تاریخ دریافت: 25/3/81تاریخ تأیید: 30/8/81
چکیده
بر اساس دیدگاه شیعه، پس از وفات پیامبر اکرم، علی علیه السلام و یازده فرزند معصومش، از سوی خداوند برای رهبری و امامت جامعه اسلامی منصوب شده اند و مسلمانان از نظر شرعی موظف به پیروی و اطاعت آنان هستند؛ ولی این مطلب دلیل بر آن نیست، که پیشوایان معصوم با اجبار و بکارگیری خشونت علیه مردم، مجاز به تشکیل و یا حفظ حکومت باشند. آنان تنها با رضایت و پشتیبانی مردم است که موظف به تشکیل حکومت اسلامی هستند. به بیان دیگر پیشوایان معصوم با این که از سوی خداوند برای رهبری جامعه منصوب شده اند، اما اعمال ولایت آنان مشروط به رضایت و خواست اکثریت افراد جامعه اسلامی است.
واژگان کلیدی: ولایت، حکومت، دین، مردم، اجبار. مقدمه
درباره وظایف و محدوده اختیارات ولی فقیه و حاکم اسلامی، در زمان غیبت نظرات گوناگونی در میان اندیشمندان وجود دارد. گروهی اختیارات و وظایف حکومت را به موارد ضرورت و اضطرار محدود می کنند، ولی بنا بر نظر امام خمینی (ره) در باب ولایت فقیه، حاکم مسلمانان در زمان غیبت برخوردار از تمامی اختیارات معصوم در باب حکومت و اداره جامعه است و عدم عصمت ولی فقیه سبب محدودیت اختیارات او نمی شود، مگر آن که در مواردی بر انحصار و اختصاص برخی از اختیارات، به معصوم دلیلی اقامه شود.(2/496) لازم به ذکر است، که لازمه این نظریه، این نیست که اختیارات ولی فقیه در باب حکومت، بی قید و شرط و مطلق باشد و حکومت اسلامی در زمان غیبت مجاز به انجام هر کاری باشد، بلکه لازمه این نظریه این است که تمام اختیارات امام معصوم در مورد حکومت به فقیه واگذار شده است؛ ولی این که آیا امام معصوم در باب حکومت از چه اختیارات و وظایفی برخوردار است، خود نیازمند بحث و بررسی گسترده و دامنه داری است.
از این رو، لازم است با مراجعه به سخنان پیشوایان معصوم و سیره و روش آنان در اداره جامعه، باید دید آن بزرگواران، خود را به انجام چه کارهایی موظف می دانسته اند و چه کارهایی را برای خود مجاز می شمرده اند، و براساس آن شرح وظایف و حدود اختیارات حکومت اسلامی را در زمان غیبت تدوین نمود. چرا که حکومت اسلامی در زمان غیبت در وظایف و اختیارات، تابع و فرع حکومت پیشوایان معصوم است.
البته هنگامی که از وظیفه و اختیارات پیشوایان معصوم و جواز و عدم جواز کاری برای آنان سخن به میان می آید، مقصود تعیین تکلیف از سوی ما برای آن بزرگواران نیست. چرا که پیشوایان معصوم، بیش از همه به وظایف و تکالیف خویش آشنا و آگاه هستند و هرگز از محدوده وظایف و اختیاراتی که از سوی خدا برای ایشان معین شده، پا را فراتر نمی نهند، بلکه ما در پی آن هستیم تا با استفاده از گفتار و رفتار آن بزرگواران شرح وظایف و اختیارات حاکمان دوران غیبت را معین نماییم.
بحث درباره وظایفی که پیشوایان معصوم خود را ملزم به آن می دانستند و اختیاراتی که در اداره جامعه برای خود پذیرفته بودند، بسیار بحث گسترده و دامنه داری است. ما در این نوشتار به این پرسش پاسخ می گوییم، که آیا پیشوایان معصوم اختیارات و وظایف خود را در قبال تشکیل حکومت و اداره آن منوط به اقبال مردم می دانند یا نه؟ به بیان دیگر آیا وجوب تشکیل حکومت از سوی پیشوایان معصوم مطلق است که در هر صورت باید به انجام آن اقدام نمایند، یا این که وجوب آن همانند وجوب حج که مشروط به استطاعت است، به رضایت، پشتیبانی و خواست مردم مشروط است، که در صورت عدم تحقق آن تکلیفی بر عهده امام معصوم نیست؟
چنانچه بیان شد، ما در این نوشتار تنها در محدوده حکومت پیشوایان معصوم به این پرسش پاسخ می گوییم و وارد بحث ادله ولایت فقیه و مقتضای آن نمی شویم.
شیوه و روش ما در این تحقیق، بر اساس شیوه فقهی است که با استناد به احادیث و سیره پیشوایان معصوم به بحث می پردازیم. زیرا سخن از وظیفه و تکلیف امام است و بحث از تکلیف همواره بحث فقهی است، و سخن از مطلق بودن یا مشروط بودن ولایت نیست، تا از مباحث کلامی به شمار آید، چرا که پیش فرض این نوشتار بر اساس اعتقاد شیعیان است که ولایت امام معصوم را بالفعل می دانند. نقش مردم در حکومت معصومان
بر اساس اعتقاد شیعه، امامان معصوم، پس از وفات پیامبر اکرم برای رهبری و اداره جامعه، از سوی خداوند تعیین و منصوب گردیده اند. در زمان حضور معصوم تنها حکومت شرعی و قانونی، حکومتی است که امام معصوم در رأس آن قرار داشته باشد و هر حکومت دیگری جز آن، غیر قانونی و نامشروع است و مجاز به تصرف در امور جامعه نیست. از این رو مردم وظیفه دارند، زمینه تشکیل حکومت امام معصوم را فراهم سازند. و پس از تشکیل حکومت آن را از خطرات گوناگون محافظت نمایند. به بیانی دیگر این مردم هستند که حکومت اسلامی را در خارج، عینیت و وجود می بخشند و پس از تشکیل، کارآمدی و توانایی آن را تضمین می کنند.
توضیح این که حکومت اسلامی، اگر چه مورد اراده و خواست خداوند متعال است؛ ولی اراده تکوینی خداوند به آن تعلق نگرفته که تحقق آن در خارج حتمی و صد در صد باشد، بلکه حکومت متعلق خواست و اراده تشریعی خداوند است. یعنی خداوند می خواهد که از راه ابزار و وسائل عادی و معمولی حکومت اسلامی تحقق یابد و با اختیار و اراده و خواست مردم تشکیل شود.
دخالت مردم در عینیت بخشیدن به حکومت و کارآمدی آن مورد پذیرش و قبول همگان است و چیزی نیست که در آن اختلاف وجود داشته باشد؛ ولی نکته ای که نیازمند بحث و بررسی است، این است که آیا راه تحقق حکومت اسلامی و محافظت از آن تنها به خواست، رضایت و حمایت بی دریغ مردم وابسته است و یا این که امام معصوم می تواند و موظف است از هر راه ممکن، حکومت اسلامی را پی ریزی و محافظت نماید؟
در طول تاریخ، بیشتر حکومتهایی که بر سر کار آمده اند، مورد رضایت، پذیرش و حمایت توده های مردم نبوده اند. در بسیاری از موارد افراد جنایتکار، جسور، سفاک و قلدر، گروهی از افراد شرور را گرد خود جمع کرده اند و با قتل و غارت، در میان مردم رعب و وحشت ایجاد کرده و به این وسیله توانسته اند امور یک شهر را در اختیار گیرند. آنگاه به تدریج، قلمرو حکومت خود را توسعه داده اند و با از میان برداشتن مخالفان و رقیبان، بر مقدرات یک کشور مسلط گردیده اند. این گونه حکومتها که اکثریت حکومتها را تشکیل می دهند، نه تنها محبوب مردم نبوده اند، بلکه منفور و مطرود توده های مردم بوده اند. بسیار اندکند حکومتهایی که با حمایت و خواست توده ها سر کار آمده باشند. پشتوانه مردمی، تحقق بخش حکومت معصوم
با توجه به این مطلب این پرسش مطرح می شود، که آیا امام معصوم موظف است از هر راه ممکن حکومت اسلامی تشکیل دهد؟ آیا معصوم مأمور است که حتی با ایجاد رعب و وحشت در میان مردم اداره امور جامعه را در دست گیرد؟ و یا حکومت خود را حفظ کند؟ یا این که حکومت اسلامی، حکومتی است که مورد میل و رضایت مردم و محبوب مسلمانان است؟ و امام معصوم هنگامی وظیفه دارد اداره امور جامعه را در دست گیرد که مردم با جان و دل خواهان حکومت او باشند و برای تشکیل و حفظ آن از جان و مال مایه بگذارند؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: آنچه از احادیث معصومان و روش عملی آنان به دست می آید، حکومت اسلامی حکومتی است که تنها از راه حمایت توده های مردم باید تشکیل شود و استمرار یابد. اگر مسلمانان آمادگی پذیرش حکومت اسلامی را نداشته باشند، امام معصوم حق ندارد با تکیه بر سر نیزه و زور و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم، حکومت اسلامی را تحقق بخشد. بلکه چنین حکومتی، اسلامی نیست. از ین رو به جرأت می توان گفت که یکی از ویژگیهای بارز حکومت اسلامی این است که محبوب مسلمانان و برخوردار از حمایتهای بی دریغ آنان باشد و حکومتی که بر سر نیزه تکیه داشته باشد، حکومتی غیر اسلامی است، هر چند در عمل احکام اسلامی را اجرا کند.
به بیان دیگر حکومت اسلامی آنگاه مصلحت دارد و مطلوب شارع مقدس است که مردم با رضایت کامل و تمایل قلبی آن را بپذیرند، و اگر با اجبار و تحمیل بر مردم، حکومت اسلامی تشکیل شد، این حکومت مصلحت ندارد و مطلوب و مورد پسند و رضایت خداوند نیست. همان گونه که حکمت خداوند متعال اقتضا می کرد که موجودی بیافریند که با اختیار و اراده خود، خدا را عبادت کند، و عبادت با اجبار مطلوب خداوند نبود. از این رو با این که می توانست، انسان را به گونه ای بیافریند که مجبور به عبادت خدا باشد. او را با اراده و اختیار آفرید، هر چند اعطای اراده و اختیار به انسان در مواردی مستلزم عصیان، نافرمانی، فساد و... است.
اگر فرض کنیم که تشکیل حکومت اسلامی از هر طریق ممکن مطلوب خداوند است، خدا بسیار راحت تر و آسان تر می توانست با نیروی غیبی، مخالفان حکومت را از میان بردارد، توطئه گران را نابود کند و همه مردم را تسلیم حکومت نماید. بنابراین نظر، ولایت امامان معصوم با این که مشروط به هیچ قید و شرطی نیست؛ ولی آنان موظف و مأمور به تشکیل حکومتی هستند که مورد علاقه، خواست و رضایت مردم باشد.
در این جا به پاره ای از احادیثی که ویژگی مردمی بودن حکومت از آنها استفاده می شود، اشاره می کنیم:
1- پیامبر اکرم به حضرت علی فرمودند:
«انت بمنزلة الکعبه تؤتی و لا تاتی، فان اتاک هولاء القوم فسلموها الیک یعنی الخلافة فاقبل منهم و ان لم یأتوک فلا تأتهم حتی یاتوک» (محمدی: ح 3371)
«تو مانند کعبه هستی که [مردم باید] به سوی تو بیایند و تو [نباید] به سوی آنها بروی، پس اگر مسلمانان به سویت آمدند و خلافت را به تو تسلیم کردند، از آنان بپذیر و اگر به سویت نیامدند، تو نیز نزد آنها نرو تا این که به طرف تو آیند.»
این حدیث با اندکی اختلاف به طرق گوناگون روایت شده است. از آن جمله حدیثی است که محمود بن لبید گوید: به حضرت زهرا عرض کردم: «ای بانوی من! چه شد که حضرت علی در مقابل غصب خلافت سکوت کرد و دست به اقدامی نزد؟ حضرت فاطمه فرمود: «پیامبر اکرم فرموده بود: علی همانند کعبه است، چرا که [باید [به سویش بیایند و او [نباید] به سوی مردم برود.» (همان: ح 3373)
این دسته از احادیث که بطور مستفیض نقل شده است، به روشنی می رساند که در صورتی امام نسبت به تشکیل حکومت وظیفه دارد، که مردم به سوی او آیند و زمینه تشکیل حکومت او را فراهم آورند. در غیر این صورت امام نسبت به تشکیل حکومت وظیفه ای نخواهد داشت. این که پیامبر اکرم فرموده: «و ان لم یأتوک فلاتأتهم حتی یأتوک». «اگر آنها به سوی تو نیایند، تو نیز به سوی آنان نرو تا این که به سویت آیند.» به قرینه صدر حدیث درباره تشکیل حکومت است، یعنی اگر مردم آمادگی برای حکومت اسلامی نداشتند، تو نیز به تشکیل حکومت اقدام نکن، تا این آمادگی در مردم ایجاد شود و معنای این جمله چنین نیست که اگر مردم از امام کناره گرفتند، او نیز به کلی از جامعه کناره گیری کند و هیچ کاری به کار مسلمانان و جامعه نداشته باشد. چنانچه حضرت علی پس از رحلت پیامبر از حکومت کناره گیری کرد، ولی هرگز مسلمانان را در برابر مشکلات و سختیها تنها نگذاشت.
2- حضرت علی در بخشی از نامه ای که به شیعیان خود نوشت، چنین می فرماید:
«و قد کان رسول الله صلی الله علیه و آله عهد الیّ عهدا فقال: یابن ابی طالب لک ولاء امتی، فان ولّوک فی عافیة و اجمعوا علیک بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه»(منتظری: 1/505)
«رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله با من پیمانی بست و فرمود: «ای فرزند ابوطالب! ولایت و رهبری امت من با توست! اگر با آرامش ترا به رهبری برگزیدند و با رضایت بر تو اتفاق کردند، پس برای تصدی حکومت و امور مسلمانان اقدام کن؛ ولی اگر در مورد تو اختلاف کردند، آنان را به آنچه به آن سرگرم هستند، واگذار نما.»
3- در مراسم ولایت عهدی امام رضا علیه السلام مأمون از امام خواست که برای مردم سخنرانی کند. شاید مأمون انتظار داشت که امام در آن موقعیت از او تشکر کند و گمان می کرد که امام به این خواست مأمون جواب مثبت خواهد داد. ولی بر خلاف انتظار مأمون، امام، پس از حمد و ثنای الهی بیش از یک جمله سخن نگفت؛ امام در آن مراسم فرمود:
«لنا علیکم حقّ برسول الله صلی الله علیه و آله و لکم علینا حق به فاذا انتم ادّیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم»(مجلسی: 49/146)
«به خاطر پیامبر اکرم ما بر شما حقی داریم و شما نیز به خاطر آن حضرت بر ما حقی دارید. آنگاه که شما حق ما را نسبت به خود انجام دادید، بر ما واجب است که حقتان را ادا کنیم.»
«بطور مسلم حقّ امام بر مردم این است که او را یاری کنند و زمینه حکومت آن حضرت را فراهم سازند و حق مردم بر امام این است که به وسیله حکومت به امور دینی و دنیوی آنان سامان دهد. امام در این سخن کوتاه صراحتا می فرماید: در صورتی تشکیل حکومت و رسیدگی به امور جامعه بر ما واجب است که نخست شما تمایل به حکومت ما داشته باشید و با حمایتهای خود از ما به حکومت اسلامی تحقق و عینیت بخشید، و در غیر این صورت ما وظیفه ای نداریم.
شهید مطهری در توضیح سخن امام رضا علیه السلام می گوید: «معنای سخن امام این است که این حق اصلاً مال ماست و چیزی نیست که مأمون بخواهد به ما واگذار کند. و شما در عهده ما حقی دارید. حق شما این است که ما شما را اداره کنیم، و هر گاه شما حق ما را به ما دادید. یعنی هر وقت شما ما را به عنوان خلیفه پذیرفتید بر ما لازم می شود که آن وظیفه خودمان را درباره شما انجام دهیم. والسلام» دو کلمه: «ما حقی داریم و آن خلافت است، شما حقی دارید به عنوان مردمی که خلیفه باید آنها را اداره کند؛ شما مردم باید حق ما را به ما بدهید و اگر شما حق ما را به ما بدهید ما هم در مقابل شما وظیفه ای داریم که باید انجام دهیم و وظیفه خودمان را انجام می دهیم.» (مطهری: 18/132)
4- حضرت علی، می فرماید:
«لنا حقّ فان اعطیناه و الّا رکبنا اعجاز الابل و ان طال اسری»(نهج: حکمت 22)
«ما را حقی است که اگر از ما دریغ شود، در پس جهاز شتر جای می گیریم، گر چه شب روی به درازا کشد.»
(1) مرحوم رضی (ره) در تفسیر این سخن فرموده است: «این سخن از سخنان فصیح و لطیف است و معنای آن این است که اگر حق ما را دریغ دارند، ذلیل خواهیم بود، چرا که اشخاصی مانند بنده و اسیر و نظیر آنها بر پشت شتر سوار می شوند.» (ابن ابی الحدید:18/132)
این تفسیر از سخن امام بسیار بعید به نظر می رسد، چرا که امامان شیعه همواره در جامعه مظهر عزّت و کرامت بودند و در قلبهای مردم جای داشتند، به گونه ای که حتی حاکمان به محبوبیت آنان حسد می ورزیدند، مگر ملاک عزت و ذلت در اسلام ریاست و حکومت است که با بر کنار بودن امامان از آن ذلیل باشند. دلیل آن که این تفسیر از سخن امام صحیح نیست، این است اسیر و عبد را بر پشت شتر سوار می کنند نه این که با اختیار خود بر عقب شتر سوار شود. امام نفرمود: ما را بر عقب شتر سوار می کنند «بلکه فرمودند: «عقب شتر سوار می شویم» که حاکی از اختیار و اراده امام در انتخاب آن است و هرگز امام با اختیار خود، ذلت را برنمی گزیند.
معنای صحیح سخن امام به احتمال زیاد این است که اگر خلافت به ما واگذار شود آن را به دست می گیریم، ولی اگر مسلمانان زمام شتر خلافت را به دست ما ندادند، ما نیز از سوار شدن بر جهاز شتر و در اختیار گرفتن آن چشم می پوشیم و پشت سر خلیفه سوار می شویم. بنابراین دلالت این جمله بر مشروط و مقید بودن تصدی خلافت از سوی امام به خواست و رضایت مردم کافی به نظر می رسد.
5- حضرت علی در نامه ای به طلحه و زبیر چنین می فرماید:
«اما بعد، فقد علمتما و ان کتمتما انی لم ارد الناس حتی ارادونی و لم ابایعهم حتی بایعونی و انکما ممن ارادنی و بایعنی و انّ العامه لم تبایعنی لسلطان غالب ولا لعرض حاضرٍ. فان کنتما بایعتمانی طائعین فارجعا و توبا الی الله من قریب و ان کنتما بایعتمانی کارهین فقد جعلتما لی علیکما السبیل باظهارکما الطاعة و اسرارکما المعصیة و لعمری ما کنتما باحقّ المهاجرین بالتقیه و الکتمان و ان دفعکما هذا الامر من قبل ان تدخلا فیه کان اوسع علیکما من خروجکما منه بعد اقرارکما به».(نهج: نامه 54)
«اما بعد، شما دو نفر هر چند در مقام کتمان باشید، خود می دانید، که من حکومت بر مردم را آهنگ نکردم تا این که خود خواستند، و به بیعت گرفتن دستی نیازیدم تا مردم خود بیعت کردند، و شما نیز از کسانی بودید که روی به من آوردید و بیعت کردید. این نیز، مسلم است که بیعت آن روز مردم، نه از ترس نیروی مسلحی در صحنه بود و نه به طمع نقدینه ای در بساط. با این وصف، اگر شما دو نفر، بیعت مرا داوطلب بودید، تا دیر نشده، بازگردید و در پیشگاه خداوند توبه کنید و اگر از سر اکراه بیعت کرده اید، این شما بوده اید که مرا در فرمانروایی بر خویش راه داده اید که فرمانبری را تظاهر کرده اید و نیت نافرمانی را پنهان داشته اید، اما به جان خود سوگند که شما را در تقیه در مقایسه با دیگر مهاجران هیچ ویژگی نبوده است، و بیعت نکردن پیش از پا نهادن به نظام این حکومت از خروج پس از اقرار، بسی ساده تر بود.»
امام در این سخن با صراحت و روشنی تمام، اعلام می کند، برای تصدی خلافت و به دست گرفتن زمام امور جامعه از هیچ عاملی جز خواست و رضایت مردم کمک نگرفت و هرگز متوسل به تهدید و ارعاب و یا تطمیع آنان نگردید. جمله پایانی امام گویای آن است که سرباز زدن از بیعت با آن حضرت مستلزم هیچ گونه زیان و ضرری نبود تا کسی برای برطرف کردن آن تقیه نماید و هر کس به راحتی می توانست آن را نپذیرد.
6- هنگامی که مردم پس از قتل عثمان، برای بیعت با حضرت علی علیه السلام هجوم آوردند امام فرمود: «دعونی و التمسوا غیری فانّا متقبلون امرا له وجوه و الوان لاتقوم له القلوب و لاتثبت علیه العقول و ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تنکرت و اعلموا انی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتمونی فانا کاحدکم و لعلّی اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتّموه امرکم! و انا لکم وزیرا خیر لکم منّی امیرا»(نهج: خطبه 91)
«مرا رها کنید و دیگری را به جست و جوی برآیید، چرا که ما جریانی چند چهره و رنگارنگ را فرا روی داریم، که در برخورد با آن قلبها را توان ایستادن و اندیشه ها را امکان بر جا ماندن نیست. اینک افقها تیره و راهها ناشناخته است. باید بدانید که اگر من پیشنهادتان را پذیرا شوم، شما را بر اساس شناخت و آگاهی خود به پیش می برم، و به سرزنشها و سخنان یاوه و پراکنده این و آن بی اعتنا هستم! اما اگر مرا به خویش واگذارید، یکی از شمایم و چه بسا که در برابر کسی که کار خویش را به وی واگذارید. از تمامی شما، سخن نیوش تر و قانون پذیرتر باشم! باری، امروز همان به که من شما را همکار بمانم، نه آنکه برایتان سالار باشم.»
حضرت علی، در اینجا صراحتا به مردم می گوید که هر کس را که آنان به خلافت برگزینند، او نیز همانند یکی از آحاد مسلمانان از او پیروی خواهد کرد و این خود دلیل بر مشروط و مقید بودن حکومت اسلامی است به خواست و رضایت مردم. دلیل آنکه حضرت علی علیه السلام ابتدا از پذیرش خلافت خودداری کرد و فرمود: «مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید». با آنکه خلافت را حق مسلم خویش می دانست، دو مطلب زیر می تواند باشد:
الف حضرت علی علیه السلام می خواست، برای همه مسلمانان زمان خویش و برای آیندگان به خوبی روشن شود که مردم با میل و رضایت کامل خود با آن حضرت بیعت کردند و در این باره راه هر گونه شک و شبهه ای را بر همگان ببندد.
ب آن حضرت به خوبی می دانست که مشکلات بسیاری برای حکومت او به وجود خواهد آمد، که مردم تاب تحمل حکومت آن حضرت را در عمل ندارند و در یاری و حمایت از او سستی خواهند ورزید. از این رو به مصلحت می دید که در صحنه های دیگر به اسلام و مسلمانان خدمت کند؛ ولی با روی آوردن مردم چاره ای جز پذیرش حکومت نداشت، چرا که در صورت عدم پذیرش حکومت هرگز نمی توانست، اثبات کند که مردم در حمایت از او کوتاهی می کنند. علاوه بر آنکه تصدی حکومت از جانب آن حضرت هر چند زیانهای غیر قابل جبرانی برای آن حضرت داشت و سبب شد که افراد بسیاری را که در طول 25 سال تربیت کرده بود، از دست بدهد؛ ولی در مقابل توانست نمونه ای از حکومت اسلامی را به جهانیان ارائه کند. و اجرای عدالت را که همگان در عمل ناممکن می دانند ممکن سازد و به همه مردم جهان و مسلمانان اعلام کند که حکومت اسلامی از سنخ دیگر حکومتها نیست و سیاست اسلامی غیر از سیاستهایی است که در عمل در طول تاریخ از سوی حاکمان و زمامداران بشری به کار گرفته شده است.
7- محمد بن حنفیه می گوید: «هنگام کشته شدن عثمان همراه پدرم حضرت علی علیه السلام بودم، آن حضرت به پا خاست و وارد منزل خود گردید. اصحاب رسول خدا نزد آن حضرت آمدند و گفتند: «این مرد کشته شده و ما نیاز به امام و پیشوایی داریم و در این زمان سزاوارتر از تو به خلافت و پیشگام تر در اسلام و نزدیک تر به رسول خدا در میان مسلمانان وجود ندارد. پدرم فرمود: «لاتفعلوا، فانی اکون وزیرا خیر من اکون امیرا» «چنین نکنید چرا که من همکار باشم، بهتر از آن است که خلیفه باشم» اصحاب گفتند: «نه به خدا سوگند! ما دست برنمی داریم تا با تو بیعت کنیم!» امام فرمود: «ففی المسجد فان بیعتی لاتکون خفیا و لاتکون الاعن رضی المسلمین» «پس مراسم بیعت باید در مسجد برگزار شود، زیرا بیعت با من نباید مخفیانه و بدون رضایت مردم انجام گیرد.» (منتظری: 1/504)
این جمله نیز به خوبی می رساند که حضرت هیچ گاه در صدد نبودند مخفیانه و دور از چشم مردم و بدون رضایت و تمایل آنان متصدی خلافت شوند.
8- امام رضا علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود:
«من جاء کم یرید ان یفرق الجماعة و یغصب الامه امرها و یتولی من غیر مشورة فاقتلوه فان الله قد اذن ذلک.»(همان: 507)
«هر کس به سوی شما آمد و تصمیم داشت که در صفوف متحد مسلمانان رخنه ایجاد کند، امور مردم را غصب کند و بدون مشورت عهده دار حکومت گردد، او را بکشید، زیرا خداوند چنین اجازه ای داده است.
جمله: «و یغصب الامة امرها» دلیل بر آن نیست که حاکمیت حق مردم است زیرا از نظر اسلام حاکمیت حق خداوند است. معنای این جمله این است که: امور مربوط به مردم و امت و کارهای آنان را کسی حق ندارد غاصبانه در اختیار بگیرد.
جمله: «و یتولی من غیر مشورة» منافات با نصب امامان معصوم از سوی خدا ندارد، چرا که معنای این جمله این است که کسی حق ندارد با زور و بدون رضایت مردم بر سرنوشت مردم حاکم گردد.و مردم باید در فضای آزاد با اختیار و اراده درباره حاکمیت جامعه تصمیم بگیرند؛ ولی دلالت نمی کند که آنان از نظر شرعی نیز تکلیفی ندارند و هر کس را بخواهند می توانند انتخاب کنند؛ بلکه این جمله از این نظر ساکت است و دلالتی ندارد، و برای این که بدانیم آیا مردم در مورد انتخاب حاکم از نظر شرعی تکلیفی ندارند و کاملاً آزاد گذاشته شده اند و یا این که خداوند آنان را موظف به انتخاب شخص یا اشخاص معینی کرده است، باید به ادله دیگر مراجعه کنیم و ادله دیگر مردم را موظف به اطاعت و پیروی از معصوم می نمایند.
به بیان دیگر این جمله تنها نافی هر گونه اجبار و زور درباره حکومت است و هیچ تکلیف شرعی را در این باره نفی و یا اثبات نمی کند.
9- عن الحلبی قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام ربما کان بین الرجلین من اصحابنا المنازعة فی الشی ء فیتراضیان برجل منّا، فقال: لیس هو ذاک انما هو الذی یجبر الناس علی حکمه بالسیف و السوط» (حر عاملی: 18/5)
حلبی گوید: «به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «چه بسا میان دو نفر از شیعه نزاعی رخ می نماید و آنها به یک نفر از شیعه راضی می شوند که درباره آنها داوری کند» امام در پاسخ فرمود: «او آن نیست، همانا او کسی است که مردم را به وسیله شمشیر و تازیانه مجبور به پذیرش حکم خود می نماید.»
در این حدیث نوعی ابهام و اجمال وجود دارد. راوی بطور روشن مقصود خود را بیان نکرده است و امام نیز با اجمال پاسخ او را فرموده است؛ ولی این اجمال در زمان صدور روایت وجود نداشته است و پس از گذشت زمان به دلیل حذف قرائن حالیه و مقالیه عارض شده است. به هر حال با توجه به احادیث دیگر مورد سؤال روشن می شود. سؤال در این حدیث، درباره این است که آیا مراجعه شیعیان به خودشان برای حل اختلافات مصداق این آیه است: «الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به»(نساء/60)
«آیا نمی بینی کسانی را که گمان می کنند به قرآن و کتابهای آسمانی پیش از تو ایمان آورده اند، چگونه می خواهند داوری نزد طاغوت برند؟ و حال آن که دستور دارند که به آن کفر ورزند.»
و امام می فرماید: «این شخص طاغوت نیست و مراجعه به او، مراجعه به طاغوت نیست، بلکه طاغوت کسی است که مردم را با زور به پذیرش حکم خود مجبور نماید.»
به هر حال این حدیث بر نفی اجبار در اجرای دستورات حکومت دلالت می کند و از آن می توان نتیجه گرفت که حکومت اسلامی باید منوط به خواست و رضایت مردم باشد و حکومتی که متکی به زور و اجبار است آن حکومت از نظر اسلام مشروعیت و اعتبار ندارد. البته این حدیث بر نفی مسؤولیت مردم نسبت به تعیین حاکم و تشکیل حکومت دلالت نمی کند؛ چرا که ممکن است کسی حق نداشته باشد، خود را بر مردم تحمیل کند ولی مردم وظیفه داشته باشند، بدون اجبار و اکراه او را انتخاب کنند و از او اطاعت نمایند.
10- حضرت علی علیه السلام می فرماید:
«لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الّا علیّ خاصّةً التماساً لاجر ذلک و فضله و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه»(نهج: خطبه 74)
«به تحقیق می دانید که من شایسته ترین مردم به حکومت نسبت به دیگران هستم و به خدا سوگند! تا وقتی که کارهای مسلمانان با سلامتی برگزار شود و در آن ظلم و جور جز بر من نباشد، من تسلیم هستم. به خاطر به دست آوردن پاداش و فضل آن و دوری از آنچه شما در آن با هم مسابقه می گذارید، از زیورها و زینتهای آن.»
شهید مطهری در این باره می گوید: «این که امام حسین علیه السلام یگانه شخصیت لایق و منصوص و وارث خلافت و دارای مقام معنوی امامت بود. در این جهت فرقی میان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنان که فرقی میان حکومت یزید و معاویه و خلفای سه گانه نبود. این جهت به تنهایی وظیفه ای ایجاب نمی کند. اگر مردم اصلحیت را تشخیص دادند و بیعت کردند و در حقیقت با بیعت صلاحیت خود و آمادگی خود را برای قبول زمامداری این امام اعلام کردند، او هم قبول می کند. اما مادامی که مردم آمادگی ندارند، از طرفی و از طرف دیگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمین می گردد، به حکم این دو عامل وظیفه امام مخالفت نیست، بلکه همکاری و همگامی است، هم چنانکه امیر چنین کرد. او در مشورتهای سیاسی و قضایی شرکت می کرد و به نماز جماعت حاضر می شد. خودش فرمود: «لقد علمتم انی احق الناس بما من غیری و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الاعلی خاصة»(مطهری: 1366:3/175)
برخی از نویسندگان برای مشروط بودن و مقید بودن تشکیل حکومت و اداره جامعه به این سخن حضرت علی علیه السلام استدلال کرده اند:
«اما والذی فلق الحبه و برء النسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لایقاروا علی کظّة ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها. بکاس اولها و لالفتیم دنیاکم هذه، ازهد عندی من عفطة عنز»(نهج: خطبه 3)
«هشدارید، به آفریدگار زندگی، از جوانه تا جان سوگند، اگر چنین نبود که حضور این مردم را حرمتی است، بودن یاوران که اتمام حجتی است، و خدا را با عالمان در بی تفاوت نبودن نسبت به شکمبارگی ظالمان و گرسنگی مظلومان تعهدی است، مهار اشتر خلافت را بر کوهانش می افکندم و آخرین اشتر این کاروان را سیراب همان جام اولین می کردم، تا شما این واقعیت را به روشنی در می یافتید که دنیاتان را پشیزی هم بها نمی دهم.»
برخی درباره این کلام امام چنین می گویند: «با توجه به ویژگی حاکمیت معصوم که در آن، عنوان حقیقی، حکمی، همسان عنوان حقوقی ولایت دینی دارد. در این حاکمیت، «اراده مردم» شرط وجوب اعمال ولایت از سوی «ولّی معصوم» است، نه «شرط فعلیت» و نه «شرط تنجز». بلکه ولایت امامان معصوم، خواه مورد پذیرش مردم قرار بگیرد خواه آنان از آن روی گردانند، در هر صورت فعلی و منجز می باشد؛ ولی در عین حال با فقدان اقبال و خواست عمومی، شرط وجوب اعمال ولایت از سوی معصوم منتفی بوده و از این رو وجوب اعمال ولایت، مطلق نیست و مشروط به «بسط ید» می باشد. و رضایت عمومی و پذیرش مردمی، «شرط وجوب» اعمال ولایت معصوم است، نه شرط فعلیت و یا تنجّز ولایت او.... چنانکه امیر مؤمنان نیز، با وجود برخورداری از مشروعیت و نصب خاص الهی، به دلیل فقدان همین شرط، تکلیف را از خود ساقط شده دید و هیچ گاه درصدد تحمیل نظر خویش، و ایجاد اجباری شرایط عینی برای ولایت فعلی الهی خود برنیامد، تا زمانی که عموم مردمان، خود به اراده خویش پذیرای ولایت او شدند، آنگاه زمان وظیفه اعمال ولایت و عمل به «باید» شرعی فرا رسید. آن حضرت به صراحت، این دو «باید» را، که به صورت دو رکن اصلی در عینیّت بخشیدن به حکومت اسلامی، ایفای نقش می کنند، تبیین فرموده است.»
آنگاه کلام حضرت علی علیه السلام را نقل می کند و در ادامه می افزاید:
«در این گفتار، به دو عامل اصلی پذیرش حکومت از سوی امیر المؤمنین تصریح شده است:
1- حضور و حمایت مردمی 2- پیمان الهی. نکته قابل توجه آنکه از نظر ترتیب، حمایت مردمی بر عامل دیگر، وارد و بر آن مقدّم داشته شده است. و از سیاق و نحوه سخن، می توان استفاده و استنباط کرد که «پیمان الهی» هنگام «حمایت مردمی»، متوجه عالمان و دین شناسان شده و خطاب آن فعلیت می یابد.»(حسینی: 157-16)
استدلال به این سخن حضرت برای این که حکومت اسلامی مقید و مشروط به خواست مردم و حمایت آنهاست صحیح به نظر نمی رسد؛ چرا که اگر چه امیرمؤمنان پذیرش عمومی را در کنار پیمان الهی دلیل پذیرش حکومت ذکر کرده است؛ ولی این سخن دلیل بر آن نیست که تنها راه منحصر به فرد اتمام حجت بر امام، حمایت و پذیرش عمومی است، بلکه سخن امام با این احتمال نیز سازگار است که راههای دیگری نیز برای اتمام حجت وجود داشته باشد که هیچ یک از آنها، تحقق نیافته است. به بیان دیگر سخن حضرت، بر این مطلب دلالت می کند، که اگر حضور مردم و حمایت آنان نبود، حجت بر امام تمام نمی شد و امام وظیفه ای نداشت، ولی عدم اتمام حجت همان گونه که می تواند، به این باشد که تنها راه منحصر به فرد تشکیل حکومت حمایت و آمادگی مردم است، همین طور می تواند، مستند به این مطلب باشد که برای تشکیل حکومت، راههای دیگری نیز وجود دارد که در آن زمان همه آنها منتفی بوده است.
بنابراین حداکثر دلالت این سخن این است که یکی از راههای اتمام حجت و وجوب تشکیل حکومت بر امام حمایت مردم است، ولی این که آیا راههای دیگری برای اتمام حجت بر امام وجود دارد یا نه؟ این حدیث در صدد پاسخگویی به آن نیست.
سیره و روش حضرت علی علیه السلام و دیگر معصومان نیز به خوبی نشان می دهد که آنان هیچ گاه تلاش نکردند، با اعمال فشار و زور و یا زد و بند سیاسی به تأسیس حکومت اقدام نمایند. امیر مؤمنان زمانی حکومت را پذیرفت که مردم با میل و رغبت برای بیعت به سوی خانه امام هجوم آوردند و با اصرار خواستار بیعت با آن حضرت شدند. حضرت علی علیه السلام خود صحنه بیعت را این گونه توصیف می کنند:
«در این میان تنها چیزی که نگرانم کرد، هجوم انبوه مردم بود، که بسان یال کفتاران از هر جانب به سویم روی آورده بودند. چنان که حسن و حسین علیهماالسلام در زیر دست و پاها ماندند و ردایم از دو سوی شانه ها دریده شد. در پیرامونم چونان گله ای بی چوپان اجتماع کرده بودند.»(نهج: خطبه 3)
در جای دیگر می فرماید:
«این شما بودید که چونان مادران تازه زای که به سوی نوزادشان می شتابند روی به من آوردید و پیاپی فریاد کشیدید: بیعت! بیعت! و من دستان خویش فرو بستم، اما شما به اصرار آنها را گشودید، من از دست دادن سرباز زدم و شما دستم را کشیدید».(نهج: خطبه 137)
و نیز می فرماید:
«شما دستم را برای بیعت می گشودید، در حالی که من آن را می بستم، شما آن را پیش کشیدید و من واپس می بردم. همانند اشترانی تشنه که به روز سیرابی به آبشخورشان یورش می آوردند، بر من هجوم آوردید، چونان که پاپوشم از پایم در شد، عبا از دوشم فرو افتاد، ضعیفان پایمال شدند و در بیعت با من شادی مردم در چنان اوجی بود که کودکان به وجد آمدند و پیران با لرزش و سستی راه رفتند.» (نهج: خطبه 220)
تشکیل حکومت در متن برنامه های اسلام وجود دارد و خداوند متعال امامان معصوم را برای رهبری و تصدی حکومت منصوب فرموده است؛ ولی حکومت اسلامی و حکومت مطلوب اسلام، حکومتی نیست که از هر راه ممکن تأسیس گردد، بلکه حکومتی مورد پسند و رضایت خداوند است و آن را می توان اسلامی نامید، که از راههایی که اسلام معین کرده است، تأسیس و تشکیل گردد. کسی حق ندارد از غیر آن راهها، اقدام به تأسیس حکومت نماید و آن را حکومت اسلامی بنامد و اگر چنین کرد باید بداند که از نظر اسلام مرتکب کار حرامی شده است و در پیشگاه خداوند مسؤول خواهد بود.
نباید تصور شود که تشکیل حکومت یکی از واجبات و احکام اسلام است و در مقام تزاحم این واجب با سایر واجبات و احکام الهی تشکیل حکومت مقدم است. پس تشکیل حکومت واجب است، حتی اگر مجبور شویم به نیرنگ و خدعه دست بزنیم و یا مردم را از حقوق شرعی خودشان محروم کنیم و یا با زور و ارعاب مردم را مجبور به تسلیم نماییم. چرا که حکومت اسلامی مقید و مشروط به این است که با رضایت و خواست مردم تأسیس گردد و از ابزارها و وسایل مشروع در این راه استفاده شود.
به بیان دیگر با این که قاعده تقدیم اهم بر مهم در مورد تزاحم عقلی است، ولی تشخیص مصادیق اهم و مهم از حیطه قدرت عقل خارج است و باید با مراجعه به ادله شرعی تکلیف اهم را از مهم باز شناسیم. ادله شرعی گویای این حقیقت است که برای رسیدن به هدف حق نباید از ابزار باطل کمک گرفت و با زور و جبر نباید به تشکیل حکومت اسلامی اقدام نمود.
این ادله بیانگر آن است، که شارع مقدس به تشکیل حکومت اسلامی به عنوان یک وظیفه مطلق و اهم نگاه نمی کند. از گفتار و عمل پیشوایان معصوم این گونه استفاده می شود، که تنها با استفاده از شیوه و روش مشروع باید به تشکیل حکومت اقدام کرد. همان گونه که حضرت علی علیه السلام حاضر نشد، برای به دست آوردن حکومت حتی در ظاهر یک تعهد خلاف شرع بسپارد و متعهد شود که به سیره شیخین عمل کند، به همین صورت حاضر نشد برخلاف میل و رضایت مسلمانان اداره امور جامعه را در دست گیرد.
بنابراین، با این که امام معصوم از طرف خدا به حکومت منصوب شده است، ولی این مردم هستند که باید به سوی او روی آورند و با حمایتهای بی دریغ خود زمینه تشکیل حکومت را فراهم آورند و تا وقتی که چنین آمادگی در جامعه ایجاد نشده است، امام معصوم اقدام به تشکیل حکومت نمی کند، بلکه فقط خود را در معرض خلافت و رهبری قرار می دهد و مردم را به سوی خویش دعوت می کند تا چنین زمینه ای در جامعه پدید آید. مفهوم پذیرش و رویکرد مردم نسبت به حکومت
واکنش مردم نسبت به حکومتها بر سه گونه است؛ گروهی حامی و طرفدار حکومت هستند و دسته ای مخالف با آن و در این میان توده های عظیم مردم همواره نسبت به حکومتها بی تفاوت بوده اند. حتی در زمان حاضر در کشورهای مدعی دموکراسی و حکومتهای مردمی تعدادی که در انتخاباتها شرکت می کنند، همیشه نسبت به جمعیت واجد شرایط رای دادن، بسیار ناچیز و در اقلیت است. بی تفاوتی توده های مردمی نسبت به حکومتها عوامل گوناگونی دارد؛ که جهل و ناآگاهی، عدم احساس امنیت، و عدم احساس مسؤولیت نسبت به سرنوشت جامعه از جمله آن عوامل هستند. مهمترین عاملی که در بی تفاوتی مردم نقش اساسی ایفا می کند این است که در طول تاریخ همواره حکومتها حافظ منافع طرفداران و حامیان خود بوده اند و منافع توده های مردم را نادیده می گرفته اند، بلکه اکثر حکومتها توده های مردم را خدمتگزار طبقه حاکم به شمار می آوردند. از این جهت حکومتها در نظر اکثریت جامعه یکسان بوده اند و برای آنان تفاوت نداشت که این گروه آنان را استثمار کنند یا گروه دیگر.
از ویژگی مهم و اساسی حکومت اسلامی این است که در آن اصالت با منافع و مصالح عمومی مردم و مسلمانان است. در حکومت اسلامی نه تنها مردم و منافعشان از سوی طبقه حاکم به یغما نمی رود و آنان خدمتگزار و بنده طبقه حاکم نیستند، بلکه حاکمان و رهبران جامعه خدمتگزار مردم هستند. رهبران و مسؤولان جامعه اسلامی برای خود هیچ امتیاز اقتصادی، اجتماعی، حقوقی و... افزون بر دیگر افراد جامعه نمی خواهند. این ویژگی یکی از معیارها و ملاکهای مهم و اساسی است که با آن می توان میزان اسلامی بودن هر حکومتی را تشخیص داد. هر حکومتی که مسؤولان و رهبران آن بیشتر در خدمت مردم باشند به حکومت اسلامی نزدیکتر است و هر نظامی که در آن منافع مردم در خدمت رهبران جامعه باشد و آنان بدون حساب در استفاده از امکانات عمومی خود را آزاد ببینند و برای خود امتیازات مادی و اجتماعی بیشتری دست و پا کنند، آن نظام فاصله بیشتری با حکومت اسلامی دارد.
چنین رویکردی به حکومت در اسلام سبب شد که مسلمانان بیش از هر امت و ملت دیگری به سرنوشت جامعه علاقمند گردند و بیشترین دخالت را در امور سیاسی جامعه داشته باشند. علاوه بر آنکه اسلام موانع دیگر عدم حضور مردم در امور سیاسی را از میان برداشت. وحشت و هیبتی که در دل مردم از پادشاهان و حاکمان جور بود با رفتار پیشوایان معصوم از میان رفت. اسلام سطح آگاهی و بینش و شناخت مردم را بالا برد. روحیه بی تفاوتی نسبت به سرنوشت جامعه با تعالیم و دستورات اسلام از میان مسلمانان زدوده شد.
در اسلام بی تفاوتی نسبت به سرنوشت جامعه و دیگر مسلمانان یک جرم بزرگ و گناه سنگین به شمار می آید. کسی که کمترین بهره ای از تعالیم اسلام داشته باشد، به خود اجازه نمی دهد، درباره سرنوشت جامعه خود بی تفاوت باشد. بنابراین مسلمانان اگر احساس کنند که حکومتی با هدف اجرای احکام و تعالیم اسلام تأسیس خواهد شد، بیشترین حمایت و مشارکت را در امور جامعه خواهند داشت.
با همه این احوال در حکومت اسلامی نیز گروهی بی تفاوت وجود دارند. بنابراین هنگامی که از پذیرش مردم، بیعت و انتخاب سخن به میان می آید، آیا ملاک و میزان اکثریت کل جامعه اسلامی است یا این که ملاک اکثریت رای دهندگان و کسانی است که در امور سیاسی دخالت می کنند. بعید نیست گفته شود، ملاک و معیار انتخاب، اکثریت رأی دهندگان است، نه اکثریت کل جمعیت مسلمانان. چرا که آنهایی که نسبت به حکومت بی تفاوت هستند و با فرض آمادگی همه شرایط با اختیار خود از دخالت در امور خودداری کرده اند، در حقیقت با هر حکومتی که بر سر کار آید موافق هستند و یا این که آنان حق انتخاب خود را به دیگران واگذار نموده اند. البته این، در صورتی است که عدم حضور مخالفت به شمار نیاید.
بر همین اساس این سخن حضرت علی علیه السلام را نیز می توان توجیه کرد که می فرماید: «انما الشوری للمهاجرین و الانصار»(نهج: نامه 6)
«شورا (حق تعیین حاکم) حق مهاجران و انصار است.»
چرا که در آن زمان به دلیل عدم امکان تصمیم گیری همه شهرها بطور همزمان درباره خلافت و حکومت، مردم مدینه نسبت به خلیفه و حاکم مسلمانان تصمیم می گرفتند و با او بیعت می کردند. پس از بیعت مردم مدینه با یک نفر، مردم دیگر شهرها معمولاً تصمیم آنان را می پذیرفتند و یکی پس از دیگری با خلیفه جدید بیعت می کردند. به ندرت اتفاق می افتاد که مردم یک شهر با تصمیم مردم مدینه مخالفت کنند، آن گونه که در حکومت حضرت علی علیه السلام نسبت به مردم شام چنین اتفاقی رخ داد.
بنابراین معنای سخن حضرت که می فرماید: «حق انتخاب با مهاجر و انصار است» این نیست که دیگران حق دخالت در امور جامعه را ندارند. بلکه معنای این سخن آن است که پس از بیعت مهاجر و انصار با یک نفر، اکثریت جامعه اسلامی او را پذیرفته اند و در این میان اگر کسانی مخالف باشند در اقلیت هستند و روشن است که نظر اقلیت نمی تواند، سرنوشت حکومت را تغییر دهد. بررسی احادیث مخالف
با توجه به آنچه گذشت با این که امام معصوم منصوب از طرف خداست؛ ولی تنها هنگامی موظف به تشکیل حکومت است، که مردم پذیرای حکومت او باشند و از او حمایت کنند. در غیر این صورت تکلیف از او ساقط می شود، و در پیشگاه خداوند معذور خواهد بود. با این حال احادیثی از پیشوایان معصوم رسیده است که در یک نگاه سطحی و ظاهری از آنها این گونه برداشت می شود، که اگر امام می توانست حتی با نیروی اندکی حکومت تشکیل دهد، و مردم را مجبور به اطاعت از خود نماید، به چنین کاری اقدام می کرد. ولی امامان شیعه به همین مقدار اندک هم نیرو در اختیار نداشتند. ما در اینجا به تعدادی از آن احادیث اشاره می کنیم و آنگاه به نقد و بررسی آنها می پردازیم:
1- «در کتاب سلیم بن قیس هلالی آمده است: که با گروهی از اصحاب، اطراف امیر مومنان نشسته بودیم، در این میان شخصی به امام عرض کرد: «ای کاش مردم را به جهاد تشویق می کردی»
امام به پا خاست و خطبه ای خواند. پس از پایان سخنان امام، اشعث بن قیس که از سخنان امام به خشم آمده بود به امام عرض کرد:
«چرا وقتی مردم با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، به جنگ با آنها اقدام نکردی؟...»
امام، پاسخ مفصلی به اشعث داد، که در بخشی از آن آمده است: «ای فرزند قیس! سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید! تو که بیعت من را با ابوبکر به رخ می کشی و به خاطر آن بر من عیب می گیری اگر روزی که مردم با ابوبکر بیعت کردند چهل نفر یاور داشتم که همگی در آگاهی و ایمان مثل آن چهار نفر بودند، هرگز از حق خود دست بر نمی داشتم و با غاصبان خلافت نبرد می کردم؛ ولی بر آن چهار نفر، فرد پنجمی یافت نشد.» اشعث: «ای امیرمؤمنان! آن چهار نفر کیانند؟
امام: «سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر فرزند صفیه پیش از آن که بیعت خود را با من بشکند زبیر دوبار با من بیعت کرد و به بیعت نخست خود وفادار ماند. پس از آن که مردم با ابوبکر بیعت کردند، چهل نفر از مهاجر و انصار که زبیر نیز در میان آنان بود نزد من آمدند و بیعت کردند. من به آنها دستور دادم که صبح فردا، با سرهای تراشیده و مسلح در کنار خانه من گرد آیند، ولی از آن چهل نفر تنها چهار نفر اطاعت کردند که عبارتند از: «سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر... ای فرزند قیس! به خدا سوگند! اگر آن چهل نفر به بیعت خود وفادار بودند و صبح آن روز با سرهای تراشیده کنار خانه من گرد می آمدند، پیش از آن که با ابوبکر بیعت کنم، به مقابله با او برمی خواستم و از خداوند متعال علیه ابوبکر دادخواهی می کردم. همچنین اگر پیش از بیعت با عثمان یارانی می یافتم به مقابله با آنها برمی خاستم و از خداوند دادخواهی می کردم...» (مجلسی: 29/472-465)
این سخن به خوبی نشان می دهد، که اگر حضرت علی علیه السلام به اندازه چهل نفر یاور و طرفدار داشت، به تشکیل حکومت اقدام می کرد و در این راه منتظر نمی ماند، تا مردم با میل و رغبت به سوی او روی آورند، بلکه آنان را به اطاعت و پیروی از خویش مجبور می کرد.
2- «سدیر صیرفی می گوید: «روزی به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و به حضرت عرض کردم: «به خدا سوگند نشستن و سکوت بر شما جایز نیست!»
امام پرسید: «برای چه؟ ای سدیر!»
سدیر: «به دلیل کثرت دوستان، شیعیان و یارانت! به خدا سوگند! اگر امیر مؤمنان به اندازه شما شیعه، دوستدار و یاور داشت، هرگز قبیله تیم و عدی، چشم طمع به خلافت نمی دوختند!»...
امام فرمود: «ای سدیر! اگر من به تعداد این بزغاله ها شیعه داشتم، سکوت و نشستن برایم جایز نبود.»
سدیر می گوید: «در آنجا فرود آمدیم و نماز به جای آوردیم. پس از فراغت از نماز نزدیک بزغاله ها رفتم و پس از شمارش آنها دیدم از 17 رأس تجاوز نمی کنند.»(مجلسی: 47/373)
این حدیث نیز گویای آن است که اگر امام به اندازه 17 نفر یاور داشت، قیام را بر خود واجب می دانست و در صورتی که با همان یاران اندک موفق می شد که مخالفان را از سر راه خود بردارد و زمام امور را به دست گیرد، هرگز منتظر اقبال و رویکرد مردم نمی شد.
در پاسخ به این احادیث و احادیثی مانند آنها باید گفت: برای تشکیل حکومت و حفظ و بقای آن تنها محبوبیت و رضایت توده های مردم کافی نیست، بلکه تشکیل حکومت و استمرار آن بستگی به دو عامل مهم و حیاتی دارد؛ 1- برخورداری و بهره مندی از نیروهای فداکار، نیرومند، شهادت طلب و معتقد و با ایمان که با کمک آنها مردم را در مواقع نیاز بسیج کنند، نیروهای عادی و مردمی را رهبری و هدایت نمایند. مخالفان حکومت و توطئه گران را از سر راه خود بردارند و در یک کلام در همه صحنه های دشوار پیشگام و پیشقدم باشند. 2- برخورداری از مدیران قوی و کارآمدی که با کمک آنان شهرهای مختلف و مسؤولیتهای گوناگون را اداره نمایند. در حکومت حضرت علی علیه السلام کمبود این دو عامل به خوبی احساس می شد. حضرت علی علیه السلام هنگام جنگ، مجبور بود کارگزاران خود را از شهرهای گوناگون فراخواند و این دلیل بر آن است که امام همزمان نیروی کافی برای اداره جنگ و اداره شهرها در اختیار نداشت با این که حکومت آن حضرت از نظر محبوبیت و مردمی بودن هیچ کمبودی نداشت.
بنابراین گاهی شخصی به اندازه کافی از محبوبیت عمومی و پذیرش مردمی برخوردار است و اگر به اندازه کافی نیرو در اختیار داشته باشد که با آن بتواند حکومت را در دست گیرد، اکثریت مردم از او حمایت و پشتیبانی خواهند کرد، ولی بیشتر مردم به دلیل منافع مادی، ترس و عوامل دیگر برای حمایت جدی از او پیشگام نمی شوند. امامان شیعه در همه زمانها از بیشترین محبوبیت در میان مردم برخوردار بودند. حتی کسانی که آنها را امام نمی دانستند آنها را لایق ترین افراد برای اداره امور جامعه می دانستند. اگر آنان نیرویی داشتند که با آن می توانستند، مخالفان خود را شکست دهند، توطئه گران را سرکوب نمایند، عوامل ایجاد رعب و وحشت را از میان بردارند، قطعا توده های مردم به حمایت آنان برمی خاستند و با دل و جان از حکومت آنان حمایت می کردند. حفظ حکومت و خواست مردم
آنچه بیان شد بیش از این دلالت نمی کند که تشکیل حکومت اسلامی شرعا منوط به خواست و پذیرش مردم است و بدون اقبال مردمی، حتی برای امام معصوم جایز نیست، اقدام به تشکیل حکومت نماید. اکنون این پرسش مطرح می شود که پس از آن که مسلمانان با میل و رضایت کامل با امام معصوم بیعت کردند، آیا می توانند او را از کار برکنار نمایند؟ و اگر مردم بیعت خود را نقض کردند، آیا در صورتی که امام از قدرت نظامی کافی برخوردار بود، شرعا می تواند آنان را مجبور به پذیرش حکومت خود و وادار به اطاعت و تسلیم کند؟ یا این که همان گونه که تشکیل حکومت اسلامی از سوی معصوم منوط به میل و رغبت مردم بود، بقاء و استمرار آن نیز منوط به خواست و رضایت آنان است؟
البته باید توجه داشت، که سخن در وظیفه شرعی مسلمانان نیست، چرا که مسلمانان مکلف به پیروی و اطاعت از امام معصوم هستند و وظیفه دارند، زمینه حکومت او را فراهم سازند و پس از تشکیل حکومت از او اطاعت و پیروی نمایند؟ نقض بیعت با امام بر مسلمانان، حرام، بلکه از بزرگترین گناهان است. چنانکه از رسول گرامی اسلام روایت شده که فرمودند: «ثلاث موبقات: نکث الصفقه و ترک السنة و فراق الجماعة...»(مجلسی: 68/27) «سه چیز هلاک کننده است؛ شکستن بیعت و ترک سنت و روش پیامبر و جدایی از اجتماع.» سخن را با این پرسش دنبال می کنیم که اگر اکثریت مسلمانان، از بیعت خود با امام برگردند، آیا امام با اجبار و زور به حکومت خود ادامه می دهد و یا وقتی که مردم لیاقت حکومت امام معصوم را نداشتند و از بیعت با او دست برداشتند. امام نیز از حکومت کناره گیری می کند و به ارشاد و تبلیغ و انسان سازی می پردازد؟
لازم به ذکر است، که وقتی سخن از وظیفه امام معصوم به میان می آید، مقصود این نیست که خدای ناکرده ما برای امام معصوم وظیفه و تکلیف مشخص کنیم. چرا که امام خود بیش از همه به تکلیف و وظیفه اش آگاه است و هرگز عملی برخلاف وظیفه خود انجام نخواهد داد. بلکه مقصود ما از طرح این گونه مباحث، این است که از گفتار و سیره معصومان به احادیثی برمی خوریم که در نگاه سطحی به آنها چنین می نماید که هر چند تشکیل حکومت اسلامی باید با میل و رغبت و پذیرش مردم همراه باشد و هیچ کس نمی تواند با زور مسلمانان را به اطاعت و پیروی از خود وادار کند، ولی پس از آنکه مسلمانان با امام معصوم بیعت کردند، مجبور به اطاعت او هستند و تا وقتی که امام نیروی کافی برای تسلیم و وادار کردن مردم در اختیار دارد آنان را به اطاعت و پیروی از خویش مجبور می کند در اینجا برخی از آنها اشاره می کنیم.
1 هنگامی که اشخاصی مانند عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص، محمد بن مسلمه، حسان بن ثابت و اسامه بن زید از بیعت با امیرمؤمنان سرباز زدند، امام فرمودند:
«ایها الناس انکم بایعتمونی علی ما بویع علیه من کان قبلی، و انما الخیار للناس قبل ان یبایعوا، فاذا بایعوا فلاخیار لهم و ان علی الامام الاستقامة و علی الرعیة التسلیم. و هذه بیعة عامة من رغب عنها، رغب عن دین الاسلام و اتبع غیر سبیل اهله و لم تکن بیعتکم ایای فلتة و لیس امری و امرکم واحدا و انی اریدکم لله و انتم تریدوننی لانفسکم» (منتظری: 1/518)
«ای مردم! شما همان گونه که با خلفای پیشین بیعت کردید با من نیز بیعت کردید. همانا مردم تا وقتی بیعت نکرده اند، اختیار دارند، ولی وقتی بیعت کردند، اختیار از آنان سلب می شود. همانا وظیفه رهبر این است که بر راه حق و عدالت پایدار باشد و مردم وظیفه دارند که در مقابل او تسلیم باشند. این بیعت، بیعتی همگانی و فراگیر بود که هر کس از آن روی گرداند، از اسلام روی گردانده است و در راهی غیر از راه مسلمانان گام برمی دارد. بیعت شما با من غفلة و ناگهانی نبود. کار من و شما همسو و یکسان نیست من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خودتان می خواهید.»
دلالت این سخن بر جواز اجبار کسی که بیعت خود را نقض کند، واضح و روشن است. چرا که امام پیش از بیعت مردم را آزاد می داند که با هر که خواستند می توانند بیعت کنند، ولی پس از بیعت آزادی و اختیار از آنان سلب می شود و اگر بیعت خود را شکستند، امام با زور آنان را به اطاعت و پیروی از خویش و تسلیم در مقابل حکومت مجبور می کند. در پاسخ به این استدلال نمی توان گفت که مقصود از سلب اختیار پس از بیعت، سلب اختیار شرعی است و مردم پس از بیعت شرعا حق ندارند بیعت خود را نقض کنند و در صورت نقض بیعت کار حرامی مرتکب شده اند: زیرا بنا بر نظر شیعه در زمان امام معصوم، پیش از بیعت نیز مردم حق ندارند با هر که بخواهند بیعت کنند و از نظر وظیفه شرعی تنها موظفند با امام بیعت کنند و با این حساب میان قبل و بعد از بیعت تفاوتی نخواهد بود. از این رو تقابل میان قبل و بعد از بیعت در کلام امام و پذیرش حق اختیار برای مردم پیش از بیعت و عدم پذیرش آن پس از بیعت نشان می دهد که مقصود امام از اختیار و عدم اختیار مجبور کردن و مجبور نکردن آنان در این دنیاست.
البته بعید نیست که سخن امام بر مبنای نظر عامه باشد که انتخاب حاکم را شرعا در اختیار مردم می دانند، نه بر مبنای شیعه که مردم در انتخاب حاکم در زمان معصوم اختیاری ندارند. بنابراین می توان گفت: مقصود از اختیار قبل از بیعت، اختیار شرعی است و پس از بیعت، این اختیار از مردم سلب می شود و مردم باید شرعا از کسی که با او بیعت کرده اند پیروی کنند. از این رو قدر متیقن از سلب اختیار، سلب اختیار شرعی است و سخن امام از نظر جواز اجبار مردم به اطاعت از حکومت و عدم جواز اجبار ساکت است.
2- حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:
«لانها بیعة واحدة لایثنّی فیها النظر و لایستانف فیها الخیار الخارج منها طاعن و المردد فیها مداهن»(نهج: نامه 7)
«بیعت با رهبر یکی بیش نباشد، در آن نه می توان تجدید نظر کرد و نه حق فسخی وجود دارد کسی که از نظامش بیرون شود، فتنه گر است و آن که در تصمیم دودل بماند، سازشکار»
دلالت این سخن بر جواز اجبار کسی که بیعت خود را نقض می کند، روشن تر و واضح تر از حدیث پیشین است. چرا که امام، کسی را که از بیعت خود خارج شود «طاعن» معرفی می کند و طاعن به معنای ضربه زننده است و شاید مقصود از آن کسی است که قصد براندازی حکومت را دارد. روشن است که حکومت وظیفه دارد با کسانی که قصد براندازی حکومت را دارند به مقابله برخیزد.
3- امیر مؤمنان در جای دیگر فرمود:
«قبض النبی و انا اری انی احق بهذا الامر فاجتمع المسلمون علی ابی بکر فسمعت و اطعت، ثم ان ابابکر اصیب فظننت انه لایعدلها عنی فجعلها فی عمر فسمعت و اطعت، ثم ان عمر اصیب فظننت انه لایعدلها عنی فجعلها فی ستة انا احدهم فولوها عثمان، فسمعت و اطعت، ثم ان عثمان قتل فجاؤوا فبایعونی طائعین غیر مکرهین، ثم خلعوا بیعتی فوالله ما وجدت الا السیف او الکفر بما انزل الله عزّ و جلّ علی محمد صلی الله علیه و آله »(ابن اثیر: 4/112)
«پس از رحلت پیامبر اکرم من خود را شایسته ترین فرد برای حکومت می دانستم، ولی بر خلاف انتظار من مردم با ابوبکر بیعت کردند. من نیز از او پیروی و اطاعت کردم. گذشت تا آنکه ابوبکر مرد و من گمان می کردم که او خلافت را به من واگذار می کند، ولی او عمر را به خلافت برگزید و من نیز پیروی و اطاعت کردم. گذشت تا مرگ عمر فرا رسید و من گمان می کردم که عمر پس از مرگش خلافت را به من واگذار خواهد کرد، ولی او خلافت را به شورای شش نفره سپرد که من یکی از آنها بودم. آنها نیز عثمان را بر سر کار آوردند و من این بار نیز اطاعت و پیروی کردم. آنگاه پس از کشته شدن عثمان مسلمانان با میل و رغبت و بدون اجبار و اکراه با من بیعت کردند و اکنون گروهی بیعت مرا نقض کرده اند. به خدا سوگند! برای من راهی نمانده است، مگر این که با شمشیر به مقابله با آنها برخیزم و یا به دین محمد صلی الله علیه و آله کافر گردم.»
در پاسخ به این احادیث نظیر آنها باید گفت: شکی نیست که پس از آنکه حکومت اسلامی با رضایت و رو آوردن مسلمانان و با همه شرایط تشکیل شد و اکثریت مسلمانان با امام معصوم بیعت کردند؛ نقض بیعت با امام معصوم شرعا حرام است و اگر گروهی، پس از آنکه با امام معصوم بیعت کردند، دست به اسلحه بردند و در مقابل حکومت اسلامی ایستادند، امام حق ندارد به آنها اجازه دهد تا شهرهای مسلمانان را ناامن کنند و بر جان و مال و ناموس آنان مسلط گردند. بلکه امام وظیفه دارد، به شدیدترین وجه ممکن در مقابل آنان بایستد و امنیت را به جامعه اسلامی بازگرداند. هم چنانکه حضرت علی علیه السلام در مقابل ناکثین و مارقین این گونه عمل کرد. ولی این در حالتی است که اکثریت جامعه به بیعت خود پایبند باشند و تنها گروهی اقلیت در مقابل حکومت دست به اسلحه ببرند و این مورد از محل بحث ما خارج است. موضوع بحث ما جایی است که اکثریت مردم از بیعت خود با امام معصوم بازگردند و امام تنها اقلیتی را در اختیار داشته باشد که به کمک آنها می تواند با ایجاد رعب و وحشت در جامعه و ضرب و شتم و زندان و تبعید و کشتن، همه مسلمانان را تسلیم و مطیع و فرمانبردار خویش گرداند. در اینجا این پرسش مطرح می شود که در این صورت امام معصوم چه خواهد کرد؟ آیا با ایجاد رعب و وحشت به حکومت خود ادامه خواهد داد یا این که در این حالت از حکومت کناره گیری خواهد نمود؟
دقت و تأمل در احادیث گذشته نشان می دهد که آنها به صورتی نظر دارد که اقلیتی بر ضد حکومت اسلامی قیام کنند و درباره موردی که اکثریت مردم از بیعت خود بازگردند، این احادیث نفیا و اثباتا ساکت است و دلالتی ندارد و بر فرض آنکه اطلاق حدیث اول و دوم را شامل چنین موردی نیز بدانیم، سیره و روش حضرت علی علیه السلام مقید و مختص آنها خواهد بود. روش حضرت علی علیه السلام در حکومت نشان می دهد که آن حضرت هرگز حاضر نبود حکومت خود را به یک حکومت پلیسی تبدیل کند و با فشار سرنیزه بر مردم حکومت نماید به گونه ای که مسلمانان از روی وحشت و هراس از حکومت او پیروی کنند، بلکه حکومت آن حضرت بر مبنای رحمت عطوفت و مهربانی استوار شده است و جز در موارد ناچاری آن امام از حربه زور و خشونت استفاده نمی کرد. امام هیچ گاه حاضر نشد، برای حفظ حکومت خود مردم را مجبور به جنگ با معاویه نماید، بلکه تلاش می کرد با تشویق و ترغیب کاری نماید که آنان با میل و اراده در جنگ شرکت کنند. امیر مؤمنان خود در این باره می فرماید:
«تا چند با شما مدارا کنم، چنان که با اشتران کوفته کوهان و با جامه های ژنده - که چون از سویی وصله اش کنند از دیگر سو پاره شود. مدارا کنند؟ هر گاه لشکرکی از شامیها به سرزمینتان نزدیک شود، هنر مردانتان این است، که خانه های خویش را در فرو بندند و چونان سوسماران به سوراخهای خویش خزند یا همانند کفتاران گریزگاهی بجویند و در مغاک امنشان پنهان شوند! به خدا سوگند کسی را که یارانی چون شما باشد، خوار می شود و هر آن که دشمن را با شما در آماج نشاند بی تردید با کمانهای شکسته پیکان هدف را نشانه رفته باشد.
شما در صحنه حرف و شعار بسیارید، اما در پس پیکار اندک، و من راه راست کردن کژیهای شما را نیک می دانم، اما به خدا سوگند که خواستار اصلاح شما به بهای فاسد کردن خویش نباشم. خدای آبرویتان را ببرد و بهره تان را ناچیز سازد که حق را نمی شناسید، آن گونه که باطل را، و باطل را نمی کوبید، آن چنان که حق را.»(نهج: خطبه 68)
در این سخن، امام بکارگیری زور را مستلزم فساد خود می نامد. بنابراین استفاده از زور در مورد اکثریت کاری حرام و نامشروع است. برای این که روشن شود که امام تا چه میزان با یاران خود مدارا کرد، مناسب است مختصری درباره میزان سستی و کوتاهی آنان سخن بگوییم.
پس از آنکه عمر و عاص با فریب ابوموسی حکمیت را به نفع معاویه تمام کرد، امام که نظر داوران را برخلاف قرآن و مفاد قرارداد تحکیم می دید، بار دیگر برای جنگ با معاویه به سوی شام حرکت کرد. قبل از حرکت امام، اصحاب اصرار داشتند که پیش از جنگ با معاویه فتنه و آشوب خوارج را سرکوب کنند. ولی حضرت، معاویه را مشکل اصلی جهان اسلام می دانست و معتقد بود که باید قبل از هر کاری مسأله معاویه یکسره شود.
پس از حرکت امام به سوی شام، خوارج دست به جنایت وحشتناکی زدند. آنان عبدالله بن خباب و همسر باردارش را به شهادت رساندند. این حادثه سبب شد تا یاران امام برای زن و فرزند خود در کوفه از ناحیه خوارج احساس نا امنی کنند و بار دیگر خواستار مقابله با خوارج گردند. امام نماینده ای به سوی خوارج فرستاد و از آنان خواست تا قاتلان عبدالله را تحویل امام دهند. ولی آنان برخلاف تمام قوانین نماینده امام، را نیز به شهادت رساندند. در اینجا امام، از راه شام به سوی نهروان بازگشت. نبرد نهروان در صفر سال 38 هجری به وقوع پیوست. پس از پایان نبرد، اصحاب از امام خواهش کردند تا اجازه فرماید آنان به کوفه روند و پس از تجدید قوا به سوی شام حرکت کنند. پس از آنکه سپاه امام به کوفه بازگشتند هر بار که امام از آنان می خواست، برای جنگ با معاویه آماده شوند، بهانه ای می آوردند فاصله میان جنگ نهروان تا شهادت امام، بنابر نظر صحیح دو سال و نیم و بنا بر نظر دیگر یک سال و نیم به طول انجامید. این مدت درد آورترین دوران حکومت آن حضرت است. در این زمان مظلومیت امام به اوج خود رسید. اکثر خطبه هایی که امام در آن، مردم را به جهاد دعوت می کند و آنان را به دلیل عدم آمادگی برای جنگ نکوهش می کند، در این زمان ایراد شده است. شاید حضرت علی علیه السلام در تمام خطبه های نماز جمعه، مردم را به جهاد دعوت می کرد، چرا که در نظر آن حضرت مهمترین مسأله جهان اسلام در آن روز جنگ با معاویه بود، و شاید در همین زمان بوده که امام از شدت اندوه و ناراحتی با چاه درد دل می کرده است.
امام پس از دو سال و نیم تشویق، موعظه و ملامت مردم توانست در رمضان سال 40 سپاهی متشکل از 40 هزار نفر برای جنگ با معاویه آماده نماید، که آن هم با شهادت ایشان بار دیگر پراکنده گردید.
در چنین شرایطی با این که امام می توانست، با زور مردم را به شرکت در جنگ مجبور نماید، هرگز از حربه فشار و اجبار استفاده نکرد، اکنون با توجه به آنچه گذشت، آیا می توان پذیرفت امام اکثریت مسلمانان را به اطاعت و پیروی از خود مجبور کند؟ کسی که اندک آشنایی با سیره امام داشته باشد، هرگز چنین گمانی درباره آن حضرت نخواهد کرد.
البته باید توجه داشت که انصراف مردم از حکومت معصوم باید به صورت آشکار و عیان برای همگان ثابت گردد تا جایی که راه هر گونه اشکال و شبهه ای بسته گردد و در این مورد نمی توان به مجرد احتمال و ظن و گمان بسنده کرد؛ همان گونه که در آغاز خلافت خواست مردم و بیعت آنان باید به روشنی برای همگان ثابت شود. به همین دلیل حضرت علی علیه السلام می فرماید: بیعت با من باید آشکارا و در حضور مردم در مسجد انجام گیرد. و از اینجاست که امام مجتبی علیه السلام تا جایی که می توانست، مردم را برای مقابله با معاویه بسیج کند، حاضر به پذیرش صلح نشد و تنها هنگامی پیشنهاد صلح را پذیرفت که سستی و کوتاهی یارانش برای همگان روشن گردید و جای هیچ گونه شک و شبهه ای برای کسی باقی نگذاشت. نتیجه:
با آن که پیشوایان معصوم، از سوی خداوند برای امامت مسلمانان منصوب شد و ولایت آنان بالفعل است و هیچ حالت منتظره ای ندارد؛ ولی این نصب ابتداا برای آنان در جهت تشکیل حکومت، تکلیفی ایجاد نمی کند؛ بلکه تکلیف ابتداا متوجه مسلمانان است و آنان وظیفه دارند، زمینه حکومت امامان معصوم را فراهم سازند؛ آنگاه پس از آمادگی مردم و پشتیبانی آنان، رهبران الهی وظیفه دارند، در جهت تشکیل حکومت اقدام نمایند. منابع
1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چ 2، 1385 ه. ق، ج 18.
2- العاملی، شیخ محمد بن الحسن الحر، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعة، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، چ 2، 1414 ه. ق، ج 27.
3- جَزَری، عزّالدین بن الاثیر ابی الحسن علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
4- حسینی قائم مقامی، سید عباس، قدرت و مشروعیت،
5- ری شهری، محمد، موسوعه علی بن ابی طالب فی الکتاب و السنة، قم، دار الحدیث، چ 1، 1421 ه. ق، ج 8.
6- مجلسی، علامه محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، چ 2، 1403 ه. ق، ج 49.
7- محدث قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، تهران، دار الاسوه للطباعة و النشر، چ 1، 1414 ه. ق، ج 5.
8- مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، قم، انتشارات صدرا، چ 4، 1366، ه. ش، ج 3.
9- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، چ 8، 1377، ه. ش، ج 18.
10- منتظری، حسینعلی، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة، قم، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیة، چ 2، 1409 ه. ق، ج 1.
11- موسوی خمینی، سید روح الله، کتاب البیع، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1410 ه. ق، ج 2.
12- نهج البلاغه، ترجمه: عبدالمجید معادیخواه، خورشید بی غروب، تهران، نشر ذره، چ 1، 1374.
1 ترجمه عبارات نهج البلاغة از کتاب خورشید بی غروب نوشته: عبدالمجید معادیخواه است.