خجالتی بودن چنان سخت گریبان بعضی ها را می گیرد که آنها را متقاعد می سازد شاید یک مشکل خصلتی یا جسمی دارند. بنابر این هرگز نمی توانند آن را از خودشان دور کنند.
در صورتی که خجالتی بودن مبنایش بر روی مجموعه ای از ایده ها و تعریف های غلط است که روبرو شدن با آن از طریق استدلال منطقی زیاد سخت نیست و می تواند به تغییر رفتار افراد خجالتی منجر شود.
خجالتی بودن بعضی افراد ریشه اش در نوع تعبیری است که آنها از افراد ناشناس دارند. آدم های خجالتی همه جا احساس معذب بودن نمی کنند. آنها فقط وفتی با غریبه ها روبرو می شوند زبان شان قفل می شود. غریبه های که به شکل های مختلف با آنها فرق دارند.
بدون آنکه قصد توهین وجود داشته باشد خجالتی بودن یک نوع خصلت « محلی» بودن است. ذهن آدم های خجول اصرار دارد که افرادی که می بیند با تربیت و سلیقه و عادت آنها شبیه باشد. آدم ها اگر همسن، هم عقیده، هم نژاد، همشهری و هم زبان نباشند بلافاصله یک دیوار عاطفی دورشان می کشند و راه هر نوع آشنایی و دوستی احتمالی را مسدود می کنند.
برای افراد خجالتی، « دیگران» دست نیافتنی و برهم زننده آرامش هستند. خجالتی ها از روبرو شدن با آدم های جدید احساس نامنی می کنند. یک گفتگوی درونی در آدم های خجالتی شکل می گیرد از اینکه: « من کاری از دستم ساخته نیست. من هیچ شانس دوستی با فردی که نمی شناسم و با من فرق دارد ندارم. او قدبلندتر است، او زیباتر است، او باهوش تر است، او از محله و مذهب و فرهنگ دیگر است و …»
بزرگ جلوه دادن تفاوت ها، رمزِ رفتار خجالتی ها است. دانشجوی جوانِ خجول فکر می کند قیافه معمولی دارد و اصلا نمی تواند وارد دنیای دختران خوشگل بشود و بپذیرد که شاید نقطه مشترکی می تواند با یکی از آنها داشته باشد.
آدم خجول نمی خواهد از خود رفتار نامطبوع یا غیردوستانه بروز دهد فقط حس سنگین ناشی از تفاوت ها و اختلاف هایی که در دیگران می بیند وی را از هرگونه تلاش برای آشنایی و تماس برحذر می دارد.
این شیوه تاثیرپذیری و اعتماد به آشنا و هم قبیله، در بخش بزرگی از تاریخ تمدن بشر وجود داشته است. با اهالیروستای آنطرف رودخانهسرد و نامهربان و غریبه رفتار می کرد. آن زمان ها چاره ای هم نداشتند چون شیوه دفاع از خانواده و فامیل و قبیله از راه های اساسی بقا در دنیای قدیم بوده است. اما با افزایش زندگی شهرنشینی و تجمع غریبه ها در شهرها، به بخش بزرگی از بشر جرئت و فرصت آشنایی و درهم آمیزی با « دیگران» داد.
بشر از نظر روانی به نوعی از رفتار شهروندی رسید که از غریبه ها و متفاوت ها نترسد. روابط تجاری با شهرها و کشورها و بعدها با رشد تکنولوژی کشتیرانی و سفر به سرزمین های دیگر، به مردم جهان نشان داد که اختلاف و تفاوت، یک اتفاق ناگزیر در سیاره ما است و بهتر است با آن کنار بیایند.
بشر 6 قرن گذشته با شتاب تمام به کشف انواع فرهنگ و ملل دست یافت و به مرور به این حقیقت کلی رسید که برای بقا و گسترش استاندارد زندگی شخصی و جمعی، بهتر است به جای یافتن تفاوت ها به دنبال نقاط مشترک بگردد. عمومی ترین آنها این حقیقت مشترک است که همه ما انسانیم و اکثریت واکنش ها، نیازها، تمایلات و حتی ترس های ما مشابه است.
آدم های خجول، فکر می کنند تلاش شان برای آشنا شدن، افراد دیگر را در وضعیت ناگوار و ناخواسته قرار می دهند. می ترسند آنها را ناراحت کنند.
آدم های خجول، دل خوشی از آدم های آسانگیر و اجتماعی ندارند چون یقین قاطع دارند افرادی که زیادی با همه راحت هستند مدام مشغول اذیت دیگران هستند. همین شیوه دیدن دنیا است که به افراد خجالتی اجازه آشنایی با افراد دیگر را نمی دهد.
خجالتی ها زیادی به دنیای « محلی» و آشنای خودشان، تکیه می کنند. خجالتی ها به خاطر محدود ساختن خودشان، بی دلیل به این احساس می رسند که آدم های خاصی هم هستند.