ماهان شبکه ایرانیان

هویت ؛ حقوق بشر و قرآن از امت یگانه تا امتهای بسیار

برین خوان یغما چه دشمن چه دوست

ادیم زمین سفره عام اوست

برین خوان یغما چه دشمن چه دوست

هرکه بدین سرا درآید, نانش دهید و از ایمانش مپرسید, چه,

آن که بر سفره حق تعالی به جان ارزد, بر سفره بوالحسن به نان ارزد.

ابوالحسن خرقانی

به نظر می رسد, عنوان, تا اندازه ای گویا و روشن باشد. با دیدن عنوان خواننده عزیز نیک درخواهد یافت که در صدد شرح و بیان چه مقوله ای هستیم.

در اعلامیه جهانی حقوق بشر, هویتهای گوناگون پذیرفته شده است. اما به نظر شماری از پیروان پاره ای از ادیان, از آن جمله گروهی از عالمان اسلامی, پذیرش آن دشوار است, به دلیل برابر نبودن و سازگاری نداشتن اعلامیه جهانی حقوق بشر, با اسلام (قرآن و روایات)1.

دیدگاه های ناسازگار با اعلامیه جهانی حقوق بشر را به چند دسته می توان دسته بندی کرد:

1. ناسازگاری مبنایی بین اعلامیه جهانی و اسلام.

1ـ1ـ محور در اعلامیه جهانی اسلام است, و لی در اسلام خداست.2

2ـ1ـ مفهوم حقوق بشر امروز در غرب جنبه فردی به خود گرفته است در حالی که در نگاه اسلام, انسان موجود اجتماعی و به جامعه خویش وابسته است.3

2. تفاوت ماهوی در منشأ قانون اسلام و اعلامیه جهانی. سبب و انگیزه ناسازگاری شماری از عالمان مسلمان با اعلامیه حقوق بشر, از آن روست که در شریعت اسلام, قانونگذار صاحب شریعت است, ولی در اعلامیه حقوق بشر, قانونگذاری به مردم و یا به غیر صاحبان شریعت وانهاده شده است. یعنی تفاوت در شرعی بودن یکی و قراردادی بودن دیگری است.4

3. شماری با اعلامیه جهانی, از نظر مبنی, ناسازگاری ندارند, بلکه ناسازگاری آنان با بندهایی از اعلامیه است, مانند نابرابری زنان با مردان,5 یا با تعبیرهایی مانند حق که جنبه طبیعی دارد یا غیرطبیعی و حقوقی.6

تمام تلاش ما در این نوشتار بر این مدار می چرخد که یکی از بندهای اساسی این اعلامیه (هویتهای گوناگون) را بررسی کنیم و ساز واری و ناسازواری آن را با قرآن که مبنای دینی ماست به بحث بگذاریم. گرچه برای ثابت کردن سخن خود دلیلی عقلی نیز داریم, که اگر مجال دست داد, بدان خواهیم پرداخت. ولی در این مقال, تمامی تلاش ما, بررسی آن دسته از آیاتی است که هویتهای گوناگون را به رسمیت شناخته است.

بنابراین, محور و اساس گفت وگوی ما در این نوشتار پذیرش و یا انکار هویتهای گوناگون از سوی قرآن کریم است, با علم به این که:

(قرآن در شکل یک کتاب علمی یا فلسفی بشری مسائل را طرح نمی کند, به شکل دیگری طرح می کند.)7

ولی آیا از آیات قرآن می توان تفسیرهایی داشت که از آنها, پذیرش هویتهای گوناگون به دست آید؟ پیش از ورود به بحث لازم است به بیان اصطلاحات کلیدی بپردازیم:

مفاهیم کلیدی:

امت, اصطلاح دینی و اسلامی است. یعنی این لغت بیش تر ساخته و پرداخته فرهنگ اسلامی است. البته این بدان معنی نخواهد بود هر کجا که امت به کار برده می شود, پس مفهوم اسلام را نیز به همراه خواهد داشت. علاّمه طباطبایی در بیان معنای امت می نویسد:

(امت, یعنی گروه انسانها, و گاهی به مناسبتی بر یک نفر اطلاق می شود. در آیه 120 از سوره نحل می فرماید: کان ابراهیم امة قانتا.

و گاهی بر زمان نسبتا طولانی اطلاق می شود. در آیه 45 از سوره یوسف می فرماید:

و اذکر بعد امة.

یعنی:

بعد از سالها به یادش آمد.

و در آیه 8 از سوره هود می فرماید:

ولئن اخرنا عنهم العذاب الی امة معدود لیقولن ما یحسبه .

یعنی:

اگر عذاب را از ایشان چند سال به تأخیر اندازیم, خواهند گفت: چه مانع آن شده؟

و گاهی بر ملت و آیین نیز اطلاق می شود, چنانکه بعضی, در معنای آیه 92 از سوره انبیا:

انّ هذه امتکم امة واحدة وانا ربّکم فاعبدون.

و آیه 53 از سوره مؤمنون:

ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربّکم فاتقون.

گفته اند.

اصل این کلمه, از (ام) به فتح همزه به معنای قصد است و لذا به هر گروهی از مردمان گفته نمی شود, بلکه به جمعیتی گفته می شود که دارای مقصد واحدی بوده و به واسطه آن با یکدیگر مربوط و متحد شده باشند. و به همین مناسبت, بر یک فرد انسان و سایر معانی اطلاق می شود.)8

مراد از امت در این نوشتار, مردمانی است که یک هدف دارند و به سوی یک هدف می پویند و به جهت همین یگانگی در هدف است که به یکدیگر پیوند خورده اند. دیگر گونه های این تبیین, به امت مفهوم سیاسی می بخشد. شاید همان برداشت و معنایی که بتوان از هویت داشت.

هویت:

هویت, برای نخستین بار در آثار محمدعلی فروغی دیده می شود. او هویت را در برابر واژه identity قرار داده است. ورود هویت در فلسفه, بیش تر از سوی کسانی است که با اندیشه های هگل, کم و بیش, سروکار داشته و دارند. در غرب, کسی که شاید بتوان گفت تئوری پرداز هویت بوده (مید) است. و او یک دانشمند جامعه شناس است. می توان مدعی شد که هم میدوهم هگل به مقوله هویت پرداخته اند. در هویت دست کم دو جابه جایی صورت گرفته است: یک جابه جایی از غرب به شرق, و یک جابه جایی از یک علمی به یک علم دیگر . به نظر می رسد که هویت در کشور ما از جامعه شناسی وارد فلسفه شده است. باید کشف شود که راز درهم آمیختگی جامعه شناسی با فلسفه در چیست؟ به همان مجوز باید باشد که هویت از جامعه شناسی به مجموعه اصطلاحات فلسفی افزوده شده است.

شاید بتوان مدعی شد که هویت در اصطلاح رایج در جامعه شناسی و روان شناسی, همان ماهیت در فلسفه باشد. و ماهیت در فلسفه دو کاربرد دارد که گاه دو کاربرد با یکدیگر اشتباه می شود.

1. ماهیت به معنای خاص وجود ذهنی. بدین معنی که آفریده ها و پدیده های خارجی از آن جهت که در جهان بیرون از ذهن من عینیت و تحقق دارند, خود آنها نمی توانند به ذهن راه بیابند, بلکه ماهیت آنهاست که به ذهن من راه می یابد.

2.ماهیت به معنای ذات. این ماهیت به معنای همان ماهیت در اصطلاح منطق است. ماهیت شیء, یعنی ذات شیء. آن چه که یک شیء قوام و هستی اش به آن است. و آن را از دیگر پدیده ها جدا می کند.

هویت در بحث ما, ناظر به معنای دوم آن است.9 در هویت دو رکن اساسی باید باشد: یکی این همانی; این که الف الف است و من من هستم و شما شما هستید.

محمدعلی فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا, در برابر کلمه identite فرانسوی و کلمه identity انگلیسی کلمه این همانی را قرار داده است که معادل هویت رایج شده است و هویت, یعنی این همانی. یکی هم این غیرهمانی یعنی الف ب نیست و ب هم الف نیست. من شما نیستم و شما هم من نیستید. در همان مفهوم این همانی, غیر آن بودن نیز نهاده شده است. طوری نیست که بگوییم هویت دارای دو جزء خواهد بود. بلکه هویت یک جزء دارد آن هم این همانی است که این همانی می فهماند که این غیر از آن و آن غیر از این است.

هویت در لغت نامه ها, به معنای شناسایی است. هویت آن چیزی است که به سبب آن, یا به وسیله آن, می توان فرد را شناخت و او را از دیگران تمیز داد. برگ هویت, همان چیزی است که بر اساس آن صاحب برگ را می توان شناخت. در گوهر هویت, گونه ای شناخت پنهان است. آن شناختی که فرد از خود دارد و نیز آن شناختی که دیگران از او دارند. آن چه که من نسبت به خودم فکر می کنم که هستم و آن چه که دیگران نسبت بدان فکر می کنند که من هستم. اگر بین این دو نوع از شناخت, یک گونه پیوند و همپوشی وجود داشته باشد, هویت شکل خواهد گرفت.

هویت, همان پاسخی است که هر کس یا هر مکتب بتواند به پرسش اساسی (من کیستم) بدهد. باید توجه داشت که پاسخ به (ما کیستیم؟) نیز ناشی از پاسخ به من کیستم خواهد بود. گاه (من) در شکل و قالب (ما) معنی پیدا می کند و (ما) نیز به گونه ای است که در شمایل (من) ظهور و بروز خواهد یافت که از آن به هویت فردی یا هویت اجتماعی تعبیر می شود.

ممکن است در پاسخ به من کیستم؟ سرزمین و جایگاه جغرافیایی, از باب عنصر اصلی در نظر گرفته شود. دَر مَثَل در پاسخ بگویند: شما ایرانی, یا هندی و یا افغانی هستی. ممکن است که دین عنصر اصلی هویت انگاشته شود و بگویند شما مسلمان, یا یهودی یا مسیحی و… هستید. لازم نیست که دین یک امر ماورایی باشد, بلکه مکتبهای بشری نیز چه بسا جایگزین ادیان الهی شوند. ممکن است زبان و گویش به عنوان عنصر اصلی هویت مورد نظر قرار بگیرد. و در پاسخ بگویند: شما فارس, یا کرد, یا ترک, یا عرب و یا… هستید. زبان, علاوه بر نوع گویش, یک امر نژادی را در پی دارد. درس آموخته های دانشگاه ها که فارسی را یاد گرفته اند فارس زبان نخواهند گفت. پس, بیش از گویش, عنصر نژاد در زبان اهمیت دارد. همچنین است اسطوره و میراث فرهنگی و حکومت در امر هویت.

هویت در معنای اجتماعی آن می تواند آن ساختار و یا شکل و قالبی باشد که فرد و یا افراد یک جامعه را در آن قالب نگه می دارد, تا از هم نپاشد. همان نخ و یا بندی (به عنوان هدف و یا مقصد) که عناصر سازنده شخصیت فرد و یا جامعه را به یکدیگر پیوند می زند. در این که هویت,. امری نیست که در یک آن اتفاق بیفتد. تردیدی نیست, هویت یک امر دیر هنگام و یک فرایند است. باید بستر سازی شود و شکل بگیرد و ساخته شود. هویتها ساخته شده نیستند که بتوان جابه جا کرد و یا صادر کرد, بلکه هویتها در گذر زمان و لحظه ها ساخته می شوند.

هویت به هر معنایی که باشد در این که شرقی, غیرغربی است و ایرانی غیرافغانی است و عرب غیر فارس است و مسلمان غیر از مسیحی است و… کسی تردید به خود راه نمی دهد. هویت همان چیزی است که افراد یا مردم را به اقتضای آن می توان شناخت.

حق:

حق, بویژه در کشورهای شرقی و کشورهای اسلامی, با دین گره خورده است. حقوقی که در اعلامیه جهانی برای بشر بیان گردیده از آن جهت که جهانی است, می تواند با دین اسلام همسویی هایی داشته باشد.

در کشورهای اسلامی, حق, یک امر دینی و شرعی انگاشته می شود. حق و حقوق از آن جهت که دینی است, از جمله امور مقدس و متعالی است. حق پدر و مادر, حق فرزند, حق همسر, حق همسایه و… بیش تر حق با نعمت معنی می شود. ملکیت یک حق است; یعنی نعمتی است که خداوند به فرد داده است.

اگر بخواهیم از اصطلاحات فلسفی علامه طباطبایی وام بگیریم, باید مدعی شویم که حق از امور بعد الاجتماع است.10

وی, در نخستین تقسیم, اعتباریات را دو قسم می داند:

1. اعتباریات پیش از اجتماع, همچون وجوب, خوبی و بدی, انتخاب سبک تر و سنگین تر, اصل استخدام, اصل متابعت علم, اصل اختصاص, اصل فایده, اصل غایت در عمل

2. اعتباریات پس از اجتماع, همچون اصل ملکیت, اصل سخن, اصل ریاست و مرئوسیت, اصل جزا و مزد, و اصل تساوی طرفین.

علامه طباطبایی ریشه ملکیت را اصل اختصاص (از اعتباریات پیش از اجتماع) می داند که بعد به صورت ملک کامل گردید. و اختصاصات می تواند در مورد تصرفاتی باشد که جنبه مالیت پیدا می کند, مانند این که در مَثَل می توانیم با اجاره یک اتاق از یک هتل از امتیازات آن برخوردار شویم و نیز اختصاصات می تواند در مواردی باشد که جنبه مالیت ندارد, همچون زوجیت و دوستی و همسایگی و پدری و فرزندی و خویشاوندی سببی و نسبی. در عین حال همه این اختصاصات را علامه طباطبایی حقوق می نامد.11

عدالت:

عدالت از جمله اصطلاحاتی است که در ضمن حقوق, معنی و مفهوم پیدا خواهد کرد. حتی به حقیقت پیوستن عدالت که هدف اصلی بعثت انبیا در بعد اجتماعی است, پس از تبیین مفهومی حقوق ممکن خواهد بود وگرنه تصور درستی از عدالت نخواهیم داشت. عدالت یک امر عینی و واقعی نیست. یعنی عدالت مثل آب و سنگ و خاک نیست, بلکه عدالت یک مفهوم است و مفاهیم تحقق خارجی ندارند, ظرف تحقق آنها در ذهن است, ولی منشأ انتزاع دارد. عدالت مفهومی است که ما می توانیم از دنیای پیرامونی خود دربیابیم. از پیوندها و پیوستگیهایی که بین افراد تحقق می یابد, می توان (داد) و یا (ستم) را فهم کرد.

عدالت از آن جهت که در قلمرو مفاهیم می گنجد, ادراک آن بلکه دستیابی بدان, بر پیش فرضهایی است که باید در ذهن ادراک کننده, پیش تر بوده باشد. فرد بدون درنگ بر آن پیش فرضها, نمی تواند تصور درستی از عدالت داشته باشد.

در عدالت, ضمن توجه به پیش فرضها به مسأله دیگری هم باید توجه داشت و آن بستری است که عدالت در آن بستر, معنی و مفهوم پیدا می کند. به دیگر سخن, همان گونه که در معنای عدالت پیش فرضها به طور کامل دخیل است, مکان و زمان هم در مفهوم آن, به طور کامل نقش دارد. عدالت از جمله اصطلاحاتی است که باید منطقه ای و محله ای معنی شود. بحث برابر بودن حقوق زن و مرد در چارچوب مکان و زمان, معنی و مفهوم پیدا می کند. عدالت در شهر تهران چیزی و در شهر نیویورک چیز دیگری خواهد بود. گرچه همه از عدالت یک معنی و مفهومِ وَهم آلودِ مشترکی دارند که آن معنی و مفهوم شاید, در مَثَل نبود ستم باشد. ولی این مفهوم مشترک و کلی اگر بخواهد شفاف و روشن بشود باید در نمونه هایی بیان گردد که پیش تر در بیرون به حقیقت پیوسته است و یا همچون آرمانی فراروی بشریت است. در این صورت, فرقها چشمگیر خواهد بود.

مراد درآمیختگی بین مفهوم و مصداق نیست. بی گمان جامعه هایی که نسبت به نمونه ها و مصداقها اختلاف نظر دارند, درآمیختگی مفهوم با مصداق پیش می آید. اما گاهی دامنه بحث عمق می یابد و به تکثر در مفهوم منجر می شود. دقت شود مفهومی که من از گرما یا سرما دارم, آیا به راستی همان مفهوم را, اسکیموها از سرما و مردم صحرانشین از گرما دارند؟ آیا فهمی که یک مسلمان از خدا دارد, همانند فهمی است که یک مسیحی یا بودایی از خداوند دارد؟ بنابراین ما حتی در مفاهیم هم, چندان نمی توانیم به هم نزدیک بشویم. این همان درگیری است که از دیرباز بین دو همزبان و دو غیر همزبان بوده است. دعوای فیلسوف و فقیه, نزاع مصداقی نیست, بلکه اختلاف در فهمی است که هریک دارند و دامنه این اختلاف به مصداق هم کشیده می شود.

منطقه ای و محله ای بودن پاره ای مفاهیم, ناسازگاری با جهان شمول بودن آن ندارد. در حوزه اخلاق, تمامی مقوله های اخلاقی, از جانب تمامی انسانها از باب ارزش پذیرفته شده است. کسی نیست که بگوید دروغ خوب است و راستی بد است. عدالت بد است و ستم امر پسندیده ای است. تمامی کسانی که ستم روا می دارند; یا مدعی اند که ستم نمی کنند و یا فایده دیگری در آن می بینند که بدان جهت ستم را روا می دارند و یا آن را عین عدالت می دانند. کسی نیست که عدالت را نکوهش کند. گرچه اختلاف در آن هست. این اختلاف با جهانی بودن عدالت و یا حقوق بشر و یا اسلام و یا هر چیز دیگر, ناسازگاری ندارد. اسلام, هم در آفریقا و هم در آسیا و هم در اروپا و هم در آمریکا پذیرفته شده است و باور مردم آن سرزمینها به اسلام به گونه ای است که تمامی پیروان اسلام را در درون یک خانواده گسترده دینی قرار می دهد. از بیرون که بنگریم یک خانواده اند, ولی به درون که برویم, چنان فرقها و ناسانیها شدید است که گاه شاید وجه اشتراک هم به سختی پیدا شود.

علامه طباطبایی, دگرگونی در قلمرو اعتباریات را در چند بخش خلاصه می کند:

1. منطقه های گوناگون زمین, از جهت خواص و آثار طبیعی, تأثیرات مختلف و عمیقی در طبایع بشر می گذارد.

2. همچنین محیط عمل نیز, در اختلاف افکار و ادراکات اعتباری دخیل می باشد.

3. کثرت ورود یک فکر به مغز انسان, خواهی نخواهی, یک فکر را برای او منطقی و صحیح و خوب به نظر خواهد آورد. و توارث افکار, تلقین, اعتیاد, تربیت, در تثبیت و تغییر افکار اجتماعی و ادراکات اعتباری, نقش مهمی را بازی می کند.

4. با قریحه تکامل, پیوسته بر معلومات ما افزوده می شود. و هرچه علوم توسعه بیابد از مزایای طبیعت به واسطه تطبیق عمل, استفاده بیش تر و کامل تری خواهد داشت. از این روی, مفهوم باید و نباید خوب و بد و نظائر آنها پیوسته هم آغوش تغییر می باشد.12

ویژگیهای مشترک اعلامیه جهانی حقوق بشر و منابع اسلامی

اعلامیه جهانی حقوق بشر, گرچه حاصل تلاشهای انسانی و دستاورد تجربه های بشری و از تجربه های بسیار خوب اوست; ولی این دستاورد اندیشه بشری, دارای ویژگیهایی است که بدان در صحنه جهانی, جایگاه و نقش خاصی بخشیده و مورد توجه بسیاری از متفکران و اندیشه وران جهان قرار گرفته است.

1. فراگیری: از ویژگیهای این دستاورد, فراگیر بودن آن است و دامنه آن از قلب اروپا تا شاخ افریقا را دربر خواهد گرفت. اعلامیه جهانی حقوق بشر, جهان شمول است. جهان شمول بودن آن به گونه ای نیست که بخواهند بر متن بیانیه بار کنند. بلکه در محتوای آن از اصطلاحهایی بهره جسته اند که به مکان یا زمانی, ویژه نمی شود. و جهانی بودن آن ناشی از ساختار و درونمایه آن است که جهانی و فراگیر طراحی شده است.

دین نیز, ویژگی فراگیر بودن را دارد. تمامی ادیان الهی و از آن جمله اسلام, برای قوم و ملیت خاصی نیامده است. همه انسانها در دایره مخاطبان اسلام قرار می گیرند. گرچه پیامبر اسلام عرب بود و اسلام از جزیرة العرب آغاز گردید, ولی در آن نماند, بلکه گسترش یافت, چون پیامش فراگیر است; نه در قید زمان خواهد ماند و نه در چنبره مکان و نه محدود به زبان و قوم خاص. در کنار رسول الله, هم خدیجه, زن سرمایه دار عرب است و هم بلال و سمیه و عمار و یاسر, بردگان سیاه پوست; و هم سلمان فارسی ایرانی و هم دیگرانی از دیگر قبیله ها و طایفه های عرب و غیر عرب. خطابهای قرآن, ویژه طبقه یا قومی نیست, بلکه گسترده است و همه انسانها را در بر می گیرد. ناس در قرآن به معنای همه مردم است.13

شاید فراگیری اعلامیه جهانی حقوق بشر, سنگ بنای استواری, برای همسو نمودن آن با اسلام باشد. اموری که فراگیرند و دامنه فراگیری آنها از مرز و قوم و قبیله گذشته و در دایره ملت و کشوری نمانده, بلکه قاره ها را نیز درمی نوردد و ابعاد جهانی می یابد, می توانند ریشه در آبشخور حقیقت داشته باشند, می توانند با پیامهای دینی و اسلامی همسویی و همنوایی بیابند.

در بخشی از مقدمه اعلامیه جهانی, آرمانی مشترک برای تمام مردم و همه ملتها در نظر گرفته شده است; چه آنانی که مواد اعلامیه را پذیرفته و عضو جامعه جهانی اند و چه آنانی که هنوز اعلامیه را نپذیرفته و به عضویت جامعه جهانی در نیامده اند. حتی کسانی که بیانیه را نپذیرفته اند, بازهم برخوردار از همان حق و شأن خواهند بود.

(این اعلامیه جهانی, حقوق بشر را آرمان مشترک تمام مردمان و ملتها اعلام می کند, تاهمه افراد و تمام نهادهای جامعه این اعلامیه را همواره در نظر داشته باشند و بکوشند که به یاری آموزش و پرورش, رعایت این حقوق و آزادیها را گسترش دهند و با تدبیر فزاینده ملی و بین المللی, شناسایی و اجرای جهانی و مؤثر آنها را, چه در میان خود مردمان کشورهای عضو و چه در میان مردم سرزمینهایی که در قلمرو آنها هستند, تأمین کنند.)14

2. تفسیرپذیری: متن اعلامیه جهانی حقوق بشر آن گونه نیست که در همه جهان یک قراءت و یا یک روایت از آن ارائه شده باشد.15 شاید بتوان گفت اعلامیه جهانی حقوق بشر, همچون آبی است که در هر صبویی خواهد گنجید. این صبوست که می تواند کوچک یا بزرگ باشد, کم تر و یا بیش تر بهره بگیرد.

دین نیز این گونه است. شاید یکی از علتها و انگیزه های ماندگاری دین نیز همین باشد که به اقتضای زمان و مکان می توان تفسیرهای کارآمد و گره گشا ارائه کرد. نفس گستردگی دین هم به لحاظ زمان و مکان عرضی و هم طولی, زمینه ساز تفسیرهای بسیاری نیز خواهد بود و شایستگی و درخوری تفسیرهای گوناگون را دارد.

3.ارزش متعالی حق: عنوان دیگری که می تواند فصل مشترک بین اعلامیه جهانی حقوق بشر و اسلام باشد, حق انسانی است که در اعلامیه محور قرار گرفته است. در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است: حقی که انسانها دارند از آن جهت که انسانند. گرچه حق در عنوان و متن اعلامیه آمده است, ولی همچنان که خود نیک توجه دارید, حق از جمله واژگان جغرافیای اصطلاحات دینی است.16 چون حق انسان در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است, می تواند از این چشم انداز, در کشورهای اسلامی همانند یک امر مقدس و متعالی, مورد گفت وگو و توجه متفکران قرار بگیرد.

استاد شهید مرتضی مطهری, نوع آگاهی های اسلامی و اهرمهایی را که اسلام برای دعوتهای خود روی آنها فشار می آورد, در سه دسته و یا درجه برمی شمارد:

(آگاهی های اسلامی در درجه اول از نوع تذکر به مبدأ و معاد است. در درجه دوم در تعلیمات اسلامی آگاهی های انسانی دیده می شود. در درجه سوم آگاهی به حقوق و مسئولیتهای اجتماعی است.)17

با توجه به نگرش استاد مطهری, مجموعه آگاهی های اسلامی به صورت یک مثلث بر بشریت ارائه شده است که یک ضلع از این آگاهی ها, آگاهی به حقوق اجتماعی است:

(در قرآن18, به مواردی برمی خوریم که با تکیه بر حقوق از دست رفته دیگران و یا حقوق از دست رفته خود می خواهد حرکت بیافریند.)19

4.مردم: محور دیگری که می تواند مدار مشترک گفت وگوی بین اسلام و اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد و زمینه ساز پیوند بین آن دو نیز خواهد بود, مردم است.

در کشورهای اسلامی, گرچه حق یک امر الهی و دینی است; اما متعلق آن, مردم هستند. یعنی در عرصه حق, این مردم اند که بدان واقعیت می بخشند. ممکن است حیات بدون انسان فرض شود, ولی حق و حقوق بدون انسان بی معنی است. با انسان و پیوندها و بستگیها انسانی است که حق معنی خواهد یافت, چه این پیوند بین خود انسانها باشد و چه پیوند بین انسان و خدا. و حتی از پیوند طبیعت با انسان, حق محیط زیست و حیات طبیعی شکل می گیرد. چنانکه گفته آمد حق از امور بعد الاجتماع است.20 بنابراین حق بیانگر نوعی تعامل بین انسانها است. نسبت به فرصتها و مجالهای گوناگون که در پیوند بین افراد پدیدار می شود و به وجود می آید, بحث حقوق را فرارو قرار خواهد داد. حق پدر, حق مادر, حق زوجیت, حق ملکیت و…

می توان این گونه گفت که حقوق, ضلعی از مثلثی است که دو ضلع دیگر آن را مردم و دین می سازد.

حقوق از یک سو, با دین سر و کار دارد,چون الهی و مقدس و متعالی است; و از سوی دیگر, با مردم سر و کار دارد چون بیانگر نوعی دادوستد و پیوند آنها با یکدیگر است و ظرف به حقیقت پیوستن آن مردم اند, نه بخش خاصی از مردم:

( این که گفته شد که مخاطب قرآن (ناس) است و (ناس) مساوی است با توده مردم, پس مخاطب اسلام طبقه محروم است و ایدئولوژی اسلامی ایدئولوژی طبقه محروم است و اسلام پیروان خود را و سربازان خود را منحصرا از توده محروم می گیرد نیز غلط است.

البته مخاطب اسلام ناس است. ولی ناس یعنی انسانها. یعنی عموم مردم. هیچ کتاب لغتی و هیچ عرف عرب زبانی (ناس) را به معنای توده محروم نگرفته و مفهوم طبقه در آن نگنجانیده است…

و همچنین خطابات یا ایها الناس که در قرآن فراوان آمده و در هیچ کدام مقصود توده محروم نیست و عموم مردم است.)21

پذیرش هویتها در اعلامیه جهانی

در مقدمه بیانیه جهانی, تمام انسانها به عنوان یک خانواده بشری انگاشته شده اند:

(از آن جا که شناسایی حیثیت و کرامت ذاتی تمام اعضای خانواده بشری و حقوق برابر و سلب ناپذیر آنان, اساس آزادی, عدالت و صلح در جهان است…)22

ولی این خانواده گسترده به ملیتهای گوناگون تقسیم شده اند. و ملتها باید در جهت توسعه روابط دوستانه بین ملل بکوشند.

(از آن جا که گسترش روابط دوستانه میان ملتها باید تشویق شود.)23

و در ادامه, سخن از ملتهایی است که باور به حقوق اساسی انسان دارد. ارزش فرد انسانی را پذیرفته و به برابری مرد و زن تن در داده است.

(از آن جا که مردمان ملل متحد, ایمان خود را به حقوق اساسی بشر و حیثیت و کرامت و ارزش فرد انسان و برابر حقوق مردان و زنان, دوباره در منشور ملل متحد جهان اعلام و…)24

بدین معنی که ملتهای گوناگون بودن, ناسازگاری در نگهداشت حقوق یکدیگر با ملل متحد ندارد. و یگانگی ملتها بر پایه ارزش فرد انسانی و برابر حقوق همگان است.

(تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند.)25

هدف از سامان بخشی ملتهای گوناگون و پراکنده و یک پارچه کردن آنها و پدید آوردن ملل متحد, پیشرفت اجتماعی و دست یافتن به زندگی بهتر26 در سایه صلح و آرامش است. وقتی انسانها طعم شیرین صلح را خواهند چشیدکه بپذیرند که هر انسانی از آن جهت که انسان است, دارای شأن و منزلت خاصی است و با دیگر و دیگران هیچ تفاوتی نخواهد داشت.

در ماده دوم از بیانیه سخن از ملیتهای گوناگون به میان آمده است. ملیت, یک فرد و بستگی او به یک قوم و تبار, سبب برجستگی و برتری او بر دیگر ملتها و قومها نخواهد بود.

( هرکس می تواند بی هیچ گونه تمایزی, بویژه از حیث نژاد, رنگ, جنس, زبان, دین, عقیده سیاسی, یا هر عقیده دیگر, و همچنین منشأ ملی یا اجتماعی, ثروت, ولادت, یا هر وضعیت دیگر, از تمام حقوق و همه آزادیهای ذکر شده در این اعلامیه بهره مند گردد. به علاوه نباید هیچ تبعیضی به عمل آید که مبتنی بر وضع سیاسی, قضایی یا بین الملل کشور یا سرزمین باشد که شخص به آن تعلق دارد, خواه این کشور یا سرزمین, تحت قیومت یا غیر خود مختار باشد, یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد.)27

در اعلامیه, گوناگونی و بسیاری ملتها, زیر عنوان کشورها پذیرفته شده است. بنابراین, در درون یک کشور, افراد به لحاظ فرد بشری, دارای حقوق برابر هستند و هیچ کدام بر دیگری بر جستگی و یا برتری ندارد. پیروان هر دینی در کشور غیر از پیروان دین و آیین دیگری خواهند بود و در انجام مناسک و مراسم دین و آیین خود آزادند. به جهت بستگی به دین خاص نمی توانند مدعی برتری بر دیگر انسانها شوند. مسیحیان, نمی توانند مدعی برتری بر یهودیان و یا مسلمانان شوند. پیروان هر دین و آیینی, اگر مدعی برتری خود بر دیگران شوند بیانیه را زیر پا گذاشته و آن را نقض کرده اند.

همان گونه که در هر کشوری هیچ فردی بر فرد دیگر برتری ندارد, در عرصه جهانی هیچ ملتی بر ملت دیگر برتری نخواهد داشت. بنابراین, هم برابری و برخورداری از حقوق مساوی پذیرفته شده است و هم غیر هم بودن. یعنی در اعلامیه حقوق بشر, غیر هم بودن و تلاش نکردن برای یک نواخت سازی به عنوان یک اصل مسلم پذیرفته شده است و کشورهای عضو بدان تن درداده اند.

همه ویژگی اعلامیه حقوق بشر در این است که با مرزبندی بین خود جمعی (ما) و دیگر جمعی (آنها), برتری هریک بردیگری را نفی کرده است. این انگاشت از منشور جهانی, با نگاه جهان گرایی, که انکار هویتها می کند, ناسازگار است. در اعلامیه حقوق بشر, هویتهای گوناگون پذیرفته شده است. بدین معنی که هم نوع پیوند هر هویت در درون زیر مجموعه خود را بیان کرده است و هم پیوند هر هویت با هویت دیگری را. مهم این است که دیگری, در اعلامیه به رسمیت شناخته شده است. پذیرش دیگری, همان نکته اساسی است که در بیانیه بدان تأکید شده است.

سخن ما از برابری در این جا, برابری جوامع (دیگران) با یکدیگر است. هیچ جامعه ای بر جامعه دیگر برتری نخواهد داشت. ژاپنی ها نمی توانند مدعی برتری بر چینیان شوند و روسها بر چچنی ها و آمریکاییها بر افغانها و عراقی ها. اروپاییها هیچ نمی توانند مدعی برتری بر آسیاییها و آفریقاییها شوند.28

در اعلامیه جهانی حقوق بشر, یکی از محورهایی که مورد پذیرش قرار گرفته, هویتهای مختلف در جهان امروز است. یعنی هم دیگران پذیرفته شده اند و هم برای دیگران حقوقی به رسمیت شناخته شده است. در اعلامیه, همان گونه که انسانها با یکدیگر برابرند و از حقوق برابر برخوردارند, هویتهای گوناگون به اقتضای اعلامیه پذیرفته شده و همه آنها برخور دار از حق و حقوق برابر خواهند بود. یعنی بر اساس مفاد اعلامیه, هیچ ملتی یا دولتی حق تحمیل خود را بر دیگری ندارد و نیز حق نادیده انگاشتن و پایمال کردن حق و حقوق ملت دیگری را ندارد. برابر اعلامیه همه امتها و ملتها حق ادامه زندگی به صورت برابر داشته, بی آن که خود را بخواهند بر دیگران بار کنند و یا دیگران خود را بر آنان بار کنند.

به سال 1995 مجمع عمومی سازمان ملل متحد برای ترویج اصل مدارا و تحمل دیگری, بلکه پذیرش دیگران در بیانیه ای به گونه رسمی اعلام کرد:

(دگرپذیری ـ یعنی شناساندن و درک ارزشی درست دیگری و توانایی زیستن با دیگران و گوش فرادادن به آنان ـ مبنای درست هر جامعه مدنی و نیز صلح است.)29

قرآن و پذیرش هویته

به نظر می رسد مدعای اعلامیه, روشن است. اینک بحث و سخن در مبانی اسلام, بویژه قرآن است که آیا مفاد بیانیه, با مبانی دینی و قرآن سازگار است یا خیر؟ آن چه ما اکنون در پی آن هستیم این است که آیا در قرآن چیزی به نام غیریت و ملل, و در عین حال برابری آنها با یکدیگر از جهت تفاوت در ملیت, وجود دارد یا خیر؟ آیا این بخش از اعلامیه جهانی حقوق بشر را (هویتهای گوناگون) که ما برای بحث برگزیده ایم با قرآن همسویی دارد یا خیر؟ تأکید می کنم که ما در این نوشتار به مفاد حقوق بشر و سازگاری یا ناسازگاری آن با قرآن کاری نداریم. بیانیه حقوق بشر نسبت به حداقلها راه هایی پیدا کرده, ولی چندان پشتوانه قوی اجرایی ندارد و شاید یکی از ضعفهای مهم حقوق بشر و سوء استفاده پاره ای از کشورها از آن, این گونه شکافها باشد. اکنون بحث و گفت وگوی ما در این است که آیا ملیتهای گوناگون که در اعلامیه جهانی پذیرفته شده و همه آنها در حقوق طبیعی خود با یکدیگر برابرند؟

آیا در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که بتوان به سود آن تحلیل و یا تفسیر کرد؟

فرق بین واقعیت و حقیقت

بسیار بین واقعیت و حقیقت درآمیخته می شود. و ما باید از همین آغاز بحث, به فرق بین آن دو پافشاری کنیم. این که پیامبر در مکه می زیست و همزمان با ابوجهل و ابو سفیان بود یک واقعیت است. اما این که پیامبر در ردیف آنان نیست یک حقیقت است. ما نباید در عرصه کار پژوهشی خود, بین واقعیت و حقیقت دچار اشتباه شویم و این دو مقوله را به هم درآمیزیم. و در این نوشتار, بیش تر رویکرد واقع گرایی خواهیم داشت, تا حقیقت گرایی.

رویکرد واقع گرایانه

رویکرد ما به دین و آیات قرآن و رویدادهای تاریخی, رویکردی واقعیت گرایانه است. در این که در باور ما اسلام یک دین برتر و قرآن آخرین کتاب الهی و جامع دیگر کتابهای آسمانی است, تردیدی نیست. در این که امت اسلامی و نیز امت وسط و دارای ویژگیهای برجسته ای است, حرف و سخن دیگری است. ولی باید توجه داشت که این حقیقت در بستر یک واقعیت باید رخ بنماید. آن واقعیت این است که در کنار اسلام, ادیان دیگری بوده و نیز هستند. در کنار قرآن کتابهای آسمانی دیگری نیز وجود دارد. ما اکنون در کشور خود با گرایشها و ادیان سروکار داریم و نمی توان و نباید این واقعیتها را نادیده انگاشت. بدین جهت در این نوشتار از خوب و بد و نیز درست و نادرست, و حق و باطل بودن یک امت سخن نخواهیم گفت, بلکه از امتهایی سخن خواهیم گفت که در قرآن از آنها به عنوان واقعیتهای تاریخی و موجود یاد و توصیف کرده است. به رویدادهایی خواهیم پرداخت که قرآن کریم از آنها پرده برداشته است.

شماری بر این باورند که گذشته جهان از توحید آغاز شده است:

(مردم, قبل از حضرت نوح, امت واحده ای بودند که بر فطرت (بدون هدایت انبیا) می زیستند.

امام باقر(ع): کانوا قبل نوح امة واحدة علی فطرة الله لا مهتدین و لا ضلالا, فبعث الله النبیین)30

و بر همین اساس آینده جهان را رو به سمت وحدت و یگانگی می دانند. بنایراین وقتی که ما با چالشهای بین توحید و شرک روبه رو می شویم, با توجه به این رویکرد, چالشها غیر طبیعی و عرضی و عارضی خواهد بود. آن چه که اصالت دارد همان وحدت و توحید است.

این یک نگاه اشراقی و عارفانه به جهان هستی است. آیا چنین نگاهی مورد تأیید آیات هست یا خیر؟ بیش تر پیروان این نظریه به آیات استدلال می جویند و توحید و یگانگی را با آن ثابت می کنند. به جهت روشنی دیدگاه اینان بازگفت آن وجهی ندارد. به آیاتی از این دست استناد می شود:

(واعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا)31

(ولله المشرق والمغرب)32

و آیاتی که همگان را به عبودیت و یگانگی خداوند فرامی خواند33 و افراد را از شرک و بت پرستی و الحاد باز می دارد.34

تفاوت وحدت و توحید

باید توجه داشت وحدت در مردمان با توحید در خداوند دو مقوله جدای از هم اند. ممکن است در منطقه یا محله همه مردم موحد ـ یکتاپرست ـ باشند ولی با یکدیگر وحدت نداشته باشند. امیرمؤمنان افرادی را پیرامون خود داشت که همه آنان موحد بودند, ولی با یکدیگر اختلاف داشتند. دو سوی سپاه در جنگ صفین موحد و یکتاپرست بودند, ولی رو در روی یکدیگر صف آرایی کردند. فیلسوفان مسلمان و عارفان مسلمان و فقیهان, برخلاف آن که موحدند, ولی بیش تر با یکدیگر ناسازگارند,تا آن که متحد باشند. یاران پیامبر نیز این گونه بودند. لذا باید بین وحدت که یک مقوله اجتماعی است, با توحید و یگانه پرستی که یک مقوله کلامی و فقهی است, فرق گذاشت. هم اینک ما با مسلمانانی روبه رو هستیم که اعضای آن عبارت است از: شیعیان دوازده امامی و اسماعیلی, سنی حنفی و شافعی و مالکی و حنبلی. اینها نیز بخش دیگری از مجموعه مسلمانان را فراهم می آورند. وقتی گفته می شود جهان اسلام, هم شامل مسلمان هندی می شود که در کشمیر زندگی می کند و هم مسلمانی که در قاهره و یا تهران و یا نیویورک زندگی می کند. ممکن است که راه و مقصد یکی باشد, ولی روندگان هیچ گاه یکی نخواهند بود. و راه رفتن آنها نیز یکنواخت نخواهد بود.

وحدت در جامعه برای به وجود آوردن امنیت و تدبیر امور و حفظ اقتدار و اعمال قدرت لازم است. این وحدت به معنای پیوستگی است. به معنای تعلق خاطر داشتن است. چون تأمین کننده منافع ملی است. در جنگ ایران و عراق, مردم ایران (شیعه, سنی, مسیحی, یهودی, زرتشتی, کرد, ترک, ترکمن, لر, عرب, فارس و… شرکت داشت. حتی شماری از مسلمانان هند و پاکستان اعلان آمادگی کرده بودند. از سوی دیگر در داخل کشور بعضی از ایرانیهای فارس زبان (شیعه دوازده امامی فارس اصیل) به جاسوسی برای عراق مشغول بودند. از این گونه موارد نمی توان مفهوم امت و یکپارچگی دائمی را به دست آورد و خوشایند بودن همیشگی آن را ثابت کرد, بلکه در قرآن گروه ها و نحله ها و فرقه ها به عنوان واقعیت پذیرفته شده است. به پاره ای از این موردها در آیات قرآن اشاره می کنیم:

1. آیین مصریان و یعقوبیان: یوسف خزانه دار عزیز مصر است و برابر قانونهای حکومت مصر, حکم می راند و امور را تدبیر می کند. یوسف به عنوان مشاوری امین و قوی عزیز مصر را یاری می رساند, تا مردم دچار قحطی و تنگ دستی نشوند. او پیشنهاد ذخیره سازی آذوقه را برای نیفتادن در دام قحطی می دهد. عزیز مصر نه از انبیا بود و نه از کسانی که مورد تأیید انبیا هستند. برادران یوسف برای برآوردن آذوقه خود, سراغ او می روند. ولی او را نمی شناسند. یوسف آنان را می شناسد. وقتی به آنان آذوقه می دهد, می گوید در سفر دیگر به مصر برای دریافت آذوقه, باید برادر دیگر خود را بیاورید. اینان در سفر دوم برادر دیگر خود را نیز, در برابر میثاقی که با پدر می بندند, می آورند. یوسف برای این که برادر خود را, در نزد خود نگهدارد, دستور می دهد کیل را در بارش پنهان کنند. پس مأموران او در بین کاروانیان به دنبال کیل ملک می گردند. دست آخر کیل را از بار بنیامین کشف می کنند. بنیامین, به اتهام دزدی دستگیر می شود. بنیامین را به عوض کیل با حکم تبعید, در مصر تحت نظر نگاهش می دارند. در ماجرای دادگاه بنیامین, یوسف برادران خود را مخیّر می کند, تا برای صدور حکم سارق, بین آیین پدر خود یعقوب و آیین مصر, یکی را برگزینند. آنان درخواست می کنند, برابر آیین یعقوب حکم شود. حکم دزد در آیین مصر غیر از حکم دزد در آیین یعقوب بوده است. اگر یکی می بود, پرسش یوسف لغو می نمود.

ما با شخصیت یوسف آشنایی داریم. او دو آیین را نه رو در روی یکدیگر, بلکه در کنار هم قرار می دهد. بنیامین را هم می تواند با آیین مصریان محاکمه کند و هم با آیین یعقوبیان. به آیات سوره یوسف توجه کنید:

(فلما جهّزهم بجهازهم جعل السقایة فی رحل اخیه ثم اذن مؤذّن ایتها العیر انّکم لسارقون.

قالوا واقبلوا علیهم ماذا تفقدون.

قالوا نفقد صواع الملک و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم. قالوا تالله لقد علمتم ما جئتنا لنفسد فی الارض و ما کنا سارقین.

قالوا فما جزاؤه ان کنتم کاذبین.

قالوا جزاؤه من وجد فی رحله فهو جزاؤه کذلک نجزی الظالمین.

فبدأ باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه, کذلک کدنا لیوسف ما کان لیأخذ اخاه فی دین الملک الا ان یشاء الله نرفع درجات من نشاء و فوق کل ذی علم علیم.)35

(و هنگامی که [مأمور یوسف] بارهای آنها را بست, ظرف آبخوری پادشاه را در بار برادرش گذاشت. سپس کسی صدا زد: ای اهل قافله, شما دزد هستید.

آنها رو به سوی او کردند و گفتند: چه چیز گم کرده اید؟

گفتند: پیمانه پادشاه را و هرکس آن را بیاورد, یک بار شتر (غله) به او داده می شود و من ضامن این پاداش هستم!

گفتند: به خدا سوگند شما می دانید ما نیامده ایم که در این سرزمین فساد کنیم و ما هرگز دزد نبوده ایم.

گفتند: اگر دروغگو باشید, کیفرش چیست؟

گفتند: هرکس [آن پیمانه] در بار او پیدا شود, خودش کیفر آن خواهد بود [و به خاطر این کار, برده شما خواهد شد] ما این گونه ستمگران را کیفر می دهیم.

در این هنگام [یوسف] قبل از برادرش, به کاووش بارهای آنها پرداخت; سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد. این گونه راه چاره را به یوسف یاد دادیم. او هرگز نمی توانست برادرش را مطابق آیین پادشاه [مصر] بگیرد, مگر آن که خدا بخواهد. درجات هرکس را بخواهیم بالا می بریم; و برتر از هر صاحب علمی, عالمی است.36

همچنانکه در متن آیه به روشنی آمده است, او هرگز نمی توانست برادرش را برابر آیین پادشاه مصر, در مصر نگهدارد. در این صورت یوسف به خواسته خود دست نمی یافت. ضمن آن که سرقتی صورت نگرفته بود, تا به جرم دزدی مورد محاکمه قرار گیرد. همه هدف یوسف آن است که برادرش را پیش خودش نگهدارد و راهی که خداوند به او الهام می کند, همان بود که جام را در میان بار برادرش قرار دهد و برابر با آیین یعقوبی داوری کند. در متن آیات فوق به دوگانگی آیین مصریان و یعقوبیان در عرصه حقوق اجتماعی, بویژه مسأله سرقت اشاره شده است. البته حکم سارق در آیین یعقوبی را بیان فرموده, ولی این که در نظام حقوقی مصر با دزد چه خواهند کرد, چیزی بیان نشده است. ولی به روشنی فرموده که یوسف اگر براساس آیین مصریها می خواست داوری کند, به خواست خود دست نمی یافت که نگهداشتن برادرش باشد.

2. دین محمدی و آیین کافران: کافران قریش, سراغ رسول خدا آمدند و پیشنهاد ترکیب و درآمیختن دو آیین کفر و توحید را دادند. فراهم ساختن یک نظام جدید التقاطی, چند صباحی پیامبر معبود آنها را بپرستد و چند صباحی آنها به عبادت خداوند یگانه بپردازند. خداوند به پیامبرش فرمان می دهد که به آنها بگوید:

لکم دینکم و لی دین.

[حال که چنین است] آیین شما برای خودتان و آیین من برای خودم!

به متن سوره توجه شود:

قل یا ایها الکافرون.

لا اعبد ما تعبدون.

ولا انتم عابدون ما اعبد.

ولا انا عابد ما عبدتم.

ولا انتم عابدون ما اعبد.

لکم دینکم و لی دین.

بگو ای کافران!

آن چه را شما می پرستید من نمی پرستم!

و نه شما آن چه را من می پرستم می پرستید.

و نه من هرگز آن چه را شما پرستش کرده اید می پرستم.

و نه شما آن چه را که من می پرستم پرستش می کنید.

[حال که چنین است] آیین شما برای خودتان و آیین من برای خودم.

دین بت پرستان از آن خودشان و دین پیامبر از آن خود او. نه آنها خدای واحد را خواهند پرستید و نه پیامبر بتهای آنها را.37

3. پیروان ادیان آسمانی: افزون بر دسته بندیهای همگانی که در بالا یادآور شدیم, دسته بندیهای دیگری نیز در قرآن وجود دارد, مانند: یهودیان, مسیحیان, صابئیان و… به بیانی دیگر, قوم بنی اسرائیل یا قوم موسی و…38 پیروان این ادیان, به عنوان یک واقعیت تاریخی وجود دارند و در زیر آسمان آبی و بر پهن دشت زمین گسترده الهی زندگی می کنند و از نعمتهای خداوندی بهره می گیرند:

خداوند, خطاب به بنی اسرائیل می فرماید:

(یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون)39

ای فرزندان اسرائیل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم به یاد آورید و به پیمانی که با من بسته اید وفا کنید, تا من نیز به پیمان شما وفا کنم. [و در راه انجام وظیفه و عمل به پیمانها] تنها از من بترسید!

(یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین)40

ای بنی اسرائیل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید و [نیز به یاد آورید که] من, شما را بر جهانیان, برتری بخشیدم.

همین آیه با همین متن بار دیگر در آیه 122 از سوره بقره تکرار می شود

نسبت به حضرت عیسای مسیح و پیروان او می فرماید:

(تِلک الرسل فضَّلنا بعضهم علی بعض مِنهم مَن کلَّم الله و رفعَ بعضهم درجات و آتینا عیسی ابن مریم البیّنات و ایّدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذین مِن بعدِهِم مِن بعد ما جاءتهُمُ البیّنات ولکن اختلفوا فمِنهم مَن أمَنَ و مِنهم مَن کفر ولو شاء الله ما اقتتلوا ولکن الله یفعل ما یرید.)41

بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم; برخی از آنها, خدا با او سخن می گفت; و بعضی را درجاتی برتر داد; و به عیسی بن مریم, نشانه های روشن دادیم و او را با (روح القدس) تأیید نمودیم [ولی فضیلت و مقام آن پیامبران, مانع اختلاف امتها نشد.] و اگر خدا می خواست کسانی که بعد از آنها بودند, پس از آن همه نشانه های روشن که برای آنها آمد, جنگ و ستیز نمی کردند [اما خدا مردم را مجبور نساخته; و آنها را در پیمودن راه سعادت, آزاد گذارده است] ولی این امتها بودند که با هم اختلاف کردند; بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند [و جنگ و خون ریزی بروز کرد و باز] اگر خدا می خواست با هم پیکار نمی کردند; ولی خداوند آن چه را می خواهد [از روی حکمت] انجام می دهد [و هیچ کس را به قبول چیزی مجبور نمی کند].

باز تأکید می کنم که در این جا, سخن از حق و باطل این ادیان نیست, بلکه سخن در پذیرش آنها به عنوان یک واقعیت در طول تاریخ زندگی بشری و توصیف آن در قرآن کریم است.

در سوره بقره به کشمکش بین دو آیین یهود و نصارا (پیروان موسی و عیسی) اشاره دارد و می فرماید:

(و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء وقالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم یتلون الکتاب, کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم, فالله یحکم بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون.)42

ییهودیان گفتند: مسیحیان هیچ موقعیتی [نزد خدا] ندارند, و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان هیچ موقعیتی ندارند [و بر باطل اند]; در حالی که هر دو دسته, کتاب آسمانی را می خوانند [و باید از این گونه تعصبها برکنار باشند] افراد نادان [دیگر, همچون مشرکان] نیز, سخنی همانند سخن آنها داشتند. خداوند, روز قیامت, درباره آن چه در آن اختلاف داشتند, داوری می کند.

نکاتی در آیه مطرح است که به بررسی آنها می پردازیم:

1. یهودیان, نصرانیان را به هیچ می گیرند

2. مسیحیان یهودیان را به هیچ می گیرند

3. هم یهودیان و هم نصرانیان, اهل مطالعه و سواد و دارای کتاب هستند.

4. مثل ادعای یهودیان و مسیحیان را دیگران هم دارند.

5. نکته های مشترکی بین یهودیت و مسیحیت وجود دارد.

6. نکته های اختلافی نیز بین یهودیت و مسیحیت وجود دارد.

7. نسبت به امور اختلافی آنان (یهودیان و مسیحیان) خداوند در قیامت داوری خواهد کرد.

آیه پرده از یک واقعیت اجتماعی و تاریخی برمی دارد که ما نیز کم و بیش شاهد آن هستیم و آن نپذیرفتن هر یک از دو دین بزرگ (یهودی و مسیحی) از سوی طرف مقابل است. و جالب تر آن که این ادعا تنها از جانب مردمان عامی و بی دانش, مطرح نمی شود, بلکه عالمان هم این ادعا را دارند. پس ادعای برتری هر دینی بر دیگر ادیان, باور و عقیده فراگیر و همگانی است.

مبنای اختلاف را هم به کتاب نسبت می دهند (وهم یتلون الکتاب) یعنی اختلافهای آنان بی وجه و بدون دلیل نیست, بلکه مستندات این اختلافها, همان کتابهایی است که پیامبران شان آورده اند پس مبنای اختلافها همین کتابی است که هر یک در دست دارند; یعنی تورات و انجیل.

برخلاف همه اختلافها و چالشها و ستیزهایی که بین ادیان وجود دارد, روشن است که در جهان, متدینان به هر دین و آیینی که پای بند باشند, اموری را دارند که با یکدیگر مشترک اند. در داوری درون آیینی, مرزی بین واقعیت و خرافه نداریم. در یک آیین است که با توجه به مبانی خود آن آیین, می توان بین خرافه و واقعیت فرق گذاشت. گرچه همین هم بسیار دشوار است. این یک بحث بیش تر اعتقادی و مربوط به حوزه باورهاست. پس نمی توان درباره این اختلافها با یکدیگر سخن گفت و باب مذاکره را گشود. از این روی, خداوند با واگذاردن این بخش به قیامت, تأکید می ورزد که غیر قابل حل است و این, ویژه یک دین نیست. پیروان همه ادیان از این ویژگی برخوردارند که به جای تأیید یک دیگر به رد یکدیگر همت می گمارند به جای آن که توان مندیها را روی هم انباشته کرده و برای از میان بردن بی دینی و لاابالی گری سیل آسا در حرکت و تکاپو باشند, به جان هم افتاده و توان مندیهای یکدیگر را نفی و خنثی می کنند.

در بعضی از تفاسیر (قال الذین لایعلمون) را اشاره دانسته اند به مشرکان و کافران که آنان هیچ یک از یهودیت و نصرانیت را قبول ندارند. پس مسأله در ادیان الهی خلاصه نمی شود:

(قرآن اضافه می کند: اینها که اهل کتابند همان می گویند که مشرکان گفتند. مشرکان هیچ یک از مذاهب را قبول ندارند. اینها نیز همانند آنان یکدیگر را تخطئه می کنند.)43

برخلاف همه اختلافها و چالشها و ستیزهایی که بین ادیان وجود دارد, روشن است که متدینان به هر دین و آیینی که پای بند باشند, اموری را دارند که با یکدیگر هماهنگ اند. اما آن چه از آیه استفاده می شود که کم تر هم به آن توجه شده است, موارد غیر اختلافی است. در مواردی که اختلاف دارند در قیامت خداوند داوری خواهد کرد و حقانیت هر یک ثابت خواهد شد. اما نسبت به مواردی که با یکدیگر مشترک هستند چه؟ گویا این بخش نیازی به داوری ندارد, چون خود اینها نسبت به آن امور داوری کرده اند. مثلاً نفس دعا و نیایش که در همه ادیان پسندیده است. ارزشهای اخلاقی که همه ادیان بدانها اصرار دارند. حتی می توان دامنه این سخن را گسترش داد و به ادیان غیر الهی هم کشاند که بسیاری از مقوله ها انسانی است. مثل ستم, تجاوز, کشتن, آدم ربایی, ناامنی, تروریست, خیانت و جاسوسی. تمامی ارزشهای اخلاقی همچون دروغ, غیبت, تهمت و افترا, دزدی, رشوه, غش و… که همه انسان ها نسبت به این موارد یکسان می اندیشند و باوری همانند دارند.

در بحث گفت گوی جهانی و یا بین ادیان, محور را باید بر امور مشترک پی افکند و آن هم اخلاقیات که در بین سه اصل اساسی اعتقادات و احکام و اخلاق, بخش مهمی را به خود ویژه کرده است.

4. اختلافهای مردم: در آیه دیگر این گونه آمده است:

(کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جائتهم البینات بغیا بینهم فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.)44

مردم [در آغاز] یک دسته بودند [و تضادی در میان آنها وجود نداشت. به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد, در این حال] خداوند, پیامبران را برانگیخت; تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی, که به سوی حق دعوت می کرد, با آنها نازل نمود; تا در میان مردم, در آن چه اختلاف داشتند, داوری کند. [افراد با ایمان, در آن اختلاف نکردند] تنها [گروهی از] کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند, و نشانه های روشن به آنها رسیده بود, به خاطر انحراف از حق و ستمگری, در آن اختلاف کردند. خداوند, آنهایی را که ایمان آورده بودند به حقیقت آن چه مورد اختلاف بود, به فرمان خودش, رهبری نمود [اما افراد بی ایمان, همچنان در گمراهی و اختلاف, باقی ماندند.] و خدا هرکس را بخواهد, به راه راست هدایت می کند.

آن چه در آیه مطرح شده عبارت است از:

1. یک دستگی و وحدت مردم

2. بعثت انبی

3. کار انبیاء که انذار و ابشار است

4. آمدن کتاب برای حل اختلافات مردمی

این آیه می فرماید: کان الناس امة واحدة. مردم یک امت بودند. مردم با یکدیگر یگانه و یکپارچه بودند. مردم امت واحده بودند. پس خداوند انبیا را فرو فرستاد و بحث بشارت و انذار را در پیش کشیدند. اختلاف در امت, پس از همین بحث انذار و بشارت بود که شکل گرفت. جالب تر آن که با این انبیا, کتاب هم هست, تا در بین مردم و اختلافهای آنان, براساس همین کتاب داوری کنند. در آیه پیش از این بیان کردیم که هر یک از ادیان, سرچشمه اختلاف خود را به کتاب نسبت می دهند.

این آیه را همراه کنید با آیه113 از همین سوره که می فرماید:

(قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و…)

در دنباله همین آیه دارد که:

(ویتلون الکتاب.)

اینها اهل کتاب اند و کتاب می خوانند. کتابهایی که پیامبران آورده اند, از یک سو خود اندیشه های گوناگون را برمی انگیزاند و چنددستگی فراهم می آورد و از دیگر سوی, خود به حل و فصل اختلافها می پردازد. یعنی کتابها و موازینی که پیامبران با خود آورده اند, ضمن آن که پاسخ گوی پاره ای نیازها و گره گشای پاره ای از دشواریهاست, اما خود آنها نیز برای مردم مسأله و مشکل آفرین خواهند بود. البته توجه داریم که اختلافهای پیش, منهای کتاب با اختلافهایی که از کتاب برخاسته و برمی خیزند, فرق اساسی دارند.

پس انبیا با بهره گیری از دو روش تبلیغی بشارت و تنذیر به هدایت پرداختند. که این عمل خود بذر اختلاف را در بین مردم پراکند شماری به دنبال نبی آمدند و شماری او را انکار کردند و شماری هم به انتظار نشستند تا ببینند چه می شود.

شاید پذیرش این سخن کمی دشوار به نظر آید. امّا با یک مثال شاید راحت تر بتوان مسأله را درک کرد: در یک کشتی 500 برده را برای فروش, در مَثَل, از آفریقا به اروپا می برند. تمامی بردگان با یکدیگر, متحدند. همگان بردگی را هم پذیرفته اند و در برابر اربابان خود در کشتی تن به هر خواری و خفت می دهند و چه بسا بدان احساس غرور هم می کنند. حال اگر یکی از گوشه ای برخیزد و بردگان را به خود و حق آزادی آگاه شان کند. روشن است که آن اتحاد نخست را اینها از دست خواهند داد. آیا این اختلاف ستودنی است یا جای نکوهش دارد؟

در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی, شماری از مردم, شاه را سایه خدا می دانستند و در ارتش به وفاداری از شاه سوگند یاد کرده بودند. با پدیدار شدن شکاف و اختلاف, توانایی ارتش کاهش یافت و بعد هم به سود انقلاب درهم فرو ریخته شد.

پس همه جا نمی تواند وحدت, خوب و ارزش مند باشد, چنانکه اختلاف هم در همه جا نمی تواند ضد ارزش باشد.

این که امت واحده در آیه شریف به چه معنی است؟ حرف و سخن بسیار است. شماری پنداشته اند مردم پیش از بر انگیخته شدن پیامبر و فروآمدن کتاب, ضمن یکپارچگی و اتحاد, هدایت شده بودند. بعد از بعثت پیامبر و نزول کتاب بود که اختلاف و چند دستگی پیش آمد.45

علامه طباطبایی در پاسخ به اینها می گوید:

(اگر مردم پیش از آن که پیامبری برای ایشان فرستاده شود و کتابی به همراه خود داشته باشد, هدایت یافته و راه حق را می پیمودند, پس بعث رسل و نزول کتب کاری بی مورد و تا اندازه ای بیهوده می نماید.)46

شماری برای برون رفت از این دام, راهی دیگر در پیش روی خود نهاده و گفته اند گرچه مردم به صورت یکپارچه و واحد بوده اند, ولی نه در هدایت و روشنی, بلکه در گمراهی به سر می برده اند. برای رهایی از همین گمراهی بود که خداوند پیامبران را برانگیخت و کتاب با ایشان فروفرستاد. اگر آنان گمراه نبودند, بعث رسل و نزول کتب بی فایده بود.47

برخی پنداشته اند مراد از امت واحده در آیه اشاره است به قوم و حادثه ویژه تاریخی و قوم خاصی که پیش از این در آیات بدان اشارت شد که همانا بنی اسرائیل باشد.48

شماری هم پنداشته اند مراد از امت واحده, حضرت آدم, علیه السلام, است; زیرا در قرآن به ابراهیم نیز امت گفته شده است: (ان ابراهیم کان امة قانتاً للّه)49 و مسلم است که خود آدم هدایت یافته بود, ولی فرزندان او راه هدایت را برنتافتند و کژی را برگزیدند و دچار گمراهی شدند و اختلاف در بین آنان پدیدار گردید.50

برای آن که معنای آیه بهتر فهم شود, فرازی از تفسیر نمونه را در این جا می آوریم:

(آغاز پیدایش دین و مذهب به معنای واقعی, همزمان با پیدایش انسان نبود, بلکه همزمان با آغاز پیدایش اجتماع و جامعه به معنای واقعی بوده است. بنابراین جای تعجب نیست که نخستین پیغمبر اولواالعزم و صاحب آیین و شریعت, نوح پیغمبر بود, نه حضرت آدم.)51

شاید تا پیش از بعثت پیامبر, مردم آن درک از زندگی را که ما امروز داریم نداشتند. بیش تر, زندگی آنان تحت تأثیر خوی و خصلتهای حیوانی و رفتار و امور آنها به دور از خرد بوده است. البته آیه در این باره چیزی نمی گوید. این که گفته می شود مردم دچار جامعه طبقاتی شده بودند و کشمکشهای حقوقی داشتند. این چندان منطقی به نظر نمی رسد که برای این اختلاف بخواهد نبی بیاید. چون با آمدن انبیا این اختلاف حل نشد و هم اکنون هم این اختلافها وجود دارد. دعوای سَرِ زمین, آب و… این امور مربوط به دنیای بشر است و خودشان این دعواها را راه می اندازند و بعد هم, یا حل می کنند و یا هم, هیچ گاه حل نمی شود.

علامه طباطبایی در تفسیر آیه, به نکته لطیفی اشاره دارد و آن بهره گیری از واژه بعث است, به جای ارسال. خداوند در آیه تعبیر به بعث کرده است, نه ارسال. و این واژه بیانگر این واقعیت است که حال انسانهای نخستین, حال خمود و سکوت بوده است. و چنین بستری مقتضای بعث و برانگیختن است. و این به معنای برخاستن از خواب و سکنی گزیدن است. همین نکته شاید سبب شده است که از ایشان به بعث پیامبران تعبیر شود و نه مرسلین و رسل. با توجه به این که بعث و فروفرستادن کتب در حقیقت بیانگر حق برای مردم است و آگاه کردن ایشان به حقیقت امور خود و زندگی شان و آگاهی دادن به آنان که آفریده های پروردگارند و در قیامت برانگیخته خواهند شد و…52

از بیان علامه نیز استفاده می شود که مردم در دوره پیش از بعثت, از شرائط خاص انسانی هنوز بی بهره بودند. از این روی, اختلاف و چند دستگی در بین آنان در خور انکار نیست. و اختلافها, پس از هوشیاری و بیداری آنان از خواب غفلت و یا رهایی از عواطف و احساسات فراهم آمد.

بهترین شاهد تاریخی بر نقش انبیا در اختلافها, حضور نبی اکرم است. گرچه در مدینه برای حل اختلاف آمد, ولی بین مردم, خود به خود, چند دستگی جدید پدید آمد. همان اول که پیامبر(ص) برانگیخته شد جامعه عرب مکه به هم ریخت. تلاشهای سران قریش و بزرگان برای رویارویی با محمد(ص) جز این نبود که دچار اختلاف شده بودند. پیش از آن برده ها فرمانبردار و حرف شنو بودند, ولی حالا از فرمان صاحبان خود سربرمی تافتند. شماری اندک ـ تازه مسلمانها ـ به بتها حرف و کنایه می زدند. در مدینه هم این گونه شد. جنگ و اختلافهای پیش از آمدن پیامبر بین قومها و طایفه های خاصی بود. و بعد از آن, ده ها جنگ بزرگ و کوچک به راه افتاد. در ادامه راه پیامبر بعد از وفاتش دامنه اختلافها, گسترش یافت. همین معنی در آیه ای دیگر, به روشنی چنین بیان شده است:

(وما کان الناس الاّ امة واحدة فاختلفوا ولولا کلمة سبقت من ربک لقضی بینهم فیما فیه یختلفون.)53

مردم یک طایفه بیش نبودند پس از آن فرقه فرقه شدند و اگر کلمه ای که از حق سبقت یافته در ازل نبود, البته اختلاف شان خاتمه یافته و حکم به هلاکت کافران داده می شد.

تأییدات:

افزون بر آیات یاد شده, از آیاتی نیز می توان جهت پذیرش چنددستگی بهره جست:

الف. دسته بندی انسانها به خوب و بد و زشت: به قرآن و آیات آن اگر توجه شود, دسته بندی بشر به خوب و بد, زشت و زیبا, خون ریز و صدیق, مفسد و مؤمن, مقدس و غیر مقدس, اشاره شده است و از همان آغاز خلقت, موضوع بحث بین فرشتگان و خداوند بوده است. فرشتگان بشر را از افق نگاه خود, جوری می بینند که خداوند آن نوع از نگاه را رد می کند. فرشتگان به بخشی و لایه ای از خلق و خوی بشریت اشاره دارند که سفاکی و تباهی گری باشد و خداوند, انکار این چشم انداز نمی کند, بلکه به لایه ها و چشم اندازهای دیگر این بشر هم اشاره دارد. زیباییهای این بشر را که آنها نمی دیدند خداوند به آنها یادآوری می کند (که از این دو نوع نگاه, می توان به نگاه فرشته سانی و خدایی یاد کرد) شماری که تنها پلشتی ها را می بینند, نمی توان آنها را سرزنش کرد, چون آنان نیز واقع بین هستند; اما نگاه شان نگاه فرشته سانی است و شماری نگاه شان نگاه خدایی است. از توانایی دید برتر و بهتری برخوردارند:

(و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه; قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء ونحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک, قال انی اعلم ما لا تعلمون)54

به یاد آر آن گاه که پروردگار تو به ملائکه فرمود: من در زمین خلیفه می گمارم.

ملائکه گفتند: پروردگارا می خواهی کسانی را بگماری که فساد کنند در زمین و خونها بریزند و حال آن که ما خود, تو را تسبیح و تقدیس می کنیم.

خداوند فرمود: من می دانم چیزی که شما نمی دانید.

با توجه به باور ما که واقعیتها بر فرشتگان رخ می نمایند, چهره ای که آنها از انسان ارائه می دهند, چهره واقعی و درستی است, ولی این چهره درست, ناقص است و خداوند این چهره را با توجه دادن به نیکوییها (علم و آگاهی) کامل می کند. خداوند از انسان چیزهایی می داند که آنها نمی دانند.

پس در یک تقسیم بندی نخستین, حتی به لحاظ تئوری و پیش از اجرای طرح آفرینش انسان, ما با دو گونه انسان رو به رو هستیم: انسانی که سفاک و تباه گر است و انسانی که این ماهیت را ندارد. این نگاه انسان شناسانه قرآن است. از قرآن چنین برمی آیدکه آدمیان دوگونه اند: شماری از آنان, مدام به دنبال جنگ و ستیز و خون ریزی و تباهی اند و شماری این گونه نیستند, بلکه به دنبال علم و آگاهی اند و برای رهایی انسانها می کوشند. سخن از خوب یا بد نیست, بلکه پرده برداری از یک واقعیت است که انسانهایی که در دنیا زندگی می کنند, این جوری اند. شماری گرگ یکدیگرند و شماری دوستدار هم.

در قدم نخست انسان شناسی قرآنی, نمی توان این دو گروه و یا این دسته بندی را منکر شد. این همان دسته بندی است که در نگاه انسانی به خوب و بد و یا زشت و زیبا و یاحق و باطل و… بخش پذیر خواهد بود.

ب. مؤمن, کافر و منافق: در دسته بندی دیگری, خداوند انسانها رابه سه دسته بخش می کند: مؤمن و کافر و منافق.55 البته درست آن که بگوییم مردم جزیرة العرب را این گونه دسته بندی می کند. زیرا آیات ناظر به آنان است. این سه گروه به عنوان یک واقعیت اجتماعی پذیرفته شده است. این که کدام بر دیگری برتر هستند, سخن دیگری است, ولی قرآن منکر وجود آنان نمی شود. آنان یک پدیده اند. بخشی از جامعه اند. نمی توان آنها را نادیده انگاشت. هم یهودیان و هم منافقین در مدینه و در دوره رسول خدا, از حقوقی که دیگران داشتند آنان نیز برخوردار بودند. (پیش از آن که بخواهند امنیت مردم و یا شهر را به خطر بیندازند.) این دسته بندی سه گانه گرچه ناظر به جامعه جزیرة العرب است, ولی منحصر در آن جا نخواهند بود و در سایر جامعه ها نیز, به حقیقت می پیوندد. یعنی می توان مدعی شد که از نگاه دینی, تمامی در یک جامعه یا مؤمن هستند و یا کافر و یا منافق. آن جامعه ممکن است که مسیحی باشد یا یهودی و یا زرتشتی. پس این تقسیم بندی اجتماعی نیز به عنوان یک واقعیت در قرآن آمده است.

ج. برابری انسانها دربهره گیری از طبیعت: انسانها, برخلاف گوناگونی و فرقهایی که دارند, در بهره گیری از طبیعت, هیچ یک بر دیگری, برجستگی و برتری ندارد. همه انسانها از آن جهت که انسانند, می توانند بر سفره نعمتهای بی کران الهی بنشینند و از آن بهره بگیرند و در این بهره گیری, هیچ فرقی بین عرب و غیر عرب, مسلمان و غیر مسلمان نیست.

(یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون.

الذی جعل لکم الارض فراشا والسماء بناء وانزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لکم فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون.)56

ای مردم! پروردگار خود را پرستش کنید; آن کس که شما, وکسانی را که پیش از شما بودند آفرید; تا پرهیزگار شوید.

آن کس که زمین را بستر شما و آسمان را [=جو زمین] را همچون سقفی در بالای سر شما قرار داد; و از آسمان آبی فروفرستاد; و به وسیله آن, میوه ها را پرورش داد; تا روزی شما باشد. بنابراین, برای خدا همتایانی قرار ندهید, در حالی که می دانید [هیچ یک از آنها, نه شما را آفریده اند, و نه شما را روزی می دهند].

زمین فرش زیر پای همه انسانها و آسمان سقف بالای سر آنان است. از آسمان باران می بارد و خوراکیها از زمین روییده می شود, تا همگان از آن روزی بگیرند و روزگار بگذرانند. در بهره گیری از زمین و نعمتهای آسمانی, آیات قرآن هیچ به تقسیم بندی و طبقه بندی نپرداخته است. همان گونه که حیوانات از فراورده های زمین بهره می گیرند, انسانها هم از آن جهت که به تغذیه و خوراک نیاز دارند, می توانند از آن بهره بگیرند. برای بهره گیری از طبیعت قرآن, به اهل ایمان حق اضافی نمی دهد. گرچه خداوند در برابر ارزانی این نعمتها به بشر از آنها می خواهد که به او ایمان بیاورند. اما این بشر ناسپاس, خلاف انجام می دهد و راه دیگری می رود. انباز برای او قرار می دهد. ولی این به معنای حذف از چرخه زندگی و حیات نیست.

امت های متعدد

بنابراین, سرنوشت بشر این گونه رقم خورده که باید تن به پراکندگی و امتهای متعدد در دهد. این طبیعت و سرشت انسانهاست که این گونه اند. نمی توان دست به دگرگونی این سرشت و طبیعت زد. خداوند اگر خود می خواست می توانست به آن اختلافها پایان ببخشد. پس بنیان اختلافهای بین بشر از سرشت طبیعی آن ناشی می شود که خداوند در انسانها نهاده است. به گفته یونگ:

(وقتی من به طور ضمنی می پذیرم آن چه خوشایند من است باب طبع دیگران نیز هست, این فرض مسبوق به سابقه طولانی از خودآگاه عصری است که در آن هنوز هیچ تفاوت محسوسی بین من و تو وجود نداشت. و تمامی افراد واجد, تفکر, احساس و خواسته های یکسان بودند.)57

امت واحده در دوره ای بوده است که خواسته ها, گرایشها و میلهای افراد مطرح نبوده است. به دیگر بیان, در اصل, گرایش و میلی وجود نداشته است. همگان یک چیز می خواسته اند. اگر به چیزی دست یافتند, پس حق شان است و اگر از چیزی محروم شدند پس حق آنان نبوده است. دوره ای بوده که هنوز شرق و غرب عالم شکل نگرفته است. هنوز ایل و طایفه تشکیل نشده است. یا بهتر بگوییم که خودآگاهی به ایل و طایفه هنوز تحقق نیافته است.

و ما نیز اگر چیزی را هم اینک می پسندیم و دیگران آن را نمی پسندند و یا چیزی را ما نمی پسندیم و حال آن که دیگران ممکن است آن را بپسندند و از این که آنان خود را با خواسته ما همسو نمی کنند, در رنج و عذاب باشیم و بخواهیم تا آنان هم, همچون ما بخواهند, باید بدانیم که بسته به همان دوره امت واحده هستیم. وجهی ندارد که همه مثل هم باشند و همه مثل هم بخواهند و همه مثل هم بخورند. نفس تفکر همه مثل هم, بسته به دوره امت واحده است, دوره پیش از بعث نبی. اگر من از انگاشتِ ناسان و ناسازگار شما با انگاشت و تفکر خود, ناراحت بشوم, پس من بسته به دوره امت واحده هستم. در دوره ای که زندگی افراد براساس احساسها و گرایشها بود و عقلانیت کاربردی نداشت. بلکه نبود تا کاربردی داشته باشد. عقلانیت در اختلافهاست که شکوفا می شود و رشد می یابد. و انبیا آمدند تا تفاوتها را برملا سازند. تا وقتی که ما در بهشت بودیم و زندگی بهشتی داشتیم که سخن از امت نبود. و زندگی انسانی و این جهانی با تمرد آغاز می شود. شیطان با تمرد از خدا رانده می شود و انسان با تمرد, از بهشت.

در بهشت آغازین ما, چندان امر و نهی نداریم. و انسانهای نخست از پس همان اجمال امرها و نهی ها هم برنیامدند و از بهشت رانده شدند و به دام این جهان گرفتار آمدند. انسان فهمید که می تواند مخالفت کند, ولی باید به پیامدهای آن هم تن دردهد. در بهشت که امت شکل نگرفته بود و با هبوط انسان از بهشت و گرفتاریش به دام این دنیا, امت شکل گرفت. شاید هم خود این انسان متوجه امت واحده نبود. قرنها بعد خداوند از آن راز گره می گشاید.58

در دوره همین امت واحده بود که نبوت ظهور یافت. انبیایی که افراد را به سوی خود فرامی خواندند و منادی حق و حقیقت بودند, بشر را به فلاح و سعادت و نجات فرامی خواندند. و اختلافها, پس از این دعوتها به وجود آمد. انسانهایی که سر به جیب گریبان برده و در زندگی حیوانی خود غوطه ور بودند, پیامبرانی آمدند تا آنها را از این فرود به اوج برسانند. پیامبران بزرگی همچون نوح, ابراهیم, موسی, عیسی و محمد(ص) برایند دگرگونیهایی هستند که بیش تر خود فراهم آورده اند.

دقت شود که برخی برایندِ دگرگونیهایی هستند که به وجود آمده است و انبیا, برایند دگرگونیهای خود ساخته اند. موسی, خود جامعه اش را دگرگون می کند. عیسی نیز این گونه بود. و تاریخ محمد که آشکارتر از همه اینان است. دگرگونیها را خود فراهم آوردند و در پرتو آن دگرگونیها, و در بسترهای تاریخی, آیین آنان رشد و گسترش یافت. و ادیان در عرض یک دیگر همچنان به پیش رفت.

هم اکنون در دوره و عصری قرار گرفته ایم که هیچ کس همچون دیگری ممکن است نیندیشد. بلکه بر این باور که کسان به جهت ذهنیتهای خاص, هرکدام, جوری خواهد اندیشید. تنها محور و مدار, احساسات نیست, بلکه انسان امروز از خرد برخوردار است. هر انسان راهی خاص را در پیش گرفته و یا می گیرد.

ییونگ از این دوره به عصری یاد می کند که انسانها دچار درد جانکاهی شده اند. دردِ دسته دسته و شعبه شعبه شدن درد تجزیه شدن. به نظر می رسد که این اتفاقی است که باید در جامعه بیفتد. وجهی ندارد که ما داوریهای ضد ارزشی داشته باشیم. همان گونه که هبوط انسان از بهشت نمی تواند ضد ارزش باشد, بلکه آغاز زندگی بشر است, بلکه جزئی از تاریخ زندگی بشری است دسته دسته شدن هم بخش دیگری از همان تاریخ است. ریشه این دسته بندیها را باید در درون خود افراد جست وجو کرد. گرچه ممکن است علتها و یا انگیزه های بیرونی نیز داشته باشد.

البته اگر دقت کرده باشیم, در آیات قرآن نیز, همین معنی و مفهوم به روشنی بیان شده است:

(وانزلنا الیک الکتاب بالحق مصدّقا لما بین یدیه من الکتاب ومهیمناً علیه فاحکم بینهم بما انزل الله ولا تتبع أهوائهم عمّا جائک من الحق لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجاً ولو شاء الله لجعلکم امة واحدة ولکن لیبلوکم فی ما آتاکم فاستبقوا الخیرات, الی الله مرجعکم جمیعاً فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون.)59

و این [قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم, در حالی که کتب پیشین را تصدیق می کند, و حافظ و نگهبان آنهاست; پس بر طبق احکامی که خدا نازل کرده, در میان آنها حکم کن! از هوی و هوسهای آنان پیروی نکن! و از احکام الهی, روی مگردان. ما برای هرکدام از شما, آیین و طریقه روشنی قرار دادیم. و اگر خدا می خواست, همه شما را امت واحدی قرار می داد; ولی خدا می خواهد شما را در آن چه به شما بخشیده بیازماید; (و استعدادهای مختلف شما را پرورش دهد). پس در نیکیها بر یکدیگر سبقت جویید! بازگشت همه شما به سوی خداست; سپس از آن چه در آن اختلاف می کردید; به شما خبر خواهد داد.

در این آیه, سخن از داوری میان مردم است. باید پیامبر(ص) بین مردم, برابر آن چه از جانب خداوند فرو فرستاده شده است, حکم کند. در آیه خداوند ما را توجه می دهد که:

(لکلّ جعلنا منکم شرعة ومنهاجا)

ما برای هرکدام از شما, آیین و طریقه روشنی قرار دادیم.

ما برای هر قومی, شریعت و طریقه ای مقرر داشتیم. هر قوم و ملیتی راه و روش خاص خود را در پیش خواهد گرفت و دلخوش فرهنگ و آموزه های خود خواهد بود.

(ولو شاءالله لجعلکم امة واحدة)

و اگر خدا می خواست, همه شما را امت واحدی قرار می داد.

اگر خداوند می خواست همه را یک امت می گردانید. این جمله شرطیه, به حقیقت نپیوست و امت واحده خداوند قرار نداد. و خداوند خواست تا شما را بیازماید در شتاب به سوی خیرات:

(خداوند می توانست همه مردم را امت واحدی قرار دهد و همه را پیرو یک آیین سازد, ولی این با قانون تکامل تدریجی و سیر مراحل مختلف تربیتی سازگار نبود.

…خداوند استعدادها و شایستگیهایی در وجود بشر آفریده و در سایه آزمایشها و در پرتو تعلیمات پیامبران, آنها را پرورش می دهد و به همین دلیل, پس از پیمودن یک مرحله آنها را در مرحله بالاتری قرار می دهد. و بعد از پایان یک دوران تربیتی دوران عالی تری را وسیله پیامبر دیگر به وجود می آورد, درست همانند مراحل تحصیلی یک نوجوان در مدرسه. سرانجام همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت می کند که به جای صرف نیروهای خود در اختلاف و مشاجره در نیکیها بر یکدیگر پیشی بگیرند. فاستبقوا الخیرات. زیرا بازگشت همه شما به سوی خداست و اوست که شما را از آن چه در آن اختلاف می کنید در روز رستاخیز آگاه خواهد ساخت.)60

و در آیه ای دیگر می فرماید:

(ولو شاء ربّک لجعل الناس امة واحدة ولا یزالون مختلفین.)61

اگر پروردگارت می خواست همه مردم را یک امت (بدون هیچ گونه اختلاف) قرار می داد; ولی آنها همواره مختلف اند….

سخن در ارزش مندی یا بی ارزشی وحدت امت و امت واحده نیست, تا گفته شود آیا کوشش برای به حقیقت پیوستن امت واحده امری پسندیده و خوشایند است یا خیر!

از آیات قرآن برمی آید که امت واحده نمی تواند به حقیقت بپیوندد. از این جهت شاید بتوان داوری کرد اگر پدید آمدن امت واحده ارزش آن را داشت, خداوند خود آن را به حقیقت می پیونداند. و پیامبران خود را به این مهم وادار می ساخت. و حال آن که به نظر می رسد خود نیز آتش این خرمن را فوران تر می سازد. از این روی, چه بسا ارزش مندی در پراکندگی امتها باشد. البته پراکندگی که ناشی از فهم و شعور و آگاهی باشد.

در آیه دیگر آمده است:

(و اذ أخذ الله میثاق النبیّین لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتؤمننّ به ولتنصرنّه قال أأقررتم و أخذتم علی ذلکم إصری قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معکم من الشاهدین.)62

و [به خاطر بیاورید] هنگامی را که خداوند, از پیامبران [و پیروان آنان] پیمان مؤکد گرفت, که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم, سپس پیامبری به سوی شما آمد که آن چه را با شماست تصدیق می کند, به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید. سپس [خداوند] به آنان گفت: آیا به این موضوع اقرار دارید؟ و بر آن, پیمان مؤکد بستید؟ گفتند: [آری] اقرار داریم! [خداوند به آنان] گفت: (پس گواه باشید! و من نیز با شما از گواهانم.

شماری گفته اند: این آیه, از نظر چگونگی ترکیب نحوی, در میان مفسران و اهل ادب, مورد گفت وگوست.63

روشن است که معنای هر کلمه ای در عربی, برخاسته از ساختار و هیأت کلمه است. هر هیأتی که کلمه پیدا بکند, معنایی برابر با همان هیأت خواهد داشت. در جمله نیز این گونه است. پس اگر در بین مفسران و اهل ادب, در ترکیب نحوی اختلاف بوده باشد, این اختلاف در همین بخش, باقی نخواهد ماند, بلکه وارد عرصه های تفسیری نیز خواهد شد. یعنی اختلاف در ساختار و هیأت جمله به اختلاف در معنای آن سرایت خواهد کرد. و این خود بیان دیگری از احتمالهای گوناگون در آیه است.

معانی میثاق نبیین:

1. پیمان گرفتن خداوند از پیامبران. این معنی را به سعید, قتاده, طاووس, حسن و سدی نسبت می دهند.

2. پیمان گرفتن خداوند از امت پیامبران. این معنی را به شوکانی نسبت می دهند.

3. پیمان گرفتن پیامبران الهی از امت خود.64

4. پیمان گرفتن خداوند از پیامبران و امتهای آنها. که این تفسیر با سه دیدگاه بالا فرق می کند:

(این آیه اشاره به یک اصل کلی می کند و آن این که پیامبران پیشین و به دنبال آنها, پیروان شان با خدا پیمان بسته اند…)65

ونیز در بخش دیگری آمده است:

(در حقیقت, همان طور که پیامبران و امتهای بعد, نسبت به پیامبران گذشته و آیین آنها احترام می گذارند, پیامبران و امتهای پیشین نیز نسبت به پیامبران بعد از خود چنین وظیفه ای داشته اند.)66

شماری بر این باورند:

(با توجه به ظاهر, بلکه نص آیه شریفه, میثاق مبنی بر پیمان گرفتن خداوند از پیامبران پیشین بر بیعت آنان از اسلام … استدلال می کند.)67

و یا می گویند:

(این معنی نه ظاهر بلکه نص آیه شریفه بود.)68

و شماری بر این نظرند که چنین معنایی از این آیه ما را دچار مشکل خواهد کرد:

(این ادعا که اگر مراد میثاق خود پیامبران باشد چنین اشکال می گیرد: با توجه به مضمون آیه, این سؤال پیش می آید که مگر ممکن است پیامبر اولی العزم در زمان پیامبر اولواالعزم دیگری مبعوث شود تا موظف به پیروی او باشد.)69

برای رهایی از دام این اشکال, کسانی به ناچار میثاق النبیین را حمل بر پیروان پیامبران می کنند, نه خود پیامبران. البته این معنی با آن چه که فیض در صافی از تفسیر مجمع البیان و جامع الجوامع نقل می کند, سازگار است.70

عیاشی, اخذ میثاق النبیین را به اخذ میثاق امم النبیین تفسیر کرده و بعد هم به شرح, از امم سخن گفته است.71 و در روایتی که امین الاسلام طبرسی از امام صادق در جامع الجوامع نقل می کند, به روشنی آمده است به رسول هر امت:

(عن الصادق(ع) انّ المعنی و اذا اخذ الله میثاق امم النبیین علی کل امة بتصدیق نبیها والعمل بما جاءهم به فما وفوا به وترکوا کثیرا من شرایعهم.)72

باید توجه داشت, میثاق و یا پیمان به هر یک از معانی که بوده باشد, چگونگی آن به هیچ وجه روشن نیست. خداوند چگونه از پیامبران خود پیمان گرفته است؟ چنانچه اگر مراد امت و پیروان باشد که مشکل دوچندان خواهد شد. ضمن آن که چگونگی پیمان از پیروان روشن نیست.

با توجه به این دسته از آیات که ما با آنها روبه رو هستیم, نقش پیامبران در طول تاریخ, آگاهی بخشی به جامعه بوده است. آنها آمده اند تا هدایت طریق کنند, نه ایصال الی المطلوب. از این روی, به هر میزان که عرصه بعث رسل تنگ تر شود و رسول کم تر فرستاده شود, امت واحده, گسترده تر خواهد بود. و هر کدام از انبیا, با آگاهی بخشی پراکندگی را در جامعه ایجاد خواهند کرد. که صد البته این پراکندگی و اختلاف ناشی از آگاهی است و آن یک پارچگی ناشی از فقدان آن.

با توجه به چنین سرنوشتی که خداوند برای بشریت از دیرباز رقم زده است, آیا تلاش برای به وجود آوردن یک پارچگی در همه جهان, تلاش بیهوده و بی حاصلی نخواهد بود؟ چنانکه خود می فرماید:

(ولو شاء الله لجعلکم امة واحدة ولکن یضل من یشاء ویهدی من یشاء ولتسئلن عما کنتم تعملون)73

اگر خدا می خواست همه شما را امت واحده ای قرار می داد [و همه را به اجبار وادار به ایمان می کرد; اما ایمان اجباری فایده ای ندارد] ولی خدا هر کس را بخواهد [و شایسته بداند] گمراه, و هر کس را بخواهد [و لایق بداند] هدایت می کند. [به گروهی توفیق هدایت داده, و از گروهی سلب می کند] و یقینا شما از آن چه انجام می دادید بازپرسی خواهید شد.

شاید وجهی که خداوند به رسول خودش خطاب می کند که:

(فذکّر انّما انت مذکّر, لَستَ علیهم بمصیطِر, الاّ من تولّی وکفر فیعذبه عذاب الاکبر.)74

پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده ای! تو سلطه گر بر آنان نیستی که [بر ایمان] مجبورشان کنی, مگر کسی که پشت کند و کافر شود, که خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات می کند!

همین باشد که رسالت پیامبر راه نمودن و یادآوری است. و این مردم اند که تن به سخنان او دهند و هدایت برگزینند و یا طریق گمراهی بپیمایند:

(انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا)75

ما راه را به او نشان دادیم, خواه شاکر باشد [و پذیرا گردد] یا ناسپاس!

رسالت فرستاده الهی آن نیست که انسانها را به زور وارد بهشت کند. یا همه آنها را در پرتو رحمت و عنایت حضرت حق به طریق هدایت داخل کند. چنانکه خداوند پیامبرش را مخاطب می سازد که چرا کار را بر خود دشوار می گیری و خود را دچار رنج و سختی می کنی؟

بنابراین با توجه به متن روشن و آشکار آیات حرکت و تلاش برای به وجود آوردن جامعه جهانی متحد, تلاشی بی نتیجه خواهد بود. ساختار نظام آفرینش این گونه است که از دل هر امتی, امتی, بلکه امتهای دیگر خواهد رویید. با آمدن اسلام تنها یک دین آسمانی افزوده نشد, بلکه به تعبیر برخی روایات, هفتاد و دو ملت در سپهر اسلام شکل گرفت, و یا به فرموده قرآن:

(ولِکلٍ وِجهَة هو مولِّیها)76

هر کس را سویی است که روی بدان می آورد.

و این هفتاد و دو ملت بر سایر ملتها افزوده گشت. و اینک ما در جامعه جهانی با ملتها روبه رو هستیم, نه با یک و یا دو ملت. اگر در گذشته, حتی دین بیانگر هویت فرد بود, فرد مسیحی در هر کجای این عالم, بالاخره مسیحی بود, ولی اکنون مسیحی آمریکایی با مسیحی ایرانی تفاوت جدی دارد. البته ما با این تفاوت از همان صدر اسلام روبه رو بودیم. بنابراین, وجهی ندارد که از این جهت (رسمیت داشتن هویتها) بخواهیم ساز مخالف در برابر اعلامیه جهانی بنوازیم و تنها مدعی به رسمیت شناختن حقوق امت اسلامی شویم و سایر ملتها را نادیده انگاریم. چنین رویکردی نمی تواند از پشتوانه قوی و در خور دفاع آیات قرآن برخوردار باشد.

استاد شهید مرتضی مطهری در شرح آیه 13 از سوره حجرات:

(یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی وجعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.)

ای مردم شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را ملتها و قبیله ها قرار دادیم. تا به این وسیله یکدیگر را باز شناسید. [نه این که به این وسیله بر یکدیگر تفاخر کنید] همانا گرامی ترین شما نزد خداوند متقی ترین شماست.77

(در این آیه کریمه ضمن یک دستور اخلاقی, به فلسفه اجتماعی آفرینش خاص انسان اشاره می کند. به این بیان که انسان به گونه ای آفریده شده که به صورت گروه های مختلف ملی و قبیله ای درآمده است. با انتساب به ملیتها و قبیله ها بازشناسی یکدیگر, که شرط لاینفک زندگی اجتماعی است, صورت می گیرد. یعنی اگر این انتسابها که از جهتی وجه اشتراک افراد و از جهتی وجه افتراق افراد است, نبود, بازشناسی ناممکن بود و در نتیجه زندگی اجتماعی که براساس روابط انسانها با یکدیگر است, امکان پذیر نبود. این امور و امثال این امور از قبیل اختلاف در شکل و رنگ و اندازه است که به هر فردی زمینه شناسنامه ای ویژه خود او اعطا می کند. اگر فرضا همه افراد یک شکل و یک رنگ و یک قالب بودند و اگر رابطه ها و انتسابهای مختلف میان آنها حکم فرما نبود, افراد در برابر یکدیگر نظیر کالاهای متحدالشکل یک کارخانه بودند که تمیز آنها از یکدیگر و در نتیجه بازشناسی آنها از یکدیگر و در نتیجه نهایی زندگی اجتماعی آنها براساس روابط و مبادله اندیشه و کار و کالا غیرممکن بود. پس انتساب به شعبه ها و قبیله ها, حکمت و غایتی طبیعی دارد و آن, تفاوت زندگی اجتماعی است. نه تفاخر و مایه برتری شمردن ها که همانا مایه کرامت و شرافت و تقواست.)78

باید توجه داشت که به رسمیت شناختن حقوق ملتها, که در متن اعلامیه جهانی آمده است, به معنای تن در دادن به اجبار و اکراه نیست. بلکه به معنای پذیرفتن واقعیتهای زندگی اجتماعی بشری است که امری طبیعی و عادی است. به این آیه توجه شود:

(أهم یقسمون رحمة ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضاً سخریا و رحمة ربک خیر مما یجمعون.)79

آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟ [آیا کار خلقت به آنها واگذار شده که هرچه را که به هر که بخواهند بدهند و از هرکه بخواهند بازگیرند؟] اما مایه های معیشت و وسائل زندگی (امکانات و استعدادها) را میان آنها در زندگی دنیا تقسیم کردیم و برخی را بر برخی دیگر از نظر امکانات و استعدادها به درجاتی برتری دادیم تا به این وسیله و به صورت متقابل برخی, برخی را مسخر خود قرار دهند [در نتیجه همه به طور طبیعی مسخر همه واقع شوند] و همانا رحمت پروردگارت (موهبت نبوت) از آنچه اینها گرد می آورند بهتر است.80

استاد شهید مرتضی مطهری با توجه به آیه بالا دگرگونیهای اجتماعی را یک امر کاملاً طبیعی و خدادادی می داند. این خداوند است که انسانها را (مختلف و متفاوت) آفریده است.

این نوشتار را با متن سخن ایشان به پایان می بریم:

به طور خلاصه می گوییم مفاد آیه کریمه این است که انسانها از نظر امکانات و استعدادها یکسان و همانند آفریده نشده اند که اگر چنین آفریده شده بودند, هرکس همان را داشت که دیگری دارد و همان را فاقد بود که دیگری فاقد است و طبعاً نیاز متقابلی و پیوندی و خدمت تبادلی در کار نبود خداوند انسانها را از نظر استعدادها و امکانات جسمی و روحی و عقلی و عاطفی, مختلف و متفاوت آفریده است. بعضی را در بعضی از مواهب بر بعضی دیگر به درجاتی برتری داده است و احیاناً آن بعض دیگر را بر این بعض, در بعضی دیگر از مواهب برتری داده است و به این وسیله, همه را بالطبع نیازمند به هم و مایل به پیوستن به هم قرار داده و به این وسیله زمینه زندگی به هم پیوسته اجتماعی انسان امری طبیعی است, نه صرفاً قراردادی و انتخابی و نه اضطراری و تحمیلی.)81

پذیرفتن امتهای دیگر, در حقیقت تن دردادن به واقعیتی است که قرآن کریم از دیرباز و قرنها پیش از اعلامیه, حقوق انسانها را از آن جهت که انسان هستند و در قبیله ها و امتهای گوناگونی قرار می گیرند, به رسمیت شناخته است. ضمن آن که به رسمیت شناختن دیگران, به معنای پذیرش ما از سوی آنهاست. اگر ما ملتها, قومها و کشورهای دیگر را به رسمیت نشناسیم, دلیلی نخواهد داشت که آنها ما را به رسمیت بشناسند.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان