قسمت چهارم
توهم مخالفت قرآن با تاریخ
از آنجا که قرآن کریم سند شریعت جاوید اسلام است؛ در بلاغت، فصاحت، استواری گفتار، رسا بودن بیان، نوآوریهای فراوان در زمینهی معارف و احکام، خالی بودن از تناقضات درونی و سازگاری با عقل و علم و واقعیات تاریخی، آن اندازه اوج گرفته که چنگ اشکال تراشیها از آستان بلندش، کوتاه و از این حیث دور از دسترس بشریت است، و از همین رو به آن " معجزه خالده" گفته اند.
بحثهای اندیشمندان و ژرف پژوهان قرآن پیرامون وجوه اعجاز آن، در عرصههای مختلف دامن گسترده است:
ـ ارباب ادب و سخن دانان عرب اعجاز قرآن را به خاطر فصاحت و بلاغت والای آن دانستهاند.
ـ دقت در اسلوب بیان و سبک و شیوهی نظم آن در جمله بندیها و چینش الفاظ و عبارات در قالبی نو و متفاوت، وجه دیگری از اعجاز پدیدار میکند که جامع مزایای هریک از شعر و سجع و نثر و فاقد تکلفات و دشواریهای هریک از این سه سبک است.
ـ شناخت شگرف قرآن از راز هستی و اسرار وجود، شرح و بسط آن در معرفت صفات جمال و جلال، علت آفرینش جهان و انسان، ودایع الهی که در نهاد انسان نهفته است و مبدأ و مقصد انسان و... معارف عالی و تعالیم حکیمانهای است که زاویهای دیگر از اعجاز را میگشاید.
ـ احکام و دستور العملهای فراگیر آن که سلامت جامعه و سعادت انسان را فراهم میکند، و نیز الگوی متعادلی که در تنظیم رابطهی انسان با خود، با دیگران و با خالق ارائه میکند، وجه دیگری از فوق بشری بودن این کتاب است.
ـ شیوه استدلال قرآن، به خصایصی شگرف از جمله جمع میان خطابه و برهان ممتاز است.
ـ اخبار غیبی قرآن؛ گذشته، حال و آینده را شامل و از نقل اوهام و خرافات پیراسته است.
ـ اشارات علمی گذرای آن حاکی از احاطهی صاحب سخن به اسرار نهفتهی طبیعت است.
ـ استواری درونی و دور بودن از تضاد ـ با وجود نزول در مناسبتهای پراکنده در یک بازهی طولانی از زمان ـ از نظر خود قرآن دلیل دیگری بر اعجاز است.
اما تمامی جنبههای پیش گفته و نیز ناگفتهی اعجاز قرآن، معرض مناقشات کهن قرآن ستیزان است. شبهاتی که به صورت دورهای تبیینهای نوین دارد و گاه در صدد است تا نه تنها پیام فراگیر و ماندگار رسول خاتم9 را از حد اعجاز بیرون آورد، بلکه آن را از اعتبار کلام مقبول انسانی نیز ساقط کند. آنچه در مخالفت قرآن با عقل، علم و واقعیات عینی و تاریخی یا قواعد ادبی بیان میشود، موهم عدم اعجاز یا شبههی تحریف و حتی عدم اعتبار قرآن در حد یک کلام معمول است. زمینهی عمده برای این قبیل اشکالات مواردی از قصص قرآن است.
در این نوشتار طرح و بررسی نمونهای از این اشکالات در قصهی اصحاب کهف مد نظر است.
این قصه که حکایت انسانهایی است که نفوسشان با ایمان آرامش یافت و آن را بر دنیا و متاع آن ترجیح دادند و برای حفظ آن ـ آنگاه که زیستن میان مردم برایشان دشوار شد ـ در غاری پناه جستند؛ با اقوال متعدد و نقلهای گوناگون در منابع قدیم و اسطورهها آمده است.
علامهی طباطبایی1 بیش از ده مورد اختلاف در نقل این داستان در روایات بر شمرده است و سبب عمده در این اختلاف را علاوه بر دستبردها و خیانتهایی که اجانب در این گونه روایات دارند، دو چیز میداند: اول آنکه؛ این قصه از اموری بوده که اهل کتاب نسبت به آن تعصب و عنایت داشتهاند و از خصوصیات اینگونه داستانها این است که برای هر جمعیتی متناسب با عقاید و آراﺀشان جلوه میکند و به همین جهت قصه صور مختلفی پیدا میکند. از روایات داستان هم بر میآید که قریش این قصه را از اهل کتاب شنیده و با آن رسول خدا(ص) را امتحان کردهاند. دوم آنکه؛ دأب و روش کلام خدای متعال در نقل قصص، پرهیز از پرداختن به خردهریزها و اکتفا بر مختارات و نکات برجسته و مهمی است که در ایفای غرض مؤثر است)[1](.
فشردهای از داستان
مورخان و مفسران در چیستی کهف و کیستی اصحاب آن، بسیار نوشتهاند، طبری در تاریخ و تفسیرش آورده است. اما اکثر روایات بر این کلی متفقاند که:
عدهای از جوانان در شهر ابسس به پرستش بتان تنه زدند و به توحید گراییدند. آنگاه از شهر گریخته و به غاری پناه بردند. با ایشان سگی بود که از راندنش عاجز بودند، در آن غار به خواب رفتند. حاکم بت پرست که داقیانوس (یا داقیوس یا داقینوس) نام داشت با همراهانش برای دستگیری در پی ایشان شد، اما احدی از آنان نتوانست به غار وارد شود. درِ غار را مسدود کردند تا یکتا پرستان از گرسنگی و تشنگی هلاک شوند و از خاطرها و خاطرهها بروند، اما ایشان در آنجا به خوابی طولانی فرو رفتند. روزی چوپانی توسط یاران خود دهانهی غار را گشود تا گوسفندانش در آن مأوا گیرند. هنگام ورود خفتگان را ندیدند. اصحاب کهف بیدار شدند، در حالیکه مرعوب خطری بودند که از آن نجات یافتهاند. آنان یکی را به شهر فرستادند تا خوراکی تهیه کند. فروشندهی طعام پول او را نشناخت و او را پیش حاکم برد و آنجا همه چیز روشن شد. جوانان 309 سال خوابیده بودند و در خلال این مدت وثنیه منقرض شده، جای ایشان را حاکم موحدی گرفته بود که از این امر به شدت شادمان شد، چراکه برخاستن ایشان عقیدهی دینی اورا مبنی بر بعث مردم ـ با روح و جسد همانطور که هستند ـ تأیید میکرد. عقیدهای که در آن روزگاران گروهی را سخت به تردید و تحیر افکنده بود. موحدان آنگاه که دانستند که چند صد سال خواب بودهاند و سرگذشتشان معجزهای برای مردم شده است، گریسته و از خدا خواستند که دوباره به همان حال برگردند. )[2](
از آنجا که تنها مصدر یقین آور قرآن است، بایستی در اینباره به حدی که در قرآن آمده است اکتفا کرد و روایات و اساطیری که بدون سند به برخی تفاسیر راه یافته است را کنار گذارد. به ویژه آنکه قرآن پرسش دربارهی آن را از دیگرا ن و نیز مراﺀ و جدال در این مورد را نهی کرده است )... فلا تمار فیهم إلاّ مرآء ظاهراً و لا تستف فیهم منهم أحدا(ً)[3](؛ ... پس دربارهی ایشان جز به صورت ظاهر جدال مکن و در مورد آنها از هیچ کس جویا مشو .
صاحب المیزان1 مینویسد: «تنها مطلبی که میتوان گفت روایات در آن اتفاق دارند، این است که اصحاب کهف مردمی موحد بودند که از ترس پادشاهی جبار ـ که مردم را مجبور به شرک میکرده ـ گریختهاند و به غاری پناه برده و در آنجا به خواب رفتهاند، تا آخر آنچه که قرآن از داستان ایشان آورده».
یکی از نکات مهم که بر آن ـ به عنوان خطای تاریخی قرآن ـ خرده گرفتهاند و در شأن اعجازی قرآن مناقشه کردهاند مدت مکث در غار است. گفته میشود بیان قرآن در این مورد خلاف واقع تاریخ است.
بیان شبهه
اکثریت بر آنند که زمان این حادثه بعد از ظهور مسیحیت و شاید در اوایل آن بوده است که دین مسیح به تازگی در آن نواحی وارد شده، اما دین غالب بر آن ناحیه بت پرستی به طریق روم شرقی قبل از مسیحی شدن قسطیطین بوده است. تعدادی از مسیحیان شایسته از اهل ابسس نسبت به عبادت بتها مقاومت میکردند. ایشان در زمان پادشاهی دقیانوس ـ حاکمی که در حدود سال 237 میلای و متعصب به کیش خود بود و به مسیحیت بغض شدید داشت ـ میزیستند. او موحدان را به عذابهای گوناگون تهدید میکرد. از همین رو ایشان اتفاق کردند که به سمت کوهی در دو فرسخی شهر به نام "بنجلوس یا انجلیوس" روانه شوند. بعضی نقلها میگوید که دقیانوس بین سالهای (249ـ251م) بوده و پادشاه نصرانی که موحدان در دوران او بیدار شدند؛ تیودوس دوم )408ـ450م( بوده است. با این حساب مدت مکث آنان در غار حدود 200 سال بوده و این با آنچه در قرآن آمده که : )ولبثوا فی کهفهم ثلاث مائة سنین وازدادوا تسعاً( )[4]"( ـ یعنی 309 سال ـ سازگار نیست!
قبل از بررسی این شبهه، طرح مقدمهای در اهداف و چگونگی قصص قرآن، روشنگر است و بر بسیاری از اشکالات راه میبندد.
نگاهی کلی به قصص قرآن
قصه در قرآن بازگو کردن سرگذشتی است که از واقعیات عینی حیات بشر حکایت دارد تا برای آیندگان عبرتی باشد؛ و دارای ویژگیهایی است:
1. نقل گزینشی؛ یکی از ویژگیهای قرآن در بیان داستان، نقل گزینشی آن است. یعنی هیچ داستانی را به طور کامل نقل نمیکند، بلکه به گونهی گزینشی قسمتهایی را که با هدف اصلی کلام مرتبط است بیان میکند؛ زیرا قرآن کتاب هدایت است نه تاریخ یا داستان. لذا در نقل داستانها به اندازهای که حامل پیام است اکتفا میکند و هیچ داستانی را به طور کامل نقل نمی کند حتی قصهی بنی اسرائیل، با آنکه به طور مکرر از آن سخن رفته، قسمتهایی از آن را فرو نهاده است و این ویژگی تمامی داستانهای قرآن است.
2. واقع گرایی؛ در سرگذشت اصحاب کهف آمده است: )نحن نقصّ علیک نبأهم بالحق...( )[5]( یعنی آنچه بر تو فرو میخوانیم از سرگذشت آنان تماماً عین حقیقت است. حوادث خارق العاده در قصص قرآنی از عصای حضرت موسی7 و دم مسیحا و حوادث اعجاب انگیز مانند سفر حضرت موسی7 و خواب صد سالهی عزیر و اصحاب کهف همه حقایق اند.
3. هدایتگری؛ قرآن هرگز برای سرگرمی داستان سرایی نکرده و هرچه درنقل قصص آورده مقتضای حکمت و مؤثر در تعلیم و تربیت انسانها بوده است.بنا براین عناصر قصه تحت الشعاع هدف و پیام قصه هستند و در آنها به جزییات بی اثر توجهی نمی شود. ابهام موجود در آنها ناشی از شیوهی بهره گیری از عناصر قصه است. از این رو گاه حوادث قصه برجسته میشوند و قهرمان نقش کمتری پیدا میکند، گاه بین دو صحنه قسمتی خالی گذارده میشود تا مخاطب با نیروی تفکر و تخیل خود آن خلأ را پرکند، گاه قصه مقدمه دارد، گاه نه و... چون هنگام نقل به مسایل جزیی و عناصر فرعی چندان توجه نمی شود، در بسیاری از موارد مکان یا زمان در قصه مبهم و کلی آورده شده است مثل داستان عزیر )أو کالذی مرّ علی قریة و هی خاویة علی عروشها...(؛)[6]( یا چون آن کس که به شهری که بامهایش یکسر فرو ریخته بود...، گاه نام شخصیتها و عوامل انسانی مبهم میماند؛ اصحاب کهف، اخدود، رس، رقیم، أیکه، اصحاب فیل، همسر نوح و عمران و فرعون و لوط و عزیر و مادر موسی و... یعنی به جای نام از توصیفی که مشعر به غرض است استفاده شده است، مثلا در قصهی ثمود در سوره شمس آمده است :)کذبت ثمود بطغواها إذ انبعث أشقاها فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیاها(؛ )[7]( [قوم] ثمود به سبب طغیان خود به تکذیب پرداختند آنگاه که شقیترینشان بر [پا] خاست پس فرستادهی خدا به آنان گفت: "زنهار! ماده شتر خدا و [نوبت] آب خوردنش را ]حرمت نهید]".
ملاحظه میشود که نام قوم ثمود آمده اما شخصیت اصلی آن ـ صالح ـ با تعبیر "رسول الله" و شخصیت منفی قصه با تعبیر "اشقاها" ذکر شده است. هدف اصلی قصه بیان تکذیب رسالت، و آیت آن ناقه است و عناصر قصه روی بیان این غرض متمرکز شده است. همچنین در بسیاری از قصهها از زمان مشخص و دقیق وقوع حوادث یادی نمی شود و با توصیفهای کلی از آنها میگذرد.
از منظر قرآن اهداف قصههای آن در محورهای زیر خلاصه میشود:
ـ تربیت و آموزش از طریق القای غیر مستقیم؛
ـ عبرت و تفکر؛
ـ بیان حقایق و احیای تفکر دینی صحیح بر مبنای زدودن خرافات؛
ـ شاهدصدق نبوت و زمینه برای گسترش دعوت؛
ـ آرامش خاطر پیامبر و امید آفرینی در دلهای مؤمنین با نوید موفقیت.
بررسی شبهه)[8](
1. اصل شبهه، مغالطه دارد؛
مخالفت با حقیقتی تاریخی یک مسأله است و مخالفت با "آنچه از تاریخ تاکنون به دست آمده" امر دیگر. هنوز هیچ علمی به پایان راه نرسیده است، خصوصاً در علومی مانند تاریخ گذشتهی دور که حجاب زمان و از بین رفتن آثار و قراین و شواهد خارجی و تحریفها و تصحیفها در مکتوبات به ارث مانده از گذشتگان، عرصه را بر متخصصان این رشته به شدت تنگ کرده است.
2. طبق برخی اقوال تفسیری شبهه قابل طرح نیست؛
دکتر عبدالوهاب نجار در تعلیقه ای بر این مسأله میگوید :«آنچه من ملاحظه کردم، این است که عبارت دائرة المعارف اسلامیه مثل عبارت اکثر مفسران قول خداوند تعالی " و لبثوا فی کهفهم ثلاثمأه سنین وازدادوا تسعاً " را خبر از مدت مکث اهل کهف ـ از زمانی که داخل شدند تا آنگاه که بیدار شدند ـ میداند».)[9](
اما برخی از قرآن پژوهان)[10] ( گفته اند: عبارت و لبثوا.."معمول قول " )سیقولون ثلاثه...( )[11]( است، پس همانطور که عبارت ثلاثه رابعهم کلبهم.... گفتهی سائلین است ـ و خبری از جانب خداوند متعال نیست و به همین دلیل به دنبال آن آمده است )قل ربی اعلم بعدتهم ما یعلمهم الا قلیل(؛ بگو پروردگارم به شمار آنان داناتر است و جز اندکی شمار ایشان را ندانند ـ همچنین عبارت "و لبثوا فی کهفهم ثلاثمأه..." با قول " الله أعلم بما لبثوا له غیب السموات و الارض ـ خداوند به مدت مکث ایشان داناتر است که علم نهان آسمانها و زمین خاص اوست،" دنبال شده است. پس قرآن در مورد تعداد این افرد و مدت مکث ایشان ساکت است، چون این مطالب نقشی در غرض هدایتی آیات ندارد. این قول از ابن عباس و شاگردش قتاده وارد شده است. او میگوید: «ان الرجل لیفسر الإیة یری انها کذلک فیهوی أبعد ما بین السماء و الارض» سپس تلاوت کرد: "و لبثوا فی کهفهم..." و گفت: اگر این مقدار مکث کرده بودند، خداوند نمیفرمود: "قل الله أعلم بما لبثوا" اما این حکایت سخن قوم در عدد ومدت است و این سخن قوم با عبارت "خدا بهتر میداند " رد شده است. قتاده گفته است : «ابن مسعود آیه را چنین قرائت میکرد: "قالوا لبثوا فی کهفهم" یعنی این مطلب را مردم گفتند ؛ مگر نمی بینی که خداوند فرمود: "قل الله اعلم بما لبثوا"؟» در روایتی دیگر از او آمده است: «این قول اهل کتاب است که خداوند آن را با عبارت قل الله اعلم بما لبثوا، رد کرده است»)[12](.
3. وقوع قصه در این تاریخ قابل اثبات نیست؛
به نظر میرسد قصه اصحاب کهف ـ حسب آنچه در قرآن آمده است ـ قصه ای بسیار قدیمی است که زمان آن قبل از میلاد مسیح و شاید قرونی قبل از آن باشد و به اینکه قصهای یهودی باشد نزدیک تر است تا مسیحی. صاحب تفسیر المیزان1 مینویسد: «در بعضی از روایات آمده است که اصحاب کهف قبل از مسیح7 بوده اند»)[13](. محمد ابن اسحاق با اسنادش به سعید ابن جبیر و عکرمه و ابن عباس نقل میکند که نضر ابن حرث ابن کلده و عقبة ابن ابی معیط را قریش نزد احبار یهود در مدینه فرستادند و به آنان گفتند از آن احبار در مورد محمد سؤال کنند و صفت او را برای ایشان بگویند و آنها را از رفتار او با خبر گردانند، چرا که آنها اهل کتاب اول هستند و نزد ایشان از علم انبیا چیزی هست که نزد قریش نیست. آن دو در مدینه نزد احبار یهود رفتند و آنچه قریش گفته بودند را به آنان باز گفتند. احبار یهود پاسخ دادند ازمحمد در سه مورد سؤال کنید، اگر از آنها به شما خبر داد، او نبی مرسل، والا مردی دروغپرداز است و در مورد او هرچه میخواهید بکنید:
1. سلوه عن فتیه ذهبوا فی دهر الأول، ما کان أمرهم؟ از او در مورد جوانانی که در دهر اول رفتند، بپرسید که امر آنان چگونه بود. و این برایشان حدیثی عجیب بود.
2. و سلوه عن رجل طوّاف قد بلغ مشارق الارض و مغاربها، ما کان نبؤه؟ و از او در مورد مرد گردنده ای که به مشارق و مغارب زمین رسید بپرسید که خبرش چیست.
3. وسلوه عن الروح ما هو؟ از او در مورد روح بپرسید که چیست.
در روایت دیگری آمده است که اگر از دو تای اینها به شما خبر داد، اما در مورد روح خبر نداد، او نبی است. آن دو به مکه برگشتند و به قریش گفتند: برای شما چیزی آورده ایم که فصل بین شما و محمد است و داستان را بر ایشان باز گفتند. قریش نزد پیامبر9 آمدند و پرسشها را از حضرتش پرسیدند. پیامبر9 از آنان مهلت خواست تا وحی فرا رسد. دو هفته طول کشید تا آیاتی در شأن اصحاب کهف و ذو القرنین فرود آمد و در مورد روح اینکه "از امر پروردگارم است" و آن را تبیین نکرد)[14](.
این روایت از محمد ابن اسحاق دلالت واضحی دارد بر آنکه ماجرای فتیه، جریانی قدیمی است که زمان آن به دهر اول بر میگردد که چه بسا معنای آن عهد قدیم سابق بر عهد موسی و بنی اسرائیل باشد و حدیث رایجی است که بین پیروان ادیان قدیم متداول بود است و متأخران از جمله یهود میراث دار آنند.
علاوه بر این اگر این داستان مربوط به زمان بیان شده در اشکال ـ نیمه اول قرن پنجم میلادی ـ قاعدتاً نبایستی تا زمان ظهور و بعثت نبی اکرم اسلام (ص) ـ قرن هفتم میلادی ـ یعنی پس از گذشت حدود دویست سال، چنان از خاطرهها رفته و فراموش شده باشد که مردم در مورد آن هیچ ندانند؛ چرا که این زمان نزدیک به ظهور پیامبر9 است.
پس در این داستان پیامی جاودانه بر پیروزی توحید بر کل شرک در طول زمانها است، این قصه اولین بار در شرق در کتابی سریانی به نام "هفت خفتهی افسس" که تاریخ آن به قرن پنجم میلادی و در غرب در کتاب " ثیودو سیوس" در قرن ششم میلادی منتشر شد. اما اینکه قصه در زمانهایی سابق بر مسیحیت واقع شده باشد، اذهان پژوهشگران را سخت درگیر کرده است تا جایی که برخی از ایشان آن را در مصادر یهودی و یونانی و غیر آن ـ از جمله در قصه "انیاس" ـ حونی ـ که در کتاب "تعانیت" در فصولی از کتاب "تلمود" یا قصه "هلنا و خفتگان هفتگانه در ساردینیا " که ارسطو به آن اشاره کرده است ـ یافته اند.
بنابراین ـ علاوه بر وجود مغالطه در اصل شبهه ـ اولاً قرآن در صدد بیان دقیق تعداد و مدت مکث اصحاب کهف نیست و این ارقام ـ طبق برخی روایات ـ نقل قول است. در ذیل روایتی از این داستان که در تفسیر قمی آمده است ـ و علامه طباطبایی1 آن را از روشنترین روایات این داستان دانسته است که علاوه بر روشنی متن تشویش و اضطرابی هم در آن نیست )[15]( ـ آمده است که جملهی ولبثوا فی کهفهم ثاثمأه سنین وازدادوا تسع جزو کلام اهل کتاب و جمله قل الله اعلم بما لبثو رد آن است.)[16](
ثانیاً اینکه داستان لزوماً مربوط به زمان مطرح شده در اشکال باشد، غیر قابل اثبات و بلکه ـ به دلایلی که گذشت ـ بعید است.