ماهان شبکه ایرانیان

حافظ و انتظار

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریادرسی می آید

همان طور که می دانیم، از مهمترین مواردی که در همه ادیان و مکتب های عالم، به طور جدّی و مفصل بدان اشاره شده، مساله انتظار است؛ یعنی ظهور کسی که در آینده و نه چندان دور، عرصه گیتی را غرق نور حقیقت و عدالت می کند که در فرهنگ دینی ما به انتظار فرج حضرت امام زمان(عج) تعبیر شده است. انتظار فطری است، یعنی در همه ادیان و مکاتب، همچون اگزیستانسیالیسم، کُمونیسم، مارکسیسم و حتی اُومانیست (که قوانین مردمی را زیر پا گذاشته و جز قدرت دیکتاتوری معتقد به هیچ تعاون و معاضدت نبودند؛ ولکن می خواستند از وضع موجود خَلاصی و به تکیه گاه بهتر و مطمئن تری دست یابند) و همچنین زبور، زند، پازند، شاکمونی، پاکتیل، جاماسب نامه، تورات، انجیل و قرآن، جریان و ریشه در دل انسان ها دارد؛ به طور مثال در عهد عتیق باب دوم به صراحت آمده است: «اگر چه تأخیر نماید، منتظر باش که او خواهد آمد، درنگ نخواهد نمود، تمام قوم ها را برای خویشتن فراهم می آورد و جمیع امّت را نزد خود جمع می کند.» در جای دیگر از کتاب مزامیر داود، مزمور 37، می خوانیم که: «به سبب شریران، خویشتن را مشوش مساز ... زیرا که شریران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند وارث زمین خواهند شد... آنانکه لعن شده اند، روی زمین پراکنده خواهند شد .... صالحان وارث زمین خواهند بود... (در آن) تا همیشه ساکن خواهند بود... از فراوانی سلامت بهره خواهند برد...»
اسلام هم به عنوان کاملترین و آخرین دین الهی مسأله را در وسیع ترین ابعاد مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است؛ انسان از زمانی که در این کویر حیرت زده پا نهاد و در نهاد خود احساس تشنگی را به نهال زندگی پیوند داد، جانش دوخته و سوخته درد انتظار بود. البته نوع تفکر و نگرش در مسأله انتظار، متفاوت است؛ انتظار از دیدگاه یک انسان سوخته و تشنه حقیقت انسانی که سینه ای شرحه شرحه از فراق می خواهد تا شرح درد اشتیاق خود را واگوید و در اثر جدایی از اصل خویش، معتقد و امیدوار رجعت اصل، به روزگار وصل است با انسانی که در پس کوچه های خیابان زار هوس، به انتظار لبخندی تنفس می کند یا با شخصی که در گرداب بیچارگی های مادّی ندای حقّ بسر می دهد فرق دارد.

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کُو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

به طور کلّ هر زمانی که بشر از تصادم و تزاحم به تنگ آید و یا در درونش احساس بستگی و خلاء و کمبود روحی، تبلور یابد؛ انتظار در دلش وجدان و زنده می شود، همانطور که گفته آمد...
همه انسان ها از نظر عقلی یا فطری به این عنصر جوهری معترف اند و اهل دل و بزرگان، در تبیین و تزریق فهم این پدیده عظیم بسیار کوشیده اند؛ حافظ هم به عنوان یک فرد معتقد و متفکر جان سوخته از این قاعده مستثنی نیست.
این نکته مهم را نباید فراموش کنیم که حافظ پیش از آنکه شاعر و عارف باشد، شیعه است و با تمسّک و توجه به این اصل یقینی و مُتقن، می توان اذعان داشت که شخصیتی چون حافظ که دارای اعتقادات لطیف ناب مذهبی و عرفانی است نمی تواند نسبت به پدیده خطیر انتظار فرج حضرت ولی عصر(عج) غافل و العیاذ باللّه بی اعتنا باشد.
هر چند حافظ به طور مستقیم به اسم مبارک حجة بن الحسن(عج) اشاره ای نکرده است، ولی با توجه به شواهد و قراین به مقوله غیبت امام (عج) اشاره صریح دارد و این امر نشانگر توجّه و تدبّر او به وجود شریف اوست.
مطلب دیگر اینکه، دل باختگان معشوق مادی و آشفتگان جزر و مدّهای احساسی، کلامشان فاقد آن وسعت معنا است، یعنی در اقوال و سکناتشان آن رقّت و سوز که زیر بنای تفکر عمیق الهی است محسوس نیست. و این قاعده کلی است، که هر چه معشوق بزرگتر و فوق ادراک های صوری باشد، فکر و معنا وسیع تر خواهد بود، حافظ وقتی مطلع غزل را با پادشاه خوبان شروع می کند، در ابیات بعدی به تزریق و القای پیام عرفانی می پردازد. به عنوان مثال:

فکر خود و رأی خود در عالم رمزی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خود رأیی

اشعار حافظ ظاهرا از نوع پارادوکس و تشکیک است، که در اثر فضاسازی ماهرانه و ساختن و پرداختن اصطلاحات و بافت کلمات، جلوه خاصی می یابد، اما با تدقیق و تدبّر در باطن در می یابیم که سخن، چیز دیگر است و نباید به ظاهر اکتفا کرد:

هر کسی از ظنّ خود شد یار من

وز درون من نَجست اسرار من
تفسیر موضوعی حافظ و انتظار
انتظار، در لغت به معنی چشم به راه بودن، چشم داشت، و در اصطلاح، مقامی است که، شخص یا عارف منتظر، پیوسته به پیوند دوست و محبوب خویش امیدوار و چشم به راه رایحه دلپذیر اوست. در این مقام، عاشق نه تنها دچار یأس و سرخوردگی نمی شود؛ بلکه، چه بسا، در اثر مراقبت و تربیت، به فیض های معنوی توصیف ناپذیری هم دست می یابد.
انتظار، عصاره و نماد بی شایبه هفت خوانِ عشق و سخت ترین منازل است. بدیهی ترین اقسام انتظار عبارت است از:
1 انتظار مجازی (عَرَضی)
2 انتظار حقیقی (جوهری اثیری)، که به شرح و تحلیل هر دو قسم آن، همت می گماریم. انتظار مجازی (عَرَضی):
مجاز در لغت، به معنی کلمه ای است که در غیر معنی حقیقی خود بکار رفته باشد، به گونه ای که آن معنی از جهتی به معنی اصلی شباهت داشته باشد.
عَرَض در لغت به معنی آنچه قایم به غیر است؛ پس انتظار مجازی (عَرَضی)، یعنی امید و تمنای رسیدن به مبداء مادی و التزام در تملک موجودی که حدودپذیر است.
توضیح این که گاهی وجود، طالب موجودی است که او را از تألمات و تأثرات دنیوی، انقطاع و گریزی نیست؛ و به فرموده حافظ علیه الرحمة، «آمن عیش» که پایان بخش عقبه های دشوار سلوک محبت است؛ و لذا در معشوق مادی محسوس نیست؛ به عنوان مثال، از بازتاب های تکامل انتظار راستین، صبر بر جُور خلق است. به فرموده حضرت حافظ:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

اگر از ما بپرسند چه چیز موجب کافریست، می گوییم؛ شرک به خدا و ... ولی حافظ در طریق معرفت حتی رنجیدن را علاوه بر شرک به خدا، علّت و عین کافری می داند.
بنابراین می بینیم که هر چه هدف اسباب لقای محبوب وسیع تر باشد، مُحّب به طرز اعجازآمیزی، بیشتر به فعلیت جذبه های قدسی دست می یابد. کسی یا شاعری نمی تواند مدعی شود که، رنجش خاطر از کسی، در طریقت عشق، عین کافریست؛ مگر اینکه مغروق تجلیات معشوقی باشد که، ورای توهم هات و تناسبهای شهوانی است. پس، اصولاً در انتظار مجازی، تحلیل ابعاد عملی عرفان میسّر نیست، مگر اینکه با راهنمایی و توالی انفاس قدسی استادی جان سوخته، حرکت ژرفِ معنوی و پیوند خاصِ الهی حاصل آید. انتظار حقیقی (جوهری اثیری):
کلمه حقیقت، در لغت به معنی اصل هر چیز، حقّ، راستی و درستی است. «جوهر» در لغت، مُعرب گوهر، یعنی اصل و خلاصه چیزی، آنچه قایم به ذات باشد، (مقابل عرض). «اثیر» در لغت به معنی عالی، بلند، برگزیده و خاص است.
آنچه، در انتظار حقیقی دخالت مستقیم دارد، جاری شدن در جلوه های حقّ است، در اینجا محّب صادق به راه عشق، عاشقانه چشم می دوزد و مشتاق پیوند با موجودی، مافوق ادراکهای نفسانی است. پس، در انتظار حقیقی، آلام مادی و تأثرات محیطی، محلی از اعراب ندارند؛ اگر دردی هم باشد؛ درد اشتیاق و انفکاک از نیستان ازلی است.

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

خلاصه این که، زمانی انتظار عاشق سرانجام می یابد که در اقیانوس لایتناهی لقای خداوندی غوطه ور گردد. در واقع، منتظران حقیقی، کسانی هستند که مُبلّغ و زمینه ساز اهداف محبوب خویشند، و پیوسته جمال سَرمد، در حضور می بینند و در ترک قصور می کوشند. آنچه، در منطق معرفت، حایز اهمیت است درک و استخراج لطایف اخلاقی و تربیتی از معدن عشق و انتظار ابزار متقن و مطمئن این اکتشاف غامض و پرجاذبه است و بی شک کشف رموز این معدن بی همال، مستلزم تبیین جایگاه و پایگاه پدیده انتظار می باشد.
شایان ذکر است که از اهرم های نیل به اشاره های رحمانی و نفخه های سبحانی عبارت است از:
1 انتظار
2 فهم انتظار
باید اظهار داشت که، فهم انتظار، غیر از خود انتظار است. انتظار به منزله شاخ و برگ و فهمِ انتظار به مثابه ریشه است. مُحّب صادق، در وادی انتظار، ریشه یاب است، امّا کسی که محبوس خسوف جهالت و مرداب متعفن اسارت است؛ از لطایف انتظار و محتوای این هسته مقدس چه خبر دارد. خُمول و جُمود در دل منتظر واقعی راهی ندارد، چون ریشه یاب است؛ یعنی کسی که سراپای وجودش صبغه الهی یافته است و در مَجمر اشتیاق عاشقانه می سوزد، اهل سوز است؛ صاحب نوعی تشخیص پنهانی و قدرت ما بعد الطبیعه است و سراسر زندگی اش، در سوختن و ساختن با واقعیات و اضداد جریان دارد.
از لحاظ موضوعی، انتظار دو نوع است:
1 انتظار مخرب یا خام
2 انتظار سازنده یا پخته
1 به طور کل انتظار مخرب یا خام، یعنی برخلاف صلاح و رضای دوست گام برداشتن و اکتفا به جوانب صوری پدیده انتظار است؛ به عنوان مثال صرفا: شرکت در فعالیت های سطحی چون جشن و شبِ شعر و ... که اینها در حکم بافندگی است نه شکافندگی. آواز است نه پرواز در آسمان بیکران جبروت.
2 انتظار سازنده یا پخته: آنچه در انتظار سازنده حاکمیت دارد اصل عدم سکون و طلب و پویایی محض، در جهت تحقق خواسته های مطلوب است و فهم انتظار از مفتاح گشایش رموز عجیبه الهی و معضلات وجودی است.
عاشقی که می فهمد منتظر چه کسی است و راز رنج انتظار چیست و درک می کند که چگونه می توان از این عنصر سازنده و پالاینده که زیربنای آن عشق پاک خداوندی است در جهت رفع عوارض وجودی تمسک جست؛ آیا او را یارای این است که در فضای متروک و دور از آلام و حقایق عینی جامعه تنفس کند؟ خصوصیات اهل انتظار
از جلوه های بارز و نمادین اهل انتظار پذیرش تفاوت ها و تحلیل آلام و شرور هستی برای مَرمّت اعوجاج و پستی هاست. البته، شقّ مذکور، خود از پیچیده ترین مراحل سلوک منتظران حقیقی است. اهل انتظار می گوید همانطور که، صانع ازل، تنها اراده اش مصروف تکوین خیر و جمال نیست، ما هم، باید جهت تربیت و تبدیل زشتی ها مشتاقانه تلاش کنیم؛ چرا که نقاش ازل، مبدع نقش های صاف و نقش های ناصاف است؛ یعنی هم یوسف را با زیبایی هایش طرح می نماید و هم نقش عفریت را با زشتی هایی که در اوست تصویر می کند؛ پس، اگر ما به حکمت وجودی تصویر زشتی ها پی ببریم نه تنها موضع احساسی نمی گیریم، بلکه عاشقانه می پذیریم و در ترمیم آن می کوشیم.
منتظر حقیقی صاحب سوز و لذّت های عشق است، دقایق و ظرایف نامرئی را می بیند و می فهمد، منتظر راستین عاشقانه و استادانه در قبول نقوش متباین، بدون هیچ تقیّد و تکلّفی، پیوسته می کوشد؛ اهل انتظار شکافنده پیله های مرموز مجهولهایی است که، مُخلّ پرواز انسان به ابدّیت می باشد. اعتقاد منتظران راستین بر این است که نقّاش اگر از عهده ساختن نقش زشت برنیاید، البته کامل نیست، چون خداوند مُبدع زشتی هاست، رسالت منتظر اهل سوز هم، مرمت تمام ناهمواری ها و معضلهای موجود در جامعه است و این خود از عقبه های دشوار طریق عشق به شمار می آید که گفته اند:

پاسخ هرنیش را بانوش دادن مشکل است

هر که انسان خواست شد تکلیف بس دشوار داشت

انزواطلبانِ منتظر که معروض دستبرد خال و خطّند؛ هیچ وقت به ژرفای فهم و راز انتظار دست نمی یایند. و البته درد و پیام متفکّر حافظ هم همین است:

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده طلعت آن باش که آنی دارد

این بیت تفسیر و تحلیل تمام موارد مذکور در باب انتظار و حتی به عقیده عرفا همه هستی در همین اصطلاح «آنی» نهفته است.
در تمام ادیان، به وضوح تصریح شده است که کره زمین آبستن بشری است که، منجی و خاتم همه رنج و آلام است و در شریعت، همانطور که یادآور شدیم به انتظار فرج ولی عصر (عج) تعبیر شده است.
بنابراین، منتظران عاشق؛ باید شش دانگ حواسّشان، مصروف و معطوف به این اصل باشد که فهمِ فرج باطنی، دلیل وصول به راز انتظار فرج بقیة اللّه (عج) است.
اگر باطن وجود انسان مشحون از آلودگیها و بستگی ها باشد چگونه می تواند مُدرک و نظاره گر شهود و ظهور فخر کونین یعنی حجة بن الحسن (عج) گردد.
مطلب دیگر که بسیار حائز اهمیت است این است که، پدیده انتظار، به عنوان عامل تلطیف روح و موجد تکامل معنوی انسان به شمار می آید؛ خواه این انتظار مربوط به محبوب صوری باشد، خواه الهی. البته در مورد معشوق مادی، اگر انسان بتواند با مدد دلیل راه وجود خود را از فرعونیت به سوی سلامت متبدل سازد، زمینه ساز آن انتظار واقعی خواهد بود. خلاصه فضایل اخلاقی منتظران حقیقی
1 صبر بر جور خلق
2 اطمینان و وقار توصیف ناپذیر
3 رحمت و رأفت بر همگان
4 تلاش مجدّانه در انحلال تعارض و ایجاد تعاضد اجتماعی
5 پیگیری مدبرانه در تحقّق آرمان های معشوق
6 امر به معروف و نهی از منکر، با برخوردهای طبیبانه و حکیمانه
7 نفوذ در قلوب و تزریق اهداف محبوب در مویرگ های جان انسان ها
8 تشنه ایجاد و انشای بذر معرفت و محبت الهی در جامعه
9 تهذیب و وارستگی
10 اهل انتظار دَمَش و قلمش آتشین است
11 برخلاف اهل تخریب، جهان ساز است
12 انزواطلب نیست
13 شاداب است.
به طور مسلم کسی که گرفتار جاذبه های مادی است و متهورانه در مسیر طوفان القاءهای شیطانی می تازد؛ از ترنّمات رحمانی و عذّوبت دقایق خصوصیت های فوق، بهره ای ندارد؛ چون این گونه کشش های خیالی و حسی، به سبب عدم تربیت معنوی، فاقد آن فضای خاص و تراوش های قدسی است.
اگر می بینم، وجود حافظ و امثال او مترنّم به ترانه تنهایی و اشتیاق و انتظار است، دلیلِ انزواطلبی که از موانع تنوّر وجود و وصول به مقصد است، نمی تواند باشد، غربت و تنهایی او عین پرواز از فرش تعیّن تا عرش فناست.
به طور کلی مقوله های انسان سازی، چون درد، تنهایی، انتظار و اشتیاق، اگر ریشه الهی داشته باشد، در راستای ترمیم و تحلیلِ تضادها و مصایب و شداید روزگار، به انسان نیروی مضاعف و زوال ناپذیری می بخشد. در چنین وضعیتی انسان صاحب هنر تطبیق با آحاد جامعه می شود و فردی است مُوثِرنه تاثیرپذیر؛ یعنی وجود او نه تنها تحت تأثیر داد و ستدهای شهوانی و تأثرهای محیطی نیست بلکه حتی بر نفوس اشراف دارد؛ عاشق است ولی در عین حال پرصلابت؛ دارای پویایی فکر، و تحرک و در نهایت، هادی چشمه جوشان محبّت و معرفت در شریان اجتماع است و این تکلیفی است بس دشوار، ولی چه توان کرد که، شرط انسان بودن همین است و دشمن نفس در کمین،

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه فال به نام من دیوانه زدند

این قرعه به نام انسان زده شد که به هر روی متحمل رنج انتظار باشد؛ چرا که تنها اوست که مفسر واقعی عشق الهی است. انتظار مقدمه اتصال به مبداء حقیقی
انتظار دریچه مخفی و ناشناخته اتصال خداوند است، ولی گشودن این دریچه مقدماتی دارد که تغافل از آن، مایه خسران و هبوط ابدی است. ناگفته نماند که وصول به نقطه کمال هر پدیده ای منوط به شناخت و فهم آن پدیده است که نتیجه آن حرکت و کمال می باشد؛ توضیح این که، نگاه ما در ارتباط با پدیده ها دو گونه است؛ یا گذر است یا پایدار، ما از کنار یا پایدار بسیاری از پدیده ها، براحتی و بدون هیچ مکثی، عبور می کنیم؛ در این میان ممکن است. نسبت به پدیده ای، گرایش و احساس خاصی پیدا کنیم که آن احساس و توجه ویژه می تواند مقدمه شناخت گردد؛ البته نباید این اصل را فراموش کنیم که از اهمّ عوامل پیوند عمیق با هر پدیده ای، تثبیت و تشدید مراقبت و مداومت در توجه به آن پدیده است.
برای انسانی که نگاهش نسبت به ذرات آفرینش، تصنعی، خام و متحجّرانه و وجودش مستغرق توهّمهای فرعونی است، ضرورت شناخت منتفی است. ولی کسی که تشنه حقیقتِ کمال و کمالِ حقیقت است؛ حتی لرزش برگی برای او، اشاراتی است حقّانی.
همانطور که گفته آمد؛ وصول به کمال هر پدیده ایی، در گرو شناخت آن پدیده است و شناختی می تواند مثمر ثمر واقع شود که زیربنای آن اشتیاق و برخاسته از عمق وجود باشد؛ نه نتیجه تحریف ذهنی و تحکم نفس. بنابراین، محصول شناخت ژرف و مطمئن، فهم است. فهم یعنی، نفوذ و جاری شدن در حقیقت پدیده ها. اگر ما بتوانیم، امکانات و توانمندی های یک موجود را بفهمیم، نسبت به آن نوعی قرابت و تجانس روحی احساس و تجربه می کنیم و این کشش و کوشش و خط سیر شهودآمیز است که مولّد حرکت و متضمن کمال است.
تا انسان، مُدرک توانمندی های باطنی خود از طریق مطالعه وجود خویش نشود و در پیچ و تاب محبت الهی نگدازد، چهره او از هستی، جز ارعاب و تحسر و تحجّر نخواهد بود. تنها عاشقِ صادق که خود را از خار و خاشاک چه کنم چه کنم، مصّفا کرده است، می تواند به التذاد و اتحاد معنوی دست یابد. چون تحمل و تأمل دارد، با تحمل می اندیشد؛ یعنی تحمل دیدن و شنیدن دارد، بنابراین، با نیروی حلم، به طور عمیق می اندیشدومی سازد و برای منتظران دوست،ارزش حیاتی این دو پدیده شگرف و سترگ، غیر قابل انکار است.
در مورد انتظار باید ببینیم که، چه نوع انتظاری، حاوی امواج و پرتوهای الهی می باشد. عاشقانی هستند که فکر و ذکر و نسیمِ نگاهشان، تفسیر «موتو قبل اَن تموتو» است؛ و بر عکس عاشق نماهایی هم وجود دارند، که حرکات و سکناتشان یادآور آیه شریفه «کالأنعام بل هم اضل» است که همواره در انتظار جویای انتحارند؛ ولی منتظران واقعی، انتظارشان از مقوله عشقی است که منشاء رحمانی دارد و این محّب راستین است که موشکاف راز انتظار محبوب خویش است. امروزه عاشقانه ترین انتظار، انتظار فرج حضرت امام زمان (عج) است، پس آیا به راستی ما چه کرده ایم؟ زیباترین عرض ارادت قلبی و چاکری در حق مولایمان، فهم باطنی انتظار به دور از بازتاب های شیطانی است.
اگر خواستگاه این شناخت و فهم (ولو اجمالی) مقدس باشد، نتیجه آن، حصول حرکت و نفوذ در محزن الاسرار انتظار و استهلاک در حکمت ها و مصلحت های این پدیده الهی است و در نهایت ثمره تحقق و وجدان این گونه فهم در وجود، معراج به سوی کمال؛ یعنی وجود ملکوتی و نازنین حضرت ولی عصر (عج) خواهد بود.

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بُستان شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند

اینست حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
تفسیر لفظی و ادبی عرفانی اشعار حافظ در انتظار مولا صاحب الزمان(عج)

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
زیبایی های بیانی و هنری:
بیت اول: به جان آمد:
1 از زندگی سیر شد
2 کار دل به جان کندن کشید
3 از نفس افتاد
4 مشتاق مرگ شد، که هر چهار معنی را به ذهن تداعی می کند.
بیت 2: مشتاق از مصدر اشتیاق، در اصطلاح به معنی کشش ژرف باطنی به سوی پدیده اثیری می باشد.
مهجور = جدامانده، مهجوری؛ جدایی
دور از تو = ایهام دارد:
الف در دوری من از تو
ب از تو دور باد، دور از شما.
حافظ در جای دیگر می فرماید:

دور از رخ تو دم به دم گوشه چشمم

سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت

دور از رخِ تو = همچنان که در گفتگوهای محاوره ای می گوییم: دور از جان تو.
پایاب:
1 بر وزن شاداب، آبی که بتوان از آن، پیاده گذشت
2 طاقت و صبر
نکته = حافظ شکیبایی خود را در برابر دریای مواّج و خروشان اشتیاق و جدایی، به پایاب تشبیه کرده است، شکیبایی از نظر ناپایداری، با پایاب تناسب دارد. تفسیر لفظی
بیت اول: ای پادشاه (سلطان) نکورویان، اگر از شدّت اندوه جدایی تو، فریاد و فغان از اعماق جان برآرم جای دارد؛ چرا که در فراق تو کار دل به جان کندن کشید (مشتاق مرگ شد). موقع آن رسید که بازگردی.
بیت دوم: دور از جان تو که برای من خیلی عزیز است، اشتیاق و جدایی نسبت به تو، آنچنان بلایی بر سرم آورد که هر لحظه امکان دارد این اندک شکیبایی من که پایابی بیش نیست به پایان رسد. تفسیر ادبی عرفانی
در این ابیات آسمانی، لطیفه ایست نهانی و اشارتی جاودانی. در اینجا سخن از انتظار است، آن انتظاری که، سوختگان را در تعبی حلاوت بخش، به وحدت سرای نیستی، رهنمون می سازد. انتظار، یعنی ترنّم ترانه جاودانه اشتیاق در پس کوچه های محبت؛ عبور از سنگلاخ تردید و سیر در جاده بی رنگ عشق سرمدی؛ انتظار، یعنی همچون شقایق چشم به راه حقیقت دوختن تا مرز سوختن؛ انتظار هنر است، هنر باختن و بر خویش تاختن، برای ساختن و عاشق ستاره سینمای عشق الهی است، انتظار، یعنی شوق سفر با کاروان اشک تا کعبه آغوش دوست؛ سلوک عاشقانه با خار مغیلان روزگار؛ مناجات با خیال محبوب در انزوای سرخ عشق.
حافظ چه می گوید و چه می جوید. او از یک طرف مشتاق و از سویی محروم از دیدار است؛ اوست که عاشق این هر دو ضد باشد:

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ

بوالعجب من عاشق این دو ضد

پس چه باید بکند؛ حافظ سنگ صبور جان سوختگان و مرهم آلام بیچارگان است. حافظ در موج خیز حوادث آنچنان قائم و معتقد به توانمندهای روحی خود است که بی پروا و فریاد زنان می گوید:

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چرخ برهم زنم از غیر مرادم گردد

پس چه پیش آمده که این گونه می نالد. او عارف بی قراری است که اهل درد است، چون مرد است و درد و رنج انتظار را عین درمان می داند.

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

حافظ در عرصه هستی، زخم نوش حوادث است؛ ولی چه دردی در اعماق قلب او بالید که این گونه عالَم از او نالید، بدانسان که جهانیان از ثمره شعور و شهودش ارتزاق معنوی می کنند، این مشتاقی و مهجوی که حافظ را چنین بی تاب و مغموم ساخته است چیست؟ و این پادشاه خوبان کیست، آیا تاکید و اطلاق پادشاهِ خوبان بر زیبارویان نباتی است یا وارستگان عافیت سوز.
نکته: در اینجا، دیدگاه حافظ از خوبان، کسانی هستند که صاحب نعمت ها و نغمه های موزون روحانی می باشند و پادشاه، موجودی است جوهری و جهان شمول که علّت قوام و دوام کونین است.
البته دور از انصاف است اگر بگوییم که منظور حافظ از خوبان، موجودی است که از لحاظ زیبایی صوری بی همال است، هر چند خود حافظ به استناد جمله المجاز قنطرة الحقیقه طعم شیرینی ها و تلخها و جزر و مدهای عشق مجاز را چشیده و در اثر تکامل و تربیت حقیقی، به فراسوی جاذبه های حسی بال گشوده است.
حافظ در این ابیات از زبان منتظران دلخسته می فرماید: «ای مولای من، یا صاحب الزمان (عج) می گویند، صبر سرمایه کلانی است در بازار معرفت و از کالاهای گرانبهای این بازار، اشتیاق و مهجوری است، می دانم؛ ولی چه کنم، بی قرارم، در نوسانم، گوشم از نصیحت پُر است؛ هر چند، غم سازنده و علت پالایش روح است، ولی تصور نمی کردم از دوریت این گونه چون بید در رکوع، غم دوری تو، این گونه کمر طاقت مرا بشکند، مرا دریاب؛ بیا تا در سایه تبسّم نگاهت با دیده بارانی، رنگین کمان عشق را به نظاره بنشینیم سیرم از این دنیای وانفسا، وقت است که چهره از نقاب غیب بگشایی و مرا در آغوش بگیری که بی تو کمر طاقتم بشکند؛ چون پیچکی مست تشنه وصال توام، بگذار با وصال تو در چشمه زلال معرفت خداوندی جریان یابم. وجود خزان زده ام تشنه نسیم نگاه توست، تو که می دانی همواره گل این بوستان تر و تازه نیست، بدون تو بر پیشانی باغ چین افتاده است و منتظر عطر آغوش توست. آنچنان بوی تو در رگهای تشنه دشت جاری است که حتی خار هم عطر آغوش تو را در نبض ثانیه ها به حسرت می نشیند؛ آه ای انسان غافل؛ از چه نشسته ای، برخیز و مژه ای تر کن، بنشین و ناله ای سر کن، بنشان آتش نخوت و قساوت را و فروزان کن شعله درد و حسرت را.»

یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان

وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان

دل آزرده ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند

یار مهروی مرا نیز به من باز رسان

دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد

یارب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان

برو ای طایر میمون همایون آثار

پیش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات

بشنو ای پیک خبر گیر و سخن باز رسان

آنکه بودی وطنش دیده حافظ یارب

به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان
معنی لغات و زیبایی های بیانی
1 آهوی مشکین: استعاره از محبوب آهووش، مشکین؛ مشک؛ بوی خوش «ین» در مشکین افاده کثرت می کند و مراد گیسوی یار است که چون مشک خوشبوست.
مراد از ختن در اینجا وطن معشوق است.
سهی سرو = شاعران گاهی جهت بِنیرو کردن تشبیه، جای صفت و موصوف را تغییر می دادند. یعنی به جای سرو سهی می گفتند سهی سرو یا بجای= کمان ابرو؛ ابروکمان می آوردند.
سهی سرو = بالا بلند، استعاره از یار بالابلند است، سرو؛ درختی است سرسبز، پرطراوت؛ راست قامت و تهی بار؛ سرو در ادبیات، نماد یار همیشه بهار و بلند قامت و تهی بار است. تهی بار به تعبیر شاعران و عرفا، سمبل محبوب یا انسان هایی است که وارسته از بار تعلّقند.
خرامان = خرامنده، در حال خرامیدن، یعنی کسی که با ناز و وقار راه می رود، منظور معشوق است.
چمن = زادگاه یار است. تفسیر لفظی
بیت اول) پروردگارا، محبوب آهو وش مشکین گیسوی مرا، به ختن (موطن) خود بازگردان و آن سرو بلند نازان را به چمن (زادگاهش) باز آور.

دل آزرده ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان

بیت دوم) دل آزرده = خاطر اندوهگین و ملول
نسیم:
1 باد
2 بوی خوش، عطر و رایحه و نظایر آن است (لغت نامه دهخدا) و از همان آغاز در نظم و نثر فارسی سابقه دارد.
خاقانی گوید:

از گلستان وصل نسیمی شنیده ایم

دامن گرفته بر اثر آن دویده ایم(1)

عطار گوید:

گر نسیم یوسفم پیدا شود

هر که نابینا بود بینا شود

بس که پیراهن بدرم تا مگر

بویی از پیراهنش پیدا شود(2)

حافظ خود بالصراحه نسیم را، به معنای، بو و عطر و رایحه خوش به کار برده است:

ای باد از آن باده، نسیمی به من آور

کان بوی شفابخش بود دفع خمارم(3)

به نسیمی = به نسیم عنایتی، به شمه ای از عنایت خود،
جان ز تن رفته = حافظ معشوق را در حکم جان خود می داند که با رفتنش جان او را هم با خود می برد. تفسیر لفظی
خاطر آزرده و اندوهگین ما را به نسیم عنایتی (آن لطف ویژه) نوازش کن و آن جان مرا (یار) که در حکم روان رفته من است به کالبد بی جان من بازگردان؛ معشوق مرا برای من بازآور. تفسیر ادبی عرفانی
اظهار بندگی و عبودیت در ابتدای غزل، کاملاً مشهود است؛ استعانت محض از رب الارباب که در واقع آهوی مشکین حافظ، حلقه ارتباط او با معشوق ازلی یعنی خداست، محّب صادق گدای محبت و همیشه عاشق است، عشق او در قبضه زمان و مکان نیست حتی در زیر لحدهم با اوست:

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید

شاعر در اینجا طالبِ معشوقی است که آئینه تمام نمای جلوه الهی است، امّا خود او نمی داند که خاستگاه این مؤانست و جذبه های روحانی چیست و منشاء این کشش و کوشش از کجاست؟ شاعر آنچنان غرق تجلیات حقّ است که از خدای خود، آهوی مشکینِ را می طلبد و نمی داند که در واقع تشنه و مجذوب آن خدایی است که شمّه ای از آن در وجود آهو، تجلی یافته است.
در نفس این غزل، نوعی انتظار تلخ نهفته است؛ انتظاری که ریشه در خلود و ابدیّت دارد. تلخ است ولی پرثمر؛ زهری است شکرین؛ هدیه ایست از عالم برین، بایستی قدر این گوهر تابناک را دانست. پس هان! ای عاشق تا مژه ات از سوز انتظارتر نباشد تو را از آغوش دوست، خبر نباشد، حافظ سخنش مجاز است، چون وجودش پُر از نیاز و سوز و گداز است می سوزد و می آفریند. اگر او متحمل رنج انتظار نمی شد، چگونه می توانست بگوید که:

از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد(4)

ای عاشق دلخسته، اینجا سخن از درد است و اگر در پی درمانی، بیا تا با جانی سوخته فریاد برآریم که: ای کردگار بی همال، آن آهوی مشکین، که کونین را از مشک وجودش معطر کرده ای به وطن خود خُتن باز گردان. (شاید اشاره به کوفه جایگاه ظهور بقیة اللّه اعظم (عج) باشد) آه! که ما تشنه کامان، سخت مشتاق آن ساقی منتظرانیم. تفسیر لفظی و ادبی عرفانی
بیت دوم: ای خدای منّان تردید نداریم که نسیم عنایت و لطف تو در مویرگ های جان ما جاری است، بیا و با رایحه لطف دلپذیر خویش، خاطر مجروح و دل تنهای ما را مرهمی بگذار، یعنی آن محبوب و مولای ما که در حکم جان ماست به ما باز گردان. تفسیر لفظی و ادبی عرفانی
بیت سوم: ای خدایی که تمام عوالم و موجودات مجذوب و مغلوب اراده تواند و به فرمان تو در منازل مقرر آسمان سیر می کنند و به مقصد می رسد، آن یار ماه پیکر مرا که اراده اش اراده و خواست توست و بنابر حکمتی در پس پرده غیب است، از پرده برون آر، بگذار غرق در جمال بی مثال و نورانی مولای خود شوم؛ شاید بتوانم از این راه، وجودم را به ضریح با صفای جبروتت گره بزنم و دمی عاشقانه در آغوشت ترانه شوق سر دهم، هر چند ماه و خورشید، کمال قدرت زیبایی تواند، ولی من مفتون آن محبوب ماه رویی هستم که فخر کاینات است و نور خورشید از فیض اوست. معنی لغات و هنر بیانی:
لعل: بفتح لام. معرب لال، یکی از سنگ های قیمتی به رنگ سرخ مانند یاقوت، لعل ساقی؛ موصوف و صفت نسبی از یمن که به داشتن لعل معروفست، به استعاره، مراد لب معشوق و به مجاز، جز از کل گوهر وجود یار است. اگر لعل را در اینجا استعاره، لب معشوق بگیریم، بین لعل و یمانی تناسب وجود دارد. تفسیر لفظی فرط
بیت چهارم: دیده ما در جستجوی آن لعل یمانی که معشوق من است از گریه، خونین گشت، ای خدای مهربان! آن ستاره تابناک، یعنی سهیل یمانی را به زادگاهش باز گردان. تفسیر ادبی عرفانی
اشک مخزن الاسرار الهی است، با مدد اشک می توان به لطایف اسرار عشق پی برد، هدیه ای است از کان غیب، اشک حلاّل مشکلها و شکافنده مجهولها است، حافظ می گوید: «خدایا! این بار سرشک ناچیز خود را به عشق مولا که هفت پرده چشم می جوشد واسطه می گیرم که سهیل یمانی یعنی امام زمان(عج) مرا به من بازگردانی.»

زهی خجسته زمانی که یار باز آید

بکام غمزدگان غمگسار باز آید

به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم

بدان امید که آن شهسوار باز آید

اگر نه در خمِ چوگان او رودسَرِ من

ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید؟

مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد

بدان هوس که بر این رهگذار باز آید

دلی که با سَرِ زلفین او قراری داد

گمان مبر که بدان دل قرار باز آید

چه جورها که کشیدند بلبلان ازدی

ببوی آنکه دگر نوبهار باز آید

ز نقش بند قضا هست امید آن، حافظ

که همچو سرو بدستم نگار باز آید(5)

معنی لغات و اصطلاحها و زیبایی های بیانی و بدیعی

زهی خجسته زمانی که یار باز آید

بکام غمزدگان غمگسار باز آید

زهی: به فتح اول؛ خوشا، نیکا، برای تحسین و شگفتی به کار می رود و از اصوات یا شبه فعل است؛
بکام: به آرزوی و جهت خشنودی و رضای غمخواران.

به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم

بدان امید که آن شهسوار باز آید

ابلق چشم: تشبیه صریح، به فتح اول و سکون دوم و فتح سوم؛ اسب سیاه و سپید، رنگ دیده خیل خیال: موکب خیال تفسیر لفظی
اسب سیاه و سپید دیده را به سوی موکب خیال وی (معشوق) رهبری کردم، با این امید که آن یکتا سوار ما هر عرصه حُسن بر این مرکب سوار شود و باز گردد، مقصود آنکه یار باز آید و قدم بر چشم ما نهد. تفسیر ادبی عرفانی
در وادی عشق و معرفت، محبوب چه حقیقی باشد چه مجازی، اهرم و وسیله ای است جهت نیل به غایت مطلوب، یعنی خدا، چنانکه ملاحت و اشارت گل، واسطه معراج شبنم به سراپرده خورشید است. البته به شرط دلالت دلیل، راه و شکل پذیری عرفانی آن که گفته اند:

به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود

خیال باشد کاین کار بی حواله برآید

«حافظ»
آری هم حافظ نرد عشق می بازد و هم فاجر. عابد، مُهر می جوید و عاشق مِهر، ای دریغا این کجا و آن کجا. هر زاهدی عاشق نیست ولی هر عاشقی می تواند عابد باشد.
باید کوچید؛ به کجا؟ به ناکجاآباد، به هیچستان، آنجایی که بی رنگی، تنها ناجی وجود، متلوّن انسان است. باید به صدق از خدا بخواهیم که در حریم عشق تنفس کنیم که اگر عاشق شویم کار تمام است و معشوق بکام؛ از دوست بخواهیم که با دُردِ دَرد خویش ناصافی ها و ناخالصی های وجودمان را جلا بخشید.
خوشا به حال عاشقان همیشه عاشق؛ آن کسانی سرشان گوی چوگان صحبت معشوق است، چرا که اگر نباشد، از سر سخنی به میان نمی آورند که به کاری نمی آید:

سر که نه در راه عزیزان بُوَد

بار گرانیست کشیدن به دوش

«سعدی»
منتظران سوخته جان، وجودشان ماه وش است و سرودشان نوای دلکش آتش؛ آنانی که از رقص چشمانشان امید می بارد، و منتظرند که معشوق قدم بر دیدگانشان نهد، آری! اینان جان باختگانی هستند که درون را می سوزانند و برون را می سازند و بدین گونه زمینه را برای تجلّی محبوب حقیقی خویش فراهم می کنند.
غمزدگان منتظر زمانمند نیستند، بلکه زمان سازند؛ زمان را به نفع معشوق خویش می پیرایند و می سازند و در این راه از هیچ تلاشی دریغ ندارند. این مشتاقانند که می توانند ادعا کنند:

زهی خجسته زبانی که یار باز آید

بکام غمزدگان غمگسار باز آید

* * *

مقیم بر سرراهش نشسته ام چون گرد

بدان هوس که بدین رهگذار باز آید

مقیم: پیوسته، قید زمان،
بدان هوس: بدان امید
گرد در اینجا وجود حافظ است که چون گرد، پیوسته منتظر است تا بر دامن معشوق آرام گیرد. بین گرد و رهگذر و راه تناسب وجود دارد. تفسیر عرفانی ادبی
علاج جان و دوای زخم دل، درد است. دلگشاترین و گواراترین ارمغان مُبدع کاینات، درد است:

مرد را دردی اگر باشد خوشی است

درد بی دردی علاجش آتش است(6)

آن مردی، دردش راستین است که امیدش پیوسته در آستین است؛ امید، بهین سرمایه هستی انسان است؛ با نسیم امید می توان از سنگ سخت، گل های لطیف و نازک رویایند. این امید است که سوزنده خاشاک گمان است. پشت پنجره مات تردید ماندن کجا و تمنای آغوش آفتاب! هیهات!
آنکس که چون گرد، سرود سرخ تمنا سر می دهد و بر رهگذار، به امید دامن دوست، مشتاقانه می رقصد، می داند که حقیقت هستی یعنی سماع در شعاع درد.

چه جورها که کشیدند بلبلان ازدی

ببوی آنکه دگر نوبهار باز آید

جور: سختی، جفا و بی اعتنایی
دی: سردی زمستان به کنایه، شداید و طوفان روزگار
بین دی و نوبهار تضاد وجود دارد. بین بلبلان و نوبهار، تناسب وجود دارد
ببوی: بوی خوش، امید و آرزو در اینجا معنای دوم مدنظر است.
نوبهار: از لحاظ طراوت و لطافت. تفسیر لفظی
به امید و آرزوی روزی که شاید آن نوبهار باغ وجود (آقا امام زمان) بیاید، مشتاقان و عاشقان حضرت، سختی ها و ناگواری های زیادی را متحمل شدند. تفسیر عرفانی ادبی
گله حافظ در اینجا گله ای است عاشقانه، البته شکوه های همراه با شکر:

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزه بود و منت هر خدمتی که کردم

یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت(7)

عاشق دوست دارد که معشوقش در همه حال، جویای احوال او باشد و تأخیر محبوب را دلیل ناز او که نوعی جفا و داد و ستد عاشقانه است، می داند؛ جور در اینجا می تواند نماد سختی هایی که مشتاقان راه دوست از شداید روزگار و (دی) می کشند، تا شاید شاهد آن طلوع نوبهار باغ حقیقت باشند.
در نظر منتظران حقیقی، چون عشق های مجازی جور دوست مصروف ومحصول نازو غمزه معشوق نیست، در دیدگاه اربابان معرفت که چون شفق در کوره انتظار می سوزنند وزندگی می کنند،تحمل وساختن و پرداختن ناهمواری های جامعه، می تواند نوعی جور باشد.
ناگفته نماند که جور بلبلان (مشتاقان) می تواند، هم نتیجه ناز، یعنی تأخیر در ظهور حضرت بقیة اللّه (عج) (به تعبیری) و هم نتیجه تحمل و ترمیم ناهمگونی های اجتماع باشد.
* * *

درآ که در دل خسته توان در آید باز

بیا که در تن مرده روان در آید باز

بیا که فرقتِ تو چشم من چنان درست

که فتح باب خیالت مگر گشاید باز

غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت

ز خیل شادی روم رخت زداید باز

به پیش آینه دل هر آنچه می دارم

به جز خیال جمالت نمی نماید باز

بدان مثل که شب آبستن است، روز از تو

ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز؟

بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ

به بوی گلبن وصل تو می سراید باز(8)

دل خسته: دل مجروح یا ناتوان، روان درآید باز: زندگی یابم و روح زندگی در من دمیده شود.
بیا: بشتاب،
درآ: بیا، داخل شو
بین دل خسته و توان، تضاد وجود دارد.
بین توان و روان، سجع متوازی وجود دارد؛ بین تن و روان و دل تناسب است.
بیت دوم: معنی لغات و زیبایی های بیانی و بدیعی:
فُرقت: بضم اول و سکون دوم وفتح سوم جدایی و فراق، دربست = یعنی کور شد بین فرقت و چشم، تناسب دارد. تفسیر لفظی
بشتاب که جدایی و فراق تو، دیده مرا چنان بر دوخت و کور کرد که همانا گشایش در خیال تو، آن را باز می کند و روشن می سازد. معنی لغات
زنگ: به فتح اول و سکون دوم، ولایت زنگبار در آفریقای مشرقی سپه زنگ: لشکر زنگیان سیه فام، به استعاره مقصود سپاه ظلمت شب.
خیل شادی: سپاه طرب، تشبیه صریح
روم: مراد از روم، آسیای صغیر یا روم شرقی است که پایتخت آن استانبول بود چون رومیان سپید چهره بودند؛ در ادبیات فارسی، رخ را به روم تشبیه کرده اند روم رخ: روم چهره، تشبیه صریح. تفسیر لفظی
بیت سوم: اندوهی که مانند لشکر ظلمت شب کشور دل را مسخر کرد، از سپاه طرب روم، چهره روشن و درخشان تو زدوده خواهد شد. تفسیر لفظی
بیت چهارم: در برابر آینه دل هر چه می نهم به جز صورت چهره تو چیزی در آن پدیدار نمی شود، مقصود آنکه در هر چیز نقش رخ تو را می بینم و به صورت تو در آینه دلم جلوه می کند. تفسیر ادبی عرفانی
«ای فرح بخش وجود خسته ام به غربت شمعدانی ها و لاله های در قاب قسم بسته ام، شکسته ام در این عصر انجماد، بی تو مرا تاب زیستن نیست بیا و با دم گرمت کالبد فسرده ام را روح زندگی ببخش. بی تو تا کی بایستی در ازدحام خداجویان بی حاصل و منکران بی درد، دقایق آمدنت را شماره کنم. مولای من بیا و به من توانی ببخش که بتوانم چو لاله در این پشت سرخِ هستی، با همه درد، آلام را به باد فراموشی بسپارم، دل خسته ام از دست این زمانه و نامردهای آن، از دست انتظار و دردهای آن، آری هر کس بدون تو زیست، در کارگاه خیال پشم غفلت یست، همانا که بی تو ره یافتن به آفتاب حقیقت، باد در قفس کردن است و آب در هاون کوبیدن، این جسم بی جانم تنها بادم، گیرا و آتشین توست که مستعدّ معراج به سوی ابدیت می شود. بشتاب که سوزن جدایی تو چشم خونین مرا دوخت و کور ساخت، مولای من تشنگان همچو من بسیارند که مشتاق و منتظر رحیق عطش سوز بوسه وصال تواند؛ بیا که، نگاه دلنواز تو پایان بخش همه سختی هاست.
محبوب من بی تو غمی یلدایی و تماشایی، سراسر وجودم را فرا گرفت؛ خسوف اندوه آسمان جانم را پوشاند، غم این زمانه بی حیا. چه غمی بالاتر از این که در خیابان زار شهوت، لاله ها را بهایی نیست و حرمت پروانه، هیچ است و هزاران شمع در کاشانه هیچ، مردمانش گوهر می بینند و خزف می خرند. تنها تویی که با جلوه حضور آتشین خود، خود می توانی نویدبخش و زداینده آلام من باشی. دلدار من (حجة بن الحسن (عج):

به صحرا بنگرم صحرا تو وینم

به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت زیبا ته وینم(9)

به هر جا می نگرم نمودی از روی توست؛ زبان آب و راز دل آفتاب و نبض شراب از توست، تو را می بینم، بارها امتحان کردم و دیدم که این آینه وجود من جز نقش دل آرای تورا نمی پذیرد.»
آری این از اعجاز عشق و انتظار است. اگر فضای سینه مملو از اشتیاق دوست باشد، تعلقها و تأثرهای دنیا، هر چقدر نافذ باشد، در برابر قدرت بی منتهای عشق، نهری است در مقابل اقیانوس؛ غمی که سراسر موجود حافظ را فرا گرفته غمی است سازنده، این غم آنچنان آینه دل او را زدوده که جز جمال محبوب هیچ نقشی را پذیرا نیست و عاشق تا آنجا پیش می رود که حتی وجود خویش را هم فراموش می کند:

چنان پر شد فضای سینه از دوست

که فکر خویش گم شد از ضمیرم

نتیجه این که انتظار یک امر فطری است و همه مردم جهان یک مسأله را (بالاتفاق) تعقیب می کند و آن نجات به وسیله منجی و رهبر جهانی که تحقق بخش خواسته های بشری است؛ گفتیم که حافظ هم از این قاعده مستنی نیست، از طرفی یگانه راه وصول به گنجینه انتظار، نفوذ در دقایق و ظرایف این پدیده شگرف و شکافتن راز آن است و منتظران واقعی کسانی هستند که تمام ابعاد و اهداف انتظار در وجودشان لحاظ شده باشد و اشتیاقشان محصور و محدود به زمان و مکان و جاذبه های نفسانی نباشد. واژه نامه
تشکیک: به شک و گمان انداختن
التزام: ملزم شدن به امری، ملازم شدن
انقطاع: قطع شدن، بریدن
اصعب: سخت تر، دشوارتر
توالی: پی درپی بودن
آلام: دردها
غامض: پیچیده، دشوار
نَفخه: دمیدن، ورزیدن،پراکنده شدن بوی خوش،جمع نفخه
خُمول: گمنامی
جُمود: بسته شدن، خشکی و افسردگی
متروک: ترک شده
تکوین: هستی دادن
معروض: عرضه داشته، عرض شده
متباین: مخالف، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد
تحجّر: سنگ شدن
تحکّم: حکومت کردن به زور
التذاد: لذت بردن
شگرف: عجیب
سترگ: عظیم، بزرگ
استهلاک: هلاک کردن
ارتزاق: روزی یافتن
بی همال: بی نظیر
تعارض: اختلاف داشتن
تعاضد: به هم کمک کردن
تهوّر: بی باکی
عذوبت: گوارایی، گوارا
تعیّن: به چشم دیدن چیزی،
جاه و مقام داشتن
منوط: وابسته
تدقیق: دقیق شدن
تنوّر: روشن شدن پی نوشتها:
1 دیوان خاقانی
2 دیوان عطار (غزلیات)
3 دیوان حافظ، غزل 325
4 دیوان حافظ، غزل 152
5 دیوان حافظ، غزل 235
6 مثنوی معنوی، دفتر اوّل
7 دیوان حافظ، غزل 94
8 دیوان حافظ، غزل 261
9 بابا طاهر عریان منابع و مآخذ
1 مطهری، مرتضی، قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ به ضمیمه مقاله شهید، چاپ جدید، تابستان 1363.
2 محمدی اشتهاردی، محمد، پرتوی از زندگی چهارده معصوم، نگاهی بر زندگی حضرت مهدی(عج)، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران.
3 مستشاری، مهدی، تفسیر غزلیات حافظ (شاعری که باید از نو شناخت)، مشهد،1370
4 قاضی زاهدی، احمد، شیفتگان حضرت مهدی (عج)، ج 1، چاپ پنجم، انتشارات رنگین، آذر 1375.
5 زرین کوب، عبدالحسین، مجمر در کوزه، (نقد و تفسیر قصه و تمثیلات مثنوی)، چاپ ششم، علمی، تهران 1368.
6 خرمشاهی، بهاءالدین، حافظ نامه، ج 1 و 2، چاپ اول (1366) و چاپ ششم (1373)، شرکت انتشارات علمی فرهنگی.
7 خطیب رهبر، خلیل، دیوان غزلیات مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی، چاپ پنجم (1368)، چاپ چاپخانه مروی.
8 قائمی، علی، مسأله انتظار، انتشارات هجرت
9 مثنوی و معنوی مولانا جلال الدین رومی، تصحیح نیکلسون.
10 محسنی کبیر، ذبیح الله مهدی(عج) آخرین سفیر انقلاب، ج 2 و 1، چاپ اول، انتشارات دانشوران، تابستان 1376.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان