در شماره های پیشین در ادامه خاطرات سفر حضرت آیة اللّه جعفر سبحانی به کشور مغرب(مراکش)، در سال 1382 شمسی، گزارش هایی درباره دیدار با شخصیت های علمی و سیاسی، با قلم خود معظم له تقدیم خوانندگان گرامی شد، و اینک قسمت دیگری از این خاطرات تقدیم می شود:
آقای دکتر فاروق حماده، استاد حدیث و نویسنده معروف مغربی است که اینجانب، حدود بیست و پنج سال پیش، او را در لندن دیدم. مرحوم «دکتر کلیم صدیقی»، کنفرانسی در لندن، درباره ناسیونالیسم از نظر اسلام ترتیب داده بود، که ما را از ایران و ایشان را از مغرب و جمع کثیری را از مصر و غیره دعوت کرده بود. در این کنفرانس با ایشان آشنا شدم.
من در ضمن سخنانم، حدیثی درباره سلمان خواندم که او هر نوع انتساب خود را به وطن (زادگاه)، سلب می کند و پیوسته می گوید: «من فرزند محمد و یا اسلامم». او به من اعتراض کرد که چنین حدیثی در صحاح و سنن نیست و من از همان نقطه ای که سخنرانی می کردم، پاسخ دادم که حدیث نبوی، منحصر به آنچه در صحاح و سنن آمده نیست؛ بلکه علمای شیعه در جمع حدیث تلاش هایی کرده اند و روایاتی را جمع آوری کرده اند که در صحاح و سنن نیست و این یکی از آن روایات است. این سبب آشنایی شد و بعدا روابط ما از طریق نامه و فرستادن کتاب، برقرار بود؛ حتی به پیشنهاد اینجانب، از ایشان برای کنگره هزاره شیخ مفید دعوت به عمل آمد و چند صباحی در قم با هم دیداری داشتیم و او از مؤسسه امام صادق علیه السلام دیدن کرد و کتابخانه مؤسسه که حاوی کتب اهل سنت است، برای او اعجاب انگیز بود.
اخیرا او کتابی درباره خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله در حجّة الوداع به نام «الوصیّة النبویّة للأمّة الإسلامیّة» نوشته و مصادر آن را جمع کرده بود. من یادآور شدم که این حدیث در مصادر شیعه نیز به نحو اکمل وارد شده و کتاب «تحف العقول» را به او دادم که این حدیث در آنجا به نحو احسن نقل شده است.
یک بار هم ایشان برای کنفرانس وحدت در تهران، دعوت شد و دیداری نیز با ما داشت. در هر حال اینجانب از طریق نامه نگاری، پیوند دوستی را حفظ و احیانا درخواست کتاب و گاهی کتاب، ارسال می کردم.
من در نخستین سخنرانی خود در رباط، پیرامون «ابن رشد» در پیشگفتار، از وجود دوست خودم در مغرب؛ یعنی آقای «دکتر حماده» که نمی دانستم در جلسه حاضر است یا نه نام بردم، ناگهان دیدم فردی با انگشت به سینه خود اشاره می کند و حضور خود را اعلام می دارد. در این مدت که در مغرب بودم، مشمول الطاف و محبت های او بوده و روزی برای صرف ناهار، ما را به منزل خویش که در سی کیلومتری رباط است، دعوت کرد. من شرط کردم که در غذای من فلفل نباشد؛ زیرا غذاهای مغرب، مملوّ از فلفل و دیگر ادویه ها می باشد و هوای آنجا که در ساحل اقیانوس اطلس می باشد چنین غذاهایی را می طلبد.
پس از ادای نماز ظهر و عصر، همراه جناب آقای مسجدجامعی (سفیر جمهوری اسلامی ایران) رهسپار منزل ایشان شدیم. خانه ایشان در نقطه خوش آب و هوا و مشجّر و زیبایی قرار دارد. دقّ الباب کردیم، خود، درِ منزل را گشود و با رویی گشاده از ما استقابل کرد و من نیز این بیت را خواندم:
الآن أنجزت الآمال ما وعدتْ |
و أدرک «المجدُ» أقصی ما تمنّاه |
به مهمان سرای منزل هدایت شدیم و دیدم گروهی از علما و اساتید که همگی در فکر و اندیشه با ایشان همسو بودند، به ضیافت دعوت شده اند. پس از یک رشته مراسم، انواع غذاها که برای من کاملاً تازگی داشت، آوردند؛ ولی گفته بودم که در غذای من فلفل نباشد و لذا برای من غذای خاصی آوردند که در محتوا یکسان، ولی فلفل نداشت.
در کنار من استادی نشسته بود که در تلویزیون مغرب، درس تفسیر می گفت و برخی از روزها نیز خود من، درس او را شنیده بودم. بسیار استادی مؤدب و وزین و هوشیار بود. استاد به من معرفی شد. من از او پرسیدم: الآن چه سوره ای را تفسیر می کنید؟ گفت: سوره بقره را و افزود: خدا کمک کرد آیات مربوط به یهود را تفسیر کردم و مزاحمتی پیش نیامد و این فضل الهی بود! این سخن حاکی از آن است که حکومت، با غرب هماهنگی دارد و رسانه ها نمی توانند بر ضدّ غرب و همیاران آنها سخن بگویند.
از او پرسیدم: از میان تفاسیر، به چه تفاسیری مراجعه می کنید؟ او از چند تفسیر نام برد که یکی از آنها «المنار» بود. گفتم: اتفاقا تفسیر المنار، در عین ارزشمندی و اشتمال بر مباحث اجتماعی، یک تفسیر تحریفی است و می کوشد آیات مربوط به اعجاز و ماوراءطبیعت را به گونه ای، بر امور طبیعی و قوانین مادی تطبیق کند تا آن حالت شگفتی و به تعبیر صحیح تر «اعجازی» را از بین ببرد.
شیخ محمد عبده (م 1323 ه.ش) و شاگردش سید محمد رشید رضا (م 1354 ه.ش) در زمانی زندگی می کردند که اندیشه های غربی وارد مصر شده و علوم طبیعی و انکار مسایل ماورای طبیعی، فکر رایج روز بود. این دو بزرگوار تصور کردند که اگر معجزات انبیا را به گونه ای تفسیر کنند که با قوانین طبیعی تطبیق کند، دهان معترضین را خواهند بست؛ ولی عمل آنان بر معارف قرآن لطمه وارد کرد؛ زیرا قرآن بر اساس تقسیم جهان به «غیب» و «شهادت»، «ماوراء طبیعت» و «طبیعت»، ما را به مسایل فوق طبیعی رهبری نموده و هرگز نباید در انتظار آن باشیم که هر حادثه ای مطابق قوانین مادّی باشد.
اینک من برخی از موارد را یادآور می شوم که چگونه ایشان می کوشد امور اعجازی و غیبی را، بر اصول مادّی تطبیق کند:
1. قرآن درباره گروهی از بنی اسرائیل که درخواست دیدن خدا را کرده بودند، چنین می فرماید:
«و إذْ قُلتُم یا موسی لَنْ نُؤمِنَ لَکَ حتّی نَرَیَ اللّه َ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ و أنتُم تَنْظُرون * ثمّ بَعَثْناکُم مِن بَعدِ مَوْتِکُم لعلّکم تَشْکُرون(1)».
«به یاد آورید هنگامی که به موسی گفتید: ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگراینکه خدا را آشکارا ببینیم، پس صاعقه شما را گرفت، در حالی که تماشا می کردید، سپس شما را پس از مرگتان برانگیختیم، شاید سپاسگزار باشید».
جمله «ثمّ بعثناکم من بعد موتکم» حاکی از حیات پس از مرگ حقیقی آنهاست؛ ولی چون حیات پس از مرگ دور از افکار عمومی آن روز بود، صاحب «المنار»، آیه را به نوعی دیگر تفسیر می کند که موضوع، کاملاً رنگ عادی به خود بگیرد و آن اینکه، مقصود از زنده شدن آنها این است که نسل آنها را زیاد کرد، نه اینکه مردگان را زنده نمود(2). تو گویی افزایش نسل، نوعی احیای گذشتگان است.
2. درباره یهودیانی که از درِ حیله وارد شده و به صید ماهیان در روز شنبه پرداختند می فرماید:
«...فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدةً خاسِئِینَ(3)»: «به آنها گفتیم به صورت بوزینه های طرد شده درآیید».
صریح آیه این است که به اراده خداوند، آنها لباس انسانیّت را از تن برکنده و به صورت میمون درآمدند؛ ولی چون این نوع تفسیر با روش مادّی تطبیق نمی کند، او آیه را به گونه ای دیگر تفسیر می کند و می گوید: «فکانوا حسب سنة اللّه فی طبع الانسان و أخلاقهم کالقردة المستذلّة المطرودة من حضرة الناس». یعنی چهره انسانیّت آنها محفوظ ماند، ولی نوعی دگرگونی در طبع آنها پدید آمد و آن طبع میمونی بود.
شکی نیست که این نوع تفسیر، یک نوع تفسیر مادّی و تأویلی است که پیامبر صلی الله علیه و آله ، ما را از آن باز داشته است.
3. خدا درباره بنی اسرائیل که از طاعون و یا جهاد فرار می کردند، چنین می فرماید:
«ألَمْ تَرَ الی الّذینَ خَرَجوا مِنْ دیارِهِم أُلُوفٌ حَذَرَالمَوْتِ فَقالَ لهُمُ اللّه ُ مُوتُوا ثمّ أَحْیاهُمْ إنّ اللّه َ لَذو فَضْلٍ عَلَی النّاسِ و لکنّ اکثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرون(4)».
«آیا ندیدی جمعیتی را که از ترس مرگ از خانه های خود فرار می کردند، در حالی که هزاران نفر بودند، به آنان خطاب شد: بمیرید، سپس خدا آنها را زنده کرد. خداوند فضل بزرگی بر بندگان خود دارد؛ ولی اکثر مردم ناسپاسند».
صریح آیه این است که خداوند آنان را قبض روح کرد، آنگاه زنده فرمود. آن هم به خاطر یک رشته مصالحی که در آیه به آنها اشاره شده است؛ ولی «عبده» و شاگردش، چنین تفسیری را که بر اصول غیرمادّی استوار است، نپسندیده و خواسته اند آیه را به نوعی توجیه کنند و آن این که گفتند: «مراد از مرگ، جهل و ستم پذیری آنان؛ و مراد از حیات، علم و ظلم ستیزی آنهاست».
من این نمونه ها را برای او شمردم و گفتم: این سه مورد، تنها مواردی نیست که مؤلف «المنار» در این سوره، راه تأویل را پیش گرفته و برای جلب افکار ماتریالیست های غربی، قرآن را به گونه ای تفسیر کرده که به مذاق آنها خوش آید، بلکه در آیات دیگری نیز در همین سوره، این راه را پیش گرفته است(5).
استاد از این تذکرات من بسیار ممنون و متشکر شد و از این که من در این جلسه چنین آمادگی برای بحث داشتم، کمی در شگفت ماند و در غیاب من از عرایض اینجانب قدردانی کرده بود.
بحثی با یک متکلّم اشعری
یادآور شدم که خانه دکتر حماده، خانه علم و دانش بود. کلیه مهمان ها از نظر علم و دانش در حدّ بالایی بودند، حتی قاری قرآن که ما را مستفیض کرد، قاری ممتازی به شمار می رفت.
دکتر فاروق حماده، یک متکلم اشعری را معرفی کرد و گفت شما با ایشان به بحث بپردازید. من از بحث های مربوط به اشاعره، بحث «تکلیف فزون از قدرت» را مطرح کردم که قاطبه عدلیه، آن را جایز نمی دانند. مثلاً خدا به انسانی که پر ندارد، بگوید: در آسمان ها پرواز کن. من به ایشان گفتم: چگونه اشعری تکلیف به محال را جایز می داند، در حالی که از دو نظر قابل پذیرش نیست:
1. تکلیف انسان عاجز از نظر خرد، قبیح است.
2. تکلیف، بر اساس اراده جدّی صورت می پذیرد. فردی که می داند طرف، عاجز و ناتوان است، در ذهن او (فرمان ده) اراده جدی پدید نمی آید. مثل اینکه شما به پسر خود بگویید: «إحلب هذا الجمل»: «این شتر نر را بدوش». این تکلیف به صورت ظاهر انجام می گیرد، ولی در باطن اراده جدی نیست.
البته در این مورد توضیحات بیشتری دادم ولی چون مسأله واضح بود، او نتوانست از این تز خود دفاع کند.
یادآور شدم، اصولاً در عقاید، نباید انسان در بند پیروی از فرد غیرمعصوم باشد. بالاخره اشعری و غیر اشعری، افراد غیرمعصومی هستند. چگونه قاطبه علمای اهل سنت در این چند قرن پیرو یک فرد غیرمعصوم شده اند؟
ما جلسه را با تلاوت آیاتی چند به وسیله قاری قرآن به پایان بردیم و از محضر این دوست، خداحافظی کردیم. از او پرسیدم: وهابیّت در مغرب تا چه اندازه فعال است؟ او در پاسخ گفت: وهابیّت در حال مرگ و اضمحلال است، حکومت و مردم از آن تنفر دارند.
ضیافت شام در سفارت به افتخار اینجانب
سفیر جمهوری اسلامی ایران، برای ایجاد پیوند بین سفارت و نخبگان علمی، دینی، فرهنگی و دانشگاهی و به یک معنی پیوند اینجانب و آنها در تاریخ 8 / 12 / 82 ضیافت شامی ترتیب داد که متناسب با وضع جمهوری اسلامی باشد؛ ولی چون این گروهها یک دست نبودند و شخصیت های سیاسی و غیرسیاسی در کنار هم نشسته بودند، مجال سخن گفتن در موضوع واحد نبود؛ ولی تا آنجا که امکان داشت با دکتر عزالدین عراقی، دبیرکلّ سابق سازمان کنفرانس اسلامی گفتگوهایی انجام گرفت.
اینک اسامی حاضران در ضیافت شام:
1. دکتر محمد بربیش(رئیس آکادمی پادشاهی مغرب)
2. دکتر عبدالهادی بوطالب(عضو آکادمی پادشاهی مغرب)
3. دکتر عبدالهادی التازی(عضو آکادمی پادشاهی مغرب)
4. دکتر احمد الخملیشی(رئیس دارالحدیث الحسنیة)
5. دکتر احمد شوقی بنبین(مدیر خزانة الملکیة)
6. دکتر محمد الکتانی(دفتردار دربار پادشاه مغرب)
7. دکتر سعدالدین العثمانی(قائم مقام حزب عدالت و توسعه)
8. دکتر عزالدین عراقی(دبیرکلّ سابق سازمان کنفرانس اسلامی)
9. دکتر حافظ بوطالب الجوطی(رئیس دانشگاه محمد پنجم رباط)
10. دکتر احمد الریسونی(مدیر مسؤول جریدة التجدید)
11. دکتر فاروق حماده(استاد حدیث و درایة)
12. دکتر سعید بن سعید العلوی(رئیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی)
13. دکتر عبدالصمد تمورو(استاد فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی)
14. دکتر علی الادریسی(استاد فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی)
15. دکتر محمد المصباحی(استاد فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی)
16. دکتر محمد الاوراغی(استاد زبان شناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی)
17. محمد اللوزی(استاد زبان شناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی)
18. السید بن حدو(وزیر آموزش عالی و تحقیقات علمی مغرب)
برخی از حاضران از ادبای مغرب بودند و من در این مجلس یا مجلس دیگری شبیه به این، شعر زمخشری را مطرح کردم که تفسیر شود. زمخشری به هنگام شکایت از وضع زندگی و پیش افتادن جاهلان و عقب ماندن عالمان چنین می گوید:
و أخّرنی دهری و قدّم معشرا |
علی أنّهم لا یعلمون و أعلم |
فمذ أفلح الجهّال أیقنت أنّنی |
أنا المیم و الأیّام أفلح أعلم |
مرا روزگار عقب انداخت و گروهی را پیش انداخت، در حالی که من دانا هستم و آنان نادانند.
از لحظه ای که جاهلان رستگار شدند، دانستم که مَثَل من مانند «میم» و مَثَل روزگار مانند و أفلح و أعلم است.
پرسیدم: مقصود از این افلح و أعلم چیست؟
در اذهان نوع مردم، «أفلح»، فرد رستگار و «أعلم»، فرد دانشمند است، در حالی که این تفسیر، ضدّ مقصود اوست و او خود را دانشمند و آنان را جاهل معرفی می کند.
در این میان فردی توانست سؤال ما را پاسخ بگوید و گفت: «افلح و اعلم» به معنای «الثغ» است یعنی کسی که لب های او شکافته باشد و نمی تواند حرف میم را تلفظ کند، یعنی همان طور که میان این گونه افراد و حرف میم ناسازگاری وجود دارد، میان من و روزگار نیز این ناسازگاری هست.
1. بقره، 56، 55.
2. تفسیر المنار، ج 1، ص 322.
3. بقره، 65.
4. بقره، 243.
5. مانند داستان عُزیر که پس از صد سال، او و الاغش زنده شدند، یا سرگذشت مرغان حضرت ابراهیم که آنها را کشت و به هم مخلوط کرد و بر سر چند کوه نهاد و بار دیگر به اراده خداوند زنده شدند.