ماهان شبکه ایرانیان

پاسداری از فرهنگ و تمدن اسلامی

در حال حاضر، سخن از تهاجم فرهنگی یا شبیخون فرهنگی غرب، موضوع بحث روز است و راجع به آن سخنان فراوانی گفته شده که در راس آنها تذکرات مکرر رهبر معظم انقلاب حضرت آیة الله خامنه ای قرار دارد و اخیرا در کتاب پرحجمی به نام «فرهنگ و تهاجم فرهنگی » با موضوع بندی جالب گرد آمده است

در حال حاضر، سخن از تهاجم فرهنگی یا شبیخون فرهنگی غرب، موضوع بحث روز است و راجع به آن سخنان فراوانی گفته شده که در راس آنها تذکرات مکرر رهبر معظم انقلاب حضرت آیة الله خامنه ای قرار دارد و اخیرا در کتاب پرحجمی به نام «فرهنگ و تهاجم فرهنگی » با موضوع بندی جالب گرد آمده است. این مساله بسیار مهم، باز هم در خور بحث است که به یاری خداوند ما در مقاله دیگری بدان می پردازیم.

در کنار این بحث، بحث دیگری مطرح است و آن حفظ و حراست از فرهنگ و تمدن اسلامی است که در ماههای گذشته کنفرانسی به نام «فرهنگ و تمدن اسلامی » در تهران برگزار گردید و دانشمندان مسلمان و چند تن غیرمسلمان از اقطار جهان و از کشور ایران، در آن شرکت کرده و پیرامون این مساله در ابعاد مختلف بحث کردند و این جانب نیز نظر خود را بیان کرد. همان بحثها و نقطه نظرها در حقیقت انگیزه گردید که این امر مهم و خطیر را در این جا مورد بحث قرار دهیم.

فرهنگ و تمدن و فرق آن دو

یکی از بحثها راجع به تعریف فرهنگ و تمدن و فرق میان آن دو بود. حاصل همه بحثها که در سخنان چند تن از حاضران در کنفرانس مطرح گردید آن بود که فرهنگ، بیشتر به جنبه آداب و رسوم و افکار و اندیشه ها و علوم نظر دارد، و تمدن بیشتر به نحوه زندگی و آثار و ابنیه و رقاء یا انحطاط ملتها مرتبط است.

در عین حال باید اعتراف کرد که این دو واژه که در عربی به «الثقافة والحضارة » از آنها تعبیر می شود، نمودار کلی رقاء و انحطاط ملتها است و با یکدیگر پیوند و همبستگی ناگسستنی دارند.

شاید اولین کسی که در اسلام، این بعد از حیات بشری و اسلامی را مورد بحث و بررسی و پژوهش قرار داده است ابن خلدون (734 -779ه )، جامعه شناس مسلمان، در مقدمه محققانه خود بر تاریخ عمومی «العبر...» باشد هر چند در لابلای کتابهای تاریخ اسلام و از همه بیشتر در نوشته های مورخ معروف قرن چهارم، علی بن الحسین مسعودی متوفای 346 ه نمونه هایی از آن به چشم می خورد، و در بعد علوم و فرهنگ اسلامی، اثر بی همتای فهرست ابن ندیم که در سال 377 ه تالیف گردیده حق تقدم دارد.

ما در مورد تعریف فرهنگ و تمدن و سابقه آن در آثار اسلامی به همین اندازه اکتفا می کنیم و جهت رسیدن به هدف اصلی یعنی راههای حراست از فرهنگ و تمدن اسلامی و جلوگیری از خطرهایی که آن را تهدید می کند، نظری گذرا به سایر بحثهای مطرح شده در «کنفرانس فرهنگ وتمدن اسلامی » می اندازیم. و نقطه نظرهای خود را راجع به هر کدام به معرض داوری دانشمندان می گذاریم و در پایان خلاصه سخنرانی خود را می آوریم. ابعاد مختلف آن بحثها را می توان در چهار امر خلاصه کرد:

اول - گزارش مبسوط از پیشرفت ورشد فرهنگ و تمدن اسلامی و زمینه های اسلامی آن.

توسط چند تن از دانشمندان، از جمله آقای دکتر عبدالعزیز عثمان تویجری مدیر کل سازمان اسیسکو واقع در شهر (رباط) پایتخت کشور مغرب بود. این سازمان یکی از سازمانهای وابسته به «سازمان کنفرانس اسلامی » و عهده دار بخش فرهنگی آن سازمان است.

وی و دیگر محققان، ابعاد فرهنگ و تمدن اسلامی از جمله پیشرفتهای علمی مسلمانها را در طب، نجوم و ریاضیات، بتفصیل مورد بحث قرار دادند. اسیسکو، در این بخش کتابها و انتشارات فراوان به زبان عربی و زبانهای اروپایی دارد که تعداد آنها به دهها کتاب و مجله می رسد.

در این بعد از فرهنگ اسلامی، هر قدر مسلمانها کار کنند جا دارد و صدها کتاب و رساله باقی مانده از میان هزاران اثر علمی اسلامی از دست رفته، به زبان عربی و زبانهای دیگر از جمله به زبان فارسی، در انتظار طبع و نشر و تحقیق محققان است.

به هر حال، این بحثهای کنفرانس هر چند بسیار ارزنده و مایه مباهات بود، اما کافی نیست و گنجایش و ظرفیت بحثهای دیگر و حتی کنفرانسهای متعدد و مستمری را دارد. کما این که بخشی مهم از خطرات و آفات فرهنگ و تمدن اسلامی به شرحی که خواهم گفت، متوجه همین بعد از فرهنگ و تمدن اسلامی است.

در همین راستا، هنگام بحث از رشد و گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی، سخنانی راجع به زمینه های اسلامی و غیر اسلامی آن، ایراد گردید. برخی از باحثان، معتقد بودند سهم اسلام در پیدایش و رشد این فرهنگ گسترده و بی نظیر، در اصرار و تاکید اسلام و کتاب و سنت و آثار اسلامی دیگر بر کسب علم و تعلیم و تعلم و تعظیم علما و در ترغیب به تفکر، انحصار دارد، اما استخوان بندی علوم اسلامی، (البته غیر از علوم شرعی) از سوی ملتهای دیگر، از جمله از فرهنگ و تمدن ایران باستان گرفته شده ولی در بستر آماده فراهم آمده از سوی اسلام، در خط ترقی و تکامل افتاده و از سوی دانشمندان اسلام بارور گردیده است. در این مورد، گاهی مبالغه می شود و سطح پایین معرفت و فرهنگ منحط عرب جاهلی مستمسک قرار می گیرد تا اسلام را فاقد مایه های علمی و دیگر ملتهای اسلامی از جمله ایران قبل از اسلام را از این لحاظ، غنی جلوه دهند.

به نظر من، این بعد از فرهنگ و تمدن اسلامی درخور کنجکاوی بیشتر و بحثهای منصفانه و بیطرفانه و دور از افراط و تفریط است تا معلوم شود چه اندازه از علوم در اسلام، متخذ و مقتبس از ملل دیگر است و چه اندازه در خود اسلام و در متون اسلامی ریشه داشته است.

شکی نیست که منطق و فلسفه و طب و هیئت و نجوم، بیشتر از یونان و کمی از ایران و هند و روم گرفته شده و در اسلام، با استمداد از نصوص کتاب و سنت بخصوص در مباحث فلسفه الهی، گسترش یافته است. سهم اسلام را در رشد بحثهای فلسفی نباید انکار کرد. شهید مطهری، در یکی از آثار خود، رئوس مسائل فلسفی متخذ از یونان و نیز عناوین بحثهای مطرح شده در اسلام را بیان کرده است، و من نمی خواهم در ارزیابی علوم اسلامی از این لحاظ، در این جا سهم اسلام را دقیقا تعیین کنم، این بحثها باید در تاریخ هر یک از علوم اسلامی با دقت همراه مقایسه میان آثار یونانی و آثار اولیه مسلمانها در قلمرو این علوم، بررسی گردد.

این جانب، مقاله ای به کنفرانس تقدیم کردم تحت عنوان «تاثیر قرآن، در جنبش فکری، نهضت علمی، تمدن و تکامل بشر» هر چند موفق به ایراد آن در کنفرانس نشدم (×) و فرصت کوتاه خود را که بعدا به من داده شد، در بیان خطرها و آفات تهدیدکننده فرهنگ و تمدن اسلامی در عصر حاضر به شرحی که در پایان مقال خواهم گفت صرف نمودم، ولی آن مقاله در شماره 42 مجله مشکوة در بهار سال جاری (1373) به چاپ رسید.

در آن مقاله، این جانب توضیح داده ام که سهم اسلام در پیشرفت علوم و تمدن اسلامی، بیش از ترغیب به کسب علم و تفکر و تعظیم علما و چیزی علاوه بر آن است، و گفته ام که قرآن و به تبع آن سنت، سررشته علوم و رازهای آفرینش را در ابعاد مختلف، به دست داده و اسلام خود منطق خاصی در کشف رازهای طبیعت و مبانی فلسفی دارد که به روش علمی بیش از روش فلسفی محض، تمایل دارد و مسلمانها در شعاع آن تعالیم، در آغاز نهضت علمی خود، راه صحیح علوم را، که همان کشف رازهای آفرینش است پیدا کرده و در آن پیشروی کردند. ولی مآلا آن راه درست را که بر اساس تفکر در خلقت و تجربه حسی، هر دو، مبتنی بود، رها کرده و به سمت فلسفه صرف و استدلال عقلی خالص روی آوردند و نتیجتا فلسفه عاری از تجربه حسی، بر فرهنگ اسلامی غلبه کرد. و این خود، اولین انحراف مسلمانها از راه و رسم تعلیم و تعلم علمی و فلسفی اسلام بود. متاسفانه در این زمینه ابدا در کنفرانس اظهارنظری نشد. این خود بحثی است ارزنده که من در مقاله خود به آن اشاره کرده ام و باید از سوی دانش پژوهان مسلمان دنبال شود تا سهم اسلام در رشد علوم چنان که بوده، منصفانه ارزیابی گردد و حقی بزرگ از حقوق اسلام بر تمدن و تکامل بشری بازگو شود.

به هر حال، در ارزیابی ریشه های فرهنگ و تمدن اسلامی از جانب بیگانگان و مستشرقان و به تبع آنها از سوی محققان خودی، افراط و تفریطها و احیانا غرض ورزی هایی رخ داده و می دهد. کما این که در سهم بندی و تعیین حق، و در تقسیم این فرهنگ عالی میان ملتهای مسلمان، از سوی محققان غرب زده خود مسلمانها در شعاع جاذبه ملی گرایی ارمغان غرب، درگیری و دعوا درگرفته است و سر سهم الارث هر یک از ایشان از فرهنگ و تمدن اسلامی، با هم به جنگ علمی و نبرد فکری و قلمی پرداخته اند. همچون میراث بازمانده از میت، هر کدام سهم بیشتری می طلبند و غالبا از سهم خود اسلام، که عامل اصلی این تمدن گسترده است غفلت می کنند، این نهایت بی انصافی و حق کشی و جفا در حق اسلام است. متاسفانه، طی آن کنفرانس بجز همان کلمات کوتاه من، ابدا از آن خطر بزرگ، به شرحی که خواهم گفت بحث نشد.

و این خود نشان می دهد که تشکیل این قبیل کنفرانسها اگر از سوی محققان مخلص مسلمان و مصون مانده از غرب زدگی، برگزار نگردد، شاید بیش از آن که مفید باشد ضرر دارد. به نظر این حقیر، همین امر، خود یکی از ابعاد پنهانی و مبهم «تهاجم فرهنگی » است که جز اندکی از عالمان مسلمان بدان توجه ندارند و بدون توجه به این حقیقت، غافلگیر می شوند و با سکوت خود، بر آن تهاجم ناخواسته و من حیث لایشعر و بدون نیت سوء، صحه می گذارند.

دوم - بیان بعد اخلاقی و معنوی فرهنگ و تمدن اسلامی

به نظر می رسد این بخش از بحثها که از سوی چند تن از استادان و محققان مسلمان از جمله آقای دکتر خیاط وزیر اوقاف سابق کشور اردن و شخصیت برازنده کنونی آن کشور، عنوان گردید مثبت ترین ابعاد کنفرانس بود.

محققان، براین نکته تاکید داشتند که تفاوت بارز میان نهضت علمی و تمدن و فرهنگ اسلامی با تمدنهای قبل از اسلام و بخصوص با نهضت علمی اروپا و تمدن فرنگی، در همین امر مهم نهفته است که آن تمدنها براساس تقوا و اخلاق، پی ریزی نشده و رشد نکرده است. بخصوص تمدن اروپایی در آغاز پیدایش خود در دوران «رنسانس » از مذهب و تعالیم دینی مسیحیت که بحق مانع رشد علمی بود فاصله گرفت و در جاذبه نفرت از کلیسا، به پیشرفت خود و ادامه داده و می دهد. کوششهای بعدی کلیسا هم که خود را به سلاح علوم روز مسلح کرد، چنان که باید سودی نبخشید و کاروان علم و تمدن اروپا همچنان با ترکتازی در خط ضد ارزشهای دینی پیش می رود و در جهتگیری سایر ملتها از جمله امت بزرگ اسلام هم همین اثر سوء را از خود بجای گذاشته است.

این در حالی است که نهضت علمی و تمدن اسلامی، همان طور که گفتم و خواهم گفت که عمدة از اسلام نشات گرفته، به همان کیفیت هم همراه تعالیم اخلاقی و تقوای اسلامی به پیشرفت خود ادامه داده است.

بزرگترین فلاسفه اسلام و متفکران مسلمان از قبیل فارابی، ابوریحان، ابن سینا، ابن رشد، خواجه نصیرالدین طوسی و دیگران، از متعبدترین و پایبندترین مردمان به اسلام و تعالیم عالی آن بوده اند و بندرت، عالمان ملحد و بی عقیده و بی تقوا در قاموس فرهنگ و تمدن اسلامی در دوران شکوفایی و اوجگیری اش، به چشم می خورند، و در قبال دانشمندان متعهد به اسلام، انگشت شمار هستند.

همان طور که بزرگترین شعرا و ادبای مسلمان از هر ملت و با هر زبانی که بوده اند متاثر از ادب و عرفان اسلامی و در جاذبه کتاب و سنت و فقه و حدیث و با اقتباس از آن متون و نصوص نورانی، آثار ادبی خود را فراهم آورده اند، هر چند در سالهای اخیر برخی از غرب زدگان ملتهای مسلمان، سعی می کنند این بزرگان علم و ادب را از خاندان اصلی و از اصل اسلامی خود جدا کنند و به آنان رنگ ملی بدهند، چیزی که حتی در مخیله بسیاری از آن بزرگان، خطور نکرده است. و این خود خطر دیگری است که فرهنگ و تمدن و ادب اسلامی را در شعاع و یا به تعبیر درست تر در «تاریکی » ملی گرایی، تهدید می کند.

حقیقتا دور از انصاف است که شعرا و عرفایی مانند مولوی و سعدی و حافظ را با آن همه معلومات اسلامی متخذ از کتاب و سنت و با احاطه آنان بر علوم اسلامی و حضور ذهن آنان از قرآن و حدیث و با آن همه اقتباس فراوان از آن دو نص اصلی اسلامی در الفاظ و تعابیر و در محتوای اشعار خود، تنها ایرانی و نه اسلامی بدانیم و فقط آن بزرگان را از مفاخر ایران بدانیم و لاغیر، و سهم اسلام را در پرورش آنان نادیده انگاریم. این قبیل قضاوت، مصداق واضح قول خداست: «وحجدوابها واستیقنتها انفسهم » (نمل /14).

این نوع داوری از سوی آن گروه که از علوم و متون اسلامی باخبرند، یک نوع عناد با اسلام است، اما از سوی کسانی که عربی نمی دانند و با متون اصیل اسلامی آشنایی ندارند، جهل مرکب و یک فاجعه برای ادب اسلامی است. متاسفانه، شمار این گروه در کشورهای اسلامی بخصوص در کشوری مثل ترکیه و کشورهایی با سابقه استعمار غربی، مانند بسیاری از کشورهای افریقایی و آسیایی، کشورهایی که خط عربی و اسلامی را رها کرده و با الفبا و زبانهای بیگانه اعم از انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی و دیگر زبانهای کشورهای استعمارگر، انس و آشنایی دارند، تعدادشان بسیار است و می توان گفت آنان، زمام فرهنگ کشورهای خود را هم در دست دارند. در ایران پیش از انقلاب اسلامی هم تقریبا وضع به همین گونه بود. این قماش از قلمزنان، پیشقراولان فرهنگ استعماری هستند که در دامن استعمار تربیت یافته و به جان فرهنگ اصیل اسلامی افتاده اند و با ملتهای مسلمان خود که هنوز از روی صدق پایبند و مؤمنین راستین اسلام هستند، سنخیت روحی و فکری ندارند و دیر یا زود ملتهای اسلامی آنان را از میان خود طرد می کنند.

بخش عمده درگیریهای کشورهای اسلامی در حال حاضر با دولتهای خود، از سوی مسلمانان انقلابی، بر سر همین دو طرز فکر و دو نوع فرهنگ است. مسلمانان انقلابی احساس می کنند که همان طور که از لحاظ سیاسی و اقتصادی به طور پنهان یا آشکار تحت تاثیر استعمار هستند، از لحاظ فرهنگی به طور آشکارتر مستعمره آنان اند. این فکر در سراسر کشورهای اسلامی و بخصوص در ترکیه انگیزه اصلی حرکتهای اسلامی است، و من طی سفرهای خود این راز را دریافته و در این خصوص خاطراتی دارم.

در یکی از سفرها به ترکیه از دانشکده ادبیات استانبول بازدید و با استادان آن دانشکده که غالبا فارسی می دانستند تماس گرفتم. یکی از استادان آن دانشکده، آقای «دکتر تحسین »، گفت: ادب ترکیه قبل از انقلاب (انقلاب آتاترک) تحت تاثیر اسلام بود و پس از انقلاب، تحت تاثیر ادب اروپا است.

آثار اسلامی در در و دیوار مساجد، مدارس، سقاخانه ها، حتی سردر دانشگاه استانبول که قبلا مرکز سپاه بود و نوشته است «الادارة العسکریة...» و در جاهای دیگر و نوشته های اسلامی به عربی و فارسی و ترکی فراوان است که متاسفانه اکثر مردم ترکیه با آنها بیگانه اند همان طور که مردم اسپانیا با آثار اسلامی و عربی باقیمانده از دوره اسلامی بکلی بیگانه اند. و اگر به حرف چند تن غرب زده از رجال فرهنگی گذشته ایران گوش می دادند و خط فارسی را به لاتین تبدیل می کردند نسل کنونی ایران هم همان سرنوشت ملت مسلمان ترکیه را داشت که خداوند ایران را از این حرکت ضداسلامی نگه داشت. (1)

این وضعیت، در غالب کشورهای استعمارزده بچشم می خورد و در الجزایر بیشتر انتشارات کتابفروشیها در تاریخ یاد شده، به زبان فرانسه بود، حتی روزنامه معروف «المجاهد» هم به همین زبان منتشر می گردید و تنها کلمه «المجاهد» به عربی نوشته می شد و هم اکنون اقلیتی در الجزایر هستند طرافدار «تفرنس » یعنی خط و فرهنگ فرانسه که در راس دشمنان انقلابیون مسلمان آن کشور قرار دارند.

در کشور مغرب، یکی از استادان باسابقه و مسن دانشگاه (رباط) که جامع بین تعلیمات حوزه (قرویین) و دانشگاه است و عمدتا در رشته های ادبی و تاریخی آثاری دارد نزد ما با فرزندش که دکتر طب بود صحبت می کرد، پسر نمی توانست به عربی صحبت کند که ما بفهمیم، ناچار شد حرف خود را به فرانسه بگوید، پدرش گفت: خدا لعنت کند فرانسه را که این طور فرزندان ما را با زبان خودشان بیگانه کرد.

در کنگره هزارودویست ساله «سیبویه » در دانشگاه شیراز که گویا در سال 1354 برگزار گردید به خاطر دارم استاد جوانی از عربستان سعودی که در خارج درس خوانده بود نتوانست سخنرانی خود را به عربی که زبان مادریش بود ایراد کند و پس از ادای چند جمله عربی غلط و با لکنت، به زبان انگلیسی سخنرانی خود را ادامه داد. در ایران نیز کم نیستند کسانی که فارسی درست نمی دانند و همواره منویات خود را با کلمات بیگانه ادا می کنند.

آیا حقیقتا اینها رنج نیست؟ آیا اینها خطرهای عمده و بنیان کن فرهنگ و تمدن اسلامی نیست؟ بلی هست. ولی متاسفانه نه در آن کنفرانس و نه در کنفرانسهای مشابه آن، مطرح نمی شود، و اگر کسی مانند من جرات کند از این مقوله دم بزند قطعا مورد استقبال آن خیل عظیم از اروپا رفته ها و یا اروپازده ها، قرار نمی گیرد. من در شرح سخنرانی خود در این مساله بحث خواهم کرد.

این خطر، یعنی گرایش به فرهنگ غرب، همان طور که مسلمانها را از فرهنگ خود جدا و با آن بیگانه می کند، همان طور هم آنان را از اخلاق اسلامی و معنویات که خمیرمایه و رنگ و لون اصلی فرهنگ و تمدن اسلامی است، دور کرده و به یک نوع الحاد فرهنگی و لاابالی گری فکری و شکاکی گری و به فساد اخلاقی می کشاند که بوضوح در این قشر از تحصیل کردگان مسلمان، دیده می شود.

ای آفرین به قرآن که حقیقتا این حکم اعجازآمیز را صادر کرده و فرموده است: «ولن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا» (نساء /141) این سبیل و سیطره منحصر به برتری سیاسی نیست بلکه بعد اقتصادی و فرهنگی را هم شامل است. پس سیطره فرهنگ بیگانه بر مسلمانها، خلاف صریح این آیه و آیات مشابه آن است که متاسفانه در این قبیل کنفرانسها حتی نمی توان آن را عنوان کرد زیرا حمل بر تحجر و عقب ماندگی می کنند و آن را منافی تمدن به شمار می آورند.

سوم - علل ضعف فرهنگ و تمدن اسلامی در گذشته تاریخ اسلامی

راجع به علل و عوامل ضعف و ناتوانی و انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی، نظرات گوناگونی در آن کنفرانس ارائه گردید که من آنها را دسته بندی می کنم:

1- سیطره حکومتها و سلسله های سلاطین متعصب در مذهب خاص مانند روی کار آمدن سلاجقه پس از سامانیان و پس از دوران مترقی و شکوفای سلاطین آل بویه که از سال 320-448 ه در شرق جهان اسلام و بر مرکز آن بغداد، حکمرانی داشتند بازار ادب و اندیشه و علوم عقلی، گرم بود و عمدتا متفکران معتزله و شیعه بر حکام و بر وزرا سیطره داشتند. وزیر دانشمند و معتزلی مسلک و شیعه مذهب، صاحب بن عباد (326-385ه ) و عالم متکلم معتزلی مشهور همزمان وی قاضی عبدالجبار معتزلی (م 415) و عالمانی شیعه از قبیل شیخ مفید (م 413)، سید مرتضی (م 436)، شیخ طوسی(م 460) و استادان و شاگردان و همردیفان آنان، با گرایش عقلی و فکر اجتهاد بر مبنای قواعد اصول، زمام امر تحقیق و علوم فقه و کلام و فلسفه را به دست داشتند و در پناه این طرز تفکر، یک نوع آزادی علمی و فکری رشد یافت که خود نیاز به ارزیابی و تحقیق دارد تا بتوان آن را با دوران سلاجقه دقیقا مقایسه کرد.

پس از غلبه سلجوقیان سنی مذهب و بخصوص با وزارت خواجه نظام الملک (م 485) طرفدار جدی مذهب شافعی با تفکر اشعری و با تاسیس نظامیه ها در بغداد و دیگر شهرها، فکر یک بعدی مذهب شافعی و اشعری در قلمرو فقه و کلام رواج یافت و از آن نوع آزادی پیش از آن جلوگیری به عمل آمد. هر چند در کنفرانس از سوی برخی از باحثان در ارزیابی نظامیه ها قدری تفریط به چشم می خورد، آنان اگر زیانها را گفتند حق بود محاسن آن مؤسسه های علمی منظم را که در نوع خود در تاریخ اسلام تازگی داشت و هزاران دانشمند و ادیب و عارف و شاعر مانند سعدی را به فرهنگ اسلامی تقدیم کرد می گفتند «عیب آن جمله بگفتی هنرش نیز بگو»، اما نگفتند و هنوز هم برخی به اسم حمایت از مذهب شیعه نمی گویند. در حالی که بجز تندرویهای آغاز کار سلاجقه، نظامیه ها صدمه ای به مذهب شیعه نداشته است و این خود شایان ارزیابی و بررسی دقیق است تا حق مطلب ادا شود.

باری، داستان کنار زدن علمای معتزله و شیعه و منزوی کردن ایشان و سوختن کتابخانه های آنان، یکی از نقاط سیاه تاریخ اسلام است، بخصوص آنچه در بغداد به دست طغرل بیک سلجوقی در 448 ه ق نسبت به کتابخانه های شیعه از جمله کتابخانه شیخ طوسی انجام گرفت که باعث فرار وی از بغداد به نجف و انزوای وی از آن دیار گردید. هر چند همین فرار باعث پیدایش یا گسترش حوزه هزارساله نجف شد و جمله «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» بار دیگر مصداق پیدا کرد.

2- در همین راستا بود بروز تعصبات سنی گری علیه شیعیان در بغداد و دیگر شهرها از قبیل ری و نیشابور که تا حمله مغول ادامه داشت و یکی از عوامل سستی و ضعف مسلمانان در برابر حمله مغول گردید. برخی از حضار در کنفراس جو کنفرانس را به حمایت از شیعه در قبال سنی تبدیل کردند و روضه جنگهای فریقین را خواندند، غافل از این که در حال حاضر استعمار فرهنگی دارد ریشه هر دو فریق را می زند و باید آن بحثها را عجالة کنار گذارد و به داد اسلام رسید و اسلام را از تهاجم فرهنگی غرب نجات داد.

3- سیطره تصوف و روح درویشی در قرن 6و7و8و9 بر محیط اسلامی که مردم را به بی قیدی در زندگی و بی ارزشی علوم رسمی و درسی (علم رسمی سربه سر قیل است و قال) و ناخودآگاه مردم را به غفلت از رویدادهای جهان اسلام، دعوت می کردند.

این جریان، هر چند در بعد ادب و عرفان اسلامی، مثبت ارزیابی می شود ولی در بعد اجتماعی و سیاسی قطعا، آثار منفی داشته و دارد.

یکی از انقلابیون الجزایر از دست طرق تصوف که آلت دست فرانسویها بودند شکایت می کند که زاویه ها (خانقاهها) به لانه های استعمار تبدیل گردیده بودند. این نوع تفکر به گونه انحرافی اش برای اسلام و مسلمین خطرناک است، ولی همین اندیشه عرفانی در راه اصیل عرفان اسلامی، مردان انقلابی ضد استعماری را تقدیم اسلام کرده است: از قبیل امیر عبدالقادر جزایری مرید مخلص محی الدین که به وصیت وی در پایین پای محی الدین دفن شده است . و سالها با استعمار فرانسه دست و پنجه نرم کرد تا سرانجام او را مانند شیری در قفس کردند.

و مانند سید جمال الدین اسدآبادی (م 1315 ه ) که در مکتب عرفانی آخوند ملاحسینقلی همدانی تربیت یافت و علیه استعمار بیگانه بخصوص انگلیس، قیام کرد و مسلمانها را به بیداری و وحدت دعوت نمود.

و مانند شاگرد و یار وی شیخ محمد عبده که زندگی علمی خود را با الهام از شیخ طریقت خود، آغاز کرده و باعث تجدید حیات علمی و روش درست تعلیم و تعلم علوم اسلامی و اصلاح «جامع الازهر» گردید.

و بالاخره مانند نابغه عصر حاضر و مجدد قرن پانزدهم امام خمینی که از مکتب عرفان سیراب شد و علیه طاغوتهای داخلی و خارجی قیام کرد و مایه تجدید حیات سیاسی و بلکه حیات علمی و فرهنگی اسلام گردید.

کسانی از این قبیل در گوشه و کنار جهان اسلام فراوان بوده اند، که عرفان و انقلاب را با هم جمع کرده اند و خود می تواند موضوع یک مقاله، یا یک بحث مستوفی باشد.

پس، عرفان و تصوف را به طور کلی نباید مایه رخوت و سستی مسلمانها دانست بلکه تنها بخش قلندری و درویشی آن، که ملتزم به احکام و معارف اسلامی نیست چنین آثار شومی داشته و خواهد داشت و خود یک خط انحرافی از عرفان اسلامی شمرده می شود، مانند اخباری گری در قلمرو فقه و سلفی گری در قلمرو عقیده و تفسیر و حدیث که بعدا از آن حث خواهیم کرد. ولی آن گرایش اصیل و متعهد عرفان، باعث بیداری در معارف دینی و در سیاست و اخلاق و اندیشه است و این ابعاد مختلف، در اسلام راستین، از هم انفکاک ندارند و فکر اسلامی اصیل هیچ گاه باعث رخوت و سستی جامعه اسلامی و غلبه کفار بر مسلمین نمی کردد: «الاسلام یعلو ولایعلی علیه » پس هر نوع اندیشه و علمی که موجب تعالی و غلبه کفار بر مسلمین شود از اسلام نیست و خط انحرافی است. این امر تکلیف علمای اسلام را در گستره علوم اسلامی سنگین می کند و باید مواظب کار خود باشند.

4- حمله مغول که نقش آن در تضعیف فرهنگ اسلامی قابل انکار نیست ولی در کنفرانس از آن کمتر صحبت شد و جا دارد عده ای از محققین با اطلاع مسلمان ارزیابی دقیقی از صدمات و زیانهای فرهنگی حمله مغول به کشورهای اسلامی به عمل آورند و اگر احیانا فواید ناخواسته ای هم بر آن حرکت بار شده است آن را هم بازگو کنند.

5- ضدیت با منطق و فلسفه در ادوار مختلف اسلامی در حوزه های اهل سنت و گاهی در حوزه های شیعه. در این خصوص سخنرانان هر کدام نمونه هایی را عرضه کردند که مقاومت مذهبیین سنتی در قبال علوم عصری را هم شامل می گردید و نقاط مثبت و منفی در این سخنرانیها وجود داشت که من بعدا به آنها اشاره می کنم.

چهارم - دعوت به فراگیری فلسفه غرب که چندان با موضوع کنفرانس (تمدن و فرهنگ اسلامی) ارتباط نداشت و چنان که خواهم گفت نوعی از آن حرفها خود مصداق بارز تهاجم فرهنگی و نبرد با فرهنگ و تمدن اسلامی است.

این فکر از سوی چند تن مطرح گردید که مدعی بودند برای اسلام خطری در برندارد و من در سخنان خودم عمدة به این طرز فکر اعتراض کردم و خواهد آمد.

پنجم - آفات و خطرات متوجه فرهنگ و تمدن اسلامی در حال حاضر

که موضوع بحث این جانب در کنفرانس بود و به شرح آن می پردازم و آنها را در چند امر خلاصه می کنم.

1- رواج فکر سلفی گری که اینک توسط وهابیت و با پشتوانه مالی نامحدود عربستان سعودی دنبال می شود، و در هر سال، از سوی آن کشور، به نام ترویج اسلام و جلوگیری از بدعتها و انحرافها، میلیاردها دلار در کشورهای اسلامی از جمله در کشورهای آسیای میانه تازه رهیده از چنگال کمونیست و استعمار شرق، و نیز در بین اقلیتهای اسلامی کشورهای اروپایی و افریقایی و آمریکایی، صرف می شود و تقریبا کلیه مؤسسات اسلامی در کشور سعودی در همین راه فعالیت می کنند به طرق گوناگون از قبیل ساختن مساجد و مدارس، تشکیل جمعیتها و انجمنها و احزاب دینی، تاسیس دانشگاهها و دانشکده های شریعت و زبان عربی و جز آن، تاسیس مراکز تحقیق اسلامی و نفوذ در مراکز اسلامی سایر کشورها به هر وسیله ممکن و بالاخره دخالت مستقیم و غیرمستقیم در امر تبلیغ و تعلیم و تربیت مسلمانهای جهان.

عربستان، در این راه تلاش همه جانبه و فراگیر دارد که اگر من بخواهم اطلاعات خود را که حاصل سفرها و خبرها و گزارشهای فراوان است به قلم بیاورم از حد یک مقاله خارج می شود و خود تالیف کتابی را می طلبد و باید این کار صورت گیرد.

خطر وهابیت و سلفی گری ناشی از آن را می توان در دو بعد خلاصه کرد: فرهنگی و سیاسی.

در بعد فرهنگی، اساس این فکر به ادعای ایشان بر پیروی از روش «سلف صالح » یعنی صحابه و تابعین است که پیش از پیدایش مذاهب فقهی و کلامی شایع بوده است. آنان مدعی هستند، مذهب، در اسلام بدعت است اعم از مذاهب سنی و مذاهب شیعه و یا خوارج. ما می دانیم که مذاهب، صرف نظر از اختلاف سیاسی پس از رحلت رسول اکرم بر سر خلافت، عمدتا ناشی از طرز استنباط علمای فقه و کلام و گرایشهای عقلی و یا حدیثی آنها است. هر دینی اگر در خط اجتهاد و تحقیق بیفتد قهرا در مسایل غیرضروری یا غیرمنصوص، میان علمای آن دین اختلاف نظر پیدا می شود و این اختلافها تدریجا به گرایشها و یا مذاهب بدل می گردد که امری طبیعی است. کما این که در عرصه علوم و دانشهای بشری وضع چنین است.

حال اگر فرقه گرایی و مذهب گرایی و تعصبات طائفی، مورد انکار باشد و لااقل از نظر اسلام ناپسند و مردود شمرده شود که هست و مسلما این حرف حقی است ولی غیر از حرف وهابیت است، اما از اظهار رای و تصادم آراء در مسایل نظری و غیرضرور، چاره ای نیست و خود باعث رشد معارف اسلامی در عرصه فقه و کلام و فلسفه و سایر علوم، بوده است، زیرا اگر راه اجتهاد و اظهارنظر و نتیجتا راه بحث و اندیشه آزاد سد شود، در قلمرو علوم پیشرفتی حاصل نمی شود و در گذشته اگر وضع بر این منوال می بود اصلا علیم به نام فقه و کلام و تفسیر یا به نامهای دیگر، پدید نمی آمد، و کاروان اندیشه و فرهنگ اسلامی به راه نمی افتاد و اسلام و مسلمین، از این افتخارات محروم می گردیدند.

وهابیت، با نفی مذاهب، در حقیقت جلو پیشرفت علوم اسلامی را می گیرد و پیشرفتهای بدست آمده را هم ناچپز و ناصواب و بی ارزش، جلوه می دهند.

پس، خطر فرهنگی این مسلک، خط بطلان کشیدن بر کلیه ذخایر و سرمایه های علمی است. و این خود بزرگترین خطر و خسارت و یک فاجعه برای اسلام و مسلمین است، که هنوز ابعاد آن شناخته نشده و ارزیابی نگردیده است.

مخالفان وهابیت، صرفابعد مذهبی آن را و خطری که برای مذهب شیعه یا سایر مذاهب اسلامی دارد، مورد بحث قرار داده اند در حالی که خطر فرهنگی آن بمراتب زیان بارتر است و هنوز ارزیابی نگردیده است.

از دیدگاه هواخواهان این مسلک، بجز کتابهای حدیث مورد قبول آنان، باید کتابهای فقه، کلام، فلسفه و عرفان و تفسیر را از میان برد. فرع بر این خطر، خطر تحجر و سطحی نگری در فقه و کلام و سایر علوم است و نیز پیروی ظاهر کتاب و سنت که گاهی فکر توحیدی را به سوی تجسیم خدا می کشاند و برخی از علمای آنان از جمله مؤسس این مسلک ابن تیمیه (م 728 ه ) از اعتراف به این امر باک ندارد و جابجا می توان نمونه های آن را در کتابهای ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب و دیگران دید.

بگذریم از این که ادعای این مسلک مبنی بر پیروی از «سلف صالح » و نسبت دادن صحابه و تابعین را به عدم دقت در مسایل عقیدتی و فقهی، هر دو مورد سؤال است نویسنده ای به نام «سقاف » در کشور اردن در این زمینه کتابهایی از جمله کتابی به نام «ابن تیمیه لم یکن سلفیا» نوشته است .

آقای دکتر رمضان بوطی استاد دانشکده شریعت دمشق، در برخی از آثار خود می گوید: سلفی گری را یک مذهب شمردن خود نیز یک بدعت است و در گذشته سابقه نداشته است. به هر حال; با رواج مسلک سلفی گری، باید بسیاری از آثار علمی اسلامی را به دست نسیان سپرد و در کلیه آثار اسلامی با نظر سطحی فاقد دقت به ظواهر کتاب و سنت، تجدیدنظر کرد، و آن همه تحقیقات متفکران اسلامی را به باد فنا داد هر چند در آنها خطا هم وجود دارد. و به طور کلی از اجتهاد و اندیشه جدید هم جلوگیری نمود. این است خطر فرهنگی وهابیت و سلفی گری.

در این جا لازم است یادآور شویم ابنیه و بقاع متبرکه و مشاهد و قبور بزرگان اسلام که در شرق و غرب جهان اسلام پشتوانه محکمی برای عقیده مسلمانان از همه مذاهب است، همه از دید وهابیت، بدعت و زیارت آنها شرک است. و باید آنها را ویران کرد. و این زیانی بزرگ به شمار می رود.

از این دیدگاه، مسلمانان همه مشرک و واجب القتل هستند این مطلب را وهابیها در آغاز نهضت خود به صراحت نسبت به همه مسلمانها اظهار می داشتند و عمل می کردند، و اینک لبه تیز تبلیغات آنها متوجه شیعه و صوفیه است، اما در واقع شامل همه مذاهب اسلامی و همه مسلمانها می شود.

با توجه به این امر، وهابیون در حال حاضر، بزرگترین عامل تفرقه میان مسلمین هستند که علاوه بر زیان فرهنگی، زیان سیاسی هم دارد و بهترین جاده صاف کن استعمار و خود مصداق آشکار اسلام آمریکایی است.

لازم به توضیح است که سلفی گری در کشور مغرب و برخی از نقاط دیگر اسلامی به معنی پیروی از حدیث، وجود داشته و دارد ولی هرگز به تکفیر و تفسیق دیگران نینجامیده و مانند همه مسلمانها برای قبور اولیاء احترام قائل هستند، فکر آنان در حقیقت همان فکر اهل حدیث در قبال معتزله است. چند تن از متفکران مسلمان در سالهای اخیر پیرو این مسلک بودند از آن جمله علامه قاسمی محدث شام و محمد عبده و دیگران و نباید روش آنان را با مسلک وهابیت اشتباه کرد. من نیز اگر گفتم سلفی گری یک خطر است مرادم «وهابیت » بود نه روش اهل حدیث هر چند آن روش نیز در گذشته در جلوگیری از فکر اسلامی، همان طور که از سوی محققان شرکت کننده در کنفرانس اظهار شد نقشی داشته است اما بطور کلی ریشه تفکر اسلامی را از بین نمی برد. و مثل آن در قلمرو عقیده مانند روش اهل حدیث است در برابر اهل رای در قلمرو فقه.

اما در بعد سیاسی خطر وهابیت خواب نگه داشتن مسلمانها از دسایس استعمار و سرسپردن به حکام وابسته به آنها است. این فکر، شبیه تفکر سیاسی دوران بنی امیه است که می گوید اطاعت از اولوالامر هر که باشد واجب و قیام و اقدام در برابر آنها خلاف است و جایز نیست. اینک ما بوضوح می بینیم حکام سعودی به دست انگلیس روی کار آمدند و اینک در دامن آمریکا، به حکومت خود ادامه می دهند و زیر چتر استعمار قرار دارند و در فضای استعمار تنفس می کنند. وعاظ السلاطین درباری آنان توسل و تبرک به رسول خدا و اولیا را شرک می دانند اما از سیطره کفار بر مسلمانها و دخالت آنان در کلیه مسایل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مسلمانها ابدا دم نمی زنند، با این که این امر خلاف صریح گفتار خداست «ولن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا». (نساء /141)

آنان مسایل اصلی جهان اسلام را نادیده می گیرند و حتی مسلمانها را به صلح با اعدی عدوشان اسرائیل دعوت می کنند (2) و ذهن مسلمانها را متوجه مسائل جزئی خاص مسلک خودشان می کنند، شیطان بزرگ را رها کرده و به جان مسلمانهای بی دفاع افتاده اند.

2- تهاجم فرهنگی غرب یا رواج غرب گرایی، درست همان چیزی که برخی از استادان ما در کنفرانس از آن حمایت می کردند. من در کنفرانس گفتم ما از علوم و صنایع غرب و پیروی و اقتباس از آنها باک نداریم و از آن با حفظ استقلال خود، استقبال می کنیم ولی رواج احکام فلسفی غرب در میان دانشجویان ناآگاه و بی اطلاع از مبانی اسلامی را یک خطر می دانیم، من یکی از استادان حاضر در جلسه را که سابقه طلبگی داشت و در سخنرانی خود گفته بود: «فراگیری فلسفه غرب ضرری به اسلام نمی زند، مخاطب قرار داده گفتم شما با آن همه معلومات حوزوی و اطلاع از مبانی عقیدتی اسلام، معلوم است که با خواندن افکار غرب گمراه نمی شوید، اما شما باید به فکر جوانان بی اطلاع ما باشید که هنوز چیزی از مبانی اسلامی نمی دانند، ذهنشان با فلسفه های غربی آشنا می شود و در یک حالت تزلزل و شک و تردید به سر می برند، بسیارند استادان جوان و دانشجویان مسلمان که صرفا تعبدا به اسلام عمل می کنند اما ذهنشان مملو از شبهاتی است که از ناحیه آشنایی با ادب و فلسفه و علوم انسانی غرب برای آنها پیدا شده است. تعلیم آن افکار و آموزش مثلا فلسفه هگل به دانشجویان پیش از این که از کلام و فلسفه اسلامی درحد لازم آگاه شوند، گناهی است نابخشودنی، و این کاری است که چند تن از اساتید و محققین ما دارند انجام می دهند.

یکی از مبانی فلسفی که ریشه مارکسیستی دارد مساله عدم ثبات و عدم اصالت هیچ ضابطه عقلی و شرعی و عدم تسلیم در قبال اصول و مبانی عقلی و دینی است و اعتقاد به این که همه اصول دستخوش تحول است که اینک در عرصه فقه، اصطلاح «قبض و بسط شریعت » را پدید آورده است. اساس این فکر آن است که باید صرفا همگام علم پیش رفت و اسلام را هم همراه آن برد، یا آن را بکلی رها کرد که شاید همین امر دوم ظاهرا هدف اصلی باشد. متاسفانه در کنفرانس «ارتودکس در اسلام » که چند هفته قبل در تهران تشکیل شد از این فکر دفاع کردند و کسی جلو آنان نایستاد.

من در این خصوص بیش از این صحبت نمی کنم زیرا نیاز به بحثهای مفصل دارد که از محدوده بحث ما خارج است ولی می گویم در حال حاضر این فکر، در راس هجوم به اسلام در محوطه دانشگاههای ایران است و باید برای آن چاره ای اندیشید.

3- رواج فکر ملی گرایی در بین مسلمانها که بزرگترین ضربه را به وحدت امت می زند و شیوع این امر صرف نظر از خطر سیاسی، خطر فرهنگی را به دنبال دارد و آن این که ملتهای اسلامی، میراث عظیم فرهنگ و علوم اسلامی را هر کدام به خود نسبت می دهند و بر سر تقسیم آن با هم نزاع می کنند، یا این که بکلی آنها را رها کرده به فرهنگ غرب رومی آورند.

در نیم قرن اخیر، عربها به تبع مستشرقین کل آثار اسلامی را فرهنگ عربی می نامند و کلمه «عرب » را به جای کلمه «اسلام » به کار می برند. این امر حس ملیت و غیرت ملتهای مسلمان غیرعرب را برمی انگیزد و آنها نیز سعی می کنند سهم عمده فرهنگ اسلامی را هر کدام از آن خود بدانند. ترکها فرهنگ اسلامی را به لحاظ خلافت پانصد ساله عثمانی و سیطره شان بر بیشتر کشورهای اسلامی، فرهنگ ترکی می دانند.

ایرانیان هم به لحاظ سابقه فرهنگی ممتدشان و پدید آمدن هزاران عالم در رشته های مختلف علوم اسلامی در ایران، در این راه گام برمی دارند که این علوم را میراث ایران بدانند و دانسته اند. مقدمه کتاب «میراث اسلام » را به قلم سعید نفیسی بخوانید.

در این بین آنچه به حساب نمی آید اسلام است که مایه پیدایش این تمدن عظیم بوده به شرحی که قبلا گفتم. این ملتها بر سر میراث (اسلام) که گویا مرده یا دارد می میرد دعوا دارند و هر کس سعی می کند سهم بیشتری نصیب او گردد. این است خطر مهمی که فرهنگ اسلامی را تهدید می کند.

4- در حالی که میراث فرهنگی اسلام قویترین رشته ارتباط این ملتها و بزرگترین عامل وحدت امت اسلام است باید این میراث را با همین کیفیت و به عنوان میراث اسلام حفظ کرد و سعی کرد مسلمانها با نصوص اسلامی که اکثرا به زبان و با خط عربی نوشته شده قطع رابطه نکنند. متاسفانه در کشورهای مسلمان استعمار زده همان طور که قبلا گفتم خط عربی اسلامی را به خط لاتینی و در بسیاری از جاها زبان محلی را به زبان بیگانه تبدیل کردند تا رشته ارتباط این ملتها را اسلام بکلی قطع شود. عجیب است آنان که دم از ملیت می زنند و با کلمات عربی در زبان خود سرجنگ دارند، بیش از همه به زبان و فرهنگ بیگانه اقبال می کنند و انسان نمی داند این دوگانگی را بر چه حمل کند؟

آنان، در همین حال، که از زبان عربی، زبان اسلام و قرآن دور افتاده اند در کنفرانسهای بین المللی به زبان انگلیسی یا فرانسه با هم تبادل نظر می کنند و به بحث می نشینند، در حالی که مانند قرون اولیه اسلام تا قبل از حمله مغول لازم است زبان مشترک اسلامی یعنی زبان عربی وسیله تفهیم و تفاهم ملتهای اسلامی باشد، و این امر بجز آن انحصارطلبی عربها است که همه چیز را فرهنگ عربی می خوانند.

انصاف آن است که فرهنگ اسلامی غالبا در لباس زبان عربی عرضه گردیده اما در زبانهای دیگر آثار فراوانی یافت می شود که آنها نیز جزو فرهنگ گسترده اسلام است بلکه خود این زبانها با تاثر از اسلام، خود جزء فرهنگ اسلامی هستند و همه را باید حفظ کرد.

این مسایل که خیلی بسادگی مسلمانها از کنار آنها می گذرند، از لحاظ حفظ یا نابودی فرهنگ و تمدن اسلامی بسیار شایان توجه است و اگر از آنها غفلت کنیم کما این که تاکنون کرده ایم، دیگر چیزی به نام «فرهنگ و تمدن اسلامی » باقی نمی ماند که درباره آن به بحث بنشینیم و برای آن کنگره بپا کنیم. مگر به عنوان بررسی امری که متعلق به گذشته بوده است.

جان کلام آن که از خطرات کنونی فرهنگ و تمدن اسلامی که اینک با شدت جریان دارد نباید غافل باشیم روضه خوانی برای گذشته که غلبه تسنن یا تصوف یا جز آن باعث ضعف فرهنگ و تمدن اسلام شده است هر چند تا حدودی کار بجایی است و خیلی از حقایق را روشن می کند و مسلمانها باید از آنها پند گیرند، اما نباید ما را از آفات و خطرات موجود که ریشه همه چیز را برمی کند غافل نماید و داستان «خر برفت و خبر برفت » مثنوی یک بار دیگر تکرار گردد.

والسلام علی من اتبع الهدی

محمد واعظزاده خراسانی

پی نوشت ها:

× - علت عدم توفیق آن بود که در وقت تعیین شده برای سخنرانی این جانب، خبر دادند که حضرت علامه عسکری، دانشمند متتبع و محقق پرکار اسلامی، در جلسه حضور یافته و مایل به ایراد سخنرانی هستند، و از من خواسته شد که بخشی از وقت خود را به ایشان واگذارم، من گفتم ایشان با خاطر جمع سخنرانی کنند اگر وقتی بود من خلاصه بحث خود را می گویم والا از آن صرف نظر می کنم. آقای عسکری به سخنان خود آغاز و از من تشکر کرد و من گفتم همه حاضران از سخنان شما استفاده می کنند، اتفاقا چنین شد، زیرا وی نقاط اصلی اختلاف شیعه و سنی را در حضور آن جمع از دانشمندان که بیش از چهل تن از آنان، از بزرگترین محققان و استادان سایر کشورهای اسلامی بودند، مطرح کرد و گفت: مسلمانها همه در حجیت و سندیت کتاب و سنت اتفاق دارند، قرآن را با دست بالا برد و به حاضران نشان داد و گفت: بدانید که قرآنی بجز این قرآن در بین مسلمین وجود ندارد و آنچه به شیعه در این خصوص اتهام می زنند کذب محض است.

وی صریحا اظهار داشت: مساله خلافت را مربوط به گذشته می دانیم و در حال حاضر بحث آن را کنار می گذاریم و اصلا آن را مطرح نمی کنیم، می ماند مساله سنت پیغمبر، که جمهور مسلمین آن را از طریق صحابه اتخاذ می کنند و شیعه از طریق اهل البیت، به استناد حدیث ثقلین، حال اگر دیگران این حرف را از ما پذیرفتند فبها، والا خدا را شاهد می گیرم که من همه را در آغوش می کشم و دست های خود را باز کرد و گفت: این نقطه هم باعث دشمنی با برادران مسلمان نمی شود.

کلمات مخلصانه و صریح علامه عسکری، با خاطره ای که حاضران از وی در حمایت از مذهب اهل بیت داشتند، بسیار سودمند و مؤثر بود و مورد توجه و تقدیر حاضران قرار گرفت. من هم از این که وقت خود را به این محقق پرتلاش و مخلص واگذار کردم، بسیار خوشوقت شدم.

1 - من در این خصوص، در یادداشتهای سفر علمی یکساله خود در 24 سال قبل به این کشورها که در نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد چاپ شده به تفصیل سخن گفته ام از جمله در اولین گزارش که مربوط به ترکیه است از زیان تغییر خط در آن کشور بحث کرده ام. این گزارشها ان شاءالله در آینده به توصیه برخی از دوستان تجدید چاپ خواهد شد.

2 - در این خصوص به نامه من به بن باز مفتی کل سعودی رجوع شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان