زمینه ها و عوامل پیدایش فرق اسلامی

غالبا نویسندگان غربی وقتی درباره کلام اسلامی مطلبی می نویسند کلام اهل سنت را مورد نظر قرار می دهند و به آرا و نظرات متکلمان شیعه کمتر توجه دارند

مقدمه

غالبا نویسندگان غربی وقتی درباره کلام اسلامی مطلبی می نویسند کلام اهل سنت را مورد نظر قرار می دهند و به آرا و نظرات متکلمان شیعه کمتر توجه دارند. به عنوان نمونه، هری اوسترین ولفسن (H.A.wolfson) در کتاب حجیم و مهم خود، فلسفه علم کلام (The Philosophy of The kalam) از افراد بسیاری نقل می کند که در تاریخ کلام اسلامی از شهرت چندانی برخوردار نیستند. بیشتر مطالب او در این کتاب بر مبنای عقاید و افکار ابن حزم، ابن خلدون، ابوالحسن اشعری، شهرستانی، باقلانی، بغدادی، تفتازانی و دیگر علمای اهل سنت است; اما از علما و متکلمان برجسته شیعه نامی نمی برد. چگونه می توان تصور کرد که او باافکار باقلانی آشنایی داشته باشد ولی با افکار شیخ مفید، که معاصر او بوده است، بیگانه باشد.

ولفسن تصریح نمی کند که مباحث اسلام بر طبق معتقدات اهل سنت است ولی عملا چنین وانمود کرده است، هرچند برخی از متکلمان معاصر به این امر تصریح کرده اند. مونتگمری وات (W. M. watt) ، در مقدمه کتاب اسلام و مسیحیت معاصر، (Islam & Christianity today P.X III) می گوید: «در بخش اسلام، با جریان عمده اسلام، اهل سنت، سرو کار خواهیم داشت.» نمونه دیگر ان ال گیسلر و عبدالصلیب (Geisler and Abdul_Saleeb N. L.) است که در کتاب پاسخگویی به اسلام (Answering Islam) ، اسلام را معادل جبرگرایی اشعری دانسته و با تکامل در تضاد دیده اند. در نتیجه، به رد اسلام پرداخته اند. شاید دلیل اینکه نویسندگان غربی از علمای شیعه و معتقدات شیعی سخنی به میان نمی آورند کثرت پیروان اهل تسنن باشد ولی از این مهم تر، فراوانی آثار مکتوب اهل سنت و کمی آثارمکتوب باقی مانده شیعه از قرون اولیه است. ولی متاسفانه، ازآثار موجودشیعی نیزاستفاده نشده است.

ریشه یابی اختلافات (1) امت اسلامی به دو صورت قابل طرح است: الف: تاریخی; ب: کلامی گرچه تفکیک کامل این دو بحث از یکدیگر ممکن نیست ولی می توان دو بحث جداگانه داشت. آنچه در این نوشتار مورد توجه است بحث اول می باشد.

در ریشه یابی تاریخی، باید عصر رسول اکرم(ص) از ابتدا مورد بررسی قرار گیرد که آیا در عصر رسول اکرم(ص)، اختلاف و تفرقه ای در کاربوده است، یا خیر؟ روشن است که وجود شریف پیامبر اکرم(ص) آینه تمام نمای اسلام است و اختلاف با او اختلاف با خدا و تبعیت از او تبعیت از خدا می باشد. (2) بنابراین، جریان اختلاف کننده با پیامبر اکرم(ص) جریانی فرعی و انشعابی خواهد بود و به تبع او، پیروان او نیز نمی توانند جریان عمده اسلامی به حساب آیند.

آیا تمام صحابه پیامبر اکرم(ص)، آن گونه که خدا از آنها خواسته بود، تسلیم محض فرامین رسول اکرم(ص) بودند؟ روشن است که تمام صحابه در یک رتبه از ایمان نبوده اند. در کنار اصحابی که در راه اسلام از هیچ چیز خود مضایقه نمی کردند، متاسفانه افرادی هم بودند که از سر نادانی و یا هوی و هوس با پیامبر اکرم(ص) به منازعه و مجادله برمی خاستند. گرچه نویسندگان ملل و نحل غالبا صحابه را عادل شمرده و تمام اختلافات را به کفار و منافقان نسبت می دهند، (3) اما کسانی نیز بودند که با پیامبر اکرم(ص) در مواضع متعدد از در مخالفت درآمدند و دستورات آن حضرت را نادیده گرفتند. اینان اگر چه در عصر پیامبر اکرم(ص) فرقه سازی نکردند ولی زمینه ساز تفرقه امت اسلامی پس از وفات آن حضرت شدند. بنابراین، می توان این بحث را تحت دو عنوان مورد بررسی قرار داد:

الف - زمینه های پیدایش فرق اسلامی ب - عوامل پیدایش فرق اسلامی

الف زمینه های پیدایش فرق اسلامی

1- مخالفت با صلح حدیبیه

اجمال جریان صلح حدیبیه، که در سال ششم هجرت واقع شد، این است که پیامبر(ص) شبی در خواب دیدند که با اصحاب خود به مکه تشریف بردند و عمل عمره به جای آوردند. صبح روزبعد، خواب را برای اصحاب خود بیان کردند و در تعبیر آن فرمودند:«ان شاءالله، به مکه خواهیم رفت و عمل عمره به جای خواهیم آورد.» (4) در همان سال، رسول اکرم(ص) به دلیل اشتیاقی که به زیارت خانه خدا داشتند به سوی مکه معظمه حرکت کردند. هنگامی که به حدیبیه - چاهی در نزدیکی مکه - رسیدند کفار قریش با خبر شدند و با تجهیزات جنگی در مقابل ایشان در آمدند و از ورودشان به مکه ممانعت کردند. از آنجا که پیامبر اکرم(ص)برای زیارت حرکت کرده بودند و تصمیم جنگ نداشتند، همچنین بنابر مصالحی که تشخیص می دادند،صلح نامه ای نوشتندوازهمانجابازگشتند.

اما با اینکه آن حضرت زمان ورود به مکه را تعیین نکرده بودند، بعضی از صحابه به ایشان اعتراض کردند. ابن هشام در کتاب السیرة النبویه می نویسد: «وقتی اوضاع آرام شد و تنها کتابت صلح نامه باقی ماند، عمر بی درنگ نزد ابوبکر رفت و به او گفت: آیا او رسول خدا نیست؟ گفت: هست. گفت: آیا ما مسلمان نیستیم؟ ابوبکر گفت: هستیم. گفت: پس چرا در راه دین خود تن به خفت و ذلت دهیم؟» او در واقع می خواست ابوبکر را با خود همدست کند.سپس خدمت رسول اکرم(ص) رفت و همین مطالب را تکرار کرد. آن حضرت فرمودند: «من رسول و فرستاده خدا هستم و آنچه اظهار داشتم واقع خواهد شد.» (5) در همانجا، جبرئیل بر ایشان نازل شد و فرمود: «همانا پروردگار متعال رؤیای رسولش را تصدیق نمود. البته به مسجدالحرام داخل خواهید شد، در حالی که سرها را تراشیده و تقصیر کرده و در دل خوف نداشته باشید، پس خداوندآنچه را که شما نمی دانید دانست و به زودی، فتح و پیروزی نصیب شما خواهد شد.»(فتح:27)

2- ممانعت از خطابه پیامبر(ص) در حجة الوداع

پیامبر اکرم(ص) از ابتدای رسالت (6) در طی دورانی پرفراز و نشیب (7) و حتی در آخرین لحظات عمر شریفشان (8) پیوسته بر جانشینی حضرت علی(ع) تاکید داشتند; اما در بعضی از این موارد، با عناصری که روح انقیاد و تسلیم در آنها نبود مواجه می شدند; از جمله: بسیاری از راویان نقل کرده اند که پیامبر اکرم(ص) در ضمن خطابه ای در منی و بنا بر قولی در عرفات، (9) می خواستند جانشینان پس از خود را برای مردم معرفی کنند اما عده ای با ایجاد سرو صدا و داد و فریاد، مجلس را بر هم زدند و نگذاشتند که سخنان آن حضرت به گوش مردم برسد. احمد بن حنبل در المسند و ابی داود در صحیح خود از جابربن سمره نقل می کنند که گفت: پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «لایزال هذا الدین عزیزا الی اثنی عشر خلیفه فکبر الناس و ضجوا ثم قال کلمة خفیة... .» در آنجا، عده ای از مردم تکبیر گفتند و ضجه زدند و نگذاشتند که سخن پیامبر اکرم(ص) به گوش دیگران برسد. (10) راوی در ضمن روایت دیگری، می گوید: نه تنها مردم داد و فریاد و ضجه کردند، بلکه با قیام و قعود خود مجلس را به کلی بر هم زدند. (11)

بنابر نقل صحیح مسلم و مسند احمدبن حنبل و برخی دیگر، راوی می گوید: مردم آنقدر سر و صدا کردند که نزدیک بود مرا کر کنند! (12) نکته قابل توجه اینکه بعید نیست، «الناس » که در این روایات و روایتهای دیگر آمده است و مانع از رسیدن سخن پیامبر اکرم(ص) به گوش مردم شدند همان کسانی باشند که در غدیر خم خداوند با معجزه، دهان آنها را بست و به پیغمبر خود(ص) فرمود: «تو رسالت خودت را انجام بده; اگر این کار را نکنی رسالت خود را به انجام نرسانده ای. و خدا تو را از شر مردم (الناس) حفظ می کند.» (مائده:67)

اینان همان کسانی بودندکه وقتی پیامبراکرم(ص) در روزهای آخرعمرشریفشان دوات وقلم خواستندتاوصیتی مکتوب به یادگار بگذارند با آن حضرت مخالفت کردند.

3- تخلف از لشکر اسامه

روند مخالفت ها در برابر رسول اکرم(ص) در اواخر عمر شریف آن حضرت بیشتر و جدی تر شده بود. رسول اکرم(ص) در روزهای آخر عمر شریف خود، به اسامة بن زید فرمان دادند که «لشکر انبوهی جمع آوری کن و به سوی موته محل کشته شدن پدرت روان شو.» (13) با این دستور، سمت فرماندهی را به اسامه دادند و با اصرار، اسامه و لشکریانش را به بیرون رفتن از مدینه امر کردند. تمام افراد، حتی پیرمردان، همانند ابوبکر و عمر، از سوی پیامبر اکرم(ص) اکیدا مامور شده بودند که از فرمان اسامه پیروی کنند. (14) اما عده ای، به بهانه جوان بودن اسامه، به مخالفت با پیامبر(ص) برخاستند. هنگامی که این اعتراض و مخالفت به گوش حضرت رسول اکرم(ص) رسید بسیار ناراحت شدند و در حال بیماری، به سرعت از منزل بیرون آمدند و بالای منبر رفتند و در حضور معترضان فرمودند: «این چه اعتراضی است که درباره اسامه می شنوم؟ شما همان کسانی بودید که به فرماندهی پدر او طعنه زدید. به خدا قسم، او برای امور لشکری سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است.» (15) پس از آن، مکرر می فرمودند: «جهزوا جیش اسامة »; سپاه اسامه را تجهیز کنید. حتی در یک فرسخی مدینه، منادی رسول اکرم(ص) با صدای بلند اعلام کرد که مبادا احدی از لشکریان اسامه از فرمان او سرپیچی کند. با این حال، عده ای از فرمان آن حضرت سرپیچی کردند و به مدینه باز گشتند. این سیر مخالفت و سرپیچی از دستورات پیامبر اکرم(ص) به صورتهای گوناگون وجود داشت و به تدریج، با سیاست بازی حادی نیز آمیخته شد.

4- حادثه روز پنج شنبه

از قضایای مهم تاریخ اسلام، که به اتفاق از سوی شیعه و سنی نقل شده، حادثه معروف «روز پنج شنبه » است. پس از مراجعت رسول اکرم(ص) از حجة الوداع، در همان روزهایی که آن حضرت در بستر بیماری به سر می بردند، در روز پنج شنبه ای که عده فراوانی گرد آن حضرت اجتماع کرده بودند، فرمودند: «ائتونی بالکتف والدواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا»; برای من لوح و قلم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. در این وقت، عمر گفت: «مرض بر این مرد غلبه کرده است و هذیان می گوید، کتاب خدا برای ما کافی است.» عده ای سخن او را تایید کردند و عده ای هم گفتند: آنچه را می فرماید اطاعت کنید. در نتیجه، مخالفت و سروصدا بین این دو گروه بالا گرفت و به زد و خورد نزدیک شد. حضرت رسول(ص) با دیدن این صحنه فرمودند: «برخیزید و از اینجا بروید و در پیش من با یکدیگر نزاع نکنید.» (16)

از سعیدبن جبیر نقل شده است که می گفت: ابن عباس پیوسته گریه می کرد. گاه به حدی گریه می کرد که زمین زیر پایش خیس می شد و مکرر می گفت: «یوم الخمیس! یوم الخمیس!» از او پرسیدم: «و مایوم الخمیس؟» روز پنج شنبه چیست؟ گفت روز پنج شنبه ای که نزد حضرت رسول(ص) نزاع کردند، در حالی که شایسته نبود در حضور آن حضرت چنان کنند. (17)

همچنین از ابن عباس نقل شده است که می گفت: «مصیبت، آن هم تمام مصیبت، از آن جا شروع شد که بین پیامبر و نگارش نامه فاصله انداختند.» (18)

اینکه حضرت رسول(ص) می خواستند چه مطلب مهمی را در آن شرایط حساس از خود به صورت مکتوب باقی بگذارند از مخالفت عمر و دوستان او کاملا پیداست که ولایت و خلافت حضرت علی(ع) بوده است; زیرا مخالفت از سوی اینان بود و همینان بودند که احساس خطر می کردند; وگرنه بیان قوانین کلی و احکام برای آنان صدمه ای نداشت تا جار و جنجال به راه بیندازند و پیامبر خدا(ص) را ناراحت سازند. عجیب اینکه داستان لوح و قلم در لحظات آخر عمر ابوبکر نیز تکرار شد و با اینکه ابوبکر در حالت بیهوشی بود و هنوز چیزی نگفته بود، عثمان از طرف او نوشت که خلیفه بعدی عمر باشد. (19) در اینجا، عمر نگفت که ابوبکر هذیان می گوید; زیرا مطلوب او تحقق یافته بود!

پیامبر اکرم(ص) بنابر روایات امامیه و بعضی از عامه، در بیست هشتم صفر سال دهم هجری دار فانی را وداع گفت. با رفتن آن حضرت، مدینه یکپارچه غم و اندوه گشت و مسلمانان هیچ روزی غم انگیزتر از آن روز ندیده بودند. بدین دلیل، پس از آن حادثه، هر روز پربلا و مصیبت را به روز وفات رسول اکرم(ص) تشبیه می کردند. در آن زمان که مردم ماتم زده، حیران و سرگشته بودند عمر با صدای بلند فریاد زد که: «وای بر شما، محمد نمرده، بلکه مانند عیسی بن مریم به ملاقات پروردگار رفته است... هر کس بگوید او مرده است، دست وپای او را قطع خواهم کرد.» (20) اینکه عمر چه مصلحتی در این عمل می دید; آیا منظورش تخدیر اعصاب عمومی بود تا ابوبکر، که به اطراف مدینه سنح رفته بود، (21) بازگردد و با هم بتوانند به اهداف از پیش طراحی شده خود برسند، جای بحث دارد.

از مجموع مخالفتهای بعضی از صحابه، بخصوص در اواخر عمر شریف حضرت(ص) با ایشان و از تاکید مکرر پیامبر اکرم(ص) بر خلافت حضرت علی(ع)، استفاده می شود که در عصر آن حضرت، دو گروه با روحیات و علایق کاملا متفاوت وجود داشته اند: گروهی که با تمام وجود، تسلیم و تابع پیامبر اکرم بودند و در این راه از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. در راس این گروه حضرت علی(ع) بود. در مقابل، گروه دیگری نیز بودند که به راحتی و آشکارا، با آن حضرت نزاع و مخالفت می کردند.این مخالفت ها در اواخر عمر حضرت رسول اکرم(ص) بسیار حساب شده و با برنامه صورت می گرفت که در نهایت، به حادثه سقیفه منجر شد و در آنجا، این دو گروه کاملا از یکدیگر متمایز شدند. به علاوه، با اینکه آیات متعددی از قرآن کریم در مورد منافقان و حتی سوره ای به همین نام در قرآن وجود دارد، اما پس از حادثه سقیفه و به خلافت رسیدن ابوبکر، هیچ مخالفتی با منافقان دیده نمی شود! با این وجود، تا زمانی که پیامبر اکرم(ص) در قید حیات بودند امت اسلامی از یک وحدت خاصی برخوردار بود; اما اختلافها و خودسریهای اواخر عمر آن حضرت زمنیه ساز اختلافها و افتراقهای به مراتب عمیق تر شد.

عوامل پیدایش فرق اسلامی

1- حب ریاست همراه با تعصبات قبیله ای

هنگامی که رسول اکرم(ص) رحلت کرد، حضرت علی(ع)، ابن عباس و بنی هاشم در خانه آن حضرت مشغول انجام وظیفه و غسل و کفن آن حضرت بودند. در این میان، عده ای از انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و مساله خلافت را مطرح کردند. انصار از دو طایفه بزرگ اوس و خزرج بودند و بین این دو قبیله سالیان متمادی، رقابت شدیدی وجود داشت و جنگ و خونریزی از بین آنها برداشته نمی شد. زمانی که رسول اکرم(ص) به مدینه هجرت کردند این دو طایفه به استقبال ایشان آمدند و اسلام آوردند. رسول اکرم(ص) نیز بین آنها صلح برقرار نمود. در آن روزها، که مسلمانان از نظر عده و عده ضعیف بودند، آنها اسلام را با جان و مال خود یاری نمودند و درراه اعتلای آن، زحمات بسیاری متحمل شدند. رسول اکرم(ص) نیز در روزهای آخر عمر خویش، درباره انصار سفارش نمودند. (22) انصار، به دلیل آنکه تعداد زیادی از کفار مکه و سایر بلاد را به قتل رسانده بودند، وحشت داشتند که مبادا کسانی به عنوان خلیفه پیامبر(ص) روی کار بیایند و بخواهند از خونهای ریخته شده انتقام بگیرند. بدین دلیل، اوس و خزرج از ترس دشمن مشترک، در سقیفه جمع شده بودند و به رهبری سعد بن عباده اتفاق کرده بودند. طایفه اوس، به حسب ظاهر، ریاست سعدبن عباده رئیس خزرج را پذیرفته بودند ولی به او اطمینان کامل نداشتند و گمان می کردند که اگر خلافت به دست خزرجیها بیفتد ممکن است کینه های دیرینه آنها مجددا زنده شود. گذشته از موضوع ترس، مساله حسادت نیز در بین آنها بسیار ریشه دار بود. این موضوع کار را به جایی رسانید که طایفه اوس پس از ورود مهاجران و رد وبدل شدن چند جمله، از خزرج جدا شدند و به پیروی از بشیر بن سعد با ابوبکر بیعت کردند.

علاوه بر رقابت طایفه ای، رقابت فردی نیز در بین آنها وجود داشت. از اینرو بود که بشیر بن سعد - پسر عموی سعد بن عباده - برای کارشکنی ضد سعد بن عباده، با عمر و ابوعبیده جراح همراه شد و با ابوبکر بیعت کرد و با این عمل، بزرگ ترین ضربه را بر پیکر انصار وارد آورد، چنان که حباب بن منذر صریحا این مطلب را به بشیر بن سعد یادآوری کرد. (23)

ابوبکر، نماینده مهاجران، با آنکه از انصار تعریف و تمجید می کرد، ولی خلافت را حق مسلم مهاجران دانست و در ضمن گفتارش، اشاره کرد که موقعیت سیاسی عرب اجازه نمی دهد که انصار بر مردم حکومت کنند; زیرا مردم در مقابل قریش، به دلیل خویشاوندی آنان با رسول خدا(ص) و وابستگی با تمام قبایل عرب، حاضربه خضوع و احترام اند ولی هرگز زیر بار انصار نخواهند رفت. (24)

شیوه استدلال هر دو گروه نشان می دهد که آنان از خلافت و جانشینی پیامبر(ص) جز حکومت ظاهری و فرمانروایی بر مردم هدف دیگری نداشتند، در حالی که رسول اکرم(ص) علاوه بر ریاست عامه، از شؤون دیگری نیز برخوردار بود که لازم بود جانشین او نیز از آن شؤون برخوردار باشد. یکی از آنها مرجعیت دینی و دیگری ولایت بر مردم بود. این مقامات و فضایل در نمایندگان مهاجر و انصار وجود نداشت. آیا شایسته و لازم نبود که این افراد به جای اینکه بر قومیت و دیگر ملاک های واهی تکیه کنند، به این مقامات و شؤونی که رسول اکرم(ص) از آن برخوردار بودند تکیه نمایند و در میان یاران رسول(ص) خدا فردی را، که به اصول و فروع اسلام آشنایی کامل داشته و از هر جهت تالی تلو رسول اکرم(ص) باشد، برای زعامت انتخاب کنند.

درست است که مهاجران نخستین کسانی بودند که به پیامبر(ص) ایمان آوردند و یا با آن حضرت پیوند خویشاوندی داشتند ولی این دلیل نمی شود که مقام رهبری نیز از آن آنان باشد. به علاوه، آیا فرد دیگری وجود نداشت که از همه مهاجران در ایمان مقدم و در عین حال، خویشاوند پیامبر اکرم(ص) نیز بوده و شایستگی او برای تصدی چنین مقامی از دیگران بیشتر باشد؟ بنابراین، حتی براساس ملاکهایی که آنان خود وضع کرده بودند نیز باید علی(ع) رابرای زعامت انتخاب می کردند. این انتقاد بر انصار نیز وارد است; به فرض آنکه اسلام با خون و ایثارگری آنها انتشار یافت، ولی این دلیل کافی نیست که مقام رهبری از آن آنها باشد. حتی اگر ملاک رهبری را ایثارگری بدانیم باز باید سراغ ایثارگرترین فرد می رفتند!

2- جمود فکری در فهم شریعت

ابوالحسن اشعری و دیگران (25) نقل می کنند که پس از اولین انشقاقی که به دنبال حادثه سقیفه در بین امت اسلامی پدید آمد، مسائلی مطرح شد ولی فرقه سازی صورت نگرفت. دوران خلافت ابوبکر و عمر نیز به آرامی سپری گشت; اما در واپسین روزهای خلافت عثمان، گروهی براو شوریدند و در نهایت، او را به قتل رسانیدند. درباره انگیزه قتل او، اختلاف نظر وجود دارد.

پس از عثمان، مردم با علی(ع) پیمان خلافت بستند; اما در زمان خلافت علی(ع)، برخی بنای ناسازگاری گذاشتند، از جمله آنها طلحه و زبیر و معاویه بودند که بر ضد ایشان، جنگ جمل و صفین را به راه انداختند. در جنگ صفین، یاران علی(ع) دلیرانه نبرد کردند و پس از نبردی سنگین، که ماهها به طول انجامید، شکست دشمن قطعی گردید. به پیشنهاد عمروعاص، معاویه دستور داد که قرآنها را بر نیزه کنند و خواستار حکومت قرآن میان دو گروه شدند. حیله معاویه کارگر افتاد و طوفانی از اختلاف در میان سپاه امام علی(ع) برانگیخت; گروهی از سپاه آن حضرت نبرد با داعیان حکومت کتاب خدا را تحریم کردند و خواستار توقف جنگ شدند اما علی(ع) و یاران خردمند او به ادامه جنگ اصرار ورزیدند و چنین عملی را فریبی بیش ندانستند. حضرت علی(ع) به متمردان از سپاه خود فرمودند: «معاویه و عمرو عاص حیله کرده اند; وای بر شما، این کلمه حقی است که از آن اراده باطل می کند. تنها ساعتی به من فرصت دهید تا ریشه ظالمان را قطع کنم » اما در جواب آن حضرت، گفتند: اگر حکمیت را نپذیری تو را همانند عثمان خواهیم کشت. نه تنها خود حاضر به ادامه جنگ نشدند، بلکه گفتند: اگر مالک اشتر را بر نگردانی تو را تسلیم دشمن خواهیم کرد. حضرت علی(ع) مجبور شدند که مالک اشتر را باز گردانند. در اینجا، فریب خوردگان فریاد زدند که علی(ع) صلح را قبول کرده است و در نهایت، صلح موقت را بر آن حضرت تحمیل کردند و گفتند: حکمی انتخاب کن. بنابراین، قرار شد هر دو طرف به جایگاه اصلی خود بازگردند و نمایندگانی از دو گروه به عنوان «حکم » در نقطه ای بی طرف اختلاف را بر کتاب خدا و سنت پیامبر عرضه دارند و نتیجه را اعلام کنند. در این زمینه، قراردادی میان امام علی(ع) و معاویه تنظیم گردید و شخصیتهایی از هر دو طرف آن را امضا کردند.

هنوز مرکب قرارداد خشک نشده بود که گروهی که بر ترک نبرد اصرار ورزیده بودند از نظر خود برگشتند و آن را مخالف اصل «ان الحکم الا لله » (انعام:57 و...) دانستند و خواستار نقض عهد و پیمان شدند. این گروه، پس از بازگشت امام به کوفه، وارد مرکز خلافت اسلامی نشدند و برای خود در منطقه ای به نام «حروراء» پایگاهی برگزیدند. این عده آزار امام(ع) و یاران او و سردادن شعار ضد آن حضرت را آغاز کردند و به کشتن افراد بی گناه به جرم علاقه به حضرت علی(ع) پرداختند. حضرت پس از بردباریهای فراوان، نصحیت های بسیار و ارسال پیامهای متعدد، وقتی سماجت آنان را در پیروی از باطل دید، ناچار شد که با قدرت با آنها برخورد کند. در نتیجه، در منطقه ای به نام «نهروان » درگیری سختی میان سپاه حضرت(ع) و یاغیگران رخ داد که به «جنگ خوارج » معروف است. اما پیش از آغاز نبرد، آن حضرت مخالفان را این گونه مورد خطاب قرارداد: (26) «من شما را بیم می دهم از اینکه در کنار این نهر و در این سرزمین گود و پست کشته شوید، در حالی که در نزد پروردگار خود دلیلی برمخالفت با من نداشته باشید. دنیا شما را در گمراهی پرتاب کرده و تقدیر شما را برای مرگ آماده ساخته است. من شما را از این حکمیت نهی کردم ولی با سرسختی، مخالفت نمودید و فرمان مرا پشت سر انداختید تا به دلخواه شما تن دادم. ای گروه کم عقل و ای کم فکرها، من کار خلافی انجام نداده ام و نمی خواستم به شما زیانی برسانم.» به هر حال، آنچه موجب به وجود آمدن فرقه خوارج شد نیرنگ عمروعاص و معاویه به همراه جهالت و سوء برداشت عده ای از یاران حضرت علی(ع) بود.

3- بی تفاوتی و راحت طلبی

پس از قتل عثمان، معاویه پیراهن عثمان، خلیفه سوم، را علم کرد و به خونخواهی او با علی(ع) اعلان جنگ داد. در این میان، عده ای جانب علی(ع) و عده ای جانب معاویه را گرفتند. عده ای نیز مانند خوارج هر دو دسته را تفسیق و تکفیر کردند.

دراین اوضاع، گروهی بهترین راه را در این دیدند که درباره این دو شخصیت قضاوت نکنند; خلیفه اول و دوم را مقدم داشتند و قضاوت درباره خلیفه سوم و چهارم را به تاخیر انداختند. این گروه را «مرجئه » نامیدند. تا مدتی محور گفتار مرجئه همین بود ولی چیزی نگذشت که مساله عثمان و علی(ع) به دست فراموشی سپرده شد و به دلایل خاصی، مساله ارتکاب گناه کبیره را مطرح کردند. برخی مرتکب گناه کبیره را مؤمن و برخی دیگر، مانند خوارج، کافر می دانستند. در چنین وضعی، عقیده مرجئه، به شکل دیگری تکامل یافت; آنان موجب نجات را همان ایمان قلبی و شهادت لفظی دانستند و گفتند: عمل به وظایف ارتباطی به ایمان آدمی ندارد. بنابراین، ازاین جهت که ایمان را مقدم داشتند و عمل را به تاخیر انداختند، مرجئه نامیده شدند. این گروه در بی ارزش جلوه دادن عمل تا جایی پیش رفتند که گفتند ایمان یک فرد گناهکار با ایمان فرشتگان و پیامبران برابری می کند. اینان، در نهایت طرفدار - به اصطلاح - صلح کلی شدند و گفتند: باید قلب انسان پاک باشد، عمل چندان مهم نیست و امید است که خداوند ببخشاید! علت پیدایش این گروه، راحت طلبی و بی تفاوتی است; زیرا اینان به صدر اسلام نزدیک بودند و هنوز بسیاری از صحابه رسول اکرم(ص) در قید حیات بودند و ایشان می توانستند تحقیق کنند و راه را از بیراهه تشخیص دهند. برای شناخت راه صحیح، شواهد و قراین فراوانی وجود داشت که عماریاسر از آن جمله بود.

ابن ابی الحدید گفتگوی شنیدنی و جالب ذوالکلاع، از لشکر معاویه، را با ابونوح، از لشکر حضرت امیر(ع) پیش از جنگ صفین نقل می کند که چگونه تلاش می کردند با تمسک به این نشانه از جنگ و خونریزی جلوگیری کنند. اینان گفتگویی بین عمار و عمروعاص ترتیب دادند. در آنجا، عمروعاص اعتراف کرد که عمار همیشه با حق هماهنگی داشته است. با وجود این، هرگز از این نشانه استفاده نکردند. ابن ابی الحدید معتزلی از مردمانی که در جنگ با علی(ع) با وجود عمار، به شک و تردید افتادند ولکن خود امام(ع) را که شاخص هدایت بود، نادیده گرفتند، تعجب می کند. ابن ابی الحدید می گوید: «سر این مطلب آن است که قریش در گمنام کردن علی(ع) و پنهان نمودن فضایل او کوشیدند، تا آنجا که امتیازات او را محو نمودند و مردم بی خبر شدند و موقعیت او در دلها کم شد.» از داستان ملاقات عمار و عمروعاص استفاده می شود که اگر کسی واقعا به دنبال تشخیص حق از باطل باشد می تواند به هدایت دست یابد. از این نمونه ها در تاریخ بسیار وجود دارد. شخصی نزد ابن مسعود، صحابی و کاتب وحی پیامبر(ص) آمد و از او پرسید که در مواردی که حق با باطل مشتبه است، چه باید کرد؟ ابن مسعود می گوید: «به کتاب خدا ملتزم باش.» او می گوید: اگر هر کدام خود را داعی قرآن دانستند چه؟ پاسخ می دهد: «عمار با حق است.» (27) همچنین ابن ابی الحدید از زید بن ارقم از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند که فرمودند: «الا ادلکم علی ما ان تسالمتم علیه لم تهلکوا؟ ان ولیکم الله و ان امامکم علی بن ابی طالب فناصحوه و صدقوه فان جبرئیل اخبرنی بذلک.» (28)

ابن ابی الحدید، می گوید قریش از ابتدا در صدد پنهان ساختن فضایل علی(ع) بودند (29) ولی تاریخ نشان داد که خلفا بیش از هر کس دیگری در این امر دست داشتند و از نقل فضایل علی(ع) از زبان مبارک پیامبر اکرم(ص) منع می کردند.

4- منع نقل روایت از رسول اکرم(ص)

یکی دیگر از حوادث مهمی که در صدر اسلام اتفاق افتاد و منشا پیدایش فرقه های متعددی گردید منع نقل حدیث از رسول اکرم(ص) است. طبق نقل مسند احمدبن حنبل و بعضی دیگر، عمر در زمان خلافت خود، بخشنامه کرده بود که «ان من کتب حدیثا فلیمحه.» (30) منع تدوین و نشر احادیث پیامبراکرم(ص) پس از فوت دو خلیفه نخست، به صورت محدودی تعقیب شد; در عصر عثمان، تنها به روایاتی اجازه نشر داده شد که در عصر دو خلیفه نخست شنیده شده بود. (31) معاویه نیز به نشر احادیثی اجازه داد که در عصر خلیفه دوم شنیده شده بود. این ممانعت تا عصر عمر بن عبدالعزیز(99-101) به صورتی جدی ادامه داشت و نشانه تقدس و احترام به قرآن بود.

گذشت زمان ثابت کرد که منع تدوین آثار رسالت به نابودی دین می انجامد. بدین دلیل، عمربن عبدالعزیز به ابوبکر بن حزم، فقیه مدینه، نوشت: «به حدیث پیامبر بنگر و آن را بنویس. من از فرسودگی دانش و از بین رفتن دانشمندان ترسناکم. جز احادیث پیامبر، حدیث کسی را نپذیر. از دانش حدیث تحقیق کنید و بنشینید تا ناآگاهان را آگاه سازید. علم نابود نمی شود، مگر اینکه حالت خفا و سر به خود بگیرد.» (32) با وجود این اصرار، باز هم نهضت چشمگیری برای تدوین حدیث شکل نگرفت، جز آنکه برخی به نوشتن چند دفتر نامنظم دست زدند. وقتی دولت اموی سقوط کرد و عباسیان امور را به دست گرفتند در سال 143 هجری، در دوران خلافت منصور، نهضتی عظیم برای تدوین و نشرحدیث پی ریزی گردید. در این زمان، جز یک رشته دفاترنامنظم چیزی دراختیارنبود.

به علاوه، علاقه مردم و حکومت به شنیدن آثار رسالت سبب شد که رندان دنیاپرست از طریق جعل حدیث برای خود مقام و موقعیتی کسب کنند و به کرسی استادی تکیه زنند. کتب رجالی، کذابان و وضاعان بسیاری را معرفی می کند که به دلیل نیل به مقام و منصب یا ثروت و اعمال تعصب ولجاجت بر ضد گروهی، دست به جعل حدیث می زده اند. تنها علامه امینی; اسامی هفتصد نفر را به ترتیب حروف الفبا در کتاب الغدیر گرد آورده است. بدون شک،آمار وضاعان حدیث بیش از اینها است. هر کدام از این افراد هزاران حدیث جعل کرده اند.

حدیث نبوی در قرن دوم و سوم، به صورت مخروطی است که راس آن در عصر پیامبر اکرم(ص) و قاعده آن را اعصار بعدی می سازد. هر چه به عصر پیامبر(ص) نزدیک تر می شدیم تعداد احادیث کمتر است و هر چه از عصر آن حضرت دور می شویم این تعداد رو به افزایش است، تا آنجا که احمدبن حنبل (242 ه) متجاوز از هفتصد هزار حدیث صحیح را شمارش کرده است و بخاری، محدث معاصر وی، احادیث صحیح خود را حدود چهارهزار از ششصد هزار حدیث موجود برگزیده است. ابوداود صحیح خود را از میان پانصد هزار حدیث برگزیده و فقط چهار هزار و هشتصد حدیث را صحیح دانسته است. (33) همین احادیث گلچین شده از میان احادیث بی شمار از سوی محققان بعدی مورد نظر قرارگرفت وبسیاری ازآنهامشکوک و یامردودتلقی شد.

این آشفته بازار احادیث، که بیش از یک قرن در محاق منع تدوین و مذاکره بود، به دست افراد فرصت طلب و دنیاپرست و احیانا زاهدان نادان افتاد و چنان در معارف اسلامی، از اصول عقاید، تفسیر، تاریخ و مناقب و فضایل، آشفتگی پدید آورد که همه اصحاب مذاهب برای عقاید و اصول آرای خود، مدارکی از احادیث پیامبر(ص) به دست آوردند. زیربنای عقاید تمام فرق اسلامی را احادیثی می سازد که محدثان آنها را در کتابهای خود آورده اند. احادیث مربوط به تجسیم، تشبیه، جبر، رؤیت خدا بادیدگان مادی در روز رستاخیز و مانند آن، که در صحیح بخاری نقل شده، ازاین مقوله است.

5- احبار و راهبان

پیامبر اکرم(ص) وقتی از دنیا رفت دو امانت گرانبها در بین مردم گذاشتند: قرآن و عترت (34) و تاکید کردند که این دو مکمل یکدیگرند و از هم جدایی ناپذیرند. اما اندیشه «حسبنا کتاب الله » بین این دو جدایی انداخت و منع تدوین آثار رسالت و دور افتادن از دامان عترت و وارثان علوم پیامبر(ص) یکی از این دو ثقل عظیم را ضایع کرد و امت اسلامی را از آن محروم ساخت. از سوی دیگر، حس کنجکاوی بشر هرگز ساکت و آرام نمی نشیند و پیوسته به دنبال کشف مجهولات است و اگر از طریق صحیح ارضا نگردد از راه دیگری به جبران آن می پردازد. مردم به مرجع دینی و مفسر قرآن نیاز داشتند و گذشته از آن، از شنیدن سرگذشت انبیای سلف نیز لذت می بردند. در چنین وضعیتی، برای عالم نماهای بدیل به خوبی جا باز شد. در زمانی که شخصیت هایی همانند ابوذر و عبدالله بن مسعود توبیخ می شدند، به تمیم اوس داری، که عمر خود را در مسیحیت سپری کرده و در سال نهم هجری اسلام آورده بود، اجازه داده می شود که در مسجد پیامبر(ص) داستان سرایی کند! از عصر خلیفه دوم به بعد، احبار یهودی و راهبان مسیحی با کسب مجوز قانونی، به بیان تاریخ و قصص انبیا اقدام کردند.از جمله کسانی که در فرقه سازی نقش اساسی داشتندکعب الاحبار، وهب بن منبه وتمیم اوس داری هستند. اولی و دومی دراصل یهودی بودندولی سومی مسیحی بود.

کعب الاحبار بنابر قولی، در زمان خلافت ابوبکر و بنابر قولی، در عصر خلافت عمر اسلام آورد. در مدت کوتاهی، توانست افکار مسلمانان را به خود جلب کند، تا آنجا که ذهبی درباره او می گوید «او ظرف علم از بزرگان علمای اهل کتاب است. جماعتی از تابعین از او روایت نقل کرده اند.» (35) او با عنوان «عالم به عهدین » توانست عقاید یهود را در بین مسلمانان ترویج کند. در روایات او، جسم داشتن و مرئی بودن خدا کاملا مشهود است. این دو مساله بعدها در شمار عقاید اهل حدیث درآمد. وی با انواع مکر و حیله توانست علاقه خلیفه دوم را به خود جلب کند و پس از قتل خلیفه دوم، توانست در قلب خلیفه بعدی جا باز کند و حتی مقام مرجعیت دینی پیدا کند! خلیفه سوم مشکلات فقهی خود را با او درمیان می گذارد و از این نظر، مورد اعتراض ابوذر بود. (36) کعب الاحبار، درصدد زمینه سازی حکومت معاویه نیز بود; اما اجل بیش از این به او مهلت نداد. از او نقل شده که می گفت: «زادگاه پیامبر(ص) در مکه و هجرت او به طیبه (مدینه) و سلطنت او در شام خواهد بود.» (37) این مطالب بعدها در روایات ابوهریره ودیگران تکرار شد.

وهب بن منبه شخصیت دیگری است که در اواخر خلافت عثمان به دنیا آمد و در سال 114 از دنیا رفت. او نیز به عنوان «عالم به عهدین » معروف شد و کتابی به نام قصص الابرار و قصص الاخیار درباره زندگی انبیا نوشت. وی در اواخر قرن اول هجری، که مساله جبر و اختیار مطرح بود، از طرفداران نظریه جبر به شمار می آمد و در بر افروختن آتش این نزاع نقش اساسی داشت. اعتقادات علمای یهودی و مسیحی به این شکل وارد معارف اسلامی شد، تا آنجا که داستان خلقت آدم و حوا در تفسیر طبری عینا همانند تورات است که وهب بن منبه آن را نقل کرده است.

6- آشنایی با فرهنگ های بیگانه

وقتی قلمرو حکومت اسلامی گسترش یافت، مسلمانان با پیروان ادیان دیگر آشنا شدند. در این بین، یهودیت و سیحیت با تمسک به منطق ارسطویی و فرهنگ یونانی توانسته بودند مبانی عقیدتی خود را با دلایل عقلی استحکام بخشند. مسلمانان در برخورد با آنها، خود را درنوعی خلا فکری و عقیدتی می دیدند و در نتیجه، ضربه پذیرتر بودند. با توجه به سعه صدری که روحیه اسلامی به مسلمانان داده بود به سرعت دست به کار ترجمه آثارفلاسفه یونانی وایرانی شدند و ازاین سلاح ضد دشمن خود استفاده کردند.این مسائل باپاسخهای مختلفی که بدانهاداده می شدموجب پیدایش فرقه های متعددگشت.

7- رسوبات عقیدتی پیش از اسلام

اقوامی که اسلام می آوردند در آیین قبلی خود، درباره عقایدی مانند خدا، صفات او، قضا و قدر، ثواب و عقاب و امثال آن تصورات خاصی داشتند. از این موارد، آنچه آشکارا، بر خلاف اعتقادات اسلامی بود، مانند تعدد آلهه و بت پرستی، البته از دلهای آنها رخت برمی بست. ولی در مواردی که اعتقادات اسلامی دارای چند وجه بود، طبعا آنان به سمتی که با اعتقادات سابق شان سازگار بود متمایل می شدند; مثلا، خدای یهود به شکل انسان توصیف شده بود، چشمان او درد می گرفت، با حضرت آدم(ع) قدم می زد، پشت درختی پنهان می شد، با حضرت یعقوب(ع) کشتی می گرفت و شکست می خورد و امثال آن. معتقدان به این مسائل وقتی اسلام را می پذیرفتند به آیاتی که در آنها درباره خدا، لفظ گوش، چشم و دست به کار برده شده بود متمایل می گشتند. بنابراین، آنها در مورد این الفاظ همین معنای ظاهری را در نظر می گرفتند و می گفتند که خدا واقعا جسم یا گوش یا چشم دارد. (38)

8- اختلاف ذهنیت آدمیان

انسانها همواره طرز تفکرهای مختلفی دارند; ممکن است کسی خداوند را به این صورت تصور کند: مالک الملک، فرمانروای مطلق که کسی را یارای فرمان دادن به او نیست; فعال ما یشاء، کسی که در احکامش مجال چون و چرا نیست; مختار است تا گناهکاران را ببخشد و نیکوکاران را پاداش دهد، آنکه اگر قدرت کامله خود را ظاهر سازد سنگریزه کوه می شود، شب روز می گردد و گرمی آتش به سردی مبدل می شود; علت همه چیز است و انسان در افعال خود مختار نیست و آنچه می کند همه فعل خداست. اینها تصورات وافکار «اشاعره » است.

در مقابل، ممکن است دیگری این گونه در مورد خداوند بیندیشد: تمامی احکام و کارهای خداوند مبتنی بر مصلحت است، ذره ای خالی از حکمت نیست، او نظام عالم را براساس و قاعده ای استوار ساخته است که هیچ خللی در آن راه ندارد، در اشیا خواص و تاثیری گذارده است که هیچ گاه از آنها منفک نمی شود، انسان را مختار آفریده و تمام افعال و احکام او براساس عدل و انصاف است. اینها افکار و تصوراتی است که اعتقادات «معتزله » را شکل می دهد. گاهی نیز ممکن است اختلاف طبایع آدمی به صورت دیگری تصویر شود: بعضی عقل را در هر امری دخالت می دهند و تا وقتی چیزی مستدل نشود آن را باور نمی کنند، اما دیگری ممکن است به هیچ وجه، اهل چون و چرا نباشد و هر حرفی را که از بزرگی می شنود باور کند. این طرز تفکرات در همه اعصار و قرون وجود داشته اند. (39)

9- طریقه معاشرت علما و محدثان

از عوامل عمده اختلاف، روش معاشرت علما و محدثان بود. غالبا محدثان و علما جز با همکیشان خود با اهل هیچ کیش و مذهبی معاشرت نمی کردند; گاهی به دلیل اینکه معاشرت با غیر را روا نمی دانستند و گاهی در تلاش و جستجوی احادیث و تفحص و تحقیق بودند و این مجال را نداشتند که به امر دیگری بپردازند. علاوه براین، بعد مسافت و کمبود امکانات موجب می شد تا صدای مخالف به گوش آنها نرسد. به عنوان نمونه، شیخ ماتریدیه در اطراف خراسان با شیخ ابوالحسن اشعری در بصره معاصر بوده است. هر دو ضد نارساییهای «اهل حدیث » قیام کردند و هر دو ریشه در اهل حدیث دارند، هرچند ماتردیدی به معتزله نزدیک تر بود ولی هر دو مخالف معتزله بودند. با وجوداین، به دلیل اینکه از کار همدیگر خبر نداشتند، اختلافات این دو به اختلافات بین اشاعره و ماتریدیه منجر شد. (40)

10- حکومت ها و سلطه ها

حکومت ها، در طول تاریخ، گاهی برای رسیدن به مقاصد خود از هیچ امری فروگذار نمی کردند و از هر موقعیتی، کمال بهره برداری را می نمودند. لذا، به دلیل اینکه معارف بلند اسلامی در میان توده مردم از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده، از دستبرد حکام در امان نبوده است. موارد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد حکومت ها برای رسیدن به مقصود خود، تفسیر خاصی از متون دینی ارائه می دادند و از آن با قدرت حمایت می کردند. از سوی دیگر، درباره همان متن مقدس، تفسیرهای دیگری نیز مطرح بود. در این اوضاع و احوال، هر تفسیری طرفدار خاص خود را داشت و این آغاز تشتت و تفرقه بود. به عنوان نمونه، به سیر تاریخی بحث «قضا و قدر» و «جبر و اختیار» می پردازیم:

براساس آیات قرآن کریم، عقیده به جبر عقیده ای شرک آلود است که عرب جاهلی از آن پیروی می کرده: «افراد مشرک می گویند اگر خدا نمی خواست ما و پدرانمان شرک نمی ورزیدیم وچیزی راتحریم نمی کردیم.» (انعام: 148) این عقیده جاهلی تا مدتها در میان مسلمانان رایج بود. واقدی از زنی به نام «ام حارث » نقل می کند که گفت: «در جنگ حنین دیدم که عمربن خطاب پا به فرار گذارده است. به او گفتم این چه کاری است؟ گفت تقدیر الهی است.» (41) دیگرانی هم بودند که چنین اعتقادی داشتند: سیوطی از عبدالله بن عمر نقل می کند که «مردی نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا زنا به تقدیر الهی صورت می گیرد؟ وی در پاسخ گفت: آری. آن مرد گفت: چگونه می توان گفت که خدا عملی را بر من تقدیر نموده است، آنگاه مرا کیفر می دهد؟ ابوبکر در پاسخ گفت: چنین است، ای فرزند زن بدبو! به خدا سوگند، اگر کسی پیش من بود می گفتم با مشت بر بینی تو بکوبد (دماغت رابه خاک بمالد.)» (42)

حکومت اموی، نیز در ترویج مساله قضا و قدر کوشید. ابوهلال عسکری می گوید: معاویه نخستین کسی است که می گفت تمام کارهای بندگان با اراده خدا انجام می گیرد. (43) وقتی عایشه، همسر پیامبر اکرم(ص)، از معاویه بازخواست کرد که چرا بیعت فرزند خود، یزید، را بر مردم تحمیل می کنی در پاسخ گفت: قضا و قدر الهی است و بندگان درباره آن از خود اختیار و اراده ای ندارند. (44) عبدالله بن عمر نیز وقتی در مورد یزید به معاویه اعتراض کرد معاویه به او گفت: «من تو را از اینکه وحدت مسلمانان را برهم بزنی و خونریزی در میان آنان به راه اندازی باز می دارم. خلافت فرزندم یزید، قضای الهی است و بندگان درآن اختیاری ندارند». (45) این طرز تفکر بتدریج، به دیگران نیز سرایت کرد. وقتی عبدالله بن مطیع عدوی به عمر بن سعد وقاص اعتراض کرد که چرا حکومت همدان و ری رابر قتل حسین(ع) ترجیح دادی او در پاسخ گفت: «اینها اموری است که در علم الهی مقدر شده بود». (46)

دستگاه اموی در کنار این ترویج، دست به جعل حدیث در این باره زد. صحاح سته پر از این احادیث می باشد. اصول اعتقادات اهل حدیث بر چنین احادیثی بنا شده است. احمد بن حنبل، پیشوای اهل حدیث، چنین می گوید:«القدر خیره و شره و قلیله و کثیره و ظاهره و باطنه و حلوه و مره و محبوبه و مکروهه، حسنه و سیئه واوله وآخره من الله قضاء قضاه و قدر قدره.» (47)

شیخ ابوالحسن اشعری در این باره، می گوید: «خداوند مؤمنان را بر اطاعت موفق گردانیده و آنها را هدایت نموده و کافران را گمراه کرده و هدایت ننموده است... خیروشر، قضا وتقدیرالهی است و مابه خیر و شر، شیرین و تلخ تقدیر ایمان داریم و می دانیم که آنچه به مانرسیده امکان نداشته است که برسد وآنچه بر سر ما آمده امکان نداشته ازماباز گردد. بندگان برای خود سود و زیانی را مالک نمی شوند، مگر چیزی را که خدا بخواهد.» (48)

11- واکنش های اجتماعی، عقلی و دینی

مقصود از قدریه گروهی است که برای انسان نوعی اختیار و آزادی قایل بودند. پیدایش مذهب قدریه، واکنش های اجتماعی و عقلی در برابر اعتقاد به جبر بود که محدثان دستگاه حاکم آن را ترویج می کردند. گروه قدریه، که جرمی جز نشر عقیده اختیار و آزادی نداشتند، به عنوان نافیان قضا و قدر مواخذه، تنبیه و به دار آویخته می شدند. معبد جهنی، که یکی از مؤسسان فرقه قدریه است، به حسن بصری گفت: «فرزندان امیه خونها می ریزند و می گویند که کارهای ما بر طبق تقدیر الهی است. حسن بصری در پاسخ گفت: آنان دشمنان خدا هستند و دروغ می گویند.» (49)

غیلان دمشقی نیز با معبد جهنی هم عقیده بود. شهرستانی می گوید: «غیلان پیوسته می گفت: خیر و شر به دست بنده است.» (50) این دو از مظلومان تاریخ هستند; زیرا در مقابل خلفا مقاومت می کردند و از اینرو، از هیچ اتهامی نسبت به آنها مضایقه نمی شد. معبد جهنی به دست حجاج کشته شد.(80 ق) غیلان دمشقی نیز پس از یک محاکمه فرمایشی به وسیله فقیه وقت، اوزاعی، بر دروازه کیسان دمشق به دار آویخته شد. (150 ق)

دلیل این مطلب، که قتل این افراد جنبه سیاسی داشته، نامه هایی است که آنان برای خلفا نوشته اند. غیلان دمشقی، به عمر بن عبدالعزیز نامه ای نوشت و وضع رقت بار غنایم و بیت المال را گوشزد کرد. در آن وقت، هشام بن عبدالملک، که خلیفه نبود ولی جزو بیت اموی بود، سوگند یاد کرد که اگر خلیفه شود این مساله را با غیلان دمشقی تلافی کند و همین کار را هم کرد. (51) بدین ترتیب، گرچه خلفا مدعیان اختیار و اراده انسان را از بین بردند ولی این نوع طرز تفکر تکون پیدا کرده بود و بعدها به صورت یک فرقه اساسی به نام «معتزله » در آمد.

بنابراین، با یک نگاه اجمالی به تاریخ صدر اسلام، مشاهده می شود که روند مخالفت ها از زمان پیامبر بزرگ اسلام(ص) و در مقابل آن حضرت شروع می شود و بتدریج قوی تر شده و در اواخر عمر شریف آن حضرت، به صورت یک جریان عمده سیاسی در می آید که در نهایت، در«سقیفه بنی ساعده »حکومت رابه دست می گیرد و امت اسلامی بدین شکل متشتت و متفرق در می آیند.

پی نوشتها:

1- «بدون شک، نیاز مسلمانان به اتحاد و اتفاق از مبرم ترین نیازهاست و لکن درد اساسی جهان اسلام این نیست که فرقه های اسلامی به خاطر اتحاد اسلامی از اصول اعتقادی و یا غیراعتقادی خود صرف نظر کنند و به اصطلاح، مشترکات همه فرق را بگیرند و مختصات همه را کنار بگذارند; چه، این کار نه منطقی است و نه عملی... به هر حال، طرفداری از تز" اتحاد اسلامی" ایجاب نمی کند که در گفتن حقایق کوتاهی شود. آنچه نباید صورت گیرد، کارهایی است که احساسات و تعصبات و کینه های مخالف را برمی انگیزد اما بحث علمی سر و کارش با عقل و منطق است، نه عواطف واحساسات. »(مرتضی مطهری،امامت ورهبری، چاپ چهاردهم، قم، انتشارات صدرا،1372، ص 17-20)

2- «اطیعواالله و اطیعوا الرسول و...» (نساء:59)/ «اطیعواالله و رسوله ولا تنازعوا ...» (انفال:46)

3- بغ دادی می گوید: «کان المسلمون عند وفاة رسول الله(ص) علی منهاج واحد فی اصول الدین و فروعه، غیر من اظهر وفاقا واضمر نفاقا.» (الفرق بین الفرق، ص 35، بیروت) شهرستانی نیز در کتاب الملل و النحل، ص 21، نظیر همین عبارت را دارد.

4- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 861

5- ابن هشام، السیرة النبویه، ج 3، ص 331، بیروت / ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 861

6- در آغاز ابلاغ رسالت، وقتی آیه شریفه «وانذر عشیرتک الاقربین » نازل شد علی(ع) به فرمان پیامبر اکرم(ص) چهل تن از خویشاوندان خود، از جمله ابولهب، عباس و حمزه را میهمان کرد. ابولهب جلسه اول را برهم زد. ناگزیر، در روز دیگری، به همان ترتیب، از آنان دعوت به عمل آمد و پس از صرف غذا، آنها را به دین اسلام دعوت فرمودند: چه کسی می خواهد برادر و وزیر من باشد تا او را پس از خود وصی و خلیفه قرار دهم؟ این دعوت سه بار تکرار شد و در هر بار، تنها علی(ع) برخاست و به ایشان پاسخ مثبت داد. آنگاه پیامبراکرم(ص) در باره علی(ع) فرمود: او برادر، وصی و جانشین من است، سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید» (طبری، تاریخ طبری، ج 3، ص 1171 - 1174)

7- اشاره ای است به حدیث منزلت که پیامبر اکرم(ص) به علی(ع) فرمودند: «یا علی، تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی، جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد بود.» (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 278)

8- حادثه روز پنج شنبه، موضوع لوح و قلم

9- عن جابر بن سمرة قال: خطبنا رسول الله(ص) بعرفات «قال المقدمی فی حدیثه: سمعت رسول الله(ص) یخطب بمنی و هذا لفظ حدیث ابن الربیع، فسمعته یقول: "لن یزال هذا الامر عزیزا ظاهرا یملک اثناعشر کلهم" ثم لغط القوم و تکلموا فلم افهم قوله بعد کلهم...» (احمد بن حنبل، المسند، بیروت، الطبعة الثانیه، بیروت، دارالفکر، 1414، ج 7، ص 428، حدیث 20981

10- احمد بن حنبل، همان، ج 7، ص 428، حدیث 20981/ منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، ص 11 به نقل از صحیح ابی داود، ج 2، کتاب المهدی، ص 11207- «ان النبی(ص) قال: لایزال اهل هذاالدین ینصرون علی من ناواهم علیه الی اثنی عشر خلیفة فجعل الناس یقومون و یقعدون و تکلم بکلمة لم افهمها...»، همان، ص 20، به نقل از شیخ طوسی، کتاب الغیبة / احمد بن حنبل، همان، ج 7، حدیث 20993

12- صحیح مسلم، چاپ چهارم، بیروت، 1412ق.، ج 3، ص 1453، کتاب الاماره، حدیث 9 / احمد بن حنبل، همان، ج 7، ص 435، حدیث 2120 (در این حدیث لفظ «اصمینها الناس » دو بار تکرار شده است) و ص 428، حدیث 20980; راوی این روایات فقط جابربن سمره نیست، بلکه از هشام بن یزید و حفصة بنت سیرین، از طریق ابی العالیه از انس بن مالک نیز این روایت نقل شده است. ر. ک. به: منتخب الاثر به نقل از کفایة الاثر و حاکم نیشابوری،المستدرک علی الصحیحن.

13- ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 77 و ج 2، ص 21

14- طبری، همان، چاپ اروپا،ج 2، ص 445و ج 4، ص 1794

15- پیشین، ج 4، ص 1311 -1313 و ج 2، ص 431 از چاپ بیروت

16- صحیح مسلم، ج 3، کتاب الوصیة ص 1259 / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 122 / طبری، همان، ج 2، ص 426 / بخاری، صحیح بخاری، بیروت،1987، باب مرض النبی، ج 3، احمد بن حبنل، همان، ج 3، ص 246

17- صحیح مسلم، ج 3، کتاب الوصیة، ص 1257

18- صحیح مسلم، ج 3، کتاب الوصیة، ص 1259

19- ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 165

20- شهرستانی، همان، ج 1، ص 36

21- طبری، همان، ج 2، ص 442 / ابن اثیر، همان، ص 219

22- ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 20

23- و 24- پیشین، ج 6، ص 10 ; «والله مااضطرک الی هذا الامر الا الحسد لابن عمک » / طبری، همان، ج 3، ص 109 و ج 2، ص 446

25- برای توضیح بیشتر مراجعه کنید به ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص 10 و ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 212

26- پیشین، ج 2، ص 271

27 و 28 و29- همان، ج 3، ص 98 و ج 8، ص 17 و ص 271

30- احمد بن حنبل، همان، ج 3، ص 12 -13 / سنن دارمی، ج 1، ص 119

31- کنز العمال، ج 10، ص 295، حدیث 29490

32- بخاری، همان، باب 77، ج 1، ص 114

33- جعفر سبحانی، بحوث فی الملل و النحل، چاپ دوم، 1408، ج 1، ص 64

34- به این مضمون حدیث ثقلین، در کتاب غایة المرام 39 حدیث از اهل تسنن و 82 حدیث از شیعه نقل شده است. (ص 211 - 235)

35- جعفر سبحانی، همان، ج 1، ص 72 به نقل از محمد بن احمد ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 52

36- جعفر سبحانی، همان، ج 1، ص 76 به نقل از مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 339 - 340

37- جعفر سبحانی، همان، ص 77 به نقل از سنن دارمی، ج 1، ص 5

38- شبلی نعمانی، تاریخ علم کلام، ص 8 -9

39- همان، ص 10 -9

40- در باره اختلافات بین این دو مراجعه کنید به جعفر سبحانی، بحوث فی الملل و النحل، ج 3، ص 7

41- واقدی، مغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی،1366، ج 3، ص 690

42- السیوطی، تاریخ الخلفاء، بیروت، دارالقلم،1406، ص 106 و107

43- محمد تقی الشیخ التستری، الاوائل، ج 2، ص 125

44- ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة و هو المعروف بتاریخ الخلفاء،ج 1،قم،منشورات الرضی،1363،ص 183

45- پیشین، ج 1، ص 171

46- ابن سعد، طبقات الصحابه، چاپ بیروت، ص 148

47- احمد بن حنبل، طبقات الحنابله، ج 1، ص 15، کتاب السنة، ص 44 - 50

48- ابوالحسن اشعری، همان، ص 325 و 320

49- جعفر سبحانی، همان، ج 3، ص 103 به نقل از الخطط المغریزیه، ج 2، ص 356

50- و 51- شهرستانی، همان، ج 1، ص 16 و47

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر