ماهان شبکه ایرانیان

نقد حال شیخ کمال الدین میثم بحرانی

یادداشت ترجمان

آن چه از پی این یادداشت می آید، ترجمه و تحریر گفتار پژوهشیانه دکتر محمود ولید خالص درباره شیخ کمال الدین میثم بحرانی قدس الله روحه العزیز است که اصل آن گفتار، به زبان عربی، و زیر نام کمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی دراسة فی السیرة، در مجلة مجمع اللغة العربیة بدمشق (مجلد69، جزء2، شوال 1414ه.ق، صص 236 279) به چاپ رسیده است. (1)

برغم پایگاه بلند شیخ میثم طیب الله ثراه در دانش و اندیشه شیعی و آوازه شرح نهج البلاغه ی او، متاسفانه تاکنون کم تر پژوهش جامعی درباره احوال و آثار وی به زبان فارسی و حتی عربی منتشر شده است. (2) چون مقاله دکتر محمود ولید خالص را، در استخراج و تنظیم و نقد آگاهی های زندگی نامه نگاشتی شیخ میثم، بر سر هم کامیاب، و از حیث وسعت تتبع، درخور نگرش یافتم، به این ترجمه و تحریر دست یازیدم. امیدوارم پژوهش حاضر، شوق افزای تراث پژوهان جوان در بررسی و نقد و تحلیل آثار و افکار شیخ میثم بحرانی گردد اعلی الله مقامه الشریف.

توفیق از جانب خداست و سر رشته کارها به دست اوست.

نام او، «میثم بن علی بن میثم » (3) است. همه منابع و مراجعی که ما از آن ها آگاهی یافته ایم بر این معنا هم داستان اند و برخی متذکر شده اند که لقب وی «کمال الدین » است. (4) هم چنین همه آن منابع و مراجع هم داستان اند که او منسوب به «بحرین » است و او را «بحرانی » می گویند. (5) پس وی، موافق آن چه گذشت، «کمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی » است. تنها صاحب الذریعه در یک موضع از کتابش، نام کوچک وی را «علی » قرار داده و گفته: «کمال الدین علی بن میثم بن علی میثم » (6) ; که نادرستی آن آشکار است; زیرا، از یک سو، همه منابع درباره نامی که ثبت کردیم هم داستان اند، و از سوی دیگر، همین نام در مواضع فراوانی از خود الذریعه آمده است.

منابعی که یاد کردیم، با همه فراوانیشان، سرگذشتی تفصیلی که بررسنده را در بررسی مراحل زندگانی وی یاری رساند، به دست نمی دهند، و ما در این میان، جز با اشارت هائی شتاب ناک و نگاه هایی گذران که چندان سودبخش نیستند، رویارو نمی شویم.

چه بسا سبب این چگونگی، گونه و روش تالیف خود منابعی باشد که به یادکرد و نقد حال شیخ میثم پرداخته اند; زیرا این منابع، همت خود را مصروف اموری دیگر، چون استادان، شاگردان و کتاب ها می نمایند که از تفصیل زندگانی شخص بدور است، و به ولادت و بالیدن و چگونگی تحصیلات و اندیشه های شخص، توجه زیادی نمی کنند. (7) نمونه این حال را در کار شیخ یوسف بحرانی مشاهده می کنیم که رساله ای جداگانه، به نام السلافة البهیة فی الترجمة المیثمیة، درباره شیخ میثم پرداخته ولی محتوای کلی و مدار اهتمام این رساله بیرون از هم آن چه پیش از این یاد کردیم نیست. انتظار می رود بررسنده، در رساله ای که درباره یک دانشمند خاص تالیف شده، به تفصیلات سودمندی دست یابد، اما در این مورد چنین حالی واقع نشده است. پس، کنار هم گذاشتن این نقد حال ها و پیوند دادن میان آگاهی ها، یگانه روزنه دست یابی به تصویری تقریبی از زندگانی شیخ میثم و مراحل گوناگون آن است.

در میان منابعی که به دست ما افتاده، شیخ سلیمان بحرانی، تنها کسی است که سال ولادت شیخ میثم را یاد کرده; وی او را متولد به سال 636 هجری دانسته است. (8) راستی شگفت است که هیچ یک از منابع و مراجع به سال ولادت او نپرداخته و یادی از آن نکرده اند. هم چنین مکان ولادت او را نیز مغفول نهاده اند، لیک شیخ [محمد رضا] خاتمی [بروجردی، مصحح شرح نهج البلاغه] معتقد است که «مسلما (شیخ میثم) در بحرین زاده شده ولی این که در کدامین شهر یا قریه، یا کدامین جزیره از این جزایر، دانسته نیست » . (9) وی این آگاهی ها را بدون اشاره به منبع و ماخذ رها می کند، و از این جا پیداست که اعتماد وی در این باور قطعی، بر آن است که شیخ میثم نسبت به بحرین دارد و همه منابع او را یکی از عالمان سرشناس بحرین به شمار آورده اند.

می توانیم بگوئیم شیخ میثم حیات علمی اش را زودهنگام آغازید، بر عالمان بحرین به دانش اندوزی پرداخت، و آن چه می توانست از علوم متداول فرا گرفت. شاید در آن زمان به یک باره، با کناره جوئی از دنیا و گرفتاری های دنیوی، روی به دانش آموختن برتافته بوده باشد، زیرا وی «در اوایل حال... معتکف زاویه عزلت و خمول، و مشتغل به تحقیق حقایق فروع و اصول » (10) بوده است; پس از این مرحله، به فعالیت فرهنگی در سرزمین خود پرداخته است و نامش اندک اندک، چه در بحرین و چه در عراق، بر سر زبان ها افتاده. نامه هایی که میان او و «عالمان حله و عراق » (11) رد و بدل گردیده است، ما را در آگاهی از این حال یاری می دهد. چه، اگر آن گونه که شیخ یوسف بحرانی گفته وی در آن زمان میان عالمان حله و عراق شناخته شده بوده است، پیش از آن باید میان عالمان سرزمین خودش شناخته شده باشد.

از روی همین شناختگی است که عالمان یاد شده به وی می نویسند: «شگفت است از تو، که با آن همه چیره دستی در جمیع علوم و معارف و حذاقت در تحقیق و ابداع لطایف، در ویرانه های کناره جویی اقامت گزیده ای، و در کنج گمنامی که آتش کمال را می افسراند، خیمه زده ای ». (12)

گواهی و خستویی به برتری و برجستگی، در این متن هویداست; به ویژه که از مرکز علمی شناخته شده ای بیرون آمده است. (13) اگر این عالمان به پایگاه شیخ پی نبرده و نوشته هایش را نخوانده و روش و علو درجه او را نمی شناختند، چنین گواهی ای نمی دادند.

شاید شیخ میثم در آن زمان از بحران روانی سخت و دردآوری که آشکارا بر نگرش وی به حیات، جامه بدبینی می پوشانید، در نج بود، و چه بسا منشا این بحران، تهی دستی سخت او بود در عین سرآمدی آشکار و خستویی دیگران بدین سرآمدی. چنین ناهم سازی حادی میان زندگانی و خرد وی، این حسرت و این کناره جویی از مردمان را به بار آورده بود. او در این دو بیت که در پاسخ آن عالمان که او را به تغییر در روش زندگانی ترغیب کردند نوشت و روانه ساخت، به صراحت، از این معنا سخن می گوید:

طلبت فنون العلم ابغی بها العلا

فقصر بی عما سموت به القل

تبین لی ان المحاسن کلها

فروع وان المال فیها هو الاصل (14)

(به طلب دانش های گونه گون برخاستم تا بلندی یابم ولی تنگ دستی مرا از خواسته ام بازداشت. آشکارا دانستم که نیکوئی ها همه فرعند و مال اصل است) .

این دو بیت، برغم پوسته و بیان هنری و زیبا، نفثة المصدور اندوهبار شاعری هستند که واقع حال خود را حکایت کرده است و حکیمانه به تعمیم این واقعیت گرائیده.

پنداری شیخ با این دوبیتی که در آن ها به خویشتن اشارت می کند، همه آن دانش وران بی همانند را فرا یادمان می آورد که به تنگ دستی دچار آمدند و با آن همه دانش گسترده و آگاهی ژرف، به سبب پاره ای شرائط سیاسی یا اجتماعی، نیازمندی ایشان را از پا درآورد و زندگانی بزرگوارانه ای که سزاوار آن بودند برایشان فراهم نگردید.

سخن ابوحیان توحیدی که بهترین نمونه این جماعت به شمار می رود از خاطرمان نرفته است که می گوید: «جوانی من به پیری رسید در حالی که قبر را بر فقر ترجیح می دهم.» (15) مگر نه آن که یاقوت می گفت که ابوحیان بخاطر نداری اش ناگزیر شد که «در بیابان گیاه بخورد و به رسوایی پیش خاص و عام دست گدایی دراز کند... و چیزهایی به قلم آورد که شایسته مردمان آزاده نیست.» (16) پی آمد این همه، باری از اندوه بود که رنگ حیات ابوحیان را دگرگون ساخت و او را بر سوزاندن و از میان بردن کتاب هایش (17) برانگیخت، تا به دست مردمانی که قدر او را نشناختند و حقش را ادا نکردند، نیفتد.

از قرار معلوم، آن عالمان که شیخ میثم دو بیت پیش گفته را برایشان فرستاد، به رای او گردن ننهادند; پس وی ترجیح داد این راه را تا به انجام طی کند و درستی باور خویش را برای ایشان اثبات نماید. از این رو، به آهنگ دیدار این عالمان و برای آشنایی با پدیده های تازه و شرایطی بهتر از آن چه در سرزمین خویش در آن می زیست، به سوی عراق حرکت کرد.

منابع، بار دیگر، تاریخ سفر شیخ میثم را به عراق، و مدت درنگش را در آن سامان، مغفول نهاده اند، لیک ما می توانیم فرض کنیم این سفر درمیانه سال های 665 و 675ه.ق. صورت بسته باشد. این مدتی است تقریبی که دو چیز ما را در استنتاج آن یاری داده است: یکی آن که جوینی که شیخ میثم شرح نهج البلاغه اش را به وی اهدا نموده است، به سال 681ه.ق. در گذشته (18) ; پس بناگزیر دیدار شیخ میثم با او در زمانی بسنده، پیش از این تاریخ رخ داده است; به ویژه اگر بدانیم که جوینی یک سال یا بیش تر از یک سال پیش از وفات از مناصبش معزول گردیده و به گرفتاری های رنج آوری دچار آمده (19) ، فرض صحت آن دو سال مفروض، تقویت می گردد.

امر دوم مربوط به استادانی است که در عراق برایشان دانش اندوخته و شاگردانی که در عراق از او دانش آموخته اند; چه می بینیم که [خواجه نصیرالدین] طوسی به سال 672ه.ق. (20) و محقق حلی به سال 676ه.ق. در گذشته اند، و از دیگر سو، یکی از ماعت شاگردانی که در حله نزد وی دانش آموخته اند، یعنی عبدالکریم بن طاووس، به سال 647ه.ق. به دنیا آمده و به سال 693ه. ق. درگذشته است; پس اگر در میانه آن سال ها، یعنی 665 - 675، از وی دانش آموخته باشد، بین هجده تا بیست و هفت سال داشته، و این سنی است مناسب فراگیری، به ویژه از دانشوری ارجدار مانند شیخ میثم.

سفر به عراق، نقطه تحولی خطیر در زندگانی شیخ میثم بود، و این تحول در دو مسیر هم پیوند رخ داد: اندیشه و زندگانی. چه، شکی نیست که شیخ میثم در عراق، و خصوصا در حله، با بزرگان علما نشست و برخاست یافت; هم او از ایشان بهره برد و هم ایشان از او. جماعت انبوه استادانی که برایشان دانش اندوخت و شاگردانی که به خدمتش آمدند، بهترین دلیل بر این معنا، و مؤید پیوند استوار او با عالمان عراق اند. به یاد داریم که هدف اصلی او از سفر، گفت وگو با آن عالمانی بود که رای او را درباره مال و اثر آن در حیات انسان نمی پسندیدند. او با ایشان دیدار کرد و عملا برایشان آن چه را که ایشان را به پذیرش نظر شیخ میثم و هم سویی با او وا می داشت، تبیین نمود. افزون براین، شیخ میثم، بی گمان، از نفائس کتب موجود در عراق آگاه شده بود و چنین مرد کنجکاو دانش دوستی نمی توانست از این امر غفلت کند. پس این ها همه به تعمیق اندیشه، ژرف کاوی اش در دانش های نو، و پیوندش با مشارب متباین انجامید; و این سبب دگرگونی نگاه وی به پدیده ها گردید تا، به طور مثال در حکمت و تصوف که بذرهایش به شکل زهد و دنیاگریزی در شیخ میثم وجود داشت، افق های فراختری برای نگرش اختیار کند. این تطور آشکارا در کتاب های او، به ویژه شرح نهج البلاغه اش که در عراق تالیف نموده است، خودنمائی می کند.

درباب زندگانی اش هم، پیداست که حال و روزگار شیخ میثم پس از ارتباط با جوینی (21) ، والی بغداد، بهتر شده است و بهره مندی هایی یافته; زیرا جوینی، عالمان را حرمت می نهاد و گرامی می داشت; کتبی [صاحب فوات الوفیات، ] اشارت مهمی بدین موضوع می کند، آن جا که می گوید: «هرگاه مرد فاضل کتابی بپردازد و به نام ایشان سازد (یعنی به نام جوینی و برادرش شمس الدین) جائزه او هزار دینار است، و ایشان به علماء و فضلاء احسان می کنند». (22)

دانسته است که شیخ میثم نهج البلاغه را از برای جوینی شرح کرده و به او اهدا نموده، و می بینیم که در مقدمه کتابش جوینی را این گونه وصف می کند:

«... انگاری که این مرد را از فضل محض آفریده اند و دانش و دهش و شجاعت و فقه و عدل را از او بر می گیرند.» (23) به پیوندش با وی اشارت کرده می گوید:

«... و چون چنان شد که به خدمتش پیوستم و به محضر شریفش درآمدم، در مجلس انس خویش مرا پایگاهی بخشید که جان را از خواستنی ترین خواسته ها روی گردانید و به خود مشغول داشت; و نواخت هائی از ابرهای دهش خویش بر من بارانید که به داده های واهب نعم می مانست ». (24) بدین ترتیب، شیخ میثم لختی بیا سود و حالش نزد او استقراری یافت; یک سره به تالیف روی کرد و آوازه مندترین کتاب هایش یعنی شرح نهج البلاغه را که از شروح فراخ دامنه مهم بشمار است پدید آورد.

منابع، درباره باقی زندگانی شیخ میثم، آگاهی حائز اهمیتی به دست نمی دهند; تنها اشارت می کنند که وی در بحرین درگذشته است و به خاک سپرده شده; این به روشنی نشان می دهد وی پس از زمانی چند که در عراق درنگ کرده و ما از طول این زمان آگاه نیستیم به بحرین بازگشته است. پس از این، درباره وفاتش، به شرح، سخن گفته خواهد شد.

پژوهنده توانسته است نام برخی از استادانی را که شیخ میثم نزد ایشان تتلمذ کرده، چه در بحرین و چه در عراق، و هم چنین برخی شاگردانی را که محضر شیخ میثم را درک کرده و از وی دانش آموخته و روایت کرده اند، گرد آورد. اینان، روی هم رفته، بخش مهمی از فکر و فرهنگ او را شکل داده اند.

شاید نخستین و مهم ترین این استادان، نصیرالدین طوسی (597 672ه.) معروف به «خواجه » ، فیلسوف، اخترشناس، ریاضیدان، متکلم و سیاست مدار (25) صاحب تصنیفات فراوان که افزون بر یک صد و شصت کتاب و رساله است (26) ، باشد. او نماینده راستین اندیشه فلسفی شیعه در آن روزگار به شمار می رود (27) و منابع اشارت گراند که شیخ میثم نزد وی حکمت خوانده است. (28) هم چنین می افزایند که طوسی «او را بسیار ستوده » (29) است و «به تبحر وی در حکمت و کلام گواهی داده » (30) . این ستایش و گواهی، از موفقیت دانش اندوزی وی نزد طوسی و تفوق پس از آنش در دو علم یاد شده، حکایت می کند; و ما پس از این در این باره به شرح سخن خواهیم گفت.

در این میان نظر دیگری هست که شاگردی شیخ میثم را نزد طوسی نفی می کند، و این همه را نقشی می داند که خیال شاعرانه شیعه، تصویر کرده و در آن طوسی را با این دو استاد، یعنی میثم و علامه حلی (درگذشته به 727 ه.ق.) پیوند داده است. (31) دکتر اعسم، صاحب این نظر، برغم اهمیت سخنش در این باب دلیلی نیاورده، اما منابعی که در اختیار ما هست، تقریبا همگی درباره این شاگردی و دیدار میثم با طوسی و درک محضر او، هم داستان اند.

استاد دوم، علی بن سلیمان بحرانی، در گذشته به سال 672ه.ق، است که او را به عنوان «شیخ فیلسوف حکیم » (32) یاد کرده اند; وی کتاب های متعددی از خویش بر جای نهاده است; از جمله مفتاح الخیر (33) و شرح چکامه ابن سینا درباره روح که آغازه اش این است:

هبطت الیک من المحل الارفع و رقاء ذات تعزر و تمنع (34)

و این شرح، النهج المستقیم علی طریقة الحکیم نام دارد. (35)

برخی از منابع (36) به صراحت یاد کرده اند که میثم از این مرد دانش آموخته است، لیک از دانش هائی که نزد وی فراگرفته است، ما را آگاه نساخته اند; ولی ما می توانیم از طریق شناخت علومی که شیخ علی در آن ها چیره دست بوده یعنی فلسفه و حکمت و کلام بدین نکته پی ببریم; چه، دور نیست که شیخ میثم بهره هایی از این علوم را به هنگام درک محضر وی فرا گرفته باشد.

باید یاد کرد که شیخ میثم حق نعمت استادش را پاس داشت و به شرح یکی از کتاب های وی، یعنی الاشارات، دست یازید. وی در این شرح «داد سخن بداده و پرده از ژرفای مطالب برگرفته » . (37) این نکته، مؤید عقیده ما درباره نوع علومی است که میثم نزد استادش خوانده است; خاصه اگر بدانیم که شیخ علی اشارات را «در الهیات برطریقه حکماء متاله » (38) تالیف کرده است.

سومین استاد، نجم الدین ابوالقاسم جعفربن حسن هذلی (در گذشته به سال 672ه.ق) معروف به «محقق حلی » ، است. وی فقیه و عالم و ادیب بود. «جز او و شیخ علی بن عبدالعالی کرکی، هیچ یک از علمای امامیه، با همه فراوانیشان در جمیع اعصار، به لقب محقق » اشتهار نیافتند «و او، جز از راه شایستگی و سزاواری، بدین لقب خوانده نشده ». (39)

این شیخ به فقاهت نامبردار است و «کتابش، معروف به شرائع الاسلام، در همه اعصار، سرفصل دروس مدرسان در فقه استدلالی بوده » (40) ; زین رو می بینیم که وی را به عنوان «محقق فقیهان و مدقق عالمان » یاد می کنند. (41) هم چنین اهتمام وی به ادب و علوم عربیت به طور عام دانسته است، و گفته شده که «پایگاه او در... فصاحت و شعر و ادب و انشاء شهره تر از آن است که یاد کرده شود... و او را شعری است نیکو و انشائی پسندیده و بلیغ » (42) ; بنابراین شیخ میثم معروف ترین و برجسته ترین دانش های او را که در مرتبه نخست فقه است و درمرتبه ثانی علوم عربیت از وی فرا گرفته.

گویا شیخ میثم در زمان سفر به عراق، و خصوصا حله که محقق حلی «شیخ آن شهر و فاضلی بزرگ از فضلای آن » (43) بود، با وی دیدار کرده است.

چهارمین و آخرین استاد، ابوالسعادات اسعدبن عبدالقاهربن اسعد اصفهانی (در گذشته به سال 635ه.ق.) است. وی عالمی محقق و هم چنین از استادان نصیرالدین طوسی بوده (44) . آثار فراوانی برجای نهاده است، از جمله: توجیه السؤالات لحل الاشکالات و جامع الدلائل و مجمع الفضائل و مجمع البحرین و مطلع السعادتین و جز این ها (45) . طریحی (46) و نویسنده پیشگفتار تصحیح شرح نهج البلاغه (47) ، شاگردی شیخ میثم را نزد وی یاد کرده، لیک علومی را که بر وی خوانده است ذکر نکرده اند. دور نیست که پاره ای از علوم متداول زمان را بر او خوانده و مطالبی از دست مطالب دیگر استادانش را از او آموخته باشد.

ما به این تعداد از نام های استادانی که شیخ میثم نزد ایشان دانش آموخته است، دست یافتیم; و به جاست همین جا به دو امر ضرور توجه دهیم: نخست آن که شیخ میثم هنگامی که با عالمان عراق، به ویژه [خواجه] طوسی و محقق حلی، ارتباط پیدا کرد، خود به پایگاهی بلند از دانش دست یافته بود که شهرت وی میان علمای سرزمینش و علمای عراق چنان که پیش تر اشارت کردیم نشانگر آن است، و این می رساند که حضورش نزد این عالمان چونان حضور طالب علم مبتدی نبوده، بلکه حضور دانائی بوده است خواهان بیش دانستن و شناخت; و نکته دوم این که چون دانستیم این استادان اغلب از اعلام علمی مشهور در آن روزگار بوده اند، در می یابیم شیخ میثم، تنها، افشره اندیشه ها و روش ژرف ایشان را فرا گرفته; و در اواخر عمر با بعضی از ایشان ارتباط برقرار کرده تا بدین وسیله تجارب علمی خود را کمال بخشد و بتواند از ایشان بهره ببرد، بلکه در طلب گوشه های پنهان اندیشه هاشان که در بسیاری از اوقات در مجالس عادی درس بیان نمی شود، به گفت و شنود با ایشان بپردازد.

غیر از کسانی که کتاب های وی را خوانده و از آراء و تحقیقاتش بهره جسته اند و ماپس از این درباره این تحقیقات بشرح سخن می گوئیم گروهی از علمائی که از شیخ میثم بهره برده و دانش آموخته اند مستقیما نزد او درس خوانده اند.

نخستین و نامدارترین این شاگردان، خود [خواجه نصیرالدین] طوسی است که چنان که پیش تر اشارت کردیم میثم نزد وی درس خوانده بود. منابع (48) حکایت می کنند که طوسی نزد او درس فقه خوانده، ولی صاحب لؤلؤة البحرین درباره این شاگردی، با تکیه بر مکانت طوسی و بلندای آن، تردید روا داشته، می گوید: «... و می دانی که علامه رحمه الله طوسی را... افضل اهل روزگار خویش در دانش های عقلی و نقلی خوانده، و این با قول به شاگردی وی نزد شیخ میثم نمی سازد.» (49) ; این نظر، از دو جهت، وجیه است: پایگاه علمی رفیعی که طوسی دارد و او را از چنین شاگردی ای در اواخر زندگانی دور می دارد، و دیگر تردیدی که حول قضیه دیدار او با شیخ میثم وجود دارد و ما پیش تر بدان اشارت کردیم. باری، این شاگردی، چه رخ داده باشد و چه رخ نداده باشد، از حقیقتی حکایت می کند، و آن، نبوغ شیخ میثم در فقه است که برخی عالمان و راویان اخبار را بر آن داشته تا زانوی تعلم زدن عالمی شاخص مانند طوسی را نزد وی بعید نشمرند.

دومین شاگرد، همانا جمال الدین ابومنصور حسن بن یوسف بن مطهر حلی (در گذشته به سال 726ه.ق.) است. او از بزرگترین و درخشان ترین عالمان حله و ملقب به «علامه » است. «عالمی است که در فقه و اصول و کلام و تفسیر و نحو و معرفت رجال و منطق و علم طبیعت و حکمت دست دارد» (50) ، و «جز او هیچ یک از علمای امامیه، به طور مطلق به لقب علامه خوانده نشده اند» (51) ; کتاب های تراجم بیش از یک صد کتاب و رساله از وی بر شمرده اند که «همه ابواب معرفت را، از جمله منطق و فلسفه، در بر می گیرد» (52) شماری از کسانی که سرگذشت این دو را نوشته اند، بر شاگردی او نزد شیخ میثم تاکید کرده اند. صاحب انوار البدرین گفته است: «وعلامه جمال الدین حسن بن یوسف بن مطهر چنان که فاضل، ابن ابی جمهور، در دو کتابش تصریح نموده است از او (میثم) روایت کرده » (53) ; و صاحب الذریعه درباره میثم گفته است: «... و او استاد علامه حلی است » (54) [سید محسن] امین هم این موضوع را در کتابش مورد تاکید قرار داده است. (55) چنین پیداست که [علامه] حلی در اثنای واپسین دیدار میثم از شهر حله، از وی بهره علمی برده است; می خوانیم: «... و (میثم) به حله سیفیه درآمد... و بسیاری از علمای شهر، چونان علامه، از وی استجازه مؤکد این امر آن است که علامه را «زاده و باشنده حله » (57) خوانده اند، و از این که وی به بحرین سفر کرده و از علمای آن سامان دانش آموخته باشد، خبری به ما نرسیده است. منابع در این جا هم نوع علومی را که وی نزد شیخ میثم خوانده مغفول نهاده اند، لیک ما می توانیم اطمینان داشته باشیم که این فراگیری همانا نوعی اجازه شیخ میثم به او بوده تا همه یا بعضی از کتاب های وی را روایت کند. متن پیشین با کلمه «استجازه » به همین موضوع اشاره می کرد و این کلمه ناظر است به همان اجازه شناخته شده.

سومین شاگرد، سید غیاث الدین ابوالمظفر عبدالکریم بن جمال الدین ابی الفضائل احمدبن طاووس (درگذشته به سال 693 ه.ق.) است. وی از خاندان طاووس است که خاندانی علمی و ارجدار در حله بوده و عالمان بسیاری از آن برخاسته اند. (58) وی را «فقیه، نسابه، نحوی، و عروضی » (59) گفته اند; به سیر و آثار و احادیث و اخبار و اشعار نیز عالم بوده است. (60) صاحب لؤلؤة البحرین به استفاده او از شیخ میثم اشارت کرده و گفته است: «گروهی از اصحاب از شیخ میثم روایت کنند، از جمله سرور ارجمند سید عبدالکریم بن سید احمدبن طاووس » (61) ; صاحب انوارالبدرین هم گفته است: «بسیاری از عالمان حله... مانند سید عبدالکریم بن طاووس... از وی (میثم) استجازه کردند» (62) . تردیدی نیست که وی مانند علامه در واپسین دیدار شیخ میثم از حله، از او بهره علمی برده و اجازه روایت بعض کتب او را گرفته است.

چهارمین شاگرد، کمال الدین ابوالحسن علی بن شیخ شرف الدین حسین بن حمادبن خیر لیثی واسطی (در گذشته پس از سال 690ه.ق.) است. وی «فقیه، عالم، شاعر و روایت گرد اخبار» (63) بوده است.

[سید محسن] امین نص اجازتی را از شیخ میثم به وی، مبنی بر روایت همه تالیفاتش، نقل می کند و می گوید: «کمال الدین... علی بن شیخ شرف الدین... از گروه پرشماری از عالمان روایت می کند... از جمله شیخ کمال الدین میثم بن علی بحرانی... که روایت جمیع مؤلفات و مقروات و مسموعات و مستجازاتش را در همه علوم... به وی اجازه داده است » (64) و (65) ، و جای دیگر او را «شاگرد شیخ می خواند. دور نیست به این اعتبار که وی «زاده و بالیده واسط » (67) است، شیخ میثم در اثنای دیدارش از عراق به وی اجازه داده باشد و مضمون اجازه نشان گر اطمینان شیخ میثم به وی و اعتمادش به بهره وری نیکوی وی از تالیفاتش می باشد، زیرا این اجازه همه تالیفات شیخ میثم را دربرگرفته است.

پنجمین و آخرین شاگرد، شیخ مفیدالدین محمدبن جهم اسدی حلی است که «شیخ فقیهان حلی و یکی از مشایخ گرامی » (68) و هم چنین «عالم صدوق و فقیه شاعر ادیب » (69) خوانده شده. محقق حلی، هنگامی که طوسی از وی خواست تا سرآمدان دو علم کلام و اصول فقه را در میان علمای حله مشخص کند، او را دومین عالم اعلم حله در باب دانش های پیش گفته شمرد. (70) صاحب لؤلؤة البحرین (71) ، و نویسنده پیشگفتار تصحیح شرح المئة کلمه ی شیخ میثم (72) ، به شاگردی وی نزد شیخ میثم اشاره کرده اند، بی آن که از علومی که نزد او خوانده است یاد کنند.

از کسانی که نزد شیخ میثم دانش آموخته یا از اجازه او برخوردار شده اند، ما توانستیم بر نام اینان دست بیابیم که اغلب از علمای عراق اند و این دلیلی قاطع بر پایگاه علمی و آوازه او است که بدان سامان رسیده بوده و در پی آن طالبان علم برای فراگیری به وی روی آورده اند.

شیخ میثم، یکی از علما و فقهای نامبردار امامیه اثناعشریه است; پس دانش و بینش وی، به ناگزیر، رنگ و نشان مذهبی را که بدان منتسب است دارد; و در این باب هیچ جای شگفتی نیست; زیرا بحرین از دیرباز از مراکز شیعه امامیه بوده; یاقوت در معجم اش، هنگامی که درباره عمان سخن می گوید، بدین حقیقت اشارت نموده است: «... بیشترینه باشندگان عمان در روزگار ما خوارج اباضیه اند و جز ایشان کسی در این سرزمین نیست، مگر شخصی غریب که به طور اتفاقی به آن جا رفته باشد; و ایشان طریقه خود را پنهان نمی داند; به ضد ایشان، اهل بحرین که در همان نزدیکی اند همگی شیعه هستند... در باب مذهب خود کتمان و تحاشی نمی کنند و کسی که با این مذهب مخالف باشد در میان ایشان نیست، مگر این که بیگانه باشد.» (73)

[سید محسن] امین یادآوری می کند که «تشیع اهل بحرین و قصبات آن، مانند قطیف و احسا، از دیرزمان معروف بوده است.» (74) در بحرین عالمان بسیاری ظهور کرده اند که بر مذهب شیعه بوده، از آن دفاع کرده و از طریق کتاب ها و رسائلی که تالیف کرده اند در راه تبلیغ و گزارش اصول آن کوشیده اند.

کسانی که سرگذشت شیخ میثم را نگاشته اند، پایگاه او را در اندیشه شیعی به جای آورده و اوصاف و نعوتی در حق وی روا داشته اند که نشانگر این پایگاه و مرتبه ای است که کم تر عالمی بدان دست یافته; چه، او «شیخ صدوق ثقه » (75) و «عالم ربانی و عارف صمدانی » (76) و «علامه فیلسوف مشهور» (77) و «فیلسوف محقق و حکیم مدقق، قدوه متکلمان و زبده فقیهان و محدثان... غواص بحر معارف و بدیعه یاب حقائق و لطائف » (78) است; «او یکی از عالمان فاضل مدقق و متکلمی است درخشان » (79) ; او «عالم ربانی و فیلسوف متبحر محقق و حکیم متاله مدقق، جامع معقول و منقول و استاد فاضلانی است که از فحول بشماراند» (80) ; «علامه اعظم و بحر خضم » (81) و و «فقیهی امامی، عالم به ادب و کلام » (84) و «ادیب و حکیم و متکلمی از فقهای امامیه » (85) است.

در خلال این اوصاف، توجه به جنبه های فرهنگی معینی در شخصیت شیخ مشاهده می شود که شاید بارزترین آن ها فقه و فلسفه و علم کلام و تصوف و ادب به معنای گسترده آن باشد. می توانیم بگوئیم که وی، در چارچوب مذهب فقهی خویش، بر علوم اسلامی شناخته شده در آن روزگار احاطه داشته و درحد توان و چندان که ابداع و استقلال شخصی اش اجازه داده است، چنان که شرح خواهیم داد نوآوری هایی کرده است.

بی گمان، استادانی که وی نزد ایشان دانش اندوخته، تاثیری آشکار براندیشه و گستردگی آگاهی هایش داشته اند، خصوصا که وی نزد چنان اعلام نامداری دانش اندوخته است.نباید در این جا که از دانش و بینش وی گفت و گو می کنیم از تلاش شخصی او در مطالعه و رنجی که در خودآموزی برده است، غفلت کنیم، زیرا مطالعه ابزاری مهم در دانش اندوزی است که اگر اهمیتش همچند درک محضر استاد نباشد، کمتر نیست.

ما این امر را در خلال مطالعه دقیق دو کتاب شیخ میثم، یعنی شرح نهج البلاغه و شرح المئة کلمه (از امام علی بن ابی طالب (ع)) ، خوب لمس کردیم; زیرا این دو کتاب گفت آوردهای فراوانی را از عالمان مشارب و مذاهب مختلف، از فقیه و فیلسوف و متکلم و لغوی و نحوی و ادیب، دربردارند، و هم چنین وی در خلال شرح به استشهاد شعری نیز می پردازد. این همه، قویا، نشانگر درستی پندار ما و گوناگونی آبشخورهای فرهنگی ای است که وی از آن ها بهره جسته است، خواه از طریق استاد و خواه از راه مطالعه فقه و مباحث فقهی، که یکی از بنیادهای اصلی دانش و اندیشه شیخ است، و مسلم است که وی موافق ترتیب آموزش های سنتی به خاطر ضرورت اطلاع طالب علم از مباحث گوناگون فقهی تا حتی اگر به دیگر قضایای فکری می پردازد، این آگاهی محل اتکای او باشد، و نیز بخاطر اهمیت خود علم فقه که تبیین گر حلال و حرام است و شخص فقیه و دیگران را از اوامر و نواهی شرع می آگاهاند نزد استادانش در بحرین فقه آموخته است. چیره دستی وی در فقه، از شاگردی طوسی نزد وی اگر خبرش صحیح باشد و فراوانی مباحث فقهی در نوشتارهایش، و تکیه علمای متاخر بر تحقیقات وی بر استفاده شان از آراء او، آشکار می گردد.

فلسفه و علم کلام و تصوف، در پهنه دانش و اندیشه شیخ میثم جایگاهی فراخ و گشاده دارد. وی عمده کتاب هایش را در این ابواب تالیف کرده، و مباحث و قضایا و مصطلحات آن ها را در دیگر کتاب هایش نیز که در عنوان هایشان بدین علوم اشارتی نیست، آورده است. این معارف چنان در ذهن او در هم پیچیده و در آمیخته اند که جدا ساختن شان در بحث هایی جداگانه یا بررسی های مستقل دشوار است، و چه بسا غوررسی ژرف او در دانش های پیش گفته و شدت اهتمامش بدان ها، در این ارتباط و آمیزش اثر داشته. دکتر شیبی او را «نمونه ای از متکلمان شیعه در این روزگار که به موضوعات فلسفی پرداخته و سپس در فرجام کار تحت تاثیر شرایط جدید از تصوف متاثر گردیده اند» (86) به شمار می آورد.

بی گمان، شخصیت طوسی، اثر قابل ملاحظه ای در بنای شخصیت فلسفی و کلامی شیخ میثم داشته، و افق های فراخی را در فلسفه و علم کلام فرا روی وی گشوده است; به ویژه که می دانیم طوسی «از بزرگترین پردازندگان به دانش های عقلی پس از و «شارح و ناقد توانای ابن سینا (88) و فیلسوفان دیگر است; و ما دیده ایم شیخ میثم، خصوصا در کتاب شرح المئة کلمه اش، بسیار از ابن سینا بهره می جوید و چه صراحتا و چه ضمنی گفت آوردهایی از او می آورد.

ضروری است در این جا به امر مهمی اشارت کنیم درباره خود طوسی و یکی از کتاب های مشهور متداولش، یعنی تجرید الکلام فی تحریر عقائد الاسلام، که استاد خضیری درباره اش می گوید: «این کتاب به بهره ای کلان از پرسمان های فلسفی در علم مابعدالطبیعه و علم النفس و علی الخصوص درباره معرفت شناسی و در اخلاق پرداخته... و هنگامی که درباره مؤلفان پیشین پژوهش کنیم... هیچ کس را پیش از طوسی نمی یابیم که در علم کلام بدین شیوه تالیف کرده باشد.» (89)

طوسی کتابش را با عباراتی موجز نوشته که فهم آن دشوار است و از این رو بسیار بر آن شرح و تعلیقه نوشته اند. (90) در این میان، شرح محمدبن ابراهیم شیرازی، ملقب به صدرالدین (درگذشته به سال 1050ه.ق.) (91) ، مورد توجه ما است که در آن، «به حسب این که میثم از طریق درس و فحص مستقیم و در حضور خود طوسی بر معانی و اسرار تجرید اطلاع یافته بوده »، (92) آشکارا بر مباحث فلسفی و کلامی شیخ میثم تکیه و اعتماد نموده است. این، نشانگر اهمیت و ارزش علمی آرا شیخ میثم و امتیاز این آراء در میان آرا فراوانی است که حول تجرید بیان گردیده.

در باب تصوف، پژوهنده، به روشنی کوشش های متعدد ابن میثم را در شرح نهج البلاغه اش برای صوفیانه قلمداد کردن کلام امام (ع) می بیند. ابن ابی الحدید که پیش از پیدایی شرح شیخ میثم به شرح نهج البلاغه دست یازیده، این امر را مد نظر قرار داده است; چه درباره امام علی (ع) می گوید: «... چه بگویم درباره مردی که همه فضیلت ها به او نسبت داده می شود، هر فرقه ای به او منتهی می گردد، و هر گروهی او را از خود می داند و از دیگری می رباید» (93) ; سپس به باز شکافتن آن چه در سخن پیشین به اجمال برگزار کرده، می پردازد و در باب علم الهی، معتزله، امامیه، زیدیه، فقه، فقیهان، قضاوت، تفسیر قرآن کریم، تصوف، نحو، عربیت، اوصاف، فتوت و بسیاری چیزهای دیگر درنگ و تامل روا می دارد. (94) پس شیخ میثم تنها کسی نیست که پس از مناسب یافتن این زمینه برای نشر تصوف و اندیشه ها و روش های صوفیانه، در این راه گام برداشته است. برخی متاملان بدین گرایش صوفیانه شیخ میثم اشارت کرده اند; چه، می بینیم که بحرانی در سلافه می گوید: «او افزون بر احاطه بر دانش های شرعی و پیشتازی در علوم حکمی و فنون عقلی، ذوقی نیکو در علوم حقیقی و اسرار عرفانی داشت » (95) ; در این سخن اشاره به تصوف چندان روشن است که نیازی به تبیین ندارد. بحرانی جای دیگر شرح شیخ میثم را بر نهج البلاغه این گونه وصف می کند:

«... براستی هرکس شرح نهج البلاغه او را ببیند... به سرآمدگی وی در جمیع فنون اسلامی و ادبی و حکمی و اسرار عرفانی گواهی می دهد» (96) ; قاضی نورالله [شوشتری] هم درباره این شرح می گوید که متضمن «حکمت، تصوف و کلام » (97) است; چنان که سید حیدر آملی نیز درباره آن می گوید که شیخ میثم «در آن، طرف عارفان موحد را بر طرف همه عالمان و متفلسفان برتری داده... و علوم و خرقه ایشان را به امیرالمؤمنین علی (ع) رسانیده است » (98) . آملی خود در کتابش اقوال میثم را «برای بیان پیوند متصوفه با علی بن ابی طالب (ع)» اختیار کرده است. (99) توجه شیخ میثم به تصوف و مصطلحات آن، در شرح وی بر المئة کلمه هم دیده می شود. این دومین کتاب او در شرح اقوال امام علی (ع) است که گستره دانش و بینش صوفیانه و توانائی او را در به کارگیری سنجیده و استوار مصطلحات تصوف مورد تاکید قرار می دهد.

عربیت و علوم عربیت، واپسین عنصر مهمی است که دوش به دوش عناصر پیش گفته، دانش و بینش شیخ میثم را سامان می دهد. چه، می بینیم که شیخ میثم شرح خود را بر نهج البلاغه، با درآمدی سرشار و جاندار، مشتمل بر مباحث لغوی و بلاغی، می آغازد. در مباحث لغوی به الفاظ و دلالت های الفاظ و اشتقاق و اشتراک و... می پردازد و در مباحث بلاغی به سخن از بلاغت و فصاحت، و حقیقت و مجاز، و تشبیه و استعاره، و نظم، و تقدیم و تاخیر، و فصل و وصل و... روی می آورد. وی در این مباحث از عالمان عربیت که پیش ازو بودند بهره می برد و گاه به ایشان اشارت می کند و گاه می کوشد خود نیز اظهار نظر کند. از قلم نیفتد که وی کتابی مستقل در بلاغت دارد که همانا اصول البلاغه اوست و در آن به ایجاز به مباحث بلاغی گوناگون، از همان دست که در آغاز شرح نهج البلاغه اش مورد تامل قرار داده، می پردازد. این همه نشانگر شدت عنایت او به بلاغت و فراگیری فنون و مباحث آن است. اطلاع مبسوط شیخ میثم از فن خطابه نیز، آن جا که در درآمد شرح نهج البلاغه اش به گزارش روش ها و گونه ها و آئین بهسازی خطابه دست می یازد، هویداست; پنداری او این شرح را مدخلی مناسب ساخته برای بیان پایگاه امام علی (ع) در این فن و این که آن حضرت با رسیدن به غایت فن خطابه براساس تقسیمات پیش گفته بر دیگر خطیبان برتری یافته است.

نحو و ابواب آن، بهره ای مهم از اجزای دانش شیخ میثم را تشکیل می دهد; چه، مشاهده می شود وی این دانش را به تفصیل خوانده و از اختلافات نحویان آگاه شده، بیش ترین بهره را از این علم در توجیه یا توضیح و تبیین معنای آن چه از کلام امام علی (ع) مشکل است می برد.

اینک می ماند جنبه ای گسترده دامن از جوانب دانش و آگاهی شیخ میثم که سزاوار درنگ است، یعنی آگاهی شعری و شناخت معانی اشعار.

ما او را، محیط به شعر قدیم و جدید عربی و آگاه از روزگاران مختلف آن، اعم از جاهلی و اسلامی و اموی و عباسی و بینا به تفاوت های باریک این روزگاران می یابیم; چه، در مواضع بسیاری از کتاب هایش در مسائل نحوی، بلاغی و لغوی به شعر استشهاد می کند. گاه از آمدن این اشعار در کتاب های پیش از خود بهره می برد، و هر آن چه بخواهد بر آن می افزاید; البته درکتابی که در آن به شرح المئة کلمه امام علی (ع) پرداخته است، از منظر استشهاد، بسیار آگاه از شعر حکمی و صوفیانه عربی به نظر می رسد و گویا این جا، مانند علوم سابق، بر یک کتاب پیشین و شاهد مهیا و آماده تکیه نداشته است، و اگر چنان عنایتی به شعر و دیوان های شعری نداشت چنین آگاهی و خبرتی به هم نمی رسانید.

بی گمان شناخت وی از معانی اشعار، با این آگاهی شعری یا ادبی به طور عام در پیوند است; بدین ترتیب او شرح شعر یا گزارش معنای آن را بر بنیاد دریافتی متکی بر خیال و صور خیال عرضه می دارد، و همان گونه که به بیان معنای پنهان در شعری که در وهله نخست مفهوم نمی افتد عنایت دارد، به خیال و صور خیال هم در شعر بها می دهد. این ها نشانگر آگاهی او از ویژگی های باریک شعر می باشد، و این آگاهی جز از خلال ذوق ورزی متکی به مطالعه کتاب های بلاغت و نقد ادبی پدید نیامده است.

سخن را در این باره، بی اشاره به سبک و روش نگارش شیخ میثم، به پایان نمی بریم. شکی نیست که سبک وی ثمره طبیعی همین پشتوانه های فرهنگی است که نزد وی گردآمده، مورد استفاده و اتکای او قرار گرفته، و آنگاه سبکی را که وی در بیان مطالب و بررسی مسائل به کار می گیرد، پدید آورده است.

می بینیم که وی از سبکی فصیح و دارای عبارات روشن و استوار بهره می جوید که معانی را، بدون خلل آوردن به زیبائی ترکیب یا حسن صورت آن، ادا می کند. از یاد نبریم او به مسائل علمی پیچیده می پردازد و با مصطلحاتی سر و کار دارد که معانی ثابت و معین دارند; با این همه توانسته است این مسائل را با روش کارآمد و قالب ادبی زودیاب خود عرضه کند. او به زنده بودن متن و روح بخشیدن به نوشتار عنایت دارد، از این رو ما را در فهم به دشواری نمی افکند یا از باب اطناب رنج نمی دهد. این روش، خواننده را جذب می کند و در پی گرفتن مطالب یاری می دهد. دیگرگونگی سبک، و ممتاز بودن وی از دیگر نویسندگان آن روزگار، در باب کسی که بدین دانش های گوناگون پرداخته و از روح ادبی طغیان گری برخوردار بوده، غریب نیست.

شیخ میثم کتاب های متعددی در موضوعات گوناگون، چون فقه، فلسفه، کلام، تصوف و ادبیات، از خود بر جای نهاده است. این، هم گستردگی دامنه معارفی را که در آن ها قلم فرسائی کرده می رساند و هم تسلط وی را بر این معارف که پیش تر به گوشه هائی از آن اشارت نمودیم.

ما در این کتاب گزاری خواهیم کوشید که عنوان کتاب و آن چه را در کتاب های تراجم درباره آن کتاب گفته شده و نیز موضع یادکرد کتاب را در این گونه آثار یاد کنیم; اگر مخطوط است به مکان وجود دست نوشت آن، و اگر مطبوع است، به محل طبع کتاب اشاره نمائیم.

حقیقت آن است شیخ [آقا بزرگ] طهرانی که در میان متاخران بیش از هر کس بدین موضوع پرداخته، هر چند کتاب های شیخ میثم را یاد کرده و نام هاشان را در اثر جامع خود، الذریعه، گنجانیده است، مکان های وجود این کتاب ها را، جز در موارد نادر، مغفول نهاده. ما از آن فهرست های نسخ خطی که در دست رس داشتیم، در این باب یاری جستیم و چنان که خواهید دید جز بر آگاهی هایی اندک دست نیافتیم. آرزوی ما این است که این سیاهه به فهرست نهائی کتاب های شیخ میثم نزدیک باشد. چه بسا در آینده منابعی تازه فرا دست آید که عنوان های دیگر و فوائدی تازه تر بر این سیاهه بیفزاید.

باری، کتاب هایی که ما از وی یافته ایم، این هاست:

1. شرح نهج البلاغه:

این اثر، مهم ترین و بنام ترین کتاب اوست; همه کسانی که به گزارش نقد حال وی پرداخته یا اشارتی به کتاب هایش کرده و بر او ثنا و آفرین گسترده اند، این کتاب را یاد کرده اند; این اثر، «سزاوار آن است که با نور بر مردم دیده، و نه با مرکب بر اوراق [رنگ پریده]، نوشته آید» (100) . صاحب انوارالبدرین گوید که این اثر را دیده است و از آن سود جسته (101) ، و طریحی خاطر نشان می کند که «مانند این کتاب پرداخته نیامده » (102) ; [شیخ عباس محدث] قمی در سفینة البحار به آن اشارت کرده (103) ; و از متاخران، صاحب الذریعه در جایگاه های مختلف کتاب (104) ; زرکلی در الاعلام (105) ، کحاله در معجم المولفین (106) ، و دکتر حسین علی محفوظ (107) و دکتر ابا حسین (108) ، در مقاله هاشان درباره بحرین، آن را به نام شیخ میثم بازخوانده اند.

گفتنی است که شیخ میثم سه شرح بر نهج البلاغه دارد: بزرگ، میانه، و کوچک.

آن چه ما یاد کردیم، همانا شرح بزرگ اوست که آن را مصباح السالکین نامیده و شش نسخه از آن در کتاب خانه موزه عراق هست که شاید قدیم ترینشان به سال 1077ه.ق. بازگردد. (109) دکتر عبدالقادر حسین به اشتباه مصباح السالکین را کتابی مستقل، جز شروح نهج البلاغه، شمرده و در سیاهه ای که از برای کتاب های شیخ میثم ساخته، شماره ای ویژه [و جداگانه] به آن داده است. (110)

از شرح میانه درکتاب خانه موزه عراق دو نسخه هست (111) و صاحب الذریعه خاطرنشان می کند که آغاز آن چنین است: «سبحان من حسرت ابصار البصائر عن کنه معرفته، و قصرت السنة البلغاء عن اداء مدحته » (112) . یادکرد آغاز کتاب، نشان می دهد که صاحب الذریعه آن را دیده است. وی هم چنین یاد می کند که شیخ میثم «در آغاز کتاب تصریح نموده است که آن را از برای دو پسر خواجه علاءالدین عطاملک یعنی نظام الدین ابومنصور محمد و مظفرالدین ابوالعباس علی از شرح بزرگ خود استخراج کرده، و در پایان کتاب گفته است: هذا اختیار مصباح السالکین لنهج البلاغة » (113) ; از این جا نتیجه می گیریم که شرح بزرگ همان مصباح السالکین است.

صاحب الذریعه هم چنین خاطرنشان می سازد که دست نوشتی از این شرح نزد مجدالدین نصیری، پسر صدرالافاضل، است و دست نوشت هائی از آن در کتاب خانه [مدرسه] فاضل خان در خراسان و مدرسه مروی در طهران و کتاب خانه حاج آقا حفید سید حجة الاسلام شفتی در اصفهان هست. (114)

برخی از کسانی که سرگذشت شیخ میثم را نگاشته اند، به این شروح سه گانه اشارت نموده اند; مثل صاحب السلافة البهیة که از شروح سه گانه سخن به میان آورده و پس از یاد کرد دو شرح بزرگ و کوچک گفته است: «... از بعض ثقات شنیده ام که او را شرح سیمی بر نهج البلاغه هست، میانه حجم » (115) و مثل صاحب لؤلؤة البحرین که درباره شرح کوچک می گوید: «... این شرح نزد من بود و در واقعه ای که برای کتاب هایم پیش آمد از دست رفت و شرح بزرگ نزد من باقی است.» (116)

صاحب الغدیر نیز شروح سه گانه را یاد کرده (117) ; شیخ حسین جمعة العاملی هم درباره این شرح ها به تفصیل سخن گفته (118) و بخش بزرگی از سخنان پیشین صاحب الذریعه را آورده است.

گروهی از عالمان به تلخیص و ترجمه و گزیده خوانی شرح شیخ میثم پرداخته اند; مثل شاگردش، علامه حلی، که شرح بزرگ را مختصر ساخته (119) ، و نظام الدین علی بن حسن جیلانی که او نیز همان شرح بزرگ را مختصر ساخته و انوارالفصاحة نام نهاده (120) ، وسید عبدالله بن محمدبن رضا الحسینی الشبری الکاظمی که نهج البلاغه را به شعر در چهل هزار بیت شرح کرده و این شرح خود را از شرح شیخ میثم و ابن ابی الحدید برگزیده و از همین رو نخبة الشرحین نامیده (121) و عزالدین عاملی که شرح شیخ میثم را به فارسی ترجمه کرده است (122) استاد عبدالعزیز سید الاهل هم در شرح خود بر نهج البلاغه از شرح شیخ میثم «توضیحات سودمندی استخراج کرده » و بدین ترتیب فراوان از آن نقل کرده است. (123)

این شرح کبیر دوبار به طور کامل چاپ شده است: بار نخست به سال 1378ه.ق. در طهران از سوی، مؤسسه نصر در پنج دفتر ستبر که اشراف بر این چاپ و تصحیح آن را شیخ محمد رضا خاتمی بروجردی بر عهده داشته است. در سال 1981.م. هم دارالآثار للنشر و دارالعالم الاسلامی در بیروت عینا همان چاپ را با همان تقسیم بندی اجزاء تجدید طبع نمودند. دکتر عبدالقادر حسین هم، فقط مقدمه شرح را که حاوی موضوعات بلاغی و فن خطابه و فضائل امام علی (ع) است به سال 1987م . به وسیله انتشارات دارالشروق در قاهره چاپ کرده است.

2. القواعد فی علم الکلام:

جماعتی از علما این کتاب را به شیخ میثم نسبت داده اند. این گروه عبارتند از [شیخ] یوسف بحرانی در سلافه (124) ، و [شیخ] علی بحرانی در انوارالبدرین (125) که در پی یادکرد آن گوید: «... در سال پیش گفته (یعنی 1095ه.ق.) این کتاب را نزد یکی از برادرانم دیدم لیک مجال بررسی و مطالعه اش را نیافتم » (126) ، و بحرانی در لؤلؤة البحرین (127) و طریحی در مجمع البحرین که آن را القواعد و بغدادی در هدیة العارفین که آن را قواعدالمرام می نامد (129) و [سید محسن امین] عاملی در اعیان الشیعة که می افزاید: «این اثر شرح سخنان استادش، علی بن سلیمان بحرانی است » (130) و من [ نویسنده] این توضیح را درست نمی دانم زیرا شیخ میثم کتاب دیگری دارد که در آن رساله استادش را شرح کرده و ضمنا عاملی در این اظهار نظر منفرد و تنهاست و کحاله در معجم المؤلفین (131) ، و زرکلی در الاعلام (132) ، و دکتر اباحسین که به وجود نسخه ای از آن در یک کتاب خانه در اصفهان اشارت می کند. (133) نام این اثر هم چنین در مقدمه تصحیح شرح نهج البلاغه (134) و نیز در مقدمه تصحیح شرح المئة کلمه (135) در شمار مصنفات شیخ میثم آمده است.

صاحب الذریعه به تفصیل درباره آن سخن گفته، آن را القواعد الالهیة فی الکلام و الحکمة می نامد و می افزاید: «... گاه قواعد المرام فی الحکمة والکلام خوانده می شود» . (136) شاید همین عنوان نخستین، دکتر ابا حسین را به اشتباه انداخته و سبب شده باشد عنوان کتاب را القواعد الالبیة یاد نماید (137) در حالی که الالهیة صحیح است. دکتر اباحسین به وجود دست نوشتی از القواعد الالبیة در «مکتبة الجوادین » در کاظمین اشاره می کند که «در هشت قاعده سامان داده شده و هر قاعده بحث هائی را شامل می شود; و فراغ از تحریر آن در 944ه. رخ داده است » (138) ... این همان توصیفی است که صاحب الذریعه در باب القواعد الالهیة به دست می دهد و می گوید: «دست نوشتی از آن را به خط حیدربن منور ... نزد محمد رضا منشی هندی در کاظمین... دیدم که کتابت آن در چهارم ذی الحجه سال 696 پایان یافته بود; و نسخه دیگری از آن را که تاریخ کتابتش سال 994ه. بود نزد سید محمد علی هبة الدین دیدم. آغاز کتاب چنین است: الحمد لله الولی الحمید... این کتاب بر حسب «قاعده » ها سامان داده شده که آغاز آن در مقدمات است، و آن از «ارکان » تشکیل شده و در آغاز ارکان ابحاثی است و آغاز ابحاث در تصور و تصدیق است. «نسخه ای از این قواعد نزد فخرالدین نصیری در طهران هست که تاریخ کتابت آن سال 699ه. می باشد» (139) . روشن است که این دو سخن به ویژه درباره نسخه دومی که صاحب ذریعه یاد نموده هم سان و هم سوست.

3. رسالة فی آداب البحث:

طریحی در مجمع البحرین (140) ، طهرانی در الذریعه (141) ، عاملی در اعیان الشیعه (142) ، وزرکلی در الاعلام (143) ، و هم چنین دکتر اباحسین (144) و نویسنده مقدمه تصحیح شرح نهج البلاغه، این رساله را به شیخ میثم نسبت داده اند. همه این آثار، به نسبت دادن این رساله به وی بسنده کرده اند. بی آن که به توصیف یا توضیح محتوایش بپردازند.

4. البحر الخضم:

صاحب سلافه آن را یاد کرده و «بحر الخضم » می خواند (145) . صاحب انوار (146) و صاحب لؤلؤه (147) هم آن را یکی از مصنفات وی شمرده اند. در ذیل کشف الظنون آمده است: «البحر الخضم » از کتب امامیه، از مؤلف استقصاء النظر میثم بن علی بحرانی. (148) صاحب الذریعه گوید: «البحر الخضم فی الالهیات » (149) . [سید محسن امین] عاملی هم این اثر را یاد کرده و به شیخ میثم نسبت داده است (150) ; چنان که در مقدمه تصحیح شرح نهج البلاغه (151) و مقدمه تصحیح شرح المئة کلمة (152) نیز آمده.

5. النجاة فی القیامة فی تحقیق امر الامامة:

صاحب لؤلؤه آن را یاد کرده و اندکیش را نقل نموده است. (153) بغدادی هم در هدیة العارفین آن را یاد کرده است. (154) صاحب الذریعه هم آن را یاد کرده و نجاة القیامة فی امر الامامه نامیده; وی آغاز کتاب را چنین آورده: «الحمد لله مفیض الجود و واهب وجود کل موجود» ، و گفته است که مؤلف کتاب را در یک مقدمه و سه باب سامان داده. (155) صاحب اعیان الشیعه (156) ، صاحب معجم المؤلفین (157) و نویسنده مقدمه تصحیح شرح نهج البلاغه (158) هم این اثر را به شیخ میثم نسبت داده اند.

6. اصول البلاغة:

این عنوانی است که دکتر عبدالقادر حسین، هنگامی که به تصحیح و نشر این کتاب دست یازیده، برای آن برگزیده است، اما چنان که خواهیم دید نام اثر تجریدالبلاغة است، نه اصول البلاغة.

نگریستنی است که در هیچ یک از کتاب های پیشینیان که نقد حال شیخ میثم راگزارش کرده اند، از این اثر سخنی به میان نیامده است. دکتر عبدالقادر حسین هم در مقدمه اش این نکته را خاطرنشان ساخته است. لیک در الاعلام زرکلی چنین می خوانیم: «تجرید البلاغة » مخطوط، در معانی و بیان، که اصول البلاغة هم خوانده می شود» (159) ; کحاله هم در معجم اش این سخن را نقل می کند (160) ; شاید این دو تن از صاحب الذریعه نقل قول کرده باشند که می گوید: «تجرید البلاغة در معانی و بیان، از شیخ کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی... که آن را اصول البلاغة نیز خوانند» (161) . هم چنین در ماخذی قدیم تر، یعنی هدیة العارفین، هم این کتاب به نام تجرید البلاغة یاد شده است. (162) نمی دانیم چرا کتب تراجم این کتاب را مغفول نهاده و مطرح نکرده اند. چنین تصور می شود که این کتاب همان مقدمه بلاغی ای است که شیخ میثم در آغاز شرح نهج البلاغه اش قرار داده است، لیک با افزایش پاره ای مطالب و کاهش برخی نکات دکتر عبدالقادر حسین در جزم به این موضوع عجله به خرج داده، می گوید: «... بنابراین می توانم بدین مطلب جزم داشته باشم که کتاب تجرید البلاغه، چیزی نیست جز مقدمه شرح نهج البلاغه... با این تفاوت که شیخ میثم خود این مقدمه را جدا ساخته و قدری تعدیل و حذف و اضافه در آن روا داشته، به طوری که کاری مستقل به شمار آمده....» (163)

شاید همین که این دو کتاب را یکی به شمار آورده باشند، سبب شده باشد، از تجریدالبلاغة یادی نکنند; چه، وقتی از شروح نهج البلاغه سخن می گفته اند، نیازی به یاد کرد تجرید نبوده است.

نکته مهم دیگری که می خواهیم در آن تامل کنیم، عنوان کتاب است; چه در گفت آوردهای پیشین دیدیم که این کتاب نام تجرید را برخود دارد ولی این احتمال هم هست که اصول البلاغة نام داشته باشد.

باری، می بینیم که صاحب الذریعه سخن خود را چنین پی می گیرد: «... اما نام اثر تجرید است » (164) ; پنداری، او این عنوان را مورد تاکید و تثبیت قرار می دهد. [سید محسن] امین هم بدین عنوان اشاره کرده، می گوید: «کتاب تجرید البلاغة در معانی و بیان از اوست » (165) ; بدین ترتیب تقریبا در این باب که عنوان کتاب تجرید است، اتفاق نظر وجود دارد. نکته دومی که می افزاییم این است که دکتر حسین، به همراه تصحیح خود، تصویر برگه نخست دست نوشت را منتشر کرده است که این عنوان را بر خود دارد: «کتاب تجرید البلاغة تالیف الشیخ... کمال الدین میثم...» وی اشاره نکرده است که این برگه را از کدام یک از دو دست نوشت مورد استفاده اش برگرفته; به هر روی، این دلیلی واضح بر چیستی عنوان کتاب است; ولی مصحح به این دلیل واضح اعتنا نکرده. نکته سومی هم می افزاییم، و آن، این که ما به شرحی بر این کتاب باز خورده ایم که مقداد سیوری (166) ، در گذشته به سال 826ه.ق. نوشته و آن را تجوید البراعة فی شرح تجرید البلاغة نامیده است. (167) صاحب الذریعه در اثبات عنوان تجرید بر «جناس میان این دو عنوان » (168) تکیه می کند، و پیداست که سیوری کتابی را شرح کرده است که تجرید البلاغة نام داشته و از کلمه اصول ذکری به میان نیامده است. شاید این نکات دکتر حسین را در چاپ سوم به تجدید نظر در عنوان کتاب وادارد. چنان که پیش تر یاد شد دکتر حسین بر بنیاد دو دست نوشت این کتاب را منتشر ساخته است; و تصحیح وی دوبار چاپ شده; بار نخست به سال 1981م. از سوی دار الشروق، و بار دوم به سال 1986. از سوی دارالثقافة للنشر والتوزیع در قطر. هر چند این چاپ، «چاپ یکم » خوانده شده، ظاهرا عینا از روی «چاپ یکم » پیشین صورت گرفته است، زیرا تغییر یا تبدیلی در آن به چشم نمی خورد.

7. رسالة فی الوحی والالهام:

شماری از کسانی که نقد حال شیخ میثم را گزارش کرده اند، این رساله را یاد نموده اند. ایشان عبارتند از صاحب لؤلؤة (169) ، صاحب ، و بغدادی در هدیة العارفین (171) . شیخ [آقا بزرگ] طهرانی آن را، باتردید، الوحی والالهام والفرق بینهما والاشراق می خواند (172) و [سید محسن] امین هم در اعیان الشیعه به آن اشارت می کند (173) . ایشان آگاهی دیگری بر آن چه گذشت، نیفزوده و هیچ توصیف یا نشانی از مکان وجود این رساله به دست نداده اند.

8. شرح حدیث المنزلة:

این اثر، رساله ای است در شرح یک حدیث از پیامبر (ص) که شیخ علی بحرانی این رساله را یاد کرده و چنین توصیف نموده است: «رساله ای شگفت انگیز. در شرح حدیث منزلت، و این که این حدیث خود به تنهائی در باب خلافت امیرالمؤمنین (ع) بسنده است، و در آن به دلیلی جز این حدیث احتجاج ننموده » (174) [سید محسن امین] عاملی دیگر کسی است که آن را، در اعیان الشیعه (175) ، یاد کرده و پنداری از صاحب انوار البدرین نقل می کند.

9. شرح المئة کلمة المرتضویة:

جمعی از کسانی که نقد حال شیخ میثم را گزارش کرده اند، این کتاب را یاد نموده اند. یاد کرد آن در انوار البدرین با این توصیف که «شرحی است نفیس و بی مانند» (176) و در لؤلؤة البحرین با این توضیح نویسنده لؤلؤة که «این کتاب نزد من بود ولی در واقعه ای که برایم پیش آمد از دستم رفت » (177) و در هدیة العارفین (178) بدون هیچ توصیفی آمده است. صاحب الذریعه بدان اشارت کرده و آن را شرح الکلمات المئة خوانده است. (179) بعضی متاخران، مثل [سید محسن] امین در اعیان الشیعة (180) ، و زرکلی در الاعلام (181) ، و دکتر اباحسین در مقاله اش درباره حرکت تالیف در بحرین (182) ، آن را یاد کرده اند.

چاپ پاکیزه و محققانه ای از این کتاب به کوشش میرجلال الدین حسینی ارموی (محدث) صورت پذیرفته است. وی در تحقیق خود از چهار دست نوشت بهره برد که قدیم ترینشان به سال 870ه.ق. باز می گردد. فهرست های گوناگونی هم در آخر کتاب افزوده است.

10. المعراج السماوی

شماری از علما به این کتاب اشارت کرده اند. ایشان عبارتند از: بحرانی در سلافه که خاطرنشان می سازد صدرالدین شیرازی فیلسوف «فرائد تحقیقاتی را که شیخ میثم در این کتاب ابداع نموده، گلچین کرده است » (183) و صاحب انوار البدرین (184) ، و صاحب ، و بغدادی در هدیة العارفین (186) ، و صاحب الذریعة که خاطر نشان ساخته: «سید علی خان مدنی در تصانیف خود فراوان از این کتاب نقل می کند» (187) و [سید محسن امین] عاملی در اعیان الشیعة. (188)

11. استقصاء النظر فی امامة الائمة الاثنی عشر:

طریحی درباره این کتاب گفته است: «مانند آن تاکنون پرداخته نشده » (189) . صاحب لؤلؤة (190) ، بغدادی در هدیة العارفین (191) و در ایضاح المکنون (192) ، و کحاله در معجم المؤلفین (193) ، و [شیخ آقا بزرگ] طهرانی در الذریعه (194) ، و زرکلی در الاعلام (195) ، و [سید محسن] امین در اعیان الشیعه (196) ، و دکتر ابا حسین درمقاله اش درباره حرکت تالیف در بحرین (197) ، و نویسنده مقدمه تصحیح شرح نهج البلاغه (198) که سخن پیشین طریحی را نقل کرده است به این کتاب اشاره کرده اند.

12. شرح اشارات علی بن سلیمان البحرانی:

این اثر، شرحی است بر رساله استادش، علی بن سلیمان، که اشارات نام داشته و «درباب الهیات و برطریقه حکیمان و متالهان » (199) نوشته شده بوده است. شیخ میثم، این رساله را «درغایت متانت و دقت، بر بنیاد قواعد حکیمان و متالهان » (200) شرح کرده است.

صاحب انوار البدرین این شرح را چنین توصیف نموده: «... در آن داد سخن بداده و پرده از ژرفای مطالب برگرفته; نزد من موجودست » (201) سپس افزوده: «یکی از مشایخ معاصر ما گفته است: اگر او جز این کتاب را نداشت، برای دلالت بر کمال تبحرش بسنده بود» (202) . نویسنده مقدمه تصحیح شرح نهج البلاغه هم این اثر را در شمار آثار شیخ میثم یاد کرده است. (203)

این ها کتاب هائی است که منابع و مراجع بر صحت انتسابشان به شیخ میثم هم داستانند، و ما در باب نسبت این کتاب ها به شیخ میثم میان علما اختلافی ندیده ایم.

منابع و مراجع، در تعیین سال وفات شیخ میثم، اختلاف زیادی دارند. همان گونه که بیشترینه منابع و مراجع سال ولادت او را چنان که دیدیم مغفول نهاده اند، بیشترینه شان سال وفاتش را هم مغفول گذاشته اند. ما خواهیم کوشید با بررسی نظراتی که از قدما و متاخران یافته ایم و با یاری جستن از قرائن و سنوات وفیاتی که این منابع یاد کرده اند، سال وفات شیخ میثم را به طور تقریبی معلوم سازیم.

بسیاری از کسانی که نقد حال شیخ میثم را گزارش کرده یا از وی سخنی به میان آورده اند، وفات او را به سال 679 هجری دانسته اند (204) ، و دیگران سال 681ه.ق. (205) یا 699ه.ق. (206) را سال درگذشت وی شمرده اند. برخی پژوهندگان، چون نمی توانسته اند سال معینی را نشان دهند، این رای را اختیارنموده اند که «سال وفات شیخ میثم بین سال های 679ه. و 699ه. باشد». (207) صاحب الذریعه کوشیده تا با تکیه بر قرینه ای در یکی از کتاب های او، به تاریخ وفات شیخ میثم نزدیک شود. وی گفته است: «... او آن گونه که در کشکول بهائی آمده به سال 679ه. در گذشته، ولی صحیح یا 699ه. است آن گونه که در کشف الحجب آمده و یا 689 بنابر احتمالی دیگر. زیرا که او به سال 681ه. در قید حیات بوده و در این سال از نگارش شرح کوچکش بر نهج البلاغه فراغ یافته است » (208) این قرینه ای است نیرومند و نشانگر این که او به سال 681ه.ق. در قید حیات بوده. از این رو سخن زرکلی (209) که می گوید وی پس از سال 681ه.ق. درگذشته نزدیک به صحت است، ولی ما نمی توانیم بدانیم که وی چند سال پس از این تاریخ زنده بوده. بنابراین، حصر تاریخ وفات وی بین 679 و 699 چنان که پیش تر اشاره کردیم در پرتو آن چه گذشت و به خاطر نبود تاریخ مؤکد وفات وی، تخمین مقبولی به شمار می آید.

شکی نیست شیخ میثم در بحرین درگذشته و به خاک سپارده شده است; هر چند در یک روایت در گذشت او در بغداد دانسته شده. (210)

می بینم که صاحب لؤلؤه می گوید: «وهلتا، با تاء پس از لام; گورجای محقق علامه فیلسوف، شیخ میثم بحرانی، در آن جاست ». (211)

هم چنین می گوید: «و گورجای این شیخ هم اکنون، در سرزمین ما، بحرین، در قریه هلتا، یکی از قریه های سه گانه ماحوز، است ». (212) صاحب انوار البدرین هم می گوید: «دو محل به عنوان مزار وی مشهور است که یکی از این دو گورجای اوست: یکی در جبانة الدوبخ و دیگر در هلتای ماحوز... هر چند بخاطر وفور قرائن بیشتر گمان می رود در هلتا باشد» (213) . در جای دیگر گوید: «... و اما گورجای شریف وی، ظاهر است، بلکه به خاطر وفور قرائن بسیار اظهر است... که در هلتای ماحوز قرار دارد، با قبور برخی علما در حجره ای روبروی مسجد; بنای مشهوری است » (214) صاحب الکنی و الالقاب (215) ، و سفینة البحار (216) ، و صاحب الذریعه (217) . بصراحت به این محل، به عنوان گورجای شیخ میثم اشارت می کنند. دکتر علی عبدالرحمن ابا حسین که کارشناس اسناد و دست نوشت ها در بحرین است در این باره چنین توضیح می دهد: «... (میثم) از عراق دیدار کرد و آن گاه به بحرین بازگشت و در این سرزمین درگذشت. گورجای او امروز در «ام الحصم » ، در جزیره منامه در بحرین، مشهور است و دیوار و گنبد دارد» (218) این گزارش، به صراحت، از محل مقبره وی در بحرین و نیز شهرت قبر و صاحب آن در میان اهل آن سامان خبر می دهد.

پی نوشت ها:

1. همین جا می باید از آقای ثائر الجواهری سپاس گزاری کنم که این مقاله را به من شناسانید و برای مطالعه در اختیارم گذاشت; خدایش پاداش نیکو دهاد و به آرزوهای بزرگ برساناد! (مترجم)

2. چندی پیش، از پروفسور هرمان لندلت شنیدم یکی از دانشجویان ایشان پایان نامه خود را ظاهرا در مک گیل کانادا درباره شیخ میثم می گذراند; ولی از فرجام آن پژوهش خبری ندارم. (مترجم)

3. درباره نام وی، نگر: السلافة البهیة در کشکول بحرانی، 1/42 (که به اسم کوچک وی و نسبتش به بحرین بسنده کرده است) ; انوار البدرین، علی البحرانی ص 62; لؤلؤة البحرین، یوسف البحرانی ص 253 و در مواضع مختلف مانند: ص 6، 247، 249، 264، 291، 299 و غیره; فهرست علماء البحرین، سلیمان البحرانی، ص 253; مجمع البحرین، الطریحی، 6/172; سفینة البحار، عباس القمی، 2/526، الکنی والالقاب، عباس القمی، ص 419 (به نقل از مقدمه تصحیح شرح المئة کلمه شیخ میثم ص 7) ; روضات الجنات، [علامه] خوانساری، 216; هدیة العارفین، بغدادی، 2/486.

از متاخران، این کسان یادش کرده اند: [شیخ آقابزرگ] طهرانی در مواضع بسیاری از الذریعه، از جمله: 1/14، 2/32، 3/37، 14/41، 21/230، 25/61 و غیره; و [سید محسن] امین در اعیان الشیعه، مجلد نهم، ص 197 و هم چنین در مواضعی دیگر، مانند: مجلد نخست، ص 166، 544 و غیره; و عباس العزاوی در تاریخ العراق بین احتلالین; و زرکلی در الاعلام، 8/293; و عمر رضا کحاله در معجم المؤلفین، 13/55; و دکتر عبدالقادر حسین در پیشگفتارش بر کتاب اصول البلاغة شیخ میثم که تصحیح کرده، ص 6; و [شیخ محمد رضا] خاتمی [بروجردی] در پیش گفتارش بر کتاب شرح نهج البلاغه شیخ میثم که تصحیح کرده، /1ز; و محدث ارموی در پیشگفتارش بر شرح المئة کلمه ی شیخ میثم که تصحیح کرده، ص 1; و دکتر عبدالامیر الاعم در کتابش درباره [خواجه نصیرالدین] طوسی، ص 53 و 131; و دکتر کامل مصطفی الشیبی در کتابش به نام النزعات الصوفیة فی التشیع، ص 89.

4 و 5. نگر: همان منابعی که برای نام وی یاد کردیم. در السلافة البهیة آمده است که «صاحب مجالس المؤمنین او را در دو موضع با لقب مفیدالدین یاد کرده است » ; باری، مؤلف سلافه، طی توضیحی، نادرستی این لقب را در نقلی که آورده، روشن کرده است. این بحث را نگر در: الکشکول، 1/45 46.

6. الذریعة، 2/32.

7. شیخ، محمد رضا خاتمی [بروجردی، مصحح شرح نهج البلاغه] در خلال سخنش درباره شیخ میثم ، از این پدیده که تقریبا همگانی است اظهار تاسف کرده، می گوید: «مایه اندوه و تاسف است که گزارندگان احوال رجال علم و فضل، چنان که می باید به حفظ دقائق تراجم بسیاری از ایشان نپرداخته اند، و به همین اندازه از جرح و تعدیل بسنده کرده اند که بر مرویات این افراد در استنباط احکام شرعی تکیه می شود یانه; در بسیاری از کتاب های تراجم این اهمال مشاهده می گردد و تنها با کوتاه ترین لفظ ممکن اشاره شده است که وی از کسی روایت می کند و از وی روایت می کنند» . نگر: پیشگفتار تصحیح شرح نهج البلاغه ی شیخ میثم، اربح ید.

8. تراجم علماء بحرین، از لؤلؤة البحرین، ص 259، هامش شماره 46.

شیخ محمد رضا خاتمی [بروجردی] در پیشگفتار شرح نهج البلاغه ی شیخ میثم که تصحیح کرده، ارید، چنین می گوید: «ما بر تاریخ میلاد وی (کذا) دست نیافتیم...» و ظاهرا با این عبارت بر غفلت سایر منابع از سال ولادت وی تاکید می ورزد.

9. پیشگفتار تصحیح شرح نهج البلاغه ی شیخ میثم، ارید.

10. السلافة البهیة در کشکول بحرانی، 1/45.

11. همان ، 1/44.

12. همان ، 1/43.

13. یاقوت در معجم البلدان 2/294، گوید: «... سیف الدوله حله را بنیاد نهاد و این شهر در مدت زندگانی وی شکوه مندترین و بهترین شهرهای عراق گردید» . مراد یاقوت از سیف الدوله، صدقة بن منصوربن دبیس بن علی بن مزید الاسدی است و از این جاست که این شهر را به نام او که حله را به سال 495ه.ق. بنیاد نهاد و ساخت، «حله سیفیه » خوانده اند.

سید محسن امین در اعیان الشیعه 1/201، می گوید: «... حله در سده پنجم و پس از آن، دارالعلم شیعه بوده است » ، و دکتر شیبی در النزعات الصوفیة فی التشیع ص 39، گوید: «... حله، به ویژه در روزگار اختفاء، یکی از مراکز اصلی شیعه شد» .

به نظر می رسد حله در سده پنجم جنبش فکری فراخ دامنه ای را به خود دیده است، تا جائی که باشندگان حله خوراک به بغداد آورده، می فروختند و به بهای آن کتاب های نفیس می خریدند. نگر: تاریخ العراق بین احتلالین، عباس العزاوی، 1/330، به نقل از: دکتر شیبی، النزعات الصوفیة، ص 97.

14. هر دوبیت را با این داستان، نگر در «السلافة البهیة، 1/43، و: لؤلؤة البحرین، ص 257، و: انوار البدرین، ص 68.

15. الامتاع والمؤانسة، 2/150.

16. معجم الادباء، 15/19.

17. درباره سوزاندن کتاب ها، دیده شود: ابوحیان التوحیدی، محمد عبدالغنی الشیخ، 2/637 و پس از آن. در این منبع بحثی جامع حول این موضوع آمده است.

18. نگر: فوات الوفیات کتبی، 2/453.

19. نگر: همان، 2/452 453.

20. به جاست یادآوری کنیم که [خواجه نصیرالدین] طوسی در واپسین سال زندگانی اش به چند بیماری دچار گردید و به علل مختلف به ناراحتی های روحی سختی مبتلا شد. در باب این موضوع کتاب دکتر عبدالامیر الاعم درباره طوسی (ص 52 به بعد) دیده شود.

21. وی، علاءالدین عطاملک محمد جوینی است که در بغداد متولی دیوان انشا بود، سپس والی شد و پس از آن وزیر گردید. کراچکوفسکی می گوید: «جوینی تنها کارگزاری بزرگ از کارگزاران دولت نبود، بلکه در همان زمان دانشوری برجسته و تاریخ نگاری بزرگ به شمار می رفت » تاریخ الادب الجغرافی، 1/371; هم چنین نگر: فوات الوفیات کتبی 2/452.

22. فوات الوفیات، کتبی، 2/453.

23. شرح نهج البلاغه، 1/3.

24. همان، 1/4.

25. درباره زندگانی و حالات وی، نگر: کتاب نصیرالدین الطوسی، نوشته دکتر الاعم، ص 23 و پس از آن.

26. درباره مؤلفاتش نگر: همان، ص 57، پس از آن.

27. نظرات بسیار متفاوتی درباره شخصیت [نصیرالدین] طوسی ابراز شده است; گروهی وی را فیلسوفی بزرگ و دانشوری ارجمند به شمار آورده اند، و گروهی دیگر جادوگری بت پرست; پیداست که این نگرش ها تفاوت بسیار دارند. درباره این اختلاف، نگر: کتاب النزعات الصوفیة فی التشیع، دکتر الشیبی، ص 85 86 (با حواشی) .

28. نگر: السلافة البهیة بحرانی، 1/47; لؤلؤة البحرین، ص 247; الکنی والالقاب [شیخ] عباس قمی، ص 419 به نقل از پیشگفتار تصحیح شرح المئة کلمه ی میثم ص/ط، و: [نصیرالدین] الطوسی، دکتر عبدالامیر الاعم، ص 62.

29. انوارالبدرین، ص 63.

30. السلافة البهیة در کشکول بحرانی، 1/42، قصص العلماء، ص 298، محل الاوصیاء، ورقه 331ب، مجالس المؤمنین ص 329 320 به نقل از کتاب النزعات الصوفیة، دکتر الشیبی، ص 89.

31. نصیرالدین الطوسی، دکتر الاعم، ص 62.

32. انوارالبدرین، ص 61.

33. الذریعة، الطهرانی، 13/287.

34. این چکامه که به نام های «عینیه » ، «نفسیه » ، «ورقائیه » و «الروحیة المبارکة » خوانده شده، مورد توجه بسیاری از حکیمان و ادیبان قرار گرفته است و ترجمه، شرح، استقبال، تخمیس و تشطیر و... از برای آن پرداخته اند (نگر: ادبیات و تعهد در اسلام، صص 309 322) (مترجم) .

35. الذریعه، الطهرانی، 13/394.

36. انوار البدرین، ص 62; الذریعة، 13/287; اعیان الشیعة، 8/247; معجم المؤلفین، 7/103.

37. السلافة البهیة، 1/45; انوارالبدرین، ص 63.

38. اعیان الشیعة، الامین، 8/247.

39. همان ، 4/89 90.

40. همان ، 4/90. [سید محسن] امین دوازده کتاب در دانش های مختلف از برای وی برشمرده است.

41. لؤلؤة البحرین، ص 227.

42. امل الآمل، به نقل از اعیان الشیعة، 4/89.

43. النزعات الصوفیة فی التشیع، دکتر الشیبی، ص 97.

44. اعیان الشیعة، الامین، 3/297; معجم المؤلفین، کحالة، 2/247; [نصیرالدین] الطوسی، دکتر الاعم، ص 61.

45. درباره کتاب های وی، نگر: اعیان الشیعة، الامین، 3/297; و معجم المؤلفین، کحالة، 2/247.

46. مجمع البحرین، 6/172.

47. شرح نهج البلاغة، میثم البحرانی، 1/ط.

48. السلافة البهیة، 1/47; انوار البدرین، ص 64; سفینة البحار، القمی، 2/526; و الکنی والالقاب قمی، ص 419 به نقل از پیشگفتار تصحیح شرح المئة کلمه ی شیخ میثم، ص ظ.

49. لؤلؤة البحرین، ص 247.

50. معجم المؤلفین، کحالة، 3/303.

51. اعیان الشیعة، الامین، 5/396.

52. النزعات الصوفیة، دکتر الشیبی، ص 100. به جاست اشارت کنیم که ابن تیمیة (ابوالعباس تقی الدین احمد بن عبدالحلیم، درگذشته به سال 728ه.ق.) یکی از مشهورترین کتاب هایش، یعنی منهاج السنة النبویة، را در رد یکی از کتاب های علامه حلی، یعنی منهاج الاستقامة فی اثبات الامامة یا منهاج الکرامة، تالیف کرده است. نگر: پیشگفتار تصحیح کتاب منهاج السنة النبویة از دکتر محمد رشاد سالم، 1/88. این هر دو اثر درباره موضوعی خطیر، یعنی امامت، بحث می کنند; هر چند منهاج الکرامة کم حجم تر از منهاج السنة است; منهاج الکرامة در چاپ تهران در نود صفحه طبع شده، و منهاج السنة در چاپ بولاق در چهار مجلد ستبر. نگر: پیشگفتار دکتر محمد رشاد سالم بر منهاج السنة، 1/88. خوب است خاطرنشان کنیم مؤلفات ابن تیمیه بالغ بر پانصد مجلد است چنان که که مؤلفات [علامه] حلی نیز بر پانصد مجلد بالغ است. درباره این موضوع، نگر: پیشگفتار دکتر محمد رشاد سالم، 1/77و 90.

53. انوارالبدرین، ص 64.

54. الذریعة، 25/61.

55. اعیان الشیعة، 5/402.

56. انوار البدرین، ص 65.

57. لؤلؤة البحرین، ص 212.

58. درباره این موضوع، نگر: النزعات الصوفیة، دکتر الشیبی، ص 97 و پس از آن (با مآخذش) .

59. معجم المؤلفین، کحالة، 5/314.

60. تلخیص مجمع الآداب ابن الفوطی، 4/194; حاشیه شماره یک محقق لؤلؤة البحرین ص 262; نیز نگر: اعیان الشیعة، 8 42.

61. لؤلؤة البحرین، 261.

62. انوار البدرین، ص 65.

63. اعیان الشیعة، 8/226.

64. در علم حدیث و جز آن، معروف است که اجازات انواعی دارند، از جمله این نوع که شیخ میثم در مورد شاگردش به کار برده است و «اجازة من معین لمعین فی معین » خوانده می شود. این اجازه چنین است که «بگوید: اجازه دادم تو را تا این کتاب یا این کتاب ها را از من روایت کنی، و این مناوله است، و نزد جمهور علما جائز می باشد» . الباعث الحثیث ابن کثیر، ص 119.

65. اعیان الشیعه، 8/226.

66. همان، 8/227.

67. همان، 8/226.

68. الفوائد الرضویة ی قمی، به نقل از لؤلؤة البحرین، ص 265، حاشیه شماره 5.

69. لؤلؤة البحرین، ص 265.

70. السلافة البهیة، 1/64.

71. لؤلؤة البحرین، ص 265.

72. شرح المئة کلمه ی شیخ میثم، ص/ح.

73. معجم البلدان، یاقوت، 4/150.

74. اعیان الشیعة، 1/179.

75. مجمع البحرین، الطریحی، 6/172.

76. انوار البدرین، ص 62.

77. لؤلؤة البحرین، 254.

78. السلافة البهیة، 1/42.

79. روضات الجنات، [علامه] خوانساری، ص 581، به نقل از پیشگفتار تصحیح شرح المئة کلمه ی شیخ میثم.

80. سفینة البحار، قمی، 2/526; و نگر: الکنی والالقاب، ص 419، ملخص این کلام.

81. المجلی ابن ابی جمهور الاحسائی، ص 179، به نقل از النزعات الصوفیة، دکتر الشیبی، ص 318.

82. هدیة العارفین، 2/486.

83. الذریعة، 24/6.

84. الاعلام، 8/293.

85. معجم المولفین، 13/55.

86. النزعات الصوفیة، الشیبی، ص 89.

87. این نظر از دکتر علی اکبر فیاض است. به نقل از کتاب [نصیرالدین] الطوسی، دکتر الاعم، ص 136.

88. این نظر از دکتر روزنتال است. به نقل از کتاب [نصیرالدین] الطوسی، دکتر الاعم، ص 136.

89. سخنرانی های استاد خضیری; به نقل از دکترالشیبی، النزعات الصوفیة، ص 86 87.

90. [شیخ آقا بزرگ] طهرانی در الذریعه از برای تجرید، بیست و دو شرح که در زمان های پی درپی تا روزگار ما به نگارش درآمده اند، بر شمرده است. نگر: الذریعة، 3/22 و 6/31; و النزعات الصوفیة، دکتر الشیبی، ص 87 88.

91. او «حکیمی از اهل شیراز است به اصفهان کوچید و در آن جا دانش اندوخت. در حالی که به سوی مکه می رفت و عازم حج بود، در بصره در گذشت » . معجم المؤلفین، کحالة، 1/203 (با مآخذش) .

92. [نصیرالدین] الطوسی، دکتر الاعم، ص 63.

93. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدی، 1/17.

94. همان، 1/17 30.

95. السلافة البهیة، 1/42.

96. همان، 1/43.

97. به نقل از النزعات الصوفیة، دکتر الشیبی، ص 90.

98. جامع الاسرار، و 389 ب، به نقل از الشیبی، ص 91.

99. به نقل از الشیبی، ص 107.

100. السلافة البهیة، 1/45; نیز نگر: لؤلؤة البحرین، ص 255.

101. انوار البدرین، ص 63.

102. مجمع البحرین، 6/172.

103. سفینة البحار، 2/526.

104. الذریعة، 2/32; 3/37; 13/287; 14/149 150; 14/41; 21/61، 25/61 230.

105. الاعلام، 8/293.

106. معجم المؤلفین، 13/55.

107. مصادر دراسة تراث البحرین، 183.

108. حرکة التالیف فی البحرین، 280.

109. نگر: مخطوطات الادب فی المتحف العراقی، ص 590 592. بغدادی هم در هدیة العارفین 2/486 به این عنوان اشارت کرده است.

110. نگر: پیشگفتار وی بر کتاب اصول البلاغه ی شیخ میثم که تصحیح نموده، ص 13.

111.نگر: مخطوطات الادب فی المتحف العراقی، ص 406 407.

112. الذریعة، 14/149.

113. همان 14/149 150.

114. همان، 14/150.

115. السلافة البهیة، 1/44.

116. لؤلؤة البحرین، ص 261.

117. الغدیر، الامینی، 4/188.

118. شروح نهج البلاغه، ص 86 88.

119. نگر: لؤلؤة البحرین، ص 217، و هامش رقم 47.

120. الذریعة، 14/149.

121. شروح نهج البلاغه، ص 64.

122. همان، ص 65 66.

123. همان، ص 98. [شرح بزرگ شیخ میثم، زیر نام شرح نهج البلاغه ی ابن میثم، در پنج دفتر به فارسی ترجمه شده و در سال های 1375 و 1374 از سوی بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی (ع)، منتشر گردیده است مترجم] .

124. السلافة، 1/45.

125. انوار البدرین، ص 63.

126. همان، ص 63.

127. لؤلؤة البحرین، ص 259.

128. مجمع البحرین، 6/172.

129. هدیة العارفین، 2/486.

130. اعیان الشیعة، 9/198.

131. معجم المؤلفین، 13/55.

132. الاعلام، 8/293.

133. حرکة التالیف فی البحرین، ص 280.

134. شرح نهج البلاغه ی شیخ میثم، ا/ح; مصحح شرح می گوید که «امام فقیه، احمدبن علی عاملی، این کتاب را بر سید حسن بن سید جعفر موسوی کرکی عاملی خوانده است.»

135. شرح المئة کلمه ی شیخ میثم; مصحح می گوید که این کتاب به سال 1331ه.ق. «در بمبئی در هامش منتخب طریحی چاپ شده » است.

136. الذریعة، 17/179.

137. درمیان کتاب های شیخ میثم کتابی که این عنوان را داشته باشد، نیافتم; چه بسا «الالبیة » تحریف «الالهیة » باشد.

138. حرکة التالیف فی البحرین، ص 280.

139. الذریعة، 17/179. [قواعد المرام، به تحقیق سید احمد حسینی اشکوری در قم و در سلسله منشورات کتاب خانه بزرگ آیة الله العظمی مرعشی نجفی چاپ شده است. تاریخ چاپ دوم آن 1402ه.ق. می باشد. مترجم] .

140. مجمع البحرین، 6/172.

141. الذریعة، 1/14.

142. اعیان الشیعه، 9/198 و 1/158.

143. الاعلام، 8/293.

144. حرکة التالیف فی البحرین، ص 280.

145. السلافة البهیة، 1/45.

146. انوار البدرین، ص 64.

147. لولؤة البحرین، ص 259.

148. ذیل کشف الظنون، 1/164، بغدادی در هدیة العارفین 2/486، آن را یاد کرده است.

149. الذریعة، 3/37.

150. اعیان الشیعة، 9/189.

151. شرح نهج البلاغه، ا/ح.

152. شرح المئة کلمة، صفحه و.

153. لؤلؤة البحرین، ص 260. مصحح لؤلؤة البحرین گوید: «... من آن را بر اساس نسخه ای که یوسف بن محمد بن ابراهیم منانی در روز سه شنبه 17ذی الحجه سال 852ه. کتابت کرده بود، به خط خود کتابت کردم.»

154. هدیة العارفین، 2/486.

155. الذریعة، 24/61; هم چنین می گوید: «دست نوشتی از آن به خط یوسف بن محمدبن ابراهیم منانی نزد سماوی موجود است که در 17 ذی الحجه 852ه. از کتابت آن فارغ گردیده » . گویا این همان دست نوشت پیش گفته باشد که مصحح لؤلؤة البحرین از آن نسخه برداشته است.

156. اعیان الشیعه، 9/198.

157. معجم المؤلفین، 13/55.

158. شرح نهج البلاغه، 13/55.

159. الاعلام، 8/293.

160. معجم المؤلفین، 13/55.

161. الذریعة، 3/352.

162. هدیة العارفین، 2/486.

163. پیشگفتار تصحیح اصول البلاغة، ص 18.

164. الذریعة، 3/352.

165. اعیان الشیعة، 1/66.

166. وی، مقدادبن عبدالله بن محمد بن الحسین بن محمد السیوری الحلی الاسدی، فقیه، اصولی، متکلم و مفسر است. مؤلفات فراوانی دارد. درباره این مؤلفات، نگر: لؤلؤة البحرین، ص 172 و پس از آن، و معجم المؤلفین، کحاله، 12/318 (با ماخذی که ثبت کرده) .

167. الذریعة، 3/360، [سید محسن] امین هم در اعیان الشیعه 1/166، و بغدادی در ایضاح المکنون 1/229، این شرح را یاد کرده اند.

168. الذریعة، 3/352.

169. لؤلؤة البحرین، 259.

170. السلافة البهیة، 1/45.

171. هدیة العارفین، 3/486.

172. الذریعة، 25/61.

173. اعیان الشیعة، 9/198.

174. انوار البدرین، 66.

175. اعیان الشیعه، 9/198.

176. انوار البدرین، ص 64.

177. لؤلؤة البحرین، ص 260.

178. هدیة العارفین، 2/486.

179. الذریعة، 14/4.

180. اعیان الشیعه، 9/198.

181. الاعلام، 8/293.

182. حرکة التالیف فی البحرین، ص 280.

183. السلافة البهیة، 1/42.

184. انوار البدرین، 64/.

185. لؤلؤة البحرین، ص 255 و 259.

186. هدیة العارفین، 2/486.

187. الذریعة، 21/230.

188. اعیان الشیعة، 9/198.

189. مجمع البحرین، 6/172.

190. لؤلؤة البحرین، ص 260.

191. هدیة العارفین، 2/486.

192. ایضاح المکنون، 1/72.

193. معجم المؤلفین 13/55.

194. الذریعة، 2/32.

195. الاعلام، 8/293.

196. اعیان الشیعه، 9/198.

197. حرکة التالیف فی البحرین، ص 280.

198. شرح نهج البلاغة، ص 61.

199. انوار البدرین، ص 61.

200. السلافة البهیة، 1/45; لؤلؤة البحرین، ص 259.

201. انوار البدرین، ص 63.

202. همان.

203. شرح نهج البلاغه، ا/ح.

204. نگر: لؤلؤة البحرین، ص 259، و [شیخ] بهائی در کشکول خویش از آن نقل می کند، و روضات الجنات 7/220، سفینة البحار، القمی، 2/526، فهرست علماء البحرین به نقل از دکتر محفوظ، ص 180، الکنی والالقاب، قمی، ص 419. به نقل از مقدمه تصحیح شرح المئة کلمه، شیخ میثم صفحه ط. هدیة العارفین، 2/486، ایضاح المکنون مثل: 1/14، 2/32، 3/37، 3/352، 4/14، 21/230، 25/61. صاحب اعیان الشیعه هم این رای را پسندیده، 1/166 و 9/197; و نیز کحاله در معجم المؤلفین، 13/55، و امینی در الغدیر، 4/188، و دکتر الاعم در کتابش درباره [نصیرالدین] طوسی، ص 53.

205. الاعلام، 8/293; حرکة التالیف فی البحرین، دکتر ابا حسین، ص 280.

206. مصادر دراسة تراث البحرین، دکتر حسن علی محفوظ، ص 180، ولی دکتر محفوظ تاریخ نخست یعنی 679ه. را در کتاب المنتخب من ادب البحرین اش بر می گزیند. نگر: نوشتار وی، ص 256.

207. نگر: لؤلؤة البحرین ص 217، هامش شماره 47 به قلم مصحح، و: شروح نهج البلاغه، العاملی، ص 86.

208. الذریعة، 14/150، ونگر: الاعلام، 8/293.

209. الاعلام، 8/293. مهم است اشاره کنیم که صاحب ایضاح المکنون گفته وفات او «پس از سال 972. بوده که این غلطی است هویدا.

210. اعیان الشیعة، 9/197; و او از رساله کفعمی در باب وفیات علماء این مطلب را نقل می کند.

211. لؤلؤة البحرین، ص 6. یاقوت در معجم اش 5/409 می گوید: «هلثا: بالثاء المثلثة والقصر، وهو صقع من اعمال البصرة بینها وبین البحر» .

212. لؤلؤة البحرین، ص 261.

213. انوار البدرین، ص 64.

214. همان، ص 66.

215. الکنی والالقاب قمی، 419، به نقل از شرح المئة کلمه شیخ میثم، صفحه ط.

216. سفینة البحار، القمی، 2/526.

217. الذریعة، 1/14. از رساله تراجم علماء بحرین، نوشته شیخ سلیمان بحرانی، نقل می کند.

218. حرکة التالیف فی البحرین، ص 280.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی