ماهان شبکه ایرانیان

نقد و معرفی «کدام عدالت؟ کدام عقلانیت » اثر السدیر مک اینتایر (۱)

کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ اثر مک اینتایر از اهمیت خاصی برخوردار است و آشنایی با آن بویژه برای مسلمانان لازم است. السدیر مک اینتایر یکی از عمیق ترین و بحث انگیزترین اخلاق گرایان و متفکران اجتماعی عصر حاضر است. کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ اثر سهل و خوشخوانی نیست و فهم آن مستلزم آشنایی کلی با مسائل مختلف فرهنگ غرب و بویژه با فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی این فرهنگ است. از این رو، در این مقاله به جای بیان خلاصه ای از این اثر سعی خواهم کرد تا اهمیت مطالعه و نقد و بررسی آن از سوی متفکران مسلمان را نشان دهم. برای این مقصود ابتدا بحثی کلی در باب اهمیت این کتاب در چارچوب دیگر آثار مؤلف مطرح و سپس به دو موضوع عمده که در این اثر مورد بحث قرار گرفته، یعنی نسبی انگاری و لیبرالیسم، خواهم پرداخت و در ضمن به پاره ای از انتقادها و نیز پیشنهادهایی برای بررسی بیشتر اشاره خواهم کرد.
مک اینتایر برجسته ترین شخصیتی است که در برابر جریانات مدرنیسم ایستاده است و، به عنوان فیلسوف، عمیق ترین نقد را متوجه آن ساخته است. وی که در سال 1929 در گلاسگو، اسکاتلند به دنیا آمد، در دانشگاههای مختلفی از جمله دانشگاههای لیدز، آکسفورد، اسکس، باستن و اندربلت و دانشگاه نوتردام به تدریس اشتغال داشته و تاکنون ده کتاب به رشته تحریر درآورده، گزیده های مهمی را ویراستاری، مقالات بیشماری را عرضه و کتابهای بسیاری را نقد و معرفی کرده است. از جمله آثار وی، در جستجوی فضیلت است که نخستین بار در 1981 انتشار یافت و موج شدیدی را در میان متفکران غرب پدید آورد (2) و از آنجا که ادعا کرد که طرح عصر روشنفکری در تفکر اروپا یک شکست بوده است، بسیاری از افراد او را مرتکب گناهی نابخشودنی دانستند. اشکالات وی بر تفکر مدرنیسم [نوخواهی، تجددطلبی] حول محور فلسفه اخلاق بود، اما توجه مخاطبانی به مراتب بیش از آنچه برای کتابی در فلسفه اخلاق انتظار می رفت به خود جلب کرد; به طوری که حتی در مجلات و مطبوعات، مقالاتی پیرامون احیای تفکر ارسطویی در این اثر مک اینتایر انتشار یافت و آلن دونگان با درج مقاله ای در دایرة المعارف اخلاق پیرامون تاریخچه فلسفه اخلاق انگلیسی امریکایی در قرن بیستم پیش بینی کرد که توجه مک اینتایر به تفکر توماسی، آثار فلسفی قرن بیست ویکم را تحت تاثیر قرار خواهد داد. (3)
از این گذشته، آثار مک اینتایر جار و جنجالی در میان نظریه پردازان سیاسی، منتقدان اجتماعی و نیز فیلسوفان حرفه ای به راه انداخته است. (4) تاکنون کنفرانسهایی برای بحث پیرامون دیدگاههای وی تشکیل شده، مطالعات نقادانه از آثار وی تدوین گشته و پاره ای از کتابها و مقالات وی به دیگر زبانها ترجمه شده است.
در حوزه اخلاق، مک اینتایر توجه و اهتمام به اخلاق ارسطو را با چنان قدرتی احیا کرد که امروزه عموما آن را رقیب جدی دو جریان عمده فلسفه اخلاق سودگروی و کانتی اندیشی که از زمان عصر روشنفکری در تفکر مغرب زمین غالب بوده است، می شناسند. از زمان انتشار در جستجوی فضیلت کتابها و مقالات بی شماری انتشار یافته اند که آشکارا برتری اخلاق فضیلت محور ارسطو را بر مکتب نتیجه گروی سودگرایان و وظیفه گروی کانت اعلام می دارند.
در نظریه سیاسی، سلسله آثاری نگارش یافته که در برابر انتقادات مک اینتایر به دفاع از لیبرالیسم می پردازد و یا آن انتقادات را اغلب با شرح و تفصیل بیشتری به صورت نظریه جامعه گرایان که مورد انکار خود مک اینتایر است دنبال می کند. (5)
در تفکر دینی، آثار مک اینتایر توجه و علاقه دوباره ای به مکتب نوتوماسی بویژه در ارتباط با اخلاق و تفکر سیاسی و اجتماعی پدید آورد. تاکید وی بر اهمیت تاریخ نیز به مباحث داغی که اغلب او را به نسبی انگاری متهم می کنند، انجامیده است. عمدتا در پاسخ به این نوع برداشتهای نادرست از در جستجوی فضیلت بود که وی بر آن شد تا کتاب بعدی این مجموعه، کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟، را به رشته تحریر درآورد. در این اثر اخیر نیز، اشکالهای وی بر اصالت تاریخ و نسبی انگاری به تعمیق این گونه مباحث کمک کرده است.
بنابراین یکی از دلایل مطالعه آثار مک اینتایر این است که آثار وی فوق العاده مؤثر بوده و حتی مخالفان او را تحت تاثیر قرار داده است. دیگر آن که، موضوعات مباحث وی جالب توجه است: تاریخ، سیاست، اخلاق، دین، معرفت شناسی، فلسفه به طور کلی، و روابط میان آنها.
اما برای مسلمانان شاید دلایل دیگری نیز برای مطالعه آثار وی در دست باشد: یکی از مهم ترین مسائل تفکر سیاسی اجتماعی اسلام از قرن نوزدهم به بعد رویارویی جوامع سنتی مسلمان با مدرنیسم اروپاییان بوده است و یکی از مهم ترین ابعاد مدرنیسم که مایه نگرانی متفکران مسلمان بوده لیبرالیسم سیاسی است. مسلمانانی که آرمانها و نهادهای لیبرالیسم را هماهنگ و سازوار با اسلام می دانند معمولا متجدد قلمداد می شوند. از دیگر سوی، کسانی هستند که می گویند اسلام و لیبرالیسم هیچ وجه مشترکی ندارند. اما اکثریت عظیم متفکران و محققان اسلام در حد فاصل این دو قطب افراط و تفریط جای دارند. مباحث جالب توجه تفکر اسلامی معاصر بر سر این نیست که آیا متجددان از موضع مستحکم تری برخوردارند یا محافظه کاران، بلکه بحث در این است که چه ابعادی از تفکر لیبرالی را باید پذیرفت و کدام یک را باید مردود شمرد. نوشته های مک اینتایر در این چارچوب جالب توجه است. زیرا وی همچون بسیاری از متفکران مسلمان با استناد به دلایلی، نهایتا دینی، بشدت با بسیاری از ابعاد مدرنیسم و لیبرالیسم مخالف است. بعلاوه، این متفکر در صدد دفاع از نوعی نوتومیسم با تاکید بر ارسطو است، و این دیدگاه فلسفی بیشتر از هر یک از دیگر گرایشهای موجود در میان فیلسوفان غرب، به دیدگاه فلسفی تفکر اسلامی سنتی شباهت دارد.
البته تفاوتهای مهمی بین رویکردهای مسلمانان و مک اینتایر وجود دارد که در اینجا باید مورد بحث قرار گیرد. اما، قطع نظر از این تفاوتها، تفکر عمیق ترین منتقد مدرنیسم و لیبرالیسم در غرب باید برای کسانی که، با الهام از هشدارهای رهبر بزرگ انقلاب اسلامی نسبت به تهاجم فرهنگی، احساس می کنند که باید در برابر تحمیل تفکر لیبرالی بر جوامع اسلامی مقاومت ورزید، جالب توجه باشد. چه خوب است مسلمانان لیبرال که انتظار تکرار عصر روشنفکری اروپا در فرهنگ اسلامی را دارند، به مطالعه آثار مک اینتایر بپردازند، که آشکارا شکست عصر روشنفکری و بی ضبط و ربط بودن کامل آن را اعلام نموده است. شاید مسلمانان متجدد با مطالعه آثار این متفکر خط مشی انتقادآمیزتری نسبت به دعاوی لیبرالیسم در پیش گیرند و رفته رفته به ضرورت بررسی تاریخ روشنفکری در سنتهای خویش و نیز گذشته آن در مغرب زمین پی برند تا راهی به سوی آینده بیابند. شاید آثار مک اینتایر بتواند نقش ایمن سازی در برابر غربزدگی و دلباختگی نسبت به فرهنگ غرب را ایفا کند. در جستجوی فضیلت
در جستجوی فضیلت کتابی بود که نخست، طوفانی از مباحث دامنه دار و اختلاف انگیز به راه انداخت و اگر کسی بخواهد اهمیت واقعی کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ را دریابد، باید مطالبی پیرامون این اثر اولیه بداند.
در جستجوی فضیلت با این سخن نگران کننده شروع می شود که مباحث اخلاقی در غرب معنای خود را از دست داده است و صرفا به عنوان پوششی برای بیان سلیقه ها، عواطف و احساسات، و کوشش برای کسب قدرت به کار می آید و هیچ ربط و نسبتی با خیر و حق واقعی ندارد. مک اینتایر مسؤولیت سقوط اخلاق در غرب را متوجه عصر روشنفکری می داند. بخش عمده این کتاب به نقد جنبه های مختلف تفکر روشنفکری در هیوم، کانت، سودگرایان، انگیزه گرایان و نیز در فلسفه سیاسی لیبرال معاصر، بویژه آن گونه که جان رالز شرح و بسط داده، می پردازد. (6) به نظر مک اینتایر برای سالم ماندن از اشتباههای مدرنیسم و لیبرالیسم تنها دو راه وجود دارد: یا باید پوچ گرایی نیچه را پذیرفت و یا باید به اخلاق ارسطویی بازگشت. ولی بازگشت به ارسطو صرفا به معنای بازگشت به نظامهای فکری یونان یا قرون وسطی نیست. اگر بخواهیم با وفقیت به اشکالهای عصر روشنفکری به فلسفه مدرسی پاسخ گوییم، باید به نوع اصلاح شده و هماهنگ با علوم جدید از مکتب ارسطو بازگردیم. این بدین معناست که نباید تصور کرد که غایت یا هدف انسان به وسیله زیست شناسی تعین می یابد بلکه هدف او را می توان با تامل در تاریخ و عملکردها و سنتهای انسانی که در طول تاریخ تکامل یافته است کشف نمود. در بخش دیگر از در جستجوی فضیلت، مؤلف به شرح و بسط مبانی تاریخی مکتب ارسطو و شکل گیری نظریه فضیلت می پردازد. نسبی انگاری
مک اینتایر، همچون منتقدان نیچه مسلک که غرور و نخوت عصر روشنفکری را به باد انتقاد می گرفتند، می پذیرد که دیدگاه مطلقی وجود ندارد تا از طریق آن به حقایق مطلق اخلاقی دست یابیم. به گفته وی هریک از ما انسانها باید جهان را از جایگاه خاص خود در تاریخ و جامعه بنگرد. در پی این اعتراف بود که بسیاری از منتقدان در جستجوی فضیلت بر آن شدند تا وی را به نسبی انگاری یا اعتقاد به اصالت تاریخ، متهم کنند; و تا حد زیادی در واکنش به این انتقاد بود که کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ نگارش یافت.
مک اینتایر برخلاف پیروان نیچه یا تبارشناسان عنوانی که او بر متجددین متاخر اطلاق می کند (7) این ادعا را نمی پذیرد که چون ما در بند دیدگاههای محدود به شرایط تاریخی و جایگاه اجتماعی خود هستیم به شناخت یقینی و حقیقت مطلق دسترسی نداریم; بلکه بر این عقیده است که انسان توانایی شناخت دیدگاههای رقیب را دارد، حتی زمانی که نمی تواند ترجمان زبان خاص دیگران باشد. براساس این دیدگاه، ارزیابی و داوری عقلانی در مورد نقاط قوت و ضعف جهان بینی و ایدئولوژیهای رقیب امکان پذیر است.
مک اینتایر دامنه این بحث را در کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ به فراتر از اخلاق، که محور بحث او در در جستجوی فضیلت است، می کشاند و به خود اصول قلانیت سرایت می دهد و بدین ترتیب، معرفت شناسی را تحت تاثیر ژرف بینی های تفکر اخلاقی خویش قرار می دهد. کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ دو موضوع را به بحث می گذارد: نخست، ادامه مباحث در جستجوی فضیلت در نقد لیبرالیسم، همراه با تایید دیدگاه دینی، و دوم، رد و انکار نسبی انگاری، همراه با تاکید بر اهمیت ملاحظات تاریخی برای داوری در مناقشات میان سنتها.
وقتی دو سنت فکری آن قدر از هم فاصله دارند که یکی امری را بدیهی می داند و دیگری آن را مشکوک و غیر قابل درک تلقی می کند، در چنین وضعی خود اصول عقلانیت زیر سؤال می رود. در تفکر معاصر غرب، اصولی را اصول عقلی می دانند که پیوند ناگسستنی آنها با علوم طبیعی و ریاضیات به اثبات رسیده باشد. چنانچه کسی بخواهد در مورد صحت و سقم یک دیدگاه عقلانی خاص، مثلا دیدگاه فیلسوفان مسلمان، به داوری بپردازد باید جانب احتیاط را از کف ندهد و تلاش کند با به کارگیری خود اصول مورد بحث در ارزیابی خویش، به مصادره به مطلوب دچار نشود. نسبی انگاران این گونه مشاجرات را لاینحل می دانند و ادعا می کنند که ما در درون جهان بینی های خود گرفتار آمده ایم و نمی توانیم در مورد هیچ یک از آنها به داوری بنشینیم. مک اینتایر دو نوع متمایز از نسبی انگاری را مشخص می کند ویکی را نسبی انگاری و دیگری را دیدگاه گروی می نامد: ادعای نسبی انگاران این است که عقلانیت، به معنای خاص آن، نمی تواند در کار باشد بلکه تنها عقلانیت متناسب با معیارهای یک سنت خاص امکان پذیر است. دیدگاه گروان بر این نظرند که باورهای محوری یک سنت را نباید حق یا باطل تلقی کرد، بلکه باید آنها را فراهم کننده دیدگاههای مختلف، و مکملی برای تصویر واقعیت مورد بحث دانست. از نظر مک اینتایر هر دوی نسبی انگاران و دیدگاه گروان در اشتباهند. زیرا ماهیت مطلق و بی زمان حقیقت را نمی پذیرند و حقیقت را با آنچه اغلب، اظهارپذیری موجه نامیده می شود جایگزین می سازند. اینان بر این عقیده اند که نهایت چیزی که می توانیم بدان دست یازیم حق یا مجوزی برای اظهار گزاره های مختلف در شرایط گوناگون است و نه حقیقت. (8)
راه حلی که مک اینتایر برای مشکل چگونگی دستیابی به حقیقت مطلق از موضع محدود تاریخی به دست می دهد این است که توجه به خود تاریخ می تواند برتری یک سنت را بر دیگر سنتها نسبت به یک مساله خاص نشان دهد:
پیروان یک سنت پژوهشی فقط زمانی می توانند با بصیرت و شناختی بیشتر به بازنویسی تاریخ خویش بپردازند که بحران معرفت شناختی را با موفقیت پشت سر نهاده باشند. تاریخچه ای این چنین از یک سنت خاص، نه تنها راهی را برای تشخیص عوامل پیوستگی ای که موجب بقا و رشد و شکوفایی آن سنت بوده فراهم می سازد، بلکه شیوه ای برای شناخت ساختار توجیهی آن که زیربنای تمامی دعاوی مربوط به دستیابی به حقیقت که در چارچوب آن سنت مطرح است به دست می دهد، دعاوی ای که چیزی بیش از، و غیر از دعاوی اظهارپذیری موجه است. مفهوم اظهارپذیری موجه، همواره در زمان و مکان خاصی و با توجه به معیارهای حاکم در مرحله خاصی از شکل گیری یک سنت پژوهشی کاربرد دارد و به همین جهت برای ادعای این که فلان گزاره را می توان به نحوی موجه اظهار کرد، لازم است اشاراتی به شرایط زمانی و مکانی خاص صورت گیرد. اما مفهوم حقیقت مفهومی است بی زمان. (9)
مک اینتایر این استدلال را پیش می کشد که یک سنت ممکن است نتواند براساس معیارهای خود، بحران معرفت شناختی را پشت سر نهد و به همین جهت، نظر نسبی انگاران که می گویند هر سنتی باید همواره خود را محق بداند، برخطاست. او همچنین مطرح می کند که ممکن است مواردی از رویارویی فرهنگی پیش آید که انسان ناگزیر شود برتری فرهنگ بیگانه را از برخی جهات اذعان کند، به این دلیل که آن فرهنگ می تواند علت وقوع بحران معرفت شناختی را تبیین کند و کاستیهای فرهنگ رایج را ندارد. و این گونه بود که رومیان، مسیحیت را و ایرانیان، اسلام را پذیرفتند. چرا که هریک از این ملتها ملاحظه کردند که سنتهای خاص آنها به مرحله ای بحرانی رسیده که جز با پذیرش دین جدید هیچ گونه پیشرفتی حاصل نمی توان کرد. مدعای نسبی انگاران این است که برای یک سنت راهی وجود ندارد تا وارد بحث عقلانی با دیگر سنتها شود «اما اگر در واقع این گونه بود دلیلی نداشت که فرد از میان همه سنتها یک سنت را اختیار کند و به آن وفادار بماند.» (10) در مقابل، مک اینتایر این ادعا را مطرح می سازد که مساله این که فرد به چه سنتی باید وفادار بماند به هیچ وجه اتفاقی و به دلخواه فرد نیست و تلاش فکری تمامی کسانی که در مورد حقانیت یک سنت فکری و معنوی تغییر عقیده داده اند، شاهد گویایی است بر این که انسان در جانبداری از یک مرام خاص نیازمند ارزیابی عقلانی است، گو این که عوامل دیگری نیز ممکن است مؤثر باشند. شاید مک اینتایر در این جا راجع به عضویت کوتاه مدت خویش در حزب کمونیست و کناره گیری بعدی اش از مارکسیسم و گرویدن به مسیحیت سخن می گوید. کسی که دیدگاهی عقلانی را اختیار می کند باید همواره از خود بپرسد که آیا می تواند به انتقادهایی که ممکن است او را با یک بحران معرفت شناختی مواجه سازد، پاسخی کافی و درخور بدهد. تکافو و عدم تکافوی واکنش در برابر بحرانهای معرفت شناختی است که موجب تثبیت یا تزلزل سنتها می شود. (11)
مک اینتایر این استدلال را نیز دارد که موضع نسبی انگاران، خود شکننده است. زیرا اینان وانمود می کنند که معارضه خود را از قلمروی بی طرف شروع می کنند که در آن می توان سنتها را با یکدیگر مقایسه کرد و مشخص نمود که هریک از آنها از حقیقت نسبی برخوردارند. اما خود این ادعا، به اندازه هر ادعایی دیگر، ادعایی است مربوط به حقیقت مطلق. این استدلال و استدلالهای مشابه که در جای جای کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ می توان یافت، انتقادهای شدیدی را در پی داشته است. برای نمونه، استدلال ژان هالدین را می توان ذکر نمود که می گوید لازم نیست که فرد قلمروی بی طرف را مسلم فرض گیرد تا بتواند ادعای نسبی انگاری را طرح کند، (12) بلکه در محدوده یک سنت عقلانی نیز می تواند مشاهده کند که سنتهای دیگری هستند که هیچ وجه مشترکی با یکدیگر ندارند و به این نتیجه برسد که نسبی انگاری به بهترین وجه، وجود این گونه سنتها را تبیین می کند. مک اینتایر استدلال هالدین را می پذیرد و اعتراف می کند که باید در استدلال مذکور در کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ که در رد نسبی انگاری طرح شده، تجدید نظر شود. با این حال، وی خاطرنشان می کند که در چارچوب هریک از سنتهای عقلانی عمده، دعاوی گوناگونی در باب اخلاق و عقلانیت به صورت گزاره هایی که از حقیقت مطلق برخوردارند مطرح می شوند. لذا این مشکل مطرح می شود که چگونه این دلبستگی به حقیقت که با نسبی انگاری سر سازگاری ندارد می تواند با پذیرش سنتهای عقلانی رقیب که دارای معیارهایی متفاوت در عقلانیت و اخلاقند، همزیستی داشته باشد.
راه حل مک اینتایر این است که باید در جست وجوی معیارهای مشترک بود و اگر در جایی معیار مشترکی در میان نبود، باید از طریق جا به جایی منطقی بین دیدگاههای رقیب بدان دست یافت. یک سنت پژوهشی هنگامی می تواند در موضع دفاع از حقانیت دعاوی خویش در برابر دیدگاههای رقیب قرار گیرد که دستمایه های فکری لازم برای تبیین دیدگاههای رقیب و علت پیدایش اختلاف نظر و نادرستی دیگر دیدگاهها را در اختیار داشته باشد. به بیان دیگر، در تقابل سنتها یک سنت فقط زمانی می تواند حقانیت خود را اثبات کند که منابع فکری خود را غنی سازد تا بتواند خطاهای سنتهای رقیب را تبیین کند.
این نوع تقابل و پیشرفت فقط هنگامی میسر است که دلبستگی به یافتن حقیقت در کار باشد با نسبی انگاری هیچ گونه پیشرفت عقلانی ای عاید نخواهد شد. زیرا تلاشی در جهت داوری میان دیدگاههای نظری گونه گون به عمل نخواهد آمد و بدون تلاش برای دستیابی به دیدگاهی جامع و فراگیر که بتوان در آن حق را از باطل تمییز داد، سنتها نه می توانند رشد و تحول عقلانی یابند و نه می توانند دعاوی قبلی خود در باب حقیقت را اظهار کنند.
مک اینتایر نسبی انگاری را برای کسانی که از پیشرفت عقلانی مایوسند وسوسه انگیز می بیند و معتقد است که به خاطر پیشرفت عقلانی باید از این وسوسه پرهیز کرد.
این متفکر، موضع دیدگاه گروان را نیز مردود می شمارد و با این سخن دست رد به سینه آنها می زند. «نظر اینان بیشتر طرد حقیقت و به همین جهت خروج از بحث عقلانی است تا نتیجه گیری پیرامون آن ». (13) دیدگاه گروان، همچون کثرت گرایان واگشت گرای دینی، معتقدند که سنتهای رقیب، دیدگاههای متفاوتی از واقعیت واحد به دست می دهند که هیچ یک را نمی توان کاملا درست یا نادرست تلقی کرد. مک اینتایر اشکال می کند که سنتها واقعا در تقابل با یکدیگرند و خود این واقعیت که اینها رقیب یکدیگرند، شاهدی است بر وجود اختلاف نظر جوهری آنها بر سر حق و باطل. در واقع، ادعای دیدگاه گروان مبنی بر این که حقیقت مطلقی وجود ندارد، صرفا شیوه ای است برای طفره رفتن از وظیفه ای که باید برای تشخیص حقیقت از میان سنتهای رقیب و شناخت چند و چون آن انجام پذیرد. اگر اختلاف میان سنتها آن قدر عمیق باشد که خود اصول عقلانیت زیر سؤال رود، قابت بحران معرفت شناختی را پدید می آورد. اما در این جا باز ضرورت و مسؤولیت به دست دادن ارزیابی عقلانی در مورد دیدگاههای رقیب به قوت خود باقی است. مک اینتایر تاکید می کند که بحران معرفت شناختی هنگامی رخ می دهد که سنتهای گوناگون با زبانهای گوناگون رویاروی یکدیگر قرار گیرند. در این میان افرادی که می توانند در دو زبان بیندیشند، رفته رفته پی می برند که در یک زبان مسائلی وجود دارد که زبانهای دیگر ابزار لازم برای بیان آنها را در اختیار ندارند و به همین جهت ناقصند و به این طریق مک اینتایر نشان می دهد که چگونه ارزیابی عقلانی دیگر سنتها امکان پذیر است، هرچند که این ارزیابی باید از درون یک سنت خاص شروع شود. تاکید وی بر این که نقطه شروع تحقیق باید در محدوده یک سنت باشد، نظیر مطلبی است که مورد اتفاق نظر نویسندگان هرمنوتیک همچون گادامر است. امروزه تصور داشتن معیارهای فراگیر و مطلق عقلی که همه موجودات عاقل به حکم عاقل بودنشان بر آن گردن نهند بکلی رها شده است. این، نقطه افتراق مک اینتایر از سایر نویسندگان سنتی است همان گونه که توماس مکارثی به این نکته توجه نموده است:
حتی استدلالهایی که برای اثبات برتری سنتهای دوران ماقبل مدرن مطرح می شود، نظیر استدلالهای مک اینتایر، سنتی نیستند بلکه استدلالهایی سنت گرایانه اند که از سوی معاصران ژرف اندیش ارائه شده اند. (14)
آنچه مک اینتایر را از دیگر متفکرانی، که همچون او نسبت به بازبستگی به متن و سیاق حساسند، متمایز می سازد، احساس عمیق وی نسبت به حقیقت است. بنا به گفته وی، قیاس ناپذیری سنتهای رقیب آن قدر که بعضی پنداشته اند مطلق نیست. منطق، اعتبار و حجیت خود را حفظ می کند حتی اگر اصول آن مخدوش شود. چرا که باید در جست وجوی حقیقت بود و هرچند وی در باب حقیقت نظریات تطابق را که احکام را به امور واقع پیوند می دهد، مردود می شمارد (زیرا مفهوم امر واقع را ساخته و پرداخته قرن هفدهم تفکر اروپایی می داند) با این حال نظریه ای که وی اختیار می کند هنوز می تواند نوعی نظریه تطابق قلمداد شود. (15) در واکنش به مقایسه و همسو دانستن موضع وی با دیدگاههای رایج در میان پاره ای از فیلسوفان علم، مک اینتایر مخالفت ورزیده، می نویسد:
امید داشتم که آنچه در فصل هیجدهم از کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ گفته ام این نکته را کاملا روشن ساخته باشد که من هرگونه تلاش برای حذف مفهوم حقیقت از قلمرو تحقیق را محکوم به شکست می دانم و تا حدی بر این اساس است که سنت نیچه را همواره در معرض خطر غلتیدن به کام از هم گسستگی مرگبار می دانم. (16)
راه حلی که مک اینتایر برای نسبی انگاری ارائه می دهد بویژه برای مسلمانان حائز اهمیت است. زیرا راهی است برای خروج از بن بست موجود بین روشنفکران مسلمان، که تحت تاثیر بیش از حد سنتهای روشنفکری غرب بیان هرگونه حقیقت مطلق در اسلام و توانایی انسان برای فهم آن را انکار می کنند از یک سو، و از دیگر سو، علمای اسلام که بر بدیهی بودن حقایق بنیادین سنتهای خویش اصرار می ورزند، غافل از آن که این گونه دعاوی در برابر نظامهای فکری رقیب کارساز نیست. چرا که اگر اصولا امر بدیهی ای هم در کار باشد برای تعیین مصداق آن اختلاف نظرهای عمیقی وجود دارد. می توان امیدوار بود که با استفاده از راه حل مک اینتایر بتوان از حقایق مطلق اسلام در برابر مخالفان، دفاعی عقلانی نمود و آنها را یقینی دانست. اما این فقط در صورتی میسر است که سنتهای فکری اسلام تا بدانجا پرورش یابد که موفقیتهای رقبای خویش را بخوبی کاستیهای آن تبیین کند. لیبرالیسم
سرخوردگی مک اینتایر از لیبرالیسم گسترده تر و عمیق تر از دیگر منتقدان غربی است; گسترده تر از آن جهت که ناخشنودی وی متوجه هر دو جناح چپ و راست است و عمیق تر از آن روی که وی شکستهای لیبرالیسم را تا خاستگاههای آن در عصر روشنفکری دنبال می کند و بی عدالتی دولتهای جدید را ناشی از اصل هویت این دولتها می داند. چنانکه رونالد بینر می گوید:
آنچه مک اینتایر را بی همتا می سازد این است که از نظر او بحث بر سر فردگرایی یا لیبرالیسم نیست بلکه بر سر خود مدرنیسم است. بنابراین او حتی مارکسیسم را در قلمرو نقد خویش می گنجاند. (17)
نقد او بر لیبرالیسم از بعضی جهات نظیر نقدش بر نسبی انگاری است. همان گونه که نسبی انگاران با اعلام این که حقیقت مطلقی نداریم به تناقض گویی دچار شده اند، اگر براستی به صدق گفته خویش معتقد باشند، لیبرالها نیز با اعلان بی طرفی سبت به همه ایدئولوژیها به ضد و نقیض گویی افتاده اند وقتی که خود لیبرالیسم در واقع یک ایدئولوژی محسوب می گردد. لیبرالیسم یک سنت فکری است و به اندازه هر سنت فکری دیگری ایدئولوژیک است و فقط زمانی تحقیقات عالمانه را روا می دارد که در مجموعه شیوه های ارزیابی پذیرفته شده ای که ارزش معارضه جدی با اصل لیبرالیسم را انکار می کند جای گرفته باشد.
دقیقا به همان سان که هالدین در مورد نسبی انگاران می گفت، لازم نیست ادعا کنند که نسبی انگاری، برخوردار از حقیقت مطلق و مستقل از هر سنتی است، حامیان لیبرالیسم نیز به اشکال مک اینتایر پاسخ داده و پذیرفته اند که لیبرالیسم ایدئولوژی هست اما مطلقا بی طرف نیست. (18) پاسخ مک اینتایر در کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ این است که لیبرالیسم ایدئولوژی ای نادرست و نهایتا فاقد ضبط و ربط است، ژرف بینی او نسبت به کاستیهای لیبرالیسم نخستین بار در اولین اثرش با عنوان تفسیری از مارکسیسم، که در سن 23 سالگی به رشته تحریر درآورد، منعکس شد.
وی با تجدید نظر در چاپ بعدی این کتاب بر لزوم داشتن ایدئولوژی ای در ابعاد مسیحیت یا مارکسیسم تاکید می ورزد که بتواند تفسیری از وجود انسان عرضه کند تا انسانها بتوانند از رهگذر آن، جایگاه خود را در جهان مشخص ساخته و عالیت خود را متوجه اهدافی فراتر از وضع و موقعیت فعلی شان سازند. وی می گوید لیبرالیسم ایدئولوژی ای است که نمی تواند نقش مؤثری ایفا کند.
علت ناکامی لیبرالیسم، جداانگاری حوزه واقعیت و ارزش است. (19) لیبرالیسم از آن روی شکست خورده است که به فرد اجازه نمی دهد تا از طریق شناخت طبیعت و جامعه یا شناخت وجود انسان در ارتباط با حق تعالی، هویت و اهداف مناسب خویش را کشف کند. در لیبرالیسم تمامی ارزشها شخصی است، جز ارزش احترام به ارزشهای شخصی و این، به تنهایی برای جهت بخشیدن به زندگی انسان کافی نیست.
مدرنیسم سد راه هدایت است. زیرا از دیدگاه لیبرالیسم جدید سنتهای دینی غیر عقلانی اند. معیارهای عقلانیت که سنتهای دینی بدان تمسک می جویند، آن قدر با معیارهای حاکم بر علوم طبیعی و اجتماعی در غرب متفاوت است که شیوه های تفکر سنتی و تجددگروی تقریبا برای یکدیگر مبهم و نامفهوم شده اند. در عین حال، ممکن است یک سنت به مرور زمان از نظر عقلانی مقبول کسانی واقع شود که در چارچوب افقهای فرهنگ لیبرال مغرب زمین به سر می برند، وقتی رفته رفته:
خود را در حصار مجموعه ای از باورهایی بیابند که دقیقا و به همان میزان فاقد توجیهند که مواضع مورد انکار آنان. بعلاوه آن که بتدریج خود را از امکانات یک سنت، محروم بدانند و احساس کنند که افرادی هستند که تا حدی در حالتی از غفلت، و در اثر آنچه از دیدگاه سنتها فقر و محرومیت تلقی می شود، به این مرحله رسیده اند. (20)
محرومیتی که مک اینتایر از آن دم می زند، امری است که اسلام در ریشه کنی آن گوی سبقت را از همه ربوده است. فردی که مورد نظر لیبرالیسم است فاقد ایدئولوژی کارسازی است که بتواند دیدگاه و هدفی که بتواند مبنا و اساس یک جامعه را تشکیل دهد، فراهم کند. متفکران لیبرال معاصر به غلط تصور می کنند که مستقل و فراتر از قید و بندهای هرگونه ایدئولوژی اند، اما مک اینتایر این اتهام را به آنها وارد می کند که از دیدگاه ارسطو نخواسته یا نتوانسته اند به این حقیقت پی برند که «آدمی اگر کاملا بتنهایی بیندیشد نمی تواند برای خود چاره ای بیندیشد» و این که تنها با مشارکت در جامعه ای مبتنی بر سنت عقلانی است که آدمی واقعا عقلانی می گردد.
مک اینتایر اذعان می کند که این نوع شناخت برابر با نوعی گروش است. انسانها در مرحله گروش:
از یک سنت پژوهشی انتظار دارند که نوعی معرفة النفس در اختیار آنان قرار دهد که تا آن زمان نداشته اند و اکنون می خواهند با آگاهی از سرشت خاص ناهمگونی نظام فکری خویش و تبیین آن به مدد طرح رده بندی و تبیین مابعدالطبیعی، اخلاقی و سیاسی دست یابند.
فهرست فضایل و رذایل، هنجارهای همرنگی و تکروی، گزارشهایی از موفقیت و شکست در تعلیم و تربیت، داستانهایی از انواع ممکن حیات انسانی که هر سنتی در قالب الفاظ و مفاهیم خاص خود شرح و بسط داده است، همگی فرد خودشناخته و آگاه به ناهمگونی نظام فکری خود را فرا می خواند تا در میان شیوه های رقیب در دیدگاه اخلاقی بهترین و مناسب ترین توجیه و تبیین وجود خویش را بیابد. (21)
مک اینتایر نه فقط توضیح می دهد که چگونه فرد در یک جامعه لیبرال می تواند به مرحله گروش به سنت دینی برسد، بلکه مشاهدات هوشمندانه وی از منطق تفکر لیبرال، برای روشن ساختن ناکامی غرب از فهم جنبشهای اسلامی و خصومت با آنها سودمند است. لیبرالیسم برای تحلیل اخلاقی دعاوی مورد بحث، ابتدا آنها را از چارچوب سنتی شان خارج ساخته و سپس به ارزیابی توجیه عقلانی ای که به گمان آنان هر انسان اندیشمندی را متقاعد می سازد، می پردازد. تصویری که لیبرالیسم از پیشرفت همه جانبه دارد متضمن این امر است که عقلانی ترین معیارها، همانهایی است که بر جدیدترین گرایشهای تفکر لیبرالیسم سایه افکنده است و چنانچه مسلمانان حاضر به پذیرش معیارهای مدرنیسم نباشند خردستیز قلمداد می شوند. از نظر اینان، سنتهای فکری اسلام، کمابیش، همان سنتهای فلسفه مدرسی قرون وسطی است که غرب با رهایی از آنها به پیشرفتی عظیم دست یافته است. تصویری که غرب لیبرال از اسلام ارائه می کند، مستلزم نادیده انگاشتن ویژگیهای هویتی، تاریخی و زمانی است و این امر ورود در یک گفت وگوی عقلانی را، که می تواند از راه ارزیابی استدلالی به پذیرش یا رد منطقی یک سنت بینجامد، ناممکن می سازد. بدین سان، نوع مباحثی که در جلسات بحث عمومی در فرهنگ لیبرالیسم جدید اجرا می شود عملا مانع از طرح آراء نظرات سنتهای غیر لیبرالیستی می گردد.
مصرف گرایی مادی نتیجه مستقیم تظاهر لیبرالیسم به بیطرفی است. از آن جا که در یک دولت لیبرال همه شهروندان برای تامین خوشبختی و سعادت خویش آزادند و از آن جا که برغم اختلاف نظری که بر سر خوشبختی فرجامین دارند به نظر می رسد که اکثریت عمده در این عقیده اتفاق نظر دارند که تامین خوشبختی با مال اندوزی و مصرف روزافزون که امروزه با حسن تعبیر از آن به رشد و توسعه اقتصادی یاد می شود میسر است، تا اندازه ای بدیهی است که منافع ملی دولت لیبرال اقتضا می کند که رشد و توسعه اقتصادی را سرلوحه برنامه های خود قرار دهد. (22) مک اینتایر توضیح می دهد کسانی که پایبند دیدگاه رایج در جوامع بسیار مدرنند:
درمی یابند که ثروت اندوزی ویژگی خاص و جداناشدنی رشد بی وقفه و بی حد اقتصادی است و یکی از باورهای محوری آنان این است که رشد مدام و نامحدود اقتصادی، خیر بنیادین است. این که سطح زندگی پایین تر نظامند را باید بر سطح زندگی بالاتر نظامند ترجیح داد فکری است که نه با اقتصاد جوامع بسیار مدرن همخوانی دارد و نه با سیاست آن... اما جامعه ای که با هنجارهای ارسطویی اداره می شود نه تنها ثروت اندوزی را خوار و حقیر می شمارد، بلکه نظر به ضرورت حفظ یا بهبود توزیع ثروت، متناسب با شایستگی افراد، محدودیتهای شدیدی برای رشد و توسعه اعمال خواهد کرد. (23)
از دیدگاه ارسطو، که مورد تایید مک اینتایر نیز هست، مشکل دولتهای لیبرال در عصر حاضر چیزی فراتر از دنیوی بودن آنهاست. مک اینتایر تاکید می کند که برای آنان که در دولتهای لیبرال حکم می رانند راهی برای گریز از انجام بی عدالتی نیست.
در برابر دولتهای ملی جدید که، به غلط، خود را مظهر و تجسم جامعه می دانند همواره باید مقاومت ورزید. دولتهای ملی جدید به هر اسم و رسمی که باشند، نهادهایی خطرناک و رام ناشدنی اند که از یک سو، خود را تامین کننده قانونی کالاها و خدمات می دانند که همواره حدودا، نه واقعا، معادل ارزش پول ارباب رجوع را می پردازند و از سوی دیگر، همچون گنجینه ای از ارزشهای مقدس می نمایند که هر از چند گاه از افراد انتظار دارند که برای حفظ آن از جانشان مایه گذارند. این پدیده مثل این می ماند که از کسی بخواهند تا جانش را برای شرکت مخابرات تقدیم کند... حتی اختیار دادن به یک دولت لیبرال، به عنوان حامل ارزشها، همواره باعث به خطر افتادن آن ارزشها خواهد شد. (24)
انتقادات وی از دولتهای لیبرال آن قدر تند و شدید است که اگر صریحا خوانندگانش را به همکاری با دولت از طریق پرداخت مالیات توصیه نمی کرد، ممکن بود وی به خطا طرفدار نوعی آنارشیسم قلمداد شود. در پاسخ این سؤال که وی جانبدار چه نوع سیاستی است مک اینتایر می گوید: کانون حیات سیاسی یک ارسطویی، از آن نوع که او می ستاید، باید «خانواده، محله، محل کار، مدرسه یا درمانگاه یعنی محیطهایی که مایحتاج گرسنگان و خانه به دوشان را برآورده می سازد» (25) ، باشد.
در این صورت آیا باید مسؤولیت دولت را به عهده «افراد بی تمدن » که در پایان در جستجوی فضیلت ذکرشان رفته بسپاریم؟ (26) و وظیفه ما در قبال گرسنگان و خانه به دوشانی که در دیگر مناطق به سر می برند چیست؟
آیا بر یک جامعه دینی فرض نیست که زمام امور را از دست کسانی که دارند آن را به تباهی می کشند خارج سازد، حتی اگر دولت حاضر نباشد با قدرت خویش تغییری در خط مشی خود پدید آورد؟ اما نظام سیاسی ارسطویی، که واقع بینانه تر از نظام مورد حمایت مک اینتایر عمل می کند، با اطلاع کامل از کاستیهای نظام موجود و به امید آن که بتواند وضعیت بهتری را جایگزین سازد مسؤولیت اداره دولت را بر دوش خواهد کشید. ولی از آن جا که مک اینتایر جامعه اروپا و امریکا را در نظر دارد این راه حل را عملی نمی یابد. چرا که در آن جا چشم انداز هر نظامی جز نظام لیبرالیستی چندان امیدبخش نیست، زیرا رقیب اصلی لیبرالیسم در غرب، ملی گرایی است و ملی گرایی ممکن است براحتی تا سرحد جنون فاشیستی به انحطاط گراید; همان گونه که در جریان بوسنی و تلاش برای نابودی مسلمانان آنجا شاهد بودیم. اما در جوامع اسلامی شق ثالثی وجود دارد که رقیب هر دوی لیبرالیسم و ملی گرایی است و نظریه پردازان غربی آن را جدی نمی گیرند. (27)
عقب نشینی مک اینتایر و پناه بردن به نظامهای محلی از شدت و حدت انتقادات او از لیبرالیسم می کاهد. لیبرالها با گروههای محلی که دارای ایدئولوژی، ارزشها و اهداف بنیادین می باشند مخالف نیستند. نظریه سیاسی لیبرالیسم با حکومت کار دارد و نه با گروههای محلی ای که داوطلبانه به فعالیت می پردازند. اگر مک اینتایر در ابتدای کتابش آشکارا اعلام کرده بود که نزاع او با لیبرالیسم بر سر نحوه سازماندهی گروههای محلی است و نه بر سر حکومت، کمتر از آنچه هم اکنون هست مورد توجه قرار می گرفت. در واقع اگر کسی از ابتدا با این تصور به مطالعه کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ بپردازد که انتقادات مک اینتایر از لیبرالیسم نباید به نظریات حکومتی لیبرالها تسری یابد، بسیاری از گفته های مؤلف بی معنا خواهد بود. برای مثال، قطعه ای که راجع به جانبداری وی از اعمال محدودیت نسبت به رشد و توسعه اقتصادی نقل کردیم را در نظر آورید. آنچه در این جا مورد بحث است این است که به طور کلی جوامع چگونه امور اقتصادی شان را اداره می کنند و این که در هر جامعه ای، بخش خصوصی هر اندازه که گسترده و موفق باشد، نقش دولت در هدایت امور اقتصادی امری است انکارناپذیر. بنابراین، اشکالات مک اینتایر پیرامون کاستیهای دولتهای لیبرال و نظریه های لیبرالیستی، متوجه نحوه اداره امور توسط دولتهاست.
در این جا نیز کار مک اینتایر می تواند برای کسانی که سرگرم شرح و بسط نظریه سیاسی اسلامند، مفید باشد. اگر انتقادات وی بر شکل کنونی دولتها را بپذیریم، ایجاد جمهوری اسلامی نمی تواند هدف نهایی فعالیت سیاسی اسلام باشد، بلکه صرفا مرحله ای میانه از تحولی است که به گونه های کامل تری از حکومت اسلامی می انجامد و به حکومت ولی عصر(عج) ختم می شود. دین
مسلمانان و منتقدان لیبرالیسم در غرب همچون مک اینتایر و دیگر متفکرانی که لیبرالیسم را از دیدگاه دینی مورد انتقاد قرار داده اند دارای هدفی مشترکند. با بررسی این اثر (کدام عدالت؟....) شاید ما به این نکته پی ببریم که این گونه انتقادات را از دیدگاه اسلام بهتر می توان مطرح کرد تا از دیدگاه نوتوماسی.
از خود بیگانگی که در اثر مک اینتایر از آن سخن رفته، از خود بیگانگی اجتماعی است. اما انواع عمیق تری از با خود بیگانگی وجود دارد که، از نظرگاه دینی، ناشی از دوری از خداست. جامعه ای که مک اینتایر سراغش را می گیرد جامعه ای است که الگوهایش همچون کلیسای مسیحی و امت اسلامی است. اما همبستگی این جوامع ناشی از هماهنگی آنها با نظام الهی است. اگر قرار باشد که برای مقایسه عالم مسیحیت و امت اسلامی، روشهای ارزیابی سنتهای رقیب به گونه ای که مک اینتایر مطرح نموده، به کار بسته شوند، بررسی شیوه های برخورد و واکنش سنتهای فکری این دو نظام در برابر مدرنیسم، در گذشته و حال، ضرورت می یابد.
مک اینتایر به سهم خود به این نتیجه می رسد که کارایی تلفیق تفکر اگوستینی و ارسطویی در کتابهای توماس، در رویارویی با دیگر سنتها به اثبات رسیده است. اما تحلیلی که وی ارائه می کند مخصوص دفاع از مذهب کاتولیک نیست، بلکه می توان آن را برای دفاع از سنتهای مختلف فکری در برابر علم پرستی لیبرالیسم حاکم در غرب به کار بست. در واقع، نقص عمده تمامی آثار مک اینتایر این است که وی به هیچ وجه اسلام را مورد توجه قرار نمی دهد و به همین جهت وقتی به مقایسه سنتهای رقیب همچون لیبرالیسم، مارکسیسم و تفکر دینی می پردازد، همواره می توان به جای لفظ دینی واژه مسیحی را به کار برد، بی آن که به مراد واقعی وی آسیبی رسد. (28)
قبل از گروش به نوتومیسم که در فاصله زمانی نگارش در جستجوی فضیلت و کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ رخ داد. مک اینتایر را می توان منتقد شدید مسیحیت محسوب کرد; گو این که در همان زمان نیز نقاط قوت آن را ارج می نهاد. (29) جزم اندیشی و آخرت گروی یعنی گرایش ذاتی مسیحیت به طرد بینش انقلابی، و محصور ساختن خود به امور معنوی و انطباق خود با وضع موجود حتی اگر با ظلم و ستم همراه باشد نقطه ضعفهایی از مسیحیت بود که مک اینتایر در کتاب در جستجوی فضیلت بر آن انگشت گذارده بود، در کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ چیزی در پاسخ این گونه انتقادات به چشم نمی خورد. اما اسلام نه بینش انقلابی را طرد می کند و نه دوره ای نظیر تفتیش عقاید داشته است. البته این به معنای نفی بی عدالتیهای وحشتناکی که در گذشته و حال به نام اسلام انجام شده و می شود و یا به معنای انکار تعصب ورزی ای که باعث تشدید اختلافات اصولی گردیده، نیست. با این حال، باید اذعان کرد که پذیرش عقاید جزمی، مسلمانان را نه از قبول علوم طبیعی و فن آوری باز داشته و نه از پذیرش نهادهای اجتماعی غرب هر زمان که انجام این کار برای آنان، بحق یا نابحق، معقول نموده منع کرده است. از این گذشته، فریاد عدالت خواهی اسلام و بویژه تشیع می تواند همچنان الهام بخش شور و حرارت انقلابیون باشد. مسلمانان امید به ایجاد یک جامعه قسط و عدل را از کف نداده اند. از آن جا که اسلام به عنوان یک جنبش سیاسی، به همان اندازه معنوی، ظاهر شده است مسلمانان این حقیقت را نمی توانند انکار کنند که یکی از انتظارات اسلام از آنان در این جهان، عدالت خواهی است. البته نظر به اهمیت بیشتر بعد معنوی، اسلام قادر است بنیان اخلاق و هدایت را که در مکاتب مادی یافت نمی شود فراهم سازد.
ناکامی مک اینتایر در پاسخ به انتقادات خویش از مسیحیت، دست کم برای خواننده مسلمان، این تصور را ایجاد می کند که اثر وی بیشتر دفاع از اسلام است تا مسیحیت که خود وی بدان معتقد است. تاریخ
آنچه تابه حال در نقد و معرفی کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ مطرح کردم، ممکن است، به غلط، این تصور را ایجاد کند که این کتاب مشتمل بر مباحثی بسیار انتزاعی پیرامون مسائلی نظیر نسبی انگاری، لیبرالیسم، عقلانیت و سنتهای دینی است. در واقع، این گونه مباحث در این کتاب به چشم می خورد اما بخش عمده آن به تاریخ اختصاص یافته است. مفاهیم عدالت و عقلانیت عملی از رهگذر تحولات تاریخی شان در چهار سنت ارسطویی، اگوستینی، هیوم و لیبرالیسم مورد بررسی قرار گرفته اند. این کتاب، در مجموع، دارای 20 فصل است. فصل اول، مقدمه است و هفت فصل بعدی به بحث از تکامل مفهوم عدالت و عقلانیت عملی از دوران هومر تا افلاطون و سپس به دیدگاههای ارسطو از این دو مفهوم می پردازد. سه فصل بعد به اگوستین و تلفیق تفکر ارسطویی و اگوستینی از جانب توماس اختصاص یافته است. مؤلف در پنج فصل بعد عصر روشنفکری انگلستان را مطرح و آن را با نقدی بر هیوم به پایان برده است. از چهار فصل باقیمانده تنها یک فصل به بحث از لیبرالیسم معاصر می پردازد و بقیه به نتیجه گیری اختصاص یافته است.
مک اینتایر تاکید می ورزد که مفاهیم عدالت و عقلانیت عملی باید از طریق بررسی سنتهایی که در آن پدیدار گشته اند، مورد بررسی قرار گیرند. اما تاریخی که او می گوید به معنای صرف بازگویی آنچه در گذشته گفته یا نوشته شده نیست، بلکه تاریخ نقادانه ای است که به تحلیل پیروزیها و شکستها می پردازد و درسهایی برای تفکر معاصر پیرامون موضوعات مربوط می آموزد. برای مثال، نقد لیبرالیسم موضوعی است که نه فقط در فصلی که اختصاصا برای این موضوع در نظر گرفته شده، بلکه در جای جای مباحث تاریخی مربوط به سنتهای قبلی پژوهشی تکرار می شود. در نتیجه، تاریخ آراء و نظرات که مک اینتایر نقل می کند صرفا به معنای سلسله ای از آموزه ها که در برهه ای از زمان رواج یافته و سپس از یاد رفته نیست، بلکه گزارشی است از فرایند تاثیر اندیشه ها، برداشتهای نادرست از آنها، چگونگی اصلاح و تلفیق آنها با دیگر نظریات در روندی پیوسته از ارزیابی عقلانی که در آن، خود معیارهای عقلانیت نیز مشارکت دارند.
اینجاست که بعضی ممکن است مک اینتایر را، به غلط، جانبدار اصالت تاریخ معرفی کنند. یعنی دیدگاهی که عقل بشر را همواره اسیر پیش داوریها و دیگر کاستیهای موقعیت تاریخی آن می شمارد و، بر همین اساس، واقعیت را خارج از قلمرو عقل انسان می داند. به گفته بعضی این نوع اصالت تاریخ ناشی از اخذ مفهوم ذهن مطلق از فلسفه هگل است (30) و در میان فیلسوفان قرن بیستم رواج چندانی ندارد. و فقط دیویی، رورتی، گادامر و فوکو، گونه هایی از آن را عرضه کرده اند. اما مک اینتایر آشکارا اصالت تاریخ را در هر دو شکل هگلی و تنسیقهای جدیدترش رد می کند. در این جا بحثمان از نقش تاریخ در اثر مک اینتایر، ما را به رد نسبی انگاری باز می گرداند. وی برخلاف نسبی انگاران قایل به اصالت تاریخ، بر این عقیده است که دقیقا از طریق بررسی تاریخ مباحث عقلانی است که حقیقت بی زمان مکشوف می شود و ادعا می کند که این رویکرد به واقع مورد تایید توماس آکویناس است.
مک اینتایر به این اشکال توجه دارد که از نظر ارسطو و توماس، توجیه عقلانی در مورد قضایای اشتقاقی(نظری) به معنای استنتاج پذیری آنها از اصول اولیه است و در مورد این اصول به معنای بداهت اینها به عنوان حقایق ضروری است. وی پاسخ می دهد که در این اشکال به فرق میان توجیه عقلانی در محدوده یک علم و توجیه عقلانی علوم توجه نشده است و فقط در نوع اول است که از روش استنتاج و بداهت استفاده می شود:
در واقع، توجیه عقلانی در محدوده یک علم تام و کامل، همان بحث استدلال بر نحوه استنتاج حقایق نظری (اکتسابی) از حقایق اولیه آن علم خاص است که در بعضی از موارد با دلایل بیشتری تکمیل می شود و به همین سان، توجیه اصول یک علم تابع با استفاده از علم برتر، قیاسی است. (31)
اما این روش برای توجیه عقلانی علوم، ناکافی است. زیرا در اینجا ما در مورد مصادیق بدیهی با اختلاف نظر مواجه می شویم، اما در برابر این اختلاف نظر نباید مایوس شویم. زیرا عقل انسان علاوه بر استدلال قیاسی قدرت جدلی نیز دارد. مک اینتایر در ادامه عبارت فوق چنین می نویسد:
خود اصول اولیه به لحاظ جدلی توجیه پذیرند. بداهت آنها در مقبولیت آنهاست در پرتو مباحثی چون مبحث مربوط به واقع فی نفسه، و بحث عوارض ذاتی موضوع علمی که مورد نظر است.
مک اینتایر در ادامه می پذیرد که برخی از اصول اولیه هستند که هیچ موجود عاقلی نمی تواند آن را انکار نماید، همچون رابطه منطقی بین کل و جزء. اما این به تنهایی برای فراهم ساختن مبنای ضروری توجیه قیاسی علوم، کافی نیست. اصول بدیهی مورد قبول سنتهای پژوهشی رقیب نمی تواند اختلافات موجود را از میان بردارد. برای حل اختلافهای بنیادینی که در این سطح روی می دهد، برای ما چاره ای نیست جز آن که به بررسی تاریخ تفکر مساله مورد نزاع بپردازیم و ژرف بینی هایی را که در هریک از شیوه های پژوهشی می توان تحصیل کرد، دریابیم و بکوشیم تا برای حقایقی که در دیگر سنتها بیان شده اند جایگاهی در سنت خودمان بیابیم.
در این جهت، نظراتی را در کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ می یابیم که برای دست اندرکاران برنامه شرح و بسط تفکر اسلامی به کار می آید; برنامه ای که اجرای موفقیت آمیز آن، به خواست خدا، می تواند احیا و تثبیت سنتهای پژوهشی اسلام را در بازار افکار و اندیشه ها در سطح بین المللی و نیز مراکز اسلامی در پی داشته باشد.
لازم به گفتن نیست که این کاری است عظیم که نباید انتظار داشت در یک یا دو نسل به اتمام برسد، هرچند دلایلی برای خوشبینی توام با احتیاط در دست است. گامهای نخست این مسیر تفکر قرن بیستم را بیش از این محققانی همچون شهید مطهری و شهید صدر برداشته اند و نشان داده اند که تفکر اسلامی از غنای کافی و انعطاف پذیری وافی برای اثبات برتری خود بر مارکسیسم برخوردار است. با وجود این موفقیت، حتی درباره مارکسیسم باید کارهایی در جهت تعمیق این گونه مباحث و حفظ قلمروهای به دست آمده، صورت گیرد. در زمینه تحولاتی که در کل علوم اسلامی فلسفه، فقه، ریاضیات و دیگر شاخه های آن صورت گرفته نیز باید تحقیقات بسیار گسترده ای انجام شود. برای مثال، باید بدانیم که چگونه دیدگاه ارسطو نسبت به عقلانیت عملی و عدالت به دست ابن سینا دگرگون می شود، نه از آن روی که عناصر نوافلاطونی در آن گنجانده شود، بلکه به لحاظ نحوه تنسیق آموزه های ارسطو در تفکر فارابی و قبول آن از جانب ابن سینا و تحولاتی که این نظریه در دوره صفوی، به دست فیلسوفانی چون صدرالمتالهین، پیدا کرده است. این نوع کار نیاز به تحلیل دقیق متون دارد و برای شروع کار بهترین چیز، مباحث کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ پیرامون مفاهیم عدالت و عقلانیت عملی است.
مک اینتایر در این مباحث اسلام را مورد بررسی قرار نمی دهد البته، این در حوزه کار او نیست. زیرا بدون آشنایی با متون عربی مربوط، انجام این کار میسر نیست. این کاری است که علمای اسلام باید بر عهده گیرند و انشاءالله این کار را خواهند کرد.
آنچه از مطالعه آثار مک اینتایر به دست می آید این است که کار وی نمونه ای است از این که چگونه تاریخ افکار و اندیشه ها می تواند شناخت ما را از اختلافات فلسفی افزایش دهد و این که چگونه می توان از آن شناخت، بهره جست و عناصری از فرهنگ غرب را، که مسلمانان نیز مخدوش یافته اند، مورد نقد و اشکال قرار داد. به هر بزنگاهی که می رسیم تحقیقات بیشتر از جانب محققان اسلام انتظار می رود. برای مثال، چه شباهتها و فرقهایی میان انتقادات مک اینتایر از لیبرالیسم و انتقادات متفکران مسلمان از آن، وجود دارد؟
مقایسه دیدگاههای علمای اسلام از عدالت با دیدگاههای سنتهای چهارگانه ای که مک اینتایر در کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ مطرح می کند، چگونه صورت می گیرد؟ وجوه اشتراک و افتراق میان جدلی که توماس تقریر کرده و آنچه فارابی در کتاب الجدل بیان نموده، چیست؟ دیدگاه فلسفه سیاسی غرب از دولت چه تفاوتهایی با دیدگاه متفکران سیاسی مسلمان دارد؟ و صدها سؤال از این قبیل.
پی نوشت ها:
1. مشخصات متن انگلیسی بدین شرح است:.......
این اثر به کوشش آقای مصطفی ملکیان به فارسی برگردانده شده و بزودی انتشار می یابد.
2. مشخصات متن اصلی در جستجوی فضیلت به این شرح است:......
این اثر با کوشش آقایان محمد علی شمالی و حمید شهریاری به فارسی برگردانده شده و بزودی با عنوان در پی فضیلت انتشار می یابد.
3.
4.
5. جامعه گرایان در تبیین انسان، فاعلیت اخلاقی و حکمت عملی بر اهمیت رجوع به جامعه تاکید می ورزند و از سیاستهایی جانبداری می کنند که برای رشد و شکوفایی جامعه و ارزشهای آن طرح ریزی شده باشد، هرچند به بهای از دست رفتن استقلال فردی و حقوق طبیعی تمام شود.
6.
7.
8. Whose Justice? Which Rationality,p.169.
9. Whose Justice? Which Rationality,p.362.
10. Whose Justice? Which Rationality,p.366.
11. Ibid.
12.
13. Whose Justice? Which Rationality, p.368.
14.
15. See Whose Justice? Which Rationality,p.365.f.
16.
17.
18.
19.
20. Whose Justice? Which Rationality,p.396.
21. Whose Justice? Which Rationality,p.398.
22.
23.
24. After MacIntyre, p.303.
25.
26. After Virtue,p.263.
وی در این جا می نویسد: «آنچه در این مرحله برای ما حایز اهمیت است، ایجاد گونه هایی از جوامع کوچک و منطقه ای است تا از طریق آن بتوانیم در این دوران سیاه جدید که بر ما سایه افکنده است به حفظ مدنیت و حیات فکری و اخلاقی بپردازیم، و چنانکه سنت مبتنی بر فضایل، توانست از وضع هولناک قرون وسطی جان سالم به در برد، تا حدی می توانیم به تحقق این هدف امیدوار باشیم. اما این بار بربرها در آن سوی مرزها در انتظار ننشسته اند، بلکه دیر زمانی است که بر ما حکم می رانند.»
28. See Ronald Beiner, What؛s the matter with Liberalism?,pp.31-30.
28. مک اینتایر در نخستین فصل از کدام عدالت؟ کدام عقلانیت؟ ص 11، اذغان می کند که با وجود اهمیت اسلام «به خاطر خودش و نیز به خاطر خدامت عظیمی که به سنت ارسطویی نموده است » آنرا مد نظر قرار نداده است.
29. See Alasdair MacIntyre, Marxism and Christianity (Notre Dame: University of Notre Dame Press,1982).
30.
31. Whose Justice? Which Rationality,p.173.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی