ماهان شبکه ایرانیان

تساهل سیاسی در فلسفه قدیم و جدید

رواداری (تسامح) و بر نتافتن معتقدات غیر و دگراندیشی، دو مفهومی است که ممیز دوره های فرهنگی برخی جوامع بشری بوده اند. پیدایش نظریه قرارداد اجتماعی و جنبش حقوق مدنی موجب شد که شرایط مساعدتری در راستای تحقق رواداری عقیدتی فراهم آید. تصویب اعلامیه حقوق بشر گامی تعیین کننده در رسمیت یافتن اصل رواداری در مناسبات اجتماعی گردید.

رواداری (تولرانس)

چکیده

رواداری (تسامح) و بر نتافتن معتقدات غیر و دگراندیشی، دو مفهومی است که ممیز دوره های فرهنگی برخی جوامع بشری بوده اند. پیدایش نظریه قرارداد اجتماعی و جنبش حقوق مدنی موجب شد که شرایط مساعدتری در راستای تحقق رواداری عقیدتی فراهم آید. تصویب اعلامیه حقوق بشر گامی تعیین کننده در رسمیت یافتن اصل رواداری در مناسبات اجتماعی گردید.

روا داری، (Tolerance) به معنی برتافتن (تحمل) هر آن چیزی است که از نظر عقاید، رفتار، اخلاق یا دیگر ملاحظات ناپذیرفتنی می نماید، تحمل اقلیت های اعتقادی، نظری، دینی از جانب دیگر جماعت های اجتماعی، سیاسی، دینی یا از جانب حکومت بحث از رواداری به واقع تلویحا به معنای افتتاح گفتمان حق آزادی اعتقاد، آزادی وجدان در قلمروی سیاست را به دنبال دارد. تولرانس یا رواداری گذشته از معنی سنتی به معنای تحمل «غیر» (بیگانه) و محترم شمردن دگراندیشی است. معادل یونانی این مفهوم هوپومونه، (Hupomone) به معنی بردباری است.

ارزش و اهمیت رواداری در آستانه جامعه مدرن طرف توجه واقع شد. نخستین طرح فلسفی آن در «نامه در رواداری »، ( Letter on toleration) نوشته جان لاک آمده است. پیربیل، (P.Bayle) فیلسوف فرانسوی در «تفسیر فلسفی بر سخنان عیسی مسیح » (1697) دشواریهای بر سر راه رواداری را در اعمال ناروای احکام و جزمیت دینی بحث می کند.

لایب نیتس در مکاتبات خود علاوه بر تحمل متقابل، (Tolerance Mutuelle) به بررسی شکاف میان لوتریها و اصلاح طلبان پرداخته است. کانت امر رواداری را در رابطه با مفهوم خود مختاری اراده انسان به عنوان اصل اخلاق اجتماعی، که به معنایی اعلام آزادی انسان است، به بررسی می گیرد; که گویای احترام بی قید و شرط نسبت به انسان است.

نظرات عصر روشنگری در فرانسه ادامه مبحث را در همان مسیر نشان می دهد. ژان ژاک روسو معتقد است بین وحدانیت آیین مسیح و سختگیری، (Jntolerance) دینی مناسبت نزدیک تاریخی و روان شناختی وجود دارد. ولتر نیز نرمش ناپذیری دینی کاتولیکها را نقد می کند. او در رساله خود «در باب تولرانس »، (Traite Sur le Tolerance) به جنبه انسانی تولرانس تکیه کرده و آزادی عقیده را بااحکام مسیحیت سازگار می داند. با پیشرفت روند سکولاری شدن زندگی اعتقادی در اروپا آرمان رواداری اهمیت خود را به تدریج از دست می دهد. گوته خاستگاه دفاع از رواداری را یک امر گذرا می دانست و شناسایی آن را وسیله ای در خدمت نیل به آزادی مدنی تلقی می کرد. برخی اندیشمندان نیمه اول قرن نوزدهم تولرانس را نوعی نوسان میان همدردی و بی تفاوتی احساس می کردند. این نظریه نیز بیان شده است، که رواداری می تواند به معنای تحمل کردن امر ناروا، (Intolerance) نیز باشد. جان رولز، ( Rawls) در رواداری گونه ای آزادی برابر در وجدان آدمی می بیند، که حدود خود را داراست; این محدودیت متناسب است با رعایت برابری حقوق شهروندی.

مفهوم تولرانس محصول دورانی در فرهنگ اروپاست که در آن طرز تلقی تاریخی و سنتی از حقیقت، مورد پرسش و تردید قرار گرفته بود. ایده اروپایی حقیقت حاصل آمیزش سر نوشت ساز دو مفهوم بوده است: ابتکار اندیشه یونانی که به صراحت در نوشته های افلاتون ابراز شده است مبنی بر این که برترین ایده بایستی در عین حال از برترین وجود، از برترین خیر و برترین زیبایی برخوردار باشد; که در واقع همان سنت وحدانی آیین یهود و مسیحی است که بر وجود یک حقیقت بنا دارد. از نظر آموزه حقیقت تک بنی، وجود دو یا بیشتر حقیقت به اندیشه نیامدنی است.

یکی از پدیدارهای فرهنگ یونانی نگرش دوبنی (دوئالیستی) است که به موجب آن امورو پدیده های عالم هستی به بخشی که در قید زمان ولذا دستخوش تغییر است و از سوی دیگر به آنچه که از بستگی به زمان و تغییر بر کنار است تقسیم می شود. این دوئالیسم در آیین یهود و مسیحی به صورت نسبت چیزهای متغیر دنیای مادی به دنیای دیگر، به عالم کمال و بی زمان تعبیر شده است; تنها در دیالکتیک هگل است که آن عالم علوی و بیزمان مرحله ای از عالم دنیایی شده است.

یکی از پیامدهای جهان نگری تک بنی تلقی ای بوده است که دو قوم تاریخی یونانی و یهود از موقعیت و وجود اختصاصی خود داشته اند: یونانی ها غیر خودی را بربر و یهودیان غیر یهود را گوئیم، (Goyim) می نامیدند. از نگر زبان شناسی بربر آن کسی بود که یونانی نمی دانست (بیگانه بود)، از دید یهود کسی که باور به دین به معنای قوم یهود نداشت. در اساس این طرز نگرش نکته ای تلویحا نهفته است که همان حرمت قائل نشدن برای غیر خود است; این نگرش مستفاد کننده این تفکر خطرناک است که مردمانی که مشمول بربر بودن یا گوئیم می شوند، عملا موجود درجه دو هستند، نمی توانند داعیه انسان بودن داشته باشند. معنایش در غایت این است که هر کس حقیقت ما را نمی پذیرد، برخوردار از حقوق انسانی نیست.

از نظر انسان شناسی فلسفی نوع انسان، قطع نظر از تفاوتهای نژادی تنها موجودی است که با حیوانات غیریت دارد، زیرا از غریزه هایی که حیوانات را در محیط طبیعت هدایت کرده و رفتار آنها را تنظیم می کنند، برخوردار نیست، در عوض از هوش و نیروی فکری برخوردار است که می تواند او را از تاثیر و تاثر مستقیم جو طبیعی در امان بدارد و رفتار او را با عالم طبیعت براساس نیازهای حفظ وجود و بقای نفس تنظیم کند. از این رهگذر، انسانها از هوش و عقل کلی خاص نوع خود برخوردارند.

آنچه نژادها یا گروه های انسانی را متفاوت می کند، در واقع چیزی جز عمدتا جو فرهنگی ای نیست که در پرتو آن بستر و شرایط ارتباط، داد و ستد معنوی و مادی برای خود فراهم می آورد و خود را از گزند آنچه رام نکردنی و پیش بینی نشونده است در امان بدارد. گفتنی است که فرهنگ از این لحاظ جایگزینی است ساخته به دست یاری هوش و تعقل انسانی تا مشکلات محیط اجتماعی و برون از حیطه رفتار غریزی موجودات را آنچنان سامان دهد که مانع تعارض آدمی با مختصات طبیعت بیرون از ذهن او باشد; فرهنگی است که او با کمک ذهنیت خلاق خود پدید آورده و به او امکان می دهد در وضعیتی ممتاز نسبت به دیگر موجودات بزیید و در مواردی برای فرهنگ خود در قبال دیگر فرهنگها رجحان قائل شود.

بدیهی است که انسان در پرتو علوم پیشرفت اجتماعی می کند و به درکی می رسد که متوجه اعتباری بودن فرهنگ مطلق خودی می شود و اذعان به وجود و حقانیت دیگر فرهنگها می کند. آنگاه است که مفاهیم فرهنگی اختصاصیت خود را برای او از دست می دهند و در شرایطی چنان می نماید که بدیل چندان خوبی نیست که بتواند رفتار بر حسب غریزه را جبران کند. وقتی ممتازیت ذهنی فرهنگ تعدیل یا تحویل می یابد و اعتباریتر می شود، حقیقت مطلق یک فرهنگ خاص که برای به کرسی نشاندن و قبولاندن آن بسی از خودگذشتگی، درگیری و در مواردی خشونت اعمال می شده، رنگ می بازد و به بی تفاوتی میل می کند. یکی از عوارض بعدی این روند گونه ای خستگی و سرخوردگی است.

مفهوم رواداری (تولرانس) را می توان واکنش چنین تفکر خسته و سرخورده دانست. این تفکر و روحیه زاییده جنبشی است که از حاکمیت تفکر مطلق در عصر جدید عارض می شود. آبشخور آن همانا دوران استقرار دولتهای غیر شخصی عصر جدید به عنوان دولت مطلق ایدئولوژیکی است که نسبت به همه شئون و مسائل وجدانی آدمی تصمیم گیری می کند. در این نظام نظرگاه، (Opinion) شخصی تنها تا آنجا دامنه می تواند پیدا کند که برای منافع قشر حاکم بتواند قابل تحمل باشد: واقعیت این است که دولت مطلق همواره از نظرگاه خصوصی احساس خطر می کند; بویژه وقتی که خصلت اجتماعی پیدا کند.

پدر فکری این دولت غیر شخصی «نیکولو ماکیاولی » متفکر تیزبین رنسانسی بوده است. جوی که در لوای این درک سنتی شده زمینه حیات و تحقق پیدا می کند، خستگی ای بود که پس از جنگهای صد ساله که دامنگیر کشورهای اروپایی شده بود، عمومیت پیدا کرد. این مفهوم پیوند دارد با نتایج معضل اجتماعی استقرار اصل وجدان به عنوان عالیترین مثال در قلمروی امور حقیقت.

آنجا که وجدان کسی دمساز با فرمندی پیامبرانه تورات یا یک کتاب مقدس دیگر است، آنگاه هرگونه نظر مخالف یامتفاوت، اساسا هرگونه تفسیر متفاوت از تفسیر من بر متن مورد نظر بالضروره نه تنها اشتباه است، نا حقیقی است; بلکه دروغ، لذا نامجاز و شیطانی است. من که آخرین درک حقیقت را ابزار کرده ام و اعلام کننده آن هستم، بازنمای مشیت خدایی ام. و چنانچه تو چیز دیگری اعلام می داری - که دروغ است-، چون وجود دو حقیقت منتفی است، سخن تو منطقا بوی شیطانی دارد، و وظیفه من است که تو را از درستی حقیقت خود و نادرستی حقیقت تو مجاب کنم; و اگر موفق نشوم، مانع شوم که تو مقاصد شیطان را ترویج کنی و در صورت لزوم تو را نیست کنم.

جنگهای دینی و عقیدتی با خستگی همگانی به پایان می رسید و موجب رویگردانی بهترین روحهای اروپایی می شد. نتیجه این که راه را بر مفهوم (لاک) از رواداری عصر جدید می گشود. مفهومی که صفت مشخصه آن جدایی وجدان و وظیفه بوده است. وجدان کماکان اختصاص به قلمروی ذهن داشته است و امر خصوصی می باشد. وظیفه به عنوان قانون به حوزه دولت عینی سوق یافته است. به عبارت ماکیاولی به حوزه تکنیک و قدرت. معنای تلویحی آن در آمدن کلیسا به تبعیت دولت بود. در غایت مذهب هر کس، امر خود او شد.

این رویدادها موجب جابه جایی اساسی در فرهنگ اروپا شد- حرکت از دولت که بر الاهیات سیاسی بناداشت به دولت مطلق، یعنی دولت برفراز اعتقادات دینی و اخلاقی افراد. بازتاب آن در قلمروی رفتار فردی این بود که انسان به عنوان موجودی که سرنوشتش در فراسوی این جهان تعیین می شد، زندگی و سرنوشتش با قدرت سیاسی مهر خورد. دوگانگی سنتی قدرت در اروپا، یعنی قدرت دنیایی و قدرت کلیسایی عمدتا در عالم کلیسای کاتولیک استمرار بعدی یافت.

در چنین جوی بود که ایده تولرانس از سال 1781 زمینه یافت که از یک سو نشان تضعیف قدرت روحانی و ازجانب دیگر فزونی قدرت دولت معاصر، حتی در پهنه ایمان و وجدان بود. حاصل این که دولت تصمیم می گیرد، کدام مفهوم دین از آن پس مجاز و حق حیات داراست. این امر برتبیین و تعریف مفهوم آزادی نیز بی تاثیر نماند. مفهوم سنتی آزادی کاربردی دیگر یافت. در گذشته آزادی فضایی تعریف می شد که دولت مجاز نبود در آن دخالت کند. سیاست رواداری، ابسولوتیسم روشنگری و مفهوم آزادی را در پرتو مدرنیته تعریف می کند: معاشرت در زندگی دولتی، در قدرت دولتی.

در واقع عمل رواداری مقدمات خود را می یابد: دولت اروپایی بنا بر تصمیم خود که ناوابسته به موافقت قدرت روحانی است و بی آن که به وجدان فردی وقعی گذارد، مفاهیم خود را از ایمان به شهروندان ارایه می کند و به آنها در گزینش آزادی نسبی می دهد تا شکلی را که از مشارکت در امور دولتی، که خود ترجیح می دهد، آنها برگزینند.

حال این پرسش پیش می آید که آیا اصولا می توان از ایده تولرانس چشم داشت که آزادی سنتی را برای مردم در نظر گیرد؟ پاسخ بیشتر منفی است. جواز رواداری مبین رشته امتیازها یا آزادیهای گوناگون قرون میانه نیست; بلکه یکی از موارد حقوق عصر جدید است که نام دقیقتر آن می تواند وظیفه باشد. به موجب این جواز رواداری، انسان کماکان موظف است به آن شق اعتقاد یا تفسیری از دین که دولت آن را بر می تابد و روامی دارد، تمکین کند.

دخالت دولت مدرن به طور قاطع در حوزه وجدان به پیدایش دیالکتیک حق و وظیفه میدان داده است و نزدیک دویست سال از عمر این امر می گذرد و در سایه آن مناسبت فرد و جامعه قوام گرفته است. چنان می نماید که حق متعلق به قلمروی آزادی است- ساخت تحقق ذهن، و وظیفه متعلق به حوزه عینی. گفتنی است که مفاهیم دوگانه حق- وظیفه متاثر از مقوله های زوج اروپایی، یعنی: استحقاق - امتیاز، وجدان - وظیفه می باشد. از این مفاهیم دوگانه، قسمت عینی و رسمی آنها همواره به دیده گرفته شده است: امتیاز به معنای حق و وظیفه به معنی قانون، ضمن آن که دو مقوله دیگر و ذهنی که در تاریخ اروپا تحویل ناپذیر بوده و کارکرد قانون گذارانه دارند، به بوته فراموشی نهاده شده اند یا این که حداکثر خصلت دانستنی صرفا ذهنی و شخصی به خود گرفته اند.

رواداری که از عصر روشنگری در واکنش به دولت مطلقه ضرورت یافت، تنها می تواند خطا یا گناه را بر تابد، بی آن که تن به گردن نهادن بر حقیقت دیگری جز شق خود بدهد. ممکن است دولت مطلقه تن به تولرانس بدهد، تن به تحمل ادیان مختلف یا مذهبهای متنوع، بی آن که برابری ادیان را مجاز شمارد. در واقع رواداری از عدم تحمل دگراندیشی در آن متمایز می شود که زیر پا نهادن عرف قانون در چارچوب قبول حقیقت واحد تحمل می شود; البته با ذکر این نکته که تردید کنندگان نسبت به حقیقت یگانه، شهروندان شماره دو، غیر خودی تلقی می شوند.

شاید چندان دور از ذهن نباشد شرایط کنونی کشور را از لحاظی با دوران روشنگری در جو حکومت مطلقه تشبیه کرد; که در آن وجدان شهروندی با حکومت درگیر مساله شده است. در غایت ایده رواداری در اینجا نیز تفاوت چندان با مجوز تولرانس اروپایی ندارد، که مقتضیات حقوق بشر به آن پشتوانه و روادید داده است. و از کجا که طرح مساله رواداری پژواک خستگی دهه های اخیر نبوده باشد، پژواک تبلیغ و ترویج یک حقیقتی در تمام شؤون زندگانی شهروندان که می تواند اکثریت مردم را خسته و سرخورده کرده باشد و به نوعی بی تفاوتی سوق داده باشد. شاید سؤال فعلیت دار روز بیشتر این نباشد که حقیقت مطلق کدام است و چه کس آن را داراست; بلکه این که: شرایط مساعد کدام است، تا بتوان در پرتو آن به اشتراک نظر در آن باب رسید، بی آن که اختلاف در تعبیر موجب درگیری شود.

رواداری که اروپا به آن دست یافته است، از خستگی درگیری بر سر حقیقت واحد و مطلق است; و اروپایی از یک سو هشدار یافته که تن به خودفریبی درندهد و از سوی دیگر بپرسد: حقیقت چیست؟ این امر گویای تجربه روشنفکرانی است که پی برده اند مبارزه برای حقیقت زمان تا چه اندازه خطر به همراه داشته است.

بی حرمتی نسبت به دیگر حقایق، بی حرمتی نسبت به زندگی انسان است. «لوی - استروس » در یک مصاحبه گفته است: «وقتی انسان احساس وظیفه نسبت به دیگران ندارد، نتیجتا به دیگر تجلیهای زندگی بی تفاوت می ماند. این خاستگاه خواهی نخواهی بدان منجر می شود که انسان ستمگر انسان شود، راه ستم برخود و بهره کشی خود گشوده شود... در نتیجه حق هر انسان - حقوق هر فرد انسانی- به آن بینجامد که گذر از آن به معنی خطر کردن به نابودی انواع رستنیها یا حیوانات می شود (نه آن که کسی چیزی یا گوشت نخورد). آنچه نباید صورت بگیرد، این است که به دستاویز حقی که کسانی برای خود قائل می شوند، وجود انواع دیگر را که آنها نیز به نوبه خود برای زندگی ارزشی همانند وجود انسانها دارند را تهدید به نیستی کند. (مصاحبه با مجله Sci - Phi شماره یکم، ارگان دانشگاه چارلز پراگ 1991).

اگر بتوان جایگزین کردن دیالوگ به جای مونولوگ را یکی از نمودهای رواداری دانست آنگاه اجرای دیالوگ در وهله نخست گرایش به گشودن دل به حقیقت دیگری، خطر کردن حقیقت خودی برای درک حقیقت برتر است. برعکس، توهم کمال دارندگی و مبارزه به هر وسیله به منظور تحمیل آن به دیگران معنایش فقدان احساس همنوعی و تولرانس است.

پیدایش و رشد تفکر رواداری، تاریخ و نمایندگان خود را داشته است. تاریخ آن پیوند تنگاتنگ با مسیحیت داشته است. در عصر باستان تحمل دگراندیشی مساله نبود، رواداری طبیعی و حاکم بود، زیرا آزادی پرستش در یونان و روم باستان این تحمل را بدیهی کرده بود. تنها در خواست می شد که خدایان دولتی نیز ستایش شوند. با پیدایش مسیحیت اوضاع دگرگون شد; محتوای اجتماعی آموزشهای آیین مسیح که بنابر وحدت حقیقت داشت، کثرت پرستی را نهی کرد و زمینه پیدایی برده داری در روم گردید.

برای اولین بار ترتولیلان (220-155) اندیشه آزادی وجدان را مطرح کرد. اما دیری نپایید که پس از تبدیل آموزه مسیح به دین دولتی در رم (قرن چهارم)، حفظ وحدت کلیسا ایجاب می کرد که به تعقیب خشن دگر باوران بپردازند، و جنگهای خونین دینی آغاز شود. زمینه دینی آن را اوگوستین با نوشتن «ضرورت بر آمد کردن »، (Compelle intrare) ،تمام کسانی را که از پیروی بی قید و شرط سر باز زنند، موضوع پیگرد دانست.

همکاری و وحدت دین و دولت در قرن وسطا هر نوع انحراف از جزمهای دینی را تهدیدی بر نظام اجتماعی به حساب می آورد و پیامدهای دهشت بار در پی داشت. در آن شرایط تحت پیگرد قرار گرفتگان خواستار رواداری می شدند. پس از جنبش اصلاح دین بود که نشانه هایی از تفکر رواداری نوع جدید پدید آمد. با این همه لوتر و کالوین از اعمال قهر علیه دگراندیشان پروا نداشتند. قدرت دولتی اندیشه رواداری را سرکوب می کرد. یکی از زمینه های احیای رواداری از جنبش هومانیسم سرچشمه گرفت: اراسموس و کاستلیو تعقیب دگراندیشان را محکوم کردند.

نقطه نظرهای جدید در رواداری از بدن و مونتنی (نیمه دوم قرن 16) سر آغاز گرفت. البته تمام این کوششها نتوانست نمایندگان سرکوب دگراندیشی یعنی کاتولیک ها، لوتری ها و کالوینی ها را معتقد کند یا بر آن وادارد نوعی تحمل فرد مخالف را بپذیرند و نظرات دیگران را بر تابند. در جنگهای خونین قرن شانزدهم هیچ کدام از طرفین موفق نشدند بر سرمسائل وحدت یا بند (فرمان نانت 1598): این فرمان در سال 1685 لغو شد. (جنگهای سی ساله زندگی مردم آلمان را دچار شور بختی کرد.)

در قرن هفدهم مناسبات تجاری هلند و انگلستان با جهان خارج توسعه یافت و قشر شهر نشین (بورژوا) از هراس آن که سخت گیری دینی به منافع بازرگانی آسیب نرساند، زمینه را برای تحمل برخورد عقاید و آرا فراهم آورد، و هلند و انگلستان مراکز تولرانس شناخته شدند. در هلند گروه های آزاد اندیش توانستند وجود خود را به حکومت بقبولانند. رساله لاک «نامه در باب تولرانس » (1689) اوج بحث در باب رواداری در انگلستان بود که در انقلاب کرومول موقعیت قانونی به خود گرفت. در این رهگذر حرکت تازه ای با انتشار «تفسیر فلسفی در سخنان عیسی مسیح » (1686) به قلم پیربیل، (P. Bayle) که از فرانسه اخراج شده بود، در هلند دامنه یافت. پیر بیشتر به آزادی وجدان به مفهوم گسترده کلام توجه داشت. او می گفت عقل در مسائل اعتقادی ناتوان است; تصمیم دینی را بروجدان بنا نهاد. معتقد بود که وجدان ممکن است دستخوش اشتباه شود، این نکته را بسیاری اعترافهای دینی نشان داده اند، آدمی در مقامی نیست که این خطا را کشف کند. حاصل این که آدمی از آزادی وجدان بی حد و مرز برخوردار است.

در قرن هجدهم فلسفه تعقلی لایب نیتس و وولف زمینه پیشرفت تفکر رواداری را هموار کردند. نمونه درخشان آن در روشنگری آلمان نمایش نامه لسینگ «ناتان خردمند» (1779) بود که در آن یهود، مسیحی و مسلمان با حقوق برابر مطرح اند، ارزش های خود را در رقابت با یکدیگر در راستای سلامت بشریت نشان می دهند.

در فرانسه نمایندگان برجسته روشنگری همچون ولتر، دیدرو و روسو برای رواداری تبلیغ می کردند. آنها درگیری گروه های مذهبی و زد و خوردهای خونین بین گروه های مختلف مسیحی، پیگرد اقلیتهای دینی در تاریخ مسیحیت را زاییده تعصب آگاهانه ای می دانستند که از جانب سرکردگان قدرت جوی کلیسا دامن زده می شد. آنها این امر را در تعارض با تصورات آرمانی روشنگری که باورشان بر رها شوندگی از پیشداوری در سایه حکومت مبتنی بر فلسفه و عقل بود، می دیدند. یک برگ افتخار آمیز در روشنگری فرانسه، انتشار رساله مبارز ولتر «رساله در باب تولرانس »، rance) ( Traite Surla tol باقی می ماند و از قربانیان تعصب کاتولیک گرایی اعاده حیثیت می کند.

سرانجام اوج فعالیت بشری در راه تولرانس را باید در تصویب نامه اعلامیه حقوق بشر (26 اکتبر1789) دید.

منابع

1- Historisches Worterbuchder Philosophie Joachim Ritter und Karlfried Grunder. Vol.X .

2- Pinc, Zdenek, K. pofeti pravdy a tolerance Ceska Mysl, XLI , 1991,1.

3- Locke, J., Letter on Toleration .

4- Kant, I., Grundlegung zur Metaphysik der Sitten - A ,4.440.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان