ماهان شبکه ایرانیان

تاریخ قبیله ثقیف(۲) ؛ ( از ظهور اسلام تا رحلت رسول خدا «صلی الله علیه وآله» )

چگونگی جایگاه ثقیف در جاهلیت و اوضاع مختلف اقتصادی، دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعیشان، و بررسی مناسبات و تعاملات آنان با دیگران، هم چنین اثبات تابع یا متبوع بودنشان در آن مناسبات، از مسائل مورد بررسی این سلسله نوشتار بود

چکیده

چگونگی جایگاه ثقیف در جاهلیت و اوضاع مختلف اقتصادی، دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعیشان، و بررسی مناسبات و تعاملات آنان با دیگران، هم چنین اثبات تابع یا متبوع بودنشان در آن مناسبات، از مسائل مورد بررسی این سلسله نوشتار بود. اثبات این که ثقیف در جاهلیت در رتبه ای قرار داشت که محسود اقران بود و در ردیف دومین قبایل عرب شمالی بود، با استناد به مدارک صحیح صورت پذیرفت. و خلاصه آن عبارت است از: طائف را در سرزمین حجاز می توان سومین مکان مهم بعد از مکه و مدینه، و قبیله ثقیف را در ردیف دومین قبایل مهم عرب شمالی جزیرة العرب نامید. طائف و ثقیف در جاهلیت مورد توجه قبایل مهم، از جمله قریش قرار داشتند. از گزارش های راست و دروغ و اساطیر و واقعیت های بازگو شده در مورد آن جا و آنان و ذکر فضایل طائف و نظایر آن، و نیز از مناسبات بین افراد و قبایل و اخباری گوناگون از این دست، می توان اهمیت و موقعیت آن را دریافت.

مناسبات مختلف اقتصادی با توجه به موقعیت ممتاز و ویژه اقتصادی، کشاورزی، دامپروری، صنایع و حرف و گستره همکاری در تجارت داخلی و خارجی به خصوص که طائف در مسیر راه شمال به جنوب قرار داشت با دیگران در غالب همکاری های دوستانه و خصمانه یاد شده، و نیز مناسبات خانوادگی وسیع به ویژه با قریش که رأس عرب بود و نیز دامنه مناسبات با سایر قبایل در غالب همزیستی در سرزمین های مشترک، برقراری احلاف و پیمان ها. ثقیف در بسیاری از مناسبات خویش تابع بود و در برخی از تعاملات با غیر قریش متبوع. بررسی اوضاع دینی وجود بت لات و امور مربوط به آن و اوضاع سیاسی و فرهنگی و توجه به شرح حال و زندگی برخی از سرآمدان و نخبگان و بروز وقایع و ایام و دیگر مسایل مربرط به ثقیف و نیز پیشرفت تمدنی در طائف، ثقیف را از بسیاری از همسانان و همسایگان ممتاز کرده و جایگاه رفیع آنان را در جاهلیت نشان می دهد و به طور خلاصه ثقیف از اشرافیت قبیلگی و اشرافیت مالی و توان اقتصادی بالایی برخوردار بوده و اساس مبادلات اقتصادی آنان بر ربا استوار بود.

چگونگی جایگاه و نقش ثقیف در تاریخ صدر اسلام در دو بخش عمده پیش از دوران رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله)و پس از آن، مورد بررسی و کنکاش قرار گرفت. مسایلی که به طور خلاصه به آن اشاره می شود عبارتند از: آگاهی ثقیف از ظهور اسلام به همان سال های نخست مبارزه قریش و مشرکان برمی گردد و همراهی اخنس ثقفی با آنان گواه آن است، علی رغم آگاه شدن زود به هنگامشان، آنان دیر مسلمان شدند و بر شرک و کفر خویش اصرار میورزیدند. در دوره زندگانی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از آزار رسانان به حضرت بودند و در بسیاری از غزوات بر ضد حضرت جنگیدند و ثقفیان در دوره رسالت و حکومت نبوی(صلی الله علیه وآله) (یعنی 23 سال) چندان حضور مثبتی نداشتند و مبغوض حضرت بودند. همان اشرافیت های مالی و قبیلگی مانع پذیرش اسلام بود و تا هنگامی که توانستند از پذیرفتن اسلام امتناع ورزیدند و زمانی که احساس خطر شدید کردند و امنیت خویش را مورد تهدید دیدند و از طرفی هم پیمان دوران جاهلی ایشان (قریش) مسلمان شده و قطع روابط اقتصادی به زیان ثقیف می انجامید اسلام را پذیرفتند اما با طرح شروطی که به مسلمانی هیچ شباهتی نداشت.

الف ) ثقیف در دوران بعثت

1 آشنایی ثقیف با اسلام

ثقفیان نه افتخار «سابقون» در اسلام را کسب کردند و نه از نخستین مسلمانان بودند. ثقفیِ قدیم الاسلام نایاب است و تاریخ مسلمانیِ آنان به پس از فتح مکه بر می گردد که می رفت با قهر و غلبه، مسلمان شوند، اما با تأخیر، اسلام را پذیرفتند، گرچه افرادی از ثقیف پیش از فتح مکه مسلمان شده بودند.

ثقیف با قریش در مبارزه با دعوت پیامبر (صلی الله علیه وآله) همگام بود. یکی از عکس العمل های قریش در برابر دعوت پیامبر (صلی الله علیه وآله)آزار رسانی و ایجاد مزاحمت برای حضرت بود. مشرکان از هیچ جسارت و توهینی فروگذار نمی کردند. بعضی از سران ثقیف نیز در این امر، هم دست قریش بودند. یکی از ثقفیان که همراه قریش در آزار رسانی به حضرت پیش قدم شد عَدیّ بن حَمراء ثقفی بود که بعدها مایه سرافکندگی ثقیف گردید.2

قریش طی گفتوگوهایی با ابوطالب، سیاست تهدید و تطمیع رسول خدا را پی گرفته بود و أَخنَس بن شُرَیق بن عمرو بن وهب ثقفی قریش را در این راهبردِ سیاسی همراهی کرد تا پیامبر را از دعوتش باز دارند. او از بزرگان و سرامدان قوم خویش به شمار می رفت و از رؤسا و سران مکه و ساکن این شهر بود،3 و حلیف بنی زُهره و از کسانی بود که در میان اشراف مکه نفوذ زیادی داشت.4 ابن اسحاق گوید: آیات «فَلاَ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ * وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ * وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّف مَّهِین* هَمَّاز مَّشَّآءِم بِنَمِیم * مَّنَّاع لِّلْخَیْرِ مُعْتَد أَثِیم * عُتُلِّم بَعْدَ ذَ لِکَ زَنِیم »5 در باره او نازل شده است.6

با توجه به مناسبات نزدیک و تنگاتنگ میان قریش و ثقیف، و مسافت نزدیک بین مکه و طائف، خیلی طبیعی می نمود که ثقفیان از همان آغاز با اسلام آشنا شده باشند. حضور ثقفیان در مکه، بازارها، و رفت و آمدشان و روابط آنان با مکیان بهترین عامل و وسیله ارتباطی و نقل اخبار بوده است. خبر بعثت و پیدایی دین جدید و مخالفت پیروان این آیین با مشرکان و نفی بت پرستی، خبر کوچکی نبود که بر ثقیف پوشیده بماند. اساساً طائف، بستان مکه و محل ییلاقیِ اشراف مکه بود7 و بی شک آگاهی آنان از حادثه بعثت به همان سال های نخست، حتی ماه های نخست برمی گردد.

ابن عساکر می گوید: امیه بن ابی الصلت، شاعر ثقفی در بحرین بود که خبر بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را شنید و به همین دلیل به مدت هشت سال در آن جا ماند و پس از بازگشت به طائف برای ملاقات با پیامبر(صلی الله علیه وآله) به مکه رفت.8 متأسفانه تاریخ این ملاقات، نامعلوم است. بنابراین، وقتی اخبار بعثت پیامبر به بحرین رسیده، چگونه ممکن است به طائف نرسیده باشد.

در گزارش دیگری که شاید با گزارش بالا تفاوت داشته باشد آمده است: ابوسفیان گوید برای سفر تجاری به یمن رفتم که مدت پانزده ماه به طول انجامید. هنگامی که به مکه بازگشتم مردم برای دریافت سود و سهام خود نزدم می آمدند، تا این که محمد(صلی الله علیه وآله)بر من وارد شد در حالی که همسرم هند در خانه با کودکان سرگرم بود. محمد(صلی الله علیه وآله)از سهم و سود خویش هیچ نپرسید و تنها به خوشامدگویی و پرس و جو از چگونگی سفر بسنده کرد و خانه را ترک گفت. بسیار تعجب کردم که این چه طبع بلندی است که او دارد، وی را چه شده است؟ هند گفت: او ادعا می کند که به پیامبری مبعوث شده است. فوراً سخن آن نصرانی را که به امیة بن ابی الصلت خبر ظهور پیامبری از قریش را داده بود،9 به خاطر آوردم. باز برای سفری به یمن خارج شدم و به طائف، نزد امیه رفتم و آن ملاقات و گفتوگو با نصرانی را یاد آور شدم. امیه پرسید: او کیست؟ گفتم محمد بن عبدالله. امیه برآشفت و گفت: به خدا سوگند هرگز به پیامبری از غیر ثقیف ایمان نخواهم آورد.10

در گزارشی با همین مضامین، ابوسفیان می گوید: با تمسخر به امیه گفتم: آن چه گفتی حق بود و واقع شد، اکنون جوانی از بنی عبدمناف به پیامبری رسیده است، برخیز و از او اطاعت کن. امیه گفت: همان طور است که می گویی او بر حق است. گفتم: چه چیز مانع از پیروی تو است؟ گفت: از زنان ثقیف خجالت می کشم، زیرا به آنان گفته بودم من آن پیامبر موعودم و اکنون باید مطیع جوانی از بنی عبدمناف باشم.11 این گزارش با توجه به زمان مسافرت ابوسفیان مربوط به اوایل سال دوم بعثت است.

در هر حال، موقعیت و شخصیت امیه چنان است که به دلایلی مورد توجه بوده است. از این رو، در منابع تفسیری در شأن نزول برخی آیات به نام امیه اشاره شده است. به عنوان نمونه. او یکی از مصادیق آیه «وَ قَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلَی رَجُل مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیم »12بود. امام سجاد(علیه السلام) ضمن رساله جبر و اختیار به آن مصداق اشاره فرمودند و در ادامه آن و در تفسیر آیه «أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَت لِّیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ 13 افزودند: اگر اختیار به قریش واگذار شده بود، هرآینه امیّه یا عروة بن مسعود را به پیامبری انتخاب می کردند.14

هر قدر هم که آشنایی ثقیف را با ظهور اسلام به تأخیر بیندازیم، دیگر از زمان نزول آیه ای که نام لات را در بر دارد15 نمی توانیم دیرتر بدانیم و آن هم حدود سال های پنجم بعثت و پس از مهاجرت مسلمانان به حبشه بود.16 ماجرای معجزه رسول خدا (صلی الله علیه وآله)در پی درخواست یکی از اشراف ثقیف در محفل قریش و حرکت درخت و دو نیم شدن آن و شهادت دادن درخت به رسالت آن حضرت در مقابله با شخص ثقفی مشرک17، نمونه دیگری از حوادثی است که به سال های نخستین رسالت برمی گردد و نشانه این است که ثقفیان تقریباً از آغاز با ظهور اسلام آشنا بودند. بنابراین، با استناد به گزارش سفر پیامبر به طائف و ملاقات ایشان با عدّاس (غلام رومی عتبه و شیبه) و اظهار بی اطلاعی او از نام اسلام و پیامبر(صلی الله علیه وآله)، نباید گفت که هیچ خبری نداشتند و در این سفر بود که با اسلام آشنا شدند.

پیامبر (صلی الله علیه وآله) هفت سال در بازار عکاظ که یکی از بازارهای مهم منطقه بود و نزدیک طائف برپا می شد، مردم را به دین اسلام دعوت می کرد.18 ثقفیان نیز از جمله کسانی بودند که در این بازار حضور داشتند و نظیر دیگران به داد و ستد مشغول بودند و طبیعی است که چون دیگران دعوت حضرت را شنیده باشند و چه بسا مخاطبِ حقیقی پیامبر (صلی الله علیه وآله) هم بوده اند، امّا بر خلاف این آشنایی ها از گرویدن ایشان به اسلام گزارشی در دست نیست. از این رو، حضرت برای دعوت آنان دست به اقدام جدیدی زد که در پی می آید.

2- سفر پیامبر(صلی الله علیه وآله) به طائف

پس از وفات حضرت ابوطالب، خداوند به پیامبر (صلی الله علیه وآله) دستور داد: «أُخرُجْ منْها، فَقَد ماتَ ناصرُک».19 با رحلت ابوطالب بهترین حامی و پشتیبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، مرحله جدیدی از تبلیغ اسلام شروع شد.20 البته تبلیغات داخلی پیامبر (صلی الله علیه وآله) در مکه چندان کارگر نیفتاد. نخستین هجرت پیامبر (صلی الله علیه وآله) با حضرت علی(علیه السلام) به سوی تیره بنی عامر بن صعصعه و قیس عیلان بود.21 آنان که مغلوب ثقیف شده بودند دعوت پیامبر (صلی الله علیه وآله)را شنیدند، بزرگان بنی عامر با یکدیگر گفتوگو کردند که دعوت حضرت را بپذیرند تا بتوانند تمام عرب را پیرو خویش سازند. بُحَیرة بن فراس به حضرت گفت: «ما به تو ایمان می آوریم به شرط آن که زمام امور پس از تو به دست ما باشد». پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «الأَمرُ إلَی الله یَضَعهُ حَیث یَشاء». بحیره گفت: «ما خون دهیم، کسان دیگر به حکومت برسند؟!» دعوت را نپذیرفتند و پیامبر(صلی الله علیه وآله) و حضرت علی(علیه السلام)بازگشتند.22 این هجرت ده روز به طول انجامید.23

پیامبر (صلی الله علیه وآله)از مناسبات شدید ثقیف و قریش آگاه بود، با این حال، فشارهای وارده از سوی قریش بر مسلمانان و پیامبر (صلی الله علیه وآله) به حدی رسید که حضرت، ناچار تصمیم جدیدی گرفت. و آن این که ایشان در سال دهم بعثت به امید مسلمان شدن ثقیف به اتفاق حضرت علی(علیه السلام) و زید بن حارثه به طائف سفر کرد.24 ثقیف، عبدالمطلب و ابوطالب و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) را به خوبی می شناختند. حضرت نزد سه برادر از فرزندان عمرو (عبدیالیل، حبیب و مسعود) که یکی از آنان همسری از قریش از بنی جُمَح در حباله نکاح داشت، رفت. آنان را به یکتاپرستی دعوت کرد. ایشان هر یک پاسخی داده، حضرت را از خود راندند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) نزد همه بزرگان و اشراف طائف رفت و آنان را به اسلام دعوت کرد، اما هیچ یک ایمان نیاوردند.25 زمان این هجرت را سه روزِ آخر از ماه شوال سال دهم بعثت، و اقامت حضرت را ده روز، بیست و شش روز، یک ماه، و نیز چهل روز گفته اند، و بازگشت حضرت را بیست و سوم ذی قعده ثبت کرده اند.26 سرانجام حضرت ناامید و مأیوس از اسلام آوردن ثقیف، از طائف به مکه بازگشت27 هنگام بازگشت آن حضرت به مکه، کودکان و نابخردان قوم خود را برای آزار پیامبر تحریک کردند. آن ها در طرفین مسیر پیامبر (صلی الله علیه وآله) دو صف درست کرده، حضرت را با سنگ زدند، به طوری که پاهای حضرت جراحت زیادی برداشت.28 حضرت به تاکستانی متعلق به عتبه و شیبه، فرزندان ربیعه پناه برد. آنان به حال رنجور و زخم های پایش ترحم کردند و غلام خود عدّاس را با ظرفی انگور نزد حضرت فرستادند. عداس با اندکی گفتوگو و پرسش و جو مسلمان شد.29

ب ) ثقیف در دوران پس از هجرت

تصمیم قریش بر کشتن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و چالش های پیشِ روی حضرت و دعوت مردم مدینه از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)موجب شد تا پیامبر (صلی الله علیه وآله) و مسلمانان به مدینه هجرت کنند. قریش به دنبال براندازی آیین اسلام و نظام نوپای اسلامی برآمد و آتش جنگ را میان آن دو (مکه و مدینه) در راستای تحقق بخشیدن به این اهداف برافروخت.

1- همراهی ثقیف با قریش در جنگ ها بر ضد رسول خدا (صلی الله علیه وآله)

قریش اولین و سرسخت ترین دشمنان اسلام و پیامبر (صلی الله علیه وآله) بودند و تمام نیروی خویش را برای نابودی اسلام به کار گرفتند و در برخی از این مبارزات، از هم پیمانان خویش نیز بهره می جستند. در اولین غزوه، رد پایی از ثقیف سراغ نداریم، جز تعدادی ثقفی که به احتمال زیاد ساکن مکه بودند (البته در مراحل آغازین حرکت به سوی نبرد نه در معرکه جنگ). ناگفته نماند شاید این افراد در هر دو شهر مکه و طائف خانه و املاک داشته اند. أَخنَس بن شُرَیق ثقفی از هم پیمانان بنی زهره، از کسانی است که برای عزیمت به بدر آماده شد و تا جُحفه نیز قریش را همراهی کرد، اما با رسیدن خبر فرار و نجات کاروان تجاری قریش، از رفتن به جنگ خودداری کرد و مانع عزیمت بنی زهره شد.30 نام اخنس، أبی بن شریق و کنیه اش ابوثعلبه بود، و پس از آن که مانع عزیمت بنی زهره به جنگ بدر شد او را اخنس نامیدند.31

برخی، نَضر بن حارث بن کَلَدَه را از شرکت کنندگان در بدر شمرده اند. توضیح این نکته برای رفع اشتباهی تاریخی و توجه دادن به محققان ضروری است که دو نفر با این نام وجود دارند: یکی ثقفی و دیگری قرشی. نضر بن حارث بن کَلَدة بن عمرو بن ابی علاج از تیره بنو غِیَرَه از ثقیف32 و نضر بن حارث بن کَلدة بن عبد مناف بن عبد الدار از قریش بود.33 نضر بن حارث قرشی هموست که در اذیت و آزار پیامبر (صلی الله علیه وآله) از هیچ چیز کوتاهی نمی کرد و بعد از موعظه و قرائت قرآن پیامبر (صلی الله علیه وآله) در مسجد می نشست و داستان و افسانه های ایرانی می گفت.34 برخی محققان، با دیدن نام «حارث و کلده» در نسب نضر، دچار اشتباه شده وی را ثقفی شمرده اند،35 در حالی که ابن هشام به نسب فوق تصریح کرده36 و بلاذری وی را از فرزندان عبدالدار دانسته است.37 عجیب تر آن که محقق یاد شده، به اسارت نضر در جنگ بدر و این که حضرت علی(علیه السلام) به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) وی را کشت!، اشاره کرده، اما دچار سهو قلم شده است.38

یعقوبی در داستان غزوه بدر به نام های عقبة بن ابی معیط بن عمرو بن امیه و نضر بن حارث (قرشی) تصریح کرده است که این دو تن پس از اسارت، کشته شدند.39 واقدی به داستان اسارت وی به دست مقداد اشاره کرده است و این که اسرا را در أُثیل جمع کردند و پیامبر (صلی الله علیه وآله)ایشان را از نزدیک دید. نضر به کسی که در کنارش ایستاده بود گفت: محمد (صلی الله علیه وآله) مرا خواهد کشت. آن گاه مصعب بن عمیر40 را صدا زد و گفت: تو از ارحام من هستی، برو و با محمد صحبت کن تا با من نیز مثل باقی اسیران رفتار کند، اگر همه را کشت مرا نیز بکشد و اگر بر ایشان منت گذارد و از کشتنشان درگذشت، از من نیز درگذرد. مصعب دست رد به سینه اش زد و در پاسخش گفت: تو در باره قرآن و پیامبر (صلی الله علیه وآله)چه چیزهایی که نگفتی و اصحابش را چه شکنجه ها که ندادی. سرانجام او را کشتند.41 در این گزارش، تصریح شده که به مصعب (عبدالداری، قرشی) گفته است تو از ارحام من هستی، و این نیز دلیلی بر غیر ثقفی بودنش است.42

گزارشی که در پی می آید دلالت می کند که هیچ ثقفی در میان کشته های بدر نبوده است. در این گزارش آمده است: امیه بن ابی الصلت پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله)از شام به سوی مدینه می آمد که مسلمان شود. وی وقتی که از محل بدر و بر کشته های بدر (که دو تن از پسرهای دایی اش (عتبه و شیبه) در آن میان بودند)43 عبور می کرد، شنید که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)ایشان را کشته است. آن گاه گفت: اگر او پیامبر می بود خویشانش را نمی کشت.44 او از اسلام روگردان شد و آن گاه در رثای کشته های قریش مرثیه ای سرود و به هجو پیامبر(صلی الله علیه وآله)پرداخت.45 ابن هشام می گوید: دو بیت از اشعارش را که هجو اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود نیاوردم.46 صفدی می گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله) نهی فرمود که آن هجویه نقل و روایت شود. او می افزاید: امیه پس از بدر، همواره قریش را با اشعارش بر ضد پیامبر تحریک و تشجیع می کرد.47 عجیب است که چرا رسول خدا(صلی الله علیه وآله) خون امیه را مباح نفرمود چنان که برخی از هجوگویان، چون اسید بن زنیم را که بر کشته های بدر رثا گفت، مهدور الدم کرد.48 البته اگر بپذیریم که امیه اندکی پس از بدر از جهان رفته است، نهی حضرت از اشاعه هجوهای او تنها عکس العمل پیامبر (صلی الله علیه وآله) خواهد بود، دیگر این که در مورد کشته های ثقفی چیزی نسراییده اند.

در غزوه احد، حضور ثقفیان را با پرچم داری سپاه مشرکان قریش در منابع شاهد هستیم و در فهرست کشته های مشرکین، نام ابوالحکم بن اخنس بن شریق ثقفی را داریم.49 در این غزوه، بسیاری از کشته های قریش را حضرت علی(علیه السلام) کشته بود، از جمله نه تن که پرچم داران سپاه بودند و ابوالحکم از آنان بود; حضرت ایشان را یکی پس از دیگری از پای در آورد.

در جریان غزوه احزاب، ثقیف در زمره احلاف گرد آمده پشت خندق مدینه نبودند و این به این معنا نیست که در این نبرد مهم شرکت نداشتند. بعید است که قریش، از حضور ثقفیان در غزوه احزاب که قریش تمامی قوا و استعداد نظامی خود و همپیمانان خویش را فرا خوانده بود غافل مانده باشد. اساساً نمی توان فاصله و جدایی ای میان قریش و ثقیف (به خصوص در این امر مهم) قائل شد. با توجه به سوابق ایشان در اقدام به نبرد در بدر و نیز با حضور در احد و کشته آنان در آن واقعه، و هم چنین با تمهیداتی که قریش از مدت ها پیش برای نبرد احزاب دیده و قبایل دور و نزدیک را بدان فرا خوانده بود، چگونه می توان گفت ثقیف در غزوه خندق حضور نداشته است. البته از آن جا که در این نبرد، درگیری جدی صورت نگرفت و سپاه احزاب کشته های فراوانی ندادند نمی توانیم از کشته ها بفهمیم که آیا ثقیف حضور داشته یا خیر، و نیز این که نام ثقیف در احزاب ثبت نشده است، شاید به این دلیل باشد که ثقیف در واقع جدا از قریش نیست. اما پس از غزوه خندق، در سال ششم در صلح حدیبیه، و سپس در فتح مکه و غزوه حنین و سرانجام در غزوه طائف، حضور ثقفیان چشم گیر است.

از طرف دیگر، موقعیت مکانی طائف نسبت به مکه و مدینه که تقریباً پشت مکه قرار داشت، امکان درگیری مسلمانان را با ثقیف فراهم نمی کرد، اما اگر طائف بین راه مکه و مدینه بود آن گاه قضیه تفاوت چشم گیری داشت. به هر ترتیب، ثقیف همواره در کنار قریش بود، از آزار رسانی به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) گرفته تا حضور در نبردها، ثقیف دشمن آن حضرت بود و مبغوض پیامبر(صلی الله علیه وآله). از امام رضا(علیه السلام) به نقل از پدرانش نقل شده است که حضرت فرمود: پیغمبر(صلی الله علیه وآله)چهار قبیله را دوست و چهار قبیله را دشمن داشت، یکی از این قبایلی را که دشمن می داشت، ثقیف بود.50

2- ثقیف و صلح حدیبیه

ثقفیان در جریان صلح حدیبیه حضور داشتند. قریش، عروة بن مسعود ثقفی را به نمایندگی خود نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله)فرستاد. او ضمن گفتوگو با حضرت گفت: افراد ضعیف و غیر کارآزموده را برای جنگ آورده ای و می خواهی قوم خود را خُرد و خوار کنی، این افراد کسانی اند که ثابت قدم نیستند و فرار می کنند. ابوبکر به وی و خدایش «لات» دشنام داد و پاسخش را داد.51 عروه ضمن گفتوگو، به صورت و ریش پیامبر (صلی الله علیه وآله)دست می کشید. مغیرة بن شعبه ثقفی که با اسلحه، حفاظت پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به عهده داشت به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید دستش را قطع کنم، ولی پیامبر (صلی الله علیه وآله) مانع شد. عروه پرسید: او کیست؟ پیامبر (صلی الله علیه وآله)فرمود: برادر زاده تو، مغیرة بن شعبه است. عروه به مغیره گفت: ای مکار! مگر دیروز پلیدی تو را پاک نکردم.52 پیامبر (صلی الله علیه وآله) به عروه فرمود: ما برای جنگ نیامده ایم. حضرت برای وضو گرفتن برخاست، عروه با تعجب دید که اصحاب حضرت نمی گذارند قطره آبی از وضوی حضرت به زمین بریزد یا تار مویی از موهای پیامبر (صلی الله علیه وآله)را باد ببرد و به آب دهانِ پیامبر (صلی الله علیه وآله) تبرک می جویند.

عروه نزد مکیان بازگشت و گفت: ای قریش! من خسرو، قیصر و نجاشی را در دوران سلطنت شان دیده ام، اما هیچ پادشاهی را در میان مردمش همچون محمد در میان اصحابش ندیده ام، حال خود می دانید.53

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برای حفظ وحدت مسلمانان و کنترل بحران بهوجود آمده، اقدام به تجدید بیعت با مسلمانان کرد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) زیر درختی نشست و مردم با ایشان بر مقاومت بیعت کردند (بیعت شجره).54 در میان بیعت کنندگان، هُبَیرة بن شَبل بن عجلان ثقفی55 و ابو حُذَیفه ثقفی56 نیز حضور داشتد.

3 فرار ابو بصیر به مدینه

یکی از مفاد صلحنامه حدیبیه، عبارت از این بود: «هر قرشی ای که بدون اجازه ولی خود نزد محمد](صلی الله علیه وآله)[ برود او را برگردانند و هر مسلمانی که نزد قریش برود بازگردانده نشود».57 چون پیامبر(صلی الله علیه وآله) از حدیبیه به مدینه مراجعت فرمود، ابوبصیر ( عقبة بن أسید بن جاریه و هم پیمان بنی زهره) که مسلمان بود با پای پیاده از قبیله خود «ثقیف» گریخت و به مدینه آمد. أخنس بن شریق ثقفی و أزهر بن عوف زهری نامه ای برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله)نوشتند و با یادآوری مفاد صلح نامه، تقاضا کردند که ابوبصیر را مسترد کند. خُنیس بن جابر با غلامش کوثر، اجیر شدند تا نامه را برسانند. آنان نامه را در مدینه تسلیم حضرت کردند و پیامبر(صلی الله علیه وآله)به ابوبصیر فرمودند که همراه آن دو بر گردد. پیامبر(صلی الله علیه وآله)برایش توضیح داد که باید وفادار به عهد و پیمان باشیم و ما اهل مکر و خدعه نیستیم، خداوند متعال برای تو و دیگر مسلمانانی که همراه تو هستند، گشایش و راه نجاتی فراهم خواهد فرمود. ابوبصیر خود را تسلیم فرمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)کرد و خویش را به آن دو سپرد و بیرون رفت. مسلمانان به ابوبصیر آهسته مژده و بشارت می دادند که خدایت راه نجاتی فراهم می کند و او را تشویق می کردند که آن دو نفر را از بین ببرد.

آنان هنگام ظهر به ذوالحلیفه رسیدند، ابوبصیر وارد مسجد شد و نماز گزارد و خوراک خود را برداشت و کنار دیوار مسجد نشست و مشغول نهار خوردن شد. او آن دو را به نهار دعوت کرد و ایشان بعد از امتناع، پذیرفتند. ابوبصیر با سؤال از اصل و نسب و طایفه ایشان طرح دوستی و رفاقت ریخت و از سلاح و شمشیرشان سؤال کرد و به خنیس گفت: اگر دلت می خواهد آن را بده تا ببینم چقدر تیز است؟ خنیس شمشیر را به او داد، ابوبصیر دسته شمشیر را به دست گرفت و حال آن که خنیس غلاف آن را به دست داشت. ابوبصیر با حرکتی تند شمشیر را کشید و جان از جسم خنیس ربود. کوثر به سوی مدینه گریخت و ابوبصیر که با اثاث و اسلحه بود به وی نرسید. کوثر هراسان و وحشت زده به مسجد وارد شد و به کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله) پناه برد. ابوبصیر به مسجد وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شما به پیمان خویش عمل کردید و من نیز برای حفظ دینم او را کشتم و اگر به این می رسیدم وی را نیز دنبال اربابش روانه می کردم. آن گاه سلاح و اثاث را که غنیمت بود تقدیم حضرت کرد و عرض کرد: خمس آن را بردارید. حضرت نپذیرفت و فرمود: اگر آن را برگیرم قریش گمان می برد که من دستور داده ام یا راضی بدان بوده ام. سپس ابوبصیر به منطقه عیص58 رفت و در ساحل دریا که مسیر حرکت کاروان های قریش به شام بود فرود آمد. چون گفتار پیامبر (صلی الله علیه وآله) که در مورد ابوبصیر فرموده بود: «این مرد اگر افرادی گردش جمع شوند آتش جنگ را افروخته خواهد کرد» به اطلاع مسلمانان مکه رسید، به او پیوستند، به گونه ای که حدود هفتاد نفر از آنان از مکه نزد او جمع شدند. گروه هایی از قبایل غفار، أَسلم و جُهَینه به آنان پیوستند و جمعیت ایشان بالغ بر سی صد مسلمان جنگ جو شد.آنان ابوبصیر را امیر خود قرار دادند و او بر آن ها نماز می گزارد. هیچ قرشی و کاروانی از ایشان به سلامت از آن نواحی نمی گذشت، لذا این گونه قریش را به ستوه آوردند.

در میان قریش سخن از تقصیر و عدم تقصیر پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود که پس از گفتوگوهایی قریش گفتند: محمد (صلی الله علیه وآله) را خطایی نیست. کشته شدن خُنیس و اجتماع این گروه شورشی چه ارتباطی به او دارد؟ قریش به وفاداری پیامبر (صلی الله علیه وآله)به عهد و پیمان اعتراف کرد. قریش برای کوتاه کردن دست ابوبصیر از سر خویش، چاره ای جز این ندیدند که نامه ای به پیامبر (صلی الله علیه وآله) بنویسند و تقاضا کنند به ابوبصیر و یاران او نیازی ندارند و لازم نیست پیامبر (صلی الله علیه وآله) ایشان را باز پس دهد، امّا ملغا کردن یک بند از صلحنامه حدیبیه (بند مربوط به برگرداندن قرشی پناهنده به مدینه) را درخواست کردند. حضرت نامه ای به ابوبصیر ثقفی مرقوم فرمودند که همراه یاران خود به مدینه برود. این نامه هنگامی به دست ابوبصیر رسید که در بستر بیماری و احتضار بود و در حال خواندن نامه، جان سپرد. بر او نماز خوانده و همان جا دفنش کردند و بر گور او مسجدی ساختند.59 در این داستان، به هم پیمانی ابوبصیر با بنو زهره اشاره شده است و بنی زهره از شاخه های مشهور و مهم قریش است، و نیز نامه ای که قریش برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مورد استرداد ابوبصیر نوشتند به امضای اخنس ثقفی و أزهر زهری بود.

ناگفته نماند که از مسلمانان همراه ابوبصیر نامی برده نشده، تا روشن شود که آیا از ثقیف کسان دیگری به او گرویده بودند یا خیر؟ فقط در گزارش ها آمده است که مسلمانان مکه به او ملحق شدند. در هر صورت، حضور یک ثقفی در این برهه از تاریخ صدر اسلام در مقابله با قریش و به خطر انداختن امنیت ایشان و تسلیم کردن قریش در برابر مسلمانان، حایز اهمیت است.

نکته ای در باره مفاد صلح نامه و برگرداندن ابوبصیر وجود دارد که عبارت است از این که در صلح نامه آمده بود هر کس از قریش به محمد(صلی الله علیه وآله) ملحق شد باز گردانده شود، و به قید «قرشی بودن» تصریح شده بود و از طرفی می دانیم که ابوبصیر ثقفی است و قید قرشی باید آن را خارج کند، در صورتی که می بینیم از یک سو قریش (یعنی یک زهری و یک ثقفی) خواهان استرداد اوست و از سوی دیگر، پیامبر(صلی الله علیه وآله) و دیگران نیز به آن قید مصرّح، استناد بر عدم استرداد وی نکرده اند.

در توضیح این نکته به نظر می رسد که قید قرشی بودن معنایی اعم از نسب صریح به قریش در بر داشته است; یعنی هر کس که از مکه و نیز هر کس از هم پیمانان قریش که بدون اجازه مولایشان به مدینه رفتند باید باز گردانده شوند، چنان که در کنار ابوبصیر افرادی از قبیله های غفار، أسلم و جُهینه دیده شده اند و تمام سی صد نفری از قریش، به معنای خاص نبوده اند. هم چنین می بینیم افراد دیگر که از قبایل مختلف بودند، به مدینه نیامدند و به ابوبصیر ملحق شدند.

4- غزوه هوازن

پس از صلح حدیبیه، بنوبکر از بنو کنانه، هم پیمان قریش در صلح، و خزاعه پیامبر (صلی الله علیه وآله)در صلح بودند. پس از مدتی بنوبکر بر خزاعه حمله برد و قریش، بنوبکر را یاری رساند و آب و سرپناه برایشان فراهم کرد و بدین ترتیب، پیمان شکنی کرد. خزاعه نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) شکوه بردند و حضرت فرمود: به من فرمان داده شده به یکی از دو بلد، یعنی مکه و طائف عزیمت کنم و آن گاه فرمان حرکت صادر کرد.60 مسلمانان در سال هشتم هجری دروازه های مکه را گشودند و فاتحانه بر تارک مشرکان قدم نهادند و تکبّر و اشرافیت مکیان را سم کوبه ستوران ساخته، دامن کعبه را از پلیدی بتان تطهیر کردند. آوازه فتح مکه در آفاق پیچید و باد نخوت را از بینی مترفان و مشرکان خارج کرد. در این بین، اشراف و رؤسای قبیله هوازن گفتند: به خدا سوگند! محمد (صلی الله علیه وآله) هنوز با جنگ آزمودگان نجنگیده است. باید ابتکار عمل را به دست بگیریم و پیش از آن که او به سوی ما آید بر وی حمله کنیم.61 هوازن با ثقیف ائتلاف کردند رئیس هوازن، مالک بن عَوف نَضری بود. ثقفیان در دو گروهِ احلاف، به سرکردگی قارب بن أسود بن مسعود ثقفی (برادر زاده عروه) و بنو مالک به فرماندهی ذوالخِمار سبیع بن حارث به نبرد رفتند.62

پیامبر (صلی الله علیه وآله) با دوازده هزار نفر روز شنبه، ششم شوال63 به سوی هوازن حرکت کرد. هوازن خیلی زود با کشته های فراوان شکست خورد و متواری شد.64 قارب بن اسود، پرچم احلاف را به درختی تکیه داد و به طائف فرار کرد. ثقفی ها چنان ترسیده بودند که یکی از آنان که داخل باروی طائف شده بود هنوز گمان می کرد پیامبر (صلی الله علیه وآله)در تعقیب اوست!65 دو تن از احلاف کشته شدند، یکی از آن دو، لَجلاج از تیره کنّة بود که پیامبر (صلی الله علیه وآله) درباره او فرمود: امروز سید جوانان ثقیف کشته شد. حدود صد تن نیز از بنو مالک کشته شدند.66 پس از این شکست، ثقیف پراکنده شدند; برخی به أوطاس، برخی به نخله، و برخی به طائف پناه بردند.67

5- غزوه طائف

پیامبر (صلی الله علیه وآله) بعد از فتح حنین در شوال سال هشتم هجری با سپاه اسلام به طائف رفت و آن شهر را محاصره کرد.68 ثقیف، آذوقه یک سال خود را در دژِ استوار طائف جمع کرده، برای نبردی طولانی آماده شده بود.69

پیامبر (صلی الله علیه وآله) حضرت علی(علیه السلام) را برای شکستن بت های اطراف طائف فرستاد. نافع بن غیلان بن مُعَتِّب با نیروهایی از ثقیف از قلعه طائف بیرون آمدند. حضرت علی(علیه السلام) ایشان را دید و با آن ها درگیر شده، نافع را کشت و مشرکان گریختند. با شکست و هزیمت ایشان، رعب و وحشت ثقفیان را فرا گرفت. این شکست، باعث شد گروهی (حدود چهل تن) از پناه گاه خارج شده، به پیامبر (صلی الله علیه وآله) پناه ببرند.70 مالک بن عوف از تبار هوازن، پناه خواست و پیامبر (صلی الله علیه وآله)خانواده و اهلش را به او بخشید.71

در اثنای محاصره، یزید بن زمعة بن الأسود از ثقیف امان گرفت تا با آنان گفتوگو کند، آنان وی را کشتند.72 هنگام محاصره طائف، پس از آن که پیامبر فرمود: «و أیّما حُرّ نزَلَ إلینا فهُوَ آمنٌ و أیّما عَبد نزل إلینا فهو حرٌّ; هر ... برده ای که از دژ طائف خارج شود آزاد است»، عده ای از بردگان، از جمله ابوبَکره73، ابراهیم بن جابر، مُضطَجِع74 و گروهی دیگر از دژ طائف بیرون آمدند. ابوبکره از چرخ چاهی که در زبان عربی به آن بَکْرَه یا بَکَرَه گویند آویزان شد و از باروی طائف پایین آمد و خود را نزد حضرت رسانید و مسلمان شد و اعلام کرد که برده است و حضرت وی را آزاد کرد. از این رو پیامبر، وی را ابوبَکْرَه یا ابوبَکَرَه نامید.75 او همواره خویش را مولای رسول خدا (صلی الله علیه وآله) معرفی می کرد.76پیامبر(صلی الله علیه وآله) هر یک از این تازه مسلمانان را که گروهی شامل 23 نفر بودند77 به یکی از اصحاب سپرد تا ایشان را سرپرستی کنند و قرآن و سنت به ایشان بیاموزند.78 واقدی نام تک تک ایشان را می برد.79

از میان ثقفیان کسی از بالای بارو دهان به دشنام پیامبر (صلی الله علیه وآله)گشود. حضرت او را نفرین کرد. تیر غیبی به گلویش نشست و از بالای حصن رفیع سرنگون شد و حضرت از این حادثه، خشنود گشت.80 در این نبرد، سلمان فارسی از منجنیق استفاده کرد81 و پیامبر (صلی الله علیه وآله) اولین سنگ منجنیق را در نبردهای اسلامی پرتاب کرد.82 هم چنین در این نبرد مسلمانان از دبّابه (ارابه) استفاده کردند، ولی کارگر نیفتاد.83

در این غزوه، دوازده تن از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) کشته شدند.84 ابوسفیان یک چشمش را در این نبرد از دست داد.85 ابن اسحاق، آن واقعه در کنار باروی طائف را یوم الشدخة نامیده است.86

حضرت در مورد ادامه جنگ مشورت کرد و مشاوران گفتند: روباهی است در سوراخ، اگر در کمین بنشینی آن را خواهی گرفت، و اگر رهایش کنی ضرری نمی رساند.87پیامبر (صلی الله علیه وآله)محاصره طائف را خاتمه داد و دستور داد آن جا را ترک کنند، و علت آن را شفقت بر ثقیف، سختی کار، سنگ دلی کفارِ طائف و امید بستن به این که در آینده بدون زحمت آن جا را فتح کنند، گفته اند.88 برخی اصحاب ناراحت شدند و دوست داشتند تا فتح طائف محاصره ادامه داشته باشد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: من مأذون در فتح این جا نیستم.89 در بازگشت، از حضرت خواستند که ثقیف را نفرین کند.90 حضرت فرمود: اگر عروه در میان ثقیف نبود آنان را نفرین می کردم91 و نیز فرمود:« اللهم اهد ثقیفاً و ائت بهم مسلمین».92

ج ) اسلام ثقیف

قبیله ثقیف پس از قریش مسلمان شد. آنان چندین سال پیش تر با اسلام آشنا شده بودند، اما در سال نهم مسلمان شدند.

به نظر می رسد مغیرة بن شعبه نخستین ثقفی است که مسلمان شد. دلیل این امر قراین و شواهدی است که در دست است. ابن سعد آورده است که مغیره گفت: مبادا این قوم (ثقیف) اسلام بیاورند و من پیرو آنان باشم و پس از ایشان مسلمان شوم. شاهد دیگر این است که ابن سعد در بخش مربوط به اصحابی که پیش از فتح مکه مسلمان شدند از قبیله ثقیف فقط مغیره را نام برده است. هم چنین با استقرایی که در مورد ثقفیان انجام گرفته هیچ کدام، از سابقین نبوده و سابق تر از مغیره یافت نشد. او در سال پنجم هجرت (عام الخندق) مسلمان شد و در صلح حدیبیه شرکت کرد.93

عمرو بن شبل (شبیل) ثقفی و ابوحذیفه ثقفی را از اصحابی نامیده اند که در بیعت رضوان حضور داشتند،94 اما تاریخ اسلام آوردنشان به درستی معلوم نیست. آن چه مهم است این است که ثقفیانی در میان صحابه و مهاجران حضور داشته اند، اما افراد سرشناس و معروفی نبوده اند و حساب یکی دو نفر را باید از حساب قبیله ثقیف جدا کرد و اسلام ایشان را نمی توان به پای قومشان نوشت. علاوه براین، ثقفیان دیگری نیز بودند که بر قوم و قبیله خویش سبقت گرفتند، چنان که ابن عبد البر، عامر بن غیلان بن سلمه ثقفی را نام برده است که او پیش از پدرش مسلمان شد و پیش از فتح مکه هجرت کرد.95 عروة بن مسعود، ابومُلَیح و قارب بن اسود بن مسعود نیز از جمله کسانی اند که بعد از غزوه طائف و زودتر از دیگر ثقفیان مسلمان شدند.96

مسلمانان با پایان دادن محاصره طائف، آن جا را ترک کرده، به جِعِرّانه، محل جمع آوری غنایم حنین رفتند. حضرت، غنایم را تقسیم کرد و سهم مؤلفة قلوبهم را با پرداخت وجوه نقد و صد شتر به ابوسفیان شروع کرد، سپس به فرزندانش یزید بن ابی سفیان، معاویه و دیگران پرداختند. سه تن از ثقفیان به نام های اسید بن جاریه ثقفی و علاء بن حارثه ثقفی و حارث بن حارث بن کلده در زمره ایشان بودند که اولی صد شتر، و دومی پنجاه شتر از سهم مؤلفة قلوبهم دریافت کردند.97 البته این ها از ثقفیان ساکن مکه بودند.

به هر هرحال، طولی نکشید که دعای پیامبر (صلی الله علیه وآله) مستجاب شد و عواملی موجب شد تا ثقیف مسلمان شود. یکی از عوامل مهم آن، شهادت عروه بود و به برکت خون وی، نور اسلام به دل سیاه ثقیف وارد شد که در پی می آید.

1 شهادت عروة بن مسعود ثقفی و بازتاب آن

پس از خاتمه حصر طائف، عروة بن مسعود در بین راه مکه و مدینه خود را به پیامبر (صلی الله علیه وآله)رسانید98 و اسلام اختیار کرد. او از حضرت اجازه خواست نزد ثقیف باز گردد و آنان را به اسلام دعوت کند. حضرت فرمود: «ثقیف، تو را خواهند کشت».99 عروه عرض کرد: «من محبوبیت زیادی نزد ثقیف دارم، مرا از دختران دم بخت خود بیشتر دوست می دارند، اگر خواب باشم بیدارم نمی کنند. سخنم را گوش و دستورم را اجرا می کنند». وی با اصرار توانست از پیامبر (صلی الله علیه وآله) اجازه بگیرد100 و به طائف برود و بر خلاف آیینِ مشرکان که هر مسافری در بازگشت، ابتدا نزد خدایشان (بت) رفته، آدابی به جا می آورد و سپس به خانه خویش نزد اهل و عیالش می رفت; او یکسره به خانه رفت و به لات اعتنایی نکرد. مردم تعجب کرده گفتند شاید خسته راه و سفر باشد. به دیدارش آمدند و با آداب جاهلی به او سلام کردند. وی به این آداب، اعتراض کرد و گفت: با سلام اهل بهشت با یکدیگر سلام کنید.101 مردم گفتند: «آن از برخوردت با خدایمان لات، و این هم از برخوردت با آداب و معاشرت و رسوم و سنن، تو را چه می شود؟» عروه آنان را به دین اسلام دعوت کرد، آنان از گرد او پراکنده شدند. هنگام نماز صبح، عروه صدا به اذان بلند کرد، ناگهان تیری آمد و او را ساکت کرد. عروه بر اثر جراحت جان سپرد. احلاف و بنو مالک هر یک گمان کردند که کسی از قبیله خودشان چنین کرده است. البته مورخان قاتلانی را نام برده اند.102 برخی بزرگان و دوستان عروه، نظیر غیلان بن سلمه، کنانه بن عبد یالیل و وجوه احلاف و... اسلحه برداشتند که به خون خواهی او به کارزار بپردازند.103

عروه در واپسین لحظات عمرش چنین وصیت کرد: از خونم برای صلح و صفا میان شما گذشتم، مرا در کنار مزار شهدای مسلمان در غزوه طائف دفن کنید. آن گاه گواهی داد که پیامبر (صلی الله علیه وآله)به او خبر داده بود که کشته خواهد شد.104

پس از شهادت عروه، فرزندش ابومُلَیح و برادرزاده اش قارب بن الأسود بن مسعود از قوم خود کناره گرفتند و گفتند دیگر در هیچ چیز با شما جمع نخواهیم شد. سپس به مدینه آمدند و مسلمان شدند.105

خبر شهادت عروه به پیامبر (صلی الله علیه وآله) رسید، در حق او فرمود: «مثل عروه، مثل صاحب یاسین است، قبیله اش را به خدا خواند، وی را کشتند».106 این، شهادتی پر برکت بود و اسلام به ثقیف نفوذ کرد و به دنبال این حادثه بود که سران و اشراف ثقیف بر آن شدند تا وفدی نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بفرستند و دعوتش را اجابت کنند.107

2 وفد ثقیف در مدینه

شهادت عروه، عامل مهمی در گرایش ثقفیان به اسلام و پذیرفتن آیین جدید بود، اما عوامل دیگری نیز می توان ذکر کرد، از جمله: ثقیف بسیار خائف بود و بی اندازه احساس ناامنی می کرد و در راه ها تأمین نداشت، زیرا مالک بن عوف به آنان حمله می برد.108 قریش که سرآمد مشرکان جزیرة العرب بود مسلمان شده بود. شرک و پرستش بت و بتواره های بی خاصیت، دامن خویش را برمی چید و پیروزی نور بر ظلمت حتمی بود. با فرو ریختن دیوارهای اوهام و خرافات و باورهای واهیِ ویژه جاهلیت، دیگر هیچ مفرّی یافت نمی شد و بدون مقاومتی، در هم می شکست. ثقیف ناچار از پذیرش و قبول اسلام بود. از این رو، گروهی متشکل از احلاف و بنومالک به سرکردگی عبدیالیل که هم سن و سال عروه و رئیس طائف بود، رهسپار مدینه شدند.109 تعداد افراد وفد را از شش تا بیش از ده نفر گفته اند.110 عبدیالیل از احلاف - ریاست وفد را عهده دار بود.111 ده تن را که در وفد حضور داشتند بدین گونه نام برده اند: عبدیالیل بن عمرو بن عمیر،112 أوس بن عوف،113أوس بن أوس (یا أوس بن مالک)،114 عبدالرحمن بن ابی عقیل بن مسعود بن معتب،115عبدالرحمن بن علقمه،116 عثمان بن ابی العاص بن بشر،117 سفیان بن عبدلله،118 نمیر بن خرشة بن ربیعة،119 حکم بن عمرو بن وهب بن معتب120 و شرحبیل بن غیلان بن سلمه.121

هیئت نمایندگان ثقیف نزدیک مدینه با مغیرة بن شعبه ثقفی ملاقات کردند، وی آنان را به مدینه نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله)برد.122 احلاف، در خانه مغیره و بنومالک در خیمه ای در صحن مسجد اقامت داشتند123 و به خانه مغیره نرفتند. شاید علت آن، کینه ایشان از مغیره به دلیل قتل سیزده تن از ایشان در جاهلیت بوده است، گرچه دیه آنان را گرفته بودند. طی چندین روز اقامتِ وفد ثقیف در مدینه، حضرت بعد از نماز عشا به خیمه بنو مالک رفته، از قریش و آزار و اذیت آنان گله و شکوه کرد.124 آنان برای پذیرفتن اسلام شروطی را طرح کردند که عبارت بود از:

پیامبر (صلی الله علیه وآله) به بت آنان (لات) برای مدت سه سال کاری نداشته باشد، سپس با مخالفت پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن زمان را به دو سال، یک سال و یک ماه تقلیل دادند و پیامبر (صلی الله علیه وآله)نپذیرفت.125 آنان گفتند: ما آن را از بین نمی بریم شما خود افرادی را بفرست تا آن را خراب کنند. پیامبر(صلی الله علیه وآله)، ابوسفیان و مغیره126 یا خالد بن ولید127 را برای انهدام بت ثقیف فرستاد. مغیره، کلنگ به دست جلو رفت، بنو معتب گرد او را گرفته و محافظتش می کردند تا در انهدام لات تیر غیب! نخورد.128 لات شکسته شد، هدایای آن را برداشته و به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) بدهی و دین عروه و فرزندان اسود برادر عروه را از اموال لات پرداختند;129

نماز نخوانند;

در زنا آزاد باشند;130

از شراب خوردن منع نشوند;131

- ربا را ترک نکنند;132

- از مالیات معاف باشند;133

- از جنگ کردن معاف باشند.134

پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «لا خیر فی دین لا صلاة فیه»135 و بدون پذیرفتن هیچ یک از شروط یادشده، آنان را به اسلام دعوت کرد و فقط در شکستن بت لات به دست خودشان، آنان را معاف کرد.136 این را پیامبر(صلی الله علیه وآله)، به عنوان تخفیف به آنان گفت، زیرا پیش از آن، خود قبایل تازه مسلمان را مأمور می کرد که بت خود را بشکنند. ایشان مسلمان شدند. گویند یکی از روایات مربوط به شأن نزول سوره اسراء، قبیله ثقیف است هنگامی که برای مسلمان شدن شرط هایی مطرح کردند.137

زمان ورود وفد ثقیف را به مدینه بعد از جنگ تبوک در رمضان سال نهم هجری، و یک یا چند ماه پس از شهادت عروه گفته اند.138 توجه به این نکته، ضروری است که غزوه طائف در ماه شوال شروع شد139 و اگر حداکثر زمان محاصره (40 روز) را هم در نظر بگیریم، حدود نیمه ماه ذی قعده، غزوه طائف پایان یافته است. (سفر به جعرانه، تقسیم غنایم حنین، مناسک عمره و بازگشت به مدینه; برنامه زمان بندی شده حضرت بود.) و به روایتی سه روز مانده به پایان ذی قعده به مدینه بازگشته است.140 گفته اند عروه قبل از رسیدن پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مدینه نزد حضرت آمد و به طائف بازگشت. در روایتی آمده که عروه پس از بازگشت مسلمانان از مکه به مدینه آمد و اسلام آورد.141 در هر صورت، سفر عروه را چه در آغاز و چه در پایان ذی حجه بگیریم وی به طائف بازگشت و شهید شد. زمان وفد ثقیف را از طرفی یک ماه پس از شهادت عروه، و از طرف دیگر، رمضان سال نهم گفته اند. در این بین، هفت - هشت ماه فاصله زمانی وجود دارد که نمی توان با استناد به این روایات آن را حلّ کرد. به نظر می رسد آن چه مخدوش و متزلزل است زمان سفر عروه و ملاقات او با پیامبر (صلی الله علیه وآله)است. در زمان غزوه طائف و نیز درباره زمان ورود وفد ثقیف (در رمضان) تقریباً اختلافی نیست. ناگفته نماند بیشتر مورخان، زمان غزوه طائف را بعد از غزوه حنین گفته اند، اما به روز و ماه و سال آن کمتر اشاره شده است، ولی به یقین در حد فاصل دو ماه شوال و ذی قعده سال هشتم هجری بوده است. در مورد سفر عروه و شرف یابی به محضر پیامبر (صلی الله علیه وآله) برخی تصریح کرده اند ثقیف وی را فرستاده بودند، و برخی تصریح دارند که وی خود به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)رفت.142 به نظر می رسد تصریح اخیر صحیح باشد، زیرا برخورد ثقیف با عروه و عدم حمایت از وی حاکی از بی اطلاعی یا دست کم مؤثر نبودن آنان در انگیزه این سفر است. جعلی بودن گزارش نخست، قطعی به نظر می رسد، و ثقفیان با جعل این که ما عروه را فرستادیم خواسته اند ننگ کشتن عروه را از خود دور کنند.

د ) صحابیان ثقیف

1 ابراهیم طائفی که تنها فرزندش عطاء از او روایت کرده است، اما ابن عبدالبر روایاتش را حجت ندانسته و او را از صحابه نمی شمارد و حدیث او را مرسل می داند.143

2 ابو بَکرَه ثقفی (سوم بعثت متوفای 53ق).144 او نُفَیع بن حارث بن کَلَدة145 را غلام حارث گفته اند. بیشترین شهرت وی به کنیه اش ابوبَکْرَه است.146 مادر او سمیه کنیز یکی از دهقانان زَندَوَرد کسکر (نزدیک واسط) بود.147 ابن کثیر، برادران مادری ابوبکره را زیاد، نافع و نفیع گفته است.148 در مورد صحابی بودن وی اختلافی نیست. او در سن هجده سالگی149 در غزوه طائف مسلمان شد و ابن منده و ابونعیم نام وی را در شمار صحابه آورده اند.150 در سال هفدهم،151 ابوبکره و برادرانش زیاد، نافع و شبل بن معبد بجلی،152شاهدان بر عمل منافی عفت مغیرة بن شعبه ثقفی و ام جمیل بودند. ابوبکره که در بین این چهار تن برترین بود به مدینه نزد عمر رفت و گناه مغیره را بازگو کرد. عمر ابوموسی اشعری را همراه با انس بن مالک و تعدادی از انصار با حکم عزل مغیره و نصب ابوموسی، به کوفه روانه کرد. مغیره از مأموریت ابوموسی اطلاع یافت، کنیز طائفی ممتازی به نام عقیله به ابوموسی بخشید. ابوموسی ابوبکره و دیگر گواهان و مغیره را به مدینه فرستاد. ابوبکره، نافع و شبل بن معبد، آن چه دیده بودند علیه مغیره شهادت دادند. اما زیاد بن سمیه با تحریک عمر، شهادت متفاوتی با دیگران داد. مغیره شمشیر کشید به سوی ایشان حمله ور شد که عمر وی را نشاند.153 عمر این سه تن را به دلیل جرم قذف، شلاق زد و مغیره را تبرئه کرد.154 برای قهر کردن ابوبکره با برادرش زیاد، دو علت گفته اند. یکی، خودداری زیاد از شهادت بر زنای مغیره، و دیگری ماجرای استلحاق زیاد به ابوسفیان که گفت: زیاد با این کار خویشتن را به مردی زانی منسوب کرده و به مادرش سمیه نیز نسبت زنا داده بود.155

3 ابو تمّام ثقفی.156

4 ابو ثعلبه ثقفی.157

5 ابو حذیفه ثقفی، ابن اثیر به نقل از مداینی گوید: او در بیعت رضوان حضور داشته است.158

6 ابو زهیر بن مُعاذ بن رباح ثقفی، از خویشان سببی طلحه بن عبیدالله از طرف همسرانشان بود و او غیر از ابو زهیر ثقفی است، گرچه گفته شده این دو یکی هستند.159

7 ابوزهیر ثقفی.160

8 ابوسلمه ثقفی.161

9 ابوعامر ثقفی.162

10 ابوعبید بن مسعود ثقفی.163

11 ابومحجن بن حبیب ثقفی.164

12 ابومرّة بن عروة بن مسعود ثقفی، در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)متولد شد او و پدرش از صحابه بودند.165

13 ابومَلیح بن عروة بن مسعود ثقفی، عبدالملک بن عیسی ثقفی از وی روایت کرده است. او پیش از وفدِ ثقیف، مسلمان شد و با اعراض از ثقیف، سوی مدینه رفت.166

14 ابومَنفَعَه ثقفی، او همان ابومنفعه حنفی است و روایتی از رسول الله(صلی الله علیه وآله)دارد.167

15 اخنس بن شریق ثقفی، حلیفِ بنی زهره و از اشراف ثقیف و مکه بود.168

16 أمة الله بنت ابی بکره ثقفیه.169

17 أوس بن أوس، وی همان أوس بن مالک است.170

18 أوس بن عوف ثقفی، همان أوس بن حذیفه است که به جدش منسوب شده است. از تیره بنو سالم از طایفه بنو مالک،171 در سال 59 ق . درگذشت.172

19 بشر بن عاصم بن سفیان بن ربیعه ثقفی، عامل عمر بر صدقات هوازن بود.173

20 بشر ثقفی، نام وی همین مقدار آمده است او از حفصه بنت سیرین روایت کرده است.174

21 جَدُّ عمران ثقفی.175

22 حارث بن أوس ثقفی، همان حارث بن عبدالله بن أوس ثقفی است، از راویان و ساکن طائف بود.176

23 حارث بن أویس ثقفی.177

24 حارث بن حارث بن کلده از مؤلفة قلوبهم و از اشراف ثقیف بود.178

25 حارث بن عبدالله بن اوس ثقفی،179 برخی او را حارث بن اوس نامیده اند. او حجازی الأصل و ساکن طائف بود و راویانش ولید بن عبدالرحمن و عمرو بن عبدالله بن اوس بودند.180

26 حارث بن کلده، طبیب مشهور عرب.181

27 حکم بن ابی العاص بن بشر بن عبد دهمان ثقفی، امیر بحرین بود و بصری قلمداد می شود.182

28 حکم بن سفیان بن عثمان بن عامر بن معتب بن مالک.183 او را از اهل حجاز شمرده اند. برخی موثقان، چون ثوری از وی حدیث نقل کرده اند.184

29 حکم بن عبدالله ثقفی که در مورد اسناد حدیثش بحث است.185

30 حکم بن عمرو بن وهب بن معتب، از جمله وفد ثقیف بود.186

31 حکیمة بنت غیلان، او همسر یعلی بن مره بود و روایتی از پیامبر(صلی الله علیه وآله)ندارد.187

32 حنظله ثقفی، مجهول است و وی را از اهل حمص خوانده اند.188

33 رافع بن یزید ثقفی، از بصریان خوانده شده است.189 حسن بن ابی حسن از وی روایت کرده است.190

34 ربیعه بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقده ثقفی.191

35 رقَیقَه ثقفیه، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) هنگام غزوه طائف وی را به اسلام دعوت کرد و او مسلمان شد.192

36 زهیر بن عثمان ثقفی أعور، بصری. حسن بصری از طریق عبدالله بن عثمان ثقفی از وی روایتی کرده اند که گفته شده آن مرسل است.193

37 زهیر ثقفی، فرزندش ابراهیم و نوه اش عبدالملک از وی روایت کرده اند.194

38 سعد بن مسعود ثقفی.195

39 سعید بن عبید ثقفی، در غزوه طائف شرکت داشت و تیری به چشمش اصابت کرد. وی را نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله)آوردند. او زاری می کرد، حضرت فرمود: آیا چشمت را بازگردانم یا چشمی در بهشت در عوض آن می خواهی؟ گفت: چشم بهشتی می خواهم.196

40 سفیان بن عبدالله بن ربیعه ثقفی، از اهل طائف و شمار بصریان بود. وی را از صحابیان و صاحب سماع و روایت شمرده اند و فرزندش عبدالله و عروة بن زبیر و محمد بن عبدالله بن عامر از وی روایت کرده اند. او عامل عمر بر طائف پس از عثمان بن ابی العاص شد.197

41 سفیان بن عبدالله ثقفی، از اعضای وفد بود و والی طائف شد.198

42 سفیان بن عطیة بن ربیعه ثقفی از شمار اهل حجاز بود و عیسی بن عبدالله از وی روایت کرده است.199

43 سفیان بن قیس بن أبان طائفی.200

44 شرحبیل بن غیلان بن سلمه، از اعضای وفد بود.201

45 شرید بن سوید ثقفی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) وی را همراه خود سوار کرده بود و از او خواست تا اشعار امیه را بخواند. او در زمان یزید در گذشت.202 فرزندش عمرو بن شرید و یعقوب بن عاصم از وی روایت کرده اند. او را از اهل حجاز شمرده اند.203

46 عاصم بن سفیان ثقفی راوی. فرزندش قیس از وی روایت کرده است. البته ابن عبدالبر حدیث او را صحیح نمی داند.204

47 عبدالرحمن بن ابی عقیل ثقفی راوی که از او عبد الرحمن بن علقمه ثقفی روایت کرده است.205

48 عبدالرحمن بن عبدالله ثقفی، همان ابن ام حکم است و گفته شده صحابی است.206

49 عبدالرحمن بن علقمه ثقفی راوی که ابن عبدالبر او را صاحب روایتی می داند، اما این که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) شنیده باشد، شک دارد.207

50 عبدالرحمن بن عیسی ثقفی که نام وی عارم بود. او به همراه پدرش نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) شرفیاب شده بود و حضرت نامش را به عبدالرحمن تغییر داد.208

51 عبدالله بن ربیعه ثقفی.209

52 عبدالله بن عثمان ثقفی.210

53 عبدالله ثقفی راوی. او پدر سفیان بن عبدالله بود و فرزندش سفیان از وی روایت کرده بود.211

54 عبدالله، ابوحرب ثقفی. او را در زمره وفد ثقیف آورده ند.212

55 - عثمان بن ابی العاص بن بشر بن عبد دُهمان.213

56 عثمان بن عثمان ثقفی که ساکن حمص شد. او از اصحاب و امیر صنعاء در شام بود.214

57 عروة بن مسعود ثقفی.215 امام علی(علیه السلام) در مورد ثقیف و ثقفیان، فرمایش مذمت گونه ای دارند که در ادامه آن در مدح عروة بن مسعود می فرمایند: «... و لَرُبَّ صالح قد کان منهم، فمنهم عروة بن مسعود و... و انّ الصالح فی ثقیف لَغَریب».216

58 - علاء بن جاریه بن عبدالله بن ابی سلمه، حلیف بنی زهره.217

59 عمرو بن أوس ثقفی ابن اثیر او را در زمره وفد ثقیف آورده است.218

60 عمرو بن شبل ثقفی که در بیعت رضوان حضور داشت.219

61 عمرو بن وهب ثقفی.220

62 عیاض بن عبدالله ثقفی.221

63 عیاض ثقفی.222

64 عیسی بن عقیل ثقفی، پدر همان عبدالرحمن (عارم) بن عیسی است.223

65 غیلان بن سلمة بن معتب بن مالک که در جاهلیت نزد کسری رفته بود.224

66 قارب بن اسود بن مسعود. وی برادرزاده عروه بود و به عنوان اعتراض قتل عروه، از ثقیف اعراض کرد و زودتر از قومش مسلمان شد.225

67 کَردَم بن سفیان ثقفی.226

68 کنانة بن عبدیالیل بن عمرو بن عُمیر، از اشراف ثقیف بود.227

69 مسعود بن عمرو ثقفی، ساکن مدینه بود و حدیثش را رها کرده اند.228

70 مسلم بن عمیر ثقفی.229

71 مغیرة بن اخنس ثقفی.230

72 مغیرة بن شعبه (ابو عیسی) ثقفی.231

73 میمونه بنت کَردَم، یزید بن مقسم از وی روایت کرده است.232

74 نافع بن حارث بن کلده ثقفی.233

75 نافع بن غیلان بن سلمه ثقفی.234

76 نمیر بن خرشه ثقفی که از اعضای وفد ثقیف بود.235

77 وهب بن امیه بن ابی الصلت.236

78 وهب بن خویلد بن ظویلم بن عوف بن عقده ثقفی.237

کتاب نامه

قرآن کریم

1 ابن ابی الحدید، محمد (متوفای 656 ق)، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم: بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1385 ق.

2 ابن اثیر، عز الدین ابوالحسن بن علی(متوفای 630ق)، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، تحقیق علی محمد معوّض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق.

3 ، الکامل فی التاریخ ، بیروت، دارصادر و دار بیروت، 1385 ق.

4 ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی بن محمد (متوفای 508 - 597 ق)، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1412 ق .

5 ، الوفاء بأحوال المصطفی، تحقیق مصطفی عبدالقادرعطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408ق.

6 ابن حبان، محمد بن حبان تمیمی (متوفای 354ق)، الثقات، چاپ اول: حیدر آباد هند، مؤسسة الکتب الثقافة، 1393 ق.

7 ، مشاهیر علماء الانصار، تحقیق مرزوق علی ابراهیم، بیروت، دار الوفاء، 1411ق.

8 ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (متوفای 852ق)، الإصابة فی تمییز الصحابة، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.

9 ، تهذیب التهذیب، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1404ق.

10 ابن حزم اندلسی، علی بن احمد بن سعید (متوفای 384 456 ق)، جمهرة أنساب العرب، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1403 ق.

11 ابن سعد، محمّد بن سعد هاشمی بصری (متوفای 230 ق)، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410ق.

12 ابن سلام، ابوعبید القاسم (متوفای 154 224 ق)، النسب، مریم محمد خیر الدرع و مقدمه سهیل زکّار ، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1410 ق.

13 ابن سلام، محمد بن سلام جمحی (متوفای 231ق)، طبقات الشعراء، چاپ دوم: بیروت، دار الکتب العلمیه، 1408ق.

14 ابن سید الناس، محمد بن عبدالله بن یحیی (متوفای 671 734ق)، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، بیروت، مؤسسة عز الدین، 1406ق.

15 ابن شبه، عمر، تاریخ المدینة المنوره، قم، دارالفکر، 1410ق.

16 ابن شعبه حرانی، حسن بن علی (متوفای قرن 4ق)، تحف العقول عن آل الرسول(صلی الله علیه وآله)، تصحیح علی اکبر غفاری، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1369.

17 ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله (متوفای 463ق)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.

18 ابن عساکر، علی بن حسن (متوفای 571ق)، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق.

19 ابن قانع، ابوالحسین عبدالباقی بن قانع (متوفای 265 315ق)، معجم الصحابه، تحقیق ابوعبدالرحمن صلاح بن سالم مصراتی، مملکة العربیة السعودیه، مکتبة الغرباء الاثریّة، 1418ق.

20 ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم (متوفای 213-276ق)، المعارف، تحقیق ثروت عکاشه، قاهره، دارالمعارف، بی تا.

21 ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایه، تحقیق علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق.

22 ابن کلبی، ابو المنذر هشام بن محمد بن السائب (متوفای 204ق)، نسب معد و الیمن الکبیر، تحقیق ناجی حسن، چاپ اول: بیروت، عالم الکتب، 1408ق.

23 ابن هشام، عبدالملک بن هشام بن ایوب حمیری (متوفای 218 ق)، السیرة النبویة (سیرة ابن هشام)، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، قم، نشر ایران، 1363 .

24 ابن هلال ثقفی، ابراهیم بن محمد بن سعید ثقفی (متوفای 283ق)، الغارات أو الاستنفار و الغارات، تحقیق سید جلال الدین محدث .

25 ابونُعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله(متوفای 430ق)، حلیة الأولیاء، چاپ اول: بیروت، دارالکتاب العربی، 1407ق.

26 ، معرفة الصحابه، تحقیق عادل یوسف عزازی، ریاض، دار الوطن، 1419ق.

27 امین، سید محسن، اعیان الشیعه، تحقیق حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، بی تا .

28 بلاذری، احمد بن یحیی (متوفای، 279ق)، أنساب الأشراف، تحقیق محمد حمیدالله، القاهره، دارالمعارف، بی تا.

29 ،البلدان و فتوحها و احکامها (فتوح البلدان)، تحقیق سهیل ذکار، بیروت، دارالفکر، 1412ق.

30 خلیفة بن خیاط، ابوعمرو (متوفای 240ق)، الطبقات، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، 1414ق.

31 ، تاریخ، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، 1414ق.

32 حلبی شافعی، برهان الدین (متوفای 975-1045ق)، السیرة الحلبیه، بیروت، دارااحیاء التراث العربی، بی تا.

33 حمتی، مبانی و آثار اجتماعی و اقتصادی سیاسی اتحاد خاندانهای ثقفی، سفیانی و مروانی در حجاز و شام و عراق، پایان نامه دانشگاه تربیت مدرس.

34 ذهبی، محمد بن احمد (متوفای673 748ق)، تاریخ الاسلام، المغازی، تحقیق عمرعبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1410ق.

35 زرکلی، خیر الدین (متوفای 1410ق)، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، چاپ پنجم: بیروت، دار العلم للملایین، 1980م.

36 شامی، محمد بن یوسف(متوفای 942ق)، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق عادل عبدالموجود، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410ق.

37 صدوق، محمد بن علی بن حسین بابویه (متوفای 381ق)، الخصال، تصحیح علی اکبر غفاری، قم دفتر انتشارات اسلامیه، 1362.

38 صفدی، صلاح الدین خلیل بن ایبک (متوفای 764ق)، الوافی بالوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر، 1411ق.

39 صَقر، نادیه حسنا، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، چاپ اول: مکه، دارالشروق، 1401ق.

40 طبرسی، علی بن فضل(متوفای 560ق)، اعلام الوری بأعلام الهدی، تحقیق مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، چاپ اول: قم، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1417ق.

41 ، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری، محمد هادی به، اشراف جعفر سبحانی، قم، اسوه 1416ق.

42 طبرسی، فضل بن حسن (متوفای 548ق)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح رسولی محلاتی و فضل الله یزدی طباطبایی، چاپ اول: بیروت، دارالمعرفة، 1408 ق.

43 طبری، محمد بن جریر (متوفای 310ق)، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، بی تا .

44 ، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة،1412 ق.

45 عبیدی، عبد الجبار منسی، الطائف و دور قبیله ثقیف العربیه، چاپ اول: ریاض، دار الرفاعی، 1403ق.

46 عسکری، حسن بن عبدالله بن سهل (متوفای 382ق)، تصحیفات المحدثین، تصحیح احمد عبدالشافی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1408ق.

47 علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، چاپ اول: بغداد، جامعه بغداد، 1413 ق.

48 فضل بن شاذان ازدی نیشابوری (متوفای 260ق)، الایضاح، تحقیق سید جلال الدین حسینی ارموی محدث، تهران، دانشگاه تهران، 1363.

49 قرطبی، محمد بن احمد انصاری، (متوفای 671ق)، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه.

50 قسطلانی، احمد بن محمد بن قسطلانی (متوفای 923 ق)، المواهب اللدینة بالملح المحمدیة، تحقیق مأمون بن یحیی الدین الجنان، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1416ق.

51 قلقشندی، احمد بن علی بن احمد بن عبدالله، نهایة الإرب فی معرفة أنساب العرب، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.

52 مرتضی عاملی، سید جعفر، الصحیح من سیرة النبی الأعظم (صلی الله علیه وآله)، چاپ اول: بیروت، دارالهادی، 1415ق.

53 مرزبانی، محمد بن عمران، معجم الشعراء، بیروت، دارالجیل، 1991م.

54 مفید، محمد بن نعمان(متوفای 413ق)، مصنفات الشیخ المفید، الجمل و النصرة لسید العترة، قم، المؤتمر العالمی الشیخ المفید، 1413ق.

55 مقریزی، احمد بن علی (متوفای 766 845ق)، امتاع الاسماع بما للنبی (صلی الله علیه وآله)من الأحوال و الموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمد عبدالحمید نمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420ق.

56 نَوَوی، محی الدین بن شرف(متوفای 676ق)، المجموع فی شرح المهذب، بیروت، دار الفکر.

57 واقدی، محمد بن عمر (متوفای 207ق)، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1409ق.

58 یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفای 284ق)، تاریخ یعقوبی ، بیروت، دار صادر، بی تا .

----------------------------------------

1 کارشناسی ارشد تاریخ.

2. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 54.

3. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص 268. برای سکونت وی در مکه، چند دلیل می توان آورد: الف یکی همین گزارش ابن حزم است، ب او حلیف بنی زهره بود و آثار نوعی از ولاء و حلف، سکونت در شهر مهاجرپذیر است و گرنه در وطن اصلی، انسان نیاز ندارد حلیف کسی باشد گرچه ممکن است خلاف آن هم یافت شود، ج نوه او در جنگ جمل کشته شد و هنگامی که حضرت علی(علیه السلام) با جنازه ها سخن می گفت به جسد عبدالله ،نوه اخنس که رسید فرمود: او غلام قریش بود و...(شیخ مفید، الجمل، ص 394)، د گزارش شده است که پیامبر(صلی الله علیه وآله)هنگام بازگشت از طائف، خواست در جوار و پناه اخنس وارد مکه شود و اخنس گفت: من حلیف هستم و نمی توانم... . البته این درخواست پناهندگی پیامبر(صلی الله علیه وآله) در بازگشت از طائف، محل بحث است، ه در جریان غزوه بدر که قریش با عجله حرکت کرد اخنس نیز همراه شد و چنان که بعداً خواهیم گفت پس از اطلاع از نجات کاروان قریش ، به مکه بازگشت . این امر نشانه آن است که ساکن مکه بوده، زیرا زمان فراخوانی نیروی کمکی، از جایی، از جمله از طائف نبود و فقط قریش و ساکنان مکه به سوی بدر حرکت کردند.

4. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 438 و 638.

5. قلم (68) آیه های 8 13.

6. ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 386.

7 . عبیدی، الطائف و دور قبیلة ثقیف العربیة، ص 8، به نقل از: سیدیو و صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص 39.

8. تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 287.

9. دلائل النبوة، ج 2، ص 116 117.

10. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 9، ص 256 264.

11. همان، ص 265.

12. زخرف(43) آیه 31. البته مصادیق محتمل چنین اشخاصی ولید بن مغیره مخزومی در مکه، و ابومسعود عمرو بن عمیر ثقفی و عروة بن مسعودثقفی در طائف نیز مطرح شده اند. (ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 387).

13. زخرف (43) آیه 32.

14. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 465 و 466 و 467; بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 134; ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج 74، ص 406 و قلقشندی، نهایة الارب، ص 264.

15. النجم (53) آیه های 19 - 20: «أفریتم اللات و العزی * و مناة الثالثة الاخری».

16. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 160، حدود دو ماه پس از هجرت مسلمانان به حبشه سوره نجم نازل شد. مرتضی عاملی، الصحیح، ج 3، ص 137.

17. تفسیر امام حسن عسکری، ص 172 و طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 235.

18. جواد علی، المفصل، ج 7، ص 382 .

19. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 128: «از مکه خارج شو، چه، یاورت وفات یافت».

20. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 36: «کان رسول الله(صلی الله علیه وآله) یعرّض نفسه علی القبائل فی کلّ موسم و یکلّم شریف کل قوم.» این تبلیغات صرف نظر از تبلیغاتی بود که مسلمانان با حضورشان در حبشه انجام می دادند.

21. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 127 - 128.

22. صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص 86.

23. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 128.

24 . بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 237; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 1، ص 175، (البته ابن سعد گفته است که پیامبر به همراه زید رهسپار شد) و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص127 - 128.

25. ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 12-13.

26 . بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 237: «کان خروجه الی الطائف لثلاث لیال بقین من شوال...و قدم مکه یوم الثلاثاء، لثلاث و عشرین لیلة خلت من ذی القعدة.»; الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص337و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 128. ابن ابی الحدید مدت این هجرت را چهل روز گفته است.

27 . الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص 338.

28 . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 36; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 1، ص 175 - 176; السیرة الحلبیة، ج 2، ص 51 - 53; ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 12-13; الوفا باحوال المصطفی، ج 1، ص 337 - 338 و صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص 16.

29 . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 36; مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 289 - 302; و ج 3، ص 267 - 269. مؤلف محترم الصحیح، مناقشه ای در این داستان کرده است: الف پیامبر (صلی الله علیه وآله)هدیه مشرک را قبول نمی کرد، ب در نصوص آمده است: حضرت از طائف خارج شد، در حالی که هیچ مرد و زنی به حضرت ایمان نیاورد، ج چگونه پس از ده سال بعثت و نیز حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله)، حدود ده روز در طائف، عداس نه اسم اسلام و نه دعوت حضرت را نشنیده بود، د این عداس معلوم نیست که کیست، و در جریان آغاز وحی نیز نام وی برده شده است.

30. طبریی، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 438 و 638.

31. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 60و 70.

32 . ابن سلام، النسب، ص 267 و ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص 267.

33 . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 46; مغازی، ج1، ص 106و149

34 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص 229، 358 و بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 142 البته بلاذری نام پدر حارث را ذکر نکرده است.

35. صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص 76.

36 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص 229، 358.

37 . بلاذری، انساب الاشراف، جزء1، ص298.

38 . صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص 77.

39 . یعقوبی، همان، ج2، ص 46.

40. مصعب، از تیره قرشی بنی عبدالدار بود. (مصعب بن عمیر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار) ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 160.

41 - واقدی، مغازی، ج1، ص 106.

42. دکتر رحمتی در پایان نامه اش نضر ثقفی را کشته در بدر می داند که در جایش به آن اشاره کردیم.

43. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج 1، ص 385.

44. طبرسی، مجمع البیان، ج 5 6، ص 768.

45. ابن سلام، طبقات الشعراء، ص 101 و معجم الشعراء، ص 30.

46. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 30 - 33.

47. صفدی، الوافی بالوفیات، ج 9، ص 396.

48. عسکری، تصحیفات المحدثین، ص 224.

49. واقدی، المغازی، ج 1، ص 308; بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 335 و تاریخ خلیفه بن خیاط، ص 106.

50. شیخ صدوق، خصال، ج 1، ص 227: عن الرضا(علیه السلام)عن جدّه عن آبائه (علیه السلام): ان رسول الله (صلی الله علیه وآله) «کان یحب أربع قبائل، کان یحب الانصار و عبدالقیس و اسلم و بنی تمیم، و کان یبغض بنی امیه و بنی حنیف و بنی ثقیف و بنی هذیل و کان یقول لم تلدنی أمّی بکریة و لا ثقفیة و کان (صلی الله علیه وآله)یقول فی کل حیّ نجیب الا فی بنی أمیة».

51. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 626 - 627 و مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 145.

52. چگونگی مسلمان شدن مغیره و پرداخت دیه کشته ها به وسیله عروه را در ادامه خواهیم آورد.

53 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 313 - 314 و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 54: «قال عروه: تالله ما رایت مثل محمّد(صلی الله علیه وآله)لما جاء له». شاید از این جا بود که خداوند نور ایمان را در دل عروه روشن کرد و بعدها مسلمان شد و به دست قومش ثقیف شهید شد.

54. «لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجره» فتح (48) آیه 18 و ابن هشام، السیرة النبویه، ج 3، ص 330.

55. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 145.

56. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 72.

57. ابن هشام، السیرة النبویه، ج 3، ص 332 و واقدی، المغازی، ج 2، ص 611.

58. از نواحی ذی مروه در مسیر ساحل دریا در مسیر کاروان قریش به سوی شام.(ابن هشام، السیرة النبویه، ج 3، ص 338).

59. واقدی، المغازی، ج 2، ص 624 629 و ابن هشام، السیرة النبویه، ج 3، ص 337 - 338.

60. بلاذری، فتوح البلدان، ص 44.

61 . همو، انساب الاشراف، ج 1، ص 367.

62 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 884 - 885.

63 . مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 402.

64 . ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ج 4، ص 638.

65. واقدی، المغازی، ج 3، ص 908.

66 . همان، ج 4، ص 907 و مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 410.

67 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 914.

68. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 83 (بدون ذکر تاریخ غزوه); ابن اثیر، أسد الغابه، ج 1، ص26. ابن اثیر تاریخ بازگشت حضرت به مکه را بیست و سوم ذی قعده گفته است; قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 336 (با ذکر تاریخ غزوه). غالب مورخان، تاریخ غزوه طائف را نگفته اند و فقط به بعد از حنین بودن آن اشاره دارند.

69. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 478; واقدی، المغازی، ج 3، ص 926; ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج 2، ص 231; الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص 430، (مدت محاصره را هجده روز گفته است.) و قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 336.

70 . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 63 - 64 و طبرسی، اعلام الوری، ص 116.

71 . تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 63 و بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 367.

72 . واقدی، المغازی، ج3، ص926.

73 . او برادر مادری زیاد بن سمیه و یکی از کسانی است که شهادت به زناکاری مغیره بن شعبه داد و توسط خلیفه شلاق خورد. بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 136; ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 10، ص 418 و ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 1، ص 140.

74. پیامبر نام وی را به المُنبَعِث تغییر داد. واقدی، المغازی، ج 3، ص 931.

75. واقدی، المغازی، ج 3، ص 931 و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 7، ص 11.

76. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 178 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 5، ص 151.

77. شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 384 و 385.

78 . واقدی، المغازی، ج 3، صص 931 - 932; تاریخ خلیفه، ص 42; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 232; ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ج 4، ص 376;ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 341; الوفاء باحوال المصطفی، ج 2، ص 430 و طبرسی، اعلام الوری، ص 116.

79. واقدی، المغازی، ج 3، ص 931 932.

80. همان، ص 931.

81 . همان، ص 927; ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 1، ص231; مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 417 و ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 341.

82 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص 483; واقدی، المغازی، ج 3، ص 927; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 231 و قصطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 337.

83 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 927; ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237 و بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 366-367.

84. ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص 487 و طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 85.

85 . المعارف، ص 586 و قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 337.

86 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص 409; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 231، به نقل از: ابن هشام و طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 84.

87. ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 232.

88 . قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 337.

89 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، باب 135، ص 301; الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص 430 و قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 337.

90. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 302: «قد روی أن رسول الله (صلی الله علیه وآله) لعن ثقیفاً; و روی الحسن البصریّ أن رسول الله (صلی الله علیه وآله) لعن ثلاث بیوت: بیتان من مکة و هما بنو أمیة و بنو المغیرة، و بیت من الطائف و هم ثقیف.»

91 - همان: «لولا عروة بن مسعود للعنتُ ثقیفاً.» به نظر می رسد اگر عروه در آن زمان حضور داشت شاید ثقیف تسلیم می شد و اسلام می آورد.

92. ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 232; ابن شبّه، تاریخ المدینه المنوره، ج 1، ص 499; قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 338 و ابن سعد الطبقات الکبری، ج 4، ص 284-286.

93. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1445.

94 . ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 72 و ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ج 4، ص 534.

95. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 796.

96 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 261; واقدی، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237 و مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 490.

97. حارث بن حارث بن کلده از جمله اشراف بود (که سهم او نامعلوم است). ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص 283 و سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج 1، ص 281. در این بین نام نضیر بن حارث بن کلده را آورده و مشخص نکرده که ثقفی است یا عبد الداری. به احتمال فراوان او برادر نضر بن حارث بن کلده غیر ثقفی است.

98 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237 (محل ملاقات عروه با پیامبر(صلی الله علیه وآله) را نیاورده است); ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271. (وی گفته است: ثقیف عروه را نزد حضرت فرستاد، البته به نظر می رسد این، صحیح نباشد، زیرا برخورد ثقیف با عروه هنگام بازگشت به طائف، حاکی از عدم اطلاع و رضایت آنان است); مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 489 و قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج1، ص 466.

99 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 961; ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237 و طبرسی، اعلام الوری، ص 125 126.

100 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 960; ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237; مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 489 و طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 96 - 97.

101 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237 و مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 490.

102 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 261 (شخصی از بنو مالک بود); ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص237 (اوس بن عوف از بنو مالک بود); ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271 (همان نقل طبقات) و مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 490 (وهب بن جابر را قاتل گفته است).

103 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237و ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 343.

104 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 261; ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237 و ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271.

105 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 261; ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237 و مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 490.

106 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 261و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237.

107 . ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271.

108 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 296 و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237.

109 . همان.

110 . همان. ابن سعد تعداد اعضای وفد را هفتاد تن نقل کرده و گفته است که شش نفر رؤسای آن بودند، اما قول بیش از ده تن را هم پذیرفته است.

111 . همان، و نیز: صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص 108.

112. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 238. ابن سعد دو تن از فرزندان عبد یالیل را نام می برد. و ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ج 4، ص 320 و ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 356.

113 . ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271; مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 491 و ابونعیم اصفهانی، معرفة الصحابه، ج 2، ص 366.

114 . ابو نعیم اصفهانی، معرفة الصحابه، ج 2، ص 366; همو، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 347-348. وی متهم به قتل عروه بن مسعود است. و نیز از اصحاب صفه نامیده شده است. ابونعیم گوید: این صحیح نیست، و حق نیز چنان است، زیرا آن زمان، اصحاب صفه قطعاً بر چیده شده بودند.

115 . ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ج 4، ص 282.

116 . همان، ج 4، ص 283.

117 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 238; بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص 367; همو، فتوح البلدان، ص 66; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271; مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 491 - 492; طبری، اعلام الوری، ص 125; تاریخ المدینة المنوره، ج 1، ص 508 و قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 467.

118 . مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 491.

119 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 237; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271 و مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 491.

120. مقریز، امتاع الاسماع، ج 1، ص 491 و قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 466.

121 . همان.

122. ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271. به نظر می رسد این ملاقات نباید اتفاقی باشد، گرچه گزارش ها حاکی از اتفاقی بودن آن است.

123 . ابونعیم اصفهانی، معرفة الصحابه، ج 2، ص 349; تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 508.

124 . همان.

125 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 184 - 185; ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج 2، ص 371 و قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص 466.

126 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 185; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 371 و مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 493.

127 . تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 506. وی خالد و مغیره را گفته است.

128 . صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص 101.

129 . همان.

130 . مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 492.

131 . همان.

132 . همان.

133 . تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 506.

134 . همان، ج 1، ص 505.

135 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 185. البته در تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 505: «لا دین لمن لاصلوة له» آمده است.

136. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 185.

137. مرتضی عاملی، الصحیح، ج 3، ص 145.

138 . واقدی، المغازی، ج 3، ص 960; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271; مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 489; طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 97 و قسطلانی، المواهب اللدنیه، ج 1، ص466.

139 . ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص 12.

140 . مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 432.

141 . همان، ج 1، ص 489.

142 . بیشتر منابع غیر از منابع مذکور و غیر از عیون الأثر، ج 2، ص 271.

143. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 61.

144. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 38.

145. طبقات خلیفه، ص 105 و 311 و ابن قانع، معجم الصحابه، ج 3، ص 142.

146. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج 6، ص 369.

147. ابن اثیر، الکامل التاریخ، ج 3، ص 300.

148. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 1، ص 140.

149. ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ص 67 و ابن حبان ، الثقات، ج 3، ص 411 و 412.

150. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 4، ص 354.

151. بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 136.

152. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج 2، ص 398 و تفسیر قرطبی، ج 12، ص 178.

153. بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 136.

154. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 10، ص 418.

155. فضل بن شاذان، الایضاح، ص 54 و نووی، مجموع، ج 20، ص 225.

156. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 40.

157. همان، ج 6، ص 44.

158. همان، ج 6، ص 72.

159. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 514 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 125.

160. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 125.

161. همان، ج 6، ص 151.

162. همان، ج 6، ص 189.

163. همان، ج 6، ص 205.

164. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 515 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 276.

165. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 284.

166. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 504 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 299.

167. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 304.

168. همان، ج 1، ص 60و 70.

169. همان، ج 7، ص 23.

170. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 511; ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 164; ابونعیم اصفهانی، معرفة الصحابه، ج 2، ص 366 و همو، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 347 - 348.

171 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 411 - 510. ابن سعد این دو را یکی نمی داند و وفات اوس بن حذیفه را حدود واقعه حره گفته است; ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص 271; مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص 491 و ابونعیم اصفهانی، معرفة الصحابه، ج 2، ص 366.

172. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 510و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 174، ج 6، ص 29.

173. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 222.

174. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 170 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 218، 228.

175. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 360.

176. همان، ج 1، ص 379، 401.

177. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 513.

178. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 283 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 384.

179. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 512.

180. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 294.

181. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 507.

182. همان، ج 5، ص 509; ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 358. برخی، روایات وی را مرسله می دانند. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، ص 38.ابن اثیر، بشیر بن دهمان آورده است.

183. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 514 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، ص 35.

184. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 1، ص 360 361.

185. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، ص39.

186. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 505.

187. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 7، ص 67.

188. همان، ج 2، ص 63.

189. همان، ج 2، ص 201.

190. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 485.

191. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، ص 214.

192. همان، ج 7، ص 111.

193. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 522.

194. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، ص 261.

195. همان، ج 2، ص 372.

196. همان، ج 2، ص 395.

197. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 630.

198. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 514.

199. ابن عبدالر، الاستیعاب، ج 2، ص 630.

200. همان.

201. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 506.

202. همان، ج 5، ص 513.

203. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 708.

204. همان، ج 2، ص 781.

205. همان، ج 2، ص 841.

206. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 3، ص 469.

207. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص 842.

208. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 3، ص 486.

209. همان، ج 3، ص 232.

210. همان، ج 3، ص 308.

211. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3، ص 921.

212. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 3، ص 522.

213. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 508 - 509.

214. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 3، ص 584 و ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ج 4، ص 377.

215. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 503 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 4، ص 31.

216. ابن هلال، الغارات، ج 2، ص 516 517 و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 80.

217. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 507.

218. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 4، ص 195.

219. همان، ج 4، ص 241.

220. همان، ج 4، ص 277.

221. همان، ج 4، ص 325.

222. همان، ج 4، ص 322.

223. همان، ج 4، ص 330.

224. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 505.

225. همان، ج 5، ص 504 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 299.

226. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 514 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 7، ص 277.

227. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 507.

228. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 5، ص 164.

229. همان، ج 5، ص 172.

230. همان، ج 5، ص 245.

231. همان، ج 5، ص 247; ج 6، ص 236.

232. همان، ج 7، ص 277.

233. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 507 و ابن اثیر، اسد الغابه، ج 5، ص 301.

234. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 5، ص 306.

235. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 514.

236. همان، ج 5، ص 515.

237. همان، ج 5، ص 515.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان