیست. قبل از انقلاب در کتابها خوانده بودیم، از اول انقلاب تا حالا هم بیست و پنج سال است که داریم تبلیغات جهانی رسانه ها و این امپراطوری عمدتاً صهیونیستی را تجربه می کنیم. اینها هیچ وقت دست از بدگویی کردن نسبت به جمهوری اسلامی و هر تشکیلاتی در دنیا که با آن موافق نباشند، برنمی دارند. اگر مردم ایران در یک انتخابات پُرشور شرکت کنند، یک جور حرف می زنند؛ اگر شرکت نکنند، یک جور دیگر حرف می زنند. حرف ما برای خاطر بستن دهن آنها نیست. در انتخابات دوم خرداد سال هفتادوشش - که انتخابات پُرشوری شد؛ جمعیت عظیمی شرکت کردند که البته بی سابقه نبود و آن درصد قبلاً هم در بعضی از انتخاباتهای دیگر شرکت کرده بودند؛ اما در آن انتخابات درصد بسیار خوبی شرکت کردند - رادیوهای بیگانه گفتند ملت ایران جمع شدند و رأی در صندوقها ریختند، برای این که به جمهوری اسلامی بگویند نه! شما را به خدا ببینید؛ مردم به دعوت رهبری، نظام و مسؤولان آمدند و مسؤولی را برای جمهوری اسلامی انتخاب کردند. وقتی که شلوغ بود و جمعیت پای صندوقها با درصد بالا شرکت کردند، آن جور گفتند؛ در انتخابات شوراها هم که در شهرهای بزرگ، مخصوصاً تهران، شرکت مردم خیلی پایین بود، باز گفتند مردم شرکت نکردند؛ یعنی به جمهوری اسلامی گفتند نه! بنابراین و به نظر آنها اگر مردم در انتخابات شرکت کنند، گفته اند نه؛ اگر شرکت هم نکنند، گفته اند نه! تبلیغات دشمن این طوری است. هرچه هم مردم شرکت کنند، تبلیغات دشمن هست. من همان روز گفتم، امروز هم می گویم که اگر مردم در انتخابات شوراها شرکت نکردند، به خاطر این بود که از عملکرد شوراها راضی نبودند. اگر شوراها این دوره خوب عمل کنند، خواهید دید که مردم در دوره ی بعد، اگر بخواهند برای شوراها به پای صندوق بیایند، پُرشور خواهند آمد. آن جایی که مردم امید دارند که کاری انجام بگیرد، می آیند. وقتی دیدند نه، شوراها خوب عمل نکردند، مردم دلسرد و ناامید می شوند. من تقریباً یک ماه و نیم قبل در زنجان به مسؤولان گفتم که اگر می خواهید مردم در انتخابات شرکت کنند، عملکردهایتان را خوب کنید. اگر مردم عملکردها را ببینند، برای ورود در انتخابات تشویق می شوند. بنابراین مسأله ی شرکت در انتخابات از نظر وظیفه برای ما مهم است.
در دمکراسیهای غربی صلاحیتهای خاصی موردنظر است که عمدتاً در این صلاحیتها، وابستگیهای حزبی رعایت می شود. هم کسانی که نامزد می شوند، هم آنهایی که نامزد می کنند و هم آنهایی که به نامزدها رأی می دهند، در واقع به این حزب یا به آن حزب رأی می دهند. حالا در آن کشورهایی که دو حزبی است، مثل امریکا و انگلیس و یا در کشورهایی که چند حزبی است، به یکی از این دو یا چند حزب رأی می دهند. در نظام جمهوری اسلامی غیر از دانایی و کفایت سیاسی، کفایت اخلاقی و اعتقادی هم لازم است. افرادی نگویند که اخلاق و عقیده مسأله ی شخصی انسانهاست. بله، اخلاق و عقیده مسأله ی شخصی انسانهاست؛ اما نه برای مسؤول. من اگر در جایگاه مسؤولیت قرار گرفتم و اخلاق زشتی داشتم؛ فهم بدی از مسائل جامعه داشتم و معتقد بودم که باید جیب خودم را پُر کنم، نمی توانم به مردم بگویم این عقیده و اخلاق شخصی من است و اخلاق و عقیده ربطی به کسی ندارد! برای یک مسؤول عقیده و اخلاق مسأله ی شخصی نیست؛ مسأله یی اجتماعی و عمومی است؛ حاکم شدن بر سرنوشت مردم است. آن کسی که به مجلس می رود، یا به هر مسؤولیت دیگری در نظام جمهوری اسلامی می رسد، اگر فاسد، بیگانه پرست و در خدمت منافع طبقات برخوردار جامعه بود، دیگر نمی تواند نقشی را که ملت و طبقات محروم می خواهند، ایفا کند. اگر آن شخص انسان معامله گر، رشوه و توصیه پذیر و مرعوبی بود، در مقابل تشرِ تبلیغات و سیاستهای خارجی جا زد، دیگر نمی تواند مورد اعتماد مردم قرار بگیرد و برود آن جا بنشیند و تکلیف ملک و ملت را معین کند. این شخص غیر از کفایت ذاتی و داناییِ ذاتی، به شجاعت اخلاقی، تقوای دینی و سیاسی و عقیده ی درست هم احتیاج دارد. البته این حرف من نباید موجب شود که تفتیش عقاید راه بیندازند و نفر به نفر سؤال کنند که عقیده ی شما راجع به فلان موضوع چیست. من با تفتیش عقاید موافق نیستم و آن وقتی هم که در سالهای دهه ی شصت عده یی تندرو برای ورود دانشجو به دانشگاه ها چیزهای عجیب و غریب سؤال می کردند، بنده مخالف بودم و بارها هم اعلام مخالفت کردم. کسی که عملاً و صریحاً نشان داده و اثبات کرده اصرار دارد که تظاهر کند که با مبانی ارزشی نظام مخالف است و موافقت ندارد، نمی تواند نماینده ی مردم شود و به مجلس شورای اسلامی که رکن نظام است، برود؛ بنابراین صلاحیت اخلاقی لازم است و همه باید روی این بُعد حساس باشند. بعضی می گویند حق شهروندی انتخاب شدن را نبایستی سلب کرد. حق انتخاب شدن، حق شهروندی معمولی مثل حق شغل و کسب و کار و ساکن شدن در شهر و راه رفتن در خیابان و خریدن اتومبیل و... نیست. این یک حق شهروندی است که برای دارنده ی آن صلاحیتهایی لازم است که این صلاحیتها باید احراز شود. مسؤول احرازش هم فقط شورای نگهبان نیست؛ هم وزارت کشور است، هم شورای نگهبان، که باید صلاحیتها را احراز کنند. خود در احراز صلاحیت نامزدها خود مردم بهترین افراد هستند و بیشترین مسؤولیتها را دارند که وقتی انسانی را احراز صلاحیت کردند، به همدیگر معرفی کنند و آن کسانی که می توانند، برای آن شخص امکانات فراهم کنند، تا انسان صالح بتواند وارد این میدان شود.
من البته با شورای نگهبان و با وزارت کشور حرفهایی داشتم و دارم و خواهم داشت که به خود آقایان در جلسات کاری که با من دارند، می گویم و آن وقتی هم که لازم باشد، عمومی خواهم گفت. هر کدام وظیفه یی دارند که باید وظیفه ی شان را طبق قانون انجام دهند و هیچ تخلفی هم از هیچ دستگاهی پذیرفته نیست، لیکن حالا به طور کلی عرض می کنیم که انتخابات وظیفه مشترک بین اینهاست.
نکته ی دیگر در زمینه ی انتخابات این است که شباهت مهمی هم بینِ دمکراسی در مجلس ما با دمکراسیها و پارلمانهای غربی وجود دارد و آن این که در همه جای دنیا پارلمانها برای حفظ و تقویت نظام به وجود می آیند، نه برای مبارزه ی با نظام - آن کسانی که مخاطب این حرف هستند گوشهایشان را واکنند، بشنوند - چون پارلمان جزو نظام و برای تکمیل آن است. پارلمان جای حضور مخالفان نظام نیست که عده یی بگویند ما از طریق وارد شدن به مجلس شورای اسلامی با قانون اساسی یا با نظام جمهوری اسلامی مبارزه می کنیم! این در همه جای دنیا کاملاً غیرمنطقی و غلط است. شما هیچ جای دنیا را نمی بینید که در پارلمان با نظام مخالفت کنند. البته با دولتها مخالفت می کنند؛ استیضاح می کنند، پایین می کشند، بالا می برند؛ اما هیچ پارلمانی با ساخت نظام سیاسی مخالفت نمی کند؛ چون پارلمان جزو ساخت نظام است و معنی ندارد که مخالفت کند. البته در داخل مجلس شورای اسلامی مثل همه ی پارلمانهای دیگر گروه های مختلف - به قول خودشان فراکسیونهای مختلف - حضور دارند که برنامه ها و مذاقهای گوناگونی دارند، که باید هم باشد و مجلس جای مناقشات پُرشورِ مستدل و سیاسی و کارشناسی است؛ باید خیلی پُرشور بحث و مناقشه کنند؛ اما با استدلال برنامه های شان را به طرف مقابل خود بقبولانند و آنها را قانع کنند. بنده طرفدار مجلسِ ساکت و سر به زیر و سربجنبانِ در مقابل هر حرف نیستم؛ معتقدم مجلس نبایستی رکود و سکون داشته باشد و باید متحرک و فعال و پُرنشاط باشد. خود من هم اول انقلاب و در دوره ی اول مجلس نماینده ی مجلس بودم. مجلس به نماینده ی فعال که کار کند، فکر و بحث و استدلال کند و به طور منطقی اثبات و رد کند، احتیاج دارد. امام بارها به ما می گفتند که مباحثه های طلبگی باید سرمشق شماها در مجلس شورای اسلامی باشد. در مباحثه ی طلبگی، دو طلبه وقتی با هم مباحثه می کنند، حرف هم را رد می کنند، سر هم داد می کشند، بعد که مباحثه تمام شد، با هم رفیقند؛ با هم غذا می خورند، با هم درس می روند، با هم چایی درست می کنند. مجلس باید این جوری باشد؛ جای مباحثه ی مستدل، منتها همه در چهارچوب نظام. مجلس جای تلاش و برنامه ریزی و پیشرفت در نظام است، نه بر نظام؛ این نکته یی است که همه باید به آن توجه کنند.
درباره ی سیاستهای کلی عرض کنم که مهمترین وظیفه ی رهبری در قانون اساسی، تنظیم سیاستهای کلی است. فرایند تنظیم سیاستهای کلی یکی از منطقی ترین و زیباترین فرایندهاست. حالا عده یی دلشان می خواهد که دائم بر طبل دروغگویی و بهتان زنی بکوبند. ما هم حرفی نمی زنیم و آنها هم هرچه می خواهند می گویند؛ اشکالی هم ندارد؛ اما شما جوانها شاید بدانید و اگر نمی دانید، بدانید که فرایند تنظیم سیاستهای کلی، فرایند بسیار قوی و مستحکمی است. این سیاستها اول در کمیسیونهای دولت تنظیم می شود و بعد به دولت می آید. دولت آنها را بررسی و تصویب می کند و پیشنهاد می کند به رهبری. رهبری هم آن را به مجمع تشخیص مصلحت می دهد. این سیاستها در کمیسیونهای مجمع تشخیص مصلحت با حضور کارشناسهای متعدد از بخشهای مختلف اقتصادی، فرهنگی، دانشگاهی، علمی، که از خود مجمع و بیرون آن هستند، بررسی و تکمیل می شود، بعد مجدداً به رهبری می دهند. رهبری هم آن سیاستها را با آن مبانی و اصول ارزشی نظام جمهوری اسلامی تطبیق می دهد، تصویب می کند و آن سیاستها به دولت برمی گردد و به مجلس ابلاغ می شود. نقش رهبری در تنظیم سیاستها این است که مراقب باشد تا برنامه ریزیهایی که در چهارچوب این سیاستها می خواهد انجام بگیرد، نظام را به بیراهه و گمراهه نکشاند؛ منافع طبقات محروم و حقوق مردم پامال نشود؛ خواسته ها و منافع قدرتهای افزون طلب و سلطه طلب و مداخله گر تأمین نشود؛ این مراقبت جزو وظایف رهبری است. اگر در این زمینه ها قصوری یا تقصیر پیش بیاید، متوجه رهبری است. بعد که این سیاستها ابلاغ شد، آن وقت مجلس موظف است برطبق این سیاستها قانون بگذراند و دولت هم موظف است سیاستهای اجرایی خودش را تنظیم و بر طبق اینها عمل کند. مجموعه ی این ساز و کار مفصل دستگاه های اجرایی و قضائی و تقنینی در این چهارچوب به کار می افتند و کار می کنند که هر کدام مسؤولانی دارند و مسؤولیتهایی، که باید کار را انجام دهند. رهبری در مسؤولیتهای این دستگاه ها دخالت نمی کند، مگر خیلی بندرت و در مواردی که احساس کند تخلف آشکاری دارد صورت می گیرد. مسؤولیتهای مجلس با خود مجلس است. بنده به خیلی از این قوانینی که در مجلس تنظیم می شود، اعتقادی ندارم و آنها را قبول ندارم، ولی وقتی قانون شد، بنده هم به صورت یک قانون عمل می کنم و مخالفت نمی کنم. موارد متعددی پیش می آید از اقدامهایی که در دولت انجام می گیرد و مورد قبول من نیست؛ اما مسؤولانی دارد که تنظیم و تصمیم گیری کرده اند؛ وظیفه ی آنهاست. اگر آن تصمیم گیری شامل خود رهبری هم باشد، ما طبق آن تصمیم گیری عمل می کنیم و نمی گوییم نه؛ اما جاهایی هست که رهبری احساس می کند اگر در این جا به مسؤولی که وظیفه یی داشته و به آن توجه نکرده، تذکر و توجه ندهد، زاویه ی بسیار خطرناکی در مسیر عمومی ملت پیش می آید، وارد میدان می شود. در مورد این دوره ی مجلس شورای اسلامی یک بار چنین چیزی تقریباً در دو یا دو سال و نیم قبل پیش آمد و آن در قضیه ی قانون مطبوعات بود که بنده احساس کردم تکلیف شرعی دارم که به مجلس تذکر بدهم؛ و تذکر دادم. مجلس هم با کمال موافقت و مرافقت در این زمینه با رهبری همکاری کرد و خطی را که در کمیسیون پیش بینی شده بود دنبال نکرد، که از آنها متشکر هستیم.
یک جمله هم راجع به برنامه چشم انداز بیست ساله بگویم. چون وقت گذشته - البته وقتی من با جوانها هستم، نه از گفتن خسته می شوم و نه از شنیدن؛ لکن چون اذان شد، نمی خواهیم خیلی از ظهر تأخیر شود - لذا می خواهم بحث را تمام کنم. روی این برنامه ی چشم انداز بیست ساله خیلی کار شد که ان شاءاللَّه در جلسه ی مسؤولان اجمالاً در این باره خواهم گفت؛ جای بحثش این جا نیست؛ اما این برنامه ی چشم انداز برنامه یی واقعی است؛ یعنی کاملاً حساب شده تعیین و ابلاغ شده است و در تنظیم آن هم همان دستگاه های عظیم دولتی و مجمع تشخیص و... به ما کمک کردند. بمجردی که ما این برنامه را اعلام کردیم، دستگاه های رسانه یی موذیِ دنیا که آن را نمی پسندیدند، شروع کردند به دست اندازی کردن؛ چون این برنامه به معنای امید و نشاط و عزم و اراده برای پیشرفت است و معلوم است که این برنامه را نسبت به کشورهایی که تحت اختیار آنها نیستند، نمی پسندند و این نپسندیدن هم بیش از همه از طرف رادیوهای وابسته به امریکا و صهیونیستها بود. البته این کوچک ابدالها و بچه درویشهای آنها هم در داخل جنجالهایی کردند. نمی دانم حالا این معرکه های درویشی هست یا نه. سابقها درویش می ایستاد، یک بچه درویش هم بغل دستش بود. او می گفت، این تصدیق می کرد؛ این می گفت، او تأیید می کرد؛ حرف به دهان همدیگر می گذاشتند. واقعاً انسان رنج می برد که عده یی در داخل کشور و زیر سایه ی نظام جمهوری اسلامی و به برکت حرکت عظیم مردمی و فداکاریهای آنها توانسته اند از شر نظام طاغوت آزادی پیدا کنند و حرف بزنند؛ اما حرفی که می زنند، عبارت است از تکرار وقیحانه ی همان چیزی که دشمنهای این ملت می گویند. انسان از این قدر نادانی رنج می برد.
برنامه چشم انداز بیست ساله، به فضل پروردگار سند حرکت برنامه ریزی شده ی دولت و مجلس شورای اسلامی و ملت ایران است. من می خواهم به شما جوانها بگویم که شماها در تحقق این چشم انداز می توانید نقشهای بسیار کارآمدی را ایفا کنید. همین حرفهایی که این جوانهای عزیز گفتند؛ همین خواسته هایی که استادان و رؤسای دانشگاه ها مطرح کردند، جزو مطالبی است که تأمین کننده ی مقدمه های برنامه ی چشم انداز بیست ساله است. ما باید به سمت این برنامه پیش برویم. چشم انداز بالای قله است، جاده ی اسفالته نیست که انسان پایش را روی گاز بگذارد و به آن جا برسد؛ نه، حرکت کردن، عزم داشتن، فشار به خود آوردن و جریان سریع و سالمِ خون و تغذیه آن در رگهای این کالبد بزرگ، که اسمش ملت ایران است، و حرکتِ به سمت قله را لازم دارد. وقتی آن جا رسیدیم، دیگر بالای قله ایم. رسیدن به بالای قله برای یک ملت هم شرف و آبروست، هم مصونیت و امنیت. آن وقت دیگر هیچ کس نمی تواند به ملت ایران تعرض و گستاخی کند و جلوی منافعش را بگیرد. همچنین این کار الگویی برای دنیای اسلام، بلکه وسیع تر از دنیای اسلام، خواهد شد؛ و این تلاش لازم دارد.
جوانها و صاحبان دانش و اندیشه و خرد باید تلاش کنند. تصور هم نکنید که دشمن می تواند جلوی این تلاش را بگیرد؛ نه، حداکثر کاری که این دشمن که امروز در مقابل ملتهاست - یعنی امریکا - می تواند بکند، عبارت است از کار نظامی و جاسوسی، که یکی مثل صدامِ مفلوکِ بدبخت را در بیغوله و حفره پیدا کند، یا این که به کار فساد و ابتذال پراکنی به وسیله ی رسانه های جمعی و کارهای فرهنگی بپردازد؛ والّا حتی از راه فشارهای اقتصادی هم آن چنان که می خواهد، برایش میسر نیست؛ چون در زمینه ی ارتباطات اقتصادی در دنیا گوشه و کنارها و پیچیدگی هایی وجود دارد و این طور نیست که اگر بخواهند یک ملتی را از لحاظ اقتصادی بیچاره کنند، بتوانند. در دوره ی جنگ دنیای غرب، امریکا و اروپا و وابسته هایشان، و دنیای شرقِ آن روز که شوروی بود، ما را تحریم کردند و از تعداد سلاحها و هواپیماها و تانکهایمان هم خبر داشتند و فکر می کردند ظرف شش ماه همه ی اینها تمام خواهد شد! هشت سال جنگ را کش دادند که در پایان این هشت سال امکانات و تجهیزات ما بهتر و بیشتر از اول شد.نتیجه ی غلبه ی نظامی بر یک مجموعه یی مثل مجموعه ی صدام که هم خودش خائن و زبون بود و هم اطرافیانش خیانتکار؛ او به ملتش خیانت می کرد، اطرافیانش هم به او، می شود همین. غلبه ی بر مثل صدام دلیل اقتدار نیست، که کسی خیال کند حالا این قطب ابر قدرت جهانی هر کاری دلش می خواهد، می کند؛ نه، این طور نیست که هر غلطی بخواهند، بتوانند بکنند. غلبه ی نظامی را مهاجمان به ملتها مثل چنگیز و تیمور و امثال اینها پیدا می کنند، که آمدند، بعد هم رفتند و نابود شدند؛ اما ملتها دوباره سر بلند کردند. آن جایی که ملتها بخواهند و بایستند، هیچ دشمنی نمی تواند در مقابل آنها پایداری کند و به تعرض، تجاوز و افزون طلبیِ خود ادامه دهد؛ ضربه ای می زند، ضربه ای هم می خورد. وقتی پادشاهانِ آخر دوره ی صفوی و بخصوص آخرین پادشاه آنها بر اثر بی عرضگی و جمع شدن دولتمردان شکمباره در اطراف او، که مستِ شهوت و غرور و فریفته ی به طعمه ی دنیا بودند، از مهاجمان اشرف افغان شکست خوردند، یکی از شاهزاده های صفوی که خواست خودی نشان بدهد، نتوانست؛ آمد قزوین. آنها پیغام دادند به مردم قزوین که اگر این شاهزاده ی صفوی بین شما باشد، می آییم همه را قتل عام می کنیم. شاهزاده ی صفوی نتوانست در قزوین بماند و رفت. وقتی مهاجمان آمدند، قزوینی ها گفتند حالا که او نیست، وارد شهر شوید. وقتی مهاجمان وارد شهر شدند، قزوینی های غیور در خفا با هم قرار گذاشتند و در یک شب همه ی این مهاجمهای متجاوز را به قتل رساندند. اگر می ترسیدند، اگر دستشان می لرزید، اگر می گفتند بعدش چه، مطمئن باشید که تا ابد برای قزوین ننگ باقی می ماند. از این قبیل نمونه ها ملت ایران خیلی دارند که به مناسبت قزوین این ماجرا یادم آمد و به شما که اکثرتان هم قزوینی هستید، گفتم. این افتخار برای قزوین ماند؛ چرا؟ چون در مقابل تحمیل، تحقیر و اهانت دشمن نه تحمل کردند و نه به آن شاهزاده ی مفلوکِ فراری تکیه کردند. اگر مردم قزوین می گفتند هرچه که شازده ی فراریِ صفوی گفت، همان را عمل کنیم، باز ننگ برایشان می ماند. هرجا مردم هستند و همت و اراده و عزم و خواست آنها هست، آن جا اراده و رحمت و توجه و کمک الهی هم هست.
پروردگارا! کمک خودت را بر این مردم نازل کن؛ دلهای این جوانهای عزیز را روزبه روز شادتر، شکوفاتر و شاداب تر بگردان. پروردگارا! وحدت ملی ما را روزبه روز بیشتر کن؛ دشمنان این ملت را منکوب بفرما؛ به فضل و کرم خودت همه ی ملتهای مسلمان را از دست اجانب و سلطه ی آنها نجات بده؛ ما را به آنچه مایه ی رضای توست، هدایت و اعانت بفرما.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان