با سپاس و تقدیر فراوان از همکاری و همراهی باشگاه «رادیویی جوان» به ویژه جناب آقای علی اکبر رزمجو با ستاد دهه فجر انقلاب اسلامی، چکیده مطالب مورد بحث در میزگرد نقد و بررسی کتاب «معمای هویدا» را به محضر خوانندگان گرامی تقدیم می دارد:
چکیده:
موضوع این میزگرد نقد و بررسی کتاب «معمای هویدا» نوشته دکتر عباس میلانی است. کتاب مذکور ابتدا توسط دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، با عنوان «ابوالهول ایرانی» ترجمه شد که مورد اعتراض آقای میلانی قرار گرفت. سپس ایشان با اهتمام مجدد به ترجمه این کتاب پرداختند که به چاپ سیزدهم رسید و پیرامون آن نیز بحث های فراوانی مطرح شد و اینک باشگاه رادیویی جوان به منظور بررسی کتاب مورد نظر با همراهی باشگاه گفتمان انقلاب اسلامیِ ستاد دهه فجر و نیز مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، اهتمام به برگزاری یک میزگرد علمی در این راستا نموده اند. بنابراین، میزگرد نقد کتاب «معمای هویدا» با حضور آقایان دکتر غلامرضا وطن دوست (عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز)، موسی حقانی و سید مصطفی تقوی مقدم (از محققان مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران) برگزار گردید که دیدگاه های خود را پیرامون معایب و محاسن این کتاب بیان نمودند.
به گفته ناقدان این کتاب، علت و انگیزه بحث راجع به «معمای هویدا»، وجود تناقضات و اشتباهاتی است که در متن این نوشته به چشم می خورد؛ البته اساتید با اشاره به نکات مثبت و معرفی صوری کتاب، در خصوص تعارضات محتوایی آن نیز مطالبی ایراد نموده، و از حیث مسائل تاریخی و تاریخ نگاری ایراداتی وارد ساخته اند بدین مضمون که در نقاط مختلف کتاب ناهماهنگی هایی به لحاظ واقع بینی تاریخ مشهود است. چه بهتر که مخاطبان گرامی برای آگاهی بیشتر از پیام کتاب و اشکالات و محسنات آن این نقد را مورد امعان نظر قرار دهند.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ماه 1357، به عنوان یکی از برجسته ترین رخدادهای قرن بیستم قلمداد شده و از همان آغاز با واکنش های گسترده و مختلفی در سطح داخلی و خارجی مواجه گردیده است. چندان که از یکسو علاقمندان این حرکت شگرف مردمی درصدد تقویت روزافزون آن بر آمدند و از سوی دیگر، دشمنان و مخالفان، به فکر از میان برداشتن جریان حیات نواندیشانه ملت ایران افتادند. اما از آنجا که دوستداران انقلاب در راه حفظ آن از هیچ کوششی دریغ نداشتند، معاندین و مخالفین حتی؛ از اعمالی چون کودتا - ترور - جنگ و محاصره اقتصادی نیز طرفی برنبستند. از همین رو تصمیم به جنگ فرهنگی گرفتند تا شاید، از طریق هجمه بر زیر ساخت فکری طرفداران نظام اسلامی به توفیقاتی دست یابند.
با آگاهی از این حقیقت که تاریخ معاصر، ایران یکی از ارکان مهم در شکل گیری انقلاب اسلامی بوده و هست، دشمنان تصمیم به تحریف حقایق گرفتند تا از این راه اذهان مریدان نظام را مشوش ساخته و به طور هم زمان؛ چهره و کارنامه موجه و مردم پسندی از عمال دوره پهلوی، در کنار عملکرد و وجهه منفی و تحریف شده ای از کارگزاران نظام جمهوری اسلامی به خوانندگان تاریخ عرضه نمایند. این کار همچنان ادامه دارد و در قالب کتب و آثار به ظاهر علمی و بی طرفانه و محققانه عرضه گردیده و می گردد. لذا مقابله با آن، کار پژوهشی و کارشناسانه می طلبد.
با عنایت به این مسایل و به ویژه با درک خطری که از این منظر متوجه نسلِ جوان ایران می باشد، باشگاه رادیویی جوان به عنوان یکی از واحدهای فرهنگی که تماس رودررو و مستمری با جوانان دارد و اهمیت مضاعفی را برای اطلاع رسانی صحیح و شفاف قایل می باشد، اقدام به برپایی سلسله میزگردهایی تحت عنوان؛ «کتاب شناسی انقلاب» نمود تا بانقد و بررسی و تحلیل کارشناسانه تعدادی از کتابهای ابهام برانگیز حوزه تاریخ معاصر و علوم سیاسی، به تنویر افکار جوانان علاقمند به آثار عرضه شده در این حوزه ها یاری رساند.
نخستین جلسه از سلسله میزگردهای کتاب شناسی انقلاب، به تجزیه و تحلیل و موشکافی کتاب معمای هویدا اختصاص دارد که در آن چند تن از کارشناسان دانشگاهی و پژوهشگران خبره، به بررسی روش تحقیق و محتوای این کتاب پرداخته اند که خلاصه و اهّم مطالب مطرح شده در این جلسه از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
از آنجا که مطالب ارایه شده توسط کارشناسان به شکل شفاهی بازگو شده است، تبدیل آن به شکل مکتوب و منثور خالی از ایراد نخواهد بود. لذا پیشاپیش، برای ایرادها و کاستی های احتمالی، از خواننده محترم عذرخواهی می شود.
ضمنا لازم به ذکر است که این میز گرد، که نقدی برکتاب «معمای هویدا» است؛ با شرکت کارشناسان و اساتیدی همچون؛ آقایان دکتر غلامرضا وطن دوست...، موسی حقانی... و سید مصطفی تقوی مقدم برگزار شده است که اداره جلسه را جناب آقای دکتر محمدرضا دهشیری بر عهده داشته اند.
***
در آغاز بحث از آقای دکتر غلامرضا وطن دوست می خواهیم که درباره محتویات این کتاب توضیحاتی را بفرمایند:
دکتر وطن دوست: بنده تشکر می کنم که از من دعوت کردند تا در این جمع شرکت کنم. تلاش ما در مسیر یک بحث علمی جریان خواهد داشت و در این راستا می بایست هدف نقد کتاب باشد نه نقد شخصیت. بحث ما این نیست که کسی را تبرئه و یا کسی را محکوم نماییم. بنابراین، نه دادگاهی هستیم و نه این اختیار را داریم. ضمنا این نوع برخورد، از نگرشی علمی به دور است.
در هر صورت، این کتاب به شانزده فصل تقسیم شده است در مقدمه قسمت اول کتاب، آقای «دکتر میلانی» نویسنده کتاب «معمای هویدا» می گوید: هدفش ارزیابی نهایی از چند و چون سیاست های نوسازی و دستاوردهای اقتصادی دوران پهلوی نیست بلکه؛ صرفاً تدوین روایتی از زندگینامه امیرعباس هویدا مطرح می باشد. ایشان یک نگرش علمی به این قضیه دارد و البته از زوایای خاصی نیز به مسئله نگاه می کند که به عنوان یک روشنفکر این نوع از دیدن هم قابل بحث است و اگر ما یا هر کس آن دیدگاه را قبول ندارد، می تواند بگوید که نویسنده از دیدگاه خاص روشنفکری به قضیه نگاه می کند.
فصل اول کتاب به اوضاع اوایل انقلاب باز می گردد و نویسنده نیز از انقلاب شروع می کند و شرایط اول انقلاب و زمانی را که حضرت امام به ایران بر می گردد و شور و شوقی که در کشور وجود دارد و این مسائل را بررسی می کند. سپس به دوران کودکی آقای امیرعباس هویدا و زمانی که ایشان با خانوده اش چون پدر ایشان در وزارت امور خارجه کشور خدمت می کرد در بیروت اقامت داشته اند، می پردازد. نویسنده چند بخش را به دوران کودکی و جوانی آقای امیرعباس هویدا و تحصیلات ایشان اختصاص می دهد که در این جا ذکر می گردد که آقای هویدا برای ادامه تحصیل عازم فرانسه می شوند و در جنگ جهانی دوم نیز ناچار از فرانسه به بروکسل می رود چرا که جنگ مانع از اقامت وی در فرانسه است. و بالاخره به ایران باز می گردند و ابتدا خدمت نظام را انجام می دهند. پس از مدتی وارد وزارت خارجه شده و خدمت می کنند. بعد هم وارد شرکت نفت می شوند. سپس در کابینه آقای «حسنعلی منصور» مشغول خدمت شده و با آقای حسنعلی منصور نیز بسیار صمیمی می شوند تا اینکه؛ منصور ترور می شود و با نظر و پیشنهاد شاه نیز ایشان به نخست وزیری می رسد. فصل 11 و 12 و 13 این کتاب، مربوط به دوران صدارت آقای امیرعباس هویدا است و تحلیلی جامع از این دوران و فعالیت هایی که ایشان داشتند، عرضه می کند. در فصل 14 دوران برکناری آقای هویدا از نخست وزیری و دستگیری ایشان مد نظر قرار می گیرد و فصل 15 و 16 به دوران انقلاب اسلامی می پردازد.
من فکر می کنم، یکی از دلایلی که این کتاب، از جمله کتب بسیار موفق و پرفروش در بازار ایران بوده، گستردگی منابع آن باشد. ایشان از منابع موجود در آرشیو آمریکا و فرانسه، که بسیاری از این اسناد، تا کنون به زبان فارسی و حتی انگلیسی نیز چاپ نشده است، بسیار استفاده کردند. نویسنده زحمت کشیده و این منابع را تهیه و استفاده کردند. وی با پنجاه و نه شخصیت و رجال سیاسی ایران و جهان مصاحبه کرده اند. البته؛ بعضی از قسمت های منابع این کتاب می توانست، کاملتر نیز باشد. آقای میلانی تقریباً چهار یا پنج سال در تنظیم این کتاب زحمت کشیدند و این کتاب را تنظیم کردند. پس محتوا و علمی بودن کتاب، یکی از محاسن آن است. از محاسن دیگر این کتاب نگاهی است که نویسنده به اوضاع و احوال ایران در صحنه بین المللی، در آن مقطع زمانی و در سیستمی که آقای هویدا قرار داشت، دارد. هویدا به عنوان نخست وزیر کار می کرد و در نهایت اگر شما به محاکمه آقای هویدا نگاه کنید، مرتب می گفت: من بخشی از یک سیستم بودم. دکتر میلانی یک نگرش سیستماتیک به کل قضیه دارند و نمی شود انکار کرد که هویدا واقعاً مقصر نبود. بالاخره ایشان نخست وزیر بوده و بی تردید هر اتفاقی که برای این مملکت افتاد ایشان نیز در آن سهیم بود.
بنابراین این کتاب از لحاظ ساختار کتابی علمی محسوب می شود یعنی؛ فصل بندی و بخش بندی آن بسیار علمی است. منابع آن هم بسیار مستند است. ضمناً شیوه نگارش آقای دکتر میلانی هم از نقاط قوت کار است. اگر شما متن انگلیسی اش را نگاه کنید، فوق العاده سلیس و عالی نوشته شده است. مجلات بسیار معروف بین المللی در دنیا مثل: foreign affairs و Siatel timesو سایر مجلات بسیار معتبر بین المللی نیز این کتاب را نقد کرده اند و نگارش بسیار غنی و قوی کتاب را تأیید نموده اند بدین مضمون که بسیار زیبا نوشته شده و واقعاً نویسنده یک استاد مسلم زبان انگلیسی هم هست. فارسی آن را هم اگر مطالعه کنید یعنی کتاب خودشان را که به فارسی برگردادند، دقیقا از این مشخصه ها برخوردار می باشد. حالا بعضی اوقات هم انتقاد شده که برخی واژه هایی را به کار می برد که هنوز در زبان فارسی جا نیفتاده است. شاید به این دلیل است که ایشان شانزده سال است که در ایران نیستند و در خارج از کشور درس می دهند. در مورد هدف گیری کتاب، احساس من این است که نویسنده سعی کرده همان طور که متعهد می شود؛ «بی طرفانه» به قضیه نگاه کند. اما به هر حال، نظر شخصی خود را نیز دارد یعنی؛ این جور نیست که کتاب بی طرفانه باشد. نظر خود را داشته و طبعاً به نظرش نیز اعتقاد دارد. نظر و دیدگاه ایشان نیز، یک دیدگاه روشنفکرانه است. در واقع ایشان مشکل و معضل و بدبختی گذشته ایران را، در برخورد سنت و تجدّد می داند. این که، این دو نگرش هرگز نتوانستند با هم آشتی کنند و مسائل میان خود را مرتفع سازند. مشکلات آقای هویدا، با آن عکس که روی جلد این کتاب مشاهده می شود پیپ، ارکیده و عصا شاید چهره یک ایرانی اصیل نباشد، یعنی؛ می شود اینطور مطرح کرد که آیا این آقا، با این پیپ و عصا و ارکیده، و با این تیپ و قیافه، می خواهد برود در روستاهای دور افتاده ایران، مدرسه و راه و غیره افتتاح کند؟!
آقای حقانی: آقای دکتر وطن دوست در معرفی کتاب، کار ما را تا حدودی راحت کردند. من بحثم را از روش تاریخ نگاری آقای میلانی شروع می کنم.
ایشان عنوان می کنند که «من با یک شک دکارتی کار را انجام دادم» اولاً بیان می دارند که سابقاً در آن رژیم زندانی بودند و با یک شک دکارتی در نظر دارند که یک بازبینی و بازنگری در موضوعات تاریخ معاصر از جمله موضوع هویدا و زندگی هویدا که حدود سیزده سال در این کشور، به عنوان شخص دوم کارکرده است، داشته باشند. هر چند هویدا معتقد بود که شخص دومی وجود ندارد، بلکه یک شخص وجود دارد و آن هم خود شاه است. یعنی کاملاً خودش را در خدمت شاه قرار داده بود. در هر صورت بررسی دوره سیزده ساله ای که هویدا در آن حضور داشت، از اهمیت بسیار زیاد برخوردار است. چرا که یکی از مقاطع حساس تاریخ معاصر ما است.
آقای دکتر وطن دوست اذعان می کنند که کاری که درخور توجه باشد و بشود به آن استناد کرد در این زمینه بسیار اندک صورت گرفته است. ما وقتی کتاب را می خوانیم، می بینیم که ایشان شک دکارتی را اعمال می کند یعنی؛ در خیلی از مواردی که خودشان هم قبول داشتند و یا خیلی ها قبول دارند، شک می کنند. آن شک هم به نظرم محترم است یعنی؛ ما می توانیم در همه چیزی که تا به امروز شنیدیم، شک کنیم. ولی مسئله ای که مطرح می شود این است که بعد از شک، چه مسیری را طی می کنیم و به کجا می رسیم و این خیلی اهمیت دارد. بنابراین آقای میلانی در طی این شک موفق بودند، یعنی؛ در همه چیز شک کردند. اما در طی مسیری که باید به این سؤالات پاسخ بدهند، توفیق چندانی نداشتند زیرا: ایشان مبنای کارشان را خاطرات شفاهی افراد قرار دادند. چه بسا که آقای میلانی می گویند: با صد و سی و چهار نفر مصاحبه کرده و از این تعداد، از افرادی که صحبت هایشان قابل استفاده بوده استفاده کردند. عنوان می کنند که، اسناد رسمی و خاطرات، بهترین منابعی است که ما می توانیم در تاریخ نگاری به آن استناد کنیم. مشکلی که در اینجا به چشم می خورد این است که از نظر بنده، هیچگاه، نمی توان از اسناد رسمی و خاطرات شفاهی، در بررسی تاریخی به عنوان حرف نهایی، استفاده کرد. آقای میلانی در رابطه با کودتای 28 مرداد عنوان می کند که وزارت خارجه یا دولت آمریکا اذعان می دارد که اسناد این کودتا گم شده یا سوخته و از بین رفته است. گزارشات متعددی در این زمینه وجود دارد مبنی بر اینکه آمریکاییان بعد از گذشت این سالیان طولانی، هنوز اسناد 28 مرداد را منتشر نکرده اند؟ یعنی انگلیسی ها بعد از گذشت نزدیک به صد سال هنوز اسناد مشروطیت ایران را منتشر نکرده اند و آن چیزی را هم که منتشر کردند، به صورت ناقص است. پس ما به همین اسناد رسمی هم نمی توانیم اتکا کنیم. مضافاً این که اسناد، خلاصه در اسناد رسمی خلاصه نمی شود. ما اسناد خصوصی داریم. اسناد متعلق به سرویس های جاسوسی نیز داریم. در واقع وزارت خانه هایی داریم که عین وزارت خارجه، به صورت رسمی و دیپلماتیک با مسایل برخورد می کنند و به نظر من این موارد از نظر آقای میلانی پوشیده مانده است. به نظر من، اسناد رسمی تا حدودی سعی دارد تا مسایل را مخفی سازند یعنی؛ مسایل پشت پرده و همچنین مسایلی که واقعیت ها را عریان تر و آشکارتر ذکر می کند. و گاهی اوقات هم تلاش می کنند سندسازی نمایند.
درباره تاریخ شفاهی باید گفت: که می تواند یکی از منابع تاریخ نگاری باشد. ولی معمولاً کسی که خاطره می گوید، سعی می کند خودش را به نوعی تبرئه کند یعنی؛ کاستی ها و نواقص خودش را بپوشاند و احتمالاً به گردن دیگران بیندازد. این محقق است که باید در بررسی احوال گوینده دقت شود و آن را با اسناد اما نه فقط اسناد رسمی مقایسه کند و در پایان به یک نتیجه معقول برسد. آقای میلانی صراحتاً می گویند: من خاطرات افراد را گرفتم و در مواردی که یک نفر، دو سه مورد از حرف هایش درست در آمد، دیگر بقیه صحبت های وی را بی تردید پذیرفتم.
از نظر نگاه جامع به منابع هم، فکر می کنم که ایشان دچار مشکل هستند، چون مثلاً خیلی از منابع را که در داخل ایران منتشر شد، ندیدند در حالی که در تدوین یک زندگی نامه جامع در خصوص هویدا و یا هر فرد دیگری که قرار است زندگیش به شکل نقادانه، مورد بررسی قرار گیرد.
این که منابع کتاب مستند است و یا طبق گفته آقای وطن دوست، آدرس ها دقیق داده شده، متأسفانه این طور نیست. یعنی ایشان استنادشان به بعضی از منابع به شکل ناقص است. آدرس هایی که داده اند حتی آن اصول ابتدایی ارجاع و آدرس در آن رعایت شده که این خیلی عجیب است. در ترجمه فارسی این کتاب، مخصوصا در فصل پنجم، موارد مختلفی وجود دارد از جمله: دستیابی به اسناد وزارت امور خارجه فرانسه که برای عموم، تا سال 2005 قابل دسترسی نیست. یعنی دستیابی به مجموعه اسنادی که دسترسی آن برای عامه غیرممکن است، در صورتی که شرط آن است که چه در نقل آدرس ها و چه در انعکاس موارد، امانت رعایت شود که متأسفانه هیچ یک از مسایل در بخش پنج و سایر بخش ها رعایت نشده است.
آقای تقوی: همان طور که آقای دکتر حقانی اشاره کردند و از نظر شیوه های تاریخ نگاری خدشه هایی برکار ایشان وارد داشتند، من هم فکر می کنم ایرادهای جدی بر کتاب وارد است. از جمله: ایرادهایی که به نظر من برکار آقای میلانی وارد است؛ اینکه ایشان نتوانستند جدا از دغدغه های امروز خود، به سراغ گذشته ایران بروند و تحلیلی از آن شرایط در قالب علمی و منصفانه و بی طرفانه، در چهار چوب یک تئوری علمی ارایه بدهند و به این ترتیب خواننده به وضوح می تواند از سرو ته نوشته ایشان دریابد که به هر حال، ایشان فردی است با گرایش فکری خاص خودش و از همان زاویه فکری، که آن زاویه بالطبع قابل بحث و تأمل است، به روایت می پردازد و در واقع بازخوانی از درون و احوال خودش کرده و هویدا را ترسیم می نماید. وگرنه اگر بنا بر زندگی نامه خود هویدا باشد روایت های گوناگون از زندگی هویدا شده؛ از شرح حال، خدمات، خیانات دوره صدارت، کودکی و نیاکان ایشان، خودشان و کارشان. اما این روایتی که ایشان کرده اند و تصویری که از آن مقطع تاریخی به طور کل در قالب روایت از هویدا ارایه کرده اند؛ تصویری است که می شود گفت: جانبدارانه و غیر واقع بینانه است.
اما بررسی ماهیت کار، اولین ایراد ماهوی که بر این کار وارد است این نکته می باشد که شاید نویسنده، در قالب بازخوانی و تجدید روایت هویدا و نه ترسیمی بی طرفانه و منصفانه از او، نقد حالی از خودش کرده است. دوم که در پی ایراد اول می آید اینکه: به نظر من پارادوکس عجیبی در تمام کتاب به گونه ای نمایان و موجود است که ناشی از همان مشکل اولیه است. و نویسنده به رغم این که تلاش کرده است، تمام دانش خود را در فضاسازی برای ترسیم جامعی از شرایط آن دوره و تحولات سیاسی آن زمان، نقش هویدا و جایگاه شاه و همچنین ساختار و سیستم حاکم بر آن روز به کار گیرد تا چهره مناسبی از هویدا ارایه نماید، اما با این حال در سراسر کتاب تکلیف هویدا عملاً روشن نمی شود، حداقل از دیدگاه یک خواننده منتقد. و در مجموع وی در نمی یابد که با این بازخوانی و تجدید روایتی که نویسنده می خواهد از هویدا کند و او را در قالب آن سیستم ببیند، جایگاه هویدا کجاست و اگر هویدا نمی توانست که کاری انجام دهد، چرا وارد سیستم شد؟ و با این وصف دیگر چه جایی برای دفاع از او باقیست؟ و اگر هم کسی می خواهد ادعا کند که او نقش مثبتی در سیستم داشت، باید بتواند چنین موضوعی را ثابت کند؛ اما این کتاب از عهده این مهم بر نیامده است.
دکتر وطن دوست: من نمی گویم این کتاب بی عیب است، بلکه اشتباه هم در آن دارد، حتی اشتباه تاریخی! به همان دلیلی که خیلی از اسناد رو نشده حتی اسناد داخلی خودمان نیز، این ایراد را دارد، بلکه این ایراد وارد است که شاید آقای میلانی، بهتر بود به اسناد و مذاکرات مجلس هم توجه بیشتری می داشت. بالاخره، 13 سال اسناد مذاکرات و بحث های مجلس هم مربوط به دوران صدارت ایشان بود، که نویسنده می بایست بیشتر به آن توجه می کرد؛ ولی متأسفانه می بینید، اغلب کسانی که به زبان مسلط هستند و می توانند از منابع استفاده کنند، دسترسی به منابع فارسی به مراتب برایشان سخت تر از دسترسی به منابع بین المللی است.
من با این حرف آقای حقانی موافقم که دخالت های زیادی در تاریخ ما شده و شکی در آن نیست. از کودتای 28 مرداد به بعد، دولت و کشور ما تحت سلطه یک ابرقدرت، آن هم آمریکا بود، پس تصور نکنیم که توطئه ای در کار نبوده است ولی، توطئه بحث دیگری است. اگر ما احساس کنیم همه چیز برمبنای توطئه انجام می گیرد، فردا خودمان را هم باور نمی کنیم. پس بنده با آقای حقانی موافقم که دخالت هایی در ایران انجام شده، چرا که ما کشوری جهان سوم هستیم. ولی باید واقع بینانه بنگریم، تا فکر نکنیم ما هیچ هستیم؛ بلکه باید حد وسط را رعایت کنیم. نه منکر آن بشویم و نه تحت تأثیر کامل آن قرار بگیریم.
آقای تقوی: به نظر من این کتاب در ترسیم چهره واقعی هویدا مشکل داشته و موفق نبوده است. ما چه تعریفی در قالب علمی از هویدا و توسعه باید داشته باشیم، تا براساس آن، هویدا و تحولات واقعی دوران سیزده ساله صدارت او، با آن توصیفی که در کتاب از هویدا و توسعه ارایه شده، تطبیق پیدا کند.
آقای حقانی: از نظر من، یکی از انتقادات جدی که به این کتاب وارد است، اشتباهات تاریخی آن، نظیر؛ ارجاع های نادرست و بد و ناقص در آدرس های آن که زیاد به چشم می خورد. برای نمونه؛ در فصل پنجم آقای میلانی، بر مبنای اسناد رسمی آرشیو فرانسه، به بررسی ماجرای سفارت ایران در فرانسه و قاچاق و نقش هویدا و زین العابدین رهنما می پردازد. ایشان براساس آن اسناد، چنین نتیجه گرفتند که هویدا در آن ماجراها، مشارکتی نداشته و مقصر زین العابدین رهنما بوده است. این حرف آقای میلانی باعث شده که علی رهنما نوه زین العابدین رهنما حساس شوند و بروند اسناد را بررسی کنند. سپس ایشان نیز، در کتاب کوچکی که منتشر کرده اند، دقیقاً به مواردی از مآخذ نادرست که آقای میلانی آدرس داده اند، اشاره کرده اند. (مثلاً بسته 24 سند شماره 46) که در این بسته، اصلاً سندی با این عنوان و مضمون وجود ندارد. و مثلاً در یک بسته دیگر، سندی یافتند که تقریباً شبیه آن بوده است. این بحثی است که اگر بیشتر بخواهم قضاوت کنم، باید بروم آنجا و از امکانات آرشیو فرانسه استفاده کنم. نمونه ای دیگر، این موضوع که آقای هاشمی رفسنجانی، اسلحه ای را که منصور با آن ترور شد در اختیار بخارایی و هیئت مؤتلفه گذاشته است. و آقای میلانی در این کتاب، آدرس داده اند، که در کتاب هاشمی، (دوران مبارزه صفحه فلان...) بنده به آن کتاب و صفحه نیز مراجعه کردم و برایم جالب بود؛ چون چیزی که ایشان گفته اند و من جزو اشتباهات تاریخی محسوب می کنم در آن کتاب و صفحه وجود ندارد و دفتر آقای هاشمی هم در روزنامه ها به شدت تکذیب کرده اند. بنابراین باید نویسنده باید بیشتر تأمل نماید، هم در این باره و هم در مورد آقای رهنما و سایر ایرادهایی که در کتاب موجود است.
ایراد دیگر، عدم دقت در گزارش تاریخی است. سبک این کتاب بیشتر به سبک رمان های تاریخی نزدیک است، تا یک تحقیق مستند تاریخی. هر چند ایشان تاریخ ذکر کرده اند ولی در ذکر تاریخ ها هم دقت نکرده اند. و به جرأت می گویم؛ در ذکر تاریخ ها، یک سال دو سال هفت یا هشت ماه، تفاوت فاحش وجود دارد. مثلاً در مورد حضور آقای رهنما در سفارت ایران در فرانسه تاریخی را ذکر کرده اند که آقای رهنما در آن تاریخ هفت، هشت ماه بوده که از سفارت فرانسه رفته بود. یا مورد دیگری از اشتباه تاریخی؛ اینکه مبارزه علی امینی را در صفحه 1347 ذکر کرده اند و در صفحه ای دیگر گفته اند 1346. ایشان به کرات این اشتباهات را دارند و از مورخ این اشتباه ها بعید است. من سه خط از کتاب را در مورد جمهوری خواهی در دوران رضاخان، قرار داد 1919 می خوانم و دوستانی که با تاریخ آشنا هستند، قضاوت خواهند کرد: «پس از قرار داد 1919 . اندیشه یک نظام مردمی در ایران رواج ناگهانی یافت».
که اصلاً معلوم نیست منظور نویسنده، چه زمانی است و یا اصلاً در تاریخ ایران، از قرار داد 1919 ، تا سال 1302 اول، دوم خرداد 1302 که پرونده جمهوری خواهی رضاخان بسته شد، چنین چیزی را مشاهده نمی کنیم. و در ادامه آن می نویسد: «رضاخان که در آن زمان وزیر جنگ بود».
در کدام زمان؟! اصلاً بحث کودتا را مطرح نکرده و بدون مطرح نمودن کودتا، از سال 1919 . به دوران سردار سپه بودن رضاشاه، به اینجا رسیده است. و یا می نویسد: «پس از چندی به نخست وزیری محبوب بدل شد نامزد اصلی مقام ریاست جمهوری بود».
سردار سپه، وقتی بحث جمهوری را مطرح کرد، اتفاقاً نخست وزیر بود، در جای دیگر ایشان می گوید: ترور منصور به فتوای امام و یا دست کم در دفاع از آن بود. شما نمی توانید این گونه بحث تاریخی کنید و این موضوع را که کذب محض تاریخی است، این گونه، در یک کتاب، جا بیاندازید و بگویید به فتوای امام. در صورتی که هیچ کس مدرکی پیدا نکرده که مربوط به فتوای ایشان باشد.
در جای دیگر، اشاره می شود به سردار اسعد: این سردار اسعد کدام سردار اسعد است. ایشان دقت نکرده و دارد نتیجه هم می گیرد. می گوید که عین الملک هویدا؛ پدر هویدا، به دستور جعفر قلی خان سردار اسعد فلان کار را کرد. جعفر قلی خان سردار اسعد؛ پسر علی قلی خان سردار اسعد است. کسی که سفارش به عین الملک هویدا داد. علی قلی خان سردار اسعد است، نه جعفرقلی خان. و نویسنده می گویند: که علت اینکه، عین الملک ناراحت و منزوی شده بود، این بود که جعفرقلی خان را در زمان رضاشاه گرفتند و زندانی کردند و در زندان نیز کشتند؛ که این کذب و اشتباه است.
نکته دیگر، بحث نحوه اعدام هویدا است که دکتر میلانی در آن دچار یک تناقض شده اند. اینکه گفته می شود به خاطرات شفاهی نمی شود اکتفا کرد، همین است. ایشان براساس یک قول گفته اند: هنگامی که هویدا را می بردند، به گلوی او تیر می زنند و بدین ترتیب نویسنده، قضیه ای تأثرانگیز ایجاد نموده است؛ در صورتی که براساس گزارش پزشک قانونی، که در همین کتاب آمده است و همچنین براساس عکسی که در کتاب چاپ شده؛ اصلاً دیده نمی شود که تیری به گلوی هویدا شلیک شده باشد. پس این یک دروغ تاریخی است و این کتاب بی طرفانه نوشته نشده است و عناد و دشمنی با انقلاب، در آن به چشم می خورد، که از یک محقق تاریخی، بعید است. عناد ورزی ها و فضاسازی ها، کاملاً مشخص است که اهداف سیاسی دارد و شأن علمی کتاب را به شدت کاهش می دهد.
دکتر وطن دوست: اینکه این کتاب غلط های زیادی دارد، شکی در آن نیست و من کتابی را ندیده ام که عاری از غلط باشد. نکته دیگر اینکه در مورد اعدام هویدا می توانید، به آخر کتاب آقای خلخالی، که در مورد هویدا است مراجعه کنید و اعدام هویدا را بخوانید و خودتان نیز قضاوت کنید. یک مطلب هم خانم دکتر انشا گفته اند و من اطلاعی در این زمینه ندارم و آن این است: کسی که تیرباران می شود، یک گلوله که می خورد کبود می شود چون ناگهان اتفاق می افتد. ولی در مورد هویدا چنین نبوده و کبودی در کار نیست و طبق گفته های این کتاب نیز، دو سه تا تیر خورده و سه ماه، جسد وی در پزشک قانونی می ماند و سپس به خاک سپرده می شود.
آقای حقانی: در این کتاب یک سؤال که برای بنده به عنوان یک مطالعه گر و کسی که مطالعه تاریخی می کند پیش می آید این است که آقای میلانی هویدا را به عنوان یک روشنفکر مطرح می کند. چون به 6 زبان زنده دنیا مسلط بوده است. زمانی که هویدا، به عنوان یک روشنفکر تجسم پیدا می کند و بعد می آید و تحت ساختار نظام استبدادی، به تدریج تبدیل به یک زایده و مهره شده و به عبارتی کسی می شود که به تعبیر خودش، قربانی می گردد. از کجا شروع به ساختاری استبدادی می کند تا اینکه نهایتاً، منجر به حذف خودش نیز می گردد. آیا هویدا روشنفکر است یا نه؟
آقای تقوی: برای من این سؤال مطرح است؛ که با وجود آنکه شاه و هویدا در فرایند یک انقلاب فراگیر مورد قضاوت ملت قرار گرفتند، اکنون نویسنده کتاب روایت خود را چگونه تدوین و ساماندهی کرده که خواننده را به نتیجه ای برساند که نسبت به شاه و هویدا، به ترحم آمده و آنها را مظلوم بپندارد؟ جناب آقای وطن دوست فرمودند؛ که ایشان از دیدگاه روشنفکری و تعارض سنت و تجدد، قضایا را می بینند. به نظر من از زاویه روشنفکری دیدن، نباید باعث گردد که از نظر علمی و سیاسی به یک ارتجاع برسیم. یعنی به توجیه و تطهیر دوره ای از تاریخ، که قضاوت ملی درباره آن شده و ما از نظر علمی و تاریخی قضاوت روشنی درباره آن داریم. باید دید چه ایرادهایی در متدولوژی و دیدگاه نویسنده وجود دارد که ایشان را به اینجا می رساند. مسلماً، چنانچه اصول علمی و تحقیقی و جامع نگری و بی طرفی در کتاب رعایت می شد و نویسنده فارغ از خیلی از حب و بغض ها می بود و در کند و کاوهایش دقت بیشتری داشت به این استنتاج ها نمی رسید که بخواهد شاه را متجدد بخواند. ما با چه تعریفی از تجدد و روشنفکری می توانیم شاه و نیز هویدا را متجدد و روشنفکر بخوانیم؟
دکتر وطن دوست: تعریف روشنفکر چیست؟ یا به قول مرحوم آل احمد روشنفکر کیست؟ این یک تعریف ثابتی نبوده و نباید به دنبال آن گشت. اینکه گفته شود؛ کدام طیف روشنفکر هستند و خطا نمی کنند، اشتباه نمی کنند، تشخیص آنها درست است، اصلاً چنین نیست.
این بحث که روشنفکر چیست و روشنفکر کیست معضل بزرگی است. و از طرفی هم نباید تصور کنیم که هر روشنفکری نباید اشتباه کند و یا اشتباه نمی کند یا خود فروشی نمی کند، خیانت نمی کند. چنین چیزی نیست. هایدگر، فیلسوف بزرگ در خدمت فاشیسم بود و بسیاری از روشنفکران خودمان نیز، در تاریخ صدسال اخیر، از زمره انسان های آگاه و مطلع بودند و منافع شخصی خودشان را هم دنبال می کردند. در خدمت شاهان هم بودند و چنین شخصیتی در تاریخ خودمان به وفور می بینیم. پس نمی شود روشنفکر را تعریف کرد، ولی در مورد اینکه هویدا از ویژگی های یک فرد بسیار تحصیل کرده، برخوردار بود، تردیدی نیست. همان طور که گفتیم، به چند زبان مختلف صحبت می کرد و با نویسندگان داخل در ارتباط بود، آثار آنها را می خواند و با آنها صمیمی بود، با صادق هدایت رفت و آمد داشت. با نویسندگان دوران صدارت خودش رفت و آمد داشت با اهل قلم و با اهل تئاتر در ارتباط بود. آقای خلخالی در کتابی خودش نوشته است که ایشان در زندان یا خواب بود و یا کتاب می خواند. پس هویدا روشنفکر بود. حال دوست دارید او را روشنفکر خائن بخوانید و تأیید کنید یا تکذیب.
آقای تقوی گفتند که با یک ناصواب به یک نتیجه ناصواب می رسیم و حال من نمی دانم این ناصواب را چگونه تعریف می کنند و این نتیجه ناصواب چیست؟ هیچ کس نمی گوید شاه و عمّال او خوب بودند اگر خوب بودند، انقلابی رخ نمی داد.
برداشت کلی من از کتاب این است که هویدا مقصر است و در بسیاری از نقاط کتاب، آقای میلانی هم، این را می گوید. ولی آنچه اندکی مسأله را بزرگ می کند، موضوع محاکمه است و من گفتم که شما به کتاب خاطرات خود آقای خلخالی بپردازید. بخوانید و خودتان قضاوت کنید. آن شیوه محاکمه مورد اعتراض بسیاری از افراد به خصوص افراد روشنفکر بود. حال شاید شرایط ایجاب می کرد آن گونه رفتار شود. من نمی دانم.
آقای حقانی: این درست است که بحث این کتاب بحث سنت و تجدد می باشد ولی، حتی براساس تعریف آقای میلانی نیز هویدا نمی تواند روشنفکر باشد. روشنفکر به نظر من شخصی دانشگاهی وکتاب خوان و یا اینکه در فلان کافه با صادق هدایت بنشیند و گپ بزند و بحث های فلسفی و فکری بکند نیست. به نظر آقای میلانی روشنفکر کسی است که سنت گریز، مذهب ستیز و تجددپذیر باشد و شاه تجددپذیر است. ولی ایراد شاه آن است که تجدد سیاسی را نپذیرفت. به نظر میلانی شاه و هویدا، متجدد هستند. معضل هویدا دین ومذهب است. آقای میلانی می گوید هم شاه و هم هویدا، با فرهنگ ایرانی و مذهبی بیگانه بودند. تعریف روشنفکر این است که دارای اندیشه سیاسی باشد و معضلات و مشکلات را ببیند و برای جامعه دارو تجویز کند؛ داروهای فکری فرهنگی، و در این تعریف هویدا نمی گنجد.
سؤال: باید گفت که بهتر است در ادامه بحث، بیشتر به صورت موردی به بررسی کتاب معمای هویدا و مطالب آن بپردازیم. ضمن اینکه ادامه بحث به صورت فصل به فصل از مهم ترین اهداف ما خواهد بود درست است.
آقای حقانی: اگر به صورت موردی این بررسی را انجام دهیم، در فصل اول چند مورد و نکته درخور عنایت و توجه به چشم می خورد. مثلاً: نکته ای که می شود به آن اشاره کرد، مصاحبه اکرانت خبرنگار فرانسوی، با هویدا در زندان است که آن خبرنگار نیز مورد شماتت بسیار قرار گرفته است، هم از طرف آقای میلانی و هم دوستان هویدا. در این قسمت آقای میلانی نکته ای را مطرح می کند که در شناخت آقای میلانی خوب است. ایشان می گویند: هویدا در عرصه حقوق بشر در رژیم پهلوی تزیین ویترین رژیم بود. چرا که آقای میلانی، چهره ای از هویدا ساخته که هیچ مداخله ای در امور نداشته و جزیی از سیستم بوده است، در صورتی که در این کتاب، عکس این مطلب عنوان شده است، یعنی او وظایف خود را با ولعی تمام انجام داده است؛ نه از سر وظیفه و ناچاری و تسلیم، بلکه با اشتیاق و ولعی، از رژیم و اعمال ضدحقوق بشر رژیم دفاع می کرده است؟ فصل اول، نکته خاص دیگری ندارد.
سؤال: با تشکر از آقای حقانی، برای اینکه توالی بحث ها حفظ شود، من از ایشان درخواست می کنم به بررسی فصل دوم بپردازند.
آقای حقانی: فصل دوم با عنوان برزخ بیروت؛ به زندگی هویدا در بیروت می پردازد و اشاره ای هم به وضعیت ایران قبل از کودتای 1299 دارد و سپس وارد کودتا می شود.یکی از مواردی که در این فصل، یک نقص بزرگ محسوب می شود این است که؛ یک نسب نادرست از هویدا ارایه می کند. خوب آقای فریدون هویدا در دسترس آقای میلانی بوده و همان گونه که در کتاب هم اشاره شده، کمک فراوانی در تهیه این کتاب به وی نموده است. وقتی صفحه های 50 و 51 را می بینیم، اصلاً متوجه نمی شویم پدر و پدربزرگ و مادر و مادربزرگ هویدا چه کسی هستند. در کتاب چنین آمده است «مادرش افسرالملوک، از فرزندان خاندان قاجار بود. افسرالملوک، نوه عزّت الدوله؛ تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه...» پس مادر هویدا افسرالملوک است و نوه عزت الدوله. در حالی که در چند سطر پایین تر می بینیم که عزت الدوله چند بار دیگر، پس از امیرکبیر ازدواج کرد و مادر هویدا نیز، حاصل سومین ازدواج بود.
بنابر این در جایی می گوید که نوه عزت الدوله است و در قسمتی دیگر می گوید: دختر عزت الدوله است. و اصلاً پدر افسرالملوک کیست؟ پدربزرگش کیست؟ در این جا چیز عجیب و غریبی اتفاق افتاده که من نتوانستم حلش کنم. با وجود اینکه دسترسی خوبی هم به افراد در این مؤسسه دارم و در مطالعات فردی خود هم سعی می کنم نسب افراد را در بیاورم، واقعاً اینجا گیج شدم که افسرالملوک نوه عزت الدوله است یا دخترش؟! و اینکه پدرش کیست؟ شوهرش کیست؟ مسایل مختلفی را در اینجا مطرح می کنم که دقّت نویسنده را در روایت کردن می رساند.
در صفحه 53، بحث با بی و بهایی را مطرح می کند و باز اینجا شروع می کند به مخدوش کردن تاریخ. در حالی که از بابیگری صحبت می کند، بلافاصله بهایی گری را مطرح می نماید، حال آنکه این دو از هم جدا هستند. یکی از تصورات آقای میلانی این است که غیراز نسب نامه آقای هویدا، وضعیت این خاندان را از لحاظ اعتقادی خوب مشخص نکرده. البته ایشان گفته که پدربزرگ هویدا بهایی بوده و پدر هویدا هم در مقطعی بهایی بوده اما به خوبی مشخص نکرده. با توجه به این که از دوره کارکردن عین الملک در کشورهای عربی و از رابطه عین الملک با بابی ها و بهایی ها و اساساً پیشینه یهودی این خاندان اسناد متعددی وجود دارد. میرزا یعقوب کلیمی جد هویدا یهودی بود، اینها جزء یهود یانی بودند، که در اواخر دوره فتحعلی شاه قاجار واوایل سلطنت محمدشاه قاجار از بغداد به ایران مهاجرت می کنند. ما پدیده ای داریم با عنوان یهودی های بغدادی که خیلی هم مؤثر بودند. در تاریخ معاصر ایران و متأسفانه کمتر در این مقوله بحث شده است. این خانواده یهودی در یک مقطع تغییر مذهب می دهند و البته مذهب که نه! آقای میلانی، بهایی را یک مذهب قلمداد می کند. در حالی که بهایی یک فرقه است و تعریف ما از مذهب یک تعریف خاص است. مذهب و دین در نزد کسانی که در این مورد مطالعه می کنند، تعریف روشنی دارد به هر حال خانواده مادری هویدا بابی و بهایی بوده اند که آقای میلانی به این موضوع نپرداخته است. در حالی که هویدا هم از طرف خانواده مادری و هم از طرف خانواده پدری وابسته به سران بابی گری و بهایی گری در ایران است.
هویدا خانواده ای داشت که در تجزیه قفقاز نقش داشتند و خیانت هایی که در آن زمان انجام داده اند نیز، از موضوعاتی هستند که آقای میلانی به آن نپرداخته است و پرداختن به این موضوعات، می توانست در شناساندن این خانواده مؤثر باشد.
زندگی عین الملک پدر هویدا، کمتر مورد بررسی قرار گرفته و سعی شده تا فعالیت عین الملک پدر هویدا، به نفع بهایی ها در کشورهای عربی پنهان شود؛ در حالی که اسناد این فعالیت ها موجود است. حتی بخشی از این اسناد، منتشر شده و شما در کتاب «ایران و قسطنطنیه فلسطین» سندهای این گونه همکاری ها رامشاهده می کنید که آقای عین الملک به نفع بهایی و بابی ها فعالیت می کرده و این باعث می شود که در کشورهای اسلامی به آن اعتراض کنند. یعنی در عربستان و در سوریه اعتراض می کنند و من نیز مدارکی در این زمینه دیدم که حاوی اعتراض و امضای مردم شامات و عربستان به اقدامات ضداسلامی عین الملک بود، که این کتاب سعی کرده یا آن را نادیده بگیرد و یا نفی کند. برای اینکه این اسناد، اسناد رسمی هستند، همان چیزی که آقای میلانی به آن تکیه می کند. در جای دیگری از کتاب که آقای میلانی مجددا سعی دارد بهایی را یک مذهب قلمداد کند. در صفحه 58 مشاهده می گردد، بخشی از مطالب درست است و یک بخش دیگر آن غلط. اینکه هویدا و برادرش هیچ تظاهری به تدین در زندگی نداشته اند یعنی؛ آدم هایی عملاً بی دین و لاییک بودند.
از دیگر کاستی های این فصل این است که اگر شما صفحه 59 را نگاه کنید بی دقتی در گزارش تاریخی را مشاهده می کنید. ایشان نوشته اند که امیرعباس 5 ساله بود که عین الملک به تهران فراخوانده شد. در فاصله سالهایی که خانواده هویدا از ایران دور بود، اوضاع ایران دگرگون شده بود یعنی رضاخان شاه کشور شده بود نویسنده در ابتدای کتاب گفته: هویدا در سال 1298 به دنیا می آید که بدین ترتیب؛ در سال 1303، 5 ساله بوده است و رضاخان هنوز در این دوره شاه نبود. از این مسایل زیاد است، مثلا،ً در جایی سال 1307 را مطرح می کند که سال 1305 درست است.
یکی از چیزهایی که کتاب به خوبی به آن پرداخته، مسأله تربیتی هویدا است. حال آن مسأله بهایی گری را کمتر به آن پرداخته است اما به وضعیت تربیتی او در فرانسه خوب پرداخته، که هویدا در یک نظام آموزشی لاییک تحصیلات خودش را در بیروت آغاز می کند. طبق نوشته کتاب، برنامه درسی مدرسه فرانسوی ها یک سره عرفی بوده؛ یعنی هویدا از همان ابتدا تربیتی غیر دینی و غیرمذهبی و لاییک داشت. در جای دیگر به یک نوع گرایش مارکسیستی و سوسیالیستی اشاره می کند، که هویدا در دوره تحصیلش در بیروت به آن دچار بود. جهت آشنایی بیشتر با هویدا لازم است به قسمتی از کتاب اشاره کنم که به تعامل هویدا با کتاب مائده های زمینی می پردازد.
نویسنده می گوید: این کتاب، کتاب محبوب هویدا بود که در آن آندره ژید به زبانی سخت و سرکش و غیرمذهبی هستی انسان را ارج می گذاشت، لذت طلبی را می ستود و بی پروا اعلان می کرد که دیگر ایمانی به گناه ندارم و میلانی می گوید: این کتاب در تمام دوره جوانی، همدم دایمی هویدا بود. قبلاً به یهودی بودن این خاندان در این صفحات اشاره کردم، هر چند که آقای میلانی از آن غفلت کرده است. ایشان می گویند که بحث امکان ایجاد دولت یهودی در بخشی از سرزمین فلسطین در آن زمان سخت رایج بود و هویدای جوان از جمله اقلیت کوچکی بود که از ایجاد چنین دولتی طرفداری می کرد و می گفت: این تنها پادزهر سامی ستیزی تاریخی است. پس ارتباط این خانواده با یهودی ها مشاهده می شود. ارتباط آن در جنگ جهانی دوم نیز به چشم می خورد. که هم هویدا و هم دایی او در یک مقطع زمانی گذرنامه هایی که در سفارت خانه های ایران بود، به یهودی ها می فروشند. اول به یهودی های ایران و بعد به یهودی های غیر ایرانی. حال وقتی صحبت از درستی هویدا می شود، با توجه به اینکه خواننده این موارد را می بیند،کمی مردّد می شود.
بنابر این شخصیتی که از هویدا در فصل دوم به دست می آید، شخصیتی لاییک، ضد دین و به نحوی عشرت طلب و التقاطی است، و از طرفی هم به شدت برقدرت طلب بودن هویدا تأکید می شود و در مجموع؛ یک نوع تناقض در شخصیت هویدا مشاهده می گردد.
سؤال: من فکر می کنم در این فصل یک نکته ذهن خواننده را به خود مشغول می کند که عبارت است از این موضوع که آقای میلانی اصرار دارد، هویدا را با یکی از قهرمان های داستانی یک نویسنده به نام مارلو مقایسه کند و چند صفحه ای را به این موضوع اختصاص داده و معلوم نیست که می خواهد به چه نتیجه ای برسد. بنابراین چنانچه در این مورد هم تحلیلی ارائه بفرمایید، تشکر می شود:
آقای حقانی: بله این مقایسه خوبی است بارون کلاپیک قهرمان داستان «سرنوشت بشر» است، اما در واقع حدیث نفس هویدا است. کلاپیک هم انسانی مانند هویدا بوده و در واقع عشرت طلب و در پی آن است که روزگارش را به بهترین نحوی بگذراند. او نسبت به اشرافیتی می برد که از سکه افتاده بود مانند هویدا که اشرافیت قاجار افتاده بود. بارون کلاپیک دنیایی پر از رؤیا و دروغ داشت که در واقع می تواند نوعی نقد شخصیت باشد، و حدیث نفس هویدا نیز محسوب شود. هویدا به کتاب مذکور علاقه داشت و مدام آن را می خواند؛ چون گویای شخصیت خودش بود. حال آقای میلانی منظورش از مقایسه چیست؟ اینکه یک سری واقعیت هایی را در مورد شخصیت هویدا تا حدودی مطرح می کند، به خصوص وقتی بحث ویژگی های فردی هویدا می شود، به آن انتقاد هم می کند که درست هم هست. نکته ای که در این برزخ بیروت «معمای هویدا» نوشته شده و من از آن نیز گذشتم، عضویت هویدا در تشکیلاتی است به عنوان تامپلر. شوالیه های تامپلر، شوالیه هایی بودند که در جنگ های صلیبی بر علیه مسلمین فعالیت می کردند و اساساً تامپلرها یک جمعیت فراماسونری هستند، حتی کسانی که تاریخ فراماسونری را مطالعه می کنند، معتقدند: که در تأسیس فراماسونری، یکی از جمعیت هایی که نقش داشتند. همین تامپلرها بودند که اول نقش مدافع بیت المقدس را داشته اند و بعدها بانکدار و صراف شدند و از همین توسعه مالی توانستند، شبکه های مختلفی ایجاد کنند که در نهایت یکی از همان شبکه ها، تشکیل فراماسونری بود. عضویت هویدا در چنین تشکلی، نشان می دهد که وی از ابتدا علاقه مند به این تشکیلات بوده است. البته آقای میلانی نیز، نه به صراحت، اما به طعنه گفته: که هویدا ابتدا در این تشکل ها عضویت داشته و بعد هم صراحتاً، عضو این تشکل در ایران می شود.
سؤال: در مورد نام گذاری این گروه به نام تامپلر، و چرایی این نام گذاری، و اینکه به چه دلیل این چند جوان، چنین گروهی را با چنین نامی تشکیل دادند، نیز توضیحاتی بدهید:
آقای حقانی: در تشکیلات فراماسونری، تقریباً از 14 سالگی به بعد، مخصوصاً بچه های فراماسونرها را تحت پوشش قرار می دهند یعنی؛ برای نوجوانان تشکیلاتی دارند و آنان را تربیت می کنند، تا اینکه فرد در سن 19 سالگی به عضویت لژ رسمی درآید.
با قاطعیت نمی گویم که او وارد این تشکیلات با چنین سابقه ای می شود، اما در هر صورت عضویت احتمالی هویدا در لژ فراماسونری، می تواند قراین و شواهدی در جهت جدی تر گرفتن دوران هویدا باشد و ما نیز این دوره را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار دهیم.
فصل سوم این کتاب نیز شبیه فصل قبل است. نکته ای در فصل سوم هست که وقتی آن را می خوانیم، تعجب می کنیم کسی که 13 سال به عنوان نخست وزیر ایران فعالیت می کرده، چه دیدگاهی نسبت به غرب دارد. در صفحه 74 چنین آمده است که هویدا می گفت: عازم اروپایی بودم که همه چیز از آنجا آغاز می شد و همه چیز در آن پایان می یافت. فردی را می بینیم که به قول نویسنده به شدت فرانکفیل است، یعنی؛ به شدت به فرانسه علاقه دارد و شیفته فرانسه است و تعلق خاطر او به ایران یک تعلق خاطر عاطفی است، نه فکری. و چون مادرش در ایران زندگی می کند و او نیز مادرش را دوست دارد، به ایران هم علاقه دارد و گرنه از لحاظ فکری، شیفته و علاقمند اروپا به ویژه فرانسه است. د راین فصل ما با موارد متعدد اخلاقی راجع به هویدا مواجه می شویم. مثلاً می گوید: همه عمر به غیبت، دلبستگی فراوان داشته است و ارتباط او با زنان هم در این فصل به شکلی مطرح گردیده که در شناخت هویدا و بعد تصویری که آقای میلانی به ما می دهد خیلی متفاوت است، یعنی وقتی می گوید: فرهیخته ترین فرد رژیم پهلوی؛ در ذهن آدم یک تصویر مثبتی از ایشان نقش می بندد، ولی شما در این جا می بینید که این فرهیخته ترین فرد، از لحاظ اخلاقی آلوده است و از لحاظ فکری نیز اصلاً تعلق خاطری به کشور و فرهنگ خودش ندارد و شیفته غرب است، که حالا انواع و اقسام آلودگی هایش را می توانیم در همین فصل مشاهده کنیم.
در صفحه 89 اشاره ای به دایی هویدا؛ «ابوالحسن سرداری» شده است. فروش گذرنامه های ایران به یهودی ها و یک سری مسایل اخلاقی، به دایی هویدا مرتبط می شود که در این بخش از کتاب نیز مشاهده می شود. همچنین به استفاده ای که هویدا در این دوره، از امکانات دایی اش می بردنیز اشاره می شود. نکته ای که هست؟؟ بلژیک وآلمان وفرانسه، در اختیار خانواده سپهبدی، سرداری، و هویدا بوده واین نکته را در همان زمان دکتر فاطمی در «مرد امروز» به آن اشاره می کند؛ عجیب است که این خانواده، سفارت خانه های کشور ما را در زمان جنگ، تحت تیول خود داشتند. گذرنامه می فروختند و هر کاری در این دوره دلشان می خواست می کردند و یک زمانی با آلمانی ها ارتباط گسترده ای داشتند و بعد با آمریکایی ها ارتباط پیدا می کنند و عملاً آن قسمت از سفارت خانه های ایران، در اختیار این باند یهودی صهیونیست که بسیار حساس و مهم بود، قرار داشت.
در همین فصل نویسنده یک تعریفی از هویدا می کند و من همین را می گویم و از فصل سوم می گذریم، چرا که فصل های بعدی مطالب مهمی دارد. نویسنده می گوید: در مطالعات التقاطی، هویدا دلبستگی اش به کسانی چون مالرو، استراتی، وژید، علایقش به تفکرات بورژوایی، دلزدگی اش از انقلاب و غیره، همه او را به یک روشنفکر فریبکار و ظاهر ساز بدل می کرد، این یک نکته ای است که خود آقای میلانی به آن اشاره کرده است.
سؤال: آقای حقانی لطف کردند و مطالب فصل دوم و سوم را به خوبی تحلیل فرمودند. ضمن تشکر از ایشان، تقاضا می کنم در مورد فصل چهارم هم نظرات خویش را مطرح بفرمایند:
آقای حقانی: فصل چهارم، سرزمین عجایب است که به دوران بعد از شهریور 20 و آن جریانات فکری، سیاسی که در ایران مطرح بود می پردازد. البته خیلی جسته و گریخته و در بعضی جاها نیز با یک نوع جانب داری مشخص. در این فصل نویسنده، به بازگشت هویدا به ایران اشاره می کند. بدین مضمون که هویدا با استفاده از پارتی خود، انوشیروان سپهبدی؛ شوهر خاله اش و عبدا... انتظام که مرشد فکری هویدا و کسی که هویدا را وارد فراماسونری نموده است، وارد این تشکیلات می شود، انتظام نیز کسی است که عین هویدا فرانکفیل است و در مقاطع مختلف نیز به او کمک می کند، هویدا در وزارت خارجه استخدام می شود او هم زمان هویدا به خدمت می رود و در زمان خدمت نیز مترجم گروهی از افسران آمریکایی در ایران می شود. شما حداقل از حوالی سال های 1323 تا 24 و شاید هم زودتر، می توانید ارتباط هویدا را با آمریکایی ها پیدا کنید و تماسش با برخی از روشنفکران نظیر، صادق هدایت و جلساتی که در کافه ها داشتند و مشروب خوری های هویدا که در این قسمت آمده و باز دین گریزی هویدا را در صفحه 109 به نقل از صادق هدایت و کسانی دیگر مطرح می کند و خیلی روشن بیان می کند که هویدا، از مذاهب غیررسمی تنفر داشت، ولی احتمالاً از دیگر چیزهای غیررسمی تنفر نداشته. نویسنده به عنوان یک روشنفکر مطرح می کند که او نیز در آن زمان خود را بیش از هر چیز، یک روشنفکر می دانست. در همین بخش موضوع نقش هویدا در انتشار یکی از جسورانه ترین نمایش های ضد مذهب صادق هدایت؛ یعنی «افسانه آفرینش» نیز مطرح می شود.
فصل پنجم این کتاب، بازگشت به پاریس است. بعد از 1323 ظاهراً سفارت خانه ایران در پاریس افتتاح می شود و هویدا به اتفاق زین العابدین رهنما به پاریس می رود و نکته ای که در این فصل به آن اشاره می شود، همان افتضاح سفارت ایران در پاریس است. البته ایشان در اینجا می گویند: سال 1334 صفحه ای دیگر می گوید: 1324 و از این اشتباهات نیز در این فصل هم تکرار شده است. مشروح مسئله اسناد آقای میلانی، مبنی بر بی تقصیر بودن هویدا و اعتراض خانواده رهنما و پی گیری آنها در اسنادی که نویسنده معمای هویدا مطرح کرده و عدم صحت این اسناد، در بخش های قبل مورد بحث قرار گرفت.
یک نکته جالب در این مبحث این است که آقای میلانی در بخشی از این فصل به گزارشی استناد می کند که «ابوالحسن» علیه «رهنما» نوشته است. ابوالحسن سرداری از سفارت ایران در فرانسه در دوران اقامتش امکانات فراوانی به دست آورد و وقتی در آنجا این موقعیت را از او می گیرند، سعی می کند زیرپای زین العابدین رهنما را خالی کند، بنابراین گزارش دروغینی تهیه می کند و همین مبنای قضاوت اشتباه آقای میلانی است. در این بخش دکتر میلانی اشتباه تاریخی دیگری مرتکب شده و معتقد است که اسم آقای هویدا را اولین بار روزنامه مردم، ارگان حزب توده در این ماجرا آورده، که این واقعیت نیست بلکه دکتر فاطمی در مقاله ای در «مرد امروز» اولین بار نام هویدا را آورد. در مجموع، این فصل عمدتاً به بحث قاچاق در سفارت ایران و تبرئه هویدا از مشارکت در این موضوع اختصاص دارد.
سؤال: جناب آقای تقوی، اگر ممکن است در مورد فصل ششم نظرات خود را بیان بفرمایید:
آقای تقوی: در بررسی فصل ششم، یکی از اولین مواردی که می توان مطرح کرد این است که؛ ارجاعات این بخش با ایراد مواجه است و در مجموع بسیاری از اسنادی را که نویسنده مطرح می کند، بدون در نظر گرفتن تاریخ نگاری، "تاریخ" می باشددر حالی که ممکن است حتی اگر ساعتی کم و زیاد شود، معنای یک واقعه نغییر یابد.
بسیاری از سندهایی را که ایشان نقل می کنند قطعاً آن سندها تاریخ داشته اند و خواننده می خواهد بداند در چه تاریخی مثلاً؛ سفیر آمریکا یا انگلستان این مطلب را در مورد شاه یا هویدا گفته اند. اما وقتی ما آدرس را می بینیم، مشاهده می کنیم که آن آدرس، کارتن و سند و... به هر حال درست یا نادرست داده شده، اما معلوم نیست که در کدام مقطع و چه تاریخی بوده.
و اما در فصل ششم؛ که عنوان آن «سال های سرگردانی» می باشد، چند نکته ای وجود دارد که از کسی که تحصیل علم سیاست کرده و مدعی تحقیق است، انتظار نمی رود و نباید این گونه مطالب نوشته شود. مثلاً در صفحه 145 می گوید: از این زمان جبهه ملی در سیاست 40 سال بعد ایران حضور مهمی داشت و در بسیاری مقاطع تاریخ معاصر، نقش مهمی بازی می کرد. اصل جبهه ملی بعد از انتخابات دوره شانزدهم در سال های 27 و 28 که شاه در انتخابات مداخله کرد و اجازه نداد که نمایندگان ملی به مجلس بیایند، تشکیل شد. در پی آن انتخابات، عده ای از چند گروه سیاسی مختلف در دربار متحصن شدند و پس از آن جبهه ملی را تشکیل دادند که تا سال های 42 و 43 ادامه داشت. اما پس از کودتای 28 مرداد، دوران افول آنها بود و از این دوران نیز زیرزمینی شدند و اگر بشود این اصطلاح را در مورد آنها به کاربرد، به صورت مقاومت ملی بودند نه جبهه ملی. تا سال 39 که دولت شریف امامی روی کار آمد با اعلام فضای باز و اعلام انتخابات دوباره، جبهه ملی دوم و سوم هم تشکیل شد و بعد هم در سال 57، وقتی که توده ها امان رژیم را بریدند، جبهه ملی چهارمی هم تشکیل شد. با این حال دیگر حتی درسال 41 و 42 و 43 به اعتراف خود آقای میلانی تشکّلاتی که وجود دارد؛ کمتر به حساب می آید و حتی ارزش آن که آمریکایی ها برروی آن سرمایه گذاری کنند را هم ندارد. آمریکایی ها دنبال کسانی بودند که بتوانند برنامه های آنها را به انجام برسانند و چون جبهه ملی به تعبیر کتاب، برای آنها بی مصرف و بی فایده شده بود، دوباره به دست هویدا و منصور افتاد. پیش از آنکه منصور و هویدا به قدرت برسند، هویدا در سازمان ملل مشغول بود. منصور به او پیغام می دهد که رابط های من در آمریکا و دوستان آمریکایی به من گفته اند که نوبت شما هم خواهد رسید و شما هر چه زودتر بیایید. از یک محقق انتظار نمی رود که مثلاً جبهه ملی را که خودشان به بی تحرکی آن معترف هستند و واقعاً هم دوره ای است که حتی گروه های سیاسی، دیگر از بعد از 28 مرداد از جبهه ملی و جریان های ملی پیش افتادند و یک نوع یأس و نومیدی نسبت به رهبری جبهه ملی در مردم ایجاد شده بود، و جنبش ها به صورت جنبش ها و گروه های مذهبی و چریکی ظاهر شدند. حال با این همه، اگر کسی بگوید که در 40 سال آینده جبهه ملی نقش مهمی ایفا کرد، اگر شما از سال 1330 حساب کنید، پس ما تا سال 1370 باید جبهه ملی را در تحولات ایران مهم بدانیم. در حالی که در واقع اصلاً در سال 1340 هم مهم نبود، 50 هم مهم نبود 60 هم مهم نبود و هیچ، دیگر نقش مهمی از آنها نمی بینیم؛ مخصوصاً بعد از انقلاب. و در جای دیگر (صفحه 146) نویسنده می گوید: در اواخر سال 1330 انتظام وزیر خارجه کابینه رژیم بود، و چون با هویدا رابطه دوستی داشت، وی را به وزارت خارجه آورد. در صورتی که از اردیبهشت سال 1330 آقای دکتر مصدق نخست وزیر می شود، یعنی درست ماه دوم از سال 1330. درست آن است که انتظام وزیر خارجه کابینه علا بود. یعنی در فروردین 1330، آقای علا نخست وزیر و آقای انتظام، وزیر خارجه علا بود نه در اواخر سال 1330.
آقای حقانی: در مورد این فصل من دو نکته را بگویم، نکته اول رابطه منصور و هویدا با آمریکا است که از سال 1321 و 22 این ارتباط به وجود آمده بود. در اینجا به طور روشن تری از این ارتباط صحبت می شود. استوارت راک ول و جان جی مک کلوی، که هر دو، به خصوص بر سیاست های آمریکا بسیاز اثر گذار هستند، ارتباط ویژه ای با منصور و هویدا ایجاد می کنند. بحث رفتار هویدا در اشتوتگارت را هم که چهره یک آدم هرزه و عیاش را از هویدا ترسیم می کند، می توان در این فصل دید. یک اشتباه تاریخی هم در اینجا رخ داده که در خصوص آیت ا... کاشانی و فداییان اسلام است. گفته می شود: در آن زمان آیت ا... کاشانی مرجع تقلید یک گروه نظامی کار اسلامی به نام «فداییان اسلام» بود. آیت ا... کاشانی با همه فضایلی که داشتند، مرجع تقلید نبودند ولی اینجا صراحتاً گفته شده، مرجع تقلید بودند. در همین صفحات، دکتر میلانی ارتباط هویدا با سازمان صهیونیستی به نام «AZL» را منکر شده است.
آقای تقوی: فصل هفتم فصل انقلاب سفید است. من در شروع فصل هفت، چند اشتباه تاریخی را عرض کنم. در صفحه 170 ایشان مطرح می کنند، پیوستن ایران به پیمان سنتو از سال 1958 (1337 شمسی) انجام شد و به گونه ای وانمود می کنند که در سال 1958، ایران به پیمان سنتو پیوست و حال اینکه ایران در مهر ماه 1334 به پیمان سنتو می پیوندد. نکته دیگر اینکه؛ در صفحه 172 که صحبت از شورای عالی اقتصاد و تشکیل آن و علاقه شاه به توسعه اقتصادی مطرح می شود، دکتر میلانی می گوید که در پی فشار آمریکا در اواسط دهه 50 این گونه اتفاق افتاد. حال آنکه، این زمان دهه سی خورشیدی و دهه پنجاه میلادی است که نویسنده آنها را با هم خلط کرده است و خواننده را دچار اشتباه می کند.
فصل هشت در مورد تأسیس کانون مترقی توسط حسنعلی منصور و هویدا است. در این بحث شخص نویسنده پذیرفته که آمریکا در پی نخبگانی است که اصلاحات آنها را انجام دهند و منصور و هویدا نامزد این کار بودند. با وجود این که نویسنده قلم خوبی دارد ولی به نظر من نکات زایدی هم در این فصل از کتابش آورده. مثلاً تصادف هویدا که خانمش و خواهرخانمش در ماشین بوده اند، چگونه اتفاق افتاد؟ چه کسی ماشین را می راند؟ چه کسی پایش شکست؟ به کدام بیمارستان آوردند؟ و دیگر موارد که لزومی به گفتن ندارد و در صورتی ضرورت بیان آن وجود دارد که نکته مهمی در آن باشد و یا نکته امنیتی سیاسی یا رابطه ای را بتواند روشن کند. در همین فصل به «ثابتی» هم اشاره می کند و می گوید: عملاً زمام و نظام امور امنیتی داخلی از این زمان به دست «ثابتی» می افتد و از رابطه تنگاتنگ «ثابتی» با هویدا حرف می زند. من این نکات را به این دلیل عرض می کنم که نویسنده بعداً می گوید: اصلاً هویدا با ساواک رابطه ای نداشت و مبرا بود در حالی که خودش می گوید که زمام امور داخلی کشور به دست ثابتی بود و در جناح بندی که داشتند نصیری که رئیس ساواک بود به شاه مستقیماً گزارش می داد و ثابتی هم به عنوان معاون امنیتی ساواک و هم اصلاً دوست هویدا، غالباً با او دیدار و گفتگوی مستمر داشت. از عجایب این که، نویسنده در پی تبرئه هویدا است و می گوید: که اینها اصلاً در مورد مسایل امنیتی صحبت نمی کردند. چه طور ممکن است که مسؤول امنیتی برود دوستانه به طور مرتب با مقام مسؤول اجرایی و امنیتی کشور در مورد همه مسایل صحبت کند جز امنیت کشور؟ آنها که در مورد مسایل اقتصادی و فرهنگی نمی توانستند، صحبت کنند؛ قاعدتاً در زمینه تخصص و کارکردش باید صحبت می کردند این مثل ادعای خود هویدا است که در دفاعیات خود گفت: من تنها مانند مهره ای در این سیستم بودم و در واقع شاه بود که تصمیم می گرفت. من به رغم ادعای نویسنده، می خواهم بگویم هویدا نخست وزیر بود و نخست وزیر غرق در مسایل متفاوت است. در جای دیگر نویسنده می نویسد در عملیات ظفار که شاه برای سرکوبی شورشیان آنجا نیرو فرستاده بود، هویدا از طریق روزنامه های خارجی مطلع شد و اصلاً در داخل به او خبر نمی دادند. با اینکه به طور پیوسته ثابتی با او دیدار و گفتگو داشت. آخرین کلام در مورد این فصل گزارشی از آرمن مایر سفیر آمریکا (از همان گزارشهای بی تاریخ) در ایران است که در آن می گوید: شاه ایران، آن شاه گذشته نیست و می خواهد مستقل باشد. البته سفارت این گزارش ها را برای مقاصد خاصی مطرح می کرد و منظورشان تنظیم روابط مقامات آمریکایی با شاه بود. و گرنه آنها خود نسبت واقعی شاه و آمریکا را بهتر از دیگران می دانستند. شگفت آنکه، نویسنده با نظر مساعدی این گزارش را مطرح می کند و می خواهد شاه را مستقل واقعی معرفی کند. حال آنکه از یک فرد آگاه به مسایل علمی سیاست، بعید است که با توجه به ساختار بین المللی جهان در آن روز و جایگاه ایران به عنوان یک کشور جهان سومی در آن نظام بین المللی و اسناد فراوان در این باره که حتی نویسنده کتاب هم به برخی از آنها اشاره داشت، شاه را مستقل بداند.
آقای حقانی: همین مسایل، ثابتی، هویدا، ساواک و نیز مسایل امنیتی، در این فصل مهم است چون با فصل های بعدی در ارتباط است. خود دکتر میلانی نوشته اند که به راحتی می توان ادعا کرد که تا سال 1349، سایه اقتدار «ثابتی» معاون امنیتی نصیری و ساواک، به همه عرصه زندگی ایرانیان سنگینی می کرد و مخالفان رژیم، او را خصم اصلی خود می دانستند و می گفتند: دستگاه سانسور و شکنجه و داغ و درفش خفقان را هدایت می کند. حتی سیاستمداران آن روز یعنی آنهایی که در رژیم بودند او را یکی از قدرتمندترین ها می دانستند. یکی از ایرادهای آقای میلانی همین است بر روی خاطرات تأکید می کند. آقای «پرویز ثابتی» با آقای میلانی صحبت کرده و خود هویدا هم در دادگاه گفته که من کاری به کار ساواک نداشتم و «پرویز ثابتی» گفته: اصلاً کار ما شکنجه نبوده، پس معاون امنیتی چه کار می کرده؟ بخشی از کار امنیتی برخورد با مخالفین است. این طور نمی شود تاریخ را بررسی کرد. کسانی که داغ و درفش ساواک را دیده اند، واقعاً نمی پذیرند که پای هویدا و ثابتی از مسایل بیرون کشیده شود. قرار که نبود خود آقای هویدا بیاید و ناخن مخالفین را بکشد. تازه در جریان انقلاب هم هویدا، یکی از طرفداران تشکیل گروه های ضربت، بر علیه مردم بوده است. وقتی که پرویز ثابتی بر کنار می شود، هویدا تأسف می خورد و می گوید: مثل این که شاه نمی خواهد بجنگد و آقای میلانی خیلی ساده پای هویدا و ثابتی را بیرون می کشد و ادعانامه دادگاه انقلاب اسلامی را زیر سوال می برد. شاید دلیلش این است که آقای میلانی خودش را گرفتار سندهای رسمی کرده و یا اینکه وظیفه دارد به نحوی آن دوره را توجیه کند و از این دو حال نیز خارج نیست. نکته دیگر اینکه نقش هویدا چقدر بوده است، هویدایی که ایشان سعی می کند در فصل های مختلف کتاب یک چهره بی کاره و بی تقصیر نشان دهد و می گوید: در دوره ای که آمریکایی ها می خواستند این اصلاحات را پیاده کنند و در دو دهه بعد، کار تحقق بخشیدن به چنین سازشی بر عهده هویدا بود. سازش بین چه کسانی؟ سازش بین طبقه متوسط و رژیم پهلوی، یعنی به قول همین کتاب هویدا می آید ویترین رژیم را تزیین کند و با همین منظور نیز خوش و بش کرده و پول خرج می کرد.
سؤال: آقای حقانی مطالب جالب توجهی را مطرح کردند. با تشکر از ایشان دعوت می کنم جناب تقوی در مورد فصل نهم بحث خود را مطرح بفرمایند.
آقای تقوی: فصل نهم تحت عنوان زمستان ناخرسندی، اشاره به همان زمستانی دارد که در اول بهمن ماه آن، حسنعلی منصور نخست وزیر کشور ترور شد و به جایش هویدا نشست. در این فصل نکاتی مثبت و منفی دیده می شود. یکی اینکه؛ وقتی نویسنده ترور منصور را مطرح می کند، می گوید: که به وسیله فداییان اسلام بود و اینها دو نخست وزیر و یک وزیر فرهنگ را ترور کرده اند. وقتی صحبت از ترور دو نخست وزیر می شود؛ رزم آرا به خاطر می آید، ولی وزیر فرهنگی به یاد نمی آید و من شخصا ندیده ام وزیر فرهنگی که فداییان اسلام، با او برخورد کرده و وی را ترور نموده باشند. نکته دیگری که در همین فصل به چشم می خورد این است که نویسنده در مجموع دیدگاهی را مطرح کرده و ناراحت است، وی حسرتی که می خورد این است که روشنفکران و نخبگان و رجال آن روز اگر با رژیم می ساختند، دیگر انقلاب نمی شد. در حالی که حداقل آگاهی از جامعه شناسی و جامعه شناسی سیاسی ایران، خلاف این را می رساند که اگر معدودی از نخبگان با رژیم وابسته حاکم بسازند، دیگر تحولات اجتماعی کار خودشان را نمی کنند. در جامعه ما یک تحول و تکاملی در جریان بود و اگر اینها هم می ساختند باز هم تحولات اجتماعی مسیر خود را می پیمود و انقلاب رخ می داد. همان گونه که در سال 56 اینها با رژیم ساختند. پس چه عاملی باعث شد که آنها نتوانند کاری بکنند؟ معلوم است عواملی مهم تر از سازش یا عدم سازش نخبگان با رژیم، در جامعه وجود داشت که به انقلاب انجامیده و به همین علت، این درک ناقصی است از تحولات کشور در آن مقطع تاریخی. در دنباله همین مباحث، نویسنده هویدا را روشنفکر مطرح می کند و می گوید که حب وطن داشت. انشاءاللّه که تنها به همین دلیل حب وطن دکتر میلانی از او خوشش می آید. خیلی عجیب است که کسی نخست وزیر یک کشور باشد و نویسنده درباره وی ادعا کند که اهل ادب است. ولی خود نویسنده، در جای دیگر هویدا را ناآگاه ترین فرد به ادب آن جامعه معرفی می کند. با چه تعریفی از روشنفکر می توان یک فرد ناآگاهی به ادب و فرهنگ یک جامعه را روشنفکر آن جامعه دانست؟ میلانی می گوید: وقتی هویدا در شرکت نفت بود از صادق چوبک برای نامه نگاری استفاده می کرد، چون در زبان فارسی مشکل داشت. دیگر اینکه وقتی شاه به او می گوید باید نخست وزیر شوی، می گوید: که من با زبان فارسی مشکل دارم و من زبان انگلیسی و فرانسوی را بهتر از فارسی می دانم و در گفتارم با مردم مشکل دارم، شاه هم به همین دلیل او را پسندید. ولی در جای دیگر، نویسنده کتاب به نکته خوبی اذعان می کند و می گوید: قدرتی که با زبان مردم ناسازگار باشد، دوام نخواهد داشت. دکتر میلانی سعی می کند برای هویدا چهره یک فرد روشنفکر متجدد و توسعه طلب را ترسیم کند که بعضی فکر کنند امیرکبیری بوده است. و در ادامه این کوشش، موضوع دیگری را مطرح می کند و آن تأکید بر آهنگ شتابان اقتصادی ایران در آن دوره است. درست است که شاه و هویدا خودشان دارای این پندار بودند که مملکت در حال رسیدن به تمدن بزرگ است. این دیدگاه آنهاست، ولی نمی دانم یک تحصیل کرده امروزی، با توجه به آشنایی با اقتصاد و تاریخ این کشور، چگونه می تواند با توجه به مستندات موجود، این دوره را یک دوره آهنگ شتابان رشداقتصادی بنامد. براساس آمارهای موجود، در اوایل صدارت هویدا، صادرات نفتی 77% و صادرات غیرنفتی 33% کل صادرات کشور را تشکیل می داد، حال آنکه در سال 1356؛ یعنی پایان صدارت هویدا، صادرات نفتی 98% و صادرات غیرنفتی 2% صادرات کشور شد.
آقای حقانی: چند نکته قابل بحث در این فصل وجود دارد، از جمله: همان ادعایی که؛ اسلحه ای که برای قتل منصور استفاده شد، آقای هاشمی تدارک دیده بود. که این موضوع نادرست و دروغ است و دیگر اینکه؛ قتل منصور به دستور امام خمینی(ره) صورت گرفت، این هم دروغ است و نکته دیگر؛ بحث جهان وطنی هویدا و شاه است که هر دو جهان وطن بوده و با مرکز ثقل مذهب و فرهنگ مردم بیگانه هستند و بی پروا از این مرکز ثقل به کار تغییر بنیادهای اقتصادی جامعه اقدام کردند و از همین هم می شود استفاده کرد که هویدا را فردی غیرمسئول معرفی کرد. هر چند درست است که هویدا مقام نخست وزیری در ایران را به افتضاح کشاند یعنی وقتی رفت با شاه صحبت کرد، شاه گفت: ما خودمان به شما یاد می دهیم که چگونه نخست وزیری کنید! این اوج ابتذال نخست وزیری است. چون حتی کسی مثل زاهدی که دست پرورده آمریکایی ها بود و یا شخصی مانند دکتر امینی چنین عمل نکردند، که هویدا مرتکب شد. هویدا کسی بود که کاملاً خودش را وقف حکومت کرده بود. و به قول یکی از دوستان چون کسی نبود، یعنی خودش و شخصیت خودش نبود، انتخاب شد. اما درعین حال کار خودش را هم می کرد. در فصل کانون مترقی که دوباره مطرح می شود، مشاهده می گردد از طریق شعبات کانون، در واقع هویدا قدرت خودش را در سراسر کشور گسترش می دهد وخودش می شود یک پای قدرت در ایران. یک پای قدرتی که به قول بعضی ها که در این کتاب به آنان اشاره شده است؛ برخی مواقع حرف هایی که شاه می زد، حرف ها و طرح هایی بود که هویدا به خورد شاه می داد و شاه اجرا می کرد.
آقای حقانی: فصل دهم، فصل یادداشت های زمان جنگ است یادداشت های هویدا پس از اینکه به نخست وزیری می رسد و به نحوی نظر خود را نسبت به ایران، عنوان می کند. آقای میلانی در این فصل، سعی در ارایه یک چهره روشنفکر مآبانه از هویدا دارد و کلاً در مورد این فصل، نکات زیر را می توان گفت: یکی اینکه هویدا تلاش داشت با جذب روشنفکران، جلوه مشروعیت به رژیم ببخشد. دکتر میلانی در ابتدای این فصل برخورد دوگانه هویدا را با سانسور و مطبوعات متذکر می شود و اینکه هویدا در جایی می گوید که من حاضرم حتی جانم را فدا کنم تا مطبوعات را آزاد کنند، ولی خودش یکی از مدافعان جدی سانسور و دست اندرکار سانسور مطبوعات و فیلم و کتاب در ایران است. نکته دیگری که مورد ایراد است اینکه؛ چون آقای میلانی این کتاب را مغرضانه نوشته و نوعی تجدد و غرب گرایی در آن وجود دارد، در این فصل آرای خودش را در قالب زندگی هویدا وارد کرده است. بحث تجدد اقتصادی، تجدد هنری و سیاسی برای شاه و هویدا، این گونه است که شاه از نظر اقتصادی و هنری متجدد است و فقط از جهت سیاسی ایران دمکرات را نپذیرفته و مانع مشارکت طبقه متوسط در حکومت گردیده است. دیکتاتوری دوره پهلوی به خصوص پهلوی دوم را نمی توان تجدد نامید و تجدد هنری هم که ترویج نوعی فساد و بی قیدی در هنر است. مانند جشن هنر شیراز که از نظر آقای میلانی، فرمی از ترقی به حساب می آید و اگر از نظر اقتصادی بنگریم، کشور وابسته به بیگانگان بوده و دوره کارخانجات و صنایع مونتاژ در ایران است، بنابراین نویسنده غارت منابع نفتی کشور و همه این مسائل را تجدد به حساب می آورد. یک نکته دیگر اینکه، نویسنده مبارزان دوره پهلوی (کسانی که با رژیم پهلوی مبارزه می کردند) را افرادی نیست انگار به حساب می آورد. و کسانی که به هیچ نوعی نمی خواهند با حکومت همکاری داشته باشند؛ چون با امپریالیسم یعنی، آمریکا مخالفت و تضاد عمده دارند و تضاد با امریکا را برآزادی های سیاسی ترجیح می دهند، نمی توانستند با شاه به یک نتیجه برسند، یعنی شاه را متقاعد نمایند که کمی آزادی سیاسی بدهد. بلکه با آن مخالفت می کنند. از این جهت هم نوعی عقب گرد در دیدگاه های آقای میلانی مشاهده می کنیم. و ایشان در این فصل اشاره دیگری بر ظرفیت رژیم برای اصلاحات نیز دارند. بدین مضمون که آن رژیم اصلاح پذیر بود و اگر نشد خود شاه در قدرت سیاسی اش افراط کرد. روشنفکرها هم در ادامه لج و لجبازی ها به این ایده رسیدند که چگونه رژیم را ساقط کنند و این باز نقد دارد، که رژیمی که وابسته به بیگانه است و ارزشی برای هیچ گروهی، حتی برای روشنفکرها قایل نیست و همان طور که در منابع مختلف درباره دیدگاههای شاه آمده؛ که وی افراد مختلف و اشخاصی را که خواهان اصلاحات بودند، با زشت ترین عبارات از آنها نام می برد، قابل اصلاح است؟ در این فصل بحث دیدار بعضی روشنفکرها با هویدا هم مطرح شده است که خیلی، به آن نمی پردازیم. از نکته هایی که در این فصل بسیار مهم است؛ آقای هویدا با توجه به آن چهره ای که آقای میلانی از او ترسیم می کند، یعنی چهره یک آدم فرهیخته و روشنفکر، از یک مقطع از زندگی اش متقاعد شده که همه کس را می توان با پول خرید و عوض کرد و درخدمت رژیم درآورد و این گفته آقای میلانی با این نکته که هویدا را انسان آزاده ای معرفی می کند، منافات دارد.
سؤال: شما گفتید این کتاب جانبدارانه است، ولی در برخی قسمت های آن از هویدا و شاه و رژیم نیز انتقاد هم شده است. این قضیه را چگونه تحلیل می کنید؟
آقای حقانی: بطور کلی فصل های کتاب به گونه ای است که این بخش هایی که مطرح کردید در آن وجود دارد، ولی نکات قابل توجه دیگری هم در کتاب به چشم می خورد که کاملاً نشان دهنده این موضوع است که چه اندازه نویسنده جانبدارانه برخورد کرده است. مثلاً؛ یک نمونه، اینکه او با تمام جریانات مذهبی عناد دارد.
سؤال: آیا این امر نمی تواند یک نوع از دید انتقادی باشد؟
آقای حقانی: خیر، انتقادی نیست چون به وضوح موضع می گیرد، مثلاً در فصل های بعد در مورد کشته های 17 شهریور واژه هلاکت را مطرح می کند که به صورت عمدی است. یا وقتی صحنه اعدام هویدا را تشریح می کند عملاً با یک مشت دروغ، سعی در به زیر سؤال بردن انقلاب دارد و یا می گوید: نیروهای ملی با شاه نساختند و به وحدت نرسیدند و همین امر نیز باعث به قدرت رسیدن نیروهای اسلامی گردید. مشاهده می شود که صراحتاً موضع گیری در کار است و از یک منظر خاصی نگاه می کند. البته من رد نمی کنم که کسی با نظر خاصی نگاه کند، مشروط بر اینکه با سند و مدرک و دلیل صحبت کند. این یک نکته اساسی است که اینجا کمتر مشاهده می کنیم. در مورد هویدا، نویسنده، از بخش هایی از زندگی هویدا کناره می گیرد، که مسایل اصلی زندگی هویدا است. مثلاً اینکه آقای هویدا می گفت: من با سانسور مخالفم، ولی عملاً این کار را می کرد در حالی که نویسنده در نهایت نتیجه می گیرد که هویدا روشنفکر بود. این نکات کتاب را دچار تناقض کرده و شما باید نتیجه نهایی را هم نقد کنید. دیگر اینکه؛ در بخشی از کتاب نقطه ضعف هویدا را مطرح می کند و در جای دیگر؛ نقطه قوت هویدا را هم می گوید، اما در نهایت به نفع هویدا موضع گیری می شود.
سؤال: یعنی این نقایص آنقدر زیاد است که خواننده متوجه می شود، نتیجه گیری نویسنده با آن نکات ضعفی که از هویدا گفته شد منافات دارد؟
آقای حقانی: بلی، دقیقاً. ما در فصل های بعد به آن می رسیم.
آقای تقوی؛ یک نکته ای که ایشان به عنوان رسالت هویدا مطرح می کند، اینکه؛ رسالت هویدا جذب روشنفکران به رژیم بود اولاً؛ باید دید که آیا هویدا واقعاً در پی خدمت به روشنفکران بود، یا اینکه با این کار خود در پی آن بود که رژیمی را که به علت فقدان مشروعیتش هیچ کس حاضر به همکاری با آن نبود از استیصال نجات دهد. دوم اینکه: نویسنده در بسیاری از قسمت ها می پذیرد که او شکست خورده بود، اما به این موضوع نمی پردازد که دلیل این شکست چه بود؟ آیا آن گونه که کتاب ادعا می کند، خود کامگی شاه تنها دلیل این شکست بود و یا دلایل دیگری هم می تواند داشته باشد؟ برای خواننده کتاب روشن نمی شود که هویدا که در مقام یک نخست وزیر، این قدرت را داشت و مأموریت نیز داشت و آمریکا هم حمایتش می کرد و شاه هم بدش نمی آمد، چرا نتوانست نخبگان را جذب بکند؟ این کتاب پاسخی به خواننده نمی دهد. شاید اولین و مهم ترین دلیل آن، فقدان مشروعیت رژیم است. رژیمی که بحران هایی مانند؛ کاپیتولاسیون، 15 خرداد، کودتای 28 مرداد، شهریور 20، کودتای 1299، که تمام اینها نشان از فقدان اصالت و مشروعیت سلسله پهلوی دارند، در پشت سر خود دارد. هر کسی بخواهد روشنفکران رابه چنین رژیمی جلب کند، ناموفق خواهد بود. زیرا؛ هیچ روشنفکر اصیل و وطن دوستی حاضر به همکاری با چنین رژیمی نمی شد.
سؤال: عده ای در این کتاب معرفی شده اند که با هویدا صحبت کردند، ولی به توافق نرسیدند و عده ای از افراد با رژیم به توافق رسیدند و در آن کار کردند، اما ما نمی توانیم بگوییم که چون آنها با رژیم کار کردند، روشنفکر نبودند و چون اینها کار نکردند، روشنفکر بودند. و یا بحث را از روشنفکری جدا کنیم و بگوییم که آنان تنها در بخشی از کارشان موفق شدند! اگر در این مورد هم کارشناسان محترم توضیح بدهند باعث سپاسگزاری خواهد بود:
آقای تقوی: همکاری یا عدم همکاری با رژیم، به تنهایی تعیین کننده معنای روشنفکری نیست. اگر رژیم مصلح و مشروع باشد و کسی با آن کار بکند، می توان او را همچنان روشنفکر تلقی کرد، ولی اگر رژیمی نامشروع باشد هر کس با هر محتوای علمی و فکری با آن کار کند، نمی توان وی را روشنفکر تلقی کرد و کارهای او را در جهت مصالح ملی دانست.
آقای حقانی: اتفاقاً برخی از روشنفکرها با هویدا و با رژیم پهلوی همکاری کردند و به کارهای کوچک قناعت نمی کردند و حتی مقام وزیر کشور و ساواک یعنی کارهای کلیدی را به دست می گرفتند و ما باید علت را در جاهای دیگری جستجو کنیم که آیا هویدا و رژیم موفق شدند یا نه؟ و ما نباید این را نتیجه بدانیم که طبقه متوسط یا روشنفکر به رژیم تکیه کردند. البته بخشی اقبال کردند و به نظر من ازهمه جای دیگر رژیم، جدی تر بودند و خود آقای هویدا تا آخرین لحظات معتقد بود که باید مردم را سرکوب کرد. منوچهر آزمون هم همین طور بود. او توده ای بود و بعد به همکاری با ساواک روی آورد سپس وزیر شد. صراحتاً اعلام کردند که اولین کسانی که بعد از تغییر رژیم اعدام خواهند شد ما هستیم. به نظر من اینها از نظامی ها هم خشن تر و دقیق تر و قوی تر بودند، ولی ناموفق! و علت آن را نیز، باید به قول ایشان در عدم مشروعیت نظام و اصلاح ناپذیری آن جستجو کرد. هر چند از نظر آنان این رژیم اصلاح پذیر بود. در حالیکه، رژیم نه مشروعیت و نه میان پایگاهی، در میان مردم داشت. یک سری از اقدامات ضد ملی و ضد فرهنگی در قالب تجدد سیاسی و اقتصادی انجام دادند و عملاً یک شکاف عمیق بین خودشان و مردم ایجاد کردند و آقای میلانی نیز به بیگانگی آنها با مردم و فرهنگ مردم اذعان داشته اند.
آقای تقوی: عنوان فصل یازدهم «سیاست در پمپی نفت خیز» است. نکات مهم و بعضی مطالب تحلیلی که نویسنده در این فصل ارایه می کند، متناقض است و همچنین ایرادهای تاریخی و تناقض هایی کلی در این فصل وجود دارد. در صفحه 274، در مورد دوران نخست وزیری هویدا به دو دوره اشاره شده است: دوره اول؛ دوره شور و اشتیاق و لیبرالیسم و بی اعتنایی به قدرت است و دوم دوره ناامیدی و تسلیم و بدبینی و شیفتگی به قدرت است. دوره اول دوره ای است که طبق تحلیل نویسنده، هویدا در جذب روشنفکران شور و اشتیاقی داشت و فکر می کرد که می شود دموکراسی ایجاد کند. به نظر نویسنده پس از چندی هویدا فهمید که ناموفق بوده و کاری از پیش نبرده و تسلیم قدرت شاه شده و خودش نیز شیفته قدرت گردید و مزه نخست وزیری را چشید ودیگر نمی خواست تن به هر خطری بدهد و روشنفکران را جذب کند و در جایی دیگر می گوید: نه تنها در دوره دوم نخست وزیری دست از این کار برداشت بلکه کسانی را که می گفتند باید روشنفکران را جلب کرد به باد مسخره می گرفت و می گفت این کار شدنی نیست. دیگر اینکه؛ این کتاب سعی دارد یک چهره پاک و بی تقصیر از هویدا نشان دهد؛ یعنی به عنوان مهره ای از سیستم که می خواست خدمتی کند، اما خود کامگی شاه مانع از آن می شد. نویسنده در این بحث دوران نخست وزیری هویدا را به دو دوره تقسیم می کند و ایراد جدی این است که، تقسیم بندی را روشن نمی کند بنابراین این را نمی دانیم از چه دوره تسلیم شد و گرفتار وسوسه قدرت گردید تا خواننده دریابد و بتواند درک درستی از تحولات تاریخی داشته باشد. ولی براساس قراین دیگری که در کتاب هست، می توان دریافت که نویسنده حداکثر 3 سال اول دوره نخست وزیری را به دیدگاه خودش، دوره اول یعنی دوره شور و حال و بی اعتنایی به قدرت می داند و ده سال باقی مانده را دوره تسلیم و شیفته شدن به قدرت مطرح کرده است. این مطلب تعارض جدی با چهره ای که نویسنده می خواهد از هویدا ترسیم نماید، پیدا می کند زیرا هویدا اگر فقط سه سال شور و حال و دموکراسی و لیبرالیسم روشنفکران را داشت و ده سال دوم را به تسلیم و زبونی سپری کرد، دیگر به امید چه خدمتی در صحنه باقی ماند؟ و چه جایی برای روشنفکر و متجدد و مفید مطرح کردن او باقی می ماند؟ با وجود این که نویسنده خودش هم می گوید که قدرت شاه روزافزون بود و دوره دوم نخست وزیری هویدا مصادف بود با قدرت یابی روزافزون شاه، بنابراین حضور هویدا در دوره دوم نخست وزیری چه تأثیری داشت و چه خدمتی می توانست بکند؟ در صفحه 275 هویدا را توصیف می کند که به نظر من به گونه ای غیرعلمی، خصلت های هویدا را در هم ترکیب می کند. مثلاً در جایی نوشته، هویدا به خاطر حفظ مقامش به هر خفتی تن در می داد. این در حالی است که در جای دیگر نویسنده می گوید: هویدا خیلی ساده بود. یک خانه کوچک داشت و غیره. حتی می گوید: که شاه وقتی به خانه هویدا رفته بود گفته بود که تو چطور در این لانه زندگی می کنی؟ در صفحه 277 و 278 در تصویری که از هویدا می دهد، می گوید: که در هر حال به رغم کسانی چون عَلَم (حتی خیلی از کسانی که در رژیم بودند از هویدا انتقاد داشتند و خیلی عیب و ایرادهایش را بازگو می کردند). هویدا کماکان با پیکان خود سرکار می رفت و گاه به زبان عامیانه با مردم سخن می گفت. بگذریم که گاهی در بسیاری از جاهای کتاب نویسنده تأکید دارد که هویدا اصولاً با زبان فارسی مشکل داشت. نیز به تعبیر خود نویسنده گاهی شوخی های سخیف و سبک رایج روز را به کار می برد. و گاه در مهمانی ها با شیوه هایی که عموماً شنیع می دانستند، می رقصید. حالا نخست وزیری در یک جمع برقصد یعنی چه؟ نویسنده چه توصیفی می خواهد بکند؟ نویسنده می خواهد با پیکان سر کار رفتن و رقصیدن و با مردم عادی رابطه داشتن را با هم ترکیب کند، تا یک چهره ای مردمی از هویدا ترسیم نماید. نکته دیگر اینکه؛ در صفحه 282 نویسنده می گوید: هویدا اهداف جدی را در راستای اداره کشور پی گیر بود. می گوید: هویدا فهمید که یکی از مشکلات جدی، قوانین استخدامی کشور است و باید قوانین استخدامی کشور تغییر کند تا به هرحال پذیرش به سامان برسد. این در حالی است که نویسنده در موضعی دیگر می گوید هویدا به ندرت وارد جنگی می شد که از پیروزی اش اطمینانی نداشت و وقتی دریافت که بهای پیروزی در مبارزه برای تصویب تغییرات قانون استخدامی کشور سخت گران خواهد بود، این لایحه را به زمانی دیگر موکول کرد و چون فهمید مخالفان جدی دارد، این کار را نکرد. به همین خاطر در دی ماه 1343 دولت اعلان کرد که به علت فشارهای مالی، انجام اصلاحات لازم در نظام استخدامی مملکت را به زمان دیگر واگذاشته است. با این همه، نویسنده به توجیه پرداخته و می گوید: او قصد اصلاحات داشت ولی مشکلاتی پیش آمد که اجازه نداد. در همین موضع یک اشتباه تاریخ نگاری هم هست. در دی ماه 1343 منصور نخست وزیر بود. اول بهمن 43 منصور ترور شد و در بیمارستان بود و در هفتم بهمن هویدا نیز دولتی تشکیل می دهد و در یازده بهمن به مجلس معرفی می کند. یعنی اینکه؛ در آن زمان (دی ماه 1343) اصلاً هویدا نخست وزیر نبود تا بتوان کار لایحه امور استخدامی را به دولت او نسبت داد. در صفحه 283 دوباره مطالبی را مطرح میکند که شبهه برانگیز است. می گوید: وقتی که امام (ره) به عراق تبعید شد، سفیر ایران در بغداد گزارش کرد که کسی از طرف آیت ا... خمینی آمده است، که اگر امکان دارد، زمینه هایی فراهم شود که ایشان برگردند. چنین چیزی اصلاً کذب محض است و چنین درخواستی از طرف امام مطرح نشده بود و اگر ایشان می خواستند برگردند، از همان روزهایی که در ترکیه تبعید بودند، تقاضای بازگشت می کردند.
سفر هویدا به دانشگاه تبریز و ژستی که با دانشگاهیان می گرفت، در راستای تصویر روشنفکرانه ای است که دکتر میلانی می خواهد از هویدا ارایه کند. در صفحه 287 بیگانگی شاه و هویدا را با زبان فارسی، بیان می کند و انقلاب اسلامی را طغیان زبان شناختی می داند و می گوید: چون اینها با زبان مردم خود بیگانه بودند، به هر حال خواه ناخواه قدرت و زبان هر وقت با هم نساختند، قدرت از بین می رود. در همین مبحث، در قسمتی از کتاب، بیگانه بودن هویدا و شاه را از فرهنگ و ادب مردم ایران، بیان می کند و در جای دیگر ضد این موضوع را تأیید می نماید و می گوید: هویدا خود را از جمهور ادب می دانست و با روشنفکران سر و کار داشت.
در جایی می گوید: هویدا برای جلب روشنفکران به سوی رژیم، فعالیت می کرد، ولی در صفحه 287 می گوید: هویدا معتقد بود که در خانه ی خود و نزدیکانش، میکروفونی مخفی بود که تا لبش را تکان میداد، آنان می فهمیدند. هر گاه کسی می خواست در مورد شاه و سیاست با هویدا حرف بزند، او دست را روی دهانش می گذاشت که نگو، بعد او را به گوشه حیاط می برد و با او صحبت می کرد. این چیزها خواننده را با این سؤال مواجه می کند که رژیمی که نخست وزیرش این اندازه از آن وحشت دارد و تحت کنترل است، چگونه می خواهد روشنفکر را به خود جلب کند و این روشنفکر چگونه می تواند با این رژیم همکاری نماید؟ در صفحه ی 287 می گوید: رابطه هویدا با ساواک پیچیده تر از عضویت بود. چگونه این فرد می تواند روشنفکر باشد و دموکراسی ایجاد کند. این تناقض بارزی است که عمق رابطه هویدا با رئیس ساواک را بیان می کند، و نفی چهره ای است که نویسنده این کتاب قصه دارد از هویدا بسازد. حتی روزنامه آیندگان مطلبی را نوشته بود، که داریوش همایون که ساخته و پرداخته خود حکومت بود نزدیک بود، از روزنامه اخراج بشود و هویدا فقط برای داریوش همایون توانست از شاه عفو بگیرد، حال با وجود آن همه زندانی سیاسی و صرف نظر از نقش هویدا در زندانی شدن آنان، آیا می توان آن طور که نویسنده می خواهد وانمود کند، اقدام هویدا در عفو گرفتن برای امثال همایون را، دلیل بر آزادیخواهی هویدا دانست؟ در صفحه 296 نویسنده، مقتدر بودن وزیرک بودن هویدا را مطرح می کند، بدین مضمون که هویدا در اواخر نخست وزیری خود، بسیار قدرتمند شده بود، تا آنجا که شاه هم از قدرتش می ترسید و یکی از دلایل تأسیس حزب رستاخیز و بر هم زدن حزب ایران نوین را ترس شاه از هویدا می داند. نویسنده معتقد است هویدا نه تنها حزب ایران نوین را در دست داشت بلکه، می توانست در تعیین دبیر کل حزب مردم هم نقش داشته باشد. اینها تناقض های جدی است که در کتاب وجود دارد. اگر ما قدرت هویدا را بپذیریم پس ادعای بی گناهی و بی تقصیری او در سیستم چه می شود؟ همچنین ادعای ده سال زبونی و ضعف هویدا در دوره دوم نخست وزیری و افزایش شاه در این دوره چه می شود؟ نکته ی دیگری که نویسنده در همین صفحات مطرح می کند این است که، در سال 1346 هویدا به عنوان نخست وزیر به آمریکا دعودت می شود، نویسنده می گوید: هم سفارت آمریکا این طرح را داشت و هم مقامات آمریکا طرحشان این بود که تدبیری بیندیشند تا همه ی امور به شاه ختم نشود، و چرا که می گفتند: شاید شاه از بین برود، لذا بایستی افراد دیگری را داشته باشند، که به ایشان شخصیت و میدان دهند تا در شرایط بحرانی کاری بکنند. پس همین هویدای روشنفکر، معتمدترین فردی است که آمریکای امپریالیست برمی گزیند تا به او برای روز مبادا اعتباری بدهد. ضمن اینکه هویدا به آمریکا دعوت می شود، در صورتی که اصل دعوت، فرمایشی و با انگیزه سیاسی است و منظور آنها اجرای طرح و قرارداد خاصی نیست. با این همه، نویسنده که در بسیاری از صفحات کتاب می کوشد، تا هویدا را صرفاً مهره ای در سیستم وانمود کند، اما در این سفر چنان از سطح گفتگوها و قراردادها در زمنیه های گوناگون سخن می گوید: که گویا ایشان، همه کاره کشور است. حال آنکه در صفحات دیگر تأکید دارد که مسائل مهم، به ویژه سیاست خارجی، در اختیار شاه بوده است با وی چنین مطرح می کند و در نهایت نیز، نویسنده یک اغراق گویی و خلاف واقع گویی را، در مورد دیدار هویدا و مقامات آمریکا و جانسون رئیس جمهور آمریکا دارد. دعوت آنها فرمایشی و سیاسی بود، ولی می بینیم که نویسنده طوری حرف می زند که گویی یک امپراطور قدرتمند، به یک کشور کوچک رفته است و میزبانان با ترس و لرز با او حرف می زنند. حال آنکه در شرایط آن روز ایران، شاه هم اگر به آمریکا می رفت چندان به او بها نمی دادند، چه برسد به نخست وزیر. با این همه، ایشان در صفحات 3-302 می نویسد: جانسون با احتیاط و ظرافت فراوان و با هزار و یک تمهید و تلویح به مسأله ای اشاره کرد که مبادا هویدا ناراحت شود. ولی آگاهان به علم و سیاست می دانند که جایگاه هویدا و جانسون و ایران و آمریکای آن روز، این گونه نبود که رئیس جمهور آمریکابخواهد، در مقابل نخست وزیر ایران که آن هم با انگیزه های سیاسی و برای ارفاق دعوت شده با هزار تمهید و تلویح بخواهد حرف بزند، و آن حرف هم، سیاست عمومی، رسمی و از پیش اعلام شده آمریکا باشد و آن هم با این بیان، که من می ترسم حجم بودجه ی نظامی ایران مانع رشد اقتصادی شود. واقعیت آن است که آنها از انقلاب مردمی و طغیان آنها می ترسیدند. جانسون نیز این نکته را به هویدا هشدار داد.این موضوع چه نیازی به هزار تلویح و تمهید دارد و نیز مستند این ادعا چیست؟ نویسنده، به شکل بسیار احساسی به تبیین شخصیت هویدا پرداخته است، چندان که با واقعیت عینی آن روز ایران ناسازگار است. نویسنده، در صفحه 311 می گوید: هویدا با نیکسون ملاقات کرد و در صفحه ی 315 نیز می گوید: هویدا اجازه ملاقات نیافت. در مجموع، به نظر می رسد هویدای ترسیم شده در کتاب، هویدایی انتزاعی است که در خیال نویسنده وجود یافت و با هویدای واقعی و عینی فاصله بسیار دارد.
سؤال: ضمن تشکر از تحلیل های اساتید، لطفا بفرمایید؛ مطالب مفید و قابل استفاده این فصل را بیشتر در کدام قسمت یافتید؟
آقای تقوی: به نظر من، نه تنها در این فصل، بلکه در سراسر کتاب، به طور پراکنده مطالب مفیدی وجود دارد که اگر فرد آگاهی آن را بخواند بر خلاف نظر نویسنده کتاب، دیدگاه ها و وقایعی که در نهایت، منجر به ضرورت انقلاب شد، تأیید می شود و شخصیتی که کتاب از هویدا ترسیم کرده نیز مخدوش می شود. بنابراین، بر اشتباهات تاریخی و جمع بندی کتاب از نظر علمی ایرادهای جدی وارد است.
آقای حقانی: یکی از نکاتی مهم در این کتاب، بررسی زندگی هویدا است، مخصوصاً از نخست وزیری او یعنی؛ اواخر سال 43 تا 54-55، و سپس از آن؛ تا انقلاب اسلامی که در این مقطع به پاکی هویدا از نظر مالی اشاره می کند، ولی با شناختی که ما از هویدا براساس همین کتاب پیدا می کنیم هویدا پوچ گرا بوده. و به شدت تحت تأثیر اروپا و آمریکا است. به اشراف بدبین است و در زندگی خصوصی او هم ما شاهد ازدواج و طلاق وی هستیم و اینکه تنها زندگی می کرده است. پس به دنبال جمع کردن مال نیست، ولی بیت المال را اسراف می کند. 350 هزار دلار به اشرف پهلوی می دهد، تا معشوقه اش را با خود به سفر خارجی ببرد. به یکی از وزرا که پدرزنش در خارج از کشور مرده بود و وی نیز می خواست به آنجا برود، چند هزار دلار می دهد. به مناسبت های مختلف به اطرافیان پول می داد که خواهران و برادران شاه که در اولویت بودند. بعضی از دوستان وی از جمله: یدا... شهبازی، از طریق هویدا به ثروت های هنگفت رسید؛ ولی چون نیاز نداشت، برای خودش جمع نمی کرد و فقط خرج می کرد. نویسنده کتاب می گوید: هویدا حتی برای اتاقش درنخست وزیری اجاره می داد. ولی از طرف دیگر برای خودش آشپز ویژه ای را جهت تعلیم به پاریس فرستاد. به دیگران افراد نورچشمی و خاص رسیدگی می کرد و در خرج کردن بیت المال، اصلاً کوتاهی نمی کرد. مورد دیگر اینکه؛ هویدا بعد از اینکه به قدرت رسید شروع کرد علیه رژیم، سند جمع کردن یعنی؛ اعمال رژیم را به خوبی می دید و همین برای محکومیت هویدا، کافی است چون کسی که در رژیمی کار کند و آن رژیم فساد داشته باشد و آن فرد بر فساد آن وقوف داشته باشد، فردی محکوم است. هویدا کسی نبود که در دادگاه بگوید: «من نمی دانم» نکته مفید دیگراینکه؛ هویدا خود در پی جمع کردن مدرک بوده که اگر روزی گیر افتاد، برای گریز از دادگاهی که برگزار خواهد شد، مدارک را داشته باشد.
نکته دیگر، رابطه ساواک با شاه یا نخست وزیر است و آقای میلانی و خود هویدا نیز گفته که ساواک مستقیماً زیر نظر شاه بود و هویدا هیچ دخالتی نداشته، ولی شما در همین فصل می بینید که هویدا با معاون امنیتی ساواک، که همه کاره ساواک بوده، جلسات منظم داشت. خود نویسنده می گوید: رابطه معاون امنیتی ساواک با هویدا، در آن دوره برای همه آشکار است تا حدی که نصیری از ثابتی می ترسید. ثابتی یکی از کارمندان بانک صادرات بود و ساواک او را به عضویت خودش در آورده بود و برای یک دوره اطلاعاتی امنیتی، او را به اسراییل فرستادند. در آنجا دوره های اطلاعاتی - امنیتی را دید و هنو زهم یکی از چهره های قابل اعتماد اسراییلی هاست. ثابتی کسی بوده که حتی اسراییلی ها، هواپیمای اختصاصی برایش می فرستند، آنها 17 نفر را از ایران خارج می کنند و برای ثابتی هواپیمای اختصاصی می فرستند و خارج می کنند به دلیل اهمیتی که برای اسرائیل داشته. کسی که حتی نصیری رئیس ساواک و همه وزیران نیز از او می ترسیدند و حساب می بردند، دست راست هویدا بود. در دوره هویدا و ثابتی ساواک قوی و گسترده و متنوع می شود و حوزه کار آن نیز، افزایش می یابد. دوره های متعدد جاسوسی و امنیتی که یکی از وحشتناک ترین بخش های امنیتی اطلاعاتی رژیم بود، در این زمان تأسیس شد. آقای میلانی، صراحتاً عنوان می کند که هویدا و ثابتی، هیچ نقشی در سرکوب ها نداشتند ولی؛ در صفحات بعد مشاهده می شود که آقای ثابتی و هویدا، طراح گروه هایی برای سرکوب مردم و کشتار مخالفین رژیم هستند. خود هویدا از سال 1338 به عضویت ساواک در می آید، سپس آنها به عنوان یکی از همکاران ساواک کسی رابه کار می گمارند که آدم برجسته ای باشد و بتواند اطلاعات لازم را بدهد و با کسی که جاسوسی می کند و خبر می آورد متفاوت است و سطح آن نیز بالاتر است. مطلب دیگر، بحث روزنامه آیندگان است. روزنامه آیندگان، روزنامه ای بود که قبل از انقلاب منتشر می شد و یک سال پس از انقلاب نیز انتشار می یافت. این روزنامه را آمریکایی ها و اسراییلی ها، در ایران به راه انداختند و می خواستند سطح سیاسی کشور را بالا بیاورند. بالا بردن سطح سیاسی، بدین معنی که به راحتی، حضور آمریکا را در ایران بپذیرند و حضور اسراییل را بتوانند تحمل کنند. اگر به کتابخانه ها بروید و روزنامه ی آیندگان را ببینید، که در آن، صراحتاً از اسراییل دفاع می شود و حضور آمریکایی ها تأیید می گردد و مهم تر اینکه؛ فردی به نام موشه، امیر نماینده اسراییل در ایران بوده و به این روزنامه پول می داد، و تقریباً بودجه روزنامه با این پول تأمین می گردید و ساواک و آمریکا هم نماینده داشته، متوجه قضیه خواهید شد و این ادعا که هویدا هیچ گونه نقشی در این میان نداشته، ادعایی غلط است که آقای میلانی براساس گفته های هویدا نگاشته است.
سؤال: چند نکته را که فکر می کنم از نکات مثبت این فصل از کتاب آقای میلانی به شمار می رود، ذکر می کنم. در جایی می گوید: چه نخست وزیر و چه شاه، به جای اینکه به زبان مردم خودشان حرف بزنند، بیشتر غیرفارسی حرف می زنند و نویسنده به آنها ایراد می گیرد. و نکته دیگر اینکه؛ دوره نخست وزیری هویدا را به دو دوره تقسیم می کند و زمان آن مهم نیست. آقای میلانی می گوید: هویدا تا یک زمان خوب بود یا می خواست خوب باشد، اما بعد عامدانه و آگاهانه روش عوض کرد و نکته دیگر اینکه؛ در صفحه 290 آقای میلانی می گوید: وقتی هویدا گفته که هیچگاه دستور اعدام و شکنجه کسی را نداده، بی شک در مفهوم دقیق کلمه درست می گفت. مسأله مسئولیت اخلاقی و قانونی او در برابر این اعمال، بحثی یکسره متفاوت و سخت پیچیده است. به طور تلویحی میلانی می پذیرد که هویدا در قضیه ساواک مقصر بود. نظر آقایان اساتید، در این مورد چیست؟
آقای حقانی: نویسنده با این روش قصد دارد که بر روی این موضوع که هویدا، مستقیماً با ساواک همکاری داشته، در پوش بگذارد. وی می گوید: او دستور اعدام و شکنجه ی کسی را صادرنکرده بود. واضح است که لزوما خود نخست وزیر نباید چنین کاری را انجام دهد، بلکه شخص دیگری هم می تواند، اما نخست وزیر با آن فضایی که ایجاد کرده و اقداماتی که وی انجام می دهد، ضربه نهایی را دارد می کند و چون هویدا نخست وزیر بود و نخست وزیر نیز بر اساس قانون اساسی مسئول است؛ حال اگر او در شرایطی می گوید: که شاه همه کاره بود و او مقصر است، باز هم نمی شود هویدا را مقصر ندانست آقای میلانی ناچار به اعتراف است چون مثل روز روشن است که هویدا نخست وزیر است و مسئولیت دارد و قانون اساسی نیز این مسئولیت ها را بر شمرده، به همین جهت هویدا را زیر سؤال می برد ولی، عملاً پای هویدا را از خیلی چیزها بیرون می کشد. من عرضم این است که هویدا بیش از آنچه گفته می شود، در مسایل و امور ساواک دخالت داشته است.
بحث ما این است که هویدا شرکت داشته است. هویدا و معاون امنیتی ساواک هر هفته جلسه می گذارند و برنامه ریزی می کنند و اتفاقاً در همین دوره ای که هویدا ادعای روشنفکری و آزادی خواهی می کند، ساواک به لحاظ شکنجه و تدابیر امنیتی به نقطه اوج می رسد و حتی از دوره تیمور بختیار هم بدتر می شود. قبل از اینها، گفته می شد که بختیار آدم خونخواری بوده و در این دوره، حتی بدتر می شود که این اوضاع با مشارکت هویدا به وجود می آید. در حالی که نویسنده بحث این مشارکت را نفی می کند و بحث اخلاقی و قانونی را به میان می کشد. در صورتی که این طور نیست و هویدا نیز آلوده بوده، ایشان آلوده بودن وی را مطرح نمی کند.
سؤال: من فکر می کنم میلانی چندان در پی تعریف و تمجید از هویدا نبوده و در جاهایی از او انتقادهم می کند. در جایی می گوید: حتی هویدا پاروی اعتقادات خودش هم گذاشت، فکر نمی کنید هدف او ارایه یک هویدای پاک و منزه صددرصد نیست؟
آقای حقانی: نویسنده کتاب در خیلی از قسمت ها، اصلاً پای هویدا را بیرون می کشد که یکی از آن مواردها دخالت هویدا در ساواک است و دیگر نیز، حزب ایران نوین است که از طریق آن هویدا سلطه ی خود را بر کشور اعمال می کند. و اینکه آمریکایی ها با هویدا در حد نفر دوم کشور برخورد می کنند. و حتی او را به آمریکا می برند و می خواهند از طریق او نظراتشان را در ایران اعمال کنند، پس نمی توان او را فردی غیرمسئول دانست. حتی بحث تسلیحات نظامی را مطرح می کند. در زمینه های نفتی و طرح سیاست دوستانه نیکسون بحث می کند. و از طرفی می گوید، که هیچ دخالتی نداشت و مسایل امنیتی سیاسی، نفتی و سیاست خارجی و چیزهای اساسی یک دولت اصلاً در کابینه مطرح نمی شود. ولی از طرفی با آمریکایی ها در همه این زمینه ها صحبت می کرد، حتی آمریکایی ها را به خرید بیشتر نفت از ایران و فروش بیشتر سلاح به ایران تشویق می نمود و از آمریکایی ها می خواست که حضور بیشتری در ایران داشته باشند. اما میلانی پای هویدا را بیرون می کشد. و سطح بحث را پایین می آورد و موضوع اصلی بحث را از بین می برد و در نهایت، شما یک سری اطلاعات دارید که فقط اطلاعات تاریخی در این زمینه است.
آقای حقانی: فصل دوازدهم با عنوان دره جنی، بیشتر بررسی نقش هویدا در سانسور مطبوعات و فیلم و مسایل خانوادگی هویدا و روابط او را با رقبای جدی اش در خود دارد. عنوان فصل برگرفته از یکی از فیلم های ابراهیم گلستان که از فیلم سازان آن دوره بود، می باشد به نام؛ «اسرار گنج دره جنی» اتفاقاً فیلمی است که اشاره به شرایط سیاسی، اقتصادی ایران در دوره پهلوی دارد و به نحوی شاه و هویدا را زیر سؤال برد و وقتی هویدا این فیلم را می بیند دستور توقیف «فصل» را می دهد. حتی تهیه کننده فیلم، یکی از دوستان هویدا بوده و علت نام گذاری این فیلم به این نام مرتبط با فیلم «اسرارگنج دره جنی» است که توقیف هم شد. در همین فصل نویسنده اشاره ای به این موضوع دارد که در کابینه ی هویدا گرایش های متعددی وجود داشته و اینکه هر یکی از وزیران در واقع، یک ساز جداگانه ای برای خودش می زد. این یک واقعیت است ونشان می دهد که هویدا چقدر به قدرت علاقمند بود، و برای داشتن مقام نخست وزیری حاضر بود تن به هر کاری بدهد. نویسنده صراحتاً می گوید: وزیران هویدا اغلب خبرها را خودشان مستقیماً به عرض شاه می رساندند و تنها هنگامی به سراغ هویدا می آمدند، که به مشکلی برخورده باشند. این موضوع باعث می شود که هویدا انتقاد می کند که وزیرهای من اخبار کابینه را مستقیماً و خبرهایی که مربوط به حوزه ی وزارتخانه ی خودشان می شود را، مستقیماً به شاه می دهند و نمی گذارند من خبرهای خوش را به شاه بدهم. همچنین در دنباله این مطالب مسایلی را که مربوط به اردشیر زاهدی و هویدا است، مطرح می کند که واقعیت دارد. مانند اینکه اردشیر زاهدی در جلسات دولت شرکت نمی کرد و یا وقتی شرکت می کرد به ناسزاگویی می پرداخت. حتی در یک مورد با زدن و تحقیر کردن، یک نفر را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و می گوید: من هویدا را آدم حساب نمی کنم که در هیأت دولتش شرکت کنم، چه برسد به کابینه اش.
مسئله دیگر اینکه، هویدا در سیاست خارجی ایران نقشی نداشت و در صفحه 326، میلانی این مطلب را عنوان می کند، ولی در صفحه 327 آن را تعدیل می نماید. در صفحه قبل نوشته که شاه به برادر هویدا یعنی؛ فریدون هویدا که نماینده ایران در سازمان ملل بود گفته بود: مسائل سیاست خارجی ایران را، حتی به برادرت نگو. و در صفحه ی بعد این را در نقل قولی از برادر هویدا انکار کرد است. برخلاف اظهارات آقای میلانی که هویدا را از سیاست خارجی مبراکرده است، هویدا در زمینه سیاست خارجی هم آگاهی داشت. مورد دیگر بحث، توقیف مجله فکاهی «توفیق» است که در این مورد هم آقای میلانی گفته: شاه دستور اکید داده بود و هویدا هیچ کاره بود. بر اثر اعتراضی که آقای توفیق کرد و در مطبوعات ایران هم انعکاس یافت، این ادعا زیر سؤال رفت. یعنی آقای میلانی صراحتاً گفت: توقیف نشریه به دستور خود هویدا بود و دستور جمع آوری آن را هم هویدا داده بود. و حتی به جای آن، مجله فکاهی «کاریکاتور» را منتشر کردند. و دیگر توقیف فیلم های آقای ابراهیم گلستان بود که در دوره پهلوی تهیه شده بود که به دستور خود هویدا جمع آوری شده بود. آقای میلانی می گوید: با اینکه هویدا این فیلم ها را جمع کرده بود، آقای ابراهیم گلستان می گوید: یک روز در دیدار با هویدا، در حالی که یک بطری از جعبه ی مخصوصی (مشروب) که سفیر فرانسه فرستاده بود و آنها در حال خوردن آن بودند، هویدا یک حالت غمگینی به خودش می گیرد و می گوید: احساس می کند به او خیانت شده است (اینها حرف های خود هویدا است) از خود کامگی شاه می گفت و از اندیشه ی ساده ی تک حزبی در ایران می نالید. این همان کسی است که خودش دستور توقیف فیلم ها را صادر کرده بود و آقای میلانی، این چهره ی دو گانه هویدا را به خوبی در این کتاب ترسیم می کند. هویدا حرف هایی که می زند با عملش کاملاً متضاد بود؛ یعنی؛ در آنجا یک آدم روشنفکر متلوّن را می بینیم. آدمی که به دنبال این است که جلوی سانسور را بگیرد. خودش را فدای این بکند که دیگران آزادانه صحبت کنند. ولی در عمل می بینید که در ساواک نقشی دارد. دستور توقیف و سانسور را صادر می کند و در باز کردن پای بیگانگان و اسراییل در منطقه و فروش نفت به اسراییل در مقطعی که کشورهای اسلامی با اسراییل جنگ دارند، نقش دارد. این کتاب، چنین دوگانگی را به خوبی ترسیم کرده است.
سؤال: شما در فصل دوازده به مجله ی توفیق اشاره ای کردید. دکتر عباس توفیق در نقد مطالب کتاب «معمای هویدا» در رابطه با آن مجله، نقدهایی نوشته اند و ظاهرا آقای میلانی، نقدآقای توفیق را اعمال کرد یعنی؛ در چاپ های بعد آن را تصحیح کردند. در این مورد هم اگر صحبت بفرمایید ممنون می شوم:
آقای حقانی: دکتر میلانی آن نقدها را اعمال نکرده اند. هنگامی که نسخه انگلیسی این کتاب ترجمه شد در آن ترجمه، این مطالب اعمال شده و نقد آقای توفیق نیز در ترجمه آمده است.
سؤال: آقای حقانی، لطفا در مورد خانواده رهنما و اشکالی که دکتر علی رهنما به این مبحث از کتاب «معمای هویدا» وارد کرده اند، نیز توضیحاتی بدهید؟ یا کاملاً بفرمایید که شما نقدهای خانواده ی رهنما را چگونه ارزیابی می کنید؟
آقای حقانی: خانواده ی رهنما یک کتاب در حدود 80 صفحه منتشر کرده است که این بعد از چاپ هشتم است و حدود یک ماه است که به بازار آمده و علی رغم مکاتبه ای که با میلانی کرده اند و اشتباهات را گوشزد نموده اند، ایشان باز هم آن اصلاحات را اعمال نکرده است.
امّا فصل سیزدهم که عنوان «سقوط پمپی» را دارد نیز، دارای نکات بحث انگیز متعددی می باشد. مانند بحث استقلال شاه که در ادامه آن بحث، نویسنده صحبت هایی می کند که کاملاً گفته های خودش را در مورد استقلال شاه نقض می کند. مثلاً می گوید برخلاف ادعای کم و بیش تمام مخالفان شاه که می گویند: شاه نوکر امپریالیسم بوده و به آنها خدمت می کرد، شواهد انکارناپذیری نشان می دهد که او از اوایل دهه 40 سیاست خارجی ونفتی نسبتاً مستقلی در پیش گرفته بود و اغلب در زمینه هایی با معتمدان و حامیان غربی در حال تعارض و تنازع بود. ولی تراژدی او در این بود که از سویی برای نیل به آمال و آرزوهایش بلندپروازی نشان می داد و از سوی دیگر در استفاده از ابزار لازم برای تحقق این اهداف بی بهره بود. می گوید: که او ادعایش خیلی بزرگ بود اما توانایی و لیاقت آن را نداشت و در واقع با این گفته ایشان آن استقلال طلبی همه هیچ می شود و بطلان آن ثابت می گردد. می گوید: شاه با ضعیفان و زیردستان با تکبر برخورد می کرد. او می خواهد بگوید که از لحاظ روان شناسی اخلاقی آدم های اقتدارگرا این گونه هستند و نسبت به بالادستی، موضع متواضعانه ای دارند. میلانی صراحتاً می گوید: شاه در مقابل کسانی که قدرتمند می دانست، ضعف و زبونی نشان می داد. شاهد و دلیل هم اینکه، زبونی او در مقابله با «کندی» به گونه ای بود که حتی پادشاهی خویش را از «کندی» گدایی می کند.
فصل 14 تحت عنوان «قربانی» اشاره دارد به اینکه هویدا قربانی بی وفایی شاه و سیاست های خودش است. هویدا با سیاست های سرکوب گرایی شاه هم رأی شد و زمینه را برای سقوط رژیم فراهم کرد، صادقانه مشکلات را با شاه نگفت و لااقل استعفا نداد و شاه دیکتاتورتر شد و سقوط کرد. این بخش، بیشتر به دوره وزارت هویدا و دستگیر شدنش می پردازد. عده ای می گویند: هویدا پس از عزل از نخست وزیری، هیچ کاره بود. اما درست نیست. او وزیر دربار بوده و کاملاً در جریان امور بود. بعضی می گویند: نخست وزیر او بوده نه آموزگار. چون آموزگار هنوز چندان در جریان پیچیدگی های سیاسی دربار نبود. هویدا در جای علم نقش او را انجام داد. نقش هویدا در تهیه ی مقاله ای که باعث قیام 19 دی در سال 56 در قم شد را، میلانی صراحتاً آورده که پس از شهادت حاج آقا مصطفی و مطرح شدن نام امام خمینی در بین مردم، رژیم تصمیم گرفت به نحوی ایشان را در نظر مردم خراب کند. به هویدا و ساواک دستور می دهند که باید مقاله ای تهیه کنند.هویدا هم آن مقاله را به دو نفر سفارش داد. آنها تهیه کردند که پر از توهین به امام بود و باعث قیام مردم قم شد و دور جدیدی از مخالفت با رژیم آغاز گردید. همچنین در این فصل نویسنده به نقش هویدا در مقابله با انقلاب اسلامی در همین دوره اشاره می کند و می گوید: که او بسیار فعال بود وی نیز در دادگاه انقلاب، به دو نکته از پرونده ی هویدا اشاره می کند و بقیه ی موارد اتهامی که به هویدا وارد است مانند؛ مشارکت در سرکوبی مردم را نادیده می گیرد. در صفحه 389 نویسنده می گوید: هویدا معتقد بود که دولت باید با قدرت نمایی کامل اوضاع را آرام کند واز این آرامش برای آرایش دوباره نیروهای وفادار به رژیم بهره گیرد همچنین هویدا در پاسخ به کسانی که در تشکیل گروههای ضربت اعتراض داشتند، هویدا می گفت: ناچار به چنین برخورد قاطعی هستیم. وی در اواسط بهار 1357 با همکاری ثابتی پیشنهاد داده بود 1500 تن از مخالفان رژیم دستگیر شوند و شاه فقط با دستگیری 300 نفر موافقت کرد. روزی که ثابتی برکنار می شود، هویدا با یأس می گوید: به گمانم شاه دیگر دست از مبارزه برداشته است. و از این موضوع به شدت ناراحت می شود. او در دادگاه می گوید: من بی گناه هستم و کسی را نکشته ام و فردای 17 شهریور نیز استعفا داد ولی استعفایش، به دلیل درگیری با اردشیر زاهدی بود. در مورد اینکه چرا هویدا از ایران نرفت عوامل متعددی بسیج شده بودند، که شاه را متقاعد کنند که هویدا را دستگیر نکند و در مقابل عده ای اصرار داشتند که هویدا را دستگیر کند. به همین دلیل او را قربانی می نامند. روز پیش از بازداشت هویدا شاه به سفیر انگلیس در ایران اطمینان داد که هویدا را بازداشت نمی کنند. دو روز بعد همین سفیر از خانه به هویدا زنگ می زند و به او می گوید: که از کشور خارج شود و در صفحات بعد می گوید: انگلیسی ها به هویدا پیشنهاد کردند که ما حاضریم تو را از ایران خارج کنیم و از یک طرف هم نماینده ی اسراییل در زندان پهلوی با هویدا ملاقات می کند. اسرائیلیها دو مهره در ایران داشتند و می خواستند هویدا را از ایران فراری دهند. حالا چرا نمی رود؟ زیرا انقلاب را جریانی از سوی بیگانگان و خاموش شدنی می دانست و پیروزی انقلاب را باور نداشت. و می گفت: از ایران نمی توانم خارج شوم، چون شاه دچار تشتت در تصمیم گیری است. یا علایمی دریافت کرده بود یا دچار اشتباه شده بود و فکر می کرد می تواند در غیاب شاه امور را اداره کند. در صدد احیای مجدد حزب ایران نوین هم بود. و قصد آن داشت که حزبی سلطنت طلب و میانه رو به راه اندازد و از خلأایجاد شده برای به دست آوردن قدرت استفاده کند.
فصل پانزدهم در مورد دستگیری هویدا است. نویسنده، خلخالی را با هویدا مقایسه می کند و می گوید: خلخالی از خشن ترین نیروهای انقلاب اسلامی بود و از قضا کار تعیین سرنوشت یکی از فرهیخته ترین چهره های رژیم گذشته بر عهده اش بود. هویدا انسانی رقاص و جلف و سبک بود، پس مسلماً فرهیخته نبود. در این صفحات نویسنده کتاب، طعنه به دادگاه دارد که در آن قرآن خوانده شد. اما بحث اصلی نویسنده کیفر خواست است و موارد دیگر را بیان نمی کند مانند؛ اقدام بر ضد حاکمیت ملی، دخالت در انتخابات مجلس، واگذاری منابع زیرزمینی، گسترش نفوذ امپریالیسم و غیره. تنها به بحث شرکت در قاچاق هرویین اشاره می کند که اسنادش را دیده. با این حال حتی اگر حرفش را بپذیریم باز هم سایر موارد را اصلاً نمی توان نادیده گرفت. مثلاً گزارش خلاف واقع یا انتشار روزنامه های دست نشانده و تعیین سردبیران دست نشانده و نابودکردن کشاورزی و از بین بردن جنگل ها، شرکت مستقیم در جاسوسی به نفع غرب و ارتباط او با صهیونیسم در روزنامه آیندگان مشخص است و هم در توسعه ی حضور صهیونیسم معلوم است. نیز اسناد معتبری وجود دارد که بهایی بودن هویدا را نشان بدهد. که در کیفر خواست نیامده است ولی حضور وزرای بهایی را در شرکت نفت در کنار هویدا قبل از نخست وزیریش می بینیم. در نخست وزیری او نیز در هیأت دولت 43 نفر از بهاییان حضور داشته. هویدا فرش هایی به مرکز بهاییان هدیه کرده، در حالی که در دادگاه به دروغ خود را مسلمان می نامد. هویدا تأکید داشت که در اداره ساواک هیچ نقشی نداشته است. ولی شواهد متعددی، ثابت می کند که وی همکار ساواک بوده و هویدا بود که به ثابتی قدرت داد، بنابراین، ادعایش غلط است.
فصل 15، از دادگاه اول هویدا سخن می گوید و فصل 16 (دریاچه یخی کاکیتوس) درباره دادگاه دوم هویدا است که منجر به صدور حکم اعدام شد. این فصل نشان می دهد که هویدا خیلی فعال بوده و حتی یک جاسوس در خود زندان نیز برایش کار می کرده است. آن جاسوس با گرفتن یک دستگاه تلویزیون، پیام های هویدا را به خارج از زندان و از آنجا نیز به خارج می رساند. یعنی تلاش داشته که حمایت بین المللی، به خصوص از سوی فرانسویان برای خود کسب کند. میلانی می گوید: چرا این دادگاه با دادگاه های عادی و رسمی متفاوت است؟ پاسخ این است که شرایط انقلاب اجازه این کار را نمی داد. اگر هویدا دست مردم می افتاد به محاکمه نمی رسید و کشته می شد. افزون بر آن گروه های مارکسیستی و چپ که خود آقای میلانی عضوشان بود، بسیار تندتر بودند. میلانی در مورد محاکمه هویدا طوری صحبت می کند که گویی همه افراد با هم به یک اندازه مسئول هستند. در حالی که این اشتباه است. آقای میلانی می گوید: به آقای هویدا اجازه ی دفاع داده نشد. در حالی که آقای خلخالی این را رد می کند. و می گوید هویدا 250 صفحه دفاعیات نوشته است که می خواست دادگاه را طولانی کند. در آن دوره چون هنوز نهادهای نظام مانند؛ نیروهای انتظامی و کمیته و سپاه تأسیس نشده بود، بسیاری از کسانی که از ایران فرار کردند از همین موقعیت استفاده کردند. بختیار و قره باغی هم از همین موقعیت استفاده کردند و از کشور خارج شدند، حتی در محاکمه هویدا می بینیم چرخ بالی از بالای دادگاه پرواز می کرد و به پنجره های دادگاه نزدیک می شد و می خواست ترسی ایجاد کند. نحوه اعدام هویدا با چیزی که در کتاب آمده مغایر است. میلانی می گوید: هویدا به سمت حیاط می رفته که از پشت گردنش تیر می خورد و به زمین می افتد و از ضارب می خواهد خلاصش کند و او می پذیرد. اما گزارش پزشکی قانونی و عکس هایی که از هویدا ماند، نشان می دهد که تیری به گردنش نخورده است.
هویدا تا آخرین روزها باور نداشت که انقلاب پیروز شود و می گفت: نظامیان وارد عمل می شوند و انقلاب را سرکوب می کنند و همچنین امیدوار بود که جای شاه را بگیرد.