در تقریب بین مسلمانان و جلوگیری از تفرقه و انشعاب
مقدمه
وحدت و یکپارچگی مسلمانان و لزوم اتحاد و اتفاق کلمه میان ایشان بلکه ضرورت توحید کلمه بر محور کلمه توحید برای همه موحدان و خداپرستان روی زمین، از تعالیم و آموزشهای اساسی آیین اسلام و از اصول فرهنگ قرآنی است. و بر همین اساس، قرآن کریم یکی از عمده ترین و سازنده ترین اهداف رسالت رسول اکرم صلی الله علیه وآله را تالیف قلوب و ایجاد انس و تفاهم به جای خصومت و دشمنی بیان می دارد و اگر کسی در تاریخ، به دیده عبرت بنگرد این معنی را از شاهکارهای رسالت محمدی صلی الله علیه وآله می یابد. (1)
«واعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا»; یعنی همگی به حبل و رشته خداوندی چنگ بزنید و پراکنده نگردید.
«واذکروا نعمت الله علیکم اذکنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها» آل عمران /103; یعنی: یاد آورید نعمت خداوندی را در حق شما که دشمنان یکدیگر بودید او میان دلهای شما جمع کرد و در پرتو نعمت یکتاپرستی، برادران هم شدید و در پرتگاه آتش قرار داشتید شما را نجات و رهایی داد.
بعد از رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام اوصیای معصوم او کوشیدند تا آن وحدت و یکپارچگی را حفظ کنند و آنان از حقوق شخصی خویش چشم پوشیدند و از خدشه دار شدن اتحاد و اتفاق امت را مانع شدند. و در درازنای تاریخ، دانشمندان مصلح و همه تلاشگران راستین انسانیت، هم خودشان از عوامل اختلاف و تجزیه پرهیختند و از دامن زدن به آتش خصومت بین مسلمانان، برکنار زیستند و هم دیگران را به اتحاد و تفاهم فراخواندند.
ما مسلمانان به این آیه زیبای قرآن، بیشتر باید بیندیشیم: «فتقطعوا امرهم بینهم زبرا کل حزب بمالدیهم فرحون » المؤمنون /53; یعنی: اهل کتاب و پیروان ادیان آسمانی و اتباع رسولان الهی، گروه، گروه شدند، ضد و دشمن هم گشتند و هر یک به آنچه نزد اوست خرسند و شادمان گردیدند.
مرحوم مغنیه می نویسد: یکی خود را به موسی علیه السلام منسوب داشت و دومی به عیسی علیه السلام منتسب گردید و ما خود را به محمدصلی الله علیه وآله پیوسته می دانیم در حالی که دین و آیین همه پیامبران یکی است و خدای فرستنده و برانگیزنده همه شان هم یکی است. پس این همه دشمنی و عداوت از کجا منشا می گیرد؟! (2)
ایشان در تفسیر فشرده خود در زمینه آیه سابق الذکر نیز نکته هایی ظریف و احیانا تلخ را یادآورده است. او در ذیل آن آیه می نویسد: آیا این آیه (نهی از تفرقه و جدایی) شامل ما مسلمانان هم هست و یا اختصاص به امتهای نخستین و گذشته دارد! در نهج البلاغه علی علیه السلام آمده: «سیاتی علیکم زمان یکفا فیه الاسلام کما یکفا الاناء بما فیه » یعنی: زمانی برای شما مسلمانان فرا می رسد که در آن، اسلام همچون ظرف پری که اگر آن را برگردانند خالی می شود، خالی و تهی می گردد، یعنی مورد عمل واقع نمی شود.
او در دنباله کلامش می نویسد: مردم قبل از اسلام به سبب کفر و شرک پراکنده بودند و در پرتو نعمت اسلام برادر و صمیمی گشتند و امروز بعکس (مع الاسف) مردم در زیر لوای کفر متحد و یکپارچه اند. امروز ما مسلمانان در پرتگاه آتش تشتت قرار داریم اگر چه مدعی اسلامیت هستیم و چگونه ممکن است این دعوی صادق باشد که اسلام مایه نجات از هلاکت و تباهی است. (3)
به عقیده نگارنده، غالب دسته بندی ها و انشعابها در زمینه مسایل دینی، مذهبی و عقیدتی و حتی موضوعات سیاسی که احیانا با عنوان اختلاف سلیقه، توجیه می شوند، منشا معقول ندارند و سایقه شیطانی و داعیه اهریمنی، آنها را راهبری می کند. چنان که امروزه، جهان استکبار برای دستیابی به اهداف شوم خود، مسلمانان را به بنیادگرا و جز آن تقسیم می کند و یا انقلابیون مسلمان ایران را با القاء عناوین وسوسه انگیز معتدل و تندرو رده بندی کرده و با ایجاد آشفتگیهای داخلی، احیانا به مقاصد نامیمونی دست می یابد و عده ای شاید ناخواسته به این اهداف جامه عمل می پوشانند و آب به آسیای بدخواهان می ریزند هر چند که خود نیز طرفی نمی بندند و تنها جامعه خود را از پیشرفت و تعالی مطلوب بازمی دارند.
در حالی که چه بنیادگرایان و صف مقابل آنان و چه رادیکالیست ها و طرف مخالف ایشان یعنی رفورمیست ها و بالاخره همه تندورها و کندروها، اگر در محیط آرام و تفاهم بنشینند و به بحث و حتی جدال احسن بپردازند و تجربه های چندین صدساله تاریخی را هم آینه عبرت قرار دهند به وحدت نظر می توانند برسند و یکپارچگی و اتحاد و اتفاق را در حد بالایی حفظ کنند.
یک نمونه عینی از آنچه ادعا کردیم روش اخلاقی و فداکارانه امام علی امیرالمؤمنین علیه السلام است، به هنگامی که پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حرب، پیشنهاد بیعت با آن حضرت کردند. و این در موقعیتی بود که بیعت برای ابوبکر در سقیفه بنی ساعده، پیش آمده و امر خلافت و جانشینی به هر حال، به سبکی خاص و با سرعتی تمام، شکل گرفته و خاتمه یافته بود.
مطابق نص نهج البلاغه، علی علیه السلام از پیشنهاد مزبور استقبال نکرد بلکه به مناسبت آن، مردم را پندی حکیمانه فرمود و از ابتلا و گرفتاری به فتنه و آشوب، برحذر داشت.
«ایها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة وعرجوا عن طریق المنافرة وضعوا تیجان المفاخرة افلح من نهض بجناح اواستسلم فاراح. هذا ماء آجن ولقمة یغص بها اکلها و مجتئی الثمرة لغیر وقت ابناعها کالزارع بغیر ارضه...» (4) یعنی: ای مردم! موجهای فتنه و آشوب را با کشتیهای نجاتبخش بشکافید و پیش بتازید. از راه نفرت و کین روی گردانید و راه مستقیم مهر و وفا را پیش گیرید. تاجهای تفاخر و منیت و خودخواهی بر زمین نهید. رستگار و پیروز شد آن که با داشتن نیروی صالح و بال و پر، نهضت کرد و یا اگر نیروی چندان نداشت آرام نشست و مردم را نیز آسوده خاطر ساخت. این حکومت و زمامداری چند روزه دنیایی، آبی تلخ و لقمه ناگواری را ماند که در گلوی خورنده گیر کند و آن کس که نابهنگام، میوه را می چیند همان کسی است که جز در زمین خود می کارد.
بدین ترتیب امام علیه السلام دست ابوسفیان را خواند و به پیشنهاد او وقعی ننهاد که بی تردید ابوسفیان قصد تفرقه اندازی و دامن زدن به آتش اختلاف داشته است و لذا علی علیه السلام پندی جانانه و نصیحتی مشفقانه فرمود و در نتیجه به حفظ یکپارچگی جامعه مسلمان و پرهیز از عوامل و انگیزه های پراکندگی و تشتت تاکید فرمود. در ادامه همین راه راست و خداپسندانه و وحدت آفرین، امام صادق علیه السلام با این که در صلاحیت و کارآیی و در علم و عمل، احدی به پایه او نمی رسید برخلاف برخی که خود را به هر قیمت می خواهند مطرح سازند و به انگیزه نفع شخصی با شیوه های گوناگون همچون فرقه گرایی شق عصای مسلمین می کنند، دعویی طرح نکرد، چرا که زمینه را برای چنان کاری مساعد نمی دید و آن چنان دعوی و اقدام را به گفته جدش امیرالمؤمنین، پریدن بدون بال و پر و کشت و کار در مزرعه غیر، می دانست و در یک محاسبه عاقلانه، می دید که از چنان عملی، دشمنان حق و راهزنان حقوق بشر سود خواهند برد و بس.
نکته جالب توجه آن که در عصر امام صادق علیه السلام، که عباسیان به بهای خون علویان و فاطمیان و هواداران ایشان، بر کرسی خلافت دست یافته و همانند اسلاف امویشان برای تحکیم پایه های سلطه، باز خون می ریختند و به همین هدف می خواستند مردم را به نوعی، مشغول کنند لذا بازار مکتبهای گوناگون فقهی، کلامی و فلسفی و حتی الحادی را رواج می دادند و هر کس با گرد آوردن عده ای در اطراف خود با اندک مایه ای، مذهبی می ساخت و پیروانی به دنبال خود می کشید، امام به جهاد فرهنگی پرداخت و در حد توان جلو اختلافات بیشتر و براندازه تر را گرفت.
به هر حال امروز جهان اسلام پس از گذشت هزار و اندی سال با نحله ها و مذهبها و مسلک های گوناگون مواجه است. مسلمین به همین سبب، با وجود جمعیتی معتنابه گرفتار ضعفی آشکار شده اند و با داشتن ثروتهای عمومی در وضعیتی نامطلوب به سر می برند به طوری که این حالت ضعف و تشتت، مورد توجه برخی مصلحان قرار گرفته و به فکر چاره افتاده اند. در گذشته ای نه چندان دور «دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه » در مصر تاسیس شد که آثار با برکت آن در مجموعه رسالت الاسلام به یادگار مانده است و مقالات آن گرامی نامه بیانگر حسن نیت و فراوانی دانش و آگاهی گردانندگان آن است. امروزه در شرایط سخت تر و اوضاع بحرانی تر مسلمین، در ام القرای انقلابهای اسلامی، مجمع التقریب با همین هدف تاسیس یافته و امید است به نتایج مطلوب دست یابد.
اینک به بحث اصلی یعنی نقش امام صادق علیه السلام در تقریب مسلمانان می پردازیم:
1 - نحله های عقیدتی و سیاسی:
معتزله از جمله فرقه هایی بودند که در آن روزگار با انشعاب و اعتزال و ایجاد تفرقه و جدایی، با نظراتی من عندی و بی پایه، بنیاد فکری خاصی را پی ریختند. این جمعیت گفتگویی با امام ششم علیه السلام کرده اند که نقش تقریب و توحید را بخوبی ترسیم می کند. و آنک به متن گفتگو توجه کنید.
عمروبن عبید، سخنگوی معتزله چنین آغاز سخن می کند:
مردم شام، خلیفه را کشته اند و خداوند جمعیت ایشان را درهم ریخته و پراکنده شان فرموده است و ما اندیشیدیم و مردی را جستیم که دارای مردانگی، عقل و دین است و برای خلافت و رهبری مناسب و شایسته. و او محمدبن عبدالله بن حسن است. ما در اطراف او گرد آمده ایم و می خواهیم با او بیعت کنیم و آن گاه هدفمان را آشکار سازیم و دست به انقلاب زنیم و مردم را به پیروی او فراخوانیم. هر کس پذیرفت و با ما شد چه بهتر و هر که نه بر ما و نه با ما بود ما را کاری با او نیست ولی کسانی که در برابر ما بایستند و به مخالفت با ما برخیزند با آنان پیکار خواهیم کرد.
ما خواستیم این مطلب را اول بار با شما در میان بگذاریم چون شما پیروان فراوانی دارید و دارای فضیلت و ارزش هستید و ما از مشورت با شما و نظر صائبتان بی نیاز نیستیم.
پس از پایان سخنان نماینده جماعت معتزله، امام صادق علیه السلام خطاب به حاضران چنین فرمود: آیا همه شما با اظهارات عمروبن عبید موافق هستید؟ و پس از آنکه پاسخ شنید آری به حمد و ثنای خداوند و سلام و درود بر پیامبر اکرم، پرداخت و چنین فرمود:
ما اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله موقعی که خداوند معصیت شود، به خشم می آییم و وقتی مردم از او اطاعت کنند و فرمان ببرند، راضی و خشنود می گردیم. ای عمرو! به من بگو اگر مسلمانان، حق حاکمیت و رشته زمامداری را به تو واگذارند و تو بدون زحمت و جنگ، زمام امور را به دست گیری و به تو گفته شود آن را به هر که می خواهی واگذار کن آن را به چه کسی تحویل می دهی؟
عمروبن عبید گفت: آن را به شور می گذارم تا مسلمانان پس از رایزنی، فردی را از میان خود برگزینند.
امام صادق علیه السلام فرمود: آیا با همه مسلمانان اعم از فقها و دانشمندان و صلحا و نیکان و قریش و جز ایشان به رایزنی می پردازی؟ عمرو پاسخ داد. آری با همه مسلمین به شور می نشینم و میان عرب و عجم فرقی نمی گذارم.
اما صادق علیه السلام در ادامه سخن چنین فرمود: آیا تو ابوبکر و عمر (خلیفه اول و دوم) را تولی می کنی و یا از عملکرد ایشان تبری داری؟ عمرو در پاسخ گفت: من آن دو را دوست می دارم و عملکردشان را درست می دانم.
امام فرمود: اگر تو از آن دو و عملکردشان تبری داشتی مانعی نداشت که مخالف آنان سخن بگویی ولی پس از آن که آنها را دوست می داری و به عملکردشان خرسندی چطور برخلاف روش ایشان رفتار می کنی؟! عمر با ابوبکر بیعت کرد بی آن که با مردم مشورت کند. سپس ابوبکر هم بدون رایزنی با احدی، خلافت را به عمر برگردانید و خلیفه دوم نیز به هنگام مرگ خلافت را میان شش تن به شورا گذاشت و از انصار جز شش نفر قرشی را داخل نکرد و درباره اعضای شورا هم توصیه ای کرد که گمان ندارم تو و دیگر همفکرانت آن را بپذیرید. عمرو پرسید او چه کرد؟ امام صادق فرمود: او صهیب را فرمان داد که سه روز با مردم نماز گزارد و آن شش تن به شور بپردازند و جز پسرش احدی در آن رایزنی شرکت نکند و خودش حق انتخاب شدن نداشته باشد. عمر تاکید کرد که اگر سه روز بگذرد و شورا به نتیجه ای نرسد، گردن هر شش نفر زده شود و اگر پیش از سه روز، چهار تن از شش تن وحدت نظر داشته باشند و دو تن دیگر مخالفت کنند گردن آن دو نفر را بزنند. آیا شما با چنین شورایی موافق هستید؟ و آن را درست می دانید؟! معتزلیان همگی یکصدا گفتند نه ما به چنین شورایی معتقد نیستیم.
امام صادق علیه السلام فرمود: ای عمرو! از این مطلب بگذریم، اگر فرضا مردم با آن کس که شما برای امامت و رهبری برگزیده اید، بیعت کردند و حتی دو نفر هم به مخالفت با شما برنخاستند، هر گاه به مشرکان برخوردید و آنها اسلام را نپذیرفتند و جزیه هم نپرداختند، آیا شما و صاحبتان علم و دانش آن را دارید که به روش رسول خدا درباره آنان عمل کنید؟ عمروبن عبید گفت: البته، آری. امام فرمود: چه می کنید؟ عمرو پاسخ داد: آنان را به پذیرش اسلام فرا می خوانیم و اگر امتناع کردند وادار به پرداخت جزیه می کنیم. امام فرمود: اگر مجوسی بودند و اهل کتاب نبودند و یا آتش پرست، گاو و گوساله پرست بودند و اهل کتاب نبودند، چطور عمل می کنید؟ عمرو پاسخ داد: که برابر عمل می کنیم و فرقی میان آنها نیست. امام صادق علیه السلام پرسید: آیا قرآن می خوانید و با آن آشنا هستید؟ عمرو گفت: آری. امام گفت: بخوان، «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله ولا بالیوم الاخر ولایحرمون ما حرم الله ورسوله ولایدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن یدوهم صاغرون » التوبة /92 . یعنی: با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز آخرت باور ندارند، حرام خدا و رسول را پاس نمی دارند و به دین حق نمی گروند بجنگید و قتال کنید تا با خفت و خواری جزیه بپردازند.
پس خداوند فقط در مورد اهل کتاب چنان فرموده است لیکن شما بین اهل کتاب و دیگران در پرداخت جزیه فرقی نمی گذارید و همه را برابر می دانید.
عمرو گفت: نظر ما چنین است. امام پرسید: این علم و دانش را از کی آموخته ای؟ عمرو گفت: همه مردم چنین می گویند. امام فرمود: از این موضوع هم بگذریم. اگر آنان جزیه نپرداختند و شما با ایشان پیکار کردید و غلبه یافتید و غنایمی به چنگ آوردید، آن غنیمت ها را چه می کنید؟ عمرو گفت: یک پنجم آن را کنار می گذاریم و چهار پنجم را میان همه جنگجویان و سربازان قسمت می کنیم؟ امام پرسید: غنایم را به طور برابر میان همه جنگندگان تقسیم می کنید. عمرو گفت: آری. امام فرمود: تو با این وضع، با عملکرد رسول خدا مخالفت می کنی و داور میان من و تو در این مساله فقها و دانشمندان مدینه هستند. تو می توانی از ایشان بپرسی و آنان اختلاف ندارند که رسول اکرم با عربهای بادیه (مشرکین) صلح کرد و توافق فرمود که آنان در سرزمین خود باقی بمانند و هجرت نکنند به این شرط که اگر دشمنی قد علم کند، آنان پیامبر را در سرکوبی دشمن یاری کنند و از غنایم هم بهره ای نداشته باشند. لیکن تو می گویی غنایم جنگی میان همه کسانی که در جنگ شرکت جسته اند برابر تقسیم می شود پس با روش و رفتار پیامبر با مشرکان مخالفت می کنی.
امام صادق علیه السلام فرمود: از این مطلب نیز بگذریم نظر شما در صدقه چیست؟
عمرو آیه صدقه را تلاوت کرد: «انما الصدقات للفقراء والمساکین والعاملین علیها...» التوبة /60. یعنی: صدقه ها از آن تهیدستان و مستمندان و کسانی است که آن را گرد می آورند و کارگزارند....
امام فرمود: درست است. لیکن، چگونه تقسیم می کنید. عمرو گفت: آن را هشت جزء می کنیم و به هر یک از هشت گروه یک جزء می دهیم. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر یک گروه و یک صنف ده هزار نفر بودند ولی صنف و گروه دیگر فقط یک و یا دو و حداکثر سه نفر بودند باز به این یکی، دو و یا سه نفر معادل آن ده هزار نفر می پردازی؟ عمرو گفت: آری چنین می کنیم.
امام صادق علیه السلام فرمود: تو میان شهرنشین و صحرانشین فرق نمی گذاری؟ عمرو گفت: نه. امام فرمود: پس تو در همه کارهایت مخالف سیره و عملکرد رسول خدا، عمل می کنی چون او زکات صحرانشینان را به فقرا و مستمندان روستا و صحرانشینان می داد و زکوة شهرنشینان را به تهیدستان و فقرای شهری می داد و هرگز هم برابر تقسیم نمی کرد بلکه آن را به اندازه موجود برای افراد حاضر تقسیم می فرمود. اگر در این مساله نیز شک و تردید داری از فقهای مدینه می توانی بپرسی که آنان در این موضوع اتفاق نظر دارند.
آن گاه امام رو به عمروبن عبید و دیگر همراهان و همفکران او کرد و فرمود: «اتق الله یا عمرو! و انتم ایضا ایها الرمط فاتقوا الله فان ابی حدثنی و کان خیر اهل الارض و اعلمهم بکتاب الله و سنة رسوله ان رسول الله قال من ضرب الناس بسیفه و دعاهم الی نفسه و فی المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال متکلف » (5) یعنی: ای عمرو! از خدا بترس و شما ای ماعت حاضر، از خدا پروا کنید و از کیفر و خشم او بترسید. پدرم که بهترین مردم روی زمین بود و به کتاب خدا و سنت رسول او، داناترین بود به نقل از رسول اکرم فرمود: هر که شمشیر به روی مردم بکشد و آنان را به سوی خود فراخواند در صورتی که در میان ایشان کسی وجود دارد که از وی داناتر است، چنان کس گمراه و متکلف می باشد.
آیا آموزه ای جامعتر از این برای حفظ وحدت و صیانت اتحاد و اتفاق جامعه می توان ارائه داد؟ و آیا امام صادق علیه السلام در این گفتگوی پربار، روی اصلی ترین مساله اجتماعی انگشت نگذاشته است؟ و چه زیبا فرموده اند که اگر نادان ساکت می نشست و دم نمی زد و ادعایی نمی کرد، اختلاف، براندازی می شد و ریشه کن می گردید. چون عمده ترین عامل اختلاف و چندگانگی در هر محیط و جامعه ای از آنجا ناشی می شود که فرد و یا افراد بی کفایت مدعی مقام و منصبی می شوند و بدون صلاحیت لازم و کارآیی متناسب، قدم جلو می گذارند و در نتیجه خود گمراه می شوند و جامعه ای را به دنبال خود تباه می سازند.
2 - زمینه های حکمی و فقهی:
آیین اسلام از همان آغاز، به سبب سازگاری تعالیمش با فطرت سلیم انسانی و هماهنگی علمی و عملی آن در وجود آورنده شریعت، پیامبر امی صلی الله علیه وآله از همه سو مردم تشنه حقیقت را به خود جذب می نمود و پیروان خود را از لحاظ احکام و انواع حقوق سیاسی، اجتماعی و غیره، راهبری و اداره می کرد و به نیازهای گوناگون آنان پاسخ می داد.
در زمان رسول خدا، مرجع برای بیان احکام، خود پیامبر بود و سپس به نص روایات معتبر تاریخی، علی بن ابی طالب علیه السلام حلال مشکلات حقوقی و قضایی و مرجع رفع معضلات احکام بود، شواهد تاریخی خدشه ناپذیر بیانگر آن است که حتی در زمان خلفای نخست و دوم امام علیه السلام چنین وظیفه ای را عملا برعهده داشت.
در دورانهای بعد، با این که مسایل مورد ابتلا زیادتر و نیاز مردم به دانستن احکام عملی فزونتر گردید و هر چند امامان معصوم از اهل بیت رسول الله مرجعیت کامل داشتند و در همه زمینه ها پاسخگوی مشکلات مردم و معضلات جوامع بودند، لیکن سوکمندانه باید اعتراف کرد که سلطه گران اموی و عباسی و تشنگان قدرت و حکومت چنان وضعی پدید آورده بودند که مجال مطرح شدن اولیای معصوم و دانایان شریعت وجود نداشت. حاکمان و ایادی سفاک آنان، به جد، جلو می گرفتند و در صورت مقاومت بسادگی پاکترین انسانها را می کشتند. از دیگر سو نیاز به فتوا و بیان احکام، ضرورت بود و لذا دستگاه خلافت بنی امیه و بنی عباس به فکر افتادند و با یک تیر دو نشان زدند هم در خانه اهل بیت را بستند و هم به مفتی تراشی پرداختند و بر اصل روانی اجتماعی «تفرقه بیانداز ، حکومت کن » همه مراکز قدرت اجتماعی را قبضه کردند و برای رسیدن به اهداف شوم خود، عامل پیدایی مذاهب مختلف و جورواجور شدند. از جمله اقدامهای امام جعفر صادق علیه السلام که در سیره او انعکاس کامل دارد، جلوگیری از چنان جریانها و رفتارها است. امام در مقاطع مختلف و آن جا که فرصت می یافت، افرادی را که صلاحیت لازم برای تصدی امری را نداشتند از اقدام بازمی داشت و به موعظه و نصیحت ایشان می پرداخت که نمونه مقابله آن امام بزرگوار با سران معتزله از آن نوع است که پیشتر آوردیم.
نمونه دیگر اقدام نصیحتگرانه امام است در زمینه فتوا و بیان حکم خدا و راه رسیدن به این که لازمه آن نیز همانند هر منصب و مقام، صلاحیت و شایستگی است و بدون تردید با نبودن علم و دانش و با فقدان شرایط افتا و اجتهاد و قدرت استنباط نمی توان متصدی آن شد. از آن جمله می توان به برخورد امام جعفر علیه السلام با ابوحنیفه پدیدآورنده مذهب فقهی حنفی اشاره کرد که نکات آموزنده و تکان دهنده ای را در بردارد. با خواندن این رخداد تاریخی که مورخان و دانشمندان مسلمان همچون کمال الدین محمدبن موسی دمیری، عباس قمی، محمدباقر مجلسی، شیخ کلینی و احمدبن علی طبرسی و دیگران آن را نقل کرده اند معلوم می شود مطرح شدن هر کس و تحت هر شرایط و فتوا و نظر دادن با معیارهای من عندی و بی پایه چه اندازه می تواند در میان مردم شکاف و فاصله ایجاد کند و صفوف را از هم جدا سازد ولی بعکس اگر هر کاری به اهلش واگذار شود و دانایان بلکه اعلمان فتوا دهند، وحدت جامعه حفظ و اختلافات کمرنگ خواهد شد.
اما اصل ماجرا؟
ابن شبرمة می گوید: همراه ابوحنیفه بر جعفربن محمد وارد شدیم و در معرفی وی به امام گفتم: این مرد، فقیهی از عراق است و حضور شما آمده است.
امام صادق گفت: شاید او همان کس است که در دین به رای و قیاس می پردازد. آیا او نعمان بن ثابت است؟
ابن شبرمه گوید: من تا آن زمان اسم کوچک ابوحنیفه را نمی دانستم و او را به ابوحنیفه می شناختم.
ابوحنیفه پس از سخن امام صادق، پیشدستی کرد و گفت: آری من همانم. نعمان بن ثابت، خداوند زندگی شما را سامان دهد.
امام جعفر صادق علیه السلام گفت: ای اباحنیفه! تقوا پیشه کن و دین را با رای و قیاس، مطرح مساز که نخستین قیاس کننده به هوای خود نظر دهنده، ابلیس بود. آن گاه که گفت من از آدم بهترم پس با قیاس، راه خطا رفت و گمراه گشت.
آنگاه گفتگوی نسبتا مفصلی بین امام علیه السلام و ابوحنیفه رد و بدل شده و امام در پایان چنین فرمود:
«اتق الله یا عبدالله! و لاتقس الدین برایک فانا نقف غدا و من خالفنا بین یدی الله فنقول: قال الله و قال رسول الله و تقول انت و اصحابک: سمعنا و راینا فیفعل الله بنا و بکم ما یشاء» (6)
یعنی: ای بنده خدا! پروا پیشه کن و از خدا بترس و با رای و هوی در دین قیاس مکن زیرا روز قیامت ما و مخالفان ما در پیشگاه الهی می ایستیم. ما می گوییم خدا فرمود و رسول خدا گفت و شما و یارانتان می گویند شنیدیم و رای و نظر دادیم پس خدا آن گونه که بخواهد با ما و شما رفتار کند.
دمیری پس از نقل این روایت در بیان شخصیت امام جعفر صادق علیه السلام چنین می نویسد:
جعفر صادق، همان جعفربن محمدبن الباقر بن علی زین العابدین بن حسین بن علی بن ابی طالب رضی الله تعالی عنهم اجمعین می باشد. و جعفر یکی از دوازده امام بر مذهب امامیه از سادات اهل بیت است و بدان جهت لقب صادق یافت که همواره سخنش راست بود. و او در سنعت شیمی و علوم غریبه رساله ای دارد.
و در حرف جیم در توضیح لغت جفرة، از ادب الکاتب ابن قتیبه آورده که کتاب جفر، پوست بره ای بوده که امام صادق در روی آن، همه نیازمندیهای بشر و هر آنچه را که انسان تا روز قیامت بدان احتیاج دارد برای اهل بیتش نوشته است. (7)
و ابن خلکان هم این جریان را نقل کرده است و سخن دمیری عین آن چیزی است که ابن خلکان آورده است او در پایان می نویسد: کشاجم در کتاب «المصاید والمطارد» حکایت کرده که همین امام جعفر صادق علیه السلام از ابوحنیفه رضی الله عنه سؤال کرد: در مورد محرمی که دندان رباعیه آهویی را شکسته باشد چه می گویی؟! ابوحنیفه گفت: ای فرزند رسول خدا چیزی در آن مورد نمی دانم.
امام فرمود: تو خود را چنان داهی و چیز فهم قلمداد می کنی ولی نمی دانی که آهو دو دندانی و دارای ثنائیه است و اصلا رباعیه ندارد! (8)
آیا در همان زمان که به اقرار همین نویسندگان دانشمند چون دمیری و ابن خلکان، شایسته ترین، داناترین و آگاهترین افراد، امام صادق علیه السلام بوده. اگر رشته امور به دست با کفایت او سپرده می شد و امام جلو قرار داده می شد و پیشوای مطاع همگان می گردید فرقه بازی از میان نمی رفت؟!
3 - برخورد با زنادقه:
ملاحده و زنادقه همانند ماتریالیستها و کمونیستهای عصر ما و بی خدایان در هر عصر و زمانی و در هر کشوی و سرزمینی، از عوامل گسیختگی و آشفتگی فرهنگی و زمینه ساز گسترش تباه اندیشی بوده اند.
ملاحده و عناصر ضد خدا در عصر امام صادق علیه السلام هم وجود داشته اند که در محیطهای اسلامی و بلاد مسلمان نشین و حتی در خود مکه احیانا عرض اندام می کردند و با اصول اعتقادی مردم خداباور، مخالفت می کردند که براساس نصوص تاریخی برخی شاگردان امام از وقاحت و بی حیایی و گستاخی آنان به خشم می آمدند. و وضع آنان را به امام گزارش می کردند که رساله توحید مفضل یکی از این ماجراها و حاوی نکات حکمت آموز است. امام صادق علیه السلام با برخوردهای حکیمانه خود به ارشاد می پرداخت و ضمن دفاع از کیان عقیدتی جامعه موحد و خداپرست، آسیب زدایی و سازندگی می کرد.
زنادقه با این وجود که به روایات اسلامی و نصوص قرآنی، عقیده نداشتند لیکن با سوء تفسیر هرج و مرج فکری ایجاد می کردند و از این راه به مقاصد شوم و اهداف نامیمون خود می رسیدند.
عبدالمؤمن انصاری گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم عده ای حکایت می کنند که پیامبر اکرم طی روایتی فرمود: «اختلاف امتی رحمة » یعنی: اختلاف امت من رحمت است.
امام صادق علیه السلام: این روایت، صحیح است.
عبدالمؤمن گفت: منظور آن است که اگر مردم اتحاد و اتفاق را کنار بگذارند و اختلاف و نزاع نمایند، چنین کاری رحمت است و وقتی اختلاف امت، پسندیده و رحمت باشد در نتیجه، اجتماع و اتفاقشان، عذاب و ضد رحمت خواهد بود و این صحیح به نظر نمی رسد.
امام صادق علیه السلام فرمود: معنی روایت چنان نیست که پنداشته اند، بلکه منظور از واژه اختلاف، تردد و آمد و شد است: «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین والینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون » التوبه /122; یعنی: چرا از هر فرقه و جماعتی، گروهی نمی کوچند و از شهر و دیارشان بیرون نمی آیند تا با آموزشهای لازم، دین را بفهمند و احکام را یاد بگیرند و پس از مراجعت به اوطانشان، به تعلیم و تربیت مردم بپردازند و آنان را هشدار دهند.
بنابراین، مراد رسول خدا از آن روایت، آمد و شد مردم میان بلاد، شهرها و کشورهاست نه اختلاف در دین و نزاع و مخاصمه در آیین و عقیده که دین حق، یکی بیش نیست. (9)
طبرسی، پس از ذکر روایت در دنباله آن مطالبی از امام ششم نقل می کند که همانند یک قانون جهانشمول خط و ربط مشخص می کند و معیار ارائه می دهد.
امام صادق علیه السلام به نقل از رسول اکرم فرمود: «ماوجدتم فی کتاب الله عز وجل فالعمل لکم به ولا عذر لکم فی ترکه و ما لم یکن فی کتاب الله عزوجل و کانت فی سنة منی فلا عذر لکم فی ترک سنتی و ما لم یکن فیه سنة منی فما قال اصحابی فقولوا و انما مثل اصحابی فیکم کمثل النجوم بایها اخذ اهتدی و بای اقاویل اصحابی اخذتم اهتدیتم و اختلاف اصحابی لکم رحمة. قیل یا رسول الله! من اصحابک؟ قال: اهل بیتی. (10)
یعنی: آنچه در قرآن و کتاب خدای عزیز و جلیل می یابید باید به آن عمل کنید و در ترک آن عذری ندارید و آنچه در کتاب خدا نباشد (از نظر شما) ولی در سنت من یافته شود، عذری در ترک عمل به سنت از شما، پذیرفته نیست و هر گاه در موردی نه در کتاب و نه در سنت من راجع به آن چیزی نیابید به آنچه اصحاب من گویند عمل کنید که اصحاب من مانند ستارگان اند به هر کدام چنگ بزنید و هر کدام را بگیرید، بر هدایت و رستگاری قرار دارید اختلاف و آمد و شد اصحاب من برای شما رحمت است.
از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال شد: اصحاب شما کیستند؟ در پاسخ فرمود: اصحاب من، اهل بیت من هستند.
امام صادق علیه السلام در کلامی دیگر همانند سخنان درربار همیشگی خویش، قاطع و قانونمند، ریشه بسیاری از مشاجره ها و جبهه بندی ها را خشکانده و طرح یک جامعه سالم و بدور از هر نوع پراکندگی و چند گانگی را ریخته است آن جا که فرمود:
«انما الامور ثلاث بین رشده فیتبع و بین غیه فیجتنب و امر مشکل یرد حکمه الی الله عزوجل و الی رسوله. حلال بین و حرام بین و شبهات یتردد بین ذلک فمن ترک الشبهات نجی من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لایعلم ». (11)
یعنی: امور زندگانی سه قسم اند: آنچه رشد و صلاح و خوبی آن آشکار است. پس باید دنبال شود و دوم آنچه ضلالت و فساد و بدی آن محرز است و باید از آن اجتناب شود و مشکلات میان این و آن که حکم آنها به خدا و رسول واگذار می گردد. به عبارت دیگر: حلال بین و آشکار و حرام بین و معلوم و شبهه هایی میان این دو، هر کس شبهات را رها کند از حرامها نجات یابد و هر که شبهه ها را بگیرد گرفتار حرام می شود و ندانسته هلاک می گردد.
4 - بحث های تفرقه انگیز:
خداوند متعال، براساس حکمت، همه مسایل زندگی بشری را یکدست و صددرصد واضح و بدیهی قرار نداده است و چنان که قبلا خاطرنشان ساختیم رشد و غوایت و هدایت و ضلالت و حق و باطل و بالاخره خوب و بد امور را گاهی مشتبه ساخته است هر چند که موارد رشد بین و غوایت بین و به اصطلاح حق و باطل آشکار هم، کم نیستند. و همین معنا میدان آزمایش و امتحان انسان است و چنان که در حدیث امام جعفر صادق علیه السلام آمده است آن خود یکی از فلسفه های بعثت پیامبران است.
از جمله نکاتی که امام صادق علیه السلام در زمینه یکپارچگی جوامع، در زیر سایه انبیاءعلیهم السلام ، هماهنگ با جدش امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه، یادآورده (12) دو نکته ذیل است:
1 - روشن نبودن حق و باطل و وجود ابهام و آمیختگی میان آن دو.
2 - منع از بحث و جدالهای بی حاصل که نه تنها به نتیجه نمی انجامد بلکه آثار سوء نیز باقی می گذارد.
در مورد نکته نخست، مجلسی روایت می کند که روزی مردی شامی با برخی شاگردان آن حضرت با تجویز و نظر خاص وی به بحث و سخن نشسته و نتیجه ای بسیار خوب و عالی گرفته بودند. امام خطاب به آن مرد شامی فرمود: «یا اخا اهل الشام ان الله اخذ ضغثا من الحق و ضغثا من الباطل فمغثهما ثم اخرجهما الی الناس ثم بعث انبیاء یفرقون بینهما فعرفهما الانبیاء و الاوصیاء، فبعث الله الانبیاء لیفرقوا ذلک...» (13) یعنی: ای برادر کشور شامی! خداوند پاره ای از حق و باطل را در هم کرده و در اختیار مردم گذاشته سپس پیامبران را برانگیخته تا آنها را از هم جدا کنند. خداوند حق و باطل را بطور کامل برای پیامبران شناسانده است و بعثت انبیاء برای تفریق و جداسازی حق از باطل در آن موارد اشتباه است... و اگر حق و باطل در همه موارد روشن و آشکار می بود، نیازی به بعثت انبیاء نمی شد.
نکته دوم: بحث و گفتگوی علمی و جدال پیرامون موضوعی عقیدتی آن جا که روشنگر باشد و انسان را از کوره راههای پندار و توهم به سرچشمه زلال حقیقت برساند پسندیده و بسیار لازم است. «وجادلهم باللتی هی احسن...» النحل /125. یعنی: با حکمت و پند و اندرز نیکو و جدال احسن به راه پروردگارت بخوان که او داناترست که چه کسی گمراه است و کدام فرد بر شاهراه هدایت قرار می گیرد.
اما، همیشه و هر بحثی به نتیجه مطلوب نمی رسد و هدف را تامین نمی کند بلکه بعکس براساس عصبیت و پیشداوریهای جزمی، آتش لجاجت و خصومت دامن زده می شود و شکافها را فراختر و فاصله ها را زیادتر می کند. این جا است که بحث و گفتگو نه تنها مجاز نیست بلکه احیانا ممنوع می باشد.
در این جا یادآوری دو نکته حائز اهمیت است:
اول آن که، بحث و مناظره برای گرفتن نتیجه مطلوب است. اما وقتی طرف مباحثه ابدا زیر بار سخن حق نمی رود، گفتگو با او چه فایده ای دارد؟
دوم از شاخی به شاخی شدن از شیوه های باطلی است که برخی در مقام صحبت و مناظره، گرفتار آن می شوند و هدف آن است که حق را نپذیرند.
سوم تاکید امام بر این معنا است که حتی المقدور وحدت و یکپارچگی جامعه حفظ شود و با طرح بحثهای اختلاف انگیز که فقط به کینه ها و دشمنیها دامن می زند جامعه را دچار تشتت نکنیم.
در پایان مقال، به داستان طنزآمیزی اشاره می کنم که در عین حال نشانگر یکی از واقعیتهای غیر اجتماعی است. این قصه، روشن می کند که همواره در اطراف و اکناف، شیاطینی وجود دارند که معمولا پیرو هیچ یک از طرفین دعوا نیستند، آتش بیار معرکه خلاف اند و دامن زننده به شعله شقاق.
مؤمن طاق یکی از شاگردان و اصحاب امام ششم جعفر صادق علیه السلام با ابوحنیفه برخوردهایی داشته که در کتب تاریخ و حدیث آمده است. از جمله: روزی مؤمن طاق، بر ابوحنیفه وارد شد. او به مؤمن گفت: چیزی راجع به شیعه شنیده ام.
مؤمن: آن چیست؟
ابوحنیفه: شنیده ام شما شیعیان، وقتی یکی تان مرد دست چپ او را می شکنید تا نامه عملش قهرا بدست راستش داده شود!
مؤمن گفت: ای نعمان! این را به دروغ به ما نسبت می دهند. لیکن از شما مرجئه هم به ما چنین رسیده: وقتی کسی از شما می میرد قیفی در دبر او می گذارید و یک سبو آب در آن خالی می کنید تا به روز قیامت تشنه نشود.
ابوحنیفه: «مکذوب علینا و علیکم » (14) یعنی: معلوم می شود بر ما و شما (فراوان) دروغ بسته اند.
یادداشتها و مآخذ
1- ر.ک: به بحثی تحت عنوان فرهنگ وحدت در قرآن و نهج البلاغه، ارائه شده به کنگره سوم مجمع التقریب که توسط آن مجمع تکثیر و پخش شده و سپس در مجله میقات حج شماره 6 به چاپ رسیده است.
2- ر.ک: محمد جواد مغنیه، التفسیر المبین، ص 392.
3- همان.69.
4- نهج البلاغه، خطبه پنج، صبحی صالح.
5- ابومنصور، احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج، 2/362، با تعلیقات خرسان، نجف اشرف والکافی، 5/25. کتاب الجهاد، رجوع کنید به: محمد حسین مظفر و سید ابراهیم سید علوی، امام جعفر صادق،287، رسالت قلم، تهران، اندک فرقی میان متن کافی و متن احتجاج وجود دارد.
6- الاحتجاج، 2/358، با تعلیقات خرسان.
7- کمال الدین محمدبن موسی دمیری، حیاة الحیوان، 2/4 و 1/279، مصر1389 ه . ق.
8- شمس الدین احمدبن محمد معروف به ابن خلکان، وفیات الاعیان، 1/327، دارصادر، بیروت.
9- الاحتجاج، 2/355. از جمله مواردی که اختلاف به معنای آمد و شد است در آیه 190 آل عمران است: «ان فی خلق السموات والارض واختلاف اللیل والنهار لایات لاولی الالباب » اصولا اختلاف مصدر افتعال از ماده خلف است و هر چند که در مواردی و از جمله در برخی آیات قرآنی، اختلاف به معنی نزاع و کشمکش و چندگانگی آمده و لیکن در آن موارد هم، معنای اصلی که آمد و شد و جانشینی چیزی بجای چیزی دیگر و یا شخصی و اشخاصی بجای شخص و اشخاص دیگر می باشد و در اختلاف به معنای جنگ و ستیز نیز گویا یکی از طرفین می خواهد با از بین بردن مقابل جای او را بگیرد.
10- همان،356.
11- همان،356.
12- نهج البلاغه در این زمینه، بسیار پربار است. رجوع کنید به: نور علم، ش 36 ابعاد حق و باطل در نهج البلاغه از نویسنده.
13- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار،7م، 408، مؤسسه الوفاء، بیروت.
14- همان،407.