چکیده:
بحرانهای موجود در حکومت عثمانی، بسیاری از شهروندان جهان شرق بویژه سرزمینهای عربی را ناچاربه ترک دیار و خانمان کرد.
صاحبان قلم و اندیشه در مهجر ودیار غربت، زادگاه خود را از خاطرنبردند و شیفته نمودهای فریبای تمدن جدید نگشتند. از این رو، با در نظرگرفتن زشتیها و زیبائیها، و حسنها وعیبها، و در مقام منصفانه و بیدارگرانه جانب شرقیها را گرفته اند. جبران خلیل جبران، میخائل نعیمه و ایلیا ابوماضی سه رکن اصلی ادبیات مهجر، به اتفاق آرا، شرق را مظلوم و اسیر استعماردانسته، با دلسوزی تمام به دفاع از آن برخاسته اند. کلید واژه ها: ادبیات عربی، ادبیات مهجر، شرق وغرب
جهان به لحاظ جغرافیای طبیعی به دو بخش شرق و غرب تقسیم می شود;غرب شامل کشورهای واقع در دو قاره امریکا و اروپاست و شرق کشورهایی رادر بر می گیرد که به طور عمده در آفریقا وآسیا قرار دارند. محدوده جغرافیای سیاسی کشورهای مذکور به تبع همین تقسیم بندی مشخص می گردد.
این مقاله تلاشی است تا با بررسی دیدگاههای سه ادیب مسیحی و مشهورلبنانی که به ناچار وطن خویش را ترک کرده، به نوعی در تبعید بسر می برده اند،خاور زمین را بهتر شناخته با استفاده ازتجربه این متفکران، از همه حسنات مادی و معنوی این خطه از کره خاکی بهره جوییم،ازمعایب آن دوری نماییم و ازچپاول و تطاول بیگانه نسبت به سرزمین جلوگیری کنیم.
ادبای مهجر گرچه پاره ای از عمر خودرا در غرب گذرانده اند اما شرق برای آنان ازقداست و جایگاهی ویژه برخوردار است.
مهجریان با وجود برخورداری نسبی از امکانات و نعمتهای ظاهر فریب غرب،دیده امل به شرق دوخته، هم میهنان خویش را از خود باختگی در مقابل غرب بر حذر می دارند و ایشان را به سوی قدرشناسی و بهره گیری از داشته های خودفرا می خوانند.
در این راستا دید جامعه شناسانه جبران خلیل جبران (1883-1931م)ایجاب می کند که مسائل امت شرق وغرب را از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار داده، خصوصیات مشترک و مختص هر یک را ذکر نماید و چون زادگاه جبران و مهبط علاقه و عاطفه او شرق است این سرزمین عنایت ویژه نویسنده را به خودمعطوف می دارد.
ارادتمند وادی قادیشا
(1) به هنگام پرداختن به مسائل و مشکلات جهان شرق، گاه در مقام دفاع از مردم خویش برخاسته و گاه آنان را به خاطر قصور وکوتاهی اشان مذمت می کند. علاقه جبران به وطن او را کور نکرده تا از نقاط ضعف آن چشم بپوشد و طرد شدن از میهن به دلیل فقر، خشم نویسنده را به سرزمین آباو اجداد خویش برنیانگیخته است; او بابینشی فراتر از حب و بغض به بررسی وریشه یابی تراژدی انسانی در شرق و غرب می پردازد.
او در زمانی زندگی می کند که سراسرکره خاکی دچار آشوب و اضطراب است. اگرچه از نظر او سادگی شرقیان باعث عریان شدن و علنی گشتن معضلات گردیده اما غرب مغرور به تمدن وپیشرفت خویش، لباسی فاخر به نقاطضعف خود پوشانیده است.
(2) در هرصورت ریا، دورویی، فریبکاری، دروغ،نیرنگ، طمع، خباثت و بردگی درشکلهای مختلف آن، اجتماع بشری اعم ازشرق و غرب را به محیطی ناامن و بیماربدل کرده است.
این چنین مسخ فرهنگی که شرق وغرب در دامن آن افکنده شده اند و هردو به یکسان از آن رنج می برند، نتیجه شرایطی است که دو جنگ جهانی آن را ایجاد کرده،مردم را به سمت بی هویتی و بیگانگی ازخود سوق داد و البته به روحیه ظریف ولطیف شرقی بیش از همه آسیب رساند.
در چنین زمان حساس که هر نوع ارزش به ضد ارزش تبدیل شده مشکلات اجتماعی و سیاسی به نابسامانیهای فکری منجر می شود، ادیب که از قشرعادی جامعه گامی پیشتر است، بر خودفرض می داند که با فریاد عدالتخواهی، فقر ستیزی یا دعوت مستضعفان به سوی وحدت و ایجاد حمیت مذهبی و ملی، مردم را به احیای شخصیت خود فراخواندتا در نتیجه همسویی اقشار جامعه، دینمردان و رجال حکومتی، جامعه به سوی اصلاح گام بردارد.
او به مردم خود امید دارد; چرا که ازمیان آنها جنگجویان مردم دوست،کارگران کوشا، پرهیزکاران صاحب فضیلت، معلمان متعهد و مدیران خادم وامانتدار برخاسته اند; اینان همچون صحرا، وسیع و بخشنده و چون زنبقی دربهشت حق، مایه برکت و چون تریاق،نجات بخشند.
(3) در اثر نفسهای گرم چنین افرادی است که در زیر گنبد کبود خاور، حرکتها وجنبشهایی جان گرفته، رشد و توسعه می یابد تا قلبهای پرفتوح را تسخیر کند.رهبر این نهضت خورشید و لشکرش فجراست.
(4) نظر جبران درباره غرب شکل دیگری می یابد. او غرب را تایید نمی کند و آن رابطور کلی مردود نمی شمارد; بلکه می گوید: «غرب در گذشته دنباله رو شرق بود و امروز شرق پیرو غرب است... غرب دوست و دشمن ماست. اگر ما بر اومسلط شویم دوست ماست و اگر بر ماتسلط یابد و ما را به میل خود ببینددشمن سر سخت ما خواهد گردید.
(5) ...غرب در تلاشی دایم می کوشد تا برافکارمان حاکم شود و از راههای گوناگون زبان، هنر، آداب و رسوم و خلاصه باهرآنچه ما امروزه بدان تهاجم فرهنگی می گوییم، سعی در تحقق اهداف خوددارد.
(6) جبران قایل به انزوا و در خود فرورفتن نیست
(7) اما به نظر او همداستانی غربیان نباید چنان باشد که «شرقی » به عنوان سفیر و نماینده غرب معرفی گردد.
به اعتقاد او بسیارند کسانی که باخواندن زبان انگلیسی، آمریکا را قیم خودمی دانند یا با فراگیری زبان فرانسوی،دست نیاز به سوی فرانسه دراز می کنند اماتنها کسانی که زبان مرسوم در کشور خودرا آموخته اند به دنبال سیاستی هستند که با معارف و شعورشان کمترین فاصله راداشته باشد.
(8) چنین افرادی از شرقی بودن خود عار نداشته، غرب گرایی را نیز عامل فخر نمی شمرند.
(9) یکی دیگر از سه ادیب یاد شده میخائیل نعیمه (1889-1987م) است که هر گونه هماهنگی بین مادی گرایی غرب و روحانیت شرق را مردود می شمارد. اوخطاب به مردم خود چنین می گوید: «چه بسیار است فاصله صلح و آرامشی که دربین کوههای شما خیمه زده و جنجالهای نظامی که در سرزمینی چون غرب حکمفرماست! چه اصرار دارید که بخواهید صلحتان را با آن غوغا قرین گردانید؟»
(10) او هموطنان خود را به بازنگری دراستعدادهای خویش و تجدید نظر درسلوک خود با غرب و زرق و برق آن و نیزارزشگذاری میراث شرقی دعوت می کند.
(11) نعیمه به هم میهنان خود هشدارمی دهد که بهوش باشند که غرب از خودهیچ ندارد و اگر آنچه را که غرب از شرق وام گرفته از تمدن آنها باز پس گیرند،برای ایشان چیزی باقی نخواهد ماند.
(12) وی با ذکر دلایل، اتحاد بین شرق وغرب را امری غیر ممکن دانسته،می گوید:«هر آنچه از غرب می گیرید دورو دارد. یک روی آن ظاهری آراسته داردو روی دیگر که با فساد عجین گشته است.» در ادامه با هشدار مکرر به مردمش نهیب می زند: «هم میهنانم! ای کاش برق تمدن، چشمهایتان را مبهوت نکند که آن رعدی بی فایده است.
(13) به دنباله این سخن، نعیمه بر لزوم پاسداری از سرمایه های شرق اصرارورزیده سقوط اخلاقی و روحی غرب رابه باد انتقاد می گیرد. او مردم را به بازیافت هویت اصیل ولی گمگشته خویش فرامی خواند.
او که بیش از دو دهه از عمر خود را درغرب گذرانیده است، از تجربیات خویش چنین سخن می گوید: «وطن را ترک کردم چون می پنداشتم در آن نوری نیست. اماآن نور را در غرب نیز نیافتم. چراغهای زیادی را دیدم اما همه آن کسانی که چراغ در دست داشتند و دیگرانی که درروشنایی آن راه می رفتند پی در پی درگودالها سقوط می کردند. آنها در پی سقوط، چراغهای دیگر بر می افروختند تادر چاله ای دیگر درافتند. با خود گفتم: اگراین روشنایی ها مفید بود اینان خود راه رامی یافتند... ظلمتی هم که در وطن خوداحساس می کردم در حقیقت تیرگی ای بودکه خود در دل داشتم; اما پس از هجرت وتجربه نورهای کاذب، از خواب غفلت برخاستم و چشم دل به نور معرفت شرق گشودم.»
(14) در بحث دوری از غرب گرایی نعیمه نیز چون جبران به شرقیان هشدار می دهدکه در مقابل غرب احساس حقارت نکنندکه آنان در خلقت با غربیان فرقی ندارندبلکه تنها باید تنبلی و رخوت را از خوددور سازند.
(15) با نوشتن داستان «ساعة الکوکو» درسال 1925م نعیمه در مورد آمریکا به مردم خود یادآور می شود که در غرب خبری نیست. دیار خود را ترک نکنند که هر چه از مادیات و معنویات می جوینددر همان جا خواهند یافت.
(16) موضعگیری نعیمه در برابر غرب همواره آمیخته با غضب است. اونشانه های تمدن غرب را دوست ندارد وچون صوفیان، با ایمان قلبی هرگونه تسلط ماده بر باطن و روح انسانی رامردود می شمارد.
(17) فهم و درایت نعیمه از اوضاع سیاسی- اجتماعی جهان و تنفر او از استعمارغرب در تمام آثارش مشهود است. آنجاکه می گوید: «غرب بعد از جنگ جهانی اول خود را آقای زمین خواند. او مدعی بود که معلم، مربی و عامل پیشرفت جهان خواهد بود; این ادعای پوچ او چنان خشم مرا برانگیخت که قصیده «من انت؟ ماانت!» را سرودم که در مجله السائح درسال 1922 میلادی به چاپ رسید.
(18) در عین محکوم کردن غرب، نعیمه شرق را با تندر کلمات خود بیدارمی سازد. او بر هم وطنان خود بانگ می زند که: «شما سرزمین خود را مهد انبیامی خوانید.... از این مفاخر، چه سودمی برید که بلبلکان از آشیانه میهن هجرت کرده اند و شما نیز نوری از پیامبرانتان دردل ندارید. شما آن بزرگان را در لابلای کتابها و در تاریکی معبدهایتان دفن کرده اید که ای کاش در جانهایتان مدفونشان می کردید...»
(19) این سخنان نعیمه نشانه اوج اعتقادوی به معنویت شرق است.
در همین راستا آنگاه که می خواهدالگویی ملموس برای اقتدا معرفی کند ازژاپن و چین نام برده، می گوید: «اگر قرارباشد شرق از غرب الهام بگیرد - و نه تقلیدکند - باید پا جای پای کشور ژاپن بگذاردو چون او، هر آنچه امکان اقتباسش ازغرب هست، در اسرع وقت بگیرد. اما من معتقدم که یک فرسخ از سرزمین عقب مانده چین، به تمام جزایر ژاپن پیشرفته می ارزد.
(20) »
در بسیاری از آثار نعیمه می بینیم نویسنده ترازوی عدالتی می سازد، تمام ویژگیهای مثبت شرق را در کفه ای نهاده آن را به اوج می برد و در کفه دیگر زشتیهای غرب را انباشته، بر جرم سنگین وسقوطش حکم می کند.
او برای شرقیان صفات حسنه ای چون نوع دوستی، غریب نوازی، خلوص نیت را ذکر می کند.
(21) در مقابل، غربیان را بارذایلی چون طمع، سوء استفاده از ساده دلان و خودخواهی عجین می داند.
(22) روستاهای شرق مملو از صفا،قناعت، زیبایی و آزادگی است و از آن،رایحه عود خوبیها به درگاه آلهه صلح می رسد.
(23) اما شهرهای غرب انباشته ازدود، فریاد، جنگ، ازدحام و رنج است.
شرق به غرب کتاب مقدس، طمانینه،عزت نفس، راحتی فکر و تواضع را اهدانموده است و در عوض غرب به شرق،هواپیما، قطار، جنگ افزارها، پارلمانها،موزه ها، مواد مخدر، و هزاران هزار مشکل و مصیبت که انسان را از کنه وجود خود به دور می کند، عطا کرده است.
(24) پیامبران شرق برای انسانیت، هدایت قلبی را به ارمغان آورده اند و غرب گرچه فن آوری را به حد اعلا رسانده، از قلب غافل مانده است.
(25) شرق منشا تمدن غرب گردید،درصورتی که غرب به استعمار شرق پرداخت.
(26) در شرق که مهبط وحی است، انسان احساس آرامش دارد و خدا را بوضوح می بیند; اما غوغای غرب به انسان مجال خلوت با خویشتن را نمی دهد.
(27) شرق خلقت الهی را کامل و صنع خدای را اکمل می داند و مشیت خدا را درامور، جاری و ساری دانسته، معتقد است که: «لا غالب الا الله.»
(28) اما غرب آفرینش خدا را دچار نقیصه می داند، سعی دراصلاح و بهبود آن دارد و برای خواست خود استقلال تام قایل است و می گوید:«لا غالب الا انا».
(29) متفکر لبنانی روزی را پیش بینی می کند که در آن شرق با تزکیه نفس، سرورجهان محسوب گردد; او در آینده لحظه ای را می بیند که در آن غرب بار دیگر رو به شرق کرده، از دامان او گوهر علم و ادب برمی چیند.
(30) شعر مهجری نیز برای شرق و غرب بابی خاص گشوده است. در جغرافیای سیاسی دیوان ابوماضی(1889-1957م)به مناسبتهای مختلف به اسامی کشورهاو سرزمینهای متعدد شرقی و غربی برمی خوریم.
شاعر معاصر، ابوماضی بااینکه بیشترعمر خود را در غرب گذرانیده ولی شرق بویژه شرق عربی برای او ازتقدس خاصی برخوردار است. او برای مردمش دل می سوزاند و در مقابلشان احساس مسؤولیتی سنگین می کند و بارها تاکیددارد که مصیبتهای ملتش، جسم وی راضعیف ودیدگانش رابی خواب کرده است.
(31) او حتی حاضر است برای دستیابی به عزت خود یا مردمش از جان خویش بگذرد . از همین رو می گوید:
لا ابالی الفناء ان کان مجدی فی فنائی او مجد قومی
(32) او به غرب به دیده غیر واقع بینانه وبه مثابه کعبه آمال نمی نگرد بلکه همنوابا متفکران معاصرش، سید جمال الدین اسدآبادی(1838-1897 م.) و محمدعبده(1849- 1905 م.)، معتقد است که از دستاوردهای خوب هر ملتی باید بهره جست.
از سوی دیگر با اعتماد به نفس کامل،به غربیان خاطر نشان می کند که اگر شرق نباشد هیچ گاه در معرفت به روی آنان گشوده نخواهد شد.
(33) درگامی فراتر از دیگر ادبا، قضیه غربزدگی برای ابوماضی از اهمیت ویژه ای برخوردار است; آن چنان که قصیده ای ازدیوانش تنها به این امر اختصاص می یابد.شاعر در بیت آغازین قصیده «الی الشبان المتفرنجین »
(34) با استفاده از فن استعاره، نداو امر را در معنای زجر و توبیخ به کارگرفته، خطاب به شرق از او می خواهد که به فرزندان مسکینی که پشت خود رابدانان گرم کرده بنگرد که چگونه در غفلت و ناسپاسی به میهن و بی توجه به سوءنیت غرب روزگار می گذرانند. او می گوید:
یا ایها الشرق التعیس انظر الی القوم الذین شددت ازرءک فیهم ما زلت تکلاهم بطرف ساهر یحیی الظلام و هم هجود نوم و الغرب یرنو خائفا ان یخلفوا اجدادهم و یود لو لم ینعموا
در دید ابوماضی این گروه در ریعان جوانی، نادانسته بر وطن می شورند که اگراز عمق این فاجعه آگاه بودند، پشیمان می شدند.
حتی اذا طرت شواربهم و بات من الشباب لهم طراز معلم خرجوا علیک و انت لا تدری و هم لا یشعرون و لو دروا لتندموا
این جماعت بی درد از خود بیگانه،سرگرم لهو و لعب و فریفته دنیا گشته ازمعرفت نصیبی نبرده اند و معنا و حقیقت حیات را نفهمیده اند.
الهتم الدنیا فهذا بالطلی صب و هذا بالحسان متیم لم یفهموا معنی الحیاة و کنهها ان البلیة انهم لم یفهموا
چنین خود باختگانی، غرب را دراخلاق و رفتار الگوی خویش ساخته اند وسخن گفتن به زبان آنها مایه فخرشان گشته است.
قد قلدوا الغربی فی آفاقه تقلیده الشرقی فیما یعصم فتنتهم لغة الاعاجم انما لغة الاعاجم منهم یتبرم
ابوماضی همسو با سیاستهای ضداستعماری خود، آنگاه که داعیان بین المللی صلح، بر کرانه های مرزی لبنان سیمهای خاردار کشیده، آن را ازخواهرانش سوریه ، فلسطین و اردن جداکردند، فریاد برآورد:
قل للالی رفعوا التخوم لارضه ضیقتم الدنیا علی اهلیه
(35) سپس افکار فرنگ مابانه برخی ازشرقیان را متوجه عظمت قدرت الهی می کند و انتظار نابجای حمایت غرب ازآنها را از اذهانشان می زداید.
و لمن یقولون الفرنج حماته الله قبل سیوفهم حامیه
(36) کوتاه سخن اینکه پیشگامان ادبیات مهجر مفتخرند تا در ناوطن، سودای وطن داشته در فرصتهای مغتنم روحیه هشیاری را در هم میهنان تقویت نمایند. منابع
- احادیث مع الصحافه: میخائیل نعیمه، بیروت، نوفل، 1989، ط 2
- اکابر: میخائیل نعیمه ، بیروت، موسسه نوفل، 1987م، ط 10
- البدائع و الطرائف : جبران خلیل جبران ، بیروت، مؤسسه نوفل، 1988، ط 2.
- دیوان الجداول: ایلیا ابوماضی ، بیروت، دارالعلم للملائین، 1982 م، ط 15.
- دیوان الخمائل: بیروت دارالعلم للملائین، 1982 م، ط 15.
- زادالمعاد: میخائیل نعیمه ، بیروت، موسسه نوفل، 1985م ، ط 9
- سبعون : میخائیل نعیمه ، بیروت، موسسه نوفل، 1983م ، ط 6، ج 2
- العواصف دراسة نازک سابایارد: جبران خلیل جبران ، بیروت، مؤسسه نوفل، 1988، ط 2
- الغربال: میخائیل نعیمه ، بیروت، موسسه نوفل، 1988م ، ط 14
- فی مهب الریح : میخائیل نعیمه ، بیروت، موسسه نوفل، 1989م ، ط 8
- کان ما کان : میخائیل نعیمه ، بیروت، موسسه نوفل، 1987م، ط 9
- المجموعة الکامله : میخائیل نعیمه بیروت، دارالعلم للملائین، 1970م، ط 9، ج 5 و 7
- المراحل : میخائیل نعیمه ، بیروت، موسسه نوفل، 1989م ، ط 9
پی نوشتها:
1) تپه ای در شمال لبنان که در آثار جبران از آن به عنوان مظهر جمال و قداست طبیعت یادمی شود. این تپه مقر اعتکاف بسیاری از زاهدان و ناسکان بوده است; از این رو مقدس شمرده می شود.
2) العواصف، جبران خلیل جبران،ص 173-174
3) البدائع و الطرائف، جبران خلیل جبران،ص 147-148
4) همان منبع، ص 145
5) همان منبع، ص 127-128
6) العواصف، ص 202
7) همان منبع
8) البدائع و الطرائف، ص 131
9) همان، ص 92
10) زاد المعاد، ص 34
11) همان ، ص 39-43
12) المراحل، ص 60
13) زاد المعاد، ص 43
14) المجموعة الکاملة، ج 7، ص 262-263
15) الغربال، ص 53
16) کان ما کان ، ص 7 به بعد
17) میخائیل نعیمه الادیب الصوفی، ثریا ملحس،ط 2، ص 157
18) سبعون ، ج 2، ص 218 - 220
19) زاد المعاد، ص 43
20) المراحل، ص 61-62
21) اکابر، ص 143-144
22) همان ، ص 147
23) المراحل، ص 65
24) همان منبع، ص 60
25) فی مهب الریح، ص 27
26) المجموعة الکاملة، ج 5، ص 353
27) احادیث مع الصحافه، ص 29
28) المراحل ، ص 57
29) همان منبع، ص 62
30) احادیث مع الصحافة، ص 33
31) دیوان، ص 456
32) همان منبع، ص 249
33) همان منبع، ص 669
34) همان منبع، ص 619-620
35) الخمایل، ص 145
36) همان منبع