ماهان شبکه ایرانیان

نقدی بر مقاله «تابو و عقلانیت مدرن»

عدم درک صحیح نسبت به خاستگاه، عوامل و مؤلفه های عقلانیت مدرن که هر پدیده متافیزیکی را اعم از دین، خرافه و اسطوره، تنها به این دلیل که در مقوله آن نمی گنجد، نامعتبر اعلام می کند موجب خلطها و تشبیهات مع الفارق گردیده است

چکیده:

عدم درک صحیح نسبت به خاستگاه، عوامل و مؤلفه های عقلانیت مدرن که هر پدیده متافیزیکی را اعم از دین، خرافه و اسطوره، تنها به این دلیل که در مقوله آن نمی گنجد، نامعتبر اعلام می کند موجب خلطها و تشبیهات مع الفارق گردیده است. مقاله مورد نقدِ این نوشتار علاوه بر یک کاسه کردن اسلام با مسیحیت انحرافی، تجویز و توصیه می کند که احکام و آموزه های اسلام به دست عقلانیت مدرن تابوزدایی گردد. نوشتار حاضر ضمن پرداختن به نقاط ضعف آن مقاله، با تشریح ویژگیهای عقل مدرن این الگوی پیشنهادی را مورد خدشه قرار داده و به جای آن، بر عقلانیت اسلامی تأکید ورزیده است.

مقدمه

مقاله «تابو و عقلانیت مدرن» (مندرج در نشریه آفتاب، ش 15، اردیبهشت 1381) با یک گزارش غیرواقعی و مبالغه آمیز، بسیاری از احکام اسلامی را تابو معرفی نموده و معتقد است افکار خرافه در بین عوام و تحصیل کرده ها و علمای مذهبی ما به وفور یافت می شود و پیشنهاد می کند جهت تابو زدایی باید اسلام را با عقلانیت مدرن هماهنگ کنیم. این نوشتار در سه مرحله به نقد و بررسی آن مقاله می پردازد:

مرحله اول: جهت زمینه سازی برای نقد، ابتدا به گزارشی اجمالی و در عین حال گویا از آن مقاله می پردازیم و تلاش خواهیم کرد اشکالات محتوایی، مغالطات و دیگر نقاط ضعف آن را با استناد به خود آن متن، تبیین نموده و بدین ترتیب راه را برای بسط پاسخهای اجمالی طرح شده در همین مرحله، هموار کنیم.

مرحله دوم: با بیان ویژگیهای عقلانیت مدرن که از سوی نویسنده به عنوان الگوی تمام عیار برای سنجش احکام اسلامی معرفی شده است از چند زاویه به نقد آن الگو می پردازیم و در همین جا یاد آورم می شویم که هر کدام از آن ویژگیها در تضعیف و تخریب الگوی مذکور کافی است.

مرحله سوم: پس از این که عدم شایستگی الگوی پیشنهادی نویسنده، به اثبات رسید به بیان اجمالی عقلانیت مورد پسند اسلام و ویژگیهای آن می پردازیم تا بدین ترتیب، عدم سنخیت و تفاوت ماهوی اسلام با عقلانیت مدرن، شفاف گردد. در نهایت با جمع بندی مطالب، نوشتار حاضر را به پایان می رسانیم.

مرحله اول

اوایل مقاله با سبک و سیاق خاصی به پژوهش در باره معانی تابو، تأثیرات فردی اجتماعی و تطوّر حاکم بر آن در طول تاریخ ادیان می پردازد و با ذکر مصادیق امور تابویی و خرافه ای در بین قبایل بدوی، بحث خود را با آمیختن متونی از برخی جامعه شناسان و روان شناسان مانند زیگموند فروید، دکتر شریعتی، جان ناس، پوپر و... مستند می کند؛ در باب واژه شناسی «تابو» می گوید:

«تابو واژه ای است از زبان پولینزی [اقوام بدوی ساکن جزایر پولینزی] که بر دو معنای متضاد دلالت می کند. از یک طرف مفهوم «مقدس» و «مختص» و از سوی دیگر مفهوم «اضطراب انگیز»، «خطرناک»، «ممنوع» و «پلید» را می رساند... در زبان پولینزی برای مفهوم مخالف تابو کلمه «Noa» به کار برده می شود که به معنای عادی و معمولی و چیزی در دسترس همگان است.»(2)

دو نکته در اینجا قابل توجه است:

الف) همان گونه که خود نویسنده اظهار می دارد تابو دو معنای متضاد دارد و حداقل انتظار از یک نوشتار علمی این است که وقتی با دو معنای ضد هم روبروست در نفی و اثباتهای خود، معنای مورد نظر را مشخص کند اما نویسنده این انتظار را برآورده نکرده است. وی در انتهای مقاله با فهرست کردن مسائلی مثل ولایت مطلقه فقیه، انقلاب اسلامی، احکام قصاص، دیه و... معتقد است که هر چه سریعتر باید از این مسایل تابوزایی کرد. اطلاق تابو بر این مسائل بر حسب کدام معنای تابو صورت گرفته است؟! (مغالطه) سپس نویسنده در بخش دیگری از مقاله، آنچه که از مجموع تعاریف تابو استنباط می کند این است که:

«در جوامع بدوی و ابتدایی و قبیله ای یک سری نهیها و تحریمهای غیر مدونی وجود دارد که صرفا مذهبی یا اخلاقی هم نیست. دلایل عقلی و منطقیِ این نهیها، مجهول و نامعلوم است. به همین جهت در نظر کسانی که زیر سیطره این تابوها نیستند، این نهیها غیرمنطقی و نامعلوم به نظر می رسد، در حالی که از نظر افراد قبیله به صورت امری طبیعی و مسلم پذیرفته شده و آن قدر این امور در نظر آنان طبیعی جلوه می کند که حتی به دنبالِ یافتن دلایل منطقی و عقلانی آن هم نیستند. آنان معتقدند که نقض این تابوها منجر به کیفر مستقیم و طبیعی مثل مرگ، بیماری و سایر بلایا می شود و در صورت نقض کردن تابو برای جلوگیری از بلایا باید طی تشریفاتی کفاره خاصی داده شود که گاهی کفاره آن سنگسار شدن یا تحمل سایر طرق مرگ شکنجه آمیز است.»(3)

البته در طیّ مقاله، پاسخ این سؤال که احکام اسلامی با کدام یک از معانی تابو انطباق داده شده است، بخوبی روشن می شود. الگوی فکری مورد نظر نویسنده، عقلانیت مدرن است. به همان دلیلی که خرافه ها، جادوها و افسون ها در قاموس این عقلانیت بلکه هر عقل سلیم نمی گنجد امور دینی و قدسی نیز در ظرف آن قرار نمی گیرد. ویژگیهایی که در ضمن این مقاله برای تابوها و خرافه ها برشمرده شده هیچکدام در مورد احکام الهی صدق نمی کنند و فقط جنبه قداست و حرمت و احترام بین آنها مشترک است. البته قداست تابوهای خرافاتی هیچ گاه مطابق عقل سلیم نبوده و بی اساسند در حالی که آموزه های دینی اسلام مطابق فطرت سلیم بوده و پشتوانه آن، حقایق و ارزشهای اصیلند؛ به هر حال، عقلانیت خسته از افراط و تفریط های کلیساییان تصمیم گرفته است با هیچ نوع قداست و رمز و رازی اعم از حقیقی یا خرافاتی میانه خوبی نداشته باشد. با این حساب، هم عقلانیت مدرن، مرتکب قیاس مع الفارق شده است و هم نویسنده مقاله، مبتلا به مغالطه. این که برخی از اقوام بدوی در فلان مجمع الجزایر دچار افکار خرافاتی و عقاید تابوآمیز و بی اساس بوده اند و یا این که در بین برخی متدینین عوام در اثر عواملی برخی از افکار خرافه آمیز در موارد جزئی وجود دارد چه ارتباطی با متخصصان و اهل فن در شریعت اسلامی دارد؟ این چه قیاسی از قیاسهای معتبر منطقی است؟! و اساسا این مقدمه چه ارتباط تنگاتنگی با ذی المقدمه دارد که ما از کشف آن عاجز شده ایم؟!

در این مقاله به گونه ای از احکام اسلامی سخن به میان آمده است که گویا بسیاری از آنها تابو و خرافه اند. اگر دقیقا مراد نویسنده مورد بازجویی قرار گیرد چه بسا مانند بسیاری از نوشته هایی از این دست، با تفسیری آمیخته با تبرئه همراه شود ولی به هر حال، خواننده حداقل چیزی که از مطالعه آن به دست می آورد این است که بسیاری از مسایل دینی تقدس بی مورد دارند؛ در اینجاست که در خطاب به نویسنده، به زبان امروزی باید پاسخ داد که این قرائت و روایتی است که شما از دستورات الهی ترسیم کرده اید.

در بخش دیگری از مقاله، نویسنده در مطالعه روند تابو به این نتیجه رسیده است که تابوها به صورت خرافه های جاهلانه درآمده بودند که تکیه بر آنها به توسعه جهل و خرافات دامن می زد و در موارد بسیاری مورد سوء استفاده افراد و طبقاتی قرار گرفته که قصد تحمیق و تسلط بر توده عوام را داشته اند. سپس می افزاید:

«به همین دلیل یکی از مهمترین وظایف و اولویتهای پیامبرانی که در جوامع مختلف ظهور می کرده اند مبارزه بی امان آنها با تابوهای حاکم بر آن جوامع بوده است.»(4)

سپس توضیح می دهد که حضرت ابراهیم علیه السلام و عیسی علیه السلام به در هم کوبیدن بت ها و تابوهای زمان خود اقدام کردند.

چنانکه ملاحظه می شود، در این عبارت مکتب انبیا به عنوان نقطه مقابل افکار خرافی معرفی شده و پیامبران بانیان اصلی تصحیح عقاید بشر دانسته شدند و حق هم همین است. اما آنچه سؤال برانگیز است توصیه نامناسبی است که نویسنده در آخر مقاله خود آورده است و آن این که احکام و آموزه های دینی را با عقل مدرن مطابقت دهیم تا آن را از خرافات بزداییم. بر فرض که برخی از افکار انحرافی و خرافی و به بیان خود نویسنده تابو در لابلای دین اسلامی و متدینان به آن رسوخ کرده باشد، آیا برای پیراستن آن، باید به مکتب اصیل و حق گرای انبیای عظام مراجعه کرد یا به عقل مدرن؟! عقل مدرنی که به عنوان یک واکنش افراطی در مقابل سوء عملکرد مسیحیتِ تحریف شده، مطرح گردید و خود را از مکتب انبیا مرخص اعلام کرده و زمینی می اندیشد چگونه می تواند محک مناسبی برای احکام دین آسمانی باشد؟ عقل مدرنی که به جریاناتی از قبیل اومانیسم و سکولاریسم و قداست زدایی و... انجامیده است و خود به عنوان یک تابو و بت ضخیمی مانع حقیقت یابی فطرت بشر گردیده است چگونه می تواند تعالیم اسلامی را معنا و تفسیر کند؟ مایه تعجب است که چرا نویسنده محترم به لازمه ذاتی سخن خود اصلاً نمی اندیشد. عرضه اسلام به عقل مدرن سکولار، تقدس زدا و متکبّر مساوی است با نفی دین و مرخص نمودن آن از صحنه اجتماع. در مرحله دوم همین نوشتار، این مطلب را بیشتر بسط می دهیم.

در ادامه مقاله، نویسنده توضیح می دهد که تابو و مسائلی از این دست، منحصر به اقوام بدوی و زمان های بسیار دور نبوده بلکه در زندگی امروز ما و جامعه ما در قرن بیست و یکم و قرن ارتباطات و کامپیوتر و اینترنت و ماهواره هم وجود دارد.(5)

ما با این بیان نویسنده کاملاً موافقیم؛ چون یک نمونه بارز تابوی مدرن همین عقل مدرن است که سایه سنگین آن بر ذهنیت بشر امروزی حاکم است و داعیه اصلاح حتی اموری را دارد که در تور آن نمی گنجد و بدین سان حجاب بزرگی برای معنویت انسان متجدد گردیده است. به هر حال، نگارنده تعجب می کند که در عصر ارتباطات و پیشرفت، هنوز تابوهایی از قبیل عقل مدرن یافت می شوند و برخی از نویسندگان که پیشنهاد و تجویز می کنند تمام معارف دینی مان را به این نوع عقل عرضه کنیم تا تابو زدایی شود، هیچ بعید نیست که مصداقی از طرفداران چنین تابوهای مدرن تلقی گردند.

نویسنده در اواخر مقاله با یک بیان مبالغه آمیز یک گزارش غیرواقع از جامعه ایران می دهد و در تمام زمینه ها، تابوهای فراوانی را بین عوام و تحصیل کردگان و نیز علمای مذهبی تشخیص داده است. از جمله ادعا می کند:

«در نگاه به جامعه ایران نیز آثار بسیاری از فرهنگ ناعقل گرایی و نگرش سحرآمیز و جادویی به جای مانده از تابوهای اقوام بدوی و ابتدایی و جوامع قبیله ای را مشاهده می کنیم که در تمام زمینه های اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و سیاسی نمونه های فراوانی از آنها را می توان ذکر کرد.»(6)

اما آنچه که باعث تأسف بیشتر و عمیق تر آن مقاله شده این است که:

«نه تنها در توده عوام ما و نه تنها در زمینه های فرهنگی، بلکه در زمینه های سیاسی و مذهبی و در بین روشنفکران و تحصیل کردگان و نیز در بین علمای مذهبی ما آثار بسیاری از اینگونه تابوها را می توان مشاهده کرد که با پایه های جوامع مدرن که همان عقلانیت انتقادی است در تضاد و تعارض ذاتی قرار دارد.»(7)

آنگاه توصیه مقاله برای حل مشکل این است که:

اگر ما بخواهیم در زمره جوامع پیشرفته و توسعه یافته قرار بگیریم، لازمه آن، تلاش در جهت شناخت هر چه بیشتر این تابوها و در نهایت، عقلانی کردن و خارج کردن آنها از حالت تابویی است.

خود نویسنده مراد خود را از عقلانی کردن چنین بیان می کند:

«در جوامع مدرن نگرش جادویی یا غیر عقلی بدوی جای خود را به عقلانیت مدرن سپرده است، عقلانیتی که پایه آن بر نقادی گذاشته شده و تمام تابوهای غیرعقلانی حاکم بر ذهنیت بشر را می شکند و در این مسیر هیچ حد و مرزی را نیز برای خود قائل نیست.»(8)

نویسنده به منظور این که مراد خود را و لو در لفّافه و کنایه روشنتر کند و وجود هر نوع قداست را در قاموس چنین عقلانیتی باطل اعلام کند می افزاید:

«قوام روشنفکری به عقلانیت است. روشنفکر، هم در مقام نظر و هم در مقام عمل ملتزم به لوازم عقلانیت است و عقلانیت با تعبد به کس یا کسان یا متن یا متون خاصی منافات دارد، چرا که لب و لباب عقلانیت مطالبه دلیل است و مطالبه دلیل با تعبّد ناهمسازند.»(9)

برای روشنتر شدن مراد نویسنده از عقل مدرن، به ذکر فقراتی از سخنان آقای اکبر گنجی(10) که خود نویسنده نیز به بخشی از سخنان او توسل جست می پردازیم تا بدین وسیله، تعارض این عقل با ماهیت ادیان آسمانی اصیل، روشن گردد.

«چیزی که گوهر مدرنیته را تشکیل می دهد، یک نوع خاصی از عقلانیت است که به آن عقلانیت انتقادی می گویند. البته دوران سنّت هم مبتنی بر عقلانیت است، ولی عقلانیت آن دو تفاوت گوهری با یکدیگر دارند. حداکثر کاری که از عقلانیت سنّتی بر می آید، عقل تفسیری است. فیلسوفانی که در دوران سنّت بودند حداکثر با عقل خودشان جهان را تفسیر می کردند؛ اما در دوران مدرن، صحبت بر سر تغییر است و این عقل «خود بنیاد» می خواهد در کل نظام عالم تغییر ایجاد کند...»(11)

همچنان که این عبارت اشاره می کند چنین عقلی (reason) در صدد تغییر و تبیین همه چیز برآمده است و به تدریج جای عقل متافیزیکی (intelectual) را اشغال می کند؛ و به موازات این تحول، دین که بسیاری از مؤلّفه های آن، پشتوانه های متافیزیکی می طلبد به تدریج از صحنه کنار زده می شود. چنان که یکی از محققین خارجی می نویسد:

«جامعه صنعتی، دین و علم را در دو کشوِ جداگانه در قفسه های برّاق پرونده هایش قرار داد؛ اما در جریان مرتب کردن پرونده های دفتر، متافیزیک به درون سطل آشغال افکنده شد.»(12)

آقای گنجی در بخش دیگری از سخنرانی، ویژگی اصلی عقل مدرن را بیان می کند و اندیشه سکولاریستی را به عنوان یک «تواضع» و طبعا «نقطه قوت» این عقل تلقی نموده و می گوید:

«در دوران مدرن، بویژه بعد از کانت، گفته شد که اساسا اثبات اعتقادات در حوزه عقل معنی ندارد و در هیچ حوزه ای از اعتقادات اثبات نداریم. این نکته طبعا به موضع دین هم سرایت کرد و امروز یکی از ادعاهای روشن فکری دینی [ که خود وی نیز چندان با این ادعا مخالف نیست] این است که هیچ گزاره ای از گزاره های دینی در حوزه اعتقادات اثبات پذیر نیستند. عقل مدرن خیلی تواضع دارد، بر عکسِ آن چیزی که در جامعه ما تبلیغ می شود که این عقل خود بنیاد، نفس اماره است. ببینیم گوهر دین چه بوده است؟ در این پروژه جدید گفته می شود که دین را خدا فرستاده و ذات دین برای عبودیت و بندگی است و این دین جنبه های اجتماعی ندارد. در این پروژه جدید، کلیه ابعاد سیاسی و اجتماعی دین کنار گذاشته می شود و نفی می شود و گفته می شود که دین اصلاً برای حکومت نیامده است، بلکه آمده است تا بین انسان و خدا، رابطه برقرار شود. بدین ترتیب دین وارد حوزه خصوصی می شود. در دوران مدرن که عقل از شرع و دین استقلال پیدا می کند، نهادهای اجتماعی عقل بنیاد از نهادهای دین بنیاد، تمیز پیدا می کند و نهادهای سکولاریستی ایجاد می شود. لذا در پروژه جدید یکی از اجزای لازم و ثابت روشن فکری دینی، سکولاریسم است. سکولاریسم به معنای تفکیک نهاد دولت از نهاد دین است؛ یعنی این دو از همدیگر جدا می شوند...»(13)

بدین ترتیب ملاحظه می شود نویسنده که خود چه بسا از روشنفکران و تحصیل کردگان باشد خویش را در یک برداشت تابو زده قرار داده است و خود، مصداقی از سخنان خود قرار گرفته است؛ چه، این که خواننده حق دارد از او بپرسد: اگر هیچ حد و مرز و قداستی نباید قائل شد چرا خود شما تابو و تابلوی عقلانیت مدرن را علم کرده اید و همه چیز را به پیروی از آن فرا می خوانید؟!

مقاله مذکور، در نهایت به عنوان نمونه بعضی از تابوهای فرهنگی و سیاسی و مذهبی را بر می شمارد و مدعی است:

در زمینه فرهنگی مسائلی از قبیل روابط جنسی و روابط دختران و پسران و مشکلات مربوط به آنها تابو است و هیچ کس نمی تواند درباره آنها بحث کند.

در زمینه سیاسی، انقلاب ایران را کسی نمی تواند نقد کند؛ رژیم گذشته نیز تابو قرار داده شده به طوری که هر کس درباره آن سخن می گوید باید حتما به بدگویی از آن بپردازد، گویی هیچ نقطه مثبتی در آن رژیم وجود نداشته است؛ همچنین مسائلی چون برقراری روابط و حتی مذاکره با آمریکا یا تحلیل هشت سال جنگ ایران و عراق و عواقب آن یا قانون اساسی بخصوص بعضی از اصول آن مثل ولایت مطلقه فقیه یا بحث در مورد نظرات و افکار و اندیشه های امام خمینی رحمه الله همگی در هاله ای از تقدس یا تکفیر پوشیده شده؛ به طوری که راه هر گونه بحث عقلانی و منطقی در مورد آنها مسدود شده است.

در زمینه مسایل مذهبی متأسفانه در عمل، هرگونه بحث یا حتی سؤال در زمینه هایی بسیار پایین تر از اصول دین مثل معجزه، عصمت و امام زمان که هیچ کدام جزء ضروریات دین محسوب نمی شود و حتی بعضی از احکام مثل حکم قصاص یا حکم مرتد یا احکام مربوط به سنگسار زانی یا شلاق یا دیه و غیره، همگی به گونه ای برخورد می شود که گویی تابویی است که نه تنها نباید آن را نقض کرد(14) بلکه حتی نباید به آن نزدیک شد و باید همه را در بست و بی چون و چرا پذیرفت، در غیر این صورت تحت عنوان توهین به مقدسات و ارزشها، کسی را که جرأت بحث در این زمینه را به خود داده است مورد تکفیر قرار می دهند.(15)

در نهایت، نویسنده به شکل موجبه کلیه به نفی هر گونه قداست، خط قرمز، حریم و... می پردازد و این امور را به طور مطلق منفی معرفی کرده، مایه عقب ماندگی از جهان مدرن اعلام می کند و می نویسد:

«... ولی باید بدانیم که اگر در دنیای مدرن و پیشرفته امروزی که اصل و اساس آن بر پایه عقلانیت انتقادی نهاده شده و از دنیای قدیم که مملوّ از اسطوره ها و افسانه ها و سحر و جادو بوده، فاصله گرفته و بنیان آن به طور کلی از اساس متفاوت شده بخواهیم مسائلی از این دست را در حیطه ممنوعه نگه داریم و از دسترس بحث و نقد و تبادل نظر دور نگه داریم نمی توانیم به جایگاهی شایسته و برازنده جامعه خود در بین ملل پیشرفته جهان امروز دست پیدا کنیم.»(16)

چقدر خوب می شد که نویسنده در شمارش تابوها، تابوی دیگری را نیز به لیست خود می افزود و توضیح می داد که یکی از دیگر تابوها، عقلانیت مدرن است که برخی آن را داروی شفابخش تمام دردها می دانند و به همه سفارش می کنند که از کاروان مدرنیته عقب نمانند.

از ظاهر و باطن عبارات نقل شده در بالا، چنین بر می آید که روشنفکران باید معارف و احکام اسلامی را در درجه اول، تابوزدایی [تقدس زدایی به تفسیر نگارنده] کنند و آنگاه عقل مدرن را فرا روی خود قرار دهند و صحّت و سقم دین آسمانی اسلام را بر اساس آن تشخیص دهند و تعالی آن را تعدیل کنند. اما باید گفت با سابقه ای که از این روشنفکران و از این نوع عقل سراغ داریم، خوف آن داریم که به دامن جامعه سکولار بغلطیم. داستان این عقل مدرن، داستان چوپان دروغگوست. همین جریان تجدد و مدرنیته که میوه یا ریشه نامبارک همان عقل است قبلاً معامله بدی با ادیان آسمانی کرده است. سوء عملکرد کلیساییان و نقاط ضعفهای فراوان دیگری از لحاظ متون دینی و متولیان دنیاپرست و جزمگرای مسیحی باعث شده است که جریان مدرنیته و عقل مدرن که ابتدا در صدد کشف حقیقت بود و به عقلانی کردن دین مشغول شده بود به نفی دین، جدایی دین از سیاست و... کشانده شود. بنابراین، سابقه عقل مدرن و اومانیسم به اندازه کافی خراب است که از اظهار نظر در باب امور دینی خلع ید شود. ناگفته پیداست که محصول بشر دنیوی نمی تواند آموزه های آسمانی را ارزیابی کند.

نویسنده با گزارش غیرواقعی درباره جامعه، خود را در برابر یک قیاس دو وجهی می یابد که گریز از آن چندان آسان نیست: اگر نقد و بحث به معنای علمی و تخصصی آن مراد باشد راه چنین نقدی بر اهل فن بسته نبوده و نیست. این همه سمینارها، مناظره های علمی، مقالات و کتب و نشریات انتقادی، همایشها و بحثهای آزاد را چگونه می توان نادیده گرفت و مدعی شد «هر گونه سؤال و بحث در مورد این امور» ممنوع اعلام شده است؟! بنابراین، ما با یک گزارش و ادعای بی اساس مواجهیم که هیچ استدلالی برای اثبات آن اقامه نشده است و به همین دلیل مقاله مذکور به همان معنایی که خودش از عقلانیت می فهمد عقلانی نیست و در بوته نقد تاب نمی آورد. به همین جهت برای نقض و خنثی سازی آن ادعا فقط کافی است مواردی از وقوع آن بحثها و نقدها در جامعه، ملاحظه شود و با ادعای وقوع، ادعای عدم وقوع خنثی گردد. حتی خود این مقاله می تواند مصداق وقوع چنین نقدهایی به شمار آید؛ به عبارت دیگر، نویسنده این مقاله با وجود آن که از اعتبار علمی و یا سیاسی چندانی برخوردار نیست به خود جرأت داده است تا بسیاری از ارزشهای اعتقادی و سیاسی را صریحا و یا تلویحا مورد نقد قرار دهد و در عین حال ادعا می کند که کسی جرأت نزدیک شدن به آنها را ندارد! حتی در جوامع مدرن نیز بعید است که یک نویسنده غیرمشهور به خود جرأت دهد تمام ارزشهای اعتقادی و سیاسی جامعه را یکباره مورد انتقاد قرار دهد. کافی است برای اثبات این ادعا به مقاله ای که از آقای دکتر سروش در همان ماهنامه آفتاب (ش 24 و 25)(17) به چاپ رسیده است مراجعه گردد تا دریافته شود که تابو به معنای مورد نظر نویسنده، حتی در دنیای مدرن امروزی که با عقلانیت مدرن اداره می شود، نیز وجود دارد. به عنوان نمونه بر اساس تحلیل دکتر سروش، هم اکنون در غرب، رسانه های گروهی، یکی از مهمترین تابوهای دنیای مدرن هستند که افکار عمومی جامعه را به هر سویی که خود می خواهند سوق می دهند. آیا با وجود این می توان ادعا نمود که در خودِ کشورهای مدرن، عقل مدرن حاکم است؟! آقای دکتر سروش در این باره می گوید:

«مثلاً همین کشور آمریکا درست است که مدعی لیبرال دموکراسی است و... ولی وقتی که به عمل و به آن ساختار شکل گرفته در این کشور نگاه می کنید، می بینید که ماجرا چنین نیست؛ یعنی همه خود را موظف می کنند مبادا حرفی از دهانشان درآید یا سخنی از قلمشان تراوش کند که شغلشان یا آزادی و احترامشان را از دست بدهند. در همین آمریکا اگر کسی بخواهد بیش از حد درباره اسرائیل صحبت کند و با این قبیل مسائل کلنجار برود خود را با خطر جدی روبرو کرده است. از مردم عادی که بگذریم حتی دانشگاهیان هم که در ظاهر و در فرض، کارشان اظهار نظر در این قبیل مسائل است، کم و بیش در محدوده مواضع رسمی حرکت می کنند و پای خود را چندان از خطوط قرمز بیرون نمی نهند.(18) بنابراین، حتی نقد اسرائیل در بسیاری از کشورهای مدرن یک تابوست.

هرچند که در نقض مدعای مقاله، می توان به ذکر این موارد اکتفا کرد اما بر خلاف روش آن مقاله که هیچ استدلال جدّی برای ادعای خود ندارد ما در طی این نوشتار استدلالهای قابل توجهی در ردّ مدعای او اقامه کردیم.

اما اگر نقد به معنای دیگری، مراد نویسنده باشد؛ مثلاً نقد به معنای قداست زدایی، عرفی سازی و حتی ابطال جنبه های فرا عقلی دین باشد، نویسنده ما را به داشتن یک جامعه سکولار که رهیافت اصلی عقلانیت مدرن است فرا خوانده است! و این درخواست خود را به صورت کنایه و در لفّافه بیان نموده است.

نکته قابل توجه این که در سراسر مقاله مذکور ردّ پای نظریه ماکس وبر مبنی بر «افسون زدایی»(19) و عقلانی و عرفی نمودن دین و احکام دینی به چشم می خورد که در این مقاله به منظور قداست زدایی از تعالیم اسلام مطرح شده است. به نظر می رسد خلط بزرگی بین اسلام و مسیحیتِ تحریف شده، نویسنده را به این مغالطه کشانده است. نظریه آن جامعه شناس و دیگر افرادی که در طی مقاله از آنها اسم برده شد مثل زیگموند فروید، جان ناس و... شاید در جای خود درباره قبایل بدوی و ساکنان جزیره «تیمور» یا در بین «مائوری ها» و یا احیانا در مورد مسیحیت قرون وسطی که به دست افرادی با تزریق افسانه هایی که خلاف عقل است تحریف شده است، صادق در آید اما تطبیق آن بر آموزه ها و احکام اجتماعی، سیاسی و مذهبی دین پویا و فطرت پسندی مانند اسلام از اساس خطاست.

مرحله دوم

چنان که وعده دادیم، شایسته است در این قسمت از نوشتار، آن الگوی تجویز شده از سوی نویسنده؛ یعنی عقلانیت مدرن را بیشتر بشکافیم و ماهیت، خصایص و شناسنامه آن را بررسی کنیم تا معلوم شود آیا لیاقت و صلاحیت آن را دارد که به عنوان محک و معیار تمام عیار آموزه های اسلامی قرار گیرد یا خیر؟

شاید خواننده محترم انتظار داشته باشد که در این مرحله تمام ویژگیها و بستر و مبانی تاریخی جریانهایی مثل رنسانس، تجدد، تجددگرایی که به نحوی معرف همان روند عقلانیت می باشند، به نحو کامل تشریح شوند اما علی رغم مفید بودن این کار، با وجود منابع فراوانی که خصوصا در دهه های اخیر در این باره فراهم شده است تا حدی ما را از تکرار آن مطالب بی نیاز می کند. بنابراین، چون بحث اصلی ما رابطه دین با عقلانیت مدرن است، سعی بر این داریم که به اجمال سیر عقل را مورد مطالعه قرار دهیم و در هر یک از اطوار آن ویژگیها، لوازم و پدیده های فکری و مذهبی ناشی از آن را مطرح کنیم تا معلوم شود که آیا جایگاه و نقشی که در دوران تجدد برای آن تعیین شده، سنخیتی با تعالیم و ادیان آسمانی دارد یا خیر؟

عقل مدرنی که مورد بحث ماست در عصر روشنگری(20) قرن هیجدهم شکل گرفته است. از نظر کانت، روشنگری عبارت است از: «شهامت در به کارگیری فهم بدون راهنمایی دیگران و در آمدن از عدم بلوغ خود خواسته.»(21)

این جریان عقل گرایی با خوشبینی خاصی نسبت به تحقیقات و کشفیات علمی که می رفت تا طبیعت را بیش از پیش در تسخیر خویش در آورد داعیه آن داشت که با کنار زدن عوامل غیرعقلانی اعم از سنت و ایمان و خرافات و راز و رمزها یک نظام اجتماعی ایده آل و هماهنگ را برای سعادت نوع بشر فراهم آورد. این رویکرد از یک سوی بر نگاه سود گروی و پراگماتیستی و محاسبات مادی برای رفاه دنیوی تکیه می کرد و از سوی دیگر با هدف قرار دادن مرجعیت سنّتی و جمودگرایی و خرافه پرستی به نقد عقلانی حقانیت مسیحیت می پرداخت. در این نوع عقلانیت، دیگر آن خدای مهربان دکارتی و ایمان آنسلم و آگوستین، نه تنها حضور جدی ندارد و مقدمه فهم حقایق نیست، که اختلال نیز ایجاد می کند. به علاوه، در مقایسه با عقل گرایی نوع دکارتی، خیلی تجربه گراتر است و آن تقابلی که بین تجربه با عقل برقرار بود، در این جا رنگ باخته است.(22) تجددگرایی(23) که در مجموع به عنوان یک جهان بینی مطرح شد در صدد برآمد تا با عقلانیت خاص خود، دین مسیحی را مورد پژوهش قرار دهد. در قرن نوزدهم فیلسوفانی چون استراوس(24) آلمانی، ارنست رنان(25) فرانسوی و همفکرانش در سایر کشورهای اروپایی، با همین رهیافت درصدد برآمدند تا دین مسیحی را بر اساس روح علم و فلسفه معاصر تفسیر کنند و متون مقدس را بدون توسل و حتی رد مسائل ماورا الطبیعه، عقلانیت ببخشند. این فرایند که به منظور آشتی دادن ایمان و عقل صورت می گرفت در همسو سازی عناصر متعالی و نامحسوس متون مقدس با نظریات جدید چندان توفیقی نیافت و در نهایت، در اثر بروز برخی ناسازگاریها و تناقضها که با وجود بعضی خرافات راه یافته در متون مقدس، امری طبیعی بود، کلیسا بر علیه تجددگرایی برآشفت و در سال 1910 روحانیون همگی به فتوای پاپ، سوگندی بر علیه تجددگرایی یاد کردند که حاوی 65 گزاره در محکومیت آرای این جنبش بود.(26)

بنابراین، در قرن هیجدهم که عصر عقل(27) نیز نام گرفته است رهیافت خاصی نسبت به طبیعت، خدا و انسان حاکم بود. عقل مدرن که فرآورده علم قرن هفدهم است(28) در مطالعه طبیعت دنباله رو نیوتن است که طبق رأی او خدا بعد از خلقت این عالم، مأموریت سیر و تکامل آن را به قوانین طبیعی از قبیل قوانین حرکت و جاذبه واگذار کرده است. جهان که بسان ساعتی کوک شده است خواه ناخواه پیش می رود و بدین ترتیب، حضور خدا در مراحل و تطورات طبیعت چندان ضرورتی ندارد. البته به سختی می توان ادعا کرد نیوتن که خود یک مسیحی متواضعی بود نسبت به نتایج کلامی یافته های علمی خود خرسند بوده باشد. لاپلاس (17491827) در مطالعات و اعلام نتایج پژوهشهای نجومی خود، جایی برای خدا نگذاشت و تصریح کرد که در تبیین تحولات نجومی در منظومه شمسی، به فرضیه خدا نیازی ندارد.(29) اغراق نیست اگر معتقد شویم که این روند علوم تجربی، گامهای اولیه را به سوی سکولاریسم برداشته است؛ دنیوی کردن(30) (دین زداییِ) معرفت علمی و معارف دیگر، به این معنا بود که مفاهیم کلامی (الهیاتی)، با هر نقشی که در سایر حوزه ها دارند، باید از حوزه شناخت جهان، کنار گذاشته شوند.(31)

در عصر جدید که پرورشگاه عقل مدرن است، بحثهای الهیات نیز همانند دیگر عرصه های علمی، رنگ جدیدی به خود گرفت و روند علم تجربی، کفایت نسبی عقل بشری را مورد تأیید قرار می داد. بر اساس تحقیقات نیوتن و لاپلاس خدا بسان مهندسی محسوب می شد که ماشین جهان را به راه انداخته و آن را به امان خود رها کرده است؛ این خدا دیگر آن جذابیت خدای سنتی را ندارد و به منظور نیایش و ارتباط، چنگی به دل نمی زند. واقعیت امر این است که این عقل جدید همانگونه که با تکیه بر روش تجربه و استقرا با پیشرفتهای علمی توانسته است برخی از رازها را بگشاید اکنون وسوسه شده است که همه امور را به عنوان متعلق شناسایی (اُبژه) خود، مورد بررسی قرار دهد. خدا و دیگر آموزه های سنّت نیز، باید با تکیه بر همان روشهای علمی رایج، مورد تجدید نظر قرار گیرند!

«خداپرستان طبیعی [= دئیستها] معجزات را به عنوان خرافات بدوی تخطئه می کردند و نمونه هایی از بیدادگری و بی اخلاقی از روایات و حکایات مقدس بیرون می کشیدند. اصول و عقاید و شعائر دینی، به این بهانه که با روحیه جدید نمی خواند، مشکوک و بی اعتبار شمرده می شد.»(32)

عقل انسانِ این دوره، که در اثر پیشرفتهای مادی و علمی، خوشبینی خاصی به تواناییهای خویش داشت، تصور می کرد که با توسعه کارکردهای علم زده خود به تمام عرصه ها، خواهد توانست تمام مشکلات اجتماعی را حل نمایند. مسأله تساهل و آزادی دینی تنها گزینه ای بود که خود اهل دین به منظور چاره اندیشی تعارضات دینی از آن استقبال می کردند.(33)

واقعیت امر این است که عقل به عنوان بزرگترین عطیّه و نعمت خدادادی، خود به خود هیچگاه مذموم و مایه گمراهی نیست. از زمانی که بشر حیات عقلی پیدا کرد به مطالعه پدیده های هستی پرداخته است. در دوران یونان باستان، سقراط، افلاطون و ارسطو به برکت همین مرکب رهوار تا دل حقایق هستی سفر کردند. اما نکته ای که باید بر آن تأکید نمود این است که در این دوران فکری، عقل تنها ابزار شناخت و سقف معرفت، اعلام نمی شد بلکه همواره یک سهمی برای امور فرا عقلی حفظ می شد و بشر خاضعانه منزل به منزل حقیقت را تعقیب می کرد. در دوران قرون وسطی صرف نظر از نقاط ضعف عمده مسیحیت از لحاظ نارسایی و عدم اصالت متون یا سوء عملکرد متولیان دینی آن و... در موضع گیری بشر درباره برد مفید عقل مبالغه نمی شد. متکلمان معروف مسیحی شعارشان این بود که «ایمان می آورم تا بفهمم»(34)؛ یعنی عقل در کنار سنّت تکمیل می شود و وحی پشتوانه معارف بشر است.(35) این جمله که بارها از زبان آنسلم و آگوستین تکرار شده است بیان می کند که عقل کاملاً فرع برای مان و کاربرد احتمالی آن منوط به قبول تقدم محض وحی می باشد؛ تا خداوند به انسان ایمان عنایت نکند، هیچ چیز قابل فهم نخواهد بود.(36) اما این رویکرد نسبت به عقل، در دوران تجدد، کاملاً رنگ باخته است. به تدریج در اثر عوامل متعددی، داد و ستدهای متقابل بین عقل و دین به سردی گرایید. برخی از عملکردهای کلیسا به عنوان نماد دین موجبات به حاشیه راندن دین را فراهم کرد و به موازات آن، عقلی که از علم جدید و کشفیات آن خط می گرفت عهده دار تأمین سعادت و مشکلات بشر گردید. پاره ای از عملکردها و ویژگیهای متولیان دین مسیحیت که به چنین جریان و رویکرد به عقل، کمک کرد عبارتند از:

1 جزمگرایی آبای کلیسا؛ متولیان دین مسیحیت که خود را مصون از خطا معرفی می کردند جزم اندیشی را از دایره مذهب به حوزه هستی شناسی نیز تعمیم دادند و دانشمندان و متفکران مجبور می شدند که فقط باید از پنجره کلیسا به حقایق هستی بنگرند و از واحدهای تعریف شده کلیسا تخطی مجاز نیست. از سوی دیگر، تفسیر متون حق انحصاری روحانیون کلیساست و نظریه های علمی و تطورپذیر بشر به ناچار به نحوی باید با متون موجود توجیه می شدند؛ انزوای دین و جداسازی حساب دانش با دین از سوی دانشمندان، معلول همین رویکرد مضیّق کلیسا بود.

2 عدم دسترسی به متن وحی؛ ظهور دهها انجیل که حاصل تراوشات فکری برخی از مسیحیان بود و آمیختگی آن متون به عقاید خرافه آمیز از قبیل تثلیث، گناه ساری آدم در تمام اولادش و... به نوبه خود به تضعیف اعتبار و مرجعیت کلیسا و در نهایت ظهور تفکر سکولاریستی دامن زد.

3 کلیسا خود را در مسند خدا قرار داد و به بخشایش گناه بندگان و فروش بهشت می پرداخت.

4 پدیده تفتیش عقاید و اعمال خشونت حاصل از آن، تقابل دین با آزادیهای مشروع را موجب گردید.

5 جنبش اصلاح مذهبی توسط مارتین لوتر آلمانی (14831546) که خود یک مسیحی بود و دکترین های عمده کلیسا را به چالش کشاند و تفاسیر متون را توسط متولیان آن، زیر سؤال برد. اندکی قبل از او ماکیاول هم بر لزوم جداسازی مذهب از سیاست کلیسا تأکید کرده بود و رضایت خدا را در رضایت بندگان نیز قابل حصول دانست.

آنگاه که از ردّ عقلانیت مدرن سخن می گوییم، آن نوع عقل گرایی که در بحثهای معرفت شناسی دکارت، لایب نیتس و اسپینوزا مورد بحث قرار گرفت و تأکید اصلی آن بر وجود تصورات فطری در نهاد آدمی بود، در اینجا مد نظر نیست. هر چند که دکارت با این آموزه خود که عقل در همه انسانها مساوی تقسیم شده است و تفاوتها را باید در نحوه به کارگیری و روش استفاده از آن جستجو کرد،(37) به تقویت و حسن اعتماد به عقل و طبعا به بلندپروازیهای آن کمک شایانی کرد ولی در مقایسه با عقل قرون وسطایی تغییر بسیار نامحسوسی را در رویکرد او به عقل مشاهده می کنیم، مراد من از عقل قرون وسطایی عقلی است که ایمان را به عنوان پشتوانه خود به رسمیت می شناسد. این عقل هنوز به توان خود در درک گزاره ها و آموزه های متافیزیکی و نامحسوسِ دین، اعتقاد دارد اما به مرور زمان در فلسفه های هیوم و کانت جای آن را خالی می یابیم و کانت اعلام می کند که با عقل فلسفی نمی توانیم در کنه اشیا نفوذ کنیم بلکه باید به ظواهر و پدیدارها بسنده کنیم. ملاحظه می شود آن عقل مغروری که به قول دکارت در همه انسانها یکسان است و با اتخاذ روش صحیح می توانیم همه مجهولات را با آن کشف کنیم و همین آموزه، مایه پیشرفت علم و تکنولوژی و صنعت و رفاه دنیوی بشر گردیده بود، اکنون در فلسفه کانت؛ همین عقل، مجبور است بی کفایتی و تواضع خود را در برابر امور متافیزیکی و نامحسوس اعلام کند. هستی شناسی ناقص و نارسا و در عین حال، جزم اندیش این عقل سهم خدا و دین را در زندگی بشر به حداقل رساند و به جای این که به مطالعه مجدد درباره اصالت دین و جایگاه آن بیندیشد و پیرایه ها و خرافات وارده در آن را بزداید، به جدایی تدریجی از دین و در نهایت بی نیازی از آن سوق پیدا کرد. این عقل جزئی که توجه به مبدأ و معاد را یک تابو قرار داده و خود را در فهم و کشف حقایق این جهانی مشغول کرده است با دین که قوامش بر وحی و شهود است و با راز و رمز و اسرار قدسی همراه می باشد چگونه قابل جمع است؟! یکی از معانی عمده عقلانیت در حوزه باورها این است که یک باور باید با تمام باورهای دیگر سازگار درآید؛ تنها در این صورت است که آن اعتقاد را عقلانی می دانیم.(38) اما صرف نظر از این که چنین عقلانیتی به صورت مطلق در مورد همه باورها امکان پذیر است یا نه، خود عقلانیت مدرن دست کم از یک تناقض آشکار مصون نمانده است: دو مؤلفه ناسازگار که در آن به چشم می خورد این است که از یک سوی داعیه آن داشت که سعادت، امنیت و آرامش بشر را فراهم کند؛ از سوی دیگر مهمترین ساحت وجودی انسان؛ یعنی روح، معنویت و دین را مورد بی توجهی قرار داده و از نقش دین در نهادهای اجتماعی طفره رفته است. بنابراین، تنها چیزی که از آن ساخته است نگاه ابزاری به همه چیز حتی به دین است. در این صورت آن عناصر نامحسوس و فرا عقلی موجود در دین، به هر زحمتی که شده یا باید به اموری دنیوی تأویل و تحویل شوند و یا با منّت نهادن بر سر دین، به عنوان ابزار و وسیله ای برای وحدتهای اجتماعی و عدم رواج خشونت پذیرفته شوند و در غیر این صورت به عنوان امور خرافی زدوده شوند. بنابراین، عقل بشری معیار همه چیز قرار داده شد و بدین ترتیب تمام پدیده های مخالف با دین در اثر همین موضع گیری و طرز نگاه به جایگاه عقل شکل گرفته اند؛ برخی از آن پدیده ها عبارتند از اندیشه سکولاریستی، اومانیسم، علم زدگی و لیبرالیسم و فردگرایی و...

تفکر سکولاریستی که حداقل پیامد عقلانیت مدرن بود، به هیچ وجه نتوانست حس معنویت انسان را پاسخگو باشد و حضور معنویت در آن صفر است؛ چنین جریانی با خنثی سازی دین مسیحیت، چیز دیگری جای آن ننشاند و همواره به رفاه و آسایش و استخدام طبیعت در همین دنیا پرداخت و به علت محروم کردن خود از معنویت، خودش بارها رفاه نسبی ایجاد شده را از بین برد و تکنولوژی خود را در ایجاد رعب و ناامنی به کار گرفت (جنگهای جهانی و...). از این رو، این سؤال تعجب آمیز بار دیگر رخ می نماید که چگونه می توانیم احکام و معارف دینی خود را با الگویی بسنجیم که بر طبل بی دینی می کوبد؟! صحت و سقم وجود آب را چگونه ممکن است با سراب تعیین کرد؟ اگر قرار باشد که اسلام را با ضد اسلام هماهنگ کنیم دقیقا به معنای نفی اسلام و روی آوردن به جامعه سکولار است.

مرحله سوم

با توضیحاتی که تاکنون آمده است، جا دارد خواننده محترم، با تعجب از خود بپرسد: واقعا کدام وجه شَبَه میان اسلام و عقلانیت مدرن وجود دارد که لزوم مقایسه و همردیف ساختن آن دو، حتی تصحیح! اسلام را به دنبال داشته باشد؟! عقلانیت مدرن با مؤلفه های خاص خود، عملکردی با معنویت انسان داشته است که دیگر از حد نصاب شرایط الگودهی ساقط است و در امر نقد احکام اسلامی کاملاً از حیّز انتفاع خارج شده و در اثر عجز از تحقق بلند پروازیهای خود، سست شده است. واقعیت امر این است که دین اسلام با آیین تحریف شده مسیحیت یک کاسه شده و در اثر درک نارسا از ماهیت دین مبین اسلام و با سطحی اندیشی، قاعده «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» به آن تسرّی یافته است.

بنابراین اگر نویسنده درد دین دارد در نهایت باید اکنون که به ادعای او عملکرد برخی دینداران عوام یا تحصیل کرده منجر به خرافی شدن برخی از احکام شده است، از علمای اهل فن دعوت کند که بر حسب اصول و مبانی اسلام به خرافه زدایی بپردازند نه اینکه با تقلید و الگوگیری از فرهنگ بیگانه غرب، اصل دین را سست و تخریب نماییم؛ این توصیه او حکایت از یک نوع سطحی اندیشی است چنان که به صراحت در مقاله مذکور آمده است مسأله تعبّد و تقدس به نحو موجبه کلیه ردّ شده است پس تعبّدی که در جزئیات و فروعات فقهی جایز است و در یک مرحله بعد از اثبات تحقیقی اصول و مبانی اسلامی آمده است و پشتوانه عقلی دارد چه می شود؟

در زمینه نقد احکام الهی و معرفت دینی این نکته از سوی نویسنده مورد توجه قرار نگرفته است که وی در مقام معرفت شناس است و نباید خلط مقام کند. توضیح، این که ادلّه بسیاری یا همه این احکام الهی برای اهل فن روشن و قابل نقد و بررسی توسط اهل فن دیگری است اما کسی که در مقام یک معرفت شناس قرار دارد نباید دخالت کند که آیا اینها مطابق با واقع هستند یا نه؟(39)

در خصوص عقلانیت اسلامی چند نکته را باید مد نظر داشته باشیم:

1 عقلانیت اسلامی هیچگاه خود را در تور مفاهیم صرف و عقل ابزاری اسیر نمی کند و همواره وحی و سنت را مکمّل خود می داند و جای شهود را اشغال نمی کند.

2 این نوع عقلانیت توجه به مبدأ و معاد را نه تنها در حاشیه زندگی قرار نمی دهد بلکه وظیفه اصلی را در شناخت تکالیف الهی و عمل به آن می داند و تمام مراحل زندگی این جهان را مقدمه ای برای آخرت می شناسد.

3 افقهای فکری در عقلانیت اسلامی گسترده است؛ چنین نیست که در جستجوی حقایق، آنچه را که دست نیافت، حکم به عدم وجود آن کند.

4 قداست در جای خود باقی است و سؤال اعتراض آمیز به خدا و تعالیم الهی جایی ندارد. علت این امر آن است که در خداوند عیبی وجود ندارد تا نقد و اعتراض شود؛ به اصطلاح اهل منطق، سالبه به انتفای موضوع است.

 


1 دانشجوی دکتری فلسفه، محقق و نویسنده.

2 محسن صالحی، تابو و عقلانیت مدرن، آفتاب، ش 15، اردیبهشت 1381، ص 58.

3 همان، ص 59.

4 همان، ص 59.

5 همان، ص 60.

6 همان، ص 61.

7 همان.

8 همان، ص 60.

9 همان.

10 این سخنرانی در سال 1377 و در اردوی دفتر تحکیم وحدت انجام شده است. متن این سخنرانی در «بازتاب اندیشه» شماره 38، ص 112 تا ص 116 آمده است.

11 محسن صالحی، پیشین.

12 هورکهایمر، ماکس، عقل علیه عقل: ملاحظاتی در باب روشنگری، ترجمه یوسف اباذری و مراد فرهادپور، ارغنون، ش 15، ص 173.

13 همان سخنرانی.

14 گویا نویسنده انتظار دارد احکام اسلامی به سادگی نقض شوند و هیچ اعتراضی صورت نگیرد.

15 محسن صالحی، پیشین، ص 61.

16 همان.

17 ر.ک.: عبدالکریم سروش، آزادی بیان حق اظهار نظر و آزادی عقیده (این مقاله متن سخنرانی دکتر سروش است که در تاریخ 21/8/81 در آمریکای مدرن! ایراد شده است.) ماهنامه آفتاب، ش 24 و 25، فروردین و اردیبهشت 82.

18 عبدالکریم سروش، پیشین، ش 24، ص 66.

19. Disenchantment.

20- Enlightenment.

21- H.In Reiss, Kants Political Writtings, combridge university press, 1977, PP. 33-41.

22- CF. Bernard wiliams, Rationalism, in the encyclopedia of philosophy, ed.by Paul Edwards, New York and london, 1972. vol. 7. P.69.

23- Modernism.

24- D.F.Strauss.

25- Ernest Renan.

26 این سوگندنامه به Sacrorum Antistitum معروف است. بعد از این جریان، تجددگرایی پایان نیافت بلکه به صورتهای دیگری پایدار ماند.

CF. Colin smith, Modernism, ed,by Paul Edwards, NewYork and London, 1972, Vol. 5. P.359.

27- Age of reason.

28 والترترنر استیس، الدین و العقل الحدیث، ترجمه امام عبدالفتاح امام، مکتبة مدبولی، 1998، ص 70.

29 همان، ص 109؛ ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، 1374، ص 72.

30- Secularization.

31 ایان باربور، پیشین، ص 73.

32 همان، ص 77.

33 ر.ک.: همان، ص 80.

34- Credo ut intelligam.

35- CF. Copleston, A History of philosophy, V.2 , P. 46.

36 ر.ک.: کریم مجتهدی، فلسفه در قرون وسطی (مجموعه مقالات)، امیرکبیر، تهران، 1375، ص 238.

37- Descartes, The Philosophical worksand G.R.T. Ross, Combridge Press. V.I, P. 210. , ed. by Elizabeth S. Halden university

38- CF. christopher Cherniak, Rational Beliefs, in Routledge Encyclopedia of philosophy. V, 8. Led. Edward Craig, London and NewYork, 1998, P. 61.

39 ر.ک.: عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر اسراء، قم، 1378، ص 343.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان