برادر و وزیر

از آغاز نبوت سه سال گذشته است;پیامبر دعوت خود را علنی نکرده و رسالت به صورت ماجرایی پنهان باقی مانده است،زیرا اعلان دعوت به معنی جبهه گیری در قبال تمام مردم مکه نسبت به چیزی بود که پذیرا نبودند و پافشاری در مردود شمردن آن داشتند و تا پای جان با آن مبارزه می کردند.

از آغاز نبوت سه سال گذشته است;پیامبر دعوت خود را علنی نکرده و رسالت به صورت ماجرایی پنهان باقی مانده است،زیرا اعلان دعوت به معنی جبهه گیری در قبال تمام مردم مکه نسبت به چیزی بود که پذیرا نبودند و پافشاری در مردود شمردن آن داشتند و تا پای جان با آن مبارزه می کردند.

اصول تازه احتیاج به نیروی پشتیبان دارد

پیامبر می دانست که قبایل مکه و توده های عرب پشت سر آنها،در آینده،در به کار بردن هر گونه وسیله شکنجه بر ضد او،تردیدی به خود راه نخواهند داد،زیرا او بر گسترش رسالت پا فشاری خواهد کرد و از آنها خواهد خواست تا از دین خود و دین پدرانشان دست بردارند.این جبهه گیری غیر قابل اجتناب است،و علی رغم خطرهای عظیمی که دارد،بی شک،پیش خواهد آمد.چرا که دستور رسالت بر محمد (ص) نازل نشده است که به عنوان داستانی پنهان و رازی نهان باقی بماند آن هم رسالتی که برای اصلاح بشریت و دگرگون ساختن عقاید و روش زندگی آنان نازل شده است.و آن هرگز میسر نیست،مگر این که آنان را با بانک بلند فرا خواند،و آشکارا بیم دهد،و با محتوای رسالت آشنا سازد در عین حال اراده خداوندی بر پیروزی رسالت و حامل بار رسالت تعلق گرفته است.

برای این که یک رسالت دینی جدید (یا برای هر مکتب فکری نو پا) که باخواسته های توده های مردم برخورد دارد به پیروزی دست یابد،لازم است که صاحبان و ناشران رسالت (و کسانی که از آنها انتظار گرایش به دین جدید می رود) تا اندازه ای از آزادی در گفتار و رفتار برخوردار باشند.البته افراد معمولی جرات بر پذیرش اصول تازه را-موقعی که این پذیرش آنها را در معرض خشم،کینه و شکنجه قرار دهد-پیدا نمی کنند،بخصوص آن گاه که اجتماع به آزادی فردی بی اعتقاد و در مقابل قانون نافرمان باشد.

البته اجتماعی از این نوع-به خودی خود-در برخورد با قوانین جدید به زور و شکنجه متوسل می شود.بیشتر افراد از جرات کافی برای ایستادگی در مقابل اراده توده ها برخوردار نیستند،و آمادگی برای تحمل زیانهای مالی و جانی در راه آرمانهای والا ندارند.بدان لحاظ است که برای پیروزی دعوتی از این نوع،بایستی صاحب دعوت-دست کم-تا حدی از آزادی گفتار و رفتار برخوردار باشد.

این آزادی تحقق پیدا نمی کند مگر هنگامی که از طرف کسی پشتیبانی شود و از آن جا که اجتماع غیر دموکرات و تند خوست،ناگزیر صاحب دعوت باید یارانی نیرومند و با اخلاص داشته باشد که در راه حمایت از آزادی خود و کسانی که تمایل به پیوستن به آن اصول جدید را دارند و یا حداقل به خاطر شخص حامل رسالت آمادگی پاسخ دادن خشونت با خشونت را داشته باشند.و اگر نه جمع زیادی فراهم آمد و نه مشتی از افراد با اخلاص که در راه آن اصول فداکاری کنند،حداقل باید فردی پیدا شود با نیرو و جرات و اخلاصی همانند صاحب رسالت، تا پشت او را محکم کند و وزیر،معاون و سپر محافظ او باشد تا مشکلات سنگین او را سبک کند و به همراه او پاسخگوی خطرها باشد.

برخی خویشاوندان بر برخی دیگر مقدمند

چه بهتر که آن بازوی مورد نظر یکی از خویشاوندان صاحب رسالت باشد.چرا که از خویشاوندان انتظار می رود که مهربانترین افراد نسبت به او باشند.قرآن برای مابازگو می کند موقعی که بر موسی رسالت نازل شد و پروردگارش به او گفت:«سوی فرعون برو که او طغیان کرده است.»،موسی فهمید که با رفتنش به سوی فرعون و دعوت کردن او به ایمان با خطرهای مهمی که برای او بی سابقه است،روبرو خواهد شد.در حالی که برای رویارویی با خطرها و جلب حمایت به سوی خود،امید در جذب عده زیادی از افراد با اخلاص قوم خویش نداشت.از پروردگار خود خواست تا پشت او را به وسیله وزیری از خاندانش محکم گرداند:

«گفت:پروردگارا سینه ام را گشاده گردان،و کار مرا آسان کن و گره از زبانم بگشای تا سخنم را بفهمند،و برایم وزیری از خاندانم قرار ده-برادرم هارون را-پشتم را به وسیله او استوار فرما» (1) .

باید آخرین رسالت پیروز گردد

محمد خاتم انبیا است و رسالتش پایان رسالتهای آسمانی است.این بدان معنی است که باید پیروز گردد و تا ابد بماند.از آنجا که خداوند مطابق معمول همه کارها را با وسایل طبیعی شان انجام می دهد،پیامبرش را مامور نکرد تا برای دعوت به اسلام یکباره با همه مردم روبرو شود،زیرا که این کار ممکن بود به شکست رسالت منجر گردد،تا به پیروزی آن;بلکه خداوند اراده فرموده است تا دعوت بتدریج انجام گیرد.در نتیجه،پس از گذشت سه سال از آغاز نبوت به پیامبرش فرمان داد تا دعوت خویش را از نزدیکترین وابستگان خویش آغاز کند:

«نزدیکترین خویشانت را بیم ده،و برای کسانی که از مؤمنان پیرو تو شدند،فروتن باش،و اگر از تو نافرمانی کردند،پس بگو من از عملی که انجام می دهید بیزارم » (2) .

پس،نزدیکترین خویشاوندانش-به هر حال-اگر چه دعوت او را اجابت نکنند،کم آزارتر از دیگران خواهند بود.چه بسا که در میان آنان فردی نیرومند با اخلاصی فراوان،آماده برای فداکاری پیدا شود،وزیر او گردد و به همراه او با سختیها روبرو شود و سپری باشد که او را از خطرهای بسیار نگهدارد و در سازمان دادن یک امت و دولت یاور او شود.

نخستین انجمن اسلامی

هنگامی که این آیه نازل شد،رسول خدا فرزندان عبد المطلب را-که آن روز چهل یا سی نفر بودند-به ولیمه ای که در آن کمی نمک و مقداری شیر بود،دعوت کرد،پس از آن اندک، خوردند و آشامیدند تا سیر و سیراب شدند.هنگامی که فرصت سخن گفتن فرا رسید،پیامبر خدا (ص) شروع به سخن کرد و فرمود:«ای فرزندان عبد المطلب!به خدا سوگند که من جوانی از عرب سراغ ندارم که برای خاندانش بهتر از آنچه من برای شما آورده ام،آورده باشد. براستی که من خیر دنیا و آخرت برای شما آورده ام.

پروردگارم مرا مامور ساخته است تا شما را به سوی او دعوت کنم،پس کدام یک از شما مرا بر این امر معاونت می کند تا برادر،وصی و جانشین من در میان شما باشد؟پس همه آن قوم خودداری کردند به جز علی بن ابی طالب (آن روز سیزده ساله بود) که گفت:ای پیامبر خدا! من یاور تو خواهم بود.

دوباره پیامبر دعوتش را بر آنها تکرار کرد،آنان خودداری کردند ولی علی سخن نخستین خود را تکرار کرد.

سپس پیامبر،بازوی علی را گرفت.در حالی که روی سخنش با حاضران بود فرمود:«این برادر، وصی و جانشین من در میان شماست،پس گوش به فرمان او،و مطیع او باشید».پس آن عده برخاستند و در حالی که می خندیدند،به ابو طالب گفتند:تو را امر کرد که دستور پسرت را بشنوی و مطیع او باشی (3) .

امام احمد بن حنبل در مسند خود از علی روایت کرده است که موقع نزول این آیه،پیامبر (ص) از فرزندان عبد المطلب سؤال کرد:کیست که از طرف من،دین و تعهدهایم را به عهده گیرد تا با من در بهشت باشد و جانشینم در بین خاندانم گردد؟پس کسی از آنان به او پاسخ نداد جز علی که به او گفت:من! (4)

احادیثی که رویدادهای دیگری را با آیه مربوط می کند

بخاری و مسلم-بر خلاف بسیاری از مورخان و محدثان-این حادثه مهم را نقل نکرده اند.ولی مسلم و دیگر محدثان حادثه دیگری را-که بعد از این واقعه اتفاق افتاده است-نقل کرده اند. اینان روایت کرده اند که پیامبر (ص) بالای کوه صفا ایستاد و قبایل قریش را صدا زد و آنان را به ایمان آوردن فرا خواند.روایت رویداد آخری را درباره آیه بیم دادن بستگان نزدیک خویش آورده اند.

مسلم از ابو هریره روایت کرده است که او گفت:«چون این آیه نازل شد:«و بیم ده خویشان نزدیکتر خود را!پیامبر خدا قریش را طلبید،و آنها جمع شدند.پس به طور عموم و خصوص رو به آنها کرد و گفت:ای فرزندان کعب بن لؤی خود را از آتش نجات دهید.ای فرزندان مرة بن کعب!خویشتن را از آتش برهانید.ای فرزندان عبد مناف!جان خود را از آتش نجات دهید. ای پسران هاشم!خویشتن را از آتش نجات دهید!ای فاطمه!تو هم خود را از آتش نجات ده، زیرا که من از جانب خدا مالک هیچ چیزی برای شما نیستم،جز این که با شما رابطه خویشاوندی دارم که حق آن را به خوبی ادا می کنم » (5) .و شگفت آن که خداوند،پیامبر را مامور به بیم دادن نزدیکترین خویشاوندانش می کند (و نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت همان فرزندان عبد المطلبند) پس پیامبر از فرزندان کعب بن لؤی و فرزندان مرة بن کعب شروع می کند در صورتی که آنان از خویشان دورند.پس،آیا ممکن است پیامبر از فرمان خدا تجاوز کرده باشد؟و شگفت تر از آن این است که پیامبر خدا دخترش فاطمه را صدا می زند و او را دعوت می کند،تا خود را از آتش نجات دهد.در حالی که او هنوز طفل خردسالی است در خانه او،و با وجود این که او پاکترین زنان مسلمان است.در تاریخ ولادت آن بانو،راویان اختلاف .بعضی از راویان روایت کرده اند که یک سال پس از مبعث به دنیا آمده است (7) .و بیشتر روات روایت می کنند که پنج سال پیش از مبعث متولد شده است.پس،آیا معقول است که پیامبر کودک پاک خود را مخاطب قرار دهد،همان طوری که بنی کعب و بنی مرة و دیگر مشرکان را مخاطب می سازد،و عجیب تر از آن این که مسلم از عایشه روایت کرده است که او گفت:«چون آیه و انذر عشیرتک الاقربین نازل شد،پیامبر خدا بر بالای صفا ایستاد و گفت:ای فاطمه دختر محمد،ای صفیه دختر عبد المطلب،ای فرزندان عبد المطلب،من برای شما از جانب خدا مالک چیزی نیستم،از من هر چه می خواهید از مال خودم بخواهید.»

تناقضی روشن

قطعا این حدیث با احادیث قبل سازگار نیست،زیرا تنها به خاندان عبد المطلب توجه دارد در حالی که احادیث قبل از آن بیشتر متوجه به غیر از خویشاوندان نزدیک پیامبر است،شگفتی حدیث در این است که پیامبر کودک خردسالش فاطمه را-که هنوز به حد تکلیف شرعی نرسیده است-مخاطب قرار می دهد،و از بالای کوه صفا او را مخاطب قرار می دهد،در حالی که او همه وقت در میان خانه پیامبر بوده است!و آن نیزدر حالی است که خطاب به فاطمه و دیگر اولاد عبد المطلب متضمن رسالتی-که در آن ایشان را به ترک عبادت بتها و یا ایمان به اسلام فرمان دهد-نیست.

علاوه بر این که عایشه هنوز موقع این حادثه به دنیا نیامده بوده است،چون پیامبر با او در مدینه عروسی کرد در حالی که او نهمین سال عمرش را پشت سر می گذاشت (8) .معنی آن مطلب این است که ولادت او در حدود پنج سال بعد از مبعث بوده است.ابو هریره نیز از شهود حادثه نبود زیرا که او پیامبر را در خیبر و یا در سال هفتم هجری هنگام بازگشت از خیبر دیده است (9) !و عجیب تر از همه آنها سخن زمخشری است که می گوید:عایشه دختر ابی بکر و حفصه دختر عمر با کسانی بودند که پیامبر روز انذار،آنان را مورد خطاب قرار داد (در حالی که عایشه روز انذار به دنیا نیامده بوده است!!) (10) .

قطعا این دلیل روشنی است بر مشتبه شدن مطلب بر راویان و این که دو شیخ[مسلم و بخاری]از روال طبیعی دو حادثه نزول دستور به انذار و آن چه را پیامبر بعد از نزول امر انجام داده است،غافل مانده اند.چه بسا که کتب صحاح از مطلب صحیح غفلت کرده اند!!

در حقیقت،این آیه،آشکارا دلالت دارد که خداوند پیامبرش را مامور ساخته است تا نزدیکترین خویشاوندانش را بیم دهد،و خویشان نزدیکترش همان فرزندان عبد المطلب بودند نه بقیه قبایل مکه.از پیامبر (ص) بعید است که،جز آنچه را که خدا به او فرمان داده است انجام دهد.پس،آنچه مورخان و بسیاری از محدثان روایت کرده اند،که پیامبر (ص) فرزندان عبد المطلب را بر ولیمه ای جمع کرد،و از آنان که از خویشاوندان و بستگان نزدیک او بودند خواست تا به رسالت او بگروند و با او در کار مهم و خطیری که بر عهده گرفته است، همکاری کنند،مطلبی است که با منطق وطبیعت حوادث مهم منسجم و هماهنگ است.چه کسانی سزاوارترند به معاونت پیامبر از خاندان خود او در روبرو شدن با خطرهایی که پیامبر در انتظار آنهاست؟

اینکه دعوت به اسلام باید تدریجی باشد امری طبیعی است،پیامبر می خواهد به کمک فامیل و خاندانش یعنی نزدیکترین مردم به خود،مطمئن شود پیش از این که دیگران و بقیه قبایل عرب را دعوت به تغییر عقاید خود و ترک بتهایشان کند در حالی که آنان در آینده در نهایت خشونت و دشمنی با او روبرو خواهند شد.

هدف پیامبر چه بود؟

به یقین این حدیث دلالت می کند که رسول خدا هنگامی که اعضای خاندانش را به اسلام دعوت کرد،مهمترین هدفش در گفتار خود به آنان این بود که میان آنها شخصی را پیدا کند تا او را بر گسترش اسلام یاری دهد.البته پذیرش اسلام واجد اهمیت است،ولی مهمتر از آن این است که بین گروندگان به او کسی باشد که گرانمایه ترین چیزی را که داراست در راه پیروزی اسلام صرف کند.و امروز از میلیونها مسلمان موجود،ای بسا کسانی که کم ارزشترین چیزها را در راه دینشان صرف نمی کنند!

پیامبر (ص) در آن موقعیت به همان اندازه که نیاز به کسانی داشت تا به اسلام ایمان آورند احتیاج به شخصی داشت که جرات،اخلاص و سرسختیش با جرات پیامبر (ص) و اخلاص و پایداری آن حضرت متناسب باشد.اگر چهل تن از پسران عبد المطلب اسلام آورده بودند برای اسلام می توانستند بسیار مفید باشند.ولی اگر آنان افراد معمولی بودند هنگام شعله ور شدن آتش جنگ-که حتمی بود-توان روبرو شدن با هزاران فرد مکی و دهها هزار تن خارج از مکه را نداشتند،چرا که خداوند در آینده نزدیک پیامبر را مامور به دعوت از تمام اعراب و دیگر ملتها می کرد،و همه آنان،بجز اندکی سالها باید در مقابل آن دعوت با تمام نیرو و با سر سختی ایستادگی می کردند.

آری،چهل تن از افراد معمولی قدرت روبرو شدن با هزاران فرد خشمگین را ندارند ولی یک فرد غیر معمولی که روحیه و صفاتش با روحیه و اوصاف پیامبر هماهنگ است می تواند با آنچه پیامبر (ص) در آینده روبرو خواهد شد رویاروی شود.از این رو می بینیم که پیامبر در خطاب به آنان از این هدف اصلی پس از یک مقدمه طولانی با این عبارت سخن می گوید: «پس کدام یک از شما مرا بر این امر کمک می کند تا برادر،وصی و جانشین من در میان شما باشد؟».

چگونه پیامبر این پیمان را با خود بست؟

گاهی انسان-پیش از هر چیز-موقع خواندن این کلمات کوتاه،ولی مهم،دچار شگفتی می شود که چگونه رسول خدا (ص) با فردی پیمان می بندد که آن فرد وی را یاری کند تا او را برادر،وصی و جانشین خود قرار دهد؟تصور کنید که پس از مخاطب قرار دادن آنان،همه یا اکثریتشان اسلام آورده اند و به او وعده کمک داده اند،حالا او چه می کند؟گاهی تصور می کنیم که ممکن است همه آنان برادر او شوند،ولی این تصور برای ما دشوار است که همه آنها اوصیای پیامبر شوند!و اگر چنان چیزی هم ممکن می بود،اما،به هیچ وجه ممکن نبود همه آنان جانشین وی باشند.

اما پس از کمی تامل و تحلیل پاسخ مطلب برایش روشن می گردد.پیامبر به خوبی می دانست که هر چند همه آنها در آن موقعیت اسلام آورند،اکثریت آنان بر بستن آن پیمان همکاری که او خواهان آن است گردن نخواهند گذارد،زیرا این کمک ها به معنی مبارزه با تمام جامعه عربی و اقدام برای خاموش کردن آتش جنگی بی سابقه است.آنها تصور خواهند کرد که اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد به نابودی آنان و زیان جانی و مالی ایشان منجر خواهد شد.پیامبر می دانست که وزیر مورد نظر فردی غیر عادی است.در حالی که اکثریت قریب به اتفاق آنان افراد معمولی بودند.

آنچه در آن جلسه اتفاق افتاد به وضوح بر درستی آنچه پیامبر (ص) انتظار داشت دلالت می کند،در بین آنان کسی نبود که جرات کند با پیامبر پیمان همکاری ببندد مگریک نفر که روزها و سالهایی که به دنبال این حادثه آمدند،ثابت کرد که او شخصی غیر عادی است در جرات و اخلاص،فردی بی نظیر است.

و هر کسی این حق را دارد که بپرسد چرا پیامبر خدا به کسی که به او کمک کند وعده داده است تا برادر،وصی و جانشین او در میان مردم باشد؟

پیامبر از روش موسی پیروی می کند

البته آنچه روشن است این است که پیامبر خواسته است تا از موسی پیروی کند!موسی از پروردگارش خواست تا برایش وزیری از خاندان خودش قرار دهد و اینک این محمد (ص) است که نزدیکترین خویشاوندانش را جمع می کند و درخواست وزیری برای خود از میان آنان می کند در حالی که وزیر موسی هم از خاندان خود او-برادرش هارون-بوده است.پیامبر خدا،محمد (ص) هیچ برادری نداشت چون او تنها فرزند عبد الله و آمنه بود.و به پیروی از موسی خواسته است که وزیری از خاندانش-که برادرش باشد-برگزیند مساله خلافت نیز همین گونه است.

هنگامی که موسی (ع) برای دیدار پروردگارش به کوه رفت و چهل شب از میان قومش غایب بود،هارون،برادر و جانشین وی گردید.قرآن به شرح زیر اعلان می کند:

«ما موسی را سی شب وعده دادیم و کامل کردیم آن را با ده شب.پس وقت مقرر پروردگارش-چهل شب-پایان یافت،و موسی به برادرش هارون گفت در میان قوم من، جانشینم باش و اصلاح کن،و راه تبهکاران را پیروی مکن » (11) .آنچه پیامبر خدا (ص) سالها بعد به علی (ع) فرمود که درستی آن نزد مسلمانان مورد اتفاق است،این برداشت و درستی آن و همچنین درستی حدیث انجمن را مورد تایید و تاکید قرار می دهد.آن گفته این است:

«یا علی!آیا راضی نیستی که نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی (ع) باشی،جز این که پس از من پیامبری وجود نخواهد داشت؟».

البته دادن منزلت هارون به علی به استثنای نبوت،خود دلیل بر آن است که علی (ع) در بقیه جهات که عبارت است از وزارت،برادری و خلافت،مثل هارون است.پس دو حدیث در معنی هماهنگ،و هر دو یک هدف را تعقیب می کنند.

اما وصایت اگر چه رتبه ای از رتبه های هارون نبوده است،ولی مقامی بوده که پیامبر (ص) علاوه بر مقامهای هارون به علی مرحمت کرده است.

وزارت،فداکاری و سازندگی

گاهی کسی می گوید:چرا پیامبر وزارت علی را برای خود،با برادری،وصایت و خلافت پاداش می دهد با این که وزارت،خود همان پاداش است؟پاسخ این است که معاونت یا وزارت از جانب علی نوعی ایثار و فداکاری است،و برادری،وصایت و خلافت بخششی از طرف پیامبر خدا و پاداشی برای او در مقابل آن ایثار و آن فداکاری است.برای روشن شدن مطلب یادآوری می کنم که وزارت دو نوع است:

(1) وزارت مربوط به تدبیر امور دولتی که بر پا شده است.در این نوع وزارت;وزیر طرف مشورت رئیس دولت و یا عهده دار حکومت کشور به دستور رئیس دولت،مجلس و یا ملت است.

(2) وزارت در بنیانگذاری،ایجاد و ساختن;در آن جا وزیر،یاور رئیس خویش است در به وجود آوردن دولتی که وجود نداشته است یا تاسیس دین جدیدی که مردم آشنایی با آن نداشته اند، کار اصلی وزیر در این نوع وزارت این است که نه تنها به همراه رئیس خود همه سختیها را تحمل می کند و با تمام خطرهایی که رئیسش با آنها مواجه است،روبرو می شود،بلکه سپر حفاظت او می شود تا آن جا که حاضر است جان خود را در راه او فدا کند.

وزارت از نوع اول در حقیقت،بخشایشی از طرف رئیس دولت نسبت به وزیرش و تجلیلی از اوست،به سبب مقام والایی که به او مرحمت کرده است.

اما در وزارت نوع دوم،به آن اندازه ای که گذشت و ایثار از طرف وزیر است،عطا از جانب رئیس نیست:زیرا آن نوعی فداکاری بزرگ است که وزیر پیوسته در راه رئیس خود و برای دستیابی به هدف او،انجام می دهد.وزیر نوع اول یا به تنهایی اداره می کند و یا تدبیر امور دولت استقرار یافته موجود را مشترکا به عهده می گیرد.اما وظیفه سنگین وزیر از نوع دوم، شرکت در ایجاد دولت جدید است و یا در گسترش دینی که قبلا وجود نداشته است.و معنی آن این است که با رئیس خود خطرها و مشکلاتی را پذیراست که تمام بشریت از مواجه شدن و تحمل آنها عاجزند.

وزیری را که پیامبر از میان خاندان خود درخواست می کند نه از نوع اول که از نوع دوم است. در آن جا دولت اسلامی وجود نداشته است تا پیامبر (ص) در اداره آن به مشورت با کسی نیازمند باشد.آن جا هرگز جمعیتی اسلامی وجود نداشته و رسول خدا در آن مرحله نبود (حتی پس از برپایی دولت نبوی) که نیازمند به کسی باشد تا در کیفیت نشر دعوت و یا در طریق تاسیس آن با وی مشورت کند.او فقط نیاز به نیرویی داشت که از او پشتیبانی کند،و آن نیرو در شخصیتی می توانست تجلی کند با اوصافی که در دیگران یافت نشود و به بالاترین درجه های قهرمانی،فداکاری،بزرگواری،اخلاص و فرمانبرداری از خدا و پیامبرش رسیده باشد.

برای این که چنین کسی شایستگی پیدا کند که برادر رسول خدا و جانشین او شود تا در نبودن او جایگزین او شود لازم است که شخصیتش امتداد شخصیت پیامبر (ص) و آیینه تمام نمای او باشد،تا حد زیادی در علم،حکمت و دور بودن از هوا،جاه و مال،نظیر او باشد و به تعبیر دیگر تصویر کوچکی از پیامبر بزرگ باشد.

آری پیامبر (ص) نیازی نداشت تا درباره نظریه ای با کسی مشورت کند تا او را به راهی درست راهنمایی کند چه او خود داناترین دانایان و حکیمترین حکما بود.اما او نیاز به وزیری مددکار داشت که با کار،دلاوری،و فداکاری خویش،یار و یاور و مددکار او باشد و خویش را در شخص پیامبر (ص) فانی ببیند،و در خور آن باشد که هرگاه ایجاب کرد و آن گاه که پس از وی بر کرسی حکومت بنشیند،آئینه تمام نمای او باشد.

نتیجه مشورت در خانه پیامبر (ص)

براستی که تاریخ همانند انجمن مشورتی که پیامبر (ص) با دعوت از فرزندان عبد المطلب برای بستن پیمان در خانه خود بر پا کرد به یاد ندارد،و از نظر نتیجه مهمتر و ارزشمندتر از آن را به خود ندیده است،پیمانی میان پیامبر اعظم-حامل رسالت آسمانی-و میان وزیرش، علی بن ابی طالب (ع) که آن روز سیزده سال بیش نداشت.اساس آن پیمان دو چیز بود:

(1) تعهدی که علی (ع) به قیمت جانش برای پیامبر (ص) بست،تا در انجام وظیفه خطیرش وزیر او باشد.

(2) وعده نبوی که پیامبر (ص) آشکارا در برابر حاضران در انجمن به زبان آورد،و در حالی که دست شریفش روی گردن علی بود فرمود:«این برادر من،و وصی من و جانشینم در میان شماست پس گوش به فرمان و مطیع او باشید».

از جمله مطالب در خور توجه آن است که پیامبر (ص) برای ایفای وعده اش منتظر نشد تا نخست علی به تعهد خود عمل کند،بلکه وعده خود را به صورت پاداشی فوری برای وزیرش به اجرا در آورد،او در انجمن مشورتی خود اعلان و تکرار کرد،که علی را به عنوان برادر،وصی و جانشین خود برگزیده است.و آن بدین سبب بود که می دانست کلمه ای را که علی بر زبان می آورد به تمام معنی پذیرفته است و گفتار و کردارش در حقیقت یکی است و جدایی ناپذیر و دور از هر نوع تناقض است.علی (ع) در حالی سخن می گوید که به حقیقت از بزرگی و عظمت کاری که انجام آن را در برابر پیامبر (ص) بر عهده گرفته است تا وزیر او در آن کار خطیر باشد آگاه است.البته می دانسته است که آن کاری مهم و غیر معمولی است و عظمت آن به حدی است که گویی نوعی از محال است.چه به تغییر عقاید جامعه،اخلاق،روش زندگیش و وادار ساختن آن بر اعتقاد به اصول و مبانی آسمانی که با طبیعت آن جامعه سازگار نیست، برخورد می کند.و بدان جهت بود که علی می دانست آن هدف مهم در آینده با تمام نیروهای اجتماع معارض خواهد بود برای اینکه به پیروزی قطعی برسد باید بر همه آن نیروها غلبه کند و دولتی بر اساس اصول جدیدی که با وحی نازل شده است بنیان نهد تا آن دولت از این اصول و از آزادی معتقدان به آن اصول حمایت کند.

این هدف خطیر که تمامی امت قادر بر انجام کامل آن نخواهد بود،آن گاه انجام-پذیر خواهد شد که نیروی تصمیم پیامبر (ص) و نیز تعهد یاری علی به پیامبر و معاضدت آن حضرت و مقابله او با تمامی خطرهایی که سر راه آن هدف رو در روی پیامبر قرار گیرد،با هم جمع شوند.

هنگامی که انجمن از عقد این پیمان آگاه شد البته انتظار این بود که علی به انجام تعهد خود اقدام کند،چنان که انتظار می رفت پیامبر نیز در آینده به همه مسلمانان آنچه را که به خویشاوندانش درباره علی (ع) در روز انجمن اعلان کرده است،ابلاغ فرماید.ما در صفحه های آینده خواهیم دید که چگونه علی تعهدی را که با پیامبر بسته بود اجرا کرد و چگونه پیامبر پس از آغاز رشد دولت آنچه را که برای سی مرد از فرزندان عبد المطلب ابراز کرده بود به مسلمانان،اعلان فرمود.

البته علی از آن زمانی که تعهد خود را به زبان آورد،جان خود را در اختیار پیامبر قرار داد.اما تا سالها بعد از آن جلسه مشورتی پیامبر (ص) به کمک بالفعل علی نیازی پیدا نکرد زیرا پدر علی در تمام آن مدت زنده و نیرومند،عهده دار حفظ حیات پیامبر بود و به مؤمنان اجازه جنگ با ظالمان و ستمگران داده نشده بود و خطر مبهمی پیامبر را تهدید نمی کرد.

اما لحظه خطر ده سال پس از تاریخ انجمن منزل،نزدیک شد،ابو طالب به جوار رحمت پروردگارش انتقال یافته بود سران مشرکان مکه در دار الندوه شور کردند و تصمیم گرفتند که شبانه به زندگی پیامبر (ص) خاتمه دهند.پیامبر وزیرش را برای آغاز اجرای تعهدش طلبید،آن شب،شب فداکاری بود و علی قربانی و امانتدار پیامبر (ص) بود.

پی نوشتها:

1-سوره طه،آیه 25-31.

2-سوره شعرا،آیه 214-216.

3-این حدیث را ابن اسحق،ابن ابی حاتم،ابن مردویه،ابو نعیم و بیهقی در«الدلایل »،نقل کرده اند. (متقی هندی در کنز العمال ج 15-ص 100 نقل کرده است و شماره حدیث در چاپ جدید 286 است و حادثه مذکور را عده ای از مورخان روایت کرده اند.) طبری در کتاب خود«تاریخ الامم و الملوک و الرسل »ج 2 ص 216،ابن اثیر در کتاب «الکامل »ج 2 ص 21 و ابو الفدا در جزء اول از تاریخ خود آورده ص 216 آن جا که از نخستین کسی که اسلام آورده ست یاد می کند، (سید شرف الدین در کتاب المراجعات خود ص 110 و شیخ امینی در کتاب الغدیر ج 2 ص 279-280 آن را نقل کرده اند.) .

4-ج 1 ص 111 و ابن جریر آن را روایت کرده و صحه گذاشته است.الطحاوی و ضیاء مقدسی (کنز العمال ج 15 ص 113 و شماره حدیث در الکنز 323 است.) آن را روایت کرده اند.

5-ج 3 ص 79-80.

6-حاکم در المستدرک ج 3 ص 161 گفته است که فاطمه در چهل و یکمین سال تولد پدرش به دنیا آمد.

7-صحیح مسلم ج 3 ص 79-80.

8-طبقات ابن سعد ج 8 ص 59.

9-طبقات ج 4 ص 327.

10-السیرة الحلبیة ج 1 ص 321.

11-سوره اعراف آیه 142.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر