بنیادپژوهشهای اسلامی، گروه تراجم و انساب
بصره یکی از اولین مناطقی است که اعراب مسلمان برای سکونت انتخاب کردند. بنای آن در سال 14ق عهد خلافت عمر بن خطاب به دست عتبة بن غزوان مازنی (متوفی 16ق / 637م) گذاشته شد(1). این شهر که در ابتدا به صورت پنج یا هفت دهکده جدا از هم بود، در جنوب بین النهرین، نزدیک شهر باستانی خریبه واقع شده بود(2).
بصره نیز مانند کوفه ابتدا نقش یک پادگان نظامی را داشت که مجاهدان مسلمان برای فتح سرزمینهای شرقی مدتی در آن توقف می کردند و بعد از پایان هر دوره از فتوحات دوباره به آن بازمی گشتند. در سالهای بعد، همان طور که جنس خانه ها از «نی» به «خشت و گل» تبدیل شد، قبایل و گروههایی هم به طور دائم در آن مستقر شدند و با پیوستن دهکده ها به یکدیگر شکل ظاهری شهر نمایان شد.
از همان آغاز قبایل بزرگی در بصره ساکن شدند که شامل قبایل شمالی (مضری) و جنوبی (یمنی) می شدند. بزرگ ترین قبایل شمالی یکی «بنی تمیم» بود که تیره های مهمی از آن چون بکر بن وائل، عبدالقیس و بنی سعد در شهر جمعیت قابل توجهی را شامل می شد. دیگری «ربیعه» بود که به همراه قبایل دیگر شمالی چون بنی اسد، قیس قیلان و جذیمه اکثریت شهر را تشکیل می دادند. مهم ترین قبیله از جنوبی ها «ازد» بود که به همراه دو قبیله مذحج و قضاعه، دارای نیروی قابل توجهی بودند. نکته قابل ذکر در این مورد این است که هر چند اکثریت در این شهر با قبایل شمالی بود، اما در بیشتر حوادث تیره هایی از ربیعه با بنی ازد در مقابل بنی تمیم جبهه متحدی را تشکیل می دادند؛ به همین دلیل به طور معمول توازن قوا در شهر وجود داشت. علاوه بر اعراب، غیر عربها نیز در شهر و اطراف آن حضور داشتند. بیشترین آنها گروههایی مهاجر از سواحل آفریقا و هند بودند که حتی پیش از اعراب در این منطقه حضور داشتند و با نامهایی چون زنگیان، قوم زط و سیابجه قابل شناسایی هستند. بعدها گروههایی از ایرانیان و نسطوریان شام هم در این شهر مستقر شدند.
این قبایل و گروهها یک ساخت اجتماعی را تشکیل دادند که از تنوع و تعدد زیادی برخوردار بود. این وضعیت زمینه را برای ظهور و حضور فرقه های مذهبی و مکتبهای علمی و سیاسی مساعد می کرد. شیعه که به پیروی از حضرت علی علیه السلام تفسیری اصولگر از اسلام ارائه کرده است، به عنوان یکی از اولین فرقه های اسلامی شناخته می شود. درباره چگونگی شکل گیری و حضور این مکتب در جامعه اسلامی بارها تحقیق شده است و در اینجا قصد تکرار آن نمی باشد؛ اما آنچه مسلّم است اینکه در دوره های آغازین تاریخ اسلام این فرقه با عنوان گروه طرفداران علی علیه السلام شناخته می شدند که به تدریج صورت یک فرقه مذهبی و سیاسی را به خود گرفت. شناسایی و بررسی وضعیت این افراد طرفداران حضرت علی علیه السلام برای شناخت تاریخ تشیّع و اسلام لازم می نماید. این امر به خصوص در مورد بصره که در دوره مورد نظر سال 35ق (قتل عثمان) تا سال 61ق (قیام امام حسین علیه السلام ) بیشتر به عنوان یک شهر غیر شیعی و طرفدار عثمان معرفی شده است، ضروری تر می نماید.
اولین بار که در بصره به گروهی به نام طرفداران علی علیه السلام بر می خوریم در ماجرای قتل عثمان است. در سال 35ق / 656م مسلمانان از شهرهای مختلف برای ابراز نارضایتی خود راهی مدینه، مرکز خلافت عثمان، شدند. از بصره نیز گروه مخالفان عثمان به سمت مرکز خلافت حرکت کردند که چهره هایی چون ذریح بن عباد، حکیم بن جبله و بشر بن شریح در آن حضور داشتند. در میان این گروه دو طیف قابل شناسایی است؛ اول دسته ای که فقط مخالف عثمان بودند و سیاستهای او را قبول نداشتند؛ فرماندهی اینها بر عهده هرقوص بن زهیر عبدی، یکی از خوارج بعدی، بود. دوم گروهی که علاوه بر آن به طرفداری از علی علیه السلام هم شهرت داشتند به سرپرستی حکیم بن جبله عبدی(3). در حوادث مدینه او بسیار فعال بود و در واقع فرماندهی همه نیروهای بصری را به دست گرفت.
حکیم یکی از افراد قبیله عبدالقیس است که یکی از شاخه های اصلی قبیله ربیعه محسوب می شود. افراد این قبیله به عبدی شهرت دارند و بیشترین تعداد طرفداران علی علیه السلام در بصره از این قبیله بوده است. برخی روایات سعی کرده اند حکیم را «دزد و راهزنی» معرفی کنند که توسط عبد اللّه بن عامر، حاکم بصره، در این شهر تحت نظر قرار داشت(4). سند این روایت چندان معتبر نیست و می توان گفت که چنین روایتی توسط طرفداران عثمان جعل شده است تا طرفداران علی علیه السلام را تحقیر کنند؛ به طوری که هیچ گزارشی از خرابکاریهای حکیم در بصره یا دیگر مناطق ذکر نشده است. به خصوص که او در مدینه گروه بصری را نمایندگی کرد و نمی تواند با سوء پیشینه ای چون راهزنی چنین نقشی ایفا کند. بعد از قتل عثمان حکیم جزء کسانی بود که برای بیعت گرفتن برای علی علیه السلام تلاش زیادی نمود.
در ماجرای جنگ جمل سال 36ق پیش از آنکه سپاه علی علیه السلام برای مقابله با شورشیان به بصره برسد، حکیم و یارانش که از رفتار یاران جمل با عثمان بن حنیف به خشم آمده بودند در جنگ با آنها آن قدر اصرار ورزیدند که همگی کشته شدند(5). همراه با آنها عده ای از مردان سیابجه که حافظ بیت المال بودند نیز برای محافظت از آن جان خود را از دست دادند(6).
در جنگ جمل که در حومه بصره رخ داد، دو گروه به یاری علی علیه السلام اقدام کردند؛ یکی گروهی که طرفدار حضرت و مرتبه ای بیشتر از خلافت برای ایشان قائل بودند؛ مانند حکیم و یارانش. دیگر گروهی که علی علیه السلام را خلیفه شمرده، همراهی با ایشان را اطاعت از حکومت می دانستند. افرادی چون شفیق بن ثور سدوسی، مهلب بن ابی صفره و ابن جرموز عبدی که با یاران خود به سپاه علی علیه السلام پیوستند و برخی چون احنف بن قیس، که با هماهنگی حضرت، بی طرفی اختیار کردند(7)، در این دسته قرار می گیرند و نمی توان آنها را شیعه علی علیه السلام دانست. در مقابل یاری رسندگان به علی علیه السلام که در دو دسته یاد شده قرار گرفتند، جریان مخالف حضرت هم در بصره تعداد زیادی را شامل می شد و همین امر یکی از دلایلی بود که «اهل جمل» این شهر را برای آشکار کردن مخالفت خود انتخاب کردند(8).
برای روشن شدن موضع علی علیه السلام درباره بصریان برخی توصیف های ایشان از شهر و مردم آن می تواند مفید باشد. حضرت در خطابه ای که بعد از جنگ ایراد کرد، خطاب به بصریان می فرماید:
«شما سپاهیان آن زن بودید و پیروان آن ستور... خلق و خویتان همه فرومایگی است، پیمانهایتان گسستنی است و دینتان دورویی است...»(9).
همچنین آن حضرت به ابن عباس والی خود در بصره می نویسد:
«بدان که بصره جایگاه فرود آمدن ابلیس و کشتگاه فتنه ها و آشوبهاست...»(10).
شبیه چنین توصیفهایی از علی علیه السلام در مورد بصریان در چند جای دیگر هم ذکر شده است که نشاندهنده نارضایتی آن حضرت از اکثریت مردم این شهر می باشد.
یکی دیگر از حوادثی که طرفداران و مخالفان علی علیه السلام را در بصره مقابل یکدیگر قرار داد واقعه ابن حضرمی بود. در شرح این واقعه باید یادآور شد معاویة بن ابوسفیان بعد از جنگ صفین سال 38ق برای ایجاد اغتشاش در مناطق تحت امر امیرالمؤمنین دست به اقداماتی تخریبی زد. او به این مناطق افرادی را اعزام می کرد تا نظم و امنیت عمومی را برهم زنند. از جمله این افراد عبد اللّه بن حضرمی بود که به دستور معاویه وارد بصره شد و بار دیگر چون یاران جمل، خونخواهی عثمان را بهانه شورش قرار داد. عده ای از بصریان که بیشتر از بنی تمیم بودند با او همراه شدند که به جفریان(11) شهرت یافتند. در این زمان سال 38ق حاکم بصره که عبداللّه بن عباس بود در شهر حضور نداشت و جانشین او زیاد بن ابیه توانایی مقابله با جفریان را در خود ندید. به همین منظور با خزانه شهر به قبیله ازد پناهنده شد تا با استفاده از اختلاف قبیله ای وضعیت را به سود خود تغییر دهد. این ترفند به طور موقّت جواب داد. هنگامی که خبر این شورش به علی علیه السلام رسید او «جاریة بن قدامه سعدی» را برای سرکوب شورش روانه کرد. او توانست مأموریت خود را به خوبی انجام دهد و یاران ابن حضرمی را پراکنده کند(12).
جاریة بن قدامه خود یکی از افراد قبیله بنی سعد بصره بود و از طرفداران شاخص علی علیه السلام در این شهر به شمار می آمد. او بر خلاف اکثریت افراد قبیله اش که عثمانی بودند، در طرفداری از علی علیه السلام تعصب و جدّیّت داشت. هنگامی که یاران جمل به بصره آمده بودند او به رغم جوانی به مناظره با طلحه و زبیر پرداخت و آنها را به خاطر طغیان علیه علی علیه السلام سرزنش کرد و در جنگهای جمل و صفین جزء سپاه حضرت بود. او علاوه بر سرکوب شورش ابن حضرمی توانست حرکتهای اخلال گرانه بسر بن ارطاة را که او هم به دستور معاویه سرزمینهای تحت امر علی علیه السلام را غارت می کرد، فرو نشاند. جاریه در تعقیب بسر وارد مدینه شد و هنگامی که خبر شهادت حضرت علی علیه السلام را شنید از مردم برای خلافت امام حسن علیه السلام بیعت گرفت(13). او تا مدتها بعد زنده بود و در مراوداتی که با معاویه داشت از عقیده خود دفاع می کرد.
یکی دیگر از بزرگان طرفدار علی علیه السلام در این دوره «ابو الاسود دوئلی» است. نام کامل او ظالم بن عمر بن سفیان از قبیله ابوبکر بن عبد مناة کنانی بود. او از «معدود افرادی است که در طبقاتی چون تابعین، فقها، شعرا، محدثین، اشراف، زیرکان نحویین و شیعیان مقدم شمرده می شود»(14). جمع شدن همه این ویژگیها در ابوالاسود باعث شده است علاوه بر شیعیان، پیروان دیگر فرقه های اسلامی هم از او به نیکی یاد کنند. او را حتی مبدع علم نحو نیز ذکر کرده اند که بنا به قولی مقدمات آن را از علی علیه السلام آموخت و به تدوین و تکمیل آن پرداخت(15).
بدین ترتیب او بیشتر از آنکه برای فعالیتهای سیاسی اش مورد توجه قرار گیرد به عنوان عالم نحوی شهرت دارد؛ گرچه وارد کارهای اجرایی هم شد. او در زمان حضرت علی علیه السلام قضاوت شهر بصره را عهده دار شد(16). در این منصب مدتی با عبد اللّه بن عباس، امیر شهر، اختلاف پیدا کرد و او را به سوء مدیریت در استفاده از بیت المال متهم کرد. هر چند این اختلاف با وساطت علی علیه السلام برطرف شد(17)؛ اما مورخان غیر شیعه سعی کرده اند به این ماجرا پر و بال دهند و از زبان این دو نفر ناسزاهای ناپسندی خطاب به یکدیگر آورده اند(18)؛ ولی به نظر می رسد این اختلاف چندان عمیق نبوده است. گفتنی است ابن عباس تا پایان امارتش از مشاوره ابوالاسود سود برد.
ابوالاسود تا سال 69ق / 688م زنده بود، ولی از وارد شدن در کارهای سیاسی و اجرایی پرهیز کرد و بیشتر وقت خود را به تعلیم و تربیت مصروف داشت. البته جایگاه علمی و فرهنگی او به حدی بوده است که معاویه در برخی مسائل از او کمک می گرفت(19). با این حال وی همچنان در طرفداری از علی و اهل بیت علیهم السلام ثابت قدم بود(20).
بعد از شهادت امیرالمؤمنین و آغاز حکومت امویان، یاران و طرفداران حضرت مورد تعقیب قرار گرفتند. در بصره نیز این وضعیت وجود داشت، اما از آنجا که خوارج در این شهر فعال بودند و خطرناک ترین مخالفان امویان محسوب می شدند، حکومت برای مقابله با آنها از نیروی شیعیان که مخالف سرسخت خوارج بودند استفاده می کرد. این امر از شدت فشار حکومت می کاست و به همین دلیل برخی از شیعیان بصره به مناصب دولتی نیز دست یافتند. در دوره امارت عبید اللّه بن زیاد بر عراق (66-55ق) یکی از مشهورترین قیامهای شیعه یعنی قیام امام حسین علیه السلام به وقوع پیوست. امام حسین علیه السلام هنگامی که در مکه بود و از طرف کوفیان دعوتنامه هایی به دستش رسید، نامه هایی به بزرگان بصره نوشت که در آن ضمن برشمردن حقانیت اهل بیت برای به دست گرفتن جانشینی پیامبر و حکومت مسلمانان، از آنها [بصریان [خواست برای احقاق حق «و احیای سنت پیامبر حرکت کنند»(21). این نامه برای افرادی چون احنف بن قیس، بزرگ بنی تمیم، مالک بن مسمع، بزرگ بکر بن وائل، مسعود بن عمر ازدی، بزرگ ازدیان، منذر بن جارود عبدی و چند تن دیگر فرستاده شد.
این افراد جواب مثبتی به این درخواست ندادند، اما همه آنها بجز منذر نامه را مخفی کردند. منذر بن جارود نامه را به همراه نامه رسان نزد حاکم شهر فرستاد و عبیداللّه بن زیاد او را گردن زد و قبل از حرکت به سوی کوفه خطاب به بصریان گفت:
«ای اهل بصره! من راهی کوفه هستم. برادرم عثمان را جانشین کرده ام. به خدا اگر بشنوم یک نفر از شما مخالفت کرده او را می کشم و بزرگ او را نیز می کشم»(22).
بهانه منذر برای این کار این بود که مبادا نامه توسط خود ابن زیاد نوشته شده باشد تا موضع بصریان در مورد حسین علیه السلام مشخص شود؛ این گفته صرف ادعا و توجیه کار است. واقعیت این است که منذر در زمان حضرت علی علیه السلام یکی از یاران ایشان بود، اما بعد از آن حضرت ارتباط نزدیکی با دستگاه حکومت اموی پیدا کرد تا جایی که دخترش زن عبید اللّه شد و به حکومت یکی از ولایات هند منصوب گردید(23) و برای حفظ موقعیت خود دست به این کار زد.
شیعیان بصره هنگامی که از حرکت امام حسین علیه السلام به سمت کوفه مطلع شدند، در خانه زنی به نام «ماریه بنت سعد» گرد آمدند. این زن که از تیره عبدالقیس است به عنوان یکی از شیعیان بصره معرفی شده است که خانه او مرکز تجمع شیعیان بود(24)، اما اطلاعات دیگری از وی در دست نیست. گروهی که در خانه او گرد آمده بودند نتوانستند به نتیجه یکسانی برسند. از آن میان فقط فردی به نام «یزید بن نبیط» به همراه دو پسرش عبید اللّه و عبد اللّه به سوی کوفه حرکت کردند تا به حسین علیه السلام ملحق شوند. او به همراه دو فرزندش در کربلا جزء یاران امام حسین کشته شدند(25). البته محدودیتهایی که ابن زیاد برای ورود و خروج بصریان در این زمان قرار داده بود، مانع از آن بود که شیعیان دسته جمعی از شهر خارج شوند. به همین دلیل تعدادی از آنها تصمیم گرفتند در لباس سپاه ابن زیاد وارد کوفه شوند؛ از جمله آنها «شریک بن اعور حارثی» بود. شریک بن اعور در این زمان شاخص ترین چهره شیعه در شهر بصره بود که در زمان حضرت علی علیه السلام هم جزء طرفداران ایشان بود و در واقعه ابن حضرمی به یاری جاریة بن قدامه اقدام کرد. او بعد از علی علیه السلام نزد همه امرای شهر محترم بود و علاوه بر آنکه در سرکوب خوارج شرکت داشت، برای مدتی از سوی ابن زیاد، امارت کرمان به سال 59ق به او واگذار شد. با این حال همیشه از او به عنوان شیعه علی یاد شده است و ابن اثیر او را «به شدت متمایل به شیعه» معرفی می کند. بر این اساس، وی تا زمانی با عبید اللّه مدارا کرد که او در مقابل امام شیعیان قرار نگرفته بود و چون چنین شد، او نیز عکس العمل نشان داد تا جایی که قصد جان عبیداللّه را نمود. شریک به همراه تعدادی از یارانش که به عنوان شیعیان بصره معرفی شده اند، با سپاه ابن زیاد به سمت کوفه حرکت کرد. سپاهیان سعی کردند در بین راه با اخلال در حرکت اردو، رسیدن امیر را به کوفه به تأخیر اندازند تا شاید حسین علیه السلام زودتر به آن شهر برسد، اما موفق نشدند. شریک در کوفه بیمار و در خانه هانی بن عروه بستری شد. او قصد داشت هنگامی که ابن زیاد به عیادتش می آید او را به قتل برساند، اما چون با مخالفت مسلم بن عقیل و هانی مواجه شد، از قصد خود منصرف گردید و در همانجا به سال 60ق درگذشت.
شریک، آخرین شخصیت برجسته بصری است که در این دوره به عنوان شیعه معرفی شده است. در واقع او و دیگر افرادی که از آنها نام برده شد، جزء یاران علی علیه السلام بودند که تا مدتها بعد از او توانستند به شیوه های گوناگون عقاید شیعه را در این شهر غیر شیعه زنده نگه دارند. بعد از آنها تا پایان عهد امویان از تعداد و اهمیت شیعیان روز به روز کاسته شد. در مقابل، نیروهای رقیب چون خوارج، قدریه و معتزله رشد نمودند و فضای سیاسی اجتماعی شهر را در اواخر عهد امویان در اختیار گرفتند. بررسی این وضعیت که پژوهشی بیشتر لازم دارد می تواند در روشن شدن بیشتر وضعیت شیعیان در این شهر مفید باشد.
1 یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1979م، ج 1، ص 430؛ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، چاپ دوم: تهران، سروش، 1364ش، ص 97.
2 فتوح البلدان، ص 98.
3 محمد جلیل طبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ترجمه پاینده، چاپ چهارم: تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1375ش، وقایع سال 35ق؛ ابوالحسن علی مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1347ش، ج 2، ص 700.
4 تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، وقایع سال 34ق.
5 همان، وقایع سال 36ق؛ احمد بن مسکویه، تجارب الامم، ترجمه امامی، تهران، سروش، 1362ش، ص 446؛ شیخ مفید، الجمل، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، 1367ش، ص 174.
6 تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، وقایع سال 36ق.
7 عزالدین علی ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، قاهره، دارالکتب المصریه، بدون تاریخ، وقایع سال 36ق.
8 مروج الذهب، ج 2، ص 714.
9 نهج البلاغه، ترجمه ابراهیم آیتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374ش، کلام 12، ص 58؛ احمد بن داوود دینوری، اخبارالطوال، ترجمه مهدوی دامغانی، نشر نی، 1364ش، ص 188.
10 نهج البلاغه، همان، ص 655.
11 جفر به معنای چاه است. این گروه در کنار یک چاه با ابن حضرمی بیعت کردند؛ به همین دلیل به جفریان مشهور شدند.
12 ابوالحسن ابراهیم بن اعثم کوفی، الغارات، تصحیح میر جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی ایران، 1366ش، ص 109-106.
13 احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1366ش، ص 109-106؛ الغارات، ص 739.
14 ابوالفرج عبدالرحمان ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1993م، ج 1، ص 98.
15 ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصریه، بدون تاریخ، ج 11، ص 221؛ احمد بن خلکان، وفیات الاعیان، بیروت، دار الصادر، 1968م، ج 1، ص 535.
16 احمد بن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دار الصادر، 1968م، ج 12، ص 13.
17 الغارات، ص 734-731.
18 تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، وقایع سال 40ق.
19 علی بن عساکر، تاریخ دمشق، تحقیق صلاح الدین منجد، دمشق، مجمع اللغة العربیه، 1979م، ج 7، ص 104.
20 تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، وقایع سال 60ق .
21 همان.
22 محمد بن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارالکتب، 1990م، ج 7-6، ص 60.
23 عمر رضا کحاله، اعلام النساء، مؤسسه الرساله، 1984م، ج 6، ص 9.
24 الکامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی، ج 5، ص 113؛ محمد مهدی شمس الدین، انصارالحسین، دار الاسلامیه، 1989م، ص 112.
25 همان، وقایع سال 60ق .