ماهان شبکه ایرانیان

تقیه

در این مقاله، نگارنده ضمن تعریف مفهوم «تقیّه» در اندیشه شیعی به کنکاش در ادلّه مشروعیت آن در فقه شیعه یعنی کتاب (قرآن)، سنّت، اجماع و عقل، زمینه پیدایش این مفهوم، و موارد جواز و عدم جواز آن پرداخته است. تقیّه در اندیشه شیعی، تاکتیکی برای دفاع از اصول مذهب است.

چکیده

در این مقاله، نگارنده ضمن تعریف مفهوم «تقیّه» در اندیشه شیعی به کنکاش در ادلّه مشروعیت آن در فقه شیعه یعنی کتاب (قرآن)، سنّت، اجماع و عقل، زمینه پیدایش این مفهوم، و موارد جواز و عدم جواز آن پرداخته است. تقیّه در اندیشه شیعی، تاکتیکی برای دفاع از اصول مذهب است.

مقدّمه

یکی از ویژگی های مذهب شیعه «تقیّه» است که در اثر رنج ها و سختی هایی که از ناحیه زمامداران ستمگر بر امامان معصوم علیهم السلام و پیروان آن ها وارد شده، پدید آمده است و در ارتباط با آن، مطالب ارزشمند فقهی، کلامی، اصولی، تفسیری و تاریخی فراوانی وجود دارند. در این مقاله، تلاش بر آن است که نه تنها مفهوم «تقیّه» و موارد اجرای آن تبیین گردد و روشن شود که این موضوع اختصاصی به مذهب شیعه ندارد، بلکه مذاهب دیگر اسلامی نیز در موقعیت مناسب به آن پایبند هستند.

«تقیّه» در لغت

اهل لغت درباره «تقیّه» گفته اند: معنای آن پرهیز و خودداری از زیان است؛(2) و برخی گفته اند: معنای آن اظهار صلح و آشتی است، هرچند در باطن بر خلاف آن باشد.(3)

«تقیّه» در اصطلاح

برخی از فقهای شیعه «تقیّه» را در فقه چنین تعریف کرده اند: موافقت کردن با دیگری در کردار و گفتاری که مخالف با حق است برای حفظ جان خویش از زیان رساندن او.(4) برخی دیگر نیز چنین گفته اند: «تقیّه» اسم مصدر است و «اتّقاء» مصدر است، و «تقیّه» به معنای موافقت کردن با دیگری است در گفتار و یا کردار، و یا رها نمودن کاری است که انجام آن واجب است و در باور انسان بر خلاف حق است برای نگه داری جان خویش و یا کسی که او را دوست دارد از رسیدن زیان.(5)

از مجموع این دو تعریف، به دست می آید که در اجرای تقیّه، چند امر باید تحقق یابند:

1. موافقت کردن در گفتار و یا کردار و یا رها نمودن کاری واجب برای حفظ جان خویش و یا حفظ جان عزیزی از عزیزان و کسی که جان او ارزش داشته باشد از زیان، خواه آن زیان در حال حاضر باشد و یا در آینده، و خواه زیان مالی باشد و یا زیان عرضی و یا جانی.

2. موافقت باید در گفتار و یا کردار باشد و یا در ترک کردن کاری واجب، و موافقت کردن در باور و عقیده تقیّه نیست.

3. کردار و رفتار و ترک واجبی که در آن با دیگری موافقت می شود، باید مخالف با حق باشد.

برخی از فقهای اهل سنّت «تقیّه» را چنین تعریف کرده اند: نگه داری جان از عقوبت با تظاهر کردن به چیزی، هرچند در باطن مخالف با آن باشد.(6) برخی دیگر نیز گفته اند: «تقیّه» نگه داری جان و یا مال و آبروست از زیان دشمنان(7) و «تقیّه» گفتار و یا کرداری است که انجام می شود، هرچند مخالف با حق است برای پرهیز از زیان.(8)

تعاریف دیگری نیز از فقهای شیعه و اهل سنّت برای «تقیّه» در کتاب های فقهی آمده اند که در آن ها، همگان بر یک مفهوم اتفاق دارند و چندان اختلاف اساسی و ریشه ای در آن ها یافت نمی شود و اگر اختلافی هست، در فنّ بیان و ساختار الفاظ در تعبیر از آن مفهوم است و این اتفاق در مفهوم میان شیعه و اهل سنّت، می رساند که اصل تقیّه در تمام مذاهب اسلامی مشروعیت دارد و اجرای آن اختصاص به مذهب شیعه ندارد. اینک رأی فقهای شیعه و اهل سنّت را بررسی می نماییم.

تقیّه در مذهب شیعه

تقیّه در مذهب شیعه، یکی از قواعد مهم فقهی است که فروع و بحث های فراوانی دربرگرفته؛ چنان که یکی از ویژگی های مذهب تشیّع است که در میان دیگر مذاهب اسلامی به آن شناسایی می شود، تا آنجا که برخی از اهل سنّت آن را وسیله ای برای کوبیدن این مذهب و اعتراض نسبت به آن قرار داده اند. اما اعتراضاتی را که آن ها بر تقیّه وارد ساخته اند، از بی اطلاعی آن ها از مفهوم این واژه است و چون به معنای واقعی آن نرسیده اند، اتهاماتی وارد کرده اند. برخی از آن ها تقیّه را «دروغ» و برخی آن را «نفاق» پنداشته و گفته اند: قرآن و سنّت از آن پاک و منزّه است.(9)

ولی در پاسخ آن ها باید گفت: تقیّه دروغ نیست؛ زیرا دروغ از اوصاف خبر است و تقیّه خبر نیست و حقیقت آن با حقیقت خبر متفاوت است. دروغ مطابق نبودن با واقع است، اما تقیّه موافق با وظیفه مکلّف و حکم ثانوی است، هرچند مخالف با حکم اوّلی باشد. در حال تقیّه، وظیفه عوض می شود و حکم خدا بر طبق تقیّه قرار می گیرد. این وظیفه اخیر را، که تغییر یافته است، «حکم ثانوی» می گوییم، در برابر حکم اوّلی که به خاطر تقیّه با آن مخالفت شده است؛ همانند دیگر احکام ثانویه از نفی ضرر، نفی حرج، اضطرار و اکراه که در تمام این حالات، حکم واقعی عوض می شود و وظیفه بر طبق حالت موجود تغییر می یابد و حکم تغییر یافته «وظیفه» به حساب می آید و اگر مسلمان رفتار خود را بر طبق آن قرار دهد مطابق با واقع است، نه مخالف با آن. پس دروغ بودن در تقیّه معنا ندارد. و بر فرض که تقیّه دروغ باشد، دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست مفسده انگیز است. دروغی که بتواند جان مؤمنی را حفظ کند، بهتر از راستی است که آن را در خطر بیفکند.

تقیّه نفاق هم نیست؛ زیرا نفاق مخالف بودن ظاهر با باطن است و چون وظیفه اخیر موافق با تقیّه است و مخالفت با واقع در آن نیست، پس نفاق نیز از تقیّه به دور است و ممکن نیست که تقیّه نفاق باشد.

بر این اساس است که قرآن و سنّت بر تقیّه تأکید دارند و عقل نیز آن را تأیید می کند. اینک نمونه ای از آیات قرآن و روایات که مشروعیت تقیّه را بیان می کنند، ارائه می شود:

قرآن و تقیّه

آیاتی از قرآن که بر مشروعیت تقیّه دلالت دارند و بر درستی آن تأکید می نمایند:

1. «لایتّخذِ المؤمنونَ الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنینَ و مَن یَفعلْ ذلکَ فلَیسَ مِن اللّهِ فی شی ءٍ اِلاّ اَن تَتَّقوا مِنهم تقاةً و یُحذّرکُم اللّهُ نفسَه و اِلی اللّهِ المصیرُ » (آل عمران: 28)؛ مؤمنان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود قرار دهند، و هر کس چنین رابطه ای برقرار کند، هیچ گونه پیوندی با خدا ندارد، مگر اینکه از آن ها تقیّه کنید و خداوند شما را از نافرمانی خود برحذر می دارد و بازگشت شما به سوی خداست.

مؤمنان، که ایمان را باور خود قرار داده و آن را در عمل به کار گرفته اند و جان و عقل و حرکت های حیاتی خود را بر وفق آن ساز کرده اند، نباید کسانی را که منکر خدا و پیامبران هستند و از شیطان پیروی می نمایند دوست و سرپرست خود قرار دهند؛ چرا که در دیدگاه آن ها، دنیا اولین فرصت و آخرین فرصت زندگی است و این فرصت را در لهو بیهودگی و مخالفت با خدا و پیامبر صرف کرده و از ارزش های اصیل انسانی غافل مانده اند. هر کس کافران را به جای مؤمنان دوست و سرپرست خود قرار دهد، رابطه ای با خدا ندارد و از دوستی و ولایت او بیرون رفته است، مگر در حال تقیّه که مؤمن خود را با کافران هماهنگ نشان می دهد؛ زیرا خداوند برای مستضعفان، که راه و چاره ای ندارند، رخصتی در نظر گرفته است؛ می فرماید: «الاّ المستضعفینَ مِن الرّجالِ و النساءِ والولدانِ لایَستطیعونَ حیلةً و لایهتدونَ سبیلاً» (نساء: 98)؛ مگر مستضعفان و آن دسته از مردان و زنان و کودکان که در تحت فشار قرار گرفته، نه چاره ای دارند و نه راهی برای نجات می یابند. در این گونه موارد، خداوند اجازه داده است که ناتوان ستم دیده و تحت فشار برای رهایی از ستم و شکنجه با توانای ستمگر همراهی کند و سازگاری نماید و در ظاهر، خود را با او هماهنگ سازد، اما در باور قلبی خویش، او را انکار کند.

باید دانست که تقیّه سقوط در برابر ستمگر نیست تا انسان را از هدایت و حقیقت بازدارد و او را به گم راهی بکشاند، بلکه تقیّه کارنامه ای است شکلی و ظاهری و مقطعی برای انسان ناتوان ستم دیده تا بتواند خود را از ستم برهاند و در قلب خویش، باور ایمانی خود را نگه دارد.

2. «مَن کَفَر بِاللّهِ مِن بَعد ایمانِه الاّ مَن اُکرِهَ وَ قلبُه مُطمئنٌ بِالایمانِ و لکن مَن شَرحَ بِالکفرِ صدرا فَعلیهم غَضبٌ مِن اللّهِ و لَهم عذابٌ عظیمٌ» (نحل: 106)؛ کسانی که پس از داشتن ایمان، کافر شوند، بجز آن ها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است. آری، آن ها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده اند، خشم خدا بر آن هاست و برایشان عذابی دردناک است.

در این آیه، کیفر کسانی که پس از ایمان، کافر شوند و سینه خود را برای کفر گشوده دارند، خشم خدا و عذاب دردناک معیّن شده است. اما کسانی که از روی اکراه، در ظاهر کافر شوند و در دل اطمینان و آرامش و ایمان دارند، استثنا شده اند و این کیفر برایشان نیست. این رخصتی است از طرف خدا برای مؤمنان در حال اکراه و اجبار، و هرگاه تحت فشار و شکنجه واقع شوند به آن ها رخصت داده شده است که اظهار کفر کنند و خود را با کافران هماهنگ سازند.

این آیه در ارتباط با عمّار یاسر نازل شد که او را مجبور به بیان کفر کردند و او از روی ناچاری کلمه کفر را بر زبان جاری ساخت و خداوند با فرستان این آیه، او را معذور دانست. این قضیه در زمانی بود که کافران یاسر و سمیّه و فرزندشان عمّار را شکنجه کردند تا کافر شوند. یاسر و سمیّه حاضر نشدند کلمه کفر بر زبان جاری کنند و کافران آن ها را در برابر چشمان عمّار کشتند و به سراغ عمّار آمدند. او، که تحت فشار شدید قرار گرفته بود، کلمه کفر را بر زبان جاری ساخت و رها شد. سپس گریان خدمت رسول خدا آمد. پیامبر او را گریان دید پرسید: چرا گریه می کنی؟ عمّار گفت: بد کردم، کافران مرا وادار کردند که به شما بد بگویم و خدایان آن ها را بستایم و من از روی اکراه، این کار را کردم. پیامبر اشک چشم او را پاک کرد و فرمود: اگر باز هم این چنین گرفتار شدی، هر آنچه را گفتی، بگو. آن گاه پیامبر فرمود: ایمان از سر تا قدم عمّار را فرا گرفته و ایمان در گوشت و خون او آمیخته شده است.(10)

یاسر و سمیّه تقیّه نکردند و کشته شدند و عمّار تقیّه کرد و رها شد و این درسی است برای مسلمانانی که تحت فشار قرار می گیرند که باید مصلحت اسلام و امّت مسلمان را نگه دارند و تقیّه نمایند؛ زیرا گاهی با ترک تقیّه، مشکلات فراوانی به بار می آیند و ارزش های بزرگی از دست می روند که قابل جبران نیستند. اصلاً مشروع بودن تقیّه برای حفظ ارزش های اسلامی و نگه داری مصالح اسلام و مسلمانان است.

3. «و قالَ رجلٌ مؤمنٌ مِن آلِ فرعونَ یکتمُ ایمانَه اَتقتلونَ رجلاً اَن یقولَ ربّیَ اللّهُ و قَد جائکم بالبیّناتِ مِن ربِّکم» (غافر: 28)؛ و مردی با ایمان از آل فرعون، که ایمان خود را مخفی داشت، گفت: آیا مردی را که می گوید پروردگار من الله است می کشید، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان آورده است؟

این آیه بر جواز پنهان داشتن ایمان در حال خوف و ترس دلالت دارد و روشن است که پنهان داشتن ایمان ممکن نیست، مگر با اظهار خلاف آن و هماهنگ شدن با کفار در کارهایشان و رهاکردن وظایف ایمانی. این همان تفسیری است که خداوند در ارتباط با آن مرد مؤمنی از خاندان فرعون، که ایمان خود را پنهان می کرد، می فرماید. آن مرد «مؤمن آل فرعون» بود که توانست با پنهان کردن ایمان خود و تقیّه جان پیامبر خدا یعنی حضرت موسی علیه السلام را حفظ کند.

پس در این آیه و آیات گذشته، خداوند تقیّه را مشروع دانسته و آن را برنامه حرکت مسلمانان در برابر فشار و شکنجه دشمنان قرار داده است. با این تأکیدهای قرآن، نمی توان تقیّه را امری خلاف شرع دانست و قرآن و سنّت را از آن منزّه شمرد.

تقیّه در احادیث شیعه

روایاتی که از امامان معصوم علیهم السلام در مشروعیت تقیّه آمده اند، بسیارند. در اینجا، به نمونه ای از آن ها اشاره می شود:

1. هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «اولئکَ یُؤتونَ اَجرهُم مَرّتَین بِما صَبروا و یَدرؤونَ بِالحسنةِ السیّئة» (قصص: 54)؛ آن ها کسانی هستند که پاداش خود را دو برابر می گیرند در برابر آنچه بر آن صبر کردند و با نیکی های خود زشتی ها را از میان برمی دارند، نقل می کند که امام علیه السلام در تفسیر این آیه چنین می فرماید: «دو برابر شدن پاداش به خاطر صبر کردن بر تقیّه است، و مقصود از نیکی ها در این آیه، تقیّه است، و مقصود از زشتی ها رها کردن تقیّه.»(11) تقیّه سبب دو برابر شدن پاداش می شود و حسنه ای است که سیّئه را از میان برمی دارد.

2. امام صادق علیه السلام فرمودند: «تقیّه نُه بخش از ده بخش دین است و هر کس تقیّه را رعایت نکند دین ندارد.»(12)

3. امام باقر علیه السلام فرمود: «تقیّه دین من و دین پدران من است و هر کس تقیّه ندارد، ایمان ندارد.»(13)

4. و فرمود: «چه چیزی چشم مرا روشن می کند مانند تقیّه؟! زیرا تقیّه سپر مؤمن است.»(14)

5. و فرمود: «تقیّه سپر مؤمن است و تقیّه نگه دارنده مؤمن است و کسی که تقیّه ندارد، ایمان ندارد.»(15)

6. و فرمود: «شنیدم از پدرم که می گفت: سوگند به خدا! در روی زمین، چیزی نیست که خداوند آن را دوست داشته باشد مانند تقیّه. هر کس تقیّه را رعایت کند خداوند مقام او را بالا می برد و هر کس آن را رعایت نکند خدا او را پست می گرداند.»(16)

تقیّه از دیدگاه عقل

در زمانی که جان انسان در خطر باشد و یا به زیانی همچون نقص عضو و یا زیان مالی فراوانی که زندگانی را بر او سخت کند، دچار شود، عقل می گوید: باید برای رهایی از این زیان، کاری کند و رهایی از این زیان ها در شرع، تقیّه است که عقل آن را تجویز می نماید.

در حقیقت، هرگاه امر دایر باشد میان اهمّ و مهم، تقیّه رعایت اهمّ است و رها کردن مهم. این درک عقلی در تمام کارهای روزمرّه ای که انسان به آن ها دچار می شود جاری است و دانسته و یا ندانسته در هنگام سرگردانی در میان دو امر، که نمی تواند هر دوی آن ها را انجام دهد و ناچار است یکی از آن ها را بگیرد و دیگری را رها کند، به آن عمل می کند. در این حال، آنچه را دارای اهمیتی بیشتر است می گیرد و آن را که اهمیتش کمتر است رها می کند، و اگر هر دو امر با هم مساوی باشند ناچار یکی از آن ها را می گیرد و دیگری را رها می کند.

اظهار ایمان وظیفه مؤمن است و به کار بستن احکام دین از آثار ایمان. از سوی دیگر، حفظ جان و اعضای بدن و حفظ آرامش در زندگانی از وظایف مؤمن است و چون حفظ جان و خدمت به اسلام و مسلمانان در زندگانی مهم تر از اظهار خلاف حق در یک لحظه است، عقل می گوید: باید تقیّه کرد و جان خود را برای عمل به دین در فرصت های آینده و انتقال آن به نسل های آینده حفظ نمود، هرچند در یک لحظه خلاف آن را اظهار کند و خود را با دشمن هماهنگ نشان دهد.

تقیّه در مذاهب اهل سنّت

علمای اهل سنّت برای اثبات تقیّه و مشروعیت آن، به کتاب خدا و سنّت پیامبر استدلال کرده اند که نمونه ای از آن را در اینجا ارائه می دهیم:

در ذیل آیه مبارکه «لایتّخذ المؤمنونَ الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنینَ و مَن یَفعل ذلکَ مِن اللّهِ فی شی ءٍ اِلاّ اَن تَتّقوا مِنهم تُقاةً و یُحذّرکم اللّهُ نَفسَهُ و اِلیَ اللّهِ المصیرُ » (آل عمران: 28) که ترجمه آن پیش از این بیان شد مالک بن انس استدلال کرده است بر اینکه طلاقی که از روی اکراه واقع شود، صحیح نیست و این نظریه را به بزرگانی از علمای اهل سنّت نسبت داده و از ابن مسعود نقل کرده که گفته است: «هر سخنی که تازیانه سلطان را از من بردارد از گفتن آن خودداری نمی کنم.»(17)

طبری گفته است: «معنای آیه این است که اگر در زیر نفوذ زمامدار ستمگر باشی و از جان خود بترسی، باید به او تظاهر به دوستی نمایی و دشمنی را در دل پنهان داری.»(18)

سرخسی به این آیه بر جایز بودن تقیّه استدلال کرده و از حسن بصری نقل نموده که تقیّه تا روز قیامت جایز است و ما آن را اجرا می کنیم و تقیّه این است که خود را از عقوبت رها کنی با تظاهر کردن به چیزی که در دل مخالف آن هستی.(19)

زمخشری در ذیل این آیه گفته است: خداوند در دوستی با کفّار، رخصت داده اگر از آن ها بترسد، و مقصود در این آیه، معاشرت و رفت و آمد ظاهری با کفّار است، هرچند در دل کینه و دشمنی آن ها را داشته باشد، منتظر باشد تا مانع برطرف گردد.(20)

فخر رازی گفته است: تقیّه احکام زیادی دارد که برخی از آن ها را اشاره می کنیم: ... حکم چهارم. ظاهر آیه دلالت دارد بر اینکه تقیّه با کفّار ستمگر جایز است. و مذهب شافعی این است که مسلمان برای حفظ جان خود، از مسلمان ستمگر نیز باید تقیّه کند. حکم پنجم: تقیّه برای حفظ نفس جایز است. اما تقیّه برای حفظ مال جایز می شود یا جایز نمی شود؟ احتمال آن است که جایز باشد؛ زیرا پیامبر فرمود: احترام مال مسلمان همانند احترام خون اوست؛ و نیز فرمود: هر کس برای دفاع از مال خود کشته شود، شهید است؛ و دیگر آنکه نیاز به مال بسیار زیاد است، و اگر برای وضو گرفتن آب را به قیمت بالایی بفروشند، وضو گرفتن لازم نیست با خریدن آب، و وظیفه تیمم است.(21)

ابوحیان اندلسی آیه را چنین توضیح داده است: با کافران دوستی نکنید، مگر از روی تقیّه، و اگر تقیّه باشد، می توان با گفتار و کردار، با آن ها دوستی کرد، اما در باطن و قلب با آن ها مخالف بود.

ابن عبّاس می گوید: تقیّه ای که در این آیه است، معنایش خوش رفتاری ظاهری با کافران است تا با زبان خوش، مؤمن جان خود را حفظ کند، هرچند در دل، با آنان دوستی ندارد.(22) سپس همین مفسّر گفته است: تمام مسلمانان اتفاق دارند که دوستی در دل با کفّار حرام است و همچنین دوستی کردن با کفّار در گفتار و کردار بدون تقیّه. اما اینکه از چه کسی باید تقیّه کرد، باید گفت: او کسی است که به ستم زور می گوید، خواه کافر باشد و یا زمامداری ستمگر و آنچه تقیّه را مباح می کند کشتن و ترس بر اعضای بدن و تازیانه خوردن و تهدید است، و می توان در تظاهر به کفر و یا خرید و فروش و معاملات دیگر و یا انجام هر کار حرامی تقیّه کرد.(23)

علمایی دیگر همانند ابن حجر عسقلانی(24) و دیگران(25) نیز در ذیل این آیه، تقیّه را مشروع و مباح دانسته اند.

مفسّران اهل سنّت در ذیل آیه شریفه «مَن کَفَر بِاللهِ مِن بعد ایمانه اِلاّ مَن اکرِهَ و قَلبهُ مطمئنٌ بِالایمانِ و لکن مَن شَرحَ بالکفرِ صدرا فَعلیهم غضبٌ مِن اللّهِ و لَهم عذابٌ عظیمٌ» (نحل: 106) تقیّه را مشروع دانسته اند؛ از جمله:

امام شافعی سوگندی را که از روی اکراه تحقق یابد، باطل دانسته و این رأی را به عطاء بن ابی رباح، که یکی از بزرگان تابعان است، نسبت داده.(26)

عبدالباقی گفته است: تقیّه در حال اکراه جایز است؛ به دلیل این آیه مبارکه.(27)

طبری گفته است: این آیه در ارتباط با عمّار یاسر نازل شده که مشرکان او را گرفتند و شکنجه های بسیار دادند، سپس او را رها کردند. عمّار نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله آمد و آنچه را بر او گذشته بود، بیان کرد و آنچه را گفته بود تا او را رها کرده بودند، بازگو نمود. آن گاه خداوند آیه را در پذیرفته شدن عذر او نازل کرد و توضیح مقصود آیه این است: کسانی که پس از ایمان آوردن کافر شوند، مگر کسانی که مجبور بر کفر شوند، سپس کفر را به زبان آورند و در دل به ایمان خویش پایبند باشند و به حقیقت آن یقین داشته باشند، عزم آن ها درست است و کفر در سینه آن ها جای ندارد. اما کسی که کفر را در سینه خود جا داده و آن را بر ایمان برگزیده و اطاعت و پیروی از کفر را اختیار نموده، خشم خدا و عذاب بزرگ خدا بر اوست.(28)

ابوبکر جصّاص در ذیل این آیه گفته: این آیه دلیلی است بر جایز بودن اظهار کلمه کفر در حال اکراه. اکراهی که اظهار کفر را مباح می کند این است که انسان بر جان خود بترسد یا خوف تلف شدن بعضی از اعضای بدن خود را داشته باشد.(29)

ماوردی پس از بیان شأن نزول آیه در ارتباط با عمّار گفته است: کسی را که بر گفتن کلمه کفر وادارند، پس آن را به زبان بگوید تا بتواند با اظهار کفر، جان خود را حفظ کند و دین را به پنهان نگه دارد و قلب او از ایمان پر باشد، آن کس بر ایمان خود ثابت است. ولی اگر ایمان در دل نداشته باشد، کافر است.(30)

ابن عطیه اندلسی گفته است: این آیه در ارتباط با اکراه نازل شده و هر گاه کافری زورمند کسی را شکنجه کند تا به زبان کفر گوید و آن شکنجه به قتل او می انجامد، می تواند به زبان اجابت کند و تمام علما بر این رأی اتفاق دارند. سپس بیان داشته است که در حال اکراه، خرید و فروش، سوگند، طلاق، عتق، افطار در روز ماه رمضان، نوشیدن می و مانند این ها هیچ گونه حکم شرعی ندارند و مباحند.(31)

ابن عربی به تفصیل، در توضیح آیه سخن رانده و گفته است: کسی که از روی اکراه کفر را بر زبان جاری کند، مرتد نیست و در این دنیا عذر او پذیرفته شده و در جهان آخرت گناه او بخشیده است.(32)

ابن جزی گفته است: این حکم کسی است که بر سخن گفتن به کلمه کفر اکراه شده است. اما اکراه بر فعلی که کفر باشد، مانند سجده کردن برای بت، در آن اختلاف شده است. از مالک نقل کرده: سوگند، طلاق و عتق که از روی اکراه واقع شده، مباح است، اما کشتن کسی از روی اکراه جایز نیست.(33)

شوکانی در تفسیر آیه آورده است: اهل علم اجماع کرده اند بر اینکه جاری کردن کلمه کفر از روی اکراه گناه ندارد و زوجه او از او جدا نمی شود و حکم کفر بر او جاری نمی گردد.(34)

در تفسیر آیه «وَ قالَ رجلٌ مؤمنٌ مِن آلِ فرعونَ یَکتُم ایمانَه اَتقتلونَ رجلاً اَن یقولَ ربّی اللّهُ و قَد جاءکم بِالبیّناتِ مِن ربِّکم و اِن یَکُ کاذبا فَعلیه کَذِبُهُ و اِنَ یَکُ صادقا یُصبکم بعضُ الّذی یَعدِکم اِنّ اللّه لا یَهدی مَن هو مسرفٌ کذّابٌ.» (غافر: 28)؛ تمام مفسّران اهل سنّت اتفاق دارند بر آنکه این آیه در ارتباط با تقیّه مؤمن آل فرعون نازل شد که ایمان خود را از فرعون و یاران او پنهان می کرد و از نزدیکان به فرعون بود.

ماوردی گفته است: آن مرد پسر عموی فرعون بود که پیش از آمدن حضرت موسی علیه السلام ، به خدا ایمان داشت و آن را پنهان می کرد.(35)

قاسمی درباره مؤمن آل فرعون گفته است: وی با فرعونیان از راه نصیحت و مدارا پیش آمد و آنچه را به زودی آن ها را تسلیم می کرد بیان نمود تا آنان را به گواهی وادارد و از او بشنوند و نصیحت او را بر او مردود نسازند.(36)

اباضی می گوید: مؤمن آل فرعون پسر عموی فرعون بود و همانند ولی عهد فرعون به حساب می آمد. او تقیّه می کرد و اظهار می نمود که دین فرعون را دارد.(37)

در آیاتی دیگر از قرآن، مفسّران اهل سنّت در ارتباط با تقیّه سخن گفته و مشروعیت آن را در جای مناسب به اثبات رسانده اند که از این ها روشن می شود تمام مذاهب اسلامی تقیّه را پذیرفته اند و این موضوع اختصاصی به مذهب شیعه ندارد و می توان به سنّت و روایاتی که در کتاب های روایی اهل سنّت آمده و در اثبات تقیّه به آن ها استدلال شده و یا اجماع و اتفاق، که از علمای اهل سنّت نقل گردیده است، نیز اعتماد نمود که در اینجا از بیان آن خودداری می شود.

چنان که از تاریخ اسلام و زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و یاران او به دست می آید، رهبر بزرگ اسلام نیز در آغاز بعثت، اسلام را پنهان می داشت و دعوت علنی و آشکار را اعمال نکرد تا زمانی گذشت. اصحاب پیامبر نیز زمانی که در مکّه بودند، دین خود را از کفار و دشمنان اسلام پنهان می کردند و برای نجات خود و عزیزان، اسلام و دین خدا را اظهار نمی کردند و تابعان که پس از اصحاب پیامبر آمدند و در زمان زمامداران ستمگر زندگانی می کردند نیز برای حفظ جان و آبروی خود تقیّه می نمودند.

از آیات قرآن و سنّت شریف پیامبر و اجماع علمای اسلام از تمام فرق و مذاهب و اتفاق تمام مفسّران از اهل سنّت و شیعه به دست می آید که تقیّه رکنی مهم از دین حنیف اسلام است که خود پیامبر و یاران او و پیروان از اصحاب و تابعان او، که تحت ستم ستمگران زندگی می کردند، آن را به کار گرفته اند و مشروع بودن تقیّه از کتاب های تاریخی و تفسیری گذر نموده و به بحث و بررسی در فقه کشانده شده، فقهای اسلام در کتاب های فقهی آن را بررسی نموده و به جایز بودن آن فتوا داده اند.

در نتیجه، کسانی که تقیّه را از ویژگی های مذهب شیعه دانسته و یا به افترا و دروغ پردازی، برخی تهمت های ناروا به شیعه زده اند در اشتباه بوده اند و این گونه سخنان یا از روی نادانی به حقیقت دین حنیف اسلام بوده و یا از روی عناد و دشمنی با شیعه در کتاب های آن ها آمده است. و شگفت اینکه آن گروه اندکی که تقیّه را از ویژگی های مذهب شیعه دانسته و یا افتراهایی به آن مذهب وارد ساخته اند، خود کسانی هستند که به حقیقت و مشروعیت تقیّه اعتراف کرده اند.

اقسام تقیّه

تقیّه را از دیدگاه های گوناگون می توان به تقسیمات متعدد رسانید که به آن ها اشاره می شود:

1. تقسیم از دیدگاه سبب و علت

تقسیم تقیّه در ذات و طبیعت خود، که از اسباب و عللی نشأت می گیرد، بدین قرار است:

الف. تقیّه خوفی: مقصود از «تقیّه خوفی» تقیّه ای است که به سبب خوف و ترس از رسیدن زیان به جان و یا مال و یا عرض مؤمن حاصل می شود. بیشتر آیات و روایات گذشته در اثبات مشروعیت این نوع تقیّه وارد شده و نیاز به توضیح دیگری نیست.

ب. تقیّه مداراتی: مقصود از آن معاشرت و برخورد خوش با اهل سنّت است، برای ایجاد وحدت و همدلی و اتفاق در برابر دشمنان اسلام یا جلب نظر آنان به مکتب اهل بیت علیهم السلام و آموزش های مذهب شیعه.

در ارتباط با تقیّه مداراتی، نمونه ای از روایات را می آوریم:

1. هشام کندی می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «کاری که ما را به آن سرزنش می کنند، انجام ندهید؛ زیرا فرزند بد کار را که مردم در کار بدش سرزنش می کنند، پدرش را هدف سرزنش خود قرار می دهند. چون به ما وابسته شدید، زیور و زینت ما باشید و سبب ملامت و سرزنش ما نباشید. با جمعیت های اهل سنّت نماز بخوانید و مریض های آنان را عیادت کنید و جنازه اموات آنان را تشییع نمایید و در هر کار خیری از آنان پیش قدم باشید و بر آنان سبقت بگیرید. به خدا سوگند! عبادت نشده است خدا در چیزی مانند خباء.» پرسیدم: «خباء» چیست؟ فرمود: «تقیّه.»(38)

2. درست واسطی می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: «تقیّه هیچ کس همانند تقیّه اصحاب کهف نبود. در جشن عیدهای آنان شرکت می کردند و زنّار می بستند. خداوند پاداش آنان را دو برابر عنایت فرمود.»(39)

3. مدرک بن هزهاز می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند رحمت کند بنده ای را که بتواند دوستی مردم را به خود جلب کند، سخن گوید با آنان به آنچه می شناسند و پرهیز کند از آنچه نمی شناسند و به آن عادت ندارند.»(40)

4. ابوبصیر می گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: «در ظاهر با آنان برخوردی نیک داشته باشید، هرچند در دل با آنان مخالف هستید، در زمانی که زمامدارانی بچه صفت حکومت می کنند.»(41)

5. ابوبصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره آیه «یا ایُّها الّذین آمَنوا اصبِروا و صابِروا و رابِطوا» پرسیدم، فرمود: «بر مصیبت ها صبر کنید و بر تقیّه بردباری نمایید و با کسانی که به آن ها اقتدا می کنید، رابطه داشته باشید.»(42)

6. سفیان بن سعید می گوید: امام صادق علیه السلام می فرمود: «بر تو باد به تقیّه! زیرا آن سنّت ابراهیم خلیل است. هر گاه پیامبر می خواست به سفر برود، با شتر خود نیز مدارا می کرد و می فرمود: خداوند مرا به مدارا کردن با مردم دستور داده؛ چنان که مرا به برپا داشتن واجبات دستور داده است. و خداوند پیامبر را بر تقیّه ساخته و پرداخته بود.» سپس فرمود: «اگر به نیکی با مردم رفتار کنید، دشمنان شما از دوستانتان خواهند بود. هر کس تقیّه را در معاشرت خود با مردم به کار گیرد، در دین خدا به بالاترین اوج کمال قرآنی رسیده و همانا عزّت مؤمن در نگه داشتن زبان است. هر کس نتواند زبان خود را نگه دارد، پشیمان خواهد شد.»(43)

از این روایات و روایات دیگری که در ارتباط با معاشرت با مردم و اقتدا کردن به نماز جماعت با آنان و انجام دیگر عبادات هماهنگ با آن ها آمده اند، به دست می آید که امامان معصوم علیهم السلام از پیروان خود خواسته اند که با مردم اهل سنّت و غیر آن ها برخوردی نیک داشته باشند؛ در مساجد آنان نماز بخوانند و در جماعت آن ها شرکت کنند، مریض های آن ها را عیادت و اموات آن ها را تشییع و در دوستی و رفاقت با آنان تلاش نمایند. در برخی از روایات نیز آمده است که «اگر شیعیان با اهل سنّت چنین رفتار کنند، آن ها خواهند گفت: خداوند جعفر را ببخشاید! چه نیک پیروان خود را تربیت کرده است. و اگر شیعیان در رفتار خود چنین نکنند، آن ها خواهند گفت: این ها پیروان جعفر هستند؛ چه بد آن ها را تربیت کرده است!»(44)

در اینجا برای توضیح بیشتر تقیّه مداراتی، به بیان چند نکته می پردازیم:

نکته اول: در تقیّه مداراتی، خوف ضرر لازم نیست و اگر از ترک آن ضرری متوجه نشود، باز اجرای تقیّه مداراتی مطلوب است؛ زیرا امام صادق علیه السلام در این روایات، از شیعیان خواسته است که زینت و زیوری برای او باشند، نه سبب ملامت و سرزنش، و از خوف ضرر سخن به میان نیامده است.

نکته دوم: برخی از فقهای شیعه اجرای تقیّه مداراتی را واجب دانسته اند و برخی مستحب، اما کسانی که آن را مستحب دانسته اند، گفته اند: اگر ضرری متوجه شود و یا ترک تقیّه موجب وهن مذهب شود و یا بر امر حرام دیگری مترتّب گردد، اجرای این نوع تقیّه واجب است.

نکته سوم: تقیّه مداراتی در هر زمانی مطلوب است، خواه شیعه در اقلّیت بوده و زمام حکومت به دست اهل سنّت باشد و از ترک آن خوف ضرر باشد، و خواه شیعه در اکثریت بوده و حکومت به دست شیعه باشد و خوف ضرری در کار نباشد و دلیل بر مطلوب بودن این نوع تقیّه در هر زمانی، این است که خوف ضرر در آن دخالت ندارد و برای اجرای آن خوف از ضرر لازم نیست. علاوه بر این، روایات پیشین و روایات دیگری که مشروعیت تقیّه مداراتی را به اثبات می رسانند اطلاق دارند و به دلالت خود، هر زمانی را شامل می شوند.

نکته چهارم: تفاوت میان «تقیّه خوفی» و «تقیّه مداراتی» در این است که در تقیّه خوفی، اگر مؤمن ناچار شود کار حرامی انجام دهد برای او حلال است، مگر کشتن مؤمن، اما در تقیّه مداراتی، انجام کار حرام حلال نمی شود؛ زیرا در اجرای تقیّه مداراتی خواسته شده است که شیعیان در اجتماعات دینی اهل سنّت شرکت کنند، در مساجد با آنان باشند، مریض های آن ها را عیادت و اموات آن ها را تشییع نمایند. پس مطلوب انجام کارهای نیک و امور دینی است، نه ترک واجب و یا انجام کار حرام.

ج. تقیّه کتمانی: مقصود از این نوع تقیّه، پنهان داشتن اسرار اهل بیت علیهم السلام و حفظ مذهب آنان از دشمنان و کینه توزان نسبت به آن هاست.

در ارتباط با تقیّه کتمانی، نمونه ای از روایات را بیان می کنیم:

1. امام صادق علیه السلام فرمود: «ای سلیمان! شما بر دینی هستید که هر کس آن را کتمان کند، خداوند او را عزّت بخشد و کسی که در میان مردم انتشار دهد، خداوند او را ذلیل گرداند.»(45)

2. امام سجّاد علیه السلام فرمود: «دوست دارم برای کفّاره دو صفت زشت شیعیان، گوشت ساعد خودم را فدا سازم: بی صبری و کتمان نکردن.»(46)

3. امام صادق علیه السلام فرمود: «مردم مأمور شده اند به دو صفت که هر دو را ضایع ساختند و به کار نگرفتند و به هیچ چیزی نرسیدند: صبر و کتمان.»(47)

4. امام باقر علیه السلام فرمود: «توانگر شما ناتوان را کمک کند و ثروتمندتان نیازمندان را دستگیری نماید. و اسرار ما را فاش نکنید و امر ما را ضایع نگردانید.»(48)

5. امام صادق علیه السلام فرمود: «ای معلّی! امر ما را کتمان کن و آن را فاش نگردان؛ زیرا هر کس امر ما را کتمان کند و آن را فاش نکند، خداوند او را در دنیا عزّت بخشد و آن را نوری کند و در میان پیشانی او قرار دهد تا در آخرت، او را به بهشت کشاند. ای معلّی! هر کس اسرار ما را فاش کند و آن را کتمان نکند، خداوند او را در دنیا ذیل گرداند و از پیشانی او نور را بردارد و تاریکی به جای آن قرار دهد تا او را به جهنّم کشاند. ای معلّی! تقیّه از دین من و دین پدران من است و کسی که تقیّه ندارد دین ندارد و فاش کننده اسرار ما همانند کسی است که آن را انکار کند.»(49)

از مجموع این روایات استفاده می شود که اجرای تقیّه کتمانی واجب است و ترک آن حرام؛ زیرا ترک آن موجب وهن مذهب و از میان رفتن آن و ترتّب ضرر و زیان بسیار بر امامان و پیروان آنان خواهد شد و هر گاه زمینه اجرای این تقیّه فراهم گردد، باید آن را اجرا کرد، خواه در زمان امامان معصوم باشد و یا در زمان غیبت آنان.

2. تقسیم از دیدگاه تقیّه کننده

تقسیم دیگر تقیّه از دیدگاه تقیّه کننده است؛ زیرا کسی که تقیّه می کند گاهی از علمای مذهب شیعه است و یا از رؤسا و زمامداران آن ها و یا از مردم عادی و معمولی آنان، و روشن است کاری که از رؤسا و بزرگان مذهب سر می زند در دید بیشتری است و توجه مردم را بیشتر به خود جلب می کند تا کاری که از مردم عادی و معمولی سرمی زند، و ممکن است انجام کاری برای بزرگان زمینه تقیّه داشته باشد.

3. تقسیم از جهت المتّقی له

اموری که در آن تقیّه می شود، یا حکمی از احکام شرع است و یا موضوع خارجی است، و حکم شرع یا ترک حرام است و یا انجام واجب. و ترک گاهی در اصل واجب است و گاهی در ترک جزئی از اجزای آن و یا شرطی از شروط آن و یا آوردن آنچه واجب را باطل می کند.

4. تقسیم از جهت المتّقی منه

کسی که از وی تقیّه می کنند گاهی از اهل سنّت است، گاهی کافر است و گاهی زمامدار ستمگر از شیعیان.

روشن است که تقسیمات اخیر جزئی از تقسیم اول هستند و تمام این ها در تقیّه خوفی و یا مداراتی و یا کتمانی مندرجند و هر کدام در جای مناسب خود و با فراهم شدن زمینه و شرایط اجرای آن، باید اجرا شوند و حکم ویژه شرعی خود را دارند.

تقیّه و حکم شرعی آن

حکم شرعی تقیّه در موارد گوناگون، تغییر می یابد. گاهی تقیّه واجب است، گاهی مستحب، گاهی حرام، گاهی مکروه و گاهی مباح. پس تقیّه به احکام پنج گانه تقسیم می شود:

«تقیّه واجب» آن است که به کارگیری آن برای نگه داری جان و یا عرض و یا مالِ فراوان باشد که حفظ آن واجب است.

«تقیّه حرام» آن است که در ضمن آن، قتل مؤمنی اتفاق بیفتد و یا گناهی که اهمیت آن بیش از تقیّه است.

«تقیّه مستحب» آن است که امر مطلوب شارع بر آن بار می شود؛ مانند حضور در جماعت اهل سنّت که اتحاد و یگانگی مسلمانان را در برابر دشمنان تحقق می بخشد.

«تقیّه مکروه» آن است که بر خلاف تقیّه مستحب باشد؛ بدین معنا که بر ترک آن امر مطلوبی بار شود.

«تقیّه مباح» آن است که مصلحت تقیّه و مصلحت ضد آن مساوی باشند و هیچ کدام از آن ها بر دیگری برتری نداشته باشد.

مواردی که تقیّه در آن ها حرام است

در چند مورد، تقیّه حرام است و فقها در کتاب های فقهی آن ها را بیان داشته اند:

1. در جایی که تقیّه موجب وهن مذهب و یا موجب وهن یکی از احکام مهم و اصیل اسلام باشد و یا موجب فساد دین شود؛ مانند خراب کردن کعبه و مشاهد مشرّفه و تفسیر کلام خدا به باطل. دلیل بر عدم مشروعیت تقیّه این است که حفظ دین و مذهب از فساد و وهن مهم تر از حفظ جان و مال است. روایاتی از امامان معصوم علیهم السلام نیز بر آن دلالت دارند.

امام صادق علیه السلام در روایت معتبر در تفسیر تقیّه فرمودند: «مانند گروهی بدکار، که قانون و کار آنان بر خلاف حق باشد؛ پس مؤمن برای رعایت تقیّه هر کاری را در میان آن گروه انجام دهد که موجب فساد دین نباشد، جایز است.»(50)

و فرمود: «به خدا سوگند! اگر شما را دعوت کنند که ما را یاری کنید، می گویید: یاری نمی کنیم، و تقیّه می کنیم و تقیّه را از پدر و مادر خود بیشتر دوست دارید.»(51)

از این روایت به دست می آید: زمانی که یاری کردن امام واجب باشد، باید او را یاری کرد و نباید به بهانه تقیّه، آن را رها کرد و در این مورد، تقیّه مشروع نیست؛ زیرا یاری کردن امام از بزرگ ترین واجبات است و هرگاه تقیّه سبب شود که از یاری امام دست بردارند، حرام است و دلیل بر حرام بودن آن این است که امام صادق علیه السلام این سخن را در مقام نکوهش و سرزنش مخاطبان خود بیان داشته و نکوهش دلیل بر حرام بودن امری است که مورد نکوهش واقع شده.

2. در جایی که تقیّه سبب خون ریزی مؤمن شود و موجب قتل مؤمن گردد؛ دلیل بر حرام بودن آن روایتی است از امام باقر علیه السلام که فرمود: «مشروعیت تقیّه برای نگه داری جان مؤمن است و هرگاه تقیّه سبب ریختن خون مؤمن شود، مشروعیت ندارد.»(52)

3. در جایی که تقیّه سبب می گساری و نوشیدن آبجو و مسح بر کفش در وضو و رها کردن بلند گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» در نماز و مقصد حج باشد. بر این موارد، روایاتی دلالت دارند.(53)

4. در جایی که سبب بیزاری جستن از امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر امامان معصوم شود که تقیّه در آن مشروع نیست.

پی نوشت ها

1. زبیدی، تاج العروس، مصر، المطبعة الخیریه، 1306 ق، ج 10، ص 396، واژه «وقی».

2. ابن منظور، لسان العرب، قم، ادب الحوزة، 1405 ق، ج 15، ص 401.

3. شیخ انصاری، رسالة التقیّه، ص 320 / همو، المکاسب المحرّمة، طبع تبریز، 1375 ق.

4. بجنوردی، القواعد الفقهیه، قم، چ بصیرتی، ج 5، ص 43.

5. سرخسی، المبسوط، ج 24، ص 45.

6. آلوسی، روح المعانی، مصر، الطباعة المنیریه، ج 2، ص 123.

7. محمدرشیدرضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 280.

8. آلوسی، پیشین، ج 2، ص 123.

9. سیدمحمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، بیروت، ج 12، ص 358.

10. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، بیروت، باب 24، ح 1، از ابواب «الامربالمعروف و النهی عن المنکر».

11. همان، ح 2.

12. همان، ح 3.

13. همان، ح 6.

14. همان، ح 7.

15. همان، ح 8.

16. مالک بن انس، المدوّنة الکبری، مصر، مطبعة السعادة، ج 3، ص 29.

17. طبری، جامع البیان، دارالمعرفة، بیروت، 1392 ق.، ج 6، ص 313.

18. سرخسی، المبسوط، بیروت، دارالمعرفة، 1398 ق.، ج 24، ص 45.

19. زمخشری، الکشاف، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 422.

20. فخر رازی، تفسیر کبیر، قم، طبع 3، ج 8، ص 13.

21. ابوحیان اندلسی، تفسیر البحر المحیط، بیروت، دارالفکر، 1403 ق، ج 2، ص 623.

22. همان، ص 424.

23. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1406 ق، ج 12، ص 263.

24. القاسمی، محاسن التأویل، بیروت، دارالفکر، 1398 ق، ج 4، ص 82.

25. الامام الشافعی، احکام القرآن، ج 2، ص 114.

26. ابن ماجه، سنن، مصر، داراحیاء الکتب العربیة، ج 1، ص 150.

27. طبری، جامع البیان، بیروت، دارالمعرفة، 1392 ق، ج 14، ص 122.

28. ابوبکر جصّاص، احکام القرآن، بیروت، چاپ دارالفکر، ج 3، ص 192.

29. ماوردی، تفسیر النکت والعیون، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج 3، ص 215.

30. اندلسی، المحرّر الوجیز، بیروت، دارالکتب العربی، 1404 ق، ج 10، ص 236.

31. ابن عربی، احکام القرآن، بیروت، دارالمعرفة، ج 3، ص 1177.

32. ابن جزی، تفسیر ابن جزی، بیروت، دارالکتب العربی، 1403 ق، ص 366.

33. الامام الشوکانی، فتح القدیر، بیروت، چاپ دارالمعرفة، ج 3، ص 197.

34. ماوردی، پیشین، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج 5، ص 153.

35. القاسمی، پیشین، بیروت، دارالفکر، 1398 ق، ج 14، ص 232.

36. اباضی، تفسیر القرآن، عمان، وزارة التراث القومی و الشقافی التابعة سلطنة عمّان، ج 11، ص 343.

37. شیخ حرّ عاملی، پیشین، ج 11، ص 471، باب 26 از ابواب «الامر بالمعروف و النهی عن المنکر»، حدیث 2.

38. همان، حدیث 1.

39. همان، حدیث 4.

40. همان، حدیث 3.

41. همان، باب 24، حدیث 15، ص 412.

42. همان، حدیث 16.

43. همان، باب 57، از ابواب «صلاة الجماعة»، حدیث 1، ص 477، ج 5.

44. همان، ج 11، ص 484، باب 32، «الامر بالمعروف و النهی عن المنکر»، حدیث 1.

45. همان، حدیث 2.

46. همان، حدیث 3.

47. همان، حدیث 4.

48. همان، حدیث 6.

49. همان، باب 25، «الامر بالمعروف و النهی عن المنکر»، ح 6.

50. همان، باب 31، ح 2.

51. همان، باب 31، ح 1.

52. همان، باب 25، ح 3 و 5.

 


1. مدرس حوزه و دانشگاه.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان