چکیده:
همانطور که از مباحث گذشته روشن شد، اندیشه های انسانی بویژه در حوزه علوم اجتماعی و انسانی بر یکدیگر تاثیر گذاشته واز هم تاثیر می پذیرند. تفکرات و دیدگاههای فلسفه علم بطور کلی و نمونه های برجسته آنان به صورت خاصی در ایجاد تحولات و احیانا پیشرفتهای دانش تجربی و اجتماعی تاثیر قابل توجهی داشته اند. بدیهی است سخن از تاثیرگذاری آنها لزوما به معنای درست یا نادرست بودن آنها نیست و منظور ما در اینجا بیشتر نوعی اشاره اثباتی و تبیینی به موضوع می باشد.
از جمله مصادیق چنین دیدگاههایی، یکی «ابطال گرایی » پوپر می باشد.
(2) و دیگر نظریه «الگوی مسلط »
(3) توماس کوهن
(4) و همچنین «برنامه های تحقیق » لاکاتوش است
(5) که در این فصل بررسی می شوند. می توان دو نگرش اخیر را که در آستانه سیطره فلسفه علم پوپر مطرح شدند، نوعی آلترناتیو برای نظریه ابطال گرایی وی بحساب آورد.
در این نوشته همچنین به چگونگی کاربرد این دو نظریه در علم اقتصاد و سازگاری یا عدم سازگاری پیش فرض های آنها در این رابطه اشاره خواهد شد. مؤلف محترم ابتدا اشاره کوتاهی به زمینه ها و شرایط رشد و توسعه علمی می کند و پس از آن دیدگاه «توماس کوهن » را بررسی می نماید وبدنبال آن نظریه «لاکاتوش » را مورد بحث قرار می دهد. تغییرات جزیی و انتقالات کلی
رشد هر چیزی تدریجی و مستمر است، و تکامل و توسعه آن دوره ای و گسسته می باشد. این تقابل بین رشد و توسعه و تکامل در ترکیبات موجودات زنده، افراد، هویتهای اجتماعی و بدنه های دانش و معرفت مشاهده شده است.
جنین در رحم بطور مستمر در حال رشد است، اما کمی قبل از تولد بصورت یک موجود انسانی تکامل پیدا می کند. یک کودک به تدریج رشد کرده، تغییر پیدا می کند، اما در دوره بلوغ انتقال اساسی پیدا می کند. نظامهای اقتصادی و اجتماعی بطور ثابت در تحول اند اما در مواقعی بصورت اساسی و سریع تجدید سازمان پیدا می کنند. واضح است که رشد، یک شرط لازم برای توسعه است ولی کافی نیست.
(6) ممکن است افراد بدون آنکه به یک موجود انسانی پخته و مجرب تبدیل شوند رشد کنند و نیز ممکن است عقاید بدون آنکه چیزی به دانش موجود اضافه کند، موفقیتی بدست آورد و تکامل یابد. در واقع دلیلی و یا شاهدی بر اجتناب ناپذیری توسعه وجود ندارد، حتی نظریه داروین و سایر نظریه های تکامل زیست شناختی چنین لزومی را ادعا نمی کند. این واقعیت که یک گروه از میمون ها، خرسها و یا هر چیز دیگر ممکن است زمانی به اتکال انسان تکامل یافته باشند، به این معنا نیست که میمون های موجود نیز احتمالا همان روال را در یک زمانی در آینده ادامه میدهند. یعنی حتی اگر اصل تکامل و توسعه غیر قابل اجتناب باشد، این را نمی رساند که حصول و تحقق تمامی ابعاد توسعه و تکامل غیر قابل اجتناب است. در واقع این احتمال وجود دارد که در زمینه اندیشه و عمل انسانی هیچ نوع تحول و تکاملی بدون یک مجموعه تلاشهای متناسب، ممکن نباشد.
به نظر می رسد که تاریخ پیشرفت علمی نیز، فرضیه های تداوم رشد و غیر یکنواخت بودن توسعه و تکامل را پذیرفته است. حال به «انقلاب نیوتونی » درمکانیک،
(8) «انقلاب داروین » در زیست شناسی،
(9) و «انقلاب کینز» در اقتصاد،
(10) اشاره می کنیم، تا این موضوع روشن شود که مراحل معینی از توسعه و تکامل در تاریخ علوم مختلف آنچنان اساسی بوده اند که ممکن است بصورت منحصر به فرد و فوق العاده تلقی شوند.
واضح است که دانش و معرفت در طول چند قرن گذشته در حال رشد بوده است، اما تنها در لحظات تاریخی بسیار کمی وجود داشته است. در عین حال این مشاهدات بخودی خود ما را مسلح به هیچ نوع نظریه ای در مورد فرایند علمی نمی کند. سؤال این است که این انتقادات اساسی چگونه اتفاق می افتد و آیا آنها روند مشترکی دارند یا خیر؟
(11) بطور خاص به نظر می رسد که کوهن تقریبا هرنوع پیشرفت علمی و نوع افزایش واقعی در معرفت علمی را بعنوان انقلاب درنظر می گیرد. بعبارت دیگر، لازم نیست که انقلابات در مفاد «کوهن » در قالب یک وضع فوق العاده [و لحظه تاریخی] صورت گیرد، کما اینکه در انقلاباتی چون انقلاب داروین چنین است. بسیاری از مثالهای تاریخی که از انقلاب علمی مطرح می کند، بیشتر و بااهمیت تر از پیشرفت های جزیی نمی باشند. این امر یک مشاهده مهم می باشد، زیرا نشان می دهد که نظریه کوهن در واقع مرتبط با توضیح از فرایند تغییرات علمی است (چه رشد باشد و چه توسعه).
سپس این سئوال مطرح می شود که بر مبنای چه مفادی [چرا؟] هر تغییر واقعی در دانش موجود را انقلاب علمی بنامیم؟ می توان پاسخ کوهن را چنین حدس زد: همه این قبیل تغییرات واقعی در دانش و معرفت (کوچک و بزرگ) تنها در وضعیت های معینی و درنتیجه منازعاتی قابل ملاحظه، اتفاق می افتند. لذا در استفاده کوهن از عبارت مذکور، این مقاومت در مقابل نظریه جدید است که به نظر می رسد وضعیت انقلابی آن را تعریف کند. در عین حال به نظر می رسد بسیاری از خوانندگان آثار او بویژه در میان دانشمندان علوم اجتماعی نظریه وی را بعنوان توصیفی از روند «انتقالات علمی اساسی » [اصلی] یعنی انقلاباتی در یک مفاد بسیار ظریف تر، تفسیر نمایند. این سوء تفاهم (جزیی) از قلمرو اهمیت نظریه کوهن ممکن است یک سری از موفقیت های ناگهانی آنرا بخصوص در میان دانشمندان علوم اجتماعی، توجیه کند، دلیل دیگر شهرت الگوی کوهن ادعای این نکته است که الگوی مذکور نوعی تجزیه و تحلیل جامعه شناختی از پیشرفت علمی است. البته این ادعایی بحث انگیز است و ما در قسمت های بعدی این فصل آن را مورد بررسی قرار می دهیم.
به هر دلیل که باشد نظریه کوهن در ارتباط با ساختار انقلابات علمی ذهن های بسیاری را در زمینه های مختلف و با دورنماهای ایدئولوژیک متفاوت بسرعت تسخیر کرد (اگر نگوئیم فریفته کرد). این نظریه ادعا می کند که منشا تغییرات زیادی (نه تنها در میان فلاسفه و دانشمندان علوم طبیعی بلکه در سطح وسیعتری در میان دانشمندان علوم اجتماعی، از جمله اقتصاددانها) شده است. و در میان گروه اخیر علاوه بر جذب تندروها و سایر گرایشات انشعابی [و مخالف] و گرایشات انتقادی تعداد قابل توجهی از ارتدکس ها و محافظه کاران را نیز اغوا کرده است. در عین حال بطور کلی، اقتصاددانان کوهنی و سایر دانشمندان علوم اجتماعی، این نظریه را بدون بررسی کافی در قالب و محتوای اصل نظریه و بدون تعمق کافی در کاربرد، برای معارف و علوم مورد نظرشان بکار می برند. در هر صورت درباره آنچه این نظریه بر سر اقتصاد اثباتی آورد (که هنوز در ذهن عده ای از تغییر یافته های کوهنی مطرح است)، مطالب زیادی گفته یا نوشته نشده است. در این فصل ما نظریه کوهن و بدنبال آن نظریه لاکاتوش را به همراه تلاش های کاربردی آنها در تاریخ و روش های علم اقتصاد شرح می دهیم. ساختار انقلابات علمی
کوهن «علم عادی » را بعنوان حوزه متناسب فعالیت علمی (عادی) تعریف می کند.
(12) علم عادی به نوبه خود مبتنی بر یک سلسله اکتسابات [و کشفیات و پیشرفت های] علمی مهم در گذشته می باشد. این موفقیت ها [و پیشرفت های] مهم تاریخی (که تحت عنوان پارادیم یا الگوی مسلط توصیف می شود) برای برنامه ها و عناوین تحقیق علمی (عادی) یک سری حد و مرز تعیین می کنند. عناوین و برنامه های تحقیق دربرگیرنده یک بررسی نقادانه نسبت به الگوی مسلط مدون شده نیستند بلکه برعکس این الگوی مسلط است که بصورت حاکم حدود ارجاع به علم عادی و محدودیت های تحقیق را تعریف می کند. از این مطلب فهمیده می شود در عین اینکه دانشمندان تلاش های خود را برای حمل معماها [و مسائل بغرنج] متمرکز ساخته اند، علم عادی یک نظام جا افتاده محکم و تقریبا یک هنر غیرهیجانی [یک صنعت غیرنوسانی] است.
(13) این معماها [و مسائل بغرنج] ممکن است در شرائط اولیه موفقیت الگوی مسلط حل نشده باقی مانده باشند و یا در طول کنکاش های بعدی آن، بوجود آمده باشند. لذا، هیچ دانشمندی توان و انرژی خود را صرف مقابله با مبانی الگوی مسلط [که در حال حاضر حاکم است] نمی نماید; کشف یا حدوث موارد متضاد بعنوان معماهای جدید تلقی شده که نیازمند راه حل [مناسب] می باشند.
الگوی مسلط تنها در اثر ظهور و بروز نظام مند [سیستماتیک] یک سری بی نظمی ها مورد تهدید قرار می گیرد، که نمی توان آنها را برای مدت زمان زیادی فراموش کرده و یا به نحوی با آنها مماشات نمود. (بطور خاص یک عدم سازگاری مداوم و مهم بین الگوی مسلط و طبیعت، یعنی جهان تجربی، بوجود آید). این بی نظمی ها[بی قاعدگی ها] در واقع ممکن است آنچنان مهم و انعطاف ناپذیر [و مقاوم] باشند که باعث بروز یک بحران علمی شوند. در عین حال صرف ظهور بحران برای کنار گذاردن الگوی مسلط، کافی نیست. در میان کلمات خود کوهن هست:
اگرچه [دانشمندان] ممکن است ابتدا ایمان خود را [نسبت به الگوی مسلط] از دست بدهند و سپس به ملاحظه بدیل آن [آلترناتیو] بپردازند، اما الگوی مسلطی را که باعث شده به وادی بحران بیفتند، ترک نمی کنند.
(14) تنها ظهور یک الگوی مسلط بدیل که بتواند (حداقل) بیشتر بی قاعدگی های مهم را حل نماید و یا به نحوی تطابق دهد، شرط کافی برای رد الگوی مسلط موجود را فراهم می آورد.
رد کردن یک الگوی مسلط بدون جایگزین کردن همزمان الگوی دیگر، رد کردن خود علم است. این عمل مربوط به خود انسان بوده و به الگوی مسلط ارتباط ندارد. وی بطور واضح از طرف همکارانش همانند نجاری قلمداد خواهد شد که گناه را به گردن ابزار و آلات خود می اندازد.
(15) اگر در زمانی هردو شرط، هم بروز بحران و هم وجود الگوی مسلط بدیل، تحقق یابند، یک انقلاب علمی به وقوع می پیوندد. در این قسمت است که مقاومت در برابر تغییر، ابتدا تضعیف شده و نهایتا در هم شکسته می شود. تحقق و تدوین الگوی مسلط جدید در همان زمان، لوازم سه گانه زیر را به همراه دارد: یک راه حل برای بحران علمی ارائه می نماید; فرضیه یک جهان بینی (علمی) جدید را فراهم می آورد (که شاید همان باشد که تحت عنوان چهارچوب مفهومی قرار دارد) و یک سیاهه [برنامه] تحقیق بدیل جهت ادامه کار دانشمندان تدارک می بیند. بنابراین، انقلاب فروکش می کند و علم عادی دوباره عمل ارائه طریق خود را جهت حل معماها در قالب الگوی مسلط جدید ازسر می گیرد.
نظریه کوهن دارای یک سری ویژگی های خیلی جذاب و جدید و قابل ذکر است. این نظریه در زمانی ارائه شد که اکثر نظریه های (تجربه گرایی) مربوط به معرفت علمی می رفتند که تاکیدی یکجانبه برمبانی منطقی (در مقابل جامعه شناسی) تحقیق علمی بنمایند. این نظریه (حداقل تا حدودی) نوعی نظریه توصیفی (و نه دستوری) از پیشرفت علمی را ارائه داد. و بر دیدگاه دانشمند (عادی) نسبت به نقش در برابر موضوعش، حرفه اش و جامعه انسانی، پرتو افکند. این نظریه حتی نوعی توصیه ضمنی مبنی براینکه یک عضو از جامعه علمی چگونه می تواند موفق شود (و یا شکست بخورد) ارائه داد. به نظر می رسد موفقیت بیشتر بخاطر سازگاری و یا قدرت ابداع و ابتکار آن باشد و شکست نیز در نتیجه ترکیبی از نقادی و خلاقیت آن حاصل شود. در عین حال نظریه مذکور می تواند در چند زمینه مهم مورد انتقاد قرار گیرد.
انتقاد به نظریه کوهن را می شود در راستای خطوط کلی زیر سازمان داد: اول اینکه باید نظریه مذکور را در محتوا و قالب آن و در رابطه با علوم طبیعی (یا علوم پخته و بالغ) که به آنها اشاره می کند، ارزیابی نمائیم. دوم آنکه باید نظریه مذکور را نسبت به تاریخ و نسبت به روش علم اقتصاد بکار برده و ارتباط و تناسب آن را با ساختار انقلاب ها در علم اقتصاد معین کنیم.
بررسی نظریه کوهن در قالب خود، مسائلی را در ارتباط با دقت و وضوح مربوطه، مبانی منطقی، روش، جامعه شناسی و امثال آن پیش می کشد. در ارتباط با روشنی مساله یکی از قدیمی ترین مشکلات که بطور خاصی مرتبط با نظریه کوهن است معنای دقیق و مهم عبارت «پارادیم » است. کوهن خودش در نوشته ای در پایان چاپ دوم کتابش این مشکل را تایید می کند;با گفتن اینکه، عبارت پارادیم حداقل در 22 طریف متفاوت بکار می رود، وی در واقع نظر یک خواننده پراحساس [و همنوا] را مطرح می کند.
(16) راه حل خود او آن چیزی است که در مورد چند اثر منتشر شده اش عمل کرده و آن این است که دو استفاده خیلی متفاوت از آن عبارت باقی می ماند. وی اولین نوع استفاده را تحت عنوان «قالب انضباطی »
(17) ذکر کرده و دومی را «مثالهای مشترک » نامیده است.
قالب انضباطی [یا ماتریس انضباطی] اجزای الگوی مسلط می باشند که یک کل را تشکیل می دهند و با هم عمل می کنند. مفیدترین تفسیر از ماتریسم منظم (برای شخصی که با آموزش های اصطلاح شناسی ماقبل کوهنی سرو کار دارد) آن است که آن را بعنوان یک مجموعه از عقاید اساسی، یک نظام اندیشه یا چهارچوب مفهومی (که پارادیم را می سازد) تلقی کنیم که دربرگیرنده یک سری نظریه ها، فرضیه ها و مفاهیم (مربوط به اجزاء پارادیم) می باشد. اما ممکن است کوهن با این تفسیر موافق نباشد و درنتیجه هنوز ابهام باقی می ماند: تاکید او بیشتر بر نمونه هایی (و نه مقوله هایی) است که قالب مورد نظر [ماتریس] را تشکیل می دهند (یعنی تعیمم های سمبلیک الگوهای مسلط ماوراء طبیعی و غیره) که لزومی به تفسیر بیشتر آنها در این نوشته نیست. توصیف کوهن از استفاده دوم از پارادیم (یعنی مثالهای مشترک)، با ابهام کمتری همراه است اما کمتر عبارتی هستند که معنای واضع آن را برسانند. شاید مهمترین نقش مثالهای مشترک سهم تلویحی اما در عین حال اساسی آنها نسبت به تدوین و تکامل زبان علمی مشترک و (خیلی مهمتر از آن) یک روش مشترک نسبت به مسائل متشابهی باشد که هنوز یک دانشمند با آن برخورد نکرده است. همانطور که مشخص است هیچکدام از این استفاده های مربوط به مفهوم پارادیم، به روشن شدن یک مسئله مهم (و تقریبا محصور کمکی نمی کنند. و مسئله این است: آیا نظریه انقلابات علمی تنها در مورد سیستم های وسیع تر فکری، چهارچوب های مفهومی و امثال آن اعمال می شود، و یا اینکه به طور یکسان نسبت به تمامی الگوها و نظریه هایی که بر این قبیل سیستم ها و چهارچوب ها استوارند، کاربرد دارد؟ با استفاده از تصویرهای تاریخی در متن اصلی، خواننده چنین تاثیر می پذیرد که همه آنها موضوع فرایند توصیف شده توسط کوهن هستند; اما این مطلب در هیچ جا به روشنی بیان نشده است.
تمایز مهمی، هم در زمینه های تاریخی و هم در زمینه های روانشناختی مطرح است. از یک طرف چون نظریه (مذکور) می رود که یک تعمیم تاریخی از پیشرفت علمی باشد، نیازمند مثالهایی بسیار بیشتر از مواردی خواهد بود که (حتی نظریه ها و فرضیه هایی که قلمرو محدودی دارند) به نظر می رسد با وجود سرسختی پارادیم های وسیع تر، دربرابر تغییر مقاومت می کنند. از سوی دیگر درک روانشناسی «جامعه علمی » در چسبیدن به چهارچوب کلی فکر و تحقیق خود تا حصول روش های منسوخ، آسان تر است; اما این روشن نیست که در مورد نظریه های کم اهمیت تر که رد آنها نه چهارچوب اصلی را تهدید می کند و نه جامعه علمی را بطور کلی به خطر می اندازد، چرا باید چنین عمل شود. در واقع چرا نباید یک قسمت جزئی را برای تقویت کل سیستم فدا نمود؟
در نظریه کوهن مقدار قابل توجهی دور وجود دارد. مثلا مفهوم علم عادی، بحران، انقلاب علمی و غیره دور به نظر می رسند، اگرچه مقداری از دوری بودن آنها ممکن است غیرقابل اجتناب تلقی شود، اما همان فرایند و ساختار انقلابات علمی خودش در منطقه خطر جهان شمولی قرار دارد; و این چیزی است که نمی شود از نظر دور داشت. موضوع از این قرار است که فرایند انقلابات علمی همانطور که توسط کوهن توضیح داده شده اقلا مهمترین تمایز بین علم تکامل یافته [بالغ] و علم غیرمتکامل است; این تنها علوم متکامل هستند که تحت سیطره یک پارادیم منحصر بفرد قرار می گیرند، در حالیکه علوم غیربالغ (که هنوز دوره پیش تاریخ علمی خود را می گذرانند)، مورد هجوم (و مقابله) الگوهای مسلط و مکاتب رقیب قرار دارند. این تمایز دقیقا همان است که به نظریه استحکام و گزینش گری می دهد; یا به عبارت دیگر آن را بشکل نظریه درمی آورد، نه تاتالوژی. در عین حال، هم نظریه و هم محتوای واقعی آن می رود که در تمام زمان ها، مکانها، رشته ها، علوم و هنرها و در واقع در تمامی فرایند تغییر در جو کلی وجود انسانی، درست باشد. بعنوان شواهد خارجی موارد زیر را ملاحظه کنید. الگوی مسلط یهودیت توسط الگوی مسلط مسیحیت کنار گذاشته شد، پارادیم زرتشتی و کلیساهای شرقی توسط پارادیم اسلامی کنار رفتند. پارادیم رومانتیسم جای خود را به الگوی مسلط رئالیسم (در ادبیات قرن 19 اروپا) داد که آنهم به نوبه خود در برابر پارادیم های آزادی خواهی هنری، فرا واقعیات گرایی، رئالیسم سوسیالیسم و امثال آن، تسلیم گردید. مکتب هنری تجسم،
(18) پارادیم های سبک هنری آزادی خواهی و مکتب هنری ماقبل «رافائل » را کنار گذاشت، در حالیکه مکتب کوبیسم
(19) (با یک موقعیت مستحکمی که پیدا کرده بود)، مکتب تجسمی (امپرسیونیسم) را کنار گذاشت. الگوی مسلط «صلح رومی »
(20) توسط پارادیم فئودالیسم کنار زده شد که آن نیز خود بوسیله پارادیم سرمایه داری در طی انقلاب انگلستان، انقلاب باشکوه (1688)،
(21) انقلاب فرانسه، انقلاب صنعتی و غیره از میان رفت. دو الگوی مسلط و رقیب ایران (فارس) و امپراطوری روم شرقی توسط پارادیم منحصر بفرد امپراطوری اسلامی درهم شکسته شد و در همه این قبیل موارد می توان به توصیف مفصلی از بی قاعدگی ها و بحرانهای مربوطه دست یافت که اطمینان بخشی آنها کمتر از نمونه های طرح شده از تاریخ علوم متکامل (بالغ) توسط کوهن نیست و کوهن خود نیز از این واقعیت مطلع است اما به نظر می رسد جوابی که او می دهد، اصل ایراد را تقویت می کند:
مورخان ادبیات، موسیقی، هنر، توسعه سیاسی و بسیاری از دیگر فعالیت های بشری موضوعات خود را به مقدار زیادی در مسیر یکسانی توصیف نموده اند. اگر من نسبت به مفاهیمی مانند اینها جلودار بوده باشم، بطور اساسی توسط کاربرد آنها در ارتباط با علوم (زمینه هایی که بطور وسیع در جهت متفاوتی توسعه می یابند) بوده است.
(22) در اینجا به نظر می رسد یک نکته مهم درنظر گرفته نشده است. [و آن اینکه] مورخان تاریخ و امثال آن توسط این خصوصیات جهان شمول (همانگویی) مربوط به فرایند تغییر به تشخیص موضوع خود از میان دیگر موضوعات نپرداخته اند. و عملا نیز نمی توانند چنین کنند زیرا به نظر می رسد آنها درباره تمامی مکانها و زمانها و فعالیت های انسانی باید حقیقت را بگویند. و نکته مهمتر اینکه، آنها ادبیات (یا هنر) بالغ و غیربالغ را براساس این زمینه که اولی ویژگی های انقلابات ادبی را دارد، برخلاف دومی، تمییز نمی دهند. حتی مواردی از علوم نابالغ کوهنی وجود دارد (که دربرگیرنده پارادیم های رقیب هستند) که به نظر می رسد از خود خصوصیاتی را بروز می دهند که مشابه همان خصوصیاتی که کوهن برای یک پارادیم منحصر بفرد مربوط به علوم بالغ ذکر می کند. این همانگویی دارای دو ویژگی (هرچند مرتبط بهم) می باشد. ویژگی اول مربوط به یک خط جداکننده برای علوم بالغ [متکامل] و غیربالغ است (اگر بعنوان خط جدایی علم از غیر علم نباشد). بطور واضح نظریه کوهن در مورد فرایند انقلابات علمی این مساله را حل نمی کند (این امر در مورد علوم بالغ، غیر بالغ، غیر علم و حتی زمینه های غیرفکری مشترک است). این امکان وجود دارد که کوهن بطور ضمنی قاعده ابطال پذیری پوپر را بعنوان ویژگی تمایزدهنده علم از غیرعلم را فرض کرده باشد در اینصورت تفاوت بین کوهن و پوپر به عدم توافق آنها پیرامون معیار دستوری ابطال پذیری تقلیل نیافته بلکه به فرایند توصیفی ابطال پذیری مرتبط می گردد. یعنی جایی که پوپر می گوید روند کشف علمی شامل تلاش های مداومی است که به ابطال فرضیه های ابطال پذیر منتهی می شود، کوهن خواهد گفت که پیشرفت علمی وضعی تدریجی داشته و زمانی صورت می گیرد که فرضیه های قابل ابطال با بحران مواجه شده و در طول یک انقلاب عوض شوند; یعنی ابطال پذیری تنها در شرائط و اوضاع و احوال فوق العاده ای [استثنایی] توسط جامعه علمی پذیرفته خواهد شد.
فرض ابطال پذیری را از متن اولیه کتاب کوهن و یا از چاپ بعدی آن براحتی نمی توان درک کرد. اما در آخرین ملاحظاتی که انجام می دهد تقریبا بطور قاطع و ضمنی فرض آزمون پذیری در الگوی خود را قبول می کند.
(23) این ممکن است جنبه اول یعنی جنبه دستوری مساله را حل کند، اما جنبه دوم یعنی جنبه توصیفی [از مشکل مورد نظر] به قوت خود باقی خواهد بود; اگر ویژگی های عمومی پیشرفت علمی با سایر تحولات مشترک باشند، درآن صورت چه تفاوتی بین ساختار انقلابات علمی و سایر تحولات وجود دارد؟ اگر فرقی ندارد، در آن صورت آنچه ما داریم یک گزاره از ساختار انقلابات علمی بطور کلی است. [و این] یک ادعای همانگویی صرف است که همه عقاید، نظام ها، روابط و غیره، زمانی که بایک بحران و یک بدیل قابل قبول تری مواجه می شوند، تحول می یابند. و این تمام مساله است!
اما پیرامون روش ها، مسائل و مشکلات بیشتری وجود دارد. قرار است نظریه کوهن یک قانون تاریخی (و یا تجربی)، یعنی نظریه ای عمومی صورت بندی شده از تعمیم های استقرایی مربوط به واقعیت های تاریخی باشد. اگرچنین است باید با برچسب تجربه گرایی محض یا (معادلش) تاریخ گرایی مواجه شود. در ارتباط با تعمیم های تجربه گرایی (و تاریخ گرایی) محض، دو مساله وجود دارد:
مساله اول این است که حتی اگر آنها در مورد گذشته (یا حال) یک الگوی معین را توصیف نماید، درباره الگوی آینده چیزی بما نخواهند داد.
مساله دوم آن است که تجربه گرایی محض یا تاریخ گرایی محض از لحاظ منطقی غیرممکن است; محقق قبل ازآنکه به آزمون واقعیت ها بپردازد باید یک تصور ماقبل تجربی از آنچه را که دنبال می کند، داشته باشد. بعید نیست که کوهن پیش از آنکه بخاطر آزمودن فرضیه اش با کمک شواهدی از تاریخ به بررسی دقیق تاریخ علوم بپردازد، چنین برداشتی را از رفتار علمی معاصران خود کسب کرده باشد. باوجود این چون شواهد خارجی لزوما انتخابی و محدود هستند، این خطر باقی است که وی رفتار علمی معاصر را به تمام زمانهای گذشته تعمیم دهد.
بازهم در ارتباط با روش کوهن، مشکل دیگری نیز مطرح است. در هرحال نگرش او، یک نگرش تاریخی است و بر این امر دلالت دارد که تاریخ بطور کلی نشان از تغییرات انقلابی دوره ای [ادواری] دارد. در اینصورت چگونه ممکن است که یک قسمت از تاریخ (تاریخ فرایند پیشرفت علمی) از زمان ظهور آدم تاکنون بدون تغییر مانده باشد؟ و چگونه ممکن است که فرایند اکتشاف علمی در یونان قدیم، اروپای نیمه فئودالی (و سوداگرمآب) قرن هفدهم; در دوره های اولیه سرمایه داری دو قرن پس از آن همه به یک شکل باقی مانده باشند؟ این مشاهده، بارزترین مشخصه های تاریخی، جامعه شناختی نظریه کوهن را به گونه ای دیگر نشان می دهد، یعنی خصوصیت غیرتاریخی بودن آن را بیان می دارد که در فصل پنجم به توضیح این مطلب می پردازیم.
و اما آخرین نکته پیرامون روش کوهن: افراد زیادی براین عقیده هستند که نظریه کوهن توصیفی و اثباتی در برابر دستوری و تجویزی است. این برداشت تاحدی نادرست است. زیرا از متن اولیه این امر مشخص می شود که نظریه وی هم اثباتی و هم دستوری است. (یعنی هم توضیح داده که چگونه پروسه علمی اتفاق می افتد، و هم تجویز کرده که آن امر چگونه باید انجام شود). مثلا او ادعا کرده که اگر دانشمندی (حتی در بحران و با وجود نبودن پارادیم بدیل) الگوی مسلط را از دست بدهد، مانند نجاری می ماند که [در عدم موفقیت خود] ابزارهای نجاری را مقصر بداند و این ادعا خود به معنای قضاوت ارزشی وی می باشد. در هرحال او با صراحت تایید کرده که نظریه اش هم اثباتی و هم دستوری است.
(24) لذا می توان نظریه وی را به این صورت بیان کرد: «علوم بعنوان اموری واقعی از طریق فرایند توصیف شده توسط کوهن، پیشرفت می کنند; علاوه براین باید در آن جهت پیشرفت نمایند». و یا صریح تر از این، «علم عادی آن چیزی است که دانشمندان عادی انجام می دهند، و آنچه دانشمندان عادی انجام می دهند، درست است ». از موضع مذکور می توان با استفاده از بیان زیر دفاع کرد: علم دقیقا از طریق پروسه ای که کوهن توصیف نموده، پیشرفت کرده است; لذا اگر قرار است بازهم پیشرفت کند، گرایش علمی درست همین است. اما این [نوع] استدلال، توصیف های ساده را با توضیحات علت و معلولی خلط کرده است.
(25) فرض کنید توصیف کوهن از خصوصیات پیشرفت علمی از نظر منطقی سازگار و از لحاظ تاریخی غیرقابل بحث باشد. حتی درآن صورت چیزی وجود ندارد که ثابت کند که ویژگی های مذکور علت و یا علل پیشرفت علمی هستند (اصولا در نظریه کوهن، توضیح علت و معلولی وجود ندارد). زیرا به همان اندازه قابل قبول است که گفته شود پیشرفت علمی علی رغم مقاومت دانشمندان عادی در مقابل تغییر (و بنابه دلایل دیگری) ادامه یافته است. کمترین چیزی که می تواند تا همان اندازه قابل قبول باشد این است که ادعا شود وقتی دانشمندان در هر مرحله نسبت به الگوی مسلط (پارادیم) نقادانه تر برخورد کنند، پیشرفت علمی با سرعت بیشتری صورت می گیرد. درعین حال (در قالب این بحث) فرض کنید پروسه ای را که کوهن توصیف نموده است یک واقعیت بدون شبهه و علت خاص پیشرفت علمی است. حتی بر مبنای چنین فرض غریب و بعیدی، قضاوت ارزشی «دانشمندان عادی آنچه را باید انجام دهند که در واقع انجام می دهند» بر درست بودن علم عادی دلالت دارد چون موفق بوده است; و این یک دید ایدئولوژیک از پیشرفت علمی و پیشرفت اجتماعی است و تفسیری فقیرانه و ضعیف از زندگی در جامعه بزرگ تکنولوژیکی است. این موضوع را مجددا در فصل 5 ملاحظه می کنیم. الگوهای مسلط و انقلابات در تاریخ علم اقتصاد
نظریه کوهن با یک هواداری فوق العاده از ناحیه دانشمندان علوم اجتماعی (از جمله اقتصاددانان) مورد استقبال قرار گرفت. هر نظریه جدیدی باید با احترامی قابل قبول و در عین حال نقادانه روبرو شود، هرچند ممکن است این امر بر خلاف روحیه علم عادی باشد، ولی خود یک جواب مثبت صرف به مد جدید است که نه نقادانه است و نه محترمانه. در عین حال این تنها تازگی و مد بودن نظریه کوهن نبود که باعث موفقیت فوق العاده آن در میان دانشمندان علوم اجتماعی گردید; بلکه همچنین جذبه خاص آن برای دو گروه محافظه کار و رادیکال (باوجود تمایلات کاملا متفاوت) نیز مؤثر بود. محافظه کاران (بدرستی) فکر می کردند که نظریه جدید، عادت مقاومتی آنان را در برابر تغییرات توجیه می کند; رادیکالها (به غلط) عقیده داشتند که این را می توان برای به صدا درآوردن زنگ انقلابات (علمی) بکار برد. این علاقه تنها محدود به صاحب نظران تاریخ اقتصادی و فلسفه اقتصادی نبود، بلکه در محاورات و انتشارات غیر متخصص ها نیز به سرعت گسترش یافت. در علم اقتصاد عبارت «الگوی مسلط نئوکلاسیک » از آن زمان (تاکنون) تقریبا به تعبیری آشنا تبدیل گردید. مثلا نویسندگان مقاله «نظریه رشد [اقتصادی] نئوکلاسیک در برابر نظریه تکاملی رشد» در سرآغاز می نویسند:
«در علم اقتصاد (همانطور که در علم فیزیک نیز هست) آنچه به آن نظریه می گوییم بیشتر مجموعه ای از قضایای اساسی است تا اینکه مجموعه ای از پیش فرضهای آزمون پذیر باشد. توضیح های ناقص و یا ناکافی و حتی تناقضات موجود در داده ها بیشتر معماهایی هستند که باید درمورد آنها مطالعه شود اما نه بعنوان زمینه ای برای رد آنها.»
(26) این نقل قول از جهات ذیل قابل توجه است: اولا دل مشغولی بسیاری از اقتصاددانان را برای علمی نشان دادن موضوع خود (بویژه در مقایسه با فیزیک) نشان می دهد. ثانیا یک خلط بین قابل آزمون بودن یک نظریه و حفظ آن (پس از آنکه با آزمون در تناقض قرار گرفت) را نشان می دهد (که چگونه یک سلسله پیش فرض غیرقابل آزمون با داده ها در تناقض هستند). و نهایتا این نکته را در نظر نمی گیرد که نظریه کوهن به اندازه ای که نگران بقای پیش فرض ها (حتی پس از ابطال است) نگران قابل آزمون بودن آنها نیست.
البته کابردهای تخصصی نظریه کوهن در علم اقتصاد، بطور وسیعی مبتنی بر نوشته های غیردقیق و بصورت خیال بافی بود.
(27) نسبی گرایی نظریه او (عقیده ای که حقیقت را محدود و مقید به نظام و فرهنگ و یا صرف زمان می داند) مانند یک عنصر پاولوفی
(28) برای رادیکالها عمل می کرد که انتظار آغاز فوری یک انقلاب را داشته باشند. همان نسبی گرایی این راحتی خیال را برای ارتدکس ها فراهم آورد که خودشان را بعنوان دانشمندان عادی (درست مثل آنان که در فیزیک هستند) تلقی نمایند. سرانجام عدم توجه به نسبی گرایی بعضی از دانشمندان علوم اجتماعی را وادار کرد دنبال یک فکر بی پایه رفته [بر این اساس] که برای تبدیل علم نابالغ خود به علم بالغ به اعضای پائین تر (از لحاظ رتبه علمی) فشار آورند تا از الگوی مسلط آنها تبعیت نموده و به حل معماهای آن بپردازند.
(29) جای تعجب نیست اگر گفته شود که خود کوهن نیز این خبر را با عدم رضایت دریافت نمود.
(30) اقتصاددانان و سایر دانشمندان علوم اجتماعی از پیروان کوهن در اکثر کاربردهای خود از نظریه کوهن بعضی (یا همه) عناصر مهم زیر توجه نکردند:
اول - بر فرض ادعای کوهن مبنی براین که لازم نیست نظریه های علمی ذاتا آزمون پذیر باشند نمی توان نظریه او را حمله ای علیه آزمون پذیری قلمداد کرد.
دوم - یک علم عادی بالغ وجود پارادیم های رقیب را نفی می کند.
سوم - یک انقلاب علمی از دیدگاه (و کارکرد) افراد مجزا بوده و غیرقابل پیش بینی است. و این طور نیست که براساس خواست دانشمندان ناراضی صورت گرفته باشد; در واقع این دانشمندان همانند نجارهایی برخورد می کنند که گناه [عدم موفقیت] را به گردن ابزار نجاری می اندازند.
چهارم - یک بحران (بعنوان شرط لازم جهت انقلاب علمی) باید نوعی عدم سازگاری مداوم بین پارادیم حاکم و جهان واقعی تجربی را نشان دهد.
پنجم - بحران، یک شرط کافی برای انقلاب نیست; بلکه در ابتدا باید یک پارادیم جدید بروز کند و برای جامعه علمی بعنوان یک نظریه یا الگوی مسلط پذیرفته شود، و سرانجام، پارادیم فاتح نسبت به پارادیم های پیشین ناسازگار باشد[علاوه برآنکه تناسبی بین آنها نباشد].
اندکی آگاهی از تاریخ و روش علم اقتصاد به ما می فهماند فهرست [لیست] فوق الذکر خودبه خود هرنوع کاربرد نظریه کوهن را در خود نفی می کند. در عین حال پاره ای از اقتصاددانان تندرو با کافی دانستن این نظریه جهت توضیح تضادهای طبقاتی، برخوردهای نژادی و مسائل توزیع درآمد، درصدد رد [و مقابله با] پارادیم ارتدکس برآمدند. و این نکته پوشیده مانده بود که الگوی مسلط صدساله مارکسیسم از قبل ادعای برتری بر الگوی نئوکلاسیک را داشت بدون آنکه توانسته باشد جایگزین آن شود. همچنین این واقعیت از نظر دور داشته شده بود که همان وجود پارادیم رقیب علامتی برای عدم بلوغ یک علم بوده بطور خودکار آن را از ورود به الگوی کوهن بازمی دارد. در هرحال [این امر] خیلی خوش بینانه است اگر اعتقاد داشته باشیم که پارادیم رادیکال بتواند نظریه نئوکلاسیک را براساس چنین مبارزه طلبی کنار بزند، گرچه این موضوع جدای از مشروعیت تلاش ها [و مبارزات] انجام شده می باشد. به گونه ای دیگر، اگر عقیده براین است که حرفه اقتصاد بین دو پارادیم تقسیم شود، درآن صورت تناسب نظریه کوهن که این چنین تقسیم را بعنوان ویژگی علوم نابالغ کنار می گذارد، چیست؟
(31) نگرش دیگر این قبیل کاربردها [از نظریه کوهن در اقتصاد] جستجوی انقلاباتی از نوع انقلابات کوهنی در تاریخ علم اقتصاد محسوب می شود (همانطور که در ضرب المثل های فارسی گفته می شود «جوینده یابنده بود»). و بطور خاص دو نقطه عطف در تاریخ علم اقتصاد به عنوان انقلاب از نوع کوهنی ارائه شد: یکی ظهور نظریه نئوکلاسیک و دیگری بروز نظریه کینزی
(32) بود. هر انقلاب به یک بحران نیاز دارد که مقاومت واقعیت تجربی را در برابر پیش بینی های پارادیم حاکم سرعت [و تداوم] بخشد. در عین حال فکر کردن در مورد چنین موقعیت هایی در انگلستان، اتریش یا هرجای دیگر در زمان انقلاب مارجینالیستی،
(33) دشوار می باشد; تنها نمونه از این قبیل بی قاعدگی ها می تواند تناقض بین افزایش سطح زندگی در انگلستان و تفسیر خام نظریه حداقل دستمزد کلاسیک باشد. در عین حال این هم دستخوش دو اصلاح مهم است:
1 - نظریه حداقل دستمزد [حداقل معیشت] مربوط به اسمیت و ریکاردو که نرخ دستمزد را نه بعنوان یک نسبت ثابت یست شناختی بلکه بر مبنای یک حداقل جامعه شناختی تعریف کردند، یعنی اساس را یک سطح حداقل (قابل تغییر) مصرف، سازگار با الگوهای سنتی و هنجارهای اجتماعی در جوامع مختلف (و در مراحل مختلف توسعه اقتصادی) درنظر گرفتند.
(34) بنابراین نظریه های حداقل دستمزد آنها با یک افزایش مطلق در رفاه کارگران ناسازگار نبود. مفهوم مالتوسی از سطح حداقل زندگی احتمالا تنها نظریه کلاسیکی بود که سطح معیشت را بعنوان یک حداقل زیست شناختی درنظر گرفتند، که فقط برای زنده ماندن صرف، مورد نیاز بود. اما متاسفانه این دیدگاه از نظر تئوریکی خام، از نظر ایدئولوژیکی جانبدارانه و از لحاظ تجربی مهمل بود، در عین حال بعنوان یک دیدگاه کلاسیکی از دستمزد معیشتی از ناحیه متخصصان و عوام بطور یکسان تلقی می شد (و به میزان زیادی هنوز هم تلقی می شود).
2 - نظریه بهره وری نهایی مربوط به توزیع
(35) (اختراع شده توسط نئوکلاسیک های اولیه) خود محتوای تجربی واقعی نداشت. بلکه نتیجه یک قیاس محض منطقی بود؟ و تاحدی که اختلاف فاحشی از نظر سطح زیست شناختی با حداقل زندگی نداشت، نسبت به نظریه آهنین مالتوس ارجحیت داشت.
جدای از این مطلب، اگر چنین برخوردی بین تئوری و واقعیت باعث تغییراتی اساسی و [و انقلابی] در اقتصاد شود، آیا این عجیب نیست که خود نظریه نئوکلاسیک باوجود این گونه تضادها از همان ابتدای ظهورش، به حیات خود ادامه داده است؟ مهمتر از این، آیا شگفت آور نیست که الگوی مسلط نئوکلاسیک، الگوی مسلط کلاسیک را کنار گذاشت اگرچه آن هم روی مفهوم تعادل (که احیانا بادوام ترین و بحرانی ترین بی قاعدگی بین نظریه اقتصادی و واقعیت تجربی - تاریخی می باشد) همان تاکید را داشت؟ انقلاب کینزی مطمئنا توسط چیزی شبیه بحران کوهنی جلو افتاد، در عین حال، الگوی مسلط کینزی با نئوکلاسیک ناسازگار نبود (تا چه رسد به اینکه نامتناسب و غیرقابل قیاس باشد)، و نظریه ارتدکس اقتصادی را کاملا کنار نگذاشت; حتی به کمتر از آنچه احتمالا خود کینز درنظر داشت منجر شد (در حد سنتز نئوکلاسیک قرار گرفت). سنتز لاکاتوش
فلاسفه علم بر خلاف دانشمندان علوم اجتماعی، نظریه کوهن را با یک گرایش نقادانه دریافت کردند. پوپر (به درستی) در مورد علم عادی و خطر آن نگران بود.
(36) فای رابند علاقه اش را به مبانی منطقی در علوم از دست داد و تحت تاثیر جامعه شناسی آن قرار نگرفت، لذا بسوی روش شناسی آنارشیسم
(37) حرکت کرد. اگر منطق صرفا یک امر تزئینی است و جامعه شناسی نشان دهنده یک انگاره تغییر ناپذیر ارتدکس و محافظه کارانه از رفتار دانشمندان (حتی به عنوان دانشمند بودن) باشد، در آن صورت می توان روش و علم را با همدیگر کنار بگذاریم.
(38) لاکاتوش نیز که کمتر از فای رابند در ترویج عقاید پوپر نقش نداشت، نظریه جدیدی بنام ابطال گرایی خردمندانه [یا ابطال گرایی پیچیده] پیشنهاد کرد.
نظریه لاکاتوش از «برنامه های تحقیق علمی » نوعی ترکیب [سنتز] بین منطق علم پوپر وجامعه شناسی علم کوهن می باشد.
(39) «ابطال پذیری ساده اندیشانه »
(40) هر نظریه علمی را مجزای از دیگر نظریه ها درنظر می گیرد و زمانی که با واقعیت جور درنیاید، رد آن را طلب می کند، درحالیکه «برنامه های تحقیق علمی » زنجیره ای از نظریه های بهم مرتبط هستند که هیچکدام از آنها کاملا مستقل نیستند. به این خاطر که یک برنامه تحقیق مجموعه ای از نظریه های وابسته بهم است، رد یک نظریه روی کل برنامه تاثیر می گذارد. و کنار گذاشتن یک نظریه بدون ارجاع به کل برنامه دشوار خواهد بود. درعین حال برخلاف توصیف کوهن، امر مذکور به این معنا نیست که هیچ نظریه ای را نمی توان با روند ابطال گرایی رد نمود. همه چیز در این رابطه بستگی به موقعیت آن نظریه در کل برنامه دارد. لاکاتوش برنامه را دو قسمت کرده است: رهنمون های ایجابی [اکتشافی مثبت] و رهنمون های سلبی [اکتشافی منفی]. رهنمونهای سلبی برنامه، در واقع آن هسته مقاوم و سخت و یا همان گزاره های بسیار اساسی هستند که کل ساختمان را نگه می دارند. همین هسته مقاوم و سخت می باشد که در قالب فرایند پوپری ابطال پذیری قرار نمی گیرد و به تعبیر کوهن نوعی مقاومت پارادیمی از خود نشان می دهد. اما رهنمونهای مثبت در مقابل، محتوای تحقیقی برنامه را می سازد بسیار ساده و قابل آزمون است و به نوعی صورت بندی مجموعه ای از مفاهیم و نظریه های بیشتری منجر می گردد که به عنوان کمربند حفاظتی توضیح داده می شود. لذا هسته مقاوم باوجود اصلاحات جزیی به حیات [اصلی] خود ادامه می دهد، اما بقیه در معرض رد و یا اصلاح قرار دارند. در کلام خود لاکاتوش هست:
رهنمون های منفی [سلبی] بیانگر هسته مقاومی است که توسط مباحثات روش شناختی غیرقابل ابطال خواهد بود. رهنمون های مثبت شامل یک دستگاه پیشنهادات و اماراتی درباره چگونگی تغییر و توسعه بخش های قابل ابطال برنامه تحقیق و چگونگی اصلاح یا تعمیق کمربند حفاظتی می باشد.
(41) در یک کلمه، رهنمون های منفی قسمت کوهنی و رهنمون مثبت (ایجابی) بخش پوپری از مجموعه ترکیبی [سنتز] لاکاتوش می باشد، بجز اینکه آن هسته مقاوم [و سخت]، می تواند با مقاومتی کمتر از آنچه کوهن برای الگوهای مسلط بیان می کند، تغییر نماید. در این ارتباط لاکاتوش دو نوع برنامه تحقیق را از هم متمایز می سازد، برنامه های جلوبرنده و برنامه های عقب رونده.
برنامه های جلوبرنده راه را برای برنامه های بدیلی باز می کند که حقیقت تجربی بیشتر و یا قدرت توصیفی بالاتری دارد. در مقابل، برنامه عقب رونده آن است که (حتی در مقابل چالش های قانونی و معقول) برای [هرنوع] تغییر از خود مقاومت نشان می دهد و برای دفاع از خود متوسل به اموری ویژه می شود. در هر حادثه برای ظهور یک برنامه بدیل نیازی به بحرانی از نوع کوهنی نمی باشد. زیرا برنامه های رقیب می توانند حتی در زمانی هم که الگوی مسلط مورد تردید قرار نگرفته است توسعه و تکامل یابند. بنابراین درخواست لاکاتوش برای بردباری بیشتر در برابر برنامه های تحقیقی نونهال (که اتفاقا) توصیف کوهن از علم بالغ را کنار می گذارد، زیرا مورد اخیر [علم بالغ] بطور عادی به معنای نفی الگوهای مسلط رقیب می باشد. لاکاتوش سرانجام، اثر خود را با بیان زیر پیرامون سهم و نقش نظریه اش به پایان می رساند (که ممکن است برای عده ای چندان امیدبخش نباشد):
بنابراین ابطال گرایی خردمندان ترکیبی از بهترین عناصر اراده گرایی،
(42) عمل گرایی [اصالت عمل] و نظریه های واقع بینانه ای از رشد تجربی می باشد ... که آن نه از گالیله طرفداری می کند و نه هوادار «بلارمینو»
(43) کشیش می باشد.
(44) نظریه لاکاتوش از یک عنصر توصیفی و سه عنصر دستوری [و ارزشی] تشکیل گردیده است. بخش های توصیفی به برنامه تحقیق و ویژگی های مربوط به رهنمون سلبی و رهنمون ایجابی اشاره دارد. عنصر اول دستوری همان ابطال پذیری است; بدیهی است امکان هیچ نوع ابطالی (چه ساده اندیشانه و چه خردمندانه) وجود ندارد، مگر آنکه نظریه ها قابل ابطال باشند. عنصر ارزشی. عنصر دوم، تمایزی است که لاکاتوش بین برنامه های جلوبرنده و عقب رونده قائل می شود; و سومین عنصر ارزشی مورد نظر لاکاتوش درخواستی است که برای تحمل برنامه های نونهال صورت می دهد. نتیجه گیری مترجم مربوط به بخش های پیشین
شاید لازم باشد دراین قسمت نوعی داوری ابتدایی درمورد مطالب تدوین شده توسط مؤلف محترم در قالب «ایدئولوژی و روش در علم اقتصاد» صورت دهیم. اثر مذکور در قالب بحث های روش شناختی در علم اقتصاد به نظرما، نشانه تلاش قابل توجه و تحقیقی دردمندانه از روند فعلی تحقیقات علمی در علوم اجتماعی بطور کلی و در علم اقتصاد بطور خاص می باشد. در بیان و توضیح نظریه های علمی دقت و وضوح خاصی را بکار گرفته اند. با شیوه ای نسبتا عمیق زمینه های تاریخی، جامعه شناختی تئوری ها را اشاره و پی گیری کرده اند. در موارد زیادی نکات پیچیده و مرزبندی های نظریه ها و عقاید اقتصادی (و گاهی فلسفی) را شکافته اند.
در نقادی نظریات مختلف هم قلم فرسایی قابل دقتی بعمل آورده اند و در موارد زیادی انتقادات ایشان با دقت خاصی همراه است. با شیوه هنرمندانه و ادیبانه ای که بکار برده اند، در جاانداختن نتایج و عقاید مربوطه بسیار جالب پیش رفته اند. اما یک نکته اساسی در این بررسی این است که با اطمینان بسیار زیادی درصدد کنارزدن تمام نظریه های موجود برآمده اند. (یعنی باوجود بیان ایرادات).
در هر صورت زحمات صاحب نظران از نظر علمی قابل تمجید است، ولی این قدردانی از قلم ایشان (حداقل بطور صریح) بیان نشده است. و حتی در مواردی برای از پای درآوردن نظریه خصم پای از گلیم تحقیق و روش علمی و تحمل علمی فراتر نهاده و با انواع کنایه ها به فروپاشی نظریه اقدام نموده اند. نامبرده تلویحا این را بیان داشته اند که خود ایشان دارای طرحی هستند که جامع بوده و مشکلات و ایرادات نظریه های قبلی را ندارد. و این خود نیز ادعای بزرگی است. البته در یکی از فصول بعدی، ایشان الگوی خاص خود را بیان می دارند که برای قضاوت صحیح پیرامون آن به بحث و بررسی مستقلی نیاز دارد. در نهایت به دست اندرکاران آموزشی رشته اقتصاد نظری در کشورهای جهان سوم توصیه می شود که این اثر و نوشته های نظیر آنرا مطالعه نمایند.
پی نوشت ها:
1) این نوشته حاضر ترجمه قسمت دیگری از مجموعه ایدئولوژی و روش در علم اقتصاد می باشد.
2) مراجعه کنید به یدالله دادگر ترجمه مقاله پوپر، اقتصاد اثباتی و منطق کشف علمی - اجتماعی، نشریه نامه مفید شماره 5 بهار 1375 و نامه مفید شماره 4 ص 189 (م).
3) عبارت «الگوی مسلط » بعنوان ترجمه paradigm در نظر گرفته شده است. هرچند که برای این کلمه تعابیر دیگری چون نمونه عالی، فرد اعلی، انگاره، نمونه قیاسی و امثال نیز در ترجمه ها بچشم می خورد ولی واژه «الگوی مسلط » گویاتر به نظر می رسد، و انگیزه ما در انتخاب این مفهوم، همخوانی آن با ساختار نظریه توماس کوهن می باشد. زیرا مبنای نظریه توماس کوهن که کلمه «پارادیم » را برای آن انتخاب می کند، این است که مهمترین عامل موفقیت تئوری ها مسلط شدن آنها بر اوضاع علمی می باشد. برای تحقیق بیشتر می توانید به نامه مفید شماره 1 ص 215 و نامه مفید شماره 2 ص 195 مراجعه نمائید (م).
4) توماس کوهن، از اندیشمندان معروفی است که در صحنه های معرفت شناسی و بویژه فلسفه علم تلاش های گسترده ای داشته است. جالب توجه است که ابتدا به مطالعه فیزیک نظری پرداختند و حتی مهمترین اثر ایشان «ساختار انقلاب های علمی » است که در پایان دروس فیزیک نظری تدوین شده است که مربوط به اوایل دهه 1950 می باشد. وی مدتی نیز در مؤسسات تحقیقاتی دانشگاه هاروارد به مطالعه تاریخ علم پرداخت.
5) ایمره لاکاتوش، اندیشمندی پرتوان و جسور در فلسفه علم بود که با وجود عمری کوتاه، آثاری وسیع در صحنه معرفت شناسی و فلسفه علم برجای گذاشت. در سال 1922 در کشور مجارستان بدنیا آمد، در اوایل بیشتر در منطق ریاضی مطالعاتی انجام داد. و حتی پایان نامه دکترای خود را در همین زمینه نوشت. وی ابتدا علاقه قابل توجهی به نظریات پوپر پیدا کرد، اما بعدا در زمره مخالفین سرسخت وی قرار گرفت. وی در سال 1974 در سن 52 سالگی درگذشت. گفته می شود کار و تلاش علمی زیاد و حساسیت فوق العاده در پیشرفت علم و نقد نظریات مربوطه از زمینه های مرگ زودرس وی بوده است. قابل ذکر است که در اشاره به این مختصر از زحمات استاد برجسته دانشگاه تهران جناب آقای دکتر تمدن در کلاس های درسی دوره دکتری، استفاده شده است. برای اطلاع بیشتر به نشریه نامه مفید شماره 5 بهار 1375 ترجمه مقاله پوپر، اقتصاد اثباتی و... منبع ذکر شده پاورقی های شماره 18 و 19 مراجعه کنید (م).
6) به نظر می رسد مراد از گسسته بودن تکامل و توسعه مرحله پایانی و حصول یک وضع جدید باشد، یعنی باتوجه به مثال جنین، چنین نیست که روند تکاملی نداشته باشد، اما وصول به مرحله جدید آخرین لحظه تکامل مرحله قبل می باشد. پس نمی توان تکامل را یک امر منقطع و دفعه ای دانست زیرا اصولا تکامل و توسعه دارای ماهیتی تدریجی است و آرام آرام به مراحل جدید سوق می یابد و این امر در مورد علوم و معارف و تاریخ و فرهنگ ملموس تر می باشد. البته توجه داشته باشید که گاهی رشد به معنای پیشرفت همه جانبه نیز بکار می رود. این تفکیک رشد و توسعه آنچه که در اقتصاد هست می تواند متفاوت باشد معمولا در اقتصاد منظور از رشد تغییر کمی است و توسعه علاوه بر تغییر کمی، تحولات کیفی و ساختاری را هم به همراه دارد. می توانید رجوع کنید به:
B. Herrick and C. Kindlebergere Economic Development Megrawhill 1983 PP 21 -
و نیز بطور مترادف بکار می روند، درهر صورت برای عدم بروز هر نوع پیچیدگی و سردرگمی بهتر آن بود که مؤلف محترم تعریف ذهنی خود را از رشد و توسعه بیان می کرد. (م).
7) نیکل کپرنیک (1543 - 1473) ریاضی دان، سیاستمدار و فیزیکدان معروف لهستانی است و دارای مطالعات وسیعی در الهیات، حقوق و اخترشناسی بوده است. وی در سال 1540 نشان داد که با فرض (ثابت بودن خورشید و حرکت سیارات به دور آن) می توان حرکات پیچیده سیارات را توضیح داد. کشف کپرنیک حقیقتا انقلابی در اخترشناسی بود و پذیرش نظریه او تا بیش از یک قرن طول کشید.
8) اسحاق نیوتون (1727 - 1642) دانشمند و فیزیک دان معروف انگلیسی، کاشف قانون جاذبه عمومی و قوانین حرکت اجسام است. وی در مورد حرکت اجسام ثابت می کند که حرکت اجسام (در هرجای از هستی باشند، چه در زمین و چه در سایر سیارات و ستاره ها و ...) از قوانین واحدی پیروی می کنند. برای اطلاع بیشتر می توانید نامه مفید شماره 2 صفحات 207 و 290 را ملاحظه کنید (م).
9) چارلز داروین (1882 - 1809) طبیعیدان مشهور و صاحب تئوری تکامل می باشد. صرف نظر از جنجال ها و مخالفت ها و موافقت هایی که با این تئوری شد، تئوری مذکور دگرگونی وسیعی در جهان ایجاد کرد. وی حتی به این عقیده رسیده بود که نه تنها موجودات دچار تحول می شوند، نظریه های علمی نیز در معرض تغییرات تکاملی هستند (م).
10) انقلاب کینز در اقتصاد مربوط به نظریه جان مینارد کینز (1946 - 1883) معروف ترین اقتصاددان غربی قرن بیستم می باشد. این نظریه بویژه پس از بروز بحران کبیر دهه 1930، بسیار کارآمد تلقی شد. اقتصاد نئوکلاسیک می رفت که در آستانه این بحران تماما زیر سئوال برود و تئوریهای آن غیرواقعی و بیگانه با عمل و واقعیت قلمداد شدند. کینز با فرض اینکه مشکل اساسی بحران مربوط به کمبود در تقاضای کل می باشد، بیان داشت که راه حل خروج از بحران افزایش تقاضای کل بویژه هزینه های دولتی است. کشورها یکی پس از دیگری آنرا بکار بستند و نتایج و موفقیت های بدست آمده، فضایی را به وجود آورد که مجموعا به انقلاب کینزی معروف شد. برای اطلاع بیشتر می توانید مراجعه کنید به:
K. Alec chrystal and simon price controversies in Macroeconomics third edition ( Harvester1994 PP 25 - 30)
11) نظریه انقلابات علمی «توماس کوهن » تلاشی در جهت جوابگویی به سئوالات فوق و سئوالات مرتبط با آن می باشد. در اینجا لازم است اشاره شود که قلمرو استفاده کوهن از انقلابات علمی بسیار وسیع تر از آن است که در این یادداشت مقدماتی ما ذکر می شود.
12) جهت کسب اطلاعات ابتدایی در این رابطه رجوع کنید به نشریه نامه مفید شماره 1 ص 215، نامه مفید شماره 4 ص 206 - 205 (م).
13) لازم به توضیح است که یک انگیزه کوهن از طرح نظریه الگوی مسلط این پیش فرض بود که به نظر وی نظریات علمی قبلی با شواهد تاریخی سازگار نیستند لذا درصدد بیان نظریه ای بود تا این مشکل را حل کند. وی فرایند علمی را یک مسیر بی پایان مبتنی بر زنجیره «علم عادی - بحران - انقلاب » می دانست. به این صورت که یک الگوی مسلط علمی که توسط جامعه علمی پذیرفته شده و مورد استفاده قرار دارد، ادامه می یابد و این همان علم عادی از نظر کوهن است. بدیهی است مشکلات، ابطال ها و عدم سازگاری هایی ممکن است در عمل بوجود آیند، اگر این مشکلات درحد معمولی باشند، قابل رفع خواهند بود، در غیر اینصورت ممکن است منجر به بحران در علم شوند. پایان بحران در واقع زمانی است که یک الگوی مسلط جدید (در طی یک انقلاب به تعبیر کوهن) حاکم شود که جوابگوی مشکلات بوده و الگوی مسلط قبلی را کنار بگذارد. از حالا به بعد الگوی مسلط جدید محور بحث ها و مطالعات علمی بوده و این خود علم عادی جدید خواهد بود. این روند باز با بروز بحران و انقلاب می تواند منجر به الگوی مسلط جدید و علم عادی جدیدی شود و این فرایند ادامه دارد (م).
14) مراجعه کنید به:
ب 77 .P ticpo noitulover cifitneics fo erutcurts eht nhuK .S samohT
15) همان منبع ص 79.
16) همان منبع ص 181.
17) در ترجمه کتاب کوهن که توسط آقای آرام صورت گرفته برای عبارت مذکور، «قالب تعلیمی » استفاده شده که به نظر نارسا می آید. رجوع کنید به احمد آرام ترجمه ساختار انقلابهای علمی انتشارات سروش تهران 1369 (م).
18) اصطلاحات مذکور بیشتر در قالب ادبیات و هنر و بخصوص در اروپا مطرح هستند.
19) مکتب هنری ماقبل رافائل به سبک ها و اصول هنری قبل از ظهور هنرمند معروف ایتالیایی «سانتی رافائل » (1520 - 1483) اشاره می کند و مکتب «کوبیسم » بیان کردن طبیعت با اشکال هندسی است. از رهبران این مکتب می توان از نقاش معروف «پیکاسو» (1973 - 1881) نام برد (م).
20) سران روم بویژه در زمان آوگستوس (30 قبل از میلاد تا 14 میلادی) پس از پیروزی بر دیگر ملت ها، مجموعه ای قوانین بر ملت های مغلوب را تحمیل می نمودند. نام این مجموعه توسط برخی از صاحب نظران رومی، «صلح رومی » نهاده شد (م).
21) رجوع کنید به نامه مفید شماره 3 ص 219 (م).
22) مراجعه کنید به:
Kuhn opcit. p. 208
23) آنچه در مورد موقعیت «سر کارل » دقیق است [ظاهرا منظور سرکارل پوپر است] عقیده قابلیت آزمون بودن [تئوری] در اصل می باشد. چیزی که من هم برآن اتکا دارم، زیرا هر نوع تئوری ای که در اصل قابل آزمون نباشد، وقتی پابه عرصه حل مشکل علمی گذاشت عمل نمی کند و یا از عمل باز می ایستد.
24)
25) برای دقت بیشتر رجوع کنید به نامه مفید 4 ص 192 (م).
26)
27) مؤلف محترم با این قبیل کنایه ها درصدد تضعیف کاربرد نظریه کوهن در اقتصاد می باشد. البته در مقابل، عده ای از اقتصاددانان (و غیراقتصاددانان) بسیاری از پدیده ها و حوادث کلیدی اقتصادی را با نظریه کوهن توجیه می کنند. مثلا حاکمیت قانون طبیعی در زمان فیزیوکراتها و ادامه آن در زمان کلاسیک ها، حاکمیت (هرچند محدود) نظریه سوسیالیست ها، انقلاب کینزی در توجه اصلی به سمت تقاضا در اقتصاد و موارد مشابه آنها را با نظریه مذکور توجیه می کنند (م).
28) ظاهرا به آزمایش ایوان پاولف (1936 - 1849) فیزیولوژیست معروف روسی اشاره داد که نشان داد بزاق سگ نه تنها با دیدن غذا ترشح می کند، بلکه با انتظار غذا نیز ترشح می شود. و این کشف از نمونه های برجسته علمی در تاریخ روان شناسی محسوب می گردد. البته به نظر نمی رسد این مقایسه با نظریه کوهن ارتباط داشته باشد. زیرا نظریه کوهن صرف یک انتظار نیست، بلکه در یک فرایند تحقیق حاصل می گردد (م).
29) رجوع کنید به همان منبع.
Feyrabend
30) مراجعه کنید به:
Kuhn Reflections on my critics opcit p. 245
31)
32)
33) برای اطلاع بیشتر از مکتب مارجینالیسم (یا نهایی گرایی) می توانید رجوع کنید به: نامه مفید شماره 2 ص 219 (م).
34) براساس این نظریه اگر دستمزد جاری از حداقل سطح زندگی بیشتر شود باعث افزایش جمعیت شده در نتیجه نهایی دستمزدها مجددا به سطح حداقل خواهند رسید (بخاطر رقابت حاصل از نیروی کار وسیع). و برعکس اگر دستمزد از میزان حداقل پائین تر برود منجر به کاهش جمعیت و ایجاد مازاد تقاضا در بازار کار و سرانجام افزایش دستمزد به میزان حداقل اولیه می گردد. این حداقل دستمزد در نظریه مالتوس نوعی حداقل زیست شناختی بود به این صورت که حداقل درآمدی که برای زندگی بخور و نمیر لازم بود، دربر می گرفت. همچنین می توانید به نامه مفید شماره 2 ص 198 مراجعه کنید (م).
35) طبق این نظریه در شرایط رقابتی نهاده ها و عوامل تولید سهمی می برند که مساوی بهره وری نهایی آنها در دوره تولیدی باشد. دستمزد، اجاره، سرمایه و دیگر سهام براین مبنا تعیین می شوند. همانطور که مؤلف نیز اشاره دارد این نوع توزیع در یک قالب خاص نظری است و تحقق شرایط لازم و تعیین دقیق بهره وری نهاده ها امری دشوار می باشد (م).
36)
37) اندیشه آنارشیسم که به همراه نام «فای رابند» به سر زبانها است بر این مبنا است که نباید به هیچ روش علمی اعتقاد داشت. او معتقد است برای تئوری ها نه می شود متد و روش وضع کرد و نه برنامه تحقیق درست کرد. و اصولا وی امر مربوط به تفکیک علم و غیرعلم را قبول ندارد، و اعتقاد دارد که این امر جلوی خلاقیت ها را می گیرد. جالب است که نام کتاب مهم فای رابند نیز در راستای همین عقیده است. نام کتاب وی «ضد روش » می باشد (م).
38)
39)
40) قابل ذکر است که در تعابیر لاکاتوش دو نوع ابطال پذیری بکار می رود. یکی ابطال پذیری ساده اندیشانه است که وی معتقد است این همان ابطال پذیری موردنظر پوپر است که لاکاتوش معمولا به آن حمله می کند. دوم ابطال پذیری خردمندانه (یا پیچیده و دقیق) می باشد که او این ابطال پذیری را بکار می برد و مؤثر می داند (م).
41) رجوع شود به:
Imre Lakatosh IbidP. 135
42) اراده گرایی اشاره به فلسفه ای دارد که اراده را عامل مؤثر در ایجاد علم می داند (م).
43) بلارمینو همان کشیشی است که در هنگام محاکمه گالیله در تلاش بود که موضوع ادعای گالیله (در مورد حرکت زمین) به نحوی فیصله پیدا کند که خطری هم برای گالیله ایجاد نشود. به نظر می رسد که پیام آخر لاکاتوش با آوردن این تقابل گالیله و بلارمینو این است که بحث خود را به نحوی غیر جانبدارانه و مستحکم (از لحاظ مبانی علمی) جلوه دهد (م).
44) رجوع کنید به:
Imre Lakatosh IbidP. 188