ماهان شبکه ایرانیان

تحولات دولت در قرآن

به طور کلی، هیچ پدیده ای رخ نمی دهد و به وجود نمی اید، مگر اینکه دارای علل و عواملی باشد. عوامل و علّت ها زمینة هست شدن پدیده ها را فراهم می آورند. تحولات دولت نیز باید علل و عواملی داشته باشد که در این پژوهش، این علل و عوامل با استناد به ایات قرآن، بررسی خواهد شد.

به طور کلی، هیچ پدیده ای رخ نمی دهد و به وجود نمی اید، مگر اینکه دارای علل و عواملی باشد. عوامل و علّت ها زمینة هست شدن پدیده ها را فراهم می آورند. تحولات دولت نیز باید علل و عواملی داشته باشد که در این پژوهش، این علل و عوامل با استناد به ایات قرآن، بررسی خواهد شد.

فصل اول ـ عوامل پیدایش دولت

1 ـ همبستگی، اتحاد و اتفاق

از مهم ترین عوامل پیدایش و ایجاد هر دولت، همبستگی افراد و اعضای جامعه است. نظریات سیاسی ابن خلدون مبتنی است بر عصبیت که آن را می توان همبستگی خانوادگی، جسمی، روحی و غیرت و گرایش نسبت به خویشان و ارحام تعریف کرد. منظور از عصبیت ابن خلدون همان وابستگی فرد با گروه براساس منافع مشترک عمومی یا خصوصی است که او را وامی دارد دانسته یا ندانسته نسبت به آن گروه تمایل و تعصب نشان دهد.

قدرت دولت عبارت است از قدرت عصبیت. یعنی هرچه دولت قوی تر باشد، نیرویش بیشتر، و هرچه نیرویش بیشتر باشد، سرزمین و ملک آن وسیع تر می شود و در نتیجه، تمدن شکوفاتر. قدرت در جامعه انسانی همواره ناشی از اتحاد و همبستگی است؛ امّا اتّفاق و همبستگی به وجود نمی اید، مگر اینکه علاقه و محبتی بین اعضای جامعه پدیدار شود. پس دولت هنگامی وجود خواهد داشت که در بین عده ای از انسان ها این اشتیاق برقرار باشد.

عصبیت از آن جهت از مبادی دولت به شمار می رود که موجِب و علّت العلل اتحاد و اتفاق و همیاری و همکاری بین انسان ها است و تشکیل و تداوم دولت، بدون اتحاد و اتفاق، میسّر نیست.

ابن خلدون معتقد نیست که انسان طبعاً اجتماعی است و به غریزه اجتماع گرایی اعتقاد ندارد. بلکه نیاز انسان به غذا، حبّ ذات و نیازهای دیگر بشر را وادار می کند که با دیگران زندگی کند و این نیازمندی ها است که مبدأ و منشأ همبستگی افراد و تشکیل جوامع می باشد. بنابراین بدون همیاری و همکاری و بدون تشکیل جامعه، «بقای انسان ها» امکان پذیر نخواهد بود. به عبارت دیگر، بشر باید یا اجتماع را بپذیرد و یا مرگ را. آنچه انسان ها را در جوامع به هم پیوند می زند و موجب پیوستگی آنها می شود، عصبیت و محبت است.

بنابراین عصبیت در تشکیل دولت بسیار مهم است. نکته ای که ذکر آن لازم است، اینکه دولت در صورتی به وجود می اید که محور عصبیت واحد باشد. اگر در جامعه، محورهای تعصبی مختلف وجود داشته باشد، یا تعصبی اصالت داشته باشد که جامعه را به چندین دسته تقسیم می نماید (مثلاً عصبیت خونی که منجر به تقسیم جامعه به چندین قبیله متضاد می شود)، باید یک محور عصبیت با افراد و جمعیت مربوطش بر سایر عصبیت ها و افراد آنان فایق اید تا دولتی تشکیل یابد و یا دوام داشته باشد؛ وگرنه جامعه در تب تضاد و درگیری همواره در حال هرج و مرج و آشوب خواهد بود. در کشورهایی که عصبیات گوناگون وجود ندارد، بنیان نهادن دولت کار آسانی است و سلطان چنین مرز و بوم هایی به علت کمی هرج و مرج و سرکشی مردم، در آرامش و سکون به سر می برد.[1]

البته ابن خلدون معتقد است که اساس ساخت دولت و نظم اجتماعی زمانی تشکیل می گردد که در عصبیت ها تفاضل برقرار باشد؛ یعنی یک عصبیت در رأس، و بقیه به طور سلسله مراتب پایین ایند. به عبارت دیگر، عصبیت مثل مزاج جامعه است[2]. اگر مزاج انسان ها برابر باشد، انسان بیمار می شود. البته این به معنی تعارض عصبیت ها نیست؛ بلکه باید عصبیت های مختلف در یک محور باشند و تعارض نداشته باشند.

2 ـ رهبری

به نظر ابن خلدون، جامعه بی رهبر وجود خارجی ندارد. رهبری در جامعه، مثل قلب در بدن است و وجود آن برای تشکیل یک دولت بسیار مهم است. جامعه بی رهبر مانند گلّه بدون چوپان است. آنچه قرآن تحت عنوان رهبری از آن بحث می کند، مافوق آن رهبری است که بشریت می شناسد. منظور قرآن از رهبری، علاوه بر رهبری اجتماعی، رهبری معنوی است؛ یعنی رهبری به سوی خدا، که خود، حساب دقیق و حسّاسی دارد. شخص رهبر، از آن نظر که رهبر است و نقطه مرکزی جامعه اسلامی است، باید روح ها را اداره کند و ارضا نماید و بسیج کند.[3]

یک رهبر واحد می تواند تمام نیروها را متّحد سازد و به آنها انسجام، وحدت و برنامه دهد. در حقیقت، مسئله رهبری، انعکاسی از حقیقت توحید است در اجتماع انسانی، که نقطه مقابل آن شرک و تفرقه و نفاق است.[4]

فصل دوم ـ رشد دولت

عوامل متعددی در بقای دولت و رشد آن تأثیر دارند که در این فصل به آنها اشاره خواهد شد.

1 ـ عدالت

اولین و مهم ترین علت از جمله عللی که به منظور بقا و رشد دولت، باید به صورت یک کیفیت و حالت در سراسر افعال و سیاست های دولت وجود داشته باشد، عدالت است. هیچ اعتلا و تمدّن اصیلی را در تاریخ بشر بدون در نظر گرفتن عدالت نمی توان تحلیل و تفسیر نمود. حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: «العدلُ أقوی أساس[5]؛ عدالت قوی ترین بنیاد است». بنابراین هرچه بر آن بنا شود ثابت، محکم و مقاوم خواهد بود. جوامعی که اساس کار خود را بر مبنای عدالت قرار دهند، موجبات ثبات و دوام خویش را فراهم آورده، می توانند در جهت رشد خویش گام بردارند.

خواجه نصیر الدین طوسی می نویسد: «بر پادشاه واجب بود که در حال رعیت نظر کند و بر حفظ قوانین معدلت توفّر نماید، چون قوام مملکت بر معدلت بود»[6].

خداوند در قرآن می فرمایند: «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی[7]؛ خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد». عدل همان قانونی است که نظام هستی بر محور آن استوار می گردد و جامعه انسانی نیز، که گوشه کوچکی از این عالم پهناور است، نمی تواند از این قانون عالم شمول بر کنار باشد و بدون عدل به حیات خود ادامه دهد. حضرت علی (ع) می فرمایند: «من عمل بالعدل حصّن الله ملکه[8]؛ هر که کار را به عدل و احسان انجام دهد، خداوند ملکش را نگه می دارد».

بنابراین عدل موجب خوشخبتی و بقای جامعه می شود و شرایط رشد جامعه را فراهم می آورد.

2 ـ خصال نیکو

از جمله علل بسیار مهم در ایجاد محبّت و علاقه در دیگران، خصال و اخلاق نیک است. در همه جوامع، نمی توان مردم را به پیوندهای عصبی، مثل خاک، خون، نژاد و ... وادار نمود؛ اما همه انسان ها را می توان از طریق محبّت و خصال نیک جذب نمود. اساس قدرت مبتنی بر رضایت است، نه زور. بنابراین مهم ترین تأثیر خصال نیکو ایجاد محبّت و یکدلی است. از این روست که خصال نیکو بر رشد دولت ها تأثیر بسیار زیادی می تواند داشته باشد.

همان طور که در بحث عدالت در ایه 90 سوره نحل خواندیم، خداوند به عدل و احسان و بخشش نزدیکان فرمان می دهد: «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی»؛ اما از آنجا که عدالت با همه قدرت، شکوه و تأثیر عمیقش، در مواقع بحرانی و استثنایی به تنهایی کارساز نیست، خداوند بلافاصله بعد از آن، به احسان دستور می دهد. به تعبیر روشن تر، در طول زندگی انسان ها گاه مواقع حسّاسی پیش می اید که حلّ مشکلات تنها به کمک اصل عدالت امکان پذیر نیست؛ بلکه به ایثار، گذشت و فداکاری نیاز دارد واین مسئله با استفاده از اصل «احسان» تحقق می یابد.

بنابراین در کل جامعه، عدل و احسان همواره باید در کنار هم باشند، وگرنه سلامت و پیشرفت جامعه میسّر نخواهد بود.

مسئله نیکی به نزدیکان نیز، در واقع، بخشی از احسان است؛ با این تفاوت که احسان در کل جامعه است و «ایتاء ذی القربی» در خصوص جامعه کوچک خویش و بستگان. با توجه به اینکه جامعه بزرگ از جوامع کوچک ترکیب شده است، هرگاه این واحدهای کوچک تر از انسجام برخوردار گردد، اثر آن در کل جامعه ظاهر می شود.[9]

حضرت علی(ع) می فرمایند: «رب عزیز أذلّه خُلقُه و ذلیل أعزّه خُلقُه[10]؛ بسا انسان بلندپایه ای که اخلاق او موجب سقوط او گردید و بسا انسان ضعیفی که اخلاق او مایة پیشرفت وی شد». حضرت در این حدیث به این نکته اشاره دارند که خوش خلقی سبب پیشرفت می شود.

3 ـ ایمان

«ایمان» عبارت است از باور داشتن، این باور اثرات شگرفی در حیات و تعالی انسان ها دارد: قدرت تحمل انسان را بالا می برد، روح امید و فداکاری به انسان می بخشد، زندگی را شاداب و پرنشاط می سازد، آفات تشویش، نگرانی و اضطراب را از دل و جان دور می کند و ابرهای تیره و تار دلهره ها و امواج شکننده خوف و حزن را از آسمان زندگی بشر محو می نماید.

در طول تاریخ، جامعه ها و تمدّن هایی که براساس توحید و تقوا بنا شده اند، همواره سعادتمند بوده و خوشبختی را در آغوش کشیده اند و پیروزی با آنان همسویی کرده است.

ایات ترسیم کننده نقش حسّاس و سرنوشت ساز ایمان در تعالی جامعه ها و رشد و شکوفایی تمدن ها بس فراوان و متنوع است: «ولو انّ أهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکاتٍ من السماء و الأرض و لکن کذبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون[11]؛ اگر مردم آبادی ها راه توحید و تقوا را پیش می گرفتند، بی تردید برای آنها برکاتی از آسمان و زمین می گشودیم. اما آنان تکذیب کردند، پس به سبب کارهای ناپسندشان آنها را مؤاخذه کردیم».

جامعه ای که در آن، دلهره و اضطراب درونی و برونی موج می زند، هرگز شاهد سعادت و خوشبختی نخواهد بود: «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلمٍ اولئک لهم الأمن...[12]؛ کسانی که ایمان آورند و ایمانشان را با ظلم نیالایند، امنیت حقیقی برای آنهاست». بنابراین تنها در سایة ایمان است که جوامع می توانند به آرامش و امنیت حقیقی برسند.

ایمان نوعی درک و دید باطنی است؛ نوعی علم و آگاهی که با نفوذ در جان انسان، کران تا کرانش را نورباران می کند و موجب حرکت و تحوّل و سرچشمه تلاش و تعالی می گردد. همچنان که بدون نور خورشید، تمام انرژی ها خاموش می شود و مرگ و تباهی سراسر جهان طبیعت را به کام می کشد، با فقدان ایمان و معنویات نیز نه آگاهی و جهان بینی و عقیده و عملکرد صحیح و تکامل بخش می ماند و نه احساس مسئولیت. نه تکامل به معنای حقیقی آن میسّر است و نه رشد و پیشرفت و سعادت واقعی.

بنابراین در صورتی که در جامعه ای به مسئله دین توجه نشود، آن جامعه به زودی دچار لغزش و سقوط می گردد و در مقابل، توجه به دین و داشتن ایمان، جامعه را به سمت تعالی و پیشرفت سوق می دهد.

4 ـ رهبری

یکی دیگر از عواملی که می تواند در تعالی و رشد هر دولت سهم بسزایی داشته باشد، رهبری است. همان طور که در فصل گذشته بیان کردیم، برای تشکیل یک دولت «رهبر» عامل مهمی است. رهبر علاوه بر تشکیل دولت، می تواند موجبات تعالی و رشد دولت را نیز فراهم آورد.

ابن خلدون گاه نقش سلطان را در پروردن تمدن ها از دیگر عناصر مهم تر می داند و مکرر این جمله حکمت آموز را تأکید می کند که «النّاس علی دین ملوکهم». بنابراین رهبران باید دارای ویژگی هایی باشند که بتوانند سکّان این کشتی پرتلاطم را در دست گیرند.

1 ـ شناخت هدف: رهبر باید هدف و مقصد اصلی و نهایی را که قصد دارد گروهی را به آن سوق دهد بشناسد.

2 ـ عدالت، تقوی، ورع: «لقد أنزلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط و أنزلنا الحدید ...[13]؛ ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند و آهن را نازل ساختیم...»

3 ـ تواضع: فرودستی با زیردستان و همراهان از اوصاف رهبر شایسته است. خداوند به پیامبرش می فرماید: «و اخفض جناحک لمن اتّبعک من المؤمنین[14]؛ برای مؤمنانی که پیرویت کرده اند، فروتنی کن».

4 ـ خیرخواهی و دلسوزی برای دیگران.

5 ـ پایداری و استقامت و صبر: «فاستقم لما اُمرت و من تاب معک[15]: پایدار باش چنانکه فرمانت داده اند...»

6 ـ شجاعت: نهضتی که رهبری ترسو و بزدل داشته باشد، به محض احساس خطر، عقب نشینی می کند و از رشد باز می ماند.

7 ـ ارزش قائل شدن برای شخصیت دیگران: ابن خلدون یکی از عوامل پیشرفت تمدّن را دموکراسی می داند و می گوید تمدّن کمال نیابد و مردم در طریق انسانیت گامی به جلو ننهند، مگر اینکه سلطانشان دموکرات باشد و با آنان به دموکراسی رفتار کند.[16]

خداوند متعال، پیامبرش را، با اینکه علم لدنّی داشت، به مشورت با مردم فرمان می دهد: «و شاورهم فی الأمر[17]؛ با آنان در کارها مشورت کن»

8 ـ صراحت در قول و فعل، به ویژه درباره هدف نهایی: خداوند می فرمایند: «فاصدع بما تُؤمر و اعرض عن المشرکین[18]؛ آنچه را که فرمان داری آشکار کن و از مشرکان روی برگردان». برای رشد یک دولت، وجود رهبری شایسته یک طرف قضیه است. روی دیگر آن، چگونگی برخورد مردم با رهبر جامعه است. در صورتی جامعه پیروز و سعادتمند می شود که مردم از رهبر خود اطاعت کنند و بدانند سرپیچی از رهبران، چیزی به جز سقوط جامعه در پی نخواهد داشت.

فصل سوم ـ سقوط دولت

قرآن روند تاریخ و سیر جوامع را قانونمند می شناسد؛ نه تعالی ملّت ها را امری تصادفی می نگرد و نه انحطاط آنها را بی دلیل ارزیابی می کند. بنابراین سقوط دولت ها، که یکی از مهم ترین بخش های تحوّل دولت است، علل و عواملی دارد که در این بحث به آن می پردازیم:

1 ـ ظلم

خروج از شاهراه عدالت و دادگری و ترک قسط و انصاف و گرایش به ظلم و ستمکاری از عوامل به هم پاشیدن و نابودی دولت ها است. ابن خلدون فصلی از مقدمه را به ویرانی ناشی از ظلم و ستم اختصاص داده است. در قرآن نیز بارها عامل نابودی جوامع را ظلم دانسته است: «و ما کنّا مهلکی القری إلا و أهلها ظالمون[19]؛ ما هرگز نابودکننده جامعه ها نبودیم، مگر اینکه مردم آن ظالم بودند» در جایی دیگر می فرماید: «و لقد أهلکنا القرون من قبلکم لمّا ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبینات و ما کانوا لیؤمنوا کذلک نجزی القوم المجرمین[20]؛ امت های پیشین را، هنگامی که ظلم کردند، هلاک کردیم، در حالی که پیامبران با دلایل روشن به سراغ آنها آمدند، ولی آنها ایمان نیاوردند. این گونه مجرمان را جزا می دهیم».

در این ایات، به مجازات های افراد ستمگر و مجرم در این جهان اشاره می کند و توجه به تاریخ گذشته را به مردم گوشزد می کند؛ یعنی اینان نیز اگر راه آنان را بپویند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

حضرت علی (ع) نیز اثر ظلم را سستی حرکات و فعالیت های انسان و به دنبال آن، نابودی انسان ها و در نتیجه، سلب نعمت و نابودی جوامع می داند: «الظلم یزل القدم و یسلب النعم و یهلک الأمم[21]؛ ظلم و ستم پِی حیات انسانی را می لرزاند و نعمت ها را می گرداند و امت ها را هلاک می کند».

ظلم در جامعه انسانی ممکن است از سوی هیئت حاکمه به مردم، از مردم به مردم، از اشخاص حقیقی و حقوقی به مردم و یا بالعکس از افراد به افراد و ... باشد. به هر حال، ظلم از هر نوعی باشد و از طرف هر کسی صادر شود، خانمان سوز و هلاکت آور است.

2 ـ تَجمّل گرایی و تن آسایی

از دیگر عواملی که خلافت و رهبری را از مسیر خود منحرف ساخته، موجب انحطاط و سقوط حکومت ها شده است، اسراف و اسراف حاکمان و تجمّل گرایی و خوش گذرانی آنها بوده است.

و کم اهلکنا من قریة بطرت معیشت ها فتلک مساکنهم لم تسکن من بعدهم إلا قلیلاً و کنّا نحن الوارثین[22]؛ بسیاری از شهرها و آبادانی هایی که براثر فزونی نعمت مست و مغرور شده بودند، هلاک کردیم. این خانه های آنهاست [که ویران شده است] وبعد از آنها، جز اندکی، کسی در آن سکونت نکرد و ما وارث آنان بودیم».

هر جامعه و تمدنی که دچار آفت ویرانگر و انحطاط آفرین تنعّم زدگی شود و قشر مترف زیاده طلب، مست و مغرور در آن پدیدار گردد، امکان رشد و فعالیت یابد، در اثر اعمال فسادانگیز، و فسق آلود، مستانه و مغرورانه آنها، به سمت گناه و رویارویی با ارزش های عقیدتی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی کشیده می شود. بدین ترتیب، شرایط حیات و بقا از جامعه سلب می شود و استعداد سقوط و انهدام و فنای جامعه فراهم می اید.

3 ـ تفرقه و دوگانگی

یکی از مهم ترین عوامل هلاکت جوامع، تفرقه و دوگانگی است. این حالت، وقتی در امتی پدید می اید، حتی اگر عامل بیرونی هم در شعله ور کردن آتش جدایی نقش نداشته باشد، خود به خود زمینه سقوط و هلاکت و فنا را فراهم می آورد.

خداوند متعال می فرمایند: « و لا تکونوا کالذین تفرّقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البینات و اولئک لهم عذاب عظیم؛[23] و مانند کسانی نباشید که بعد از آمدن دلایل روشن ـ فرمان های خداـ راه تفرقه و تشتت واختلاف را پیش گرفتند. آنان گرفتار عذاب الیم و دردناک شدند». این ایه، مسلمانان را از اینکه همانند اقوام پیشین، چون یهود و نصاری، راه تفرقه و اختلاف را پیش گیرند و عذاب عظیم برای قوم خود به ارمغان آورند، بر حذر می دارد و «آنها را به مطالعه تاریخ پیشینیان و سرنوشت دردناک آنها پس از اختلاف و تفرقه دعوت می کند. جامعه هایی که اساس قدرت و ارکان همبستگی های آن با تیشه های تفرقه در هم کوبیده می شود، سرزمین آنان برای همیشه جولانگاه بیگانگان و قلمرو حکومت استعمارگران خواهد بود.»[24]

در صورتی که رهبران جامعه بخواهند نظام حکومتی شان دوام داشته باشد، باید از رشد عواملی که باعث اختلاف وتفرقه و جدایی مردم از حکومت می شود، جلوگیری کنند. در غیر این صورت، حفظ جامعه کار دشواری است. به عبارت کوتاه و از زبان حضرت امیر (ع) می توان گفت: «از هر کاری که مهره پشت آنان را از بین می برد، دوری گزیدند و اجتناب کردند».[25] امام در بیان دیگری می فرمایند: یکی از عواملی که موجب پیروزی باند بنی امیه به سرکردگی معاویه می شود و نبود آن باعث شکست عراق و حجاز می گردد، اتحاد آنان و تفرقه و جدایی اینان از یکدیگر است: «به یقین می دانم که این گروه به زودی بر شما چیره می شوند و حکومت را از چنگتان در می آورند. چون آنها در باطل خود متّحدند و شما در حق خود متفّرق هستید»[26].

4 ـ ترک جهاد

یکی از علل سقوط یک دولت، حمله های خارجی و عدم دفاع جامعه در مقابل آن است. جنگ برای بقا و زوال است؛ بقای خود و زوال دشمن. عدم شرکت در جهاد خانمان برانداز است. اگر مسلمانان توطئه های دشمن را نشناسند و ندانند که از چه راههایی می اید تا جلوی او را سد کنند، یا اگر می شناسند، در مقابل آن از خود تحرک نشان ندهند و از هستی فرهنگی و ملّی خود دفاع نکنند یا به شکل های مختلف، از جهاد و مبارزه طفره بروند، مکتب حیات بخش اسلام و نظام مقدّس اسلامی را از دست خواهد داد. در این صورت، زمینه فرسوده شدن نهال جامعه و رشد و نمو یافتن دشمنان فراهم خواهد شد و به تدریج، نه از تاک نشان می ماند، و نه از تاکستان. دفاع و جهاد از ضروریات عقل و شرع است و اسلام بسیار به آن اهمیت داده و آن را لازم می شمارد: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض[27]؛ اگر خدا بعضی ازمردم را در مقابل برخی دیگر نمی انگیخت، فساد روی زمین را فرا می گرفت.»

امیرالمؤمنین (ع) نیز می فرمایند: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، قوم معاویه بر شما غلبه می کنند؛ نه چون آنها بیش از شما برحق اند و استحقاق پیروزی دارند؛ خیر، برای این است که آنان صاحب خود، معاویه، را در رسیدن به اهداف باطلش باشتاب کمک می کنند، ولی شما مرا در مسیر برحقم یاری نمی دهید به جهاد دعوتتان کردم، از جا نجنبیدید در گوشتان گفتم، نشنیدید. در نهان و آشکار شما را فراخواندم، جوابم ندادید. پندتان دادم، نپذیرفتید. حاضرید، ولی اینجا نیستید... شما را برای مبارزه با اهل تجاوز و قلدری بر می انگیزانم، هنوز سخنم به پایان نرسیده، می بینم مثل «قوم سبا» از هم می پاشید و پراکنده می شوید...»[28].

اگر اسلام این همه بر جهاد و قتال در برابر نیروهای مهاجم داخلی و خارجی تأکید دارد و آن همه ارزش و پاداش را برای رزمنده مطرح می کند و کار او را معامله با خدا می داند، برای این است که قوام و پایداری جامعه بر اثر ایثارگری مجاهدان و رزمندگان سلحشوری است که با رزم و خون خود، بقا و حیات را برای اسلام و امت مسلمان به ارمغان می آورند.

5 ـ عدم اطاعت از رهبری

هر امت و جامعه ای دارای رهبر و امام است. ممکن نیست جامعه ای باشد و رهبری نداشته باشد.[29] هر نظام حکومتی یک نفر در رأس هرم دارد؛ نام اصطلاحی اش هر چه باشد.

ابن خلدون در باب ضرورت رهبر و رئیس دولت، تا به آنجا پیش می رود که آن را از غرایز بشر می داند و همچنان که گروهی از حیوانات، چون زنبور عسل و موریانه، از روی غریزه از زنبور یا موریانه واحدی پیروی می کنند، انسان هم به طور غریزی ناچار است بر خود امیری گزیند و از سلطان پیروی نماید.[30] خداوند متعال در مورد اطاعت از پیامبر (به عنوان رهبر جامعه) می فرمایند: «أطیعوالله و أطیعوا الرّسول و اُولی الأمر منکم».[31] یا «أطیعوا الله و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و نذهب ریحکُم...[32]؛ از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم ستیزه جویی نکنید که [بر اثر تفرقه] سست و ضعیف می شوید و قدرت و آبروی شما می رود».

عدم اطاعت از رهبری، اختلافات را برمی انگیزد و نتیجة آن چیزی جز فنا و نابودی نیست. ملاحظه می شود که ایات قرآن فرهنگ اطاعت از پیامبران را، که رهبران فکری و حقیقی جامعه هستند، رشد می دهد تا جامعه به فوز و رستگاری برسد.[33]

در قرآن اشاره شده است که هر کجا و در هر قومی که افراد آن از رهبر خود اطاعت نکرده و به سمت طاغوتیان رفته اند و به حکومت طاغوت گردن نهاده اند، آن قوم دچار هلاکت و نابودی شده است که نمونه های بارزش در اقوام پیشین، قوم فرعون و قوم عاد است که سرنوشتی جز هلاکت نداشتند[34]. بنابراین برقراری هر جامعه در گرو اطاعت از رهبری آن جامعه است. حضرت علی (ع) در خطبه 270 و 96، اشاراتی به عدم اطاعت از رهبری دارد و به مردم گوشزد می کند که این امر آثار زیادی همچون از دست دادن نعمت ها و نابودی را به دنبال دارد.

رهبر یک امت، جامعه را از پراکندگی به همسویی و از تشتت و تفرقه به تضمن و تجمع می کشاند، عوامل از هم پاشیدگی را می زداید و کینه ها و مخالفت ها را به صفا و صمیمت تبدیل می کند.

6 ـ نقش رهبران نالایق در انحطاط جوامع

رهبری ناصحیح از دیگر عوامل انحطاط تمدن ها به شمار می رود. رهبران تمامی افرادی هستند که به نحوی در تصمیم گیری، اجرا و یا ساختن افکار جامعه سهیم اند. اگر رهبری جامعه به دست کسانی باشد که ریاست را شغل خویش قرار داده، آن را مجرایی جهت رسیدن به منافع شخصی بدانند، آن جامعه روی سعادت نخواهد دید.

رسول گرامی اسلام (ص) می فرمایند: دو دسته از امت من اگر اصلاح شوند، بقیه امت اصلاح می گردند و اگر فاسد شوند، بقیه نیز فاسد می گردند. سوال شد، ای رسول خدا این دو گروه چه کسانی هستند؟ فرمود: فقیهان و حکمرانان.

حضرت در این بیان به دو صنف از رهبران اشاره دارند که هر دو در سرنوشت جامعه دخیل اند: 1 ـ رهبران فکری و عقیدتی مردم؛ 2 ـ رهبران سیاسی و حاکمان کشور.

«ابن خلدون نیز منشأ و عامل ظلم را شخص شاه و خداوندان قدرت و زور می داند و در حقیقت، آنان سبب اصلی خیانت موجود در مملکت هستند. سلطان مجری و مستقرکننده نظم و نسق و داد و دهش است. تا زمانی که او عادل باشد، هیچ کس نمی تواند پا را از حد و مرز قانونی خود فرا نهد. اما زمانی که خود او متجاوز بود، تجاوز به دین و ملت می شود و هرج و مرج پدید می اید و شیرازة تمدّن و عمران که با نظم به هم رشته شده، با بی نظمی ناشی از ستم از هم می گسلد و دولت نابود می شود».[35]

یکی از عوامل انقراض به وسیله رهبران جامعه این است که کارهای شاقّ خود را بر گردن مردم بگذراند. این امر باعث می شود مردم به حاکمان خود بدگمان شوند. در حقیقت، عامل جدایی با سران امت، سر از افق بدگمانی برمی دارد. بنابراین برداشتن هزینه های سنگین از دوش مردم و وادار نکردن آنان به کارهایی که از عهده آن برنمی ایند، از جمله مواردی است که نقش اساسی در حفظ نظام دارد.

عامل دیگری که در ذیل عامل قبل جای می گیرد، «استبداد رای حاکمان» است. امام علی(ع) می فرمایند: «من استبدّ برایه هلک[36]؛ هر کس به رای و نظر خود بسنده کند هلاکت خود را موجب می شود». در قرآن هم یکی از علل هلاکت فرعون خودپسندی و استبداد است. بنابراین استبداد رای حاکمان ممکن است یکی از عوامل هلاکت و نابودی جوامع شود.

مسئله دیگر، عدم توجه خلفا و زمامداران به دین و اخلاق است که باعث دور شدن از رحمت خدا می شود؛ و وقتی نظر لطف خدا از کسی برگردد، راهی برای بقا و فرار از زوال باقی نمی ماند. البته این عامل فقط مربوط به زمامداران و رهبران نیست؛ بلکه همه مردم جامعه را شامل می شود. امّا از این جهت که اگر رهبران جامعه افرادی نالایق و بی توجه به دین باشند، تأثیر بیشتری روی جامعه و افراد دارند و موجب گمراه شدن آنها نیز می شوند، این عامل را در این دسته قرار دادیم.

آنچه به عنوان عامل براندازی حکومت ها در این بحث مطرح شد، هرکدام به تنهایی نمی توانند عامل سقوط باشند؛ بلکه هر کدام «علّت معدّه» هستند که ممکن است با همراهی یک یا چند عامل دیگر «علّت تامّه» سقوط یک نظام سیاسی را فراهم آورند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان