شناسه : ۳۴۹۲۴۶ - چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۷:۲۶
تأثیر قرآن و حدیث بر ادب فارسی(۲۰)
«أکبر الأعداءِ أخفاهُم مکیدةً»۱
بزرگترین دشمن
«أکبر الأعداءِ أخفاهُم مکیدةً»1
بزرگ ترین دشمنان، پوشیده ترین ایشان است به مکر و کید.
رشید وطواط در معنی این کلمه به پارسی می گوید:
هر که دشمنی نهان دارد و دوستی آشکارا کند، او بدترین دشمنان باشد؛ از بهر آن که حذر از دشمنانِ ظاهر ممکن است و از دشمنِ باطن ممکن نیست.
بدترین دشمنی تو آن را دان |
که به ظاهر تو را نماید برّ |
هست ممکن حَذَر ز دشمنِ جهر |
نیست ممکن حذر ز دشمن سرّ |
مطلوب کل طالب، ص 112
قربان گاه خرد
«أکثَرُ مَصارِعِ العُقُولِ تَحتَ بُروقِ المَطامِعِ»2
قربان گاه خرد بیشتر آن جا بود که برق طمع در آن پدیدار شود.
اسدی طوسی در این باب نیکو سراید:
ـ چنین است کار طمع را نهاد |
بسا کس که داد از طمع جان به باد |
امثال و حکم، ج 1، ص 437
ـ هر آن سر که او آز را افسر است |
به خاک اندر است ار ز مه برتر است |
بُوی بنده آز تا زنده ای |
پس آزاد هرگز نه ای، بنده ای |
همان، ج 4، ص 1902
رشید وطواط در شرح این کلمه گوید:
هر که طمع بر او مستولی گردد، عقل او مقهور و خرد او مغلوب شود.
آفت عقل مردم از طمع است |
تا توانی سوی طمع مگرای |
چون طمع دست بُرد بنماید |
عقل مردم در اوفتد از پای |
مطلوب کل طالب، ص 42
دوبیتی زیر از دکتر علی رضا میرزا محمد در همین معناست:
با خرد چون ز پی آز دَوَد |
گر چه آزاده بود، بنده شود |
تا به جان برق طمع درگیرد |
آدمی را خرد از دست رود |
بخشایش الهی
«اَللّهمَّ اغْفِرلی رَمزاتِ الألحاظِ، وَ سَقَطاتِ الألفاظِ وَ شَهواتِ الجَنانِ، وَ هَفَواتِ اللِّسانِ» 3
خداوندا! بر من ببخشای نگاه های اشارت آمیز و سخنان بیهوده ای که نباید و آرزوهای نابجا و لغزش هایی را که در دل گذشت و بر زبان رفت و هرگز نشاید.
مناسب این کلمات بلند است این دوبیتی بابا طاهر عریان:
از آن روزی که ما را آفریدی |
به غیر از معصیت چیزی ندیدی |
خداوندا! به حق هشت و چارت |
زما بگذر، شتر دیدی ندیدی |
امثال و حکم، ج 2، ص 1018
رشید وطواط در ترجمه این کلمه به نثر و نظم گوید:
بار خدایا! بیامرز گناهانی را که بر چشم های ما و لفظ های ما رفته است و بر دل ها و زبان های ما گذشته است.
این گناهان که یاد خواهم کرد |
یارب از ما به فضل درگذران |
زدن چشم و زشتی گفتار |
راندن شهوت و خطای زبان |
مطلوب کل طالب، ص 46 و 47
گذر زمان
«هَیهاتَ! هَیهاتَ! قد فاتَ ما فاتَ و ذَهَبَ ما ذَهَبَ وَ مَضَتَ الدُّنیا لِحالِ بالِها»4
دریغا دریغا! از دست رفت، آنچه رفت و گذشت، آنچه گذشت و جهان به دلخواه خود سپری گشت.
لامع درمیانی را ابیات زیر در این معناست:
دریغ عمر که بی جا و بی مدار گذشت |
فغان که با غم و اندوه روزگار گذشت |
بساط عیش و طرب از جهان نور دیدند |
مرا گمان که شب آمد، مگر نهار گذشت |
به جز فسردگی و رنگ زرد نیست ثمر |
به باغ دهر خزان آمد و بهار گذشت |
دیوان لامع، ص 193
دریغ عمر که فصل شباب زود گذشت |
بهار عمر به چندین شتاب گذشت |
هر آن بنا که نهادیم در محیط وجود |
نگشته بر سر پا، چون حباب زود گذشت |
همان، ص 194
حیف اوقاتی که از عمر به حیرانی گذشت |
وین بنای زندگی دائم به ویرانی گذشت |
قدر ایام جوانی را ندانستم چه سود |
گنج باد آوردِ من از کف به نادانی گذشت |
گوهر مقصود در کف بود و معلومم نبود |
حیف آن گوهر که از دستم به آسانی گذشت |
جوهر ما در جهان نامد دمی بر روی کار |
صرف شد نقد حیات و در پشیمانی گذشت |
دل منه بر بودن دنیا که چون موج حباب |
می روی، تا با خودآیی عالم فانی گذشت |
همان، ص 195
نظام وفا گوید:
پیر رسید و فصل جوانی دگر گذشت |
دیدی چگونه عمر، دلا بی خبر گذشت |
گلزار ادب، ص 169
کمال اجتماعی جندقی بر این معنا چنین تأکید می ورزد:
بهار عمر من از بس که با شتاب گذشت |
چو برق از نظرم دوره شباب گذشت |
ندیده خیر جوانی، بهار زندگی ام |
چنان گذشت که از آسمان شهاب گذشت |
ز بس که پیچ و خم راه زندگی دیدم |
تمام زندگی من به پیچ و تاب گذشت |
گذشت فی المثل این روزگار نیک و بدش |
چو تند باد که از خانه خراب گذشت |
همان