ماهان شبکه ایرانیان

نگاهی به دیباچه کشف المحجوب

دیباچه، امروز در نظر خواننده و نویسنده، معمولا ساده ترین و پیش پا افتاده ترین جزء کتاب است. اما به لحاظ تاریخ نگاری کتاب، یکی از پر جاذبه ترین و شیرین ترین بخشهای کتاب را تشکیل می دهد.

گروه ترجمه انگلیسی

1- درآمد

دیباچه، امروز در نظر خواننده و نویسنده، معمولا ساده ترین و پیش پا افتاده ترین جزء کتاب است. اما به لحاظ تاریخ نگاری کتاب، یکی از پر جاذبه ترین و شیرین ترین بخشهای کتاب را تشکیل می دهد.

دیباچه، نخستین سخنی است که نویسنده با خواننده کتاب در میان می گذارد، اما قاعدتا واپسین مطلبی است که نویسنده بر روی کاغذ می آورد. از آنجا که نمی توان دیباچه را جزء بدنه اصلی کتاب پنداشت در حالی که آن را می توان جزء کتاب به شمار آورد - از این رو با مقدمه کتاب متفاوت است: مقدمه، مدخل بحث است، اما دیباچه در مثل همچون نخستین نگاهی است که پیش از ورود به ساختمان به تمامیت بنا می افکنیم. اگر خواندن کتاب را به همسخنی نویسنده و خواننده مانند کنیم، دیباچه به منزله «مصافحه » نویسنده با خواننده است. در مصافحه، نویسنده هنوز چیزی به خواننده نگفته، اما در عین حال خود را به خواننده و خواننده را به خود نزدیک کرده است. دیباچه، گونه ای تماس حضوری میان نویسنده و خواننده است، پیش از آن که نویسنده در مقام نویسندگی و خواننده در مقام خوانندگی قرار گیرند. دیباچه، نخستین رو به رویی بین نویسنده و خواننده است و مانند همه رویارویی های نخستین می تواند تعیین کننده واکنشهای آینده باشد. نویسنده در این رو به رویی، شخصیت و حضور خود را، پیش از اندیشه اش - هر چند به فشردگی - با خواننده در میان می گذارد و چه بسا با این تماس حضوری و شخصی خواننده یا نویسنده، احساس انسی در خواننده پدیدار می شود که تا پایان همچنان پایدار می ماند.

در دیباچه، آنچه نویسنده در برابر مهمان ناشناخته خود می گذارد در گرو کرم میزبان است و هر گلی که او بزند در حقیقت به سر خویش می زند. دیباچه، تنها بخشی از کتاب است که نویسنده در آن آزادی عمل دارد. در نوشتن هر یک از بخشهای کتاب و هر یک از بابها و فصلها و حتی در نگارش مقدمه، دست نویسنده از جهاتی بسته است. نویسنده، در چارچوبی قرار دارد که موضوع کتاب برای وی تعیین کرده است. اما دیباچه بیرون از این چارچوب است. به سبب همین آزادی عمل است که نوشتن دیباچه برای بسیاری از نویسندگان دشوار می شود.

طبیعت دیباچه با پرگویی و درازنویسی، پیوندی ندارد; اما در عین حال نجابتش حتی این باب را هم بر روی نویسنده مسدود نمی سازد. دیباچه آنچنان با نویسنده، سازش دارد که پاره ای از نویسندگان از میزان اهمیت آن بی خبرند. نویسنده هر چه در دل دارد هر چند جنبه شخصی و خصوصی داشته باشد در دیباچه می تواند بگوید، به شرط آن که سایه کتاب به گونه ای بر آن افتاده باشد.

برخی از نویسندگان مایلند هیچ چهره ای از خود به تصویر نکشند، همانند افرادی که ترجیح می دهند با کسانی که نمی شناسند، در وهله نخست، صمیمی نشوند. پاره ای دیگر از این فرصت بهره می گیرند و پیش از این که عرصه اندیشه خود را در چشم انداز دید خواننده قرار دهند، تصویری از شخصیت نویسندگی خویش مصور می سازند، از انگیزه خود در نوشتن کتاب سخن می گویند; و از شیوه هایی که برای رسیدن به هدف به کاربرده اند، از کامیابیها و ناکامیها، از آرزوهای شخصی و پنهانی، از خوشی ها و ناخوشی ها در حین کار، از احساس توانایی و ناتوانی و گاه از شجاعت وجسارت خود یاد می کنند. بسیاری از نویسندگان، دیباچه را مجالی می شمارند تا داد دل از روزگار غدار بازستانند و سرانجام بیشتر نویسندگان، دیباچه را فرصتی می یابند که باید در آن از یاوران پشتیبانان خود ستایش کنند. عروضی سمرقندی در دیباچه چهار مقاله چنین می نویسد:

«رسمی قدیم است و عهدی بعید، تا این رسم معهود و مسلوک است که مولف و مصنف در تشبیب سخن و دیباچه کتاب طرفی از ثناء مخدوم و شمتی از دعای ممدوح اظهار کند». (1)

خود او نیز زیرکانه همین کار را در دیباچه همین اثر انجام می دهد. برخی از نویسندگان نیز پیش یا پس از ثنای مخدوم، سهمی نیز از این ستایندگی و تعریف از برای خود قایلند. نمونه بارز اینان، سعدی است که در گلستان پیش از آن که ممدوح خود را به عرش آسمانها برد، هنر و آوازه هنرمندی خود را زیرکانه به رخ خواننده می کشد.

2- دیباچه و دیباچه نگاری

بسیاری از کتابهای کهن از هزار سال پیش تاکنون دارای دیباچه بوده اند. در بعضی از دیباچه ها، بویژه آنها که با صداقت و شجاعت نوشته شده اند، گاه پرده از رویدادهای تاریخی و مسایل اجتماعی برداشته شده و گاه پیروزی و شکست نویسنده و گاه آرزوها و جاه طلبی های او بیان شده است. هر یک از این دیباچه ها به فراخور حال، آگاهیهایی در اختیار اهل تحقیق قرار می دهد.

بی گمان برای کسانی که می کوشند در مسایل اجتماعی و تاریخی و در موضوع کتاب و کتاب نگاری به پژوهش پردازند، از مهمترین و بهترین مواد پژوهشی است.

با کمال تاسف تاکنون به دیباچه به مثابه مرجع و ماده تحقیقی، عنایتی نشده است و جا دارد پژوهشگران ادبیات و نقد ادبی کشورمان به این موضوع توجه بیشتری مبذول کنند. از جمله گامهایی که باید برداشته شود تهیه فهرست کتابهای دیباچه دار و طبقه بندی دیباچه ها و ارائه میزان آگاهیهای موجود در هر کدام است.

با نگاهی به دیباچه کتابهای پر آوازه ای مانند چهار مقاله، قابوس نامه، کلیله و دمنه، جامع الحکمتین، مرزبان نامه، اسرار التوحید، کیمیای سعادت، گلستان و کشف المحجوب، انسان از میزان آگاهیهایی که می توان در مورد تاریخ کتاب نگاری، شخصیت نویسندگان، سبب تالیف کتابها، ارتباط نام کتاب با موضوع کتاب، علت نام گذاری کتاب در دوره های گوناگون و فلسفه تبویب کتاب به ابواب و فصول، از این دیباچه دریافت کرد، دچار شگفتی می شود. در میان همه این کتابها، دیباچه هجویری بر کشف المحجوب، یکی از صادقانه ترین دیباچه هاست که در آن مطالبی ارزشمند مربوط به وضعیت کتاب در جامعه و سرقت ادبی و حقوق مؤلف به چشم می خورد. از این جهت می توان، آن را با دیباچه ناصرخسرو بر جامع الحکمتین سنجید. دیباچه جامع الحکمتین، یکی از فلسفی ترین دیباچه هاست و نویسنده در آن نکته های دقیق سبب پیدایش کتاب - به طور کلی - و پیدایش جامع الحکمتین - بویژه - بیان کرده است. دیباچه های کشف المحجوب و جامع الحکمتین، از نظر تاریخ کتاب نگاری در ایران در نوع خود بی نظیرند.

3- در خلوت دیباچه کشف المحجوب

گفته شد که نظامی عروضی، ثنای مخدوم و ستایش از امرا و سلاطین و وزرا را یکی از رسمهای معمول دیباچه نویسی می دانست و این سخن درست است. اما یک طایفه این رسم را بر هم زده اند و آنها صوفیه بوده اند. نویسندگان اهل تصوف به استثنای پاره ای از ایشان که با دربار و درباریان پیوند داشته - هیچ گاه زیر بار این رسم نرفتند. هجویری نیز از این حیث متعارف عمل کرده است. کشف المحجوب، نزدیک به 1000 سال پیش در موضوع تصوف و به فارسی نگاشته شد، اما دیباچه آن اصولا موضوع تصوف نیست. بلکه مؤلف کوشیده است، از وضعیت کتاب و نویسندگی در جامعه خود سخن بگوید. او صمیمانه با خوانندگان ارتباط برقرار می کند و محفلی ترتیب می دهد که شرکت در آن برای خوانندگان و دوستداران کتاب خالی از لطف نیست.

کشف المحجوب با بسم الله، حمد و ستایش خدا و درود بر پیامبر آغاز می شود و این همه از چهار سطر تجاوز نمی کند. پس از آن بی درنگ وارد اصل مطالب می شود و آنچه انجام می دهد بسیار در خور توجه است. وی نخست تمام آنچه را که قصد دارد در این دیباچه به خواننده بگوید در چند جمله کوتاه بیان می کند و سپس هر یک از جملات آن را در ذیل یک فصل شرح می کند:

«قال الشیخ ابوالحسن علی بن عثمان بن ابی علی الجلابی ثم الهجویری. طریق استخارت سپردم و اغراضی که به نفس بازگشت از دل ستردم و به حکم استدعاء تواسعدک الله قیام کردم و بر تمام کردن مراد تو از این کتاب عزمی تمام کردم و مراین کتاب را کشف المحجوب نام کردم و مقصود تو معلوم گشت، و سخن اندر غرض تو در این کتاب مقسوم گشت. و من از خداوند تعالی استعانت خواهم و توفیق اندر اتمام این کتاب و از حول و قوت خود تبرا کنم اندر گفتار و کرد و بالله العون والتوفیق (2)

در این چند سطر ظاهرا هیچ مطلب مهمی نیست. هجویری، در آغاز نام خود را بیان کرده، سپس گفته که از خدا طلب خیر کرده و نیت خود را پاک ساخته و تقاضای دوستی یا مریدی را اجابت کرده و این کتاب را به نام کشف المحجوب، تالیف کرده است. سپس از خدا طلب توفیق می کند. این مطالب همگی روشن است و نیازی به توضیح ندارد. هجویری می توانست بی درنگ، وارد اصل مطالب کتاب شود و هیچ خواننده ای هم از او انتظار توضیح دیگری نداشت. اما نویسنده چنین نکرده است. پس از این سخنان، وی فصلی را در همین دیباچه می گشاید و جمله نخست را در حدود یک صفحه توضیح می دهد و سپس این روند ادامه می یابد. همین فصلها و بویژه فصل نخست آن است که این دیباچه را تاریخی و کم نظیر در عرصه نثر فارسی ساخته است.

در نخستین فصل، نویسنده توضیح می دهد که چرا کتاب را با ذکر نام خود آغاز کرده است. شاید طرح این پرسش برای ما بی مورد باشد. امروز ما نام مؤلف را در دیباچه یا مقدمه یا جای دیگری در داخل متن کتاب نمی آوریم. جای اسم مؤلف روی جلد کتاب، در صفحه عنوان، در صفحه شناسنامه و گاه در عطف کتاب است. این محلها را صنعت چاپ به این صورت به دست داده و ناشران خیال مؤلفان را آسوده کرده اند. اما در گذشته، مؤلفان که ناشری نداشتند از حقوقشان محافظت کنند مجبور بودند خود به فکر حقوق خود باشند. دیباچه و گاه مقدمه، محلی بود که ایشان برای این منظور در نظر می گرفتند. هجویری نیز مانند سایر مؤلفان چنین است.

اما ظاهرا در روزگار هجویری، این رسم هنوز کاملا معمول نبوده است. به همین علت است که او در صدد توجیه آن برمی آید. البته توجیه او یک علت دیگر هم دارد. او ظاهرا نخستین بار است که در کتاب خود پیش از هر چیز نام خود را ذکر کرده است، پیشتر این کار را نکرده است و دودش هم به چشمش رفته است.

داستان را از زبان خود او می شنویم:

«آنچه به ابتدای کتاب نام خود اثبات کردم، مراد از این دو چیز بود: یکی نصیب خاص و دیگری نصیب عام. آنچه نصیب عام بود آن است که چون جمله این علم کتابی نو ببینند که نام مصنف آن به چند جای بر آن مثبت نباشد، نسبت آن کتاب به خود کنند و مقصود مصنف از آن برنیاید. که مراد از جمع و تالیف و تصنیف کردن بجز آن نباشد که نام مصنف بدان کتاب زنده باشد و خوانندگان و متعلمان وی را دعای خیرگویند. (3)

در این عبارات ما با یکی از صادقانه ترین سخنانی که یک نویسنده بیان کرده است روبرو هستیم. هجویری نه تنها پرده از روی انگیزه اصلی خود از نوشتن برداشته، بلکه در واقع مشت همه مؤلفان را باز کرده است. مراد نویسنده از نوشتن چیست؟ جز این که اسمی از خود در صفحه تاریخ جهان فانی به یادگار گذاشته باشد؟ مؤلف می خواهد اسمش زنده باشد. این قاعده ای کلی است. البته هستند معدود کسانی که به قصد قربت چیز می نویسند و ما کمتر ایشان را می شناسیم. و از سوی دیگر، هستند دیگر انبوه کسانی که فروتنی می کنند و نام خود را نمی آورند، اما به صد زبان به خواننده می فهمانند که کتاب از کیست. هجویری جزء هیچ یک از این دو دسته نیست. او می نویسد تا این که اسمش زنده بماند و به او دعای خیر کنند.

یکی از چیزهایی که خواننده ممکن است در کشف المحجوب بدان توجه کند این است که نویسنده، نه تنها در آغاز کتاب بلکه در چند جای دیگر نیز حتی در داخل متن، اسم خود را ثبت کرده است. هجویری در همین عباراتی که نقل شد به همین مطلب اشاره کرده است. علت این کار چیزی جز محکم کاری نیست. او از ترس این که اسمش را از متن پاک کنند، نام خود را در چند جا آورده است. در واقع هجویری برای این که حق مؤلف محفوظ بماند چاره ای جز این نداشته که در چند جا نام خود را بیاورد. البته، حقی که هجویری به عنوان یک مؤلف از جامعه خود انتظار دارد، صرف نظر از آنچه بیان شد هیچ نشانه ای از طلب مادی در برندارد. خواست او این است که کسی کتاب او را به نام خود نکند. ترس او در این جا بی مورد هم نیست، چه دو بار پیش از این، سارقان فرهنگی به سراغ آثارش رفته اند. ببینیم خود وی چه می گوید:

«مرا این حادثه افتاد به دوبار: یکی آن که دیوان شعرم کسی بخواست و باز گرفت و اصل نسخه جز آن نبود. آن جمله را بگردانید و نام من از سر آن بیفکند و رنج من ضایع کرد. تاب الله علیه، و دیگر کتابی کردم در طریقت تصوف، نام آن منهاج الدین، یکی از مدعیان رکیکه که کرای گفتار او نکند نام من از سر آن پاک کرد و به نزدیک عوام چنان نمود که وی کرده است، هر چند خواص بر آن قول بر وی خندیدنی تا خداوند تعالی بی برکتی آن بدو رسانید و نامش از دیوان طالب درگاه خود پاک گردانید». (4)

هجویری در اشعار خود از تخلص شعری که یکی از راههای جلوگیری از سرقات شعری است استفاده نکرده است و الا آن شخص بزحمت می توانست دیوان شعر او را به نام خود جابزند، به هر حال این دو حادثه نشان می دهد که در سده پنجم در میان اهل کتاب سرقتهای کلان رایج بوده است، نه دزدیهای کوچک مانند چند بیت شعر و قصیده و یک بند و عبارت از کتاب. از یک مؤلف دو کتاب سرقت می شود! مطمئنا قضیه فقط به همین دو مورد منحصر نبوده است. عادت هجویری این است که در هر فرصتی که به دست آورد از تجربیات و مشاهدات خود سخن راند. در این جا نیز وی مطابق معمول همین کار را کرده و پرده از روی دو سرقت ادبی برداشته است. عادت هجویری این چنین است و هیچ بعید نیست که مؤلفان دیگری در زمان او و پس از او بوده باشند که کتابشان به سرقت رفته و مجال و انگیزه ای برای ذکر آن نداشته اند و از اینها بیشتر، کتابهایی است که پس از فوت مؤلفانشان به سرقت رفته و دیگران به نام خود یا مریدان، به نام مشایخ خود کرده اند. در عباراتی که نقل کردیم دیدیم که هجویری دو وجه برای ثبت نام خود در نظر گرفت:

«مراد از این دو چیز بود: یکی نصیب خاص و دیگری نصیب عام ».

مساله سرقت کتاب و حفظ حقوق مؤلف روی اول یا نصیب عام بود. این قضیه روی دیگری هم دارد و آن نصیب خاص است. این روی اگر اهمیتش بیشتر از روی اول نباشد، یقینا کمتر از آن نیست. امروزه نیز عده ای بیگانه از کتاب و دانش تصور کرده اند که آوردن نام مؤلف در آغاز مقاله یا کتاب، نوعی خودستایی است. این توهم جاهلانه خود ناشی از ناآگاهی از یک سنت دیرپا در تمدن عظیم اسلامی است که مدار فرهنگ آن بر کتاب و کتابت بوده است. هزاران نویسنده عالم در این سده ها قلم به دست گرفته اند و رساله و کتاب نوشته و نام خود را نیز در کتاب به عنوان مؤلف ذکر کرده اند، و اگر هم نکرده باشند به بیراهه رفته اند. آیا همه ایشان نفس پرستی کرده اند؟ آیا کسانی که مقاله و کتاب نوشته اند و اسم خود را نیاورده اند فقط به دلیل تقوا چنین کرده اند یا دلایل دیگری نیز در نظر داشته اند؟ وانگهی کدام خواننده جدی است که حاضر باشد مقاله یا کتابی را که نام مؤلفش ذکر نشده باشد بخواند؟ چیزی که این مدعیان درک نکرده اند این است که اعتبار یک مقاله یا کتاب جدی در محافل علمی تا حد زیادی، به نویسنده آن بستگی دارد. مردم، نوشته های نویسنده ای را که با نوشته های سابق خود در میان اهل علم اعتباری کسب کرده باشد به چشم دیگری می نگرند. هجویری این معنی را نزدیک به هزار سال پیش بسیار خوب بیان کرده و نشان داده است که ارزشهای اهل علم، در همه روزگاران و همه جامعه ها، دیگر است و ارزشهای عالم نمایان سیاست زده، دیگر:

«اما آنچه نصیب خاص بود آن است که چون کتابی ببینند و دانند که مؤلف آن بدان فن و علم عالم بوده است و محقق، رعایت حقوق آن بهتر کنند و بر خواندن آن و یاد گرفتن آن بجدتر باشند و مراد خواننده و صاحب کتاب از آن بهتر برآید». (5)

جمله پایانی را یک بار دیگر بخوانیم: «و مراد خواننده و صاحب کتاب از آن بهتر برآید». نمی گوید که فقط مراد صاحب کتاب بهتر برآید، بلکه مراد خواننده نیز بهتر برمی آید; یعنی ذکر اسم مؤلف فقط به نفع مؤلف نیست و برای حفظ حقوق او نیست، بلکه به نفع خواننده نیز هست. این که نخست خواننده ذکر شده و سپس صاحب کتاب، به نظر نگارنده این سطور تصادفی نیست و مؤلف از روی آگاهی او را مقدم داشته است. بنابراین، مؤلفی که مقاله خود را بدون ذکر نام منتشر می کند به زیان خواننده عمل کرده و انتظاری بجا را بی پاسخ گذاشته است. اگر خوانندگان نیز انتقام خود را از چنین مؤلفی بگیرند - و معمولا هم می گیرند - و با بی اعتنایی از اثر او عبور کنند، حق گله برای مؤلف نیست.

هجویری پس از بیان علت ذکر نام خود، فصولی یکی پس از دیگری، می گشاید و در هر یک به شرح جمله ای که قبلا در خلاصه ذکر کرده بود می آورد. در فصلی درباره استخاره کردن پیش از آغاز کار و فضیلت آن می گوید: که انسان باید در ابتدای هر کار استخاره کند، یعنی همه امور خود را به خداوند تسلیم کند تا خداوند وی را از خطر و اشتباه محفوظ دارد. در فصل بعد توضیح می دهد که چگونه انسان باید در آغاز هر کار اغراض نفسانی را کنار گذارد و صرفا طالب خشنودی خدا باشد. پس از این، نویسنده بار دیگر به کتاب و نوشتن آن بر می گردد و توضیح می دهد که چگونه این کتاب را در اجابت درخواست نویسنده و خواننده و مخاطب اصلی خود که شخصی به نام ابوسعید هجویری بوده نوشته است. در فصل بعد، نویسنده درباره وجه تسمیه کتاب سخن می گوید. نام کتاب (یا چنانکه امروز می گویند، عنوان کتاب) باید از موضوع کتاب حکایت کند:

«آنچه گفتم که این کتاب را کشف المحجوب نام کردم مراد آن بود که تا نام کتاب ناطق باشد بر آنچه اندر کتاب است، مر گروهی را که بصیرت بود چون نام کتاب بشنوند دانند که مراد از آن چه بوده است ». (6)

این مطلب می تواند دستور کار کلی برای مؤلفان و ناشران باشد. مؤلف در هنگام نامگذاری باید نامی را انتخاب کند که خواننده آگاه و بصیر با خواندن نام اجمالا دریابد که کتاب درباره چیست و از چه موضوعی بحث می کند. پس از آن، مؤلف علت انتخاب نام کشف المحجوب را از برای کتاب خود شرح می دهد. در فصول بعدی نیز جمله های دیگر به همین نحو شرح داده شده و در یکی از آنها صورت سؤالی که از وی شده و او در پاسخ بدان قلم به دست گرفته و کتاب را تالیف کرده ذکر نموده است. ذکر این سؤالات در این دیباچه که از روی آگاهی انجام گرفته است خواننده را با کل کتاب به نحوی آشنا می سازد. در حقیقت سؤالات به موضوعاتی اشاره می کند که خواننده باید انتظار خواندنش را از کتاب داشته باشد.

در فصول دیگر نیز به وضع کتاب در جامعه ایران در سده های چهارم و پنجم اشاراتی شده است. در یک جا هجویری باز از سرقت آثارش یاد می کند:

«من پیش از این کتب ساختم اندرین معنی [یعنی در علم مجاهده و سلوک]، جمله ضایع شد و مدعیان کاذب بعضی سخن از آن مرصید خلق را برچیدند و دیگر را بشستند و ناپایدار کردند». (7)

هجویری در این جا می گوید که مدعیان و جهال قدر آثار او را نشناخته و این قدر ناشناسی و رفتاری که جهال با کتابهای مشایخ بزرگ کرده اند قبلا هم (ظاهرا در سده سوم و چهارم) سابقه داشته است. رفتاری که در این جا بدان اشاره شد خواندنی است. کتابها را این جهال به دست کلاه دوزان داده اند و آنها از کاغذ آن، آستر کلاه ساخته اند و اهانت دیگر به کتابهای آن مشایخ این است که جلد آنها را کنده و برای دیوانهای شعر ابونواس و جاحظ جلد ساخته اند:

«پیش از این جهال این علم بر کتب مشایخ همین کردند. چون آن خزانه های اسرار خداوند به دست ایشان افتاد، معنی آن ندانستند. به دست کلاه دوزان جاهل فکندند و به مجلدان ناپاک دادند تا آن را آستر کلاه و جلد دواوین شعر ابونواس و هزل جاحظ گردانیدند».

انتقادهای هجویری شاید تا حدودی گزنده بنماید; اما به هر حال نباید فراموش کرد که زبان هجویری در این دیباچه آینه روزگار اوست. هجویری این کتاب را در سده ای می نویسد که یکی از درخشانترین سده های تاریخ تصوف در اسلام است و مشایخ بزرگی چون ابوسعید ابوالخیر، ابوالحسن خرقانی و خواجه عبدالله انصاری در آن به سر می بردند، اما در همین عصر نیز بازار دکانداران و مدعیان بسیار گرم بود. در واقع علت نوشتن این کتاب هم کشف حجابهایی بود که در جامعه روزگار هجویری، پدید آمده است.

در انتهای دیباچه نیز مؤلف چند جمله ای درباره روش خود در تالیف می نویسد، چیزی که امروزه نیز خوانندگان از مؤلفان انتظار دارند و کمتر مؤلفی آن را به عهده می گیرد:

«اکنون من ابتدا کتاب کنم و مقصود ترا اندر مقامات و حجب پیدا کنم و1- با بیانی لطیف مرآن را مبسوط گردانم، و 2- عبارات اهل صنایع را شرح دهم، و 3- لختی از کلام مشایخ بدان پیوندم، و 4- از غرر حکایات مر آن را مددی دهم تا مراد تو برآید». (8)

به نظر می رسد که کمتر کتابی وجود دارد که مؤلف در آن، این اندازه رعایت حال خواننده را کرده باشد و از برنامه کار خود و روش خود این چنین روشن و بی تکلف سخن گفته باشد.

پی نوشت ها

1- نظامی عروضی سمرقندی، احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد بن عبدالوهاب قزوینی، چاپ دوم، انتشارات اشراقی، تهران، بی تا، صص 2-1.

2- هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان، کشف المحجوب، به کوشش و النتین ژوکوفسکی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1336، ص 1.

3- همان، صص 2-1.

4- همان، ص 2.

5- همان جا.

6- همان، ص 4.

7- همان، ص 8.

8- همانجا.

9- همان، ص 10.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان