نقدی بر دیوان حزین لاهیجی، به تصحیح ذبیح الله صاحبکار
گروه ویرایش
دیوان حزین لاهیجی، به تصحیح ذبیح الله صاحبکار،
تهران، نشر سایه، چاپ اول، 1374، 4400 نسخه، قطع وزیری، 872 صفحه
در سال 1342 کتابی منتشر شد تحت عنوان حزین لاهیجی، زندگی و زیباترین غزلهای او. این کتاب به قلم استاد محمدرضا شفیعی کدکنی بود که قبل از آن، با نوشتن مقاله ای، نخست در روزنامه خراسان و سپس در مجله خوشه، از یک سرقت شگفت ادبی پرده برداشته بود; یعنی سرقت غزلهای حزین لاهیجی به وسیله فردی جویای نام و در عین حال، خوش سلیقه! (2) سپس در سال 1350 دیوان حزین لاهیجی به تصحیح، مقابله و مقدمه بیژن ترقی به چاپ رسید واینک، برای بار دوم، همین دیوان به تصحیح ذبیح الله صاحبکار به مشتاقان شعر سبک هندی عرضه شده است. (3)
اگر مصحح اثر از نگارنده نخواسته بودند که نقدی بر آن بنویسم، هرگز به خود اجازه نمی دادم که این اوراق را سیاه کنم و احتمالا نکاتی انتقادی بر این تصحیح بنویسم; اما پس از یکی دوبار دیگر اشاره ایشان به موضوع اخیر، سبب این گستاخی و نگارش مطلب حاضر گردید.
با نگاهی به تاریخچه نقد و تصحیح متون ادب پارسی، پی می بریم که بهترین تصحیح ها را، به ویژه در متون نظم، کسانی انجام داده اند که خود از شعرای مطرح بوده یا دست کم ذوق شعری داشته اند; از قبیل بدیع الزمان فروزانفر، مسعود فرزاد، غلامحسین یوسفی، پرویز ناتل خانلری، شفیعی کدکنی و محمد قهرمان; (4) ولی البته این دلیل نمی شود که هر شاعر خوبی، مصحح خوبی نیز باشد. ذبیح الله صاحبکار از شعرای موفق و ارزشمند خراسانی است که شور و حال سبک عراقی را با باریک بینی و نازک خیالی های سبک هندی درآمیخته و حقیقتا غزلهایی بدیع و شنیدنی آفریده است; (5) اما به گمان من، ایشان مرد میدان تصحیح نیست; چرا که این کار، فنون خاص خود را می طلبد که دست کم برای آموختنش سالها باید آموزش دید و رنج برد و هم علاقه داشت و اهمیت کار را دریافت. شاید هم اگر مصحح محترم بر روی دیوان تامل بیشتری می کرد و در چاپ آن دچار شتابزدگی نمی شد، می توانست کاری به از این ارائه دهد; ولی گویا زمان درازی به برگزاری کنگره حزین لاهیجی نمانده بوده است! (6) به هر روی، برخلاف انتظار باید بگویم که دیوان حزین لاهیجی اینک نیازمند مصحح توانایی است که کار را تمام کند; آن چنان که محتاج به تصحیحی دیگر نباشد.
پیش از آن که وارد بحث اصلی شوم، ناچار به یادآوری هستم که نقد یک کتاب آشفته نمی تواند در یک نوشته منسجم ارائه شود. به عبارت دیگر پراکنده گویی و پریشان نویسی این بنده در این نوشتار کمی هم می تواند محصول آشفتگی و عدم شیوه واحد در نگارش و تصحیح دیوان حزین از مصحح نامبرده باشد.
1 - دیوان حزین در تصحیح بیژن ترقی شامل 11308 بیت و در تصحیح آقای صاحبکار14676 بیت است. (7) با این حساب، می بینیم که مزیت تصحیح دوم بر اول، افزونی تعداد ابیات است که البته شایان توجه می تواند باشد.
2 - نکته مهم در تصحیح استاد صاحبکار، نبود شیوه ای واحد در کار تصحیح اثر است. به عبارتی دیگر، مصحح محترم روش کار خود را مشخص نکرده و این در حالی است که می دانیم اکنون روشهایی متفاوت در فن تصحیح متون وجود دارد که برای هر نوع کتابی، طبعا تنها یکی از آن روشها می تواند مفید باشد. (8) روشن است که هیچ کاری بدون اتخاذ روشی درست و واحد به ثمر نمی رسد; به ویژه در کارهای تحقیقاتی و تصحیح، اولین گام محقق و مصحح، انتخاب روش کار است.
3 - از مقایسه تصحیح آقای ترقی با تصحیح استاد صاحبکار به تفاوتهایی برمی خوریم. اولین نکته ای که توجه ما را به خود جلب می کند، این است که استاد صاحبکار، ابتدا غزلیات، سپس متفرقات، رباعیات، قصیده ها، قطعات، ترکیب بند، مطایبه (دو مورد اخیر در انتهای بخش قطعات بدون این که بابی جداگانه برای آنها باز شود، آورده شده اند، علی رغم این که مطایبه درج شده در قالب قصیده است!)، اشعار عربی و مثنویها را آورده است. خوب، گمان می کنم تا همین جا جلوه ای از آشفتگی کتاب را نشان داده باشم. اصلا معلوم نیست چرا قصاید بعد از غزلیات آمده است؟ آیا در نسخ خطی دیوان حزین چنین تبویبی وجود دارد؟ آیا سلیقه خود مصحح است؟ مصحح محترم در مقدمه نیز اشاره ای به چرایی این تبویب نکرده و این در حالی است که در چاپ ترقی ترتیب منطقی تبویب کتاب رعایت شده است. ناگفته نماند که تنها سببی که برای تقدیم قصاید بر غزلیات حزین در تصحیح حاضر به ذهن می رسد، این است که مصحح محترم تصور کرده باشد که چون در سبک هندی کار اصلی شاعران پیرو این شیوه، در غزل متجلی می شود، پس باید آن را بر قصاید مقدم کرد; ولی آنچه این خیال را درهم می ریزد، این است که قصاید حزین در این چاپ، نه تنها بلافاصله بعد از غزلیات نیامده، که بعد از متفرقات و رباعیات آورده شده است! به هر روی، درست آن بود که مصحح محترم عنایت کند به این که شیوه معمول در تبویب دیوان شعرای کلاسیک پارسی چگونه بوده و همان را رعایت یا شیوه یکی از نسخ خطی دیوان حزین را پیروی کند. ناگفته نماند که متفرقات باید در آخرین بخش اشعار حزین قرار می گرفت; به عبارت دیگر، اشعار عربی باید در انتهای کتاب و بلافاصله بعد از متفرقات آورده می شد. دیگر این که باز معلوم نیست چرا مثنویهای حزین باید بعد از ابیات متفرقه و حتی بعد از اشعار عربی شاعر بیاید. ترکیب بند و مطایبه نیز طوری چاپ شده که نه در بخشی جداگانه بلکه در انتهای قطعات آمده است. پرسش این جاست که اولا، از کی تا حالا ترکیب بند که خود قالب جداگانه ای در شعر فارسی است، جزو قطعه حساب شده؟ ثانیا، مطایبه ای که آمده و در قالب قصیده است، چرا جزو قطعه آورده شده است؟ به نظر حقیر، تبویب کتاب باید این گونه می بود: قصاید، غزلیات، مثنویات، قطعات، ترکیب بند، رباعیات، ابیات متفرقه و اشعار عربی.
در چاپ ترقی، اندکی از اشعار عربی حزین ضمن اشعار فارسی او متناسب با نوع قالب شعر فارسی آورده شده است. به عبارت دیگر، در بخش قطعات، اشعار عربی شاعر را که در قالب قطعه بوده، براساس حروف الفبا آورده است و همین طور تا آخر. من با این شیوه نیز موافق نیستم; زیرا اکثریت خوانندگان فارسی زبان، کاری به شعرهای عربی شاعر ندارند و همان طور که متذکر شدم، بهتر است اشعار عربی در یک دیوان فارسی در انتهای کتاب بیاید و اگر اصراری بر جدایی قالبها داشته باشیم، می توانیم در انتهای کتاب در یک بخش، اشعار عربی را با عنوان قطعات، قصاید و... تبویب کنیم. البته آوردن اشعار عربی حزین در میان قالبهای شعر فارسی و تفکیک آنها بنابر هر بخش از قالبهای شعر فارسی در چاپ ترقی دست کم می تواند نشانگر اتخاذ شیوه ای برای این مهم از سوی مصحح باشد و فاقد آن آشفتگی در چاپ جناب صاحبکار به نظر برسد.
از امتیازهای دیگر چاپ ترقی بر چاپ صاحبکار، شماره گذاری غزلیات است که براساس آن براحتی درمی یابیم که 820 غزل در تصحیح مذکور آورده شده; ولی متاسفانه این شماره گذاری فقط در بخش غزلیات صورت پذیرفته است. اگر همه اشعار در بخشهای مختلف در چاپ صاحبکار شماره گذاری می شد، می توانست مزیتی دیگر برای آن به حساب آید.
4 - در ابتدای دیوان حزین، تصحیح استاد صاحبکار ابتدا یک سپاسگزاری با امضای مصحح، سپس مقدمه ای از دفتر نشر میراث مکتوب، مقدمه ای از دبیر کنگره حزین لاهیجی، مقدمه ای از مصحح، تکمله ای از مصحح، فهرست استفاده از علائم اختصاری، یک توضیح و سه نمونه از خط نسخه های خطی دیوان حزین دیده می شود. ترتیب اینها نیز دچار آشفتگی است. به عبارت دیگر، آشفتگی این سال، از بهارش، که صفحات اول کتاب باشد، پیداست. حق این بود که همه سپاسگزاری ها و مقدمه ها و توضیحات مصحح یکجا بعد از مقدمه ناشر و دبیر کنگره حزین می آمد. معلوم نیست چرا مصحح در هر جایی از کسی یا کسانی سپاسگزاری کرده و در یک مورد (جعفر پژوم) دوبار ولی به یک سبب تشکر نموده است! در انتهای کتاب نیز در مورد تقدیم و تاخیر فهارس گوناگون (فهرست آیات، فهرست روایات، نامها و عنوانها، نام پیشوایان دین در شعر حزین، یادداشتها، لغات، ترکیبات و اصطلاحات، ترکیبات عددی، لغات و اصطلاحات، فهرست ابیات، 5 رباعی از قلم افتاده!) همین آشفتگی به مراتب بارزتر از ابتدای کتاب دیده می شود.
5 - برخی از شعرها در این دیوان که براساس نوع صوری آنها ترتیب یافته، در جای خود نیامده است. برای این که کلی گویی نکرده باشم، ناچار به توضیح هستم. در ص 655 در بخش قطعات، شعری چاپ شده به نام «و نیز در اندرز» که به هیچ وجه در قالب قطعه نیست; یعنی در بیت اول، مصرع اول و دوم و نیز مصرعهای دوم ابیات دیگر هم قافیه هستند. به عبارت دیگر، از نظر قافیه، مانند غزل است و نه قطعه که در تعریف آن آمده است که در مطلع، مصرع اول و دوم هم قافیه نیستند و فقط مصرعهای دوم ابیات دارای قافیه مشترک اند. (9)
شعری که در ص 659 کتاب در بخش قطعات و با عنوان «قطعه » (آتش زده ایم اختران را / افروخته شمع خاوران را) آمده، در واقع ابیاتی است از یک قصیده ناتمام و طبیعتا باید در بخش ابیات متفرقه می آمد; چرا که از نظر قافیه، قطعه نیست. همچنین است شعری به نام «صحبت ناجنس » و شعری پس از آن به نام «قطعه » در ص 660 که از نظر قافیه به هیچ وجه قطعه نیست و ابیاتی از دو قصیده ناتمام تلقی می شوند.
در ص 359 در بخش غزلیات، ناگهان به قصیده ای برمی خورید با مطلع (من آن غارتگر جان می پرستم - غم جان نیست، جانان می پرستم). البته ممکن است مصحح محترم آن را غزلی بلند تصور کرده باشد که نمونه هایش را در دیوان شمس نیز می توانیم ببینیم; اما دست کم باید در پاورقی تلقی خود را توضیح می داد. (10)
تعدادی از غزلیات ناقص حزین (مقصود غزلیات 4 یا3 بیتی است) نیز باید در انتهای بخش غزلیات قرار می گرفت و نه در بخش ابیات متفرقه. (11)
6 - هیچ کس در اهمیت نامگذاری تردیدی ندارد; به ویژه نامگذاری شعر به دلیل ارتباط هنری آن، از اهمیت دوچندانی برخوردار است. (12) مصحح محترم، هیچ توضیحی درباره عنوانهای اشعار نداده است; یعنی معلوم نیست که آیا همه این عنوانها در تمام نسخه های در دسترس تصحیح کننده بوده است یا نه؟ آیا کاتبان این نسخ، این عنوانها را گذاشته اند یا خود شاعر؟ آیا خود مصحح نیز چیزی بر این عنوانها افزوده است یا نه؟ چرا برخی شعرها دارای عنوان می باشد و برخی دیگر مثلا تنها با ذکر قطعه مشخص شده است؟ جالب این جاست که برای اشعار عربی حزین از نامهای فارسی استفاده شده است از قبیل «در مدح حضرت امیرمؤمنان »، «یاد از گذشته » و «در مفارقت یاران ». (13)
و اما نظر من این است که اگر همه اشعار، دارای نام می باشد، باید همان نامها را بگذاریم. اگر برخی اشعار در نسخ خطی به جای مانده دارای نام است، به سه گونه می توانیم عمل کنیم;
1) اولا، با توضیحی در مقدمه، مطلب را برای خواننده روشن می کنیم; ثانیا، از عنوانهای آمده استفاده کرده، ضمنا اشعار را شماره گذاری می نماییم تا اشعاری که نامی نداشته باشد، دست کم شماره ای داشته باشد.
2) می توانیم عنوانها را در پاورقی ذکر کرده، تنها از شماره گذاری اشعار استفاده کنیم.
3) می توانیم ضمن استفاده از عنوانهای آمده، برای اشعاری که نامی ندارد، با توجه به محتوای هر قطعه شعر، نامی مناسب بگذاریم و البته در پاورقی نامهایی را که از خود افزوده ایم مشخص کنیم.
7 - یکی از مزیتهای شاعر بودن مصحح، آن است که ابیاتی را که در نسخ خطی ناقص مانده یا خوانا نیست، با توجه به ذوق شعری اش کامل کند. استاد محمد قهرمان ضمن توضیحاتی در پاسخ برخی سؤالات نگارنده، آورده اند که:
«بنده در این اواخر دیوان میررضی دانش مشهدی، شاعر خوب قرن یازدهم را در دست تصحیح داشتم. چهار نسخه موجود دیوان او بسیار مغلوط است. نسخه ای در ایتالیا سراغ داشتم و عکس آن را چند ماه پیش توسط یکی از دوستان عزیز تهیه کردم. از بخت بد بنده و یا کم طالعی شاعر، معلوم شد که آن کتابخانه در نود سال قبل آتش گرفته و نسخه موصوف هم که بسیار خوب بوده، سوخته و ضایع و ابتر شده است. جمعا 58 برگ از دیوان به دست من رسید. در آغاز آن، چند مثنوی دیده می شود که در نسخ دیگر نیامده است. مصاریع یک سمت، یا بکلی از میان رفته و یا تنها چند کلمه از آنها باقی مانده است.»
«آشنایی چندین ساله من با شعر این شعر و سبک گفتار او، بسیار مؤثر افتاد و چند مصراع به همان شیوه و به وکالت(!) از طرف گوینده ساختم. به عنوان نمونه چندتایی را ذکر می کنم.»
«این بیت در توصیف باغ شاهزاده داراشکوه است:
تهی از مرغ صحرایی نژاد است [که هر مرغی که دارد، خانه زاد است]
در تعریف میخانه:
چه میخانه، درگاه اهل ن’ [یاز] [همیشه درش چون در توبه، باز]
در توصیف شهر هرات:
ازو در مصر شهرت داستانی ست [به هر بازارش از یوسف نشانی ست]
ابیات ناقصی که تکمیل کرده ام، بسیار است. امیدوارم دیوان دانش هر چه زودتر به چاپ برسد تا اهل فضل، خود قضاوت کنند. با علاقه ای که به این شاعر داشتم، جدا برایم قابل تحمل نبود که آن همه مصراع را ناقص ببینم.» (14)
خوب، مطلب را به بهترین شکل ممکن و با چند مثال جالب، حضرت استاد محمد قهرمان توضیح داده اند. ابیات ناقص رها شده را در دیوان حزین می توانید در این صفحات بیابید; 634، 668،779، 780، 782،783، 795، 798، 802 و809.
8 - با توجه به تحصیلات حوزوی مصحح و آشنایی ایشان با زبان عربی، انتظار می رفت که مصحح محترم شعرهای عربی حزین را ترجمه می کرد یا از فرد صالحی می خواست آنها را ترجمه کند. اعراب گذاری کاملی نیز برای شعرهای این بخش بسیار ضرور بود.
9 - چگونگی نوشتن کلمات رکیک در هنگام ضرورت، می تواند موضوع مقاله ای جداگانه باشد. برخی اصولا با حذف این گونه کلمات در ادبیات، می کوشند مساله را حل کنند; ولی چون به هر حال، در شعر و داستان و رمان معاصر گاهی کاربرد آنها اجتناب ناپذیر می نماید، این گونه موضعگیری نمی تواند دردی را درمان کند. برخی با نقطه چین گذاشتن، می کوشند که خواننده را وادار به حدس زدن کلمات نانوشته سازند. این راه حل، فقط در مواردی کارگشاست که حدس کلمات نانوشته آسان باشد. برخی دیگر با نوشتن یک یا دو حرف اول یا آخر آن کلمات، می کوشند به خواننده کمک کنند تا درست حدس بزند. این بنده معتقد به تمام نوشتن آن کلمات هستم. استدلالم نیز این است که چون در همه موارد خواننده عادی نمی تواند حدس بزند که آن کلمه چیست و در این صورت، معنای جمله یا بیت مفهوم نمی شود، بهتر آن است که عین کلمه را بنویسیم. این، راهی است که قدما رفته اند و نسخه های خطی به جای مانده از قرون گذشته، مؤید چنین نظری است.
در کتاب مورد بحث، از همه این شیوه ها استفاده شده است. گاهی نقطه چین گذاشته شده (ص 779 - بیت 12)، گاهی حرف اول کلمه آمده، بعد نقطه چین گذاشته شده و سپس حرف آخر آن درج گردیده (ص 823 - بیت 12) و گاهی عین کلمه رکیک چاپ شده است (ص 823 - بیت 12 - کلمه آخر). می بینید که در این مورد جزیی نیز، مصحح محترم نتوانسته شیوه یکسانی را در پیش بگیرد.
10 - در انتهای کتاب (ص 847 به بعد) مصحح محترم تحت عنوان «لغات، ترکیبات و اصطلاحات » تعدادی از لغات، ترکیبات و اصطلاحات مشکل را معنا کرده، اما این کار نیز ناقص و ناتمام رها شده است. به عبارت دیگر، تعدادی از موارد مذکور در اشعار دیوان آمده اما جایش در این فهرست خالی است. ممکن است چنین به ذهن برسد که محقق محترم معنای آن لغات دشوار را درنیافته بوده ولی با توجه به شیوه معمول استاد صاحبکار، نبود علامت سؤال مربوط به آنها در متن یا پاروقی، این نظر را باطل می کند. اینک برای اثبات این نکته، تعدادی از این لغات را می آورم; ضراعت (ص 686)، عهن (ص 803)، قاع صففت (ص 803)، سندس (ص 807)، قطاس (610)، عطاس (610)، معرا (685)، پاچی (ص 522)، اوداج (ص 525)، خاد (ص 607).
11 - بعضی از حدسهای مصحح محترم در پانوشتها نادرست می نماید. برای تایید این نکته چند مثال می آورم;
خدنگ خداوند کوپال و رخش نیستان نمودی سپرهای نخش
(ص 717 - بیت هشتم)
مرقوم فرموده اند: «در هر دو نسخه، س، ه: نخش آمده!؟ شاید: پخش باشد.» طبق نوشته آنندراج، «نخش » به معنای «برگزیده » آمده و نظر نگارنده هم در این بیت، همین است. خدنگ خداوند کوپال و رخش اگر سپرهای معمولی را نیستان بکند، هنری نیست; او سپرهای برگزیده را نیستان می سازد! یادآوری می کنم که در فرهنگ معین، نخش به معنای دراز آمده که ممکن است از نظر رعایت قافیه، بگوییم حرف خاء، ساکن شده; اما مفهوم آن در این بیت، چندان مناسب به نظر نمی رسد. نیز در چاپ ترقی، «تخش » ضبط شده و در پاورقی آمده است: «تخش بر وزن رخش - نوعی تیر که با کمان اندازند.» (ص 574). این ضبط نیز با توجه به معنایی که شده، کاملا ناروا است. در تصحیح استاد صاحبکار هیچ گونه اشاره ای به این نکته نشده است.
دم عیسوی دان حیا و دیور از این خاکدان چشم بد باد دور
(ص 737 - آخرین بیت)
مرقوم فرموده اند: «به همین صورت دیور و یا دبور، خوانده می شود؟!» در فرهنگ دهخدا، «حیا» به معنای باران، باران بهاری، باران که زمین زنده کند، آمده است. بنابراین، درباره واژه دوم، باید بگویم که دیور، غلط و دبور صحیح می باشد که طبق نوشته فرهنگ دهخدا، به معنای باد مغرب، باد قبله، باد پس پشت خلاف صبا، است. شاعر، نفس عیسوی را به باران و باد تشبیه کرده و البته تاکید معنایی بر روی واژه اول یعنی حیاست که باران را می رساند.
طفل شش روزه را طعام ترید می فشار گلو به عصر، شدید
(ص 823 - بیت نهم)
نکته اول این که (د) از انتهای (می فشارد) حذف شده که البته غلط چاپی محسوب می شود. در پاورقی مرقوم فرموده اند: «شاید به عسر شدید، درست باشد». حدس مصحح محترم در این باره بی وجه به نظر می رسد. ضمنا ویرگول بعد از (عصر) نابجا آمده و گمان حقیر بر عصر شدید به معنای شیره تند است.
فخر رازی و حجت الاسلام قاضی قاضی مراغه، نظام
(ص 815 - بیت اول)
مرقوم فرموده اند: «شاید: قاضی غازی، درست باشد.» حدی ایشان بکلی نادرست است. نیز آنچه در متن گذاشته شده، «قاضی قاضی » چندان صحیح به نظر نمی رسد. احتمالا مراد شاعر، حسن بن محمدبن حسین قمی نیشابوری مشهور به اعرج و ملقب به نظام الدین از شاگردان قطب الدین شیرازی (متوفی به سال 711) و از دانشمندان و شعرای قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری است. از تصنیفات اوست: تفسیر غرائب القرآن معروب به تفسیر نیشابوری. (15) به احتمال قوی باید چنین بوده باشد; قاضی ماضی مراغه، نظام.
ایمن از کاوش دهرم که چه خواهد کردن تیشه بایستی دیوار خرابی که مراست
(ص 168 - بیت هشتم از غزل دوم)
مرقوم فرموده اند: «شاید پایه یا ریشه باشد.» این حدس بی اعتبار است. شاعر می خواهد بگوید: از این که روزگار چه بکند در حق من، ایمنم; یعنی اضطراب و ناراحتی ای ندارم; چرا که معتقدم دیوار خراب من، تیشه ای لازم دارد تا آن را از بیخ و بن ویران سازد. می دانیم که دیوار خراب را برای رفع خطر ریزش آن، از بن ویران و دوباره بنا می کنند.
برخی از آنچه به عنوان نسخه بدل در پاورقیها آمده، باید در متن قرار می گرفت. اینک صرف نظر از آوردن دلایل آنها (مگر در موارد ناگزیر)، توجه خواننده محترم را به این دقایق جلب می کنم;
متن:
ما کرده ایم دانه دل در زمین عشق از آسیای چرخ نیاید شکست ما
نسخه بدل: تا کرده ایم دانه دل (ص 56).
متن:
در پا سر خاریش خلیده است چو بلبل هر دل که خراشد به خراش نفس ما
نسخه بدل: ... خروشد ز خراش نفس ما (ص 56).
متن:
عمری ست حزین را کف امید فراز است امید که محروم نسازند گدا را
نسخه بدل: دراز است (ص 57).
متن:
دروغی بسته زاهد از زبان یار، می خواهد که تسکین دل پراضطراب از وی شود ما را
نسخه بدل: از زبان یارو می خواهد (ص 62).
متن:
از خون ما نکردی، سرخ آن رخ نگارین گیرد مگر رکابت، اشک حنایی ما
نسخه بدل: کف نگارین (ص 66).
متن:
حزین، چون موی آتش دیده می گردد رگ جانم به مخمل گر شبی سودا کنم، بالین دیبا را
نسخه بدل: رگ خوابم (ص 90).
متن:
جانا خبر نداری از خسته حزینت داد از جراحت دل، آه از جدایی ما
نسخه بدل: واله خبر نداری (ص 66).
یادآوری: در ص 125 این بیت و پاورقی را نگاه کنید;
این غزل گوشزد «واله » دانا دل کن آنکه از مهد مسیحای سخندان برخاست
پاورقی: دوست حزین، واله داغستانی، شاعر و تذکره نویس.
متن:
من دیدار بین از دور باش غمزه چون سازم؟ نگه را از سر مژگان رسیدن باز می دارد
نسخه بدل: با دور باش (ص 229).
متن:
فدای نرگس شوخت شدم که از نگهی سراسر دو جهان را کرشمه زار کند
نسخه بدل: خراب نرگس (ص 242).
متن:
سرنوشت غم جان سوز من و شمع یکی ست جای گل آتشی آرایش دستار بیار
نسخه بدل: آتشم (ص 295).
متن:
سحر به باغ جهان این غزل سرود حزین که گشت بلبل گوینده در جواب خجل
نسخه بدل: به باغ چنان (ص 327).
متن:
عکس تیغش کند چو جلوه گری جسم آیینه جوهر اندازد
نسخه بدل: چشم آیینه (ص 576).
یادآوری: ارتباط عکس و جلوه با چشم و آیینه قابل توجه است. نیز جوهر می تواند معرب گوهر کنایه از سپیدی آیینه یا اشک باشد.
متن:
مهر زلیخای دهر، کینه دیرینه است یوسف ما پیر شد، مفت به زندان او بزم محبت کجا ساز شکایت کجا؟ سمع رضا بشنود، پرده الحان او
نسخه بدل: سمع رضا مشتواد پرده الحان او - ظاهرا سمع رضا بشنود، اصلاح قیاسی.
یادآوری: گمان می کنم با استفاده از نسخه بدل و به روش اصلاح قیاسی باید نوشت: سمع رضا مشنواد پرده الحان او.
متن:
به هر فرقه، در دیر و بتخانه ای بود در میان، پای بیگانه ای
نسخه بدل: به هر مسجد و دیر و بتخانه ای (ص 760).
یادآوری: شاید قداست مسجد، ذهن مصحح را به انتخاب متن کشانده است; ولی نباید داستان مسجد ضرار و ربت خوردن حضرت علی علیه السلام در مسجد را فراموش کرد. (16)
گاه مصحح با بهره گیری از ذوق شاعری و دقت نظر خود، حدسهایی صائب زده و اصلاحاتی قیاسی انجام داده که متاسفانه در متن قرار نگرفته و این در حالی است که متن، کاملا غلط می نماید. در این قسمت از نوشتار خود به چند مورد از این دست اشاره می کنم:
متن:
کرده سرمست زلالی می ریحانی تو نم فیضی به سفالم خط ریحان تو داد
(ص 273)
پاورقی: ظاهرا سرمست زلالم باید باشد.
متن:
چون در امید وعده وصلت سفید شد کردم ز چشم خویش چو عنبر، بهار خویش
(ص 312)
پاورقی: باید به جای عنبر، عبهر درست باشد.
متن:
ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم به پای خود به این شهر آمدم از سر برون رفتم
(ص 357)
پاورقی: ظاهرا با سر برون رفتم.
متن:
سر برهمن ندارد دل بی وفاش نازم صنمی که از دلم برد هوس خداپرستی
(ص 427)
پاورقی: شاید صنمی که برد از دل درست باشد.
متن:
می خلد خار به چشمم ز جمال که و مه می خورد مار به گوشم ز فسون بم و زیر
(ص 583)
پاورقی: شاید می خزد درست باشد.
متن:
دادم عنان به طبع، اگر سهل اگر حزن راندم کمیت خامه، اگر بحر اگر کنار
(ص 627)
پاورقی: شاید گران درست باشد.
متن:
نه قوتی که آیم تا خاک آستانت نه طاقتی که سازم با حرقت چنانی
(ص 640)
پاورقی: شاید فرقت درست باشد.
متن:
از بس کشیده ای به قطار بهادران سایس نمانده است به تیمار روزگار
(ص 670)
پاورقی: شاید: به طومار.
متن:
نیکی تو است توشه یا نیش هان تا نکنی زیان، بیندیش
(ص 708)
پاورقی: شاید نوش یا نیش درست باشد.
متن:
اندرین عرصه گمرهی از هوش .. کو گوش؟
(ص 779)پاورقی: متن افتادگی دارد: شاید: نغمه پرداز گشته ای کو گوش.
متن:
گفتی و حرف مدعا گفتی گهر... به جا سفتی
(ص 779)
پاورقی: متن افتادگی دارد. شاید: گهری سفته ای بجا سفتی.
متن:
می شود، چون سترد داغ کلف متخصص به صورت اشرف
(ص 792)
پاورقی: ممکن است متشخص درست باشد.
یادآوری: بیت بعد از آن چنین آمده است;
اغتذا و نمو پدید آید آن تخصص چو بر مزید آید
گمان من این است که در مصرع دوم هم باید به جای «تخصص »، «تشخص » درست باشد.
در چاپ استاد صاحبکار، مواردی اندک نیز وجود دارد که مصحح محترم تنها (بی هیچ سببی) سلیقه خود را متذکر شده است. سؤال این جاست که در یک تصحیح علمی، سلیقه مصحح، آن هم در مواردی که متن درست می نماید و هیچ شبهه ای در آن نمی رود، چه جایی دارد؟ آیا می توان آن را نوعی حشو تلقی کرد؟ به هر روی، چند مثال برای اثبات مطلب، ضرور است:
متن:
نیم غمگین در میخانه را گر محتسب گل زد که در گردش ز چشم مست خود میخانه ای داری
(ص 430)
پاورقی: پیمانه مناسبتر است.
یادآوری: به جای چنین اظهار سلیقه ای، با توجه به بیت قبل از آن:
نمک در ساغر حسنت، نریزد شورش محشر که از خون شهیدان، هر طرف میخانه ای داری
کافی بود اگر تکرار قافیه تذکر داده می شد.
متن:
با سرمه چو شد نرگس عیار تو یار شد چون دل شب، روز گرفتار تو تار شوریده سر از طلعت مشهور تو هور خونین جگر از گونه گلنار تو نار
(ص 535)
پاورقی: باید حور درست باشد.
یادآوری: با توجه به (عیار - یار)، (گرفتار - تار)، (گلنار - نار) همان (مشهور - هور) درست است.
12 - همان طور که در ابتدای این نوشته، آمد، داشتن ذوق شعری در هنگامی که مصحح با متون نظم روبه روست، می تواند مفید و بسیار گره گشا باشد، بخصوص اگر سبک شعری مصحح، همان سبک متنی باشد که باید تصحیح شود تا جایی که استاد محمد قهرمان در پاسخی که برای یکی از سؤالهای کتبی ام نوشته اند، آورده اند که:
«اصولا معتقدم کسی که تصحیح دیوانی را برعهده می گیرد، خود باید شاعر باشد.» (17) اما این شاعر بودن اگر با دقت خاص و روشی علمی توام نباشد، گاه مصحح شاعر را وادار می سازد به اظهار مطالبی بی ارتباط با کار تصحیح. دقت کنید:
متن:
دیگری از مجاهدان چو نماند کرد عزم رکوب و مرکب راند
(ص 778)
پاورقی: متن: مرکب خواند نیز می تواند باشد.
مقصودم قافیه بودن «خواند» با «راند» است که به زعم حقیر به سبب آشنا بودن ذهن مصحح با موسیقی قافیه و نقش آن در شعر، موجب این شده است که مصحح اظهارنظر کند که «مرکب خواند نیز می تواند باشد».
شایان ذکر است که نسبت به صحت مطلب فوق، تعصبی ندارم و احتمال دارد که بر خطا رفته باشم. خواننده آگاه در این باره خود باید دقت و تفحص بیشتری کند.
12 - گاهی توضیحی از نظر قافیه در شعر حزین لازم به نظر می رسد که خوب بود اگر استاد صاحبکار یادآور می شدند; چنان که با دقت تمام یکی دو مورد را یادآوری کرده اند; (18) مثلا قافیه شدن «جنت » با «لذت » در یان بیت:
در تقابل به جنت عقلی از تشاکل به لذت عقلی
(ص 808)
و تکرار قافیه در این دو بیت پشت سر هم از یک غزل:
نمک در ساغر حسنت، نریزد شورش محشر که از خون شهیدان، هر طرف میخانه ای داری نیم غمگین در میخانه را گر محتسب گل زد که در گردش ز چشم مست خود میخانه ای داری
(ص 430)
و همچنین در این دو بیت پشت سر هم از یک غزل:
نگاه گرم ترسازاده ای، سرگشته ام دارد که می آید سیه مستانه، از میخانه چشمی حزین، نبود چو من مستی، خرابات محبت را پیاپی می زنم پیمانه، از میخانه چشمی
(ص 444)
13 - در بیت:
تافت به فن زال دهر، دست قوی چیرگان همچو کمان حلقه شد، بازوی خنجر گزار
(ص 553)
آخرین واژه در مصراع دوم با این املا صحیح است: خنجر گذار. (19)
14 - در کتاب مورد نقد، در حدود 40 غلط چاپی یافته ام که طبیعتا به ناشر برمی گردد و نه مصحح. برخی از این اغلاط چاپی موجب اختلال در وزن ابیات شده است. ناگفته نماند که این پرشهای وزنی را با توجه به این که حضرت صاحبکار، خود شاعری توانا و در سبک هندی ممتاز و شعرشناس هستند، فقط می توان به حساب غلطهای چاپی واریز کرد; نه بیشتر. اکنون به نیت تصحیح آنها در چاپ دوم کتاب، برخی را یادآور می شوم;
او گرم عتاب است و مرا غم که مباد در حوصله ام این همه آزار نگنجد
(ص 206)
مباد غلط و مبادا درست است.
خورشید رخ تو تا دلفروز نشد ما را شب بخت تیره فیروز نشد
(ص 526)
دلفروز غلط و دل افروز درست است.
گر رد کنی ام چه حیله کوشم بار خود را خود کجا فروشم
(ص 711)
«خود» در کاربرد دوم، زائد است.
یادآوری: در چاپ آقای ترقی، بیت فوق این گونه ضبط شده است;
گر رد بکنم چه حیله کوشم ناچیزی خود کجا فروشم
(ص 537)
به نظر حقیر، مصرع اول بیت را باید از چاپ استاد صاحبکار و مصرع دوم را از چاپ آقای بیژن ترقی گرفت.
به صورت همه آدمی پیکرند به سیرت بسی کم ز گاو خرند
(ص 761)
نبود حرف (و) بعد از گاو، بیت را دچار اشکال کرده است.
جامعی در میانه می بایست که بدان ربط یکدیگر شایست
(ص 793)
یکدیگر غلط و یکدگر درست است.
همگی راکبند و مرکوبند زیر و بالای یکدیگر چوبند
(ص 814)
باز هم، یکدگر درست است.
طفل شش روزه را طعام ترید می فشار گلو به عصر شدید
(ص 823)
می فشارد، درست است.
شعله افروزی داغت نماند پیه دماغی به چراغت نماند
(ص 827)
شعله غلط و مشعله درست است.
غصه گلویم فشرده است که دادم بیهوده بر باد ناله های حزین را
(ص 593)
بیهوده غلط و بیهده درست است.
مفتاح نجاتم به کف از خامه انشا است توفیق ستایشگریت هست بشیرم
(ص 612)
انشا است غلط و انشاست درست است.
جزو نظمی که کند خانه آنها تحریر هزج و سالم آن را همه بینی احزاب
(ص 47)
احزاب غلط و اخرب درست است.
15 - درباره رسم الخط کتاب نیز باید بگویم که شیوه مشخصی در پیش گرفته نشده است. به عبارت دیگر، آشفتگی محسوسی نیز از این نظر در دیوان حزین تصحیح استاد صاحبکار به چشم می خورد. حق این بود که مصحح ارجمند راجع به روش خود در قطع و وصل کلمات توضیح می داد. بر ما پوشیده است که نظر نهایی او در این باب چیست؟ آیا معتقد به رعایت شکل نوشتن کلمات است آنچنان که در نسخ خطی دیوان مذکور دیده می شود؟ آیا به رعایت آنچه کتب معتبر امروزی در باب قطع و وصل کلمات می گویند، معتقد می باشد؟ در هر حال، برای نشان دادن این سردرگمی، ناچار به ارائه مثالهایی از خود کتاب مذکور هستم. بنگرید: کتب خانه ها (ص 11)، تقوی (ص 15)، رؤف (ص 14)، طولانیترین (ص 14)، فایق (ص 18)، مبتلی (ص 17)، سرخ روییم (ص 19)، خاموشی ست (ص 62)، خاموشی است (ص 62)، (20) راه ست (ص 65)، فاخته گان (ص 70)، موسا (ص 85) و... .
16 - در این قسمت، توجه خواننده با حوصله را به نکاتی درباره پاورقی های کتاب، جلب می کنم: در پاورقی ص 13 توضیح ناقص است; یعنی معلوم نیست کدام وزیر فرهنگ و در چه سالی مراد بوده است.
مقصود مصحح از پاورقی شماره 1 ص 65 مشخص نیست. در ص 118، در انتهای بیت 16، شماره پاورقی (1) آمده; ولی از خود پاورقی خبری نیست! در ص 360، شماره پاورقی (3) در وسط(!) بیت آخر آمده، ولی خود پاورقی بدون علامت مخصوص ( ) به صفحه بعد انتقال یافته است! در صفحه بعد (ص 361) نیز برخلاف معمول کتاب، شماره پاورقی ها ناگهان از (4) شروع می شود! در پاورقی ص 426، ظاهرا باید سهو از کاتب باشد و نه از شاعر. در ص 553، شماره پاورقی در متن نیامده است. در ص 562 شماره پاورقی (2) در متن نیامده است. در ص 627، توضیح پاورقی شماره (3) بهتر بود در ادامه پاورقی شماره (2) می آمد. در ص 658 پاورقی شماره (2) آن جا که می نویسد: «هبنقه مردی است از عرب که در حمق به او مثال زنند» مربوط به توضیحات بخش اعلام کتاب می شود که در انتهای دیوان آمده است. با توجه به فهرست معنای واژگان در انتهای دیوان، پاورقی شماره (1) در ص 794 بکلی زاید است. در ص 819، مقصود از پاورقی شماره (1) روشن نیست. در ص 822 از پاورقی شماره (3) درمی یابیم که مصحح محترم، چندان نیرو و وقتی برای حل ابهامها و دشواریهای متن صرف نکرده است! با توجه به این که در انتهای دیوان حزین، تصحیح جناب ذبیح الله صاحبکار، کتابنامه ای وجود ندارد، معلوم نیست چرا برخی مآخذ با مشخصات دقیق نیامده است; مثلا در ص 11، پاورقی شماره (1) می خوانیم که: «عبدالرحمن جامی، سلسلة الذهب » و یا در ص 12، پاورقی شماره (1): «دکتر عبدالحسین زرین کوب، با کاروان حله، ص 263» و یا در ص 15 پاورقی شماره (1): «رستم التواریخ، به تصحیح محمد مشیری، ص 163» و... . دقت کنید که در دو مثال اول، ابتدا نام مؤلف و سپس نام اثر آمده ولی در مثال سوم، این شیوه هم نقض شده است!
17 - هنوز مقاله ای ندیده ام که بحثی داشته باشد راجع به این که آیا در متون نظم کلاسیک فارسی، به کار بردن نشانه های سجاوندی که امروز معمول است، رواست یا نه؟ اما ظاهرا بزرگان قافله این امر را روا دانسته اند. (21) در دیوان حزین، تصحیح آقای صاحبکار هم این نشانه ها به کار رفته که گاه نیز مخدوش می نماید. چند مثال، مطلب را روشن می کند.
در ص 345، ویرگول در انتهای مصراع اول از بیت سوم، زاید است. کاربرد پرانتز در ابتدا و انتهای بیت اول در ص 166 نادرست به نظر می رسد. در ص 529 بیت دوم، ویرگول بین (قلت قلنا) زاید است و به نظر می رسد باید از حرف عطف (و) استفاده می شد. کلمه «کذا» گاه داخل پرانتز (ص 781) و گاه بدون آن (صص 777، 780) آمده است. به کار رفتن دوبار علامت تیره (-) در انتهای دو مصرع اول از ابیات شماره 9 و 10، ص 252 برای نشان دادن موقوف المعانی بودن دو بیت، نادرست به نظر می رسد; زیرا این علامت باید در وسط مصراع گذاشته شود و نه در آخر آن. بعلاوه، این علامت در بیت دوم زائد است; زیرا اگر چنان نظری نسبت به موقوف المعانی بودن داشته باشیم، باید در وسطه همه مصراعها چنین علامتی را بگذاریم. نکته دیگر این که کاربرد علامت فوق نیز در همه جای کتاب به طور یکنواخت دیده نمی شود و فقط یکی دوبار از آن استفاده شده است!
18 - اشکالها و پریشانی هایی عمده در حروفچینی، صفحه بندی و مسایل فنی چاپ کتاب دیده می شود که چون هر کس با اندک آشنایی با این امور، پس از تورق کتاب، پی به صحت این مدعا می برد و نیز به قصد جلوگیری از طولانی شدن این مقال، از آن می گذرم. (22)
اکنون موضوع سخن را کمی تغییر می دهم و برای حسن، ختام غزلی از حزین لاهیجی می آورم;
از یاد رفته ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت با صد امیدواری ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامنکشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد پر شور از «حزین » است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد (23)
پی نوشتها و مآخذ
1- مصرعی است از حزین لاهیجی که عنوان مقاله قرار گرفته است. صورت کل بیت، چنین می باشد: با خود بسنج وسعت میدان خویش را / ما را کمیت خامه به چابک عنانی است. ر.ک: حزین لاهیجی، دیوان، به تصحیح صاحبکار، ذبیح الله، نشر سایه، چاپ اول، 1374، ص 658.
2- شاعری در هجوم منتقدان، شفیعی کدکنی، محمدرضا، مؤسسه انتشارات آگاه، چاپ اول، 1375.
3- دیوان حزین لاهیجی (به ضمیمه تاریخ و سفرنامه حزین)، با تصحیح، مقابله و مقدمه ترقی، بیژن، کتابفروشی خیام، چاپ اول، 1350، چاپ دوم 1362.
4- رک: دیوان شمس تبریزی به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، دیوان حافظ به تصحیح مسعود فرزاد، بوستان سعدی به تصحیح غلامحسین یوسفی، دیوان حافظ به تصحیح پرویز ناتل خانلری، مختارنامه به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی و دیوان صائب به تصحیح محمد قهرمان.
5- مست از می بلایند رندان لاابالی زین باده ساغر ما هرگز مباد خالی خوردم به جای روزی اندوه دیگران را در سفره جهان نیست رزقی بدین حلالی از خواب غفلت آخر ما را نکرد بیدار چندانکه داد ما را ایام گوشمالی چون دیگران ندیدم فصل شباب خود را آغاز پیری ام بود پایان خردسالی گر چشم جان گشاییم زین خاکدان که ماییم یک گام بیشتر نیست تا ملک بی زوالی بر شاخ هر نهالی دامی نهاده صیاد ما را در این چمن نیست جای فراغبالی آن خار بی نصیبم کز بطن خاک زادم در دامن کویری هنگام خشکسالی طبع سخن گرم نیست، عشق سخن مرا هست دلبسته «کمالم » در عین بی کمالی دوران شادی و غم کس را «سهی » نپاید این جام را دمادم پر می کنند و خالی
نسیمی از دیار خراسان، گزیده اشعار علی باقرزاده، ذبیح الله صاحبکار، غلامرضا قدسی، محمد قهرمان و احمد کمالپور، کتابستان مشهد، چاپ اول، 1370، ص 175. برای آگاهی بیشتر از زندگی و شعر ذبیح الله صاحبکار (سهی) ر.ک: صد سال شعر خراسان، گلشن آزادی، علی اکبر، به کوشش کمالپور، احمد، مرکز آفرینشهای هنری آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1373، ص 302 به بعد و نیز: غزل معاصر ایران، عظیمی، محمد، بنگاه کتاب مشهد، چاپ سوم، 1364، ص 156 به بعد.
6- حقیر معتقدم برپایی کنگره هایی از قبیل کنگره بزرگداشت حزین لاهیجی، کنگره بزرگداشت نیما و... کاری است ارزشمند; به شرط این که به طور اصولی و به دور از جاروجنجالهای تبلیغاتی و سیاسی و با حضور متخصصان واقعی آنها انجام بگیرد.
7- در دیوان حزین، تصحیح صاحبکار، در دو مورد، (صص 312 و359) دو بیت تکراری چاپ شده که از هر کدام یک مورد آن از جمع کل ابیات کم شده است. شمارش ابیات هر دو دیوان را سرکار خانم تکتم قاسمی انجام داده اند که به این وسیله سپاسگزاری می کنم.
8- برای آگاهی کامل از روشهای گوناگون تصحیح متون، ر.ک: نقد و تصحیح متون; (مراحل نسخه شناسی و شیوه های تصحیح نسخه های خطی فارسی)، مایل هروی، نجیب، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول 1369.
9- ر.ک: فنون بلاغت و صناعات ادبی، همایی، جلال الدین، انتشارات توس، چاپ سوم 1364، ج 1 (صنایع لفظی بدیع و اقسام شعر فارسی)، صص 148-149.
10- برای نمونه ر.ک: گزیده غزلیات شمس، مولانا جلال الدین محمد بلخی، به کوشش شفیعی کدکنی، محمدرضا، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ چهارم، 1362، صص 4 و 5، غزل شماره 3.
11- برای دیدن این غزلیات ناقص، رک: دیوان حزین لاهیجی، به تصحیح صاحبکار، ذبیح الله، نشر سایه، چاپ اول 1374، صص 479، 480، 481،493، 498، 502،507،509 و 510. در یک مورد، مصحح خودش یادآوری کرده است که این غزل باید در بخش غزلیات می آمد و نه در بخش متفرقات، ر.ک: ص 477 از کتاب مورد بحث.
12- ر.ک: مقاله «این اسمها از آسمان می آیند»، قیامی میرحسینی، سیدجلال، روزنامه قدس، سال نهم، شماره 2506، دوشنبه، 5 شهریور 1375.
13- دیوان حزین لاهیجی، به تصحیح صاحبکار، ذبیح الله، نشر سایه، چاپ اول 1374، به ترتیب صص 673، 674 و 675.
14- چندی پیش برای تکمیل کتاب «ده چهره، ده نگاه » که فعلا منتظر اجازه چاپش از سوی وزارت ارشاد اسلامی هستم، چندین سؤال خدمت حضرت استاد محمد قهرمان فرستادم که پاسخ آنها را لطف کرده، منت گذاشته، کتبا نوشتند. آنچه نقل شد، مربوط به صفحات 2 و3 از این دستنوشت است.
15- ر.ک: بخش اعلام در فرهنگ دهخدا و نیز: الاعلام قاموس تراجم، زرکلی، خیرالدین، دارالعمل للملایین، لبنان - بیروت، ج 2، ص 216.
16- ر.ک: فروغ ابدیت، سبحانی، جعفر، نشر دانش، اسفند1363، ج 2، صص 409-410.
17- یادداشت استاد محمد قهرمان در پاسخ چند سؤال من، ص 2 دستنوشت.
18- دیوان حزین لاهیجی، به تصحیح صاحبکار، ذبیح الله، پاورقی صص 360، 784،826.
19- ر.ک: فرهنگ فارسی، دکتر معین، محمد.
20- باید توجه داشت که اگر «خاموشی است » بخوانیم، وزن مصرع مختل می شود.
21- ر.ک: حافظ شیراز، به روایت شاملو، احمد، انتشارات مروارید، چاپ سوم،1359، از ص 1 به بعد و نیز: شاعری در هجوم منتقدان، شفیعی کدکنی، محمدرضا، مؤسسه انتشارات آگاه، چاپ اول، 1375، از ص 381 به بعد.
22- در نگارش این مقاله از راهنمایی های استاد نجیب مایل هروی بهره مند بوده ام که به این وسیله سپاسگزاری می کنم.
23- شاعری در هجوم منتقدان، شفیعی کدکنی، محمدرضا، مؤسسه انتشارات آگاه، چاپ اول، 1375، صص 428-429. بیت سوم غزل را چون از حزین نبود، حذف کردم.