بعد از فتح مغرب، مسلمانان درپی فتوحات دیگری بودند تا زمینه نشر اسلام را هرچه بیشتر فراهم آورند. آمادگی مسلمانان و بروز شرایط مناسب، زمینه فتح یکی از مناطق وسیع یعنی اندلس را ممکن ساخت و با فتح آن، اسلام تمام این منطقه را فرا گرفت. ابتدا سیاست های مسالمت آمیز حکام و اتحاد مسلمانان توانست مسلمانان را به عزت و افتخار برساند، ولی دیری نپایید که بروز اختلافات قبیلگی و آشوب های سیاسی، سرزمین اندلس را در معرض تاخت وتاز اسپان، فرانک ها و ... قرار داد. مقاله حاضر با تکیه بر منابع اصیل به بررسی حوادث تاریخی فوق از سال 92- 138ه می پردازد.
مقدمه
مسلمانان، شبه جزیره «ایبریا» واقع در جنوب غربی اروپا را «اندلس » می نامیده اند و جغرافی دانان مسلمان آن سرزمین را از جنوب به مدیترانه، از شمال و مغرب به اقیانوس اطلس و از شرق به کوهسار پیرنه محدود دانسته اند. (1) از آن جا که ریشه یابی گسترش اسلام در این منطقه از ابتدای انتشار تا رسیدن به اوج اقتدار اهمیت بسیاری دارد در این مقاله مختصر، صفحه ای چند از تاریخ اندلس (دوره 46 ساله فتح اسلامی و حکومت والیان عرب) را با تکیه بر مطمئن ترین اسناد و مدارک، در سه بخش به ترتیب ذیل مورد پژوهش قرار می دهیم:
1) از آغاز فتح تا ابتدای دوره والیان;
2) استقرار مبانی اجتماعی و اقتصادی تازه;
3) درگیری های قبایل عرب و شورش بربرها.
1) از آغاز فتح تا ابتدای دوره والیان
آندلس، هنگامی که نیروهای مسلمانان در کناره های نزدیک و جزیره های همسایه آن گسترش می یافت تحت حکومت گوت ها بود. (2)
مسلمانان، مغرب دور را گشوده و بر شهر طنجه استیلا یافته بودند و برای سیطره کامل بر مغرب، کافی بود شهر سبته را که در مقابل طنجه و در سوی دیگر زبانه مغربی قرار داشت، به تصرف خود در آورند.
تصرف این شهر از آن جهت برای مسلمانان دشوار بود که فرمانروای شهر، کنت جولیان، با تمام توان به دفاع از آن می پرداخت و هرگونه حمله ای را که به منظور فتح آن جا رخ می داد، دفع می کرد. با این وصف، موسی، پسر نصیر، (3) مشتاق استیلا بر این شهر مستحکم شد و سرانجام به آن چه خواسته بود، رسید. (4)
اندیشه فتح اندلس
وقتی مسلمانان مغرب را به طور کامل فتح کردند، طبیعی بود که موج کشورگشایی ایشان آرام نگیرد. طارق (5) با سپاهیان عرب همراه خود، در کنار طنجه اردو زد.
موسی نیز نوزده هزار سپاهی از بربرهای به اسلام گرویده را با سلاح و ذخیره کامل در اختیار طارق گذارد. با گذشت زمان و پس از انتشار اسلام در مغرب، مردم آن سرزمین همواره دلیری بیشتری می یافتند و اسلامشان حماسی تر می شد و برای پیش بردن پرچم آیین نو، آمادگی فزون تری پیدا می کردند. بدین ترتیب اندیشه فتح اندلس یا اسپانیای اسلامی به اذهان آنان خطور کرد (6) و توجه کامل طارق بدین کار جلب شد. در این اقدام، مسلمانان نه با تحریک حاکم سبته یا شهزادگان غیطشه، بلکه از روی ایمان اسلامی خویش، به جهاد روی آوردند تا نشر اسلام را هر چه بیشتر کامل کنند. در این هنگام نامه ای از کنت جولیان به موسی رسید که در آن مسلمانان را به فتح اندلس فراخوانده و وعده داده بود که سنگرهای خود را به ایشان خواهد سپرد. و چون موسی از طریق منابع اطلاعاتی کنت جولیان و همپیمانانش با خبر شد که اوضاع داخلی اندلس سخت دچار آشفتگی و اختلاف سیاسی است، به ندای وی پاسخ مساعد داد. (7)
در پی پیشنهاد جولیان مبنی بر این که سبته و پایگاه های دیگر خویش را در اختیار مسلمانان می گذارد و کشتی های خود را هم برای انتقال ایشان در دریا به آنان می دهد و با سپاهیان خویش ایشان را همراهی و راهنمایی می کند، موسی از خلیفه اموی، ولیدبن عبدالملک (حکومت: 86-96ه/705-715م) برای شروع عملیات پیشروی، نظرخواست و خلیفه موافقت خود را با این شرط علام کرد که نخست قدرت اندلس را با «دست بردهای مرزی » و اعزام گروه هایی برای حمله های کوچک و گذرا بیازمایند. (8)
بدین منظور در رمضان 91/710م نیروی کوچکی مرکب از پانصد رزمنده مسلمان که صدتن از ایشان سواره بودند، باگذر از تنگه، از سبته به «شبه جزیره ایبریا» در آمدند. این عبور در حقیقت یک حمله اکتشافی بود که به فرماندهی ابوزرعه طریف بن مالک معافری انجام شد. این گروه در جنوب اسپانیا در کنار شهری کوچک که اکنون با انتساب به همین فرمانده «طریفه/جزیره طریف » نام دارد، پیاده شده، دست بردهای آزمایشی خود را آغاز کردند و با انبوهی از غنایم به سلامت باز گشتند. موفقیت آمیز بودن این یورش، مسلمانان را به فتح اندلس امیدوار ساخت و ایشان را تشویق کرد که به فرماندهی طارق بن زیاد به حمله ای بزرگ تر بپردازند.
حمله گسترده و فتح اندلس
طارق در ماه رجب 92/آوریل 711 از تنگه عبور کرد و در کنار کوهی لنگر انداخت که با انتساب به وی «جبل طارق » نام گرفته است. (9) طارق اخبار پیشروی ها را به اطلاع موسی می رسانید و چون از موسی کمک خواست، او نیز در رمضان 93/ژوئن 712 با سپاهی مجهز حمله خود را آغاز کرد و پس از گذشت یک سال از شروع حمله موسی، دو فرمانده در شهر طلبیره، (Tynavera) واقع در شمال عربی طلیطله، به هم رسیدند و پس از چهار سال اندلس به دست مسلمانان فتح شد و مسلمانان (10) از دورترین نقطه جنوبی تا کهساران پیرنه، (Pareness) و سواحل شمالی و از مالقه و طرکونه در شرق تا مالمریه و اشبونه در غرب را گشودند و از دشت های جنوبی تا ارتفاعات قشتاله را تصرف کردند و از هیچ شهر بزرگ یا دژ استواری نگذشتند، مگر این که بر فرازش پرچم اسلام را بر افراشتند و آن سرزمین را تحت قلمرو وسیع دولت بزرگ اسلامی درآوردند و دامنه فتوحات ایشان در سواحل شمال شرقی اندلس به شهر جیحون، (Gijon) در کناره خلیج بسکای، (Biscay) رسید. (11)
بالاخره در سال 95ه/714م موسی بن نصیر و طارق بن زیاد از سوی ولیدبن عبدالملک به دمشق فراخوانده شدند و پیشروی ها متوقف شد. در گزارش ها آمده است که ولید پس از باخبر شدن از این همه فتح و پیروزی موسی بن نصیر، بدگمان شد و پنداشت که وی قصد دارد او را از خلافت خلع و خود در آن جا به استقلال حکومت کند; نامه های موسی هم به علت درگیری ها مدتی به تاخیر افتاد و بر بدگمانی خلیفه اموی افزود. اما موسی هیچ گاه چنین فکری در سر نداشت، بلکه می خواست سپاه اسلام را پس از فتح کامل اروپا از طریق قسطنطنیه و آسیای صغیر به شام، پایتخت خلافت اسلامی برساند و به این ترتیب تمامی حوزه مدیترانه را تحت اختیار دولت اسلامی درآورد، ولی اصرار ولید بر آمدن وی به دمشق او را از هدفش باز داشت با وجود این، تاریخ نویسان وجوهی را برای مثبت ارزیابی کردن عمل خلیفه برشمرده و گفته اند خلیفه می خواسته است تا از نزدیک با او به گفت وگو بپردازد و از حقیقت رویدادهای اندلس و فرنگستان مطلع گردد و در عین حال درجه وفاداری موسی را با رویارویی بسنجد و یا ممکن است ولید از این امر ترسیده باشد که دور افتادگی، مسلمانان را از بین ببرد. (12)
به هرحال، موسی در 95ه/714م اندلس را ترک کرد و هنوز در راه بازگشت به شام بود که ولیدبن عبدالملک درگذشت و برادرش، سلیمان (حکومت: 96-98ه/715-717م) جانشین او شد. موسی بن نصیر هم درحالی که فرزند خود، عبدالعزیز را به عنوان والی به حکومت اندلس گماشته و حبیب، پسر ابوعبدة بن عقبة بن نافع را به عنوان وزیر، یا معاون وی تعیین کرده بود، خود در مدینه درگذشت.
شیوه حکومت عبد العزیز
عبدالعزیز نقاطی از اندلس را که در زمان پدرش ناگشوده مانده بود، گشود; به خصوص در طول ساحل شرقی اندلس و تا شهر برشلونه (بارسلون) پیش رفت. در این منطقه با یکی از نجبای گوت به نام تدمیر که از یاران مسلمانان بود، پیمان بست و به مقتضای این پیمان، قلمرو او تحت نظارت مستقیم حکومت مسلمانان در آمد. متن این پیمان نامه در منابع آمده است. (13)
سپس برای آرامش اوضاع، سیاست مسالمت و آشتی را در پیش گرفت. او مردی خیرخواه و با فضیلت بود. به حکومت نوپا و اداره آن سامان بخشید و برای اجرای احکام قانونی و تنظیم اصول مدنیت اسلامی، «دیوان » تاسیس کرد، تا احکام و اصول را به تناسب اوضاع رعایای جدید تنظیم کند و در پیرامون قانون، مدنیت اسلامی و وفاق ملی مسلمانان، هرچند از قبایل گوناگون باشند، با تکیه بر وحدت کلمه آشکار شود. (14) عبدالعزیز شهر اشبیلیه را به پایتختی حکومت برگزید و با همسرش در دیر «سانتا روینا» مسکن گرفته و از دیر به عنوان مسجد برای برگزاری شعایر اسلامی استفاده کرد. (15)
از نظر موقعیت جغرافیایی شهر اشبیلیه ویژگی خواصی داشت; این شهر بر ساحل راست نهر پرآب وادی الکبیر و در غرب مصب آن در یک خلیج عمیق، قرار گرفته بود و از بزرگ ترین و مستحکم ترین و آبادترین شهرهای جنوبی اندلس به شمار می رفت. وجود دژها، باروها و امکانات ارتباطی با شهرهای دیگر، موقعیت جغرافیایی آن را به یک بندر دریایی درجه یک تبدیل کرده بود. در اصل، موسی آن را برای عبدالعزیز در نظر گرفته بود تا با پهلو گرفتن کشتی های مسلمانان در آن، به منزله دروازه اندلس باشد. (16)
ناموفق بودن سیاست عبدالعزیز
عبدالعزیز به رغم سیاست مسالمت طلبانه خود، نتوانست میان قبیله های گوناگون وفاق پدید آورد و حتی به فرو خواباندن شورش های سپاه خود موفق نشد. وی به سبب این که بیش از حد، مطیع همسرش بود و به آیین ها و تشریفات سلطنت به نوعی گرایش یافته بود، در اهداف خود ثابت قدم نبود و چنان که برخی از مورخان یاد کرده اند: «وی به سان شاهان گوت، افسر گوهر نشانی برسر می نهاد و به یارانش در هنگام باریابی فرمان می داد که برایش به خاک بیفتند». هم چنین گفته اند که او سلطنت می جست و در آن جهت تلاش می کرد و برای استقرار حکومتی مستقل برای خود در اندلس می کوشید. به همین دلیل گروهی از سپاه به تحریک سلیمان، خلیفه اموی او را کشتند، تا از موسی که غنیمت ها و هدیه های اندلس را برای ولید می برده است، انتقام بگیرند. (17)
ایوب لخمی، نخستین والی اندلس
سپاه اندلس پس از ترور عبدالعزیز، ایوب، پسر حبیب لخمی را به حکومت اندلس برگزیدند و با حکومت یافتن او دوران والیان عرب آغاز شد. حکومت اعراب بر اندلس اسلامی تا سال 138ه/756م استمرار داشت تا این که در این سال عبدالرحمان بن معاویه، ملقب به «الداخل » (وارد شونده به اندلس)، توانست خلافت امویان اندلس را بنیان گذاری کند.
در این فاصله زمانی، شماری چند از امیران عرب بر اندلس حکومت کردند که برخی از آن ها از جانب خلیفگان مشرق به طور مستقیم تعیین می شدند و برخی دیگر از سوی والیان افریقا و تعدادی را هم سپاه اسلامی اندلس، خود برمی گزید و سپس دستگاه خلافت، ایشان را تایید می کرد. این دوره هرچند کوتاه بود، اما در تاریخ اندلس، بسیار مهم است، زیرا در همین دوره، بنیادها و مبناهایی نهاده شد که حکومت مسلمانان بر آن ها استوار بود. چنان که در همین دوره، انگیزه ها، عوامل و اسباب اختلاف نیز پی افکنی شد و سرانجام موجبات سقوط آن را فراهم ساخت. (18)
2) استقرار مبانی اجتماعی و اقتصادی تازه
فتح شبه جزیره ایبریا (اندلس) به دست مسلمانان، در زندگانی عمومی و در نظام های اجتماعی و اقتصادی آن سرزمین، سرآغاز یک دوران تازه و ابتدای یک تحول و تکامل بسیار مهم بود، زیرا پیش از آن اقلیتی ستمکار و فراهم آمده از شهریاران و اشراف و نجبای ممتاز بر یک ملت سروری و حکومت می کردند و ایشان را به زشت ترین وجه ممکن، مورد بهره کشی و اجحاف خود قرار می دادند و حتی آنان را در بردگی و بندگی خویش نگاه می داشتند.
اسلام در چنین وضعیتی به این سرزمین آمد تا تمامی آن وضعیت نابه هنجار را از میان بردارد و فرصت های عدالت، آزادی و برابری را در اختیار همه مردم بگذارد. با این که مدتی مسلمانان گرفتار تثبیت و گسترش فتح بودند، در طی چند سال اندک توانستند عنصرهای آشفتگی را ریشه کن کنند و اداره امور کشوری را که تازه گشوده بودند، سامان بخشند و به سوی استقرار مبانی مدنیت مترقی و اجرای آرمان های والای اسلامی و انسانی حرکت کنند، چرا که در اسلام حکومت کردن هدف نیست، بلکه وسیله ای است برای انتشار اسلام و عملی کردن آرمان های اسلامی. (19)
در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی همواره میان ماندگاری اسلامی و موفقیت دعوت اسلامی، با عملکرد حکومتگران و ایجاد همخوانی ایشان میان آرمان گرایی و واقع گرایی از سویی، و فراهم آوردن موجبات رفاه، دلخوشی و خوشنودی ملت هایی که دل به حکومت اسلامی سپرده و تحت اطاعت مسلمانان در آمده اند از دیگرسو، همبستگی کاملی وجود دارد.
کیفیت رفتار مسلمانان با اهل ذمه
اهل ذمه پیروان دین های دیگری بودند که به فرمان اسلام گردن نهاده و از طریق امضای قراردادها و پیمان نامه ها با حکومت اسلامی و مسلمانان پیوند همزیستی مسالمت آمیز می بستند و با پرداخت جزیه (مالیات سرانه) ضمن حفظ فرهنگ و دین خود، در پناه مسلمانان در می آمدند و از آزادی های مدنی و اجتماعی زیادی برخوردار می شدند. در ارتباط با مالکیت زمین ها و لزوم پرداخت خراج (مالیات اراضی)، مبانی اقتصادی معینی به اجرا درمی آمد که مسلمانان خمیرمایه ها و تشکیلات اداری و دیوانی آن را از فرهنگ و تمدن ایران در دوره ساسانی اقتباس کرده و با وحی اسلامی تطبیق داده بودند. و شاید از همین روی است که طبق تصریح منابع کهن هر سه واژه کلیدی در این زمینه، یعنی جزیه، خراج و دیوان کلماتی برگرفته از زبان فارسی اند. (20)
قرارداد صلح عبدالعزیز و تدمیر
مسلمانان در خلال فتح های خود با هر یک از منطقه های اندلس از طریق پیمان نامه های ویژه ای پیوند برقرار می کردند. این پیمان نامه ها هر چند با یکدیگر در بافت و در برخی جزئیات مختلف اند، اما در روح و اساس یکسان اند. در معاهده ای که میان عبدالعزیز و تدمیر منعقد گردیده نیز همان توافق کلی با روح اسلامی وجود دارد، در این معاهده آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. این نوشته ای است از عبدالعزیز، پسر موسی، برای تدمیر، فرزند غندریس، هنگامی که برای صلح آماده شد; تا این که پیمان و قرار خدا را که پیامبران و رسولان خود را بدان خاطر فرستاده است، نگهدارد و تا این که در پناه خدا و در پناه [حضرت] محمدصلی الله علیه وآله باشد و تا این که بدو و به هیچ کدام از یارانش بدی نرسانند و [در حقشان] کوتاهی نشود و بدیشان دشنام ندهند و میان ایشان و همسران و فرزندانشان جدایی نیندازند و ایشان را نکشند و کلیساهایشان را آتش نزنند و ایشان را بر دینشان اجبار نکنند و این که صلح با ایشان بر هفت شهر است و البته او نگهداری پیمان را فرو نخواهد گذارد و قرارداد بسته شده را برهم نخواهد زد و هر آن چیزی را که بر او لازم گردانیده ایم و انجام دادنش را برایش بایسته شمرده ایم، درست خواهد دانست و هیچ خبری را [از ما] پنهان نخواهد کرد و بر عهده وی و یارانش از آن جهات، پرداخت جزیه است [به شرح ذیل]: بر هر شخص آزادی، یک دینار [265/4 گرم زر مسکوک] نقد، و چهار مد [هر مد:4/36 کیلوگرم] گندم، و چهار مد جو و چهار قسط [هر قسط: 5/1 کیلوگرم] سرکه، و دو قسط عسل و یک قسط زیتون و بر هر برده، نیمی از این مقادیر است.
بر این پیمان، عثمان، فرزند عبدالله رجعی و سلیمان، فرزند قیس تجیبی و یحیی، فرزند یعمیرهمی و بشیر، فرزند قیس لخمی و یعیش، فرزند عبدالله ازدی و ابوصم هذلی گواه بودند و در ماه رجب سال 94 نوشته شد». (21)
ساماندهی آشفتگی ها با تسامح دینی
مسلمانان در سال هایی اندک، توانستند عناصر آشفتگی و نابه سامانی را از میان بردارند و به سرزمینی که گشوده بودند، سازمان اداری بخشند. ایشان آیین ها، قوانین و قاضیان خود و بومیان را برای آنان به رسمیت شناختند حتی برایشان حاکمانی از میان خودشان تعیین کردند که استان ها را اداره و مالیات ها را جمع آوری و قوانین و فرمان ها را اجرا می کردند و خود مسلمانان تنها وظیفه های عالی حکومتی را بر عهده داشتند و بر حسن اجرای قوانین نظارت می نمودند. بدین ترتیب، بسیاری از اوقات والی، رئیس شهربانی، والی خراج، متصدی برید و اطلاع رسانی و قاضی از میان بومیان بودند. (22) مسلمانان با اقلیت های دینی به خصوص مسیحیان، با تسامح دینی رفتار می کردند و بهره مندی از جلوه های این تسامح دینی چنان گسترده بود که کنیزان و بردگان را هم شامل می شد. (23)
خط مشی سیاسی تسامح آمیز والیان و نتایج مثبت آن
والیانی که بعد از عبدالعزیز به حکومت رسیدند، از جمله سمح، فرزند مالک و عنسه، فرزند سحیم کلبی و... همه همین خطمشی سیاسی تسامح آمیز اسلامی را به کار بستند. سمح بر مسیحیان جزیه مقرر کرد و ایشان را در عمل به آیین های دینیشان آزاد گذارد. هم چنین عنبسه، فرزند سحیم کلبی و عبدالرحمان غافقی، خودشان شخصا در استان ها می گشتند و به دادخواهی های مردم رسیدگی می کردند; بی آن که میان دین های مختلف و میان پیروان آن ها تفاوتی قائل شوند و حتی غافقی کلیساهایی را که از مسیحیان گرفته شده بود، به ایشان باز پس داد.
این تسامح دینی برای آندلسیان و اسپان ها و ... هیچ جای گلایه ای باقی نمی گذاشت و اسلام در همزیستی مسالمت آمیز با یهودیان هیچ مشکلی نمی دید و میان ایشان در همه حق ها و مسئولیت ها جانب مساوات را نگاه می داشت. (24) نتیجه این سیاست والیان مسلمان، خشنودی همگان از جمله مسیحیان از نظام جدید بود. بدین لحاظ ایشان حکومت مسلمانان را بر حکومت فرانک ها و گوت ها ترجیح می دادند.
از روشن ترین دلیل های خرسندی مسیحیان از حاکمان تازه خود این است که حتی یک شورش دینی در این دوره در کشور برپا نشد. البته برخی از خلفای اموی دمشق نیز در تلاش برای گسترش روح حقیقی اسلام از هیچ کوششی دریغ نمی کردند; مثل خلیفه اموی تبار علوی رفتار، عمربن عبدالعزیز که به گفته پژوهشگران، در دوره خلافت وی حتی یک نفر بربر باقی نماند که به آیین اسلام در نیامده باشد. کافی بود شخصی «شهادتین » (گواهی بر یگانگی خدا و پیامبری حضرت محمدصلی الله علیه وآله) را بر زبان راند، تا از پرداخت جزیه معاف گردد و مسلمان شمرده شود، بی آن که به رعایت دقیق واجب های دینی اش مجبور باشد. (25)
عمربن عبدالعزیز خلیفه ای به حقیقت دین دار و بسیار دوراندیش بود و می دانست که نوادگان همین نومسلمانان، سپاه مخلص اسلام اند، به خصوص پس از فتح اندلس به دست مسلمانان; زیرا پیروزی سریعی که نخستین فاتحان به دست آوردند، انگیزه نیرومندی شد برای کسانی از بربران مسلمانی که عقب مانده بودند، تا از دریا عبور کنند و به رزمندگان بپیوندند. در همان زمانی که بربران شمال افریقا تحت تاثیر فاتحان مسلمان، زبان عربی و مبانی دین را می آموختند، بسیاری از مهاجران عرب، از ریشه دارترین قبیله ها و از آشناترین اشخاص با دین و زبان بودند که بر مسیحیان و یهودیان خود اندلس تاثیر زیادی داشتند و این اثرگذاری در گذر زمان همواره آشکارتر شد.
مسیحیان با نام «معاهدان » و «مستعربان » شناخته می شدند. معاهد انتساب ایشان را به پیمان هایی می رسانید که با حاکمان مسلمان بسته بودند و چون مسیحیان اندلس از مسلمانان هم زبان و فرهنگ و هم سبک زندگی را یاد می گرفتند و بسیاری از ایشان زبان عربی را به خوبی می دانستند، مستعرب نام گرفتند. مسلمانان و مسیحیان در کنار هم آزادانه و بسیار دوستانه می زیستند. (26)
اصلاحات اقتصادی و تسهیلات مالی در امر جزیه، خراج و کارهای دیوانی
حکومت اسلامی در اصلاحات اقتصادی خود هم مالیات ها را پایین آورد و هم در ساده کردن آن ها کوشید; تا جایی که مقدار جزیه در اندلس از دو دینار فزون تر و از دوازده درهم (هر درهم: 265/4 گرم نقره مسکوک) کمتر نمی شد و کم و زیاد آن به توانایی مادی شخص جزیه دهنده بستگی داشت و در کنار این مبلغ نقدی، مقادیری هم جنسی دریافت می گردید. (27)
زمین ها از نظر مالکیت بر دوگونه بودند: نوع نخست، زمین هایی بودند که دولت در اختیار گرفته بود، از قبیل زمین های درباریان دولت گوت یا زمین های کلیساهای دولتی یا آن هایی که صاحبانشان رها کرده و از کشور گریخته بودند. این گونه اراضی، اگر چه به طور قانونی ملک دولت بودند، اما دولت تنها 15 آن ها را برای تامین بودجه و هزینه های عمومی نگاه می داشت و بقیه را در میان سپاهیان، مهاجران عرب و بربر و دیگر مسلمانان تقسیم می کرد.
در تقسیم زمین، ولایت های شمالی، یعنی گالیکیه (جلیقیه)، لیون و اشتریاس به بربرها تخصیص یافته بود و ولایت های جنوبی به قبایل عرب. کارگران تابع، (Siervas) گوت ها که به کشت و کار در اراضی می پرداختند، بایستی خراج را به ارباب خود یا به قبیله ای می پرداختند که مالک زمین ها شده بود، و مقدار آن 25 محصول بود. نوع دوم، زمین هایی بود که هم چنان در دست صاحبان اصلی قرارداشت و مالکان تنها خراج آن ها را می پرداختند و در تعیین مقدار آن، توان بازدهی زمین در نظر گرفته می شد و در هر صورت از 110 محصول تجاوز نمی کرد. (28)
خراج از همه کسانی که زمین را مالک می شدند، یکسان گرفته می شد و در این امر هیچ تفاوتی میان مسلمان و ذمی وجود نداشت. از این رو مسلمانان در آزادسازی کشاورزان اندلس از چنگ فئودالیسم کهن بسیار تلاش کردند و زارعان برای نخستین بار در زندگی خود مالک زمین ها شدند و با انتقال مالکیت از راه خرید و فروش، حق تصرف یافتند; حقی که پیش از فتح اسلامی نداشتند. (29)
3) درگیری های قبایل عرب و شورش بربرها
سیاست داخلی والیان اندلس از آغاز دوره عنبسه، فرزند سحیم کلبی در سال 103ه/721م، به سمت دسته بندی ها و جنگ قبایلی و نزاع شدید میان قبیله های عرب قیسی و یمنی گرایش یافت.
هر کدام از عنبسه، فرزند سحیم و عذره، فرزند عبدالله فهری و یحیی، فرزند سلامه عاملی در خلال فرمانروایی خود که هفت سال به طول انجامید (شوال 103 - ربیع اول 110/مارس 722 - ژوئن 727) با جانبداری از قبایل یمنی، آتش کینه را در سینه های قبایل قیسی اندلس برافروختند; آتشی که در حقیقت به خودی خود برافروخته بود; زیرا بسیاری از افراد قیسی، جنگ های میان زبیریان و مروانیان را در مشرق دیده بودند حتی کسانی از ایشان با چشم خود، کشتار و بخت برگشتگی قیسیان را به دنبال شکست زبیریان در مرج راهط شام به دست کلبیان یمنی شاهد بودند. از این رو همواره به دنبال فرصتی برای کین خواهی و انتقام گیری و تسویه حساب های خود با یمنیان و کلبیان می گشتند. هنوز این سه والی، سیاست جانبدارانه خود را از کلبیان و یمنیان به اجرا در نیاورده بودند که دل های قیسیان از درد آکنده و جان هایشان از تلاطم لبریز بود و در انتظار فرصتی مناسب به سر می بردند.
ناخرسندی هشام بن عبدالملک، از دامن زدن به اختلاف های قبایلی
به مجرد این که فرمانروایی اندلس به دست چند والی عرب قیسی: حذیفه فرزند احوص قیسی، عثمان فرزند ابونسعه خثعمی، هیثم فرزند عبیدالله کنانی و محمد فرزند عبدالله اشجعی افتاد، کلبیان یمنی در والی گری ایشان سخت گرفتار آمدند و به محنت زدگی دچار شدند. هیثم، چنان بر یمنیان عرصه را تنگ گرفت که به ناچار سربه شورش برداشتند و نافرمانی آشکار پیشه کردند.
کار سخت گیری هیثم بر قبایل یمنی به جایی رسید که خلیفه اموی، هشام بن عبدالملک (حکومت: 105-125ه/723-743م) به رغم قیسی بودن خود، کار هیثم را زشت شمرد و پس از عزل او، به شدت کیفرش کرد. هشام، از قبیله های عرب و بربر ساکن آندلس، از بدرفتاری هیثم با ایشان و زندانی کردن بسیاری از آنان شکایت هایی دریافت کرد و به کارگزار خویش، محمد، فرزند عبدالله دستور داد تا در مورد این شکایت ها تحقیق کند.
پس از بررسی و ثابت شدن اتهام ها، محمد او را به زندان انداخت و زندانیانش را آزاد کرد و ثروت هایشان را که هیثم مصادره کرده بود، به ایشان برگردانید و قبل از تبعید هیثم به افریقیه (تونس) او را سوار بر الاغ در خیابان های قرطبه چرخانید، تا به خاطررفتار ناپسندش نسبت به سران قبیلگان عرب و بربر، بدنام و رسوایش سازد. (30)
صف آرایی بربران برضد اشراف عرب
اگر چه از آغاز دوره هیثم، دشمنی آشکار و آسیب آفرین کهن و ریشه دار قیسی و یمنی شروع شده بود، اما به علت سرگرمی مسلمانان به جنگ در آن سوی پیرنه، آسیب های این اختلاف زمانی آشکار شد که دسته بندی های قیسی و یمنی به نزاع و جنگ تبدیل شد; یعنی در روزگار حکومت عقبه، فرزند حجاج سلولی.
این والی از سویی از فرانک ها شکست خورده بود و از سوی دیگر والی افریقیه، عبیدالله، فرزند حبحاب برای خوابانیدن شورش های بربران بلاد مغرب، از او خواسته بود به سواحل شمال مغرب حمله کند و این وضعیت، سرآغاز جنگ و صف آرایی تحزب های قبایلی بود.
عقبه، والی آندلس، به ندای کمک خواهی عبیدالله پاسخ مساعد داد و با نیروهای زیادی از دریا عبور کرد و به سواحل افریقایی رسید و هر کس از بربران را که به دستش افتاد از دم تیغ گذراند. با وجود این به خاموش کردن آشوب، موفق نشد. (31)
شورش بربران به سرعت فراگیر شد. عبیدالله برای مقابله با آن، همه سپاهیانی را که در اختیار داشت سازمان دهی کرد و فرماندهیشان را به خالد، فرزند حبیب فهری، معروف به «ابن اصم » سپرد. خالد پیش رفت، تا در حوالی طنجه با رهبر شورشیان بربر، میسره طغری، برخورد کرد، اما جنگ مهمی رخ نداد و میسره به شهر طنجه برگشت و در آن جا سپاهیان خودش او را کشتند و بربران برای خود رهبر دیگری را به نام خالد، فرزند حمید زناتی تعیین کردند و این بار موفقیت بیشتری از قبل به دست آوردند و با حمله به مؤخره سپاه خالد، موجب آشفتگی در سپاه عرب شدند. خالد و اشراف دیگر عرب که همراهش بودند، زنده ماندن پس از این شکست را ننگ شمردند و خود را بی محابا به صف های دشمن زده و از دم کشته شدند. از این رو، این پیکار «جنگ اشراف » نام گرفت، زیرا در آن برگزیدگان اشراف قبیلگان عرب کشته شده بودند. (32)
شکست سپاه اعزامی هشام و عربان
عربان چون می پنداشتند که عبیدالله سبب این محنت زدگیشان شده است، نظر به خلع وی دادند و خلیفه، هشام بن عبدالملک وقتی از شکست سپاهیان وی در برابر شورشیان بربر با خبر شد، به فراهم آوردن لشکر عظیمی دستور داد و فرماندهی آن را به یک فرمانده قیسی به نام کلثوم، پسر عیاض قشیری واگذارد و سفارش کرد که اگر وی کشته شد، برادرزاده اش، بلج فرزند بشرقشیری، جانشین اش شود و در صورت درگذشت او، فرماندهی را ثعلبه، فرزند سلمه، از قبیله عامله یمنی برعهده داشته باشد و به فرماندهانش فرمان کشتار همگانی داد و ریختن خون اهالی هر منطقه ای را که تصرف کنند و کشتار همه کسانی از شورشیان را که به چنگشان بیفتند، رواشمرد. (33)
هشام بن عبدالملک، از آغاز خلافتش آشکارا، به قبایل یمنی تمایل و از قبایل قیسی نفرت داشت، چون در زمان خلافت برادرش، یزیدبن عبدالملک، قیسی ها سر به طغیان برداشته بودند. از این رو وقتی از برپا شدن شورش بربران و کوتاهی های ایشان آگاه شد، گفت: «از دست قوم عرب سخت خشمگینم. لشکری به سویشان روانه می کنم که ابتدایش نزد ایشان و انتهایش نزد خودم باشد». (34) وی همراه کلثوم دو فرمانده دیگر از وابستگان امویان، به نام های هارون و مغیث که منطقه را خوب می شناختند، روانه کرد.
لشکر اعزامی هشام در تابستان 123ه/741م به افریقیه رسید، ولی از سوی عربان منطقه، از ایشان بدترین استقبال به عمل آمد. آنان به جای این که اهل شام و این لشکر را به عنوان نیروی کمکی خود بپذیرند، ایشان را همچون دشمن خویش شمردند و به حبیب، فرزند ابوعبیده که در تاهرت بود، پیغام فرستاده بدو خبر دادند که کلثوم و همراهانش آمده اند تا در افریقیه بمانند.
پس از برخورد دو گروه، نزاع هایی نیز رخ داد که البته به سرعت پایان یافت و لشکریان از هر گروه برای جنگیدن با بربران به هم پیوستند و با ایشان به چندین جنگ پرداختند که در خلال آن ها کلثوم، حبیب، مغیث و هارون کشته شدند و عربان به شدت شکست خوردند. لشکر شام و همراه ایشان بلج، فرزند بشر و عبدالرحمان، فرزند حبیب به اندلس رفتند سپس برخی از آن ها به قیروان باز گشتند. فرمانده عربان شکست خورده به بلج رسید و با همراهان خود به سبته پناه برد و بر آن شهر چیره شد. بربران نیز سواره نظام شامی را تعقیب کردند و تلاش زیادی کردند که با اعمال قدرت، سبته را بازگیرند، لیکن موفق نشدند، پس کشتزارهای پیرامون شهر را نابود کردند. (35)
عزیمت لشکر شام به آندلس
لشکر شام از والی آندلس، عبدالملک، فرزند قطن فهری که در پی بیماری عقبه سلولی حکومت یافته بود، کمک خواستند. پیش از آن عبدالملک با درخواست بلج مبنی بر عبور وی از آندلس، به هیچ وجه موافقت نکرده بود، ولی اکنون وضعیتی پیش بینی نشده رخ داده بود که عبدالملک را به تغییر روش وادار می کرد.
به رغم این که بربران شبه جزیره ایبریا، آن برخورد تندی را که برادران مغربیشان پیشه کرده بودند، نداشتند، اما در نفرت از عربان با آنان همگام بودند، زیرا این سرزمین به دست آنان گشوده شده بود و موسی و عربان جز چیدن میوه های پیروزی بر لشکر غربی گوت که طارق و لشکر بربری دوازده هزار نفره اش فراهم آورده بودند، کاری نکردند. این عربان هنگام تقسیم نتایج فتح، بیش ترین بهره یعنی حکومت و پر نعمت ترین سرزمین ها را به خود اختصاص دادند.
ایشان زیردستان طارق را به دشت های لامانشاه و استرامادورا راندند و بدین ترتیب مسئولیت مبارزه با مسیحیانی که در منطقه کوهستانی نبره (ناوار) و در سرزمین بشکنس، جنبش مقاومت خطرناکی را سازمان داده بودند، بردوش ایشان افتاد. مسیحیان، گرد پیشوایی به نام پلایو یا پلای را گرفته بودند و والیان عرب به خاطر ناچیز شمردن آن ها و یا به سبب سختی گذر از کوه سارانی که در آن جا پناه گرفته بودند، به ایشان توجه نمی کردند و به تعقیب و ریشه کنی آنان نمی پرداختند; اما همین گروه های ناچیز در هنگامه های آشفتگی کشور و سرگرم شدن والیان عرب به ساماندهی آشفتگی ها، در داخل کوهستان های دورافتاده می بالیدند و تنومند می شدند و همین جنبش مقاومت، در آن مملکت مسیحی نشین هسته نیرومندی شد و توانست حدود یک قرن در حکومت بر اندلس با اسلام به رقابت برخیزد و سرانجام زمینه ساز قدرت یافتن تدریجی اسپان ها و در نهایت ریشه کنی حکومت مسلمانان از اندلس گردد. (36)
بدین ترتیب ریشه سقوط فرهنگ و تمدن اسلامی و نابودی حکومت مسلمان در آندلس، تا حدود زیادی به همین اختلاف های قبیلگان عرب قیسی و یمنی با هم از یک سو، و عربان و بربران از دیگر سو باز می گردد. در حقیقت عربان شمال افریقا از حجاز و بیشترشان از مدینه منوره بودند و میان عربان حجاز و عربان شام کینه ها و خونخواهی هایی وجود داشت که به روزگاران جنگ حره و کشتار همگانی مدینه در دوره حکومت یزید، فرزند معاویه در سال 63ه/683م برمی گشت.
افزون بر این ها، عربان شمال افریقا حکومت بر مغرب را حق خودشان می دانستند، زیرا آنان آن جا را گشوده بودند و از این که عربان شام در ثروت هایش خود را سهیم ایشان بشمرند، ناراحت می شدند. بربران نیز در هیچ شرایطی حکومت استبدادی عربان را، چه قیسی باشند و چه یمنی، نمی پسندیدند. ایشان تشنه اصل مساوات اسلامی بودند که متاسفانه چه در افریقا و چه در آندلس، با خود برتر بینی قبیلگان عرب و امتیازطلبی و اشرافی گری ایشان، زیر پا گذارده شده بود. (37)
بربران مغرب، در این هنگام، نزد خوارج در اندلس شتافتند، تا ایشان را نیز آماده جنگ کنند که شمشیر بکشند و حکومت قبایل عرب را از ریشه برکنند. به دنبال آن در گالیکیه (جلیقیه) یک آشوب سیاسی - دینی، مثل شورش مغرب بر پا شد و تمامی مناطق شمالی به جز سرقسطه (ساراکوزا) را دربر گرفت و این شهر در منطقه شمالی، یگانه شهری بود که در اختیار عربان ماند. (38)
جنگ عربان و بربران در آندلس
بدین ترتیب عبدالملک بن قطن فهری، به خاطر وضعیت خطیر پیش آمده، نه تنها با عزیمت لشکر شام به اندلس موافقت کرد، بلکه مجبور شد از عربان شامی که در سبته بودند نیز کمک بخواهد و قول داد برای انتقال آنان به اندلس کشتی هایی را روانه کند، به شرط این که وقتی شورش بربران را خوابانیدند، اندلس را ترک گویند و برای تضمین اجرای پیمان از آنان خواست ده تن از سران قبیله های خود را به وی تسلیم کنند تا وی آنان را در یکی از جزیره ها نگه دارد. شامیان هم پذیرفتند که عبدالملک آن ها را به مغرب بازگرداند و در ساحلی سکنایشان دهد که بربران در آن جا نفوذی نداشته باشند. پس انتقال ایشان به جزیره خضرا انجام پذیرفت و ذخیره و لوازم جنگی و لباس دریافت کردند و سپس به نیروهای عبدالملک پیوستند. (39)
در این هنگام در همه جای اندلس شکست دامنگیر عربان شده بود; حتی نیروهایی هم که ایشان قبلا به کمک خود فراخوانده بودند تا با شورشیان بجنگند، شکست خورده بودند. شورشیان گالیکیه، مارده، قلویه و طلبیره که همه به یکدیگر پیوسته بودند، اینک به سه گروه تقسیم می شدند:
گروه نخست می رفتند تا طلیطله را بگشایند;
گروه دوم برای حمله به قرطبه حرکت می کردند;
گروه سوم، به جزیره خضرا هجوم می بردند تا کشتی های جنگی پهلوگرفته در خلیج آن جا را تصرف کنند و سپس از تنگه بگذرند و شامیان مستقر در سبته را (که از انتقالشان به اندلس بی خبر بودند)، از میان بردارند و جماعتی از بربران افریقا را به اندلس انتقال دهند. (40) در این وضعیت، نیروهای متحد عرب، نخست در شذونه (سدونیا) با بربران درگیر شدند و ایشان را به سختی شکست دادند و به غنیمت های زیادی دست یافتند. (41)
سپاه دوم شورشیان بربر نیز که در حال هجوم به قرطبه بودند پس از پایداری سختی، شکست خوردند و سپاه سوم که شمار افرادش از دیگر سپاه ها بیشتر بود، 27 روز طلیطله را محاصره کردند تا این که دو سپاه در کناره های رود سلیط با هم درگیر شدند و بربران خیلی سخت شکست خوردند و عربان شورشیان را در همه جا دنبال و به شدت کشتار کردند و عربان شامی که تا پیش از آن در سبته از گرسنگی و تهیدستی در شرف نابودی قرار گرفته بودند، با غنیمت های فراوانی که اینک به دست آورده بودند، زندگی راحتی یافتند. (42)
نقض پیمان و والی شدن بلج
همین که عبدالملک بن قطن از آتش شورش بربران رهایی یافت، از بلج قشیری و همراهانش اجرای مفاد پیمان را که با هم بسته بودند، خواستار شد و دستور داد که عربان شامی از اندلس به مغرب بروند، اما ایشان که تازه به زندگی آسوده بهشتی دست یافته بودند، نپذیرفتند و با استفاده از یک فرصت به دست آمده بر عبدالملک در کاخش شوریدند و او را از حکومت خلع کردند و فرمانده خود، بلج را به والی گری اندلس (4 ذیقعده 123/20 سپتامبر 741) برگزیدند. (43)
بلج کارش را با آزادسازی سران قبایل شامی که عبدالملک نزد خود گروگان گرفته بود، شروع کرد. عبدالملک آنان را در جزیره ای کوچک، در مقابل جزیره خضرا، به نام جزیره «ام حکیم » نگاه داشته و آب و غذا را هم از ایشان باز گرفته بود و بدین سبب یکی از گروگان ها، از نجبای شامیان عرب ساکن ام حکیم در گذشته بود و شامیان، به قصاص مرگ این شخص، کشتن عبدالملک را خواستار شدند; لیکن بلج نپذیرفت. (44)
تقسیم شدن اندلس به دو اردوگاه متخاصم
عربان یمنی بلج را که مانند عبدالملک از قبیله مضر و شامی بود، به جانبداری از او متهم کردند و سر به شورش برداشتند. وی به ناچار به درخواست لشکر خود تن درداد و عبدالملک را بدیشان سپرد که او را کشتند.
در آن هنگام اهالی سرقسطه (ساراکوزا) پسران عبدالملک، امیه و قطن را که پس از خلع و سقوط حکومت پدرشان به سرقسطه گریخته و مورد حمایت عربان بومی شده آن جا و بربران قرار گرفته بودند، به حکومت خود برگزیدند و گروهی از فرماندهان، از قبیل: عبدالرحمان فرزند علقمه لخمی، حاکم اربونه و عبدالرحمان فرزند حبیب فهری، بزرگ لشکر که از یاران بلج نیز بود، بدیشان پیوستند وبدین ترتیب اندلس به دو اردوگاه بزرگ متخاصم تقسیم شد: اردوگاه عربان شامی که حکومت را در دست گرفته بودند و اردوگاه عربان یمنی و بربران بومی که شامیان را از راه رسیدگانی غاصب به شمار می آوردند. (45)
شمار افراد لشکر عربان بومی شده که صاحبان نخستین حمله به اندلس بودند، بیش از یک صدهزار رزمنده و یا به گزارش برخی دیگر از مورخان چهل هزار نفر بود، اما سپاهیان بلج و یارانش دوازده هزار نفر می شدند. دو لشکر در شهری به نام «اقوه برطوره » با هم برخورد کردند و در شوال سال 124/ آگوست 742، میانشان جنگ درگرفت.
شامیان با دلیری تمام همه حمله های هم پیمان شدگان جلوگیری کردند. در خلال پیکار، عبدالرحمان، فرزند علقمه لخمی، حاکم اربونه که از دلیرترین سوارکاران اندلس بود، خواست با قتل فرمانده سپاه دشمن، به جنگ خاتمه دهد، از این رو بلج را که پرچمی به دست داشت، با شمشیر زد، لیکن خود عبدالرحمان هم بی درنگ کشته شد. (46)
عربان محلی، پس از این شکست به سرقسطه باز گشتند و شامیان که جز اندکی کشته نداده بودند، پیروزمندانه به قرطبه درآمدند و بعد از کشته شدن بلج، ثعلبه، فرزند سلامه عاملی یمنی را به حکومت برگزیدند. ثعلبه به علت این که به پایداری در مقابل عربان محلی تصمیم گرفته بود، در نظر لشکریانش از محبوبیت زیادی برخوردار بود. (47) با این وصف، عربان و بربران که در مارده فراهم آمده بودند، وی را در جنگ شکست دادند و وادار کردند به قرطبه عقب نشینی کند اما هنگام پراکنده شدن محاصره کنندگان، وی فرصت را مساعد دید و به سختی بر ایشان هجوم برد و کشتاری فجیح کرد و زنان و تعداد زیادی از رزمندگانشان را نیز به اسارت برد. (48)
پیدایش گروهی معتدل در میان دو حزب رقیب
در این هنگام، میان دو حزب رقیب در آندلس یک گروه از معتدلان پدید آمده بودند که از نتایج این آشوب ها غمگین بودند و همواره می هراسیدند که مبادا مسیحیان شمال، فرصت اختلاف میان مسلمانان را غنیمت بشمرند و به توسعه قلمرو خود در مرزها بپردازند. از این رو از والی افریقیه، حنظله، فرزند صفوان کلبی خواستند که یک والی جدید برای آندلس بفرستد و او ابوالخطار حسام، فرزند ضرار کلبی را فرستاد که با سپاه خود در 125ه/743م به اندلس وارد شد. شامیان وی را چون یکی از اشراف دمشق بود، به خوبی پذیرفتند و عربان بومی شده نیز بدین امید که از نکبت اختلاف و آشفتگی رهایی یابند، از آمدنش خوشحال شدند. (49)
اقدامات سیاسی ابو الخطار
ابوالخطار، نخست با پسران عبدالملک، امیه و قطن، و بزرگان به توافق رسید و حکومت برخی از ولایت های شمالی را بدیشان سپرد و دوازده نفر از فرماندهان افراطی محرک شورش را که ثعلبه هم در زمره ایشان بود، آزاد ساخت و سپس اراضی را به اقطاع شامیان غالب داد و ایشان را در میان عربان محلی پخش کرد و در خانه هایی، مثل خانه های خودشان در استان های شام، مسکن داد و شهرهای زیادی را نیز در اختیارشان در آورد. (50) البته ابوالخطار نتوانست این سیاست عادلانه را میان یمنیان و قیسیان پیوسته دنبال کند و خیلی زود به دشمنی طبیعی و قبیلگی خود نسبت به قیسیان، بازگشت (51) و چون خود در شمال افریقا مورد ستم قیسیان قرار گرفته بود و در اندلس هم یکی از بزرگان قبیله اش، سعد، فرزند جواس را کشته بودند با ایشان، خشونت پیشه کرد. اما قیسیان اندلس به استفاده از قدرت نپرداختند; مگر بعد از این که قضاوت ناعادلانه ابوالخطار در آنان این انگیزه را ایجاد کرد. ماجرا از این قرار بود که شخصی از قبیله معدکنانه با یک نفر کلبی نزاعی داشت. دادخواست به والی داد و با این که حق با وی بود ابوالخطار حق را به وی نداد. پس این فرد از این داوری غیرعادلانه نزد پیری بزرگ از قبیله کلب به نام صمیل بن حاتم کایت برد. (52)
صمیل، نوه شمرذی الجوشن کلبی بود. شمر از اشراف عربان کوفه، یکی از کشندگان حضرت امام حسین علیه السلام و کسی بود که سر سیدالشهداعلیه السلام را نزد یزید برده بود. در زمانی که مختار از کشندگان حضرت امام حسین علیه السلام انتقام می گرفت، شمر با فرزندان و خانواده اش گریخت و خود را به شام رسانید و در آن جا در میان عربان شامی با عزت و سربلندی قامت یافت. (53)
صمیل که از سوارکاران دلیر و فرماندهان آگاه و با تجربه قبیله بنی کلب اندلس و در میان قیسیان و عربان شامی محترم بود، وقتی از پایمالی حق شخصی معدی به دست والی آگاه شد، به نزد وی رفت و او را به خاطر جانبداری از خویشانش سرزنش کرد و از او خواست که حق را به حق دار بدهد. اما والی به وی پاسخ درشت داد و هنگامی که صمیل نیز درشت و با خشونت جوابش را رد کرد، والی وی را از مجلس خود بیرون راند. صمیل این هانت را تحمل کرد و خشمگنانه بیرون رفت. (54)
صف آرایی دوباره قیسیان و یمنیان در برابر هم بر سر حکومت اندلس
چون صمیل در سوارکاری، دلیری و فرماندهی مهارت داشت، مضریان و برخی از یمنیان که دشمن و رقیب ابوالخطار بودند، مثل: قبایل جذام و لخم بر او گرد آمدند. به علاوه صمیل نزد ابوالعطا، فرمانده قبیله غطفان و رئیس قیسیان رفته، با هم، پیمان همکاری بستند. (55)
ابوالخطار همین که از هم پیمانی دشمنان و رقیبانش در اندلس برضد خود باخبر شد، یاران خویش را برای جنگ فراخواند و دو جناح در شذونه، برکناره های دره لکه در رجب 127/آوریل 745 با هم برخورد کردند و ابوالخطار شکست خورد و اسیر شد و برخی از یارانش کشته شدند. اما یمنیان شکست را نپذیرفتند و یکی از فرماندهانشان، به نام عبدالرحمان، فرزند نعیم، تصمیم گرفت که ابوالخطار را از زندان برهاند، پس با برخی از همراهان خود به زندان وی حمله برد و ابوالخطار را بیرون آورد و او را به شهر باجه گریزانید که یاران یمنی اش در آن جا بودند. (56)
بدین ترتیب اوضاع در سرزمین اندلس همواره تحول می یافت و پیوسته اختلاف در میان قبایل عرب برسر حکومت، آشکارتر می شد تا سال 129ه/747م فرارسید و در این سال، دو فرمانده از قبیله جذام به نام های عمرو، فرزند ثؤابه و یحیی، فرزند حریث که کینه ای بسیار شدید با شامیان داشت، برای دست یابی به حکومت، سر به نزاع برداشتند و چون صمیل پراکندگی مردم را دید، رضایت نداد که حکومت اندلس به مردی همچون یحیی، فرزند حریث برسد که نسبت به خویشان خود، عربان شامی، دشمنی سختی داشت. از طرف دیگر، خودش هم حکومت را نپذیرفت، زیرا معتقد بود که قیسیان ناتوان تر از آن اند که او را یاری کنند و سرانجام چنین صلاح دانست که حکومت را به شخصی بسپارد که هم یمنیان و قیسیان و هم مغربیان از او خشنود باشند و به حکومتش رضایت دهند. آن شخص یوسف، فرزند عبدالرحمان فهری بود که در این زمان در البیره می زیست. فرزند حریث هم به حکومت بر استان ریه رضایت داد. (57)
حکومت یوسف فهری بر اندلس
یوسف، فرزند عبدالرحمان در خود شرطهای فرماندهی را جمع داشت، مردی بی نظیر بود و یمنیان و مضریان، همه به خاطر احترام خاندان و تبارش از حکومت یافتن وی خوشحال شدند. او از نسل عقبه، فرزند نافع فهری، فرمانده ناموری بود که قسمت گسترده ای از افریقا را گشوده بود. افزون بر این ها او از فهر، قبیله ای از قریش در اطراف مکه بود که در شرافت پس از قریش به شمار می آمدند و دیگر قبایل به دیدن ایشان در رده های بالای فرماندهی عادت کرده بودند. (58)
بدین ترتیب بر والی گری یوسف فهری در جمادی الاول 129/ژانویه 747 اتفاق نظر پدید آمده و او حاکم اندلس شد; اما صمیل پس از واگذاری حکومت آندلس به وی، نفرت خود را نسبت به یمنیان آشکار ساخت. صمیل، نخست با پسر حریث جذامی پیمان شکنی آغاز و او را از حکومت استان ریه خلع کرد که این کار به درگیری ها و به آتش جنگ قبایل دامن زد و پسر حریث را واداشت تا با ابوالخطار برای مقابله با این وضعیت پیمان ببندد. هر کدام از این دو سخت درپی حکومت بودند، ولی از آن جا که در این هنگام، برای انتقام از قیسیان به اتحاد قبایل سخت نیاز بود، ابوالخطار به نفع پسر حریث از حکومت چشم پوشید و هر دو جناح: ابوالخطار و پسر حریث از یک طرف، و یوسف فهری وصمیل که معدیان (قیسیان) با ایشان بودند، از طرف دیگر با هم برخورد کردند. (59)
ابوالخطار و پسر حریث برکناره رود قرطبه در روستای شقنده، اردو زدند. یوسف و صمیل با سپاه خود از رود گذشتند و به سوی ایشان رفتند و در سال 130ه/747م میان دو جناح جنگی خونین درگرفت که در آن ابوالخطار و پسر حریث اسیر شدند و یمنیان تعدادی از فرماندهان خود را از دست دادند و کار بر یوسف، پسر عبدالرحمان فهری استوار گردید. (60)
یوسف پس از این پیروزی، دیگر، هیچ رقیبی نداشت; لیکن به سبب نفوذ مستبدانه صمیل در کار حکومت، وی از هیچ اختیاری جز لقب حاکم، برخوردار نبود. از این رو از صمیل، فرزند حاتم، سخت می ترسید و چنین صلاح دید که او را از قرطبه دور سازد تا از نفوذ وی رهایی یابد. پس سرزمینی در استان سرقسطه و اطراف آن به وی بخشید و صمیل بی آن که اعتراضی کند، با پیروان و خواجگان خویش که دویست تن می شدند، حرکت کرد و در 133ه/750م در سرقسطه (ساراکوزا) مستقر شد. (61)
استفاده نهضت مقاومت مسیحیان شمالی آندلس از اختلاف های مسلمانان
در این هنگام اوضاع سیاسی به علت اختلاف های قبایل بر سر حکومت، در تمامی سرزمین اندلس هم چنان ناآرام و آشفته بود و مسیحیان گالیکیه (جلیقیه) نیز برضد مسلمانان سر به شورش برداشته بودند. پلایو (پلای) فرمانده مسیحیان که در اشتوریه در کوهساران پناه گرفته بود، با جنگ و گریز به توسعه قلمرو حکومت خویش مشغول بود.
در 133ه/750م پلایو در گذشت، اما مرگ وی نه تنها به نهضت ایشان پایان نداد، بلکه امیران بشکنس و شهزادگان گوت در ماورای کهساران پیرنه به رهبری فرمانده خود کنت آنزیموند به نهضت ادامه داده، بر مسلمانان می شوریدند. (62)
در این میان، آشوب های درون قبایل عرب به سخت ترین حد خود رسیده بود و بر اثر همین آشفتگی ها و نابه سامانی ها، حتی روابط میان مسلمانان اربونه و قرطبه قطع شده بود و آنزیموند از پادشاه فرانک ها، پپین کوتوله، 151-96) (Pepin Le Bref) ه/715-768م)، (63) درخواست کرده بود به تکمیل کمک هایی بپردازد که پدرش، شارل مارتل آن را شروع کرده بود. بدین ترتیب آنزیموند و پپین، به کمک هم، توانستند بر مراکز اسلامی سپتامانیا، با وجود پایداری سخت پاسگاه های اسلامی، در 136ه/753م دست یابند. (64) در این دوره میان قیسیان و یمنیان، تفاهمی نسبی و آرامشی ظاهری برقرار بود، زیرا یمنیان که اکثریت مسلمانان اندلس را تشکیل می دادند، خود را در حکومت بر اندلس از دیگران شایسته تر و بر حق تر می دیدند و با این وصف، مشاهده می کردند که صمیل و پیروان قیسی او از موقعیت ممتاز حکومتی برخوردارند. پس طبیعی بود که پیوسته چشم امید به نخستین فرصتی بدوزند که بتوانند حق خویش را احقاق کنند و این فرصت را با اعلان شورش عامر، از بنی عدی، بر ضد یوسف فهری به دست آوردند. (65)
ائتلاف برضد والیان عرب اندلس
عامر به ابوجعفرمنصور عباسی (حکومت: 136-158ه/754-775م) پیغام فرستاده، از او درخواست کمک کرد و از او خواست که حکومت اندلس را بدو بسپارد و از پی آن در زمینی که در غرب قرطبه داشت، بارویی ساخت. درست در همین زمان، یک قرشی دیگر به نام حباب (حبحاب) فرزند رواحه، نوه عبدالله زهری کلابی نیز سر به شورش برداشت. عامر در سرقسطه با او روبه رو شد و به وی که از فرماندهان مضری بود، پیشنهاد داد که نیروهای خود را برضد صمیل متحد سازند و در فراخوانی یمنیان و بربران برای پیکار با یوسف فهری و صمیل با هم ائتلاف کنند. با این کار ایشان، نیروی عظیمی از مضریان و یمنیان و بربران گرد ایشان فراهم آمد.
عامر و حباب زهری با این نیروی عظیم به سرقسطه هجوم بردند و در 136ه/753م دامنه محاصره را بر صمیل تنگ کردند و تلاش صمیل برای کمک خواهی از یوسف فهری که قدرتش به ضعف گراییده و نفوذش از میان رفته بود، به جایی نرسید و از این رو به قیسیانی روآورد که بخشی از نیروی سپاه قنسرین و دمشق مقیم در منطقه جیان و البیره اندلس را تشکیل می دادند، و ایشان به کمکش شتافته به طلیطله حمله بردند (آغاز سال 137ه/755م). فرماندهی حمله را به ابن شهاب رئیس قبیله کعب عامر سپرده بودند. هم چنین ایشان در شکست محاصره صمیل و پیروانش نیز موفق شدند و آن گاه قیسیان با هم پیمانان خود به شهر در آمدند. (66)
بررسی نتایج اختلاف های قبیلگی در اندلس
اختلاف های قبیلگی و درگیری میان یمنیان و قیسیان، در تاریخ اندلس، تاثیری چشمگیر داشت. یمنیان که از تصدی امور حکومتی محروم شدند، به کارهای اجتماعی و امور شهری و روستایی روی آوردند و از ثروتمندترین و مالدارترین مردمان اندلس شدند و در ضمن اشتغال به کشاورزی و دادوستد با ساکنان بومی، به نشر تعالیم قرآن و اسلام و اشاعه زبان عربی پرداختند به طوری که زبان اهالی اندلس به یک نوع گرایش عربی - یمنی تبدیل شد که از آن به زبان عربی اندلسی تعبیر می کنند. (67)
تاثیر یمنیان در زمینه دانش و معرفت نیز در همین دوره آشکار شد و بعدها در فقه و امور علم و دین استادان اندلسیان شدند و در حقیقت، یمنیان طلیعه داران نهضت علمی در آن سرزمین بودند و در خلال همین دوران پر از شورش ها و آشوب ها بود که ایشان به ایجاد حزبی مخالف قدرت حاکمه پرداختند که پیوسته دنبال فرصتی می گشت، تا به حکومت دست یابد و بدین طریق برای حکومتگران به منزله یک منتقد و یک رقیب و یک کنترل کننده به شمار می رفت.
نتیجه دیگر این سال های خونبار در تاریخ اندلس این بود که مسلمانان به خاطر همین اختلاف ها، حدود یک چهارم از سرزمین هایی را که در اروپا و اندلس به دست آورده بودند در همین دوره، از دست دادند. افزون برآن، کینه و نفرتی که در ژرفای جان های عربان و بربران در خلال سده های طولانی جای گرفته بود با ریختن خون ها، سرزمین زیبای شبه جزیره ایبریا را آلوده می کرد; خون هایی که می بایست در راه هدف هایی والاتر و برتر و در مسیر انتشار و حراست آرمان های گرامی انسان دوستانه اسلامی نثار گردد و به جای کین آفرینی، گل بوته های مهر و عشق را بکارد و آبیاری کند و به بار بنشاند.
همین نزاع ها و اختلاف ها و پیکارهای بی حاصل، از پیشرفت تعالیم عالی انسان دوستی اسلام، در ماورای پیرنه نیز جلوگیری کرد و حتی خود سرزمین اندلس را نیز در معرض تجاوزها و تاخت وتازهای بعدی اقوام اسپان و فرانک ها و ... قرار داد; تجاوزهایی که به خصوص از دوره حکومت شارلمانی، (Charlemagne) (68) (124-198 ه/ 742-814م) آغاز گردید و سرانجام به سقوط کامل حکومت اسلامی در شبه جزیره ایبریا (اندلس) انجامید.
به هرحال در زمان های، پایانه حکومت والیان عرب، سرزمین اندلس به شدت نیازمند یک منجی بود; منجی ای که در جنگ های قبیلگان با یکدیگر، دستانش به خون آلوده نشده باشد و گویا سرنوشت چنین می خواست که آن منجی عبدالرحمان فرزند معاویه و نوه هشام بن عبدالملک بوده باشد که با ورود خود به اندلس، لقب «الداخل » (وارد شونده به اندلس) یافت و بنیان گذار حکومت امویان اندلس (138-414ه/ 756-1023م) گردید.
پی نوشت ها:
1. قاضی ساعد، التعرف بطبقات الامم، به کوشش غلامرضا جمشیدنژاد اول (تهران، مرکز نشر میراث مکتوب، 1376) ص 236-238.
2. همان، ص 236. در این هنگام موسی ،پسر نصیر، جزیره سردانیه و شهرهای آن را گشود و علاوه بر زر و سیم بسیار، سه هزار تن را به اسارت گرفت. نیز به گشودن سوس اقصی پرداخت و در جزیره میورقه پیاده شده، آن جا را گشود و طارق، غلام خود را که به فتح شهرها و دژهای بربرها در افریقا مشغول بود، به فتح طنجه و اطراف آن فرستاد (ر.ک: ابن قتیبه، الامامة و السیاسة (مصر، 1328ه) ص 85-86).
3. موسی، فرزند نصیربن عبدالرحمان بن زید بکری در سال 19ه/640م در خلافت عمربن خطاب زاده شد و در مدینه درگذشت (ابن الکرد بوس، تاریخ الاندلس (مادرید، معهدالدراسات الاسلامیة، 1971م) ص 44).
4. ابن قتیبه، همان، ص 85-86; عنان، دولة الاسلام فی الاندلس (چاپ سوم: قاهره، مؤسسة الخانجی، 1380ه/1960م) ج 1، ص 38 و مونس، فجر الاسلام (چاپ اول: قاهره، 1959م) ص 52.
5. طارق، فرزند زیادبن عبدالله بن رفهوبن ورفجوم بن نیرغاسن بن ولهاص بن یطوفت بن نفزاو، پیش از فتح اندلس از کارگزاران موسی، پسر نصیر بود (ابن عذاری، البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب (بیروت، دارالثقافة) ج 2، ص 5).
6. بلاذری، فتوح البلدان (قاهره، المکتبة التجاریة الکبری، 1959م) ص 232، ابن عذاری، همان، ص 4-5; احمدبن مقری، نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب، ج 1، ص 107، 111 و 117 و حسین مونس، همان.
7. اخبار مجموعة، ص 5; ابن عذاری، همان، ص 4; احمدبن علی قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء (قاهره، المطابع الامیریه، 1331ه/1913م) ج 5، ص 242; امیر شکیب ارسلان، تاریخ عرب فی فرنسا و سویسرا و جزائر البحر المتوسط (مصر، مطبعة عیسی البابی الحلبی) ص 29 و محمدعبدالله عنان، همان، ج 1، ص 39.
8. ابن الکردبوس، همان، ص 45; ابن عذاری، همان، ص 2 و 104; اخبار مجموعة، ص 5; مقری، همان، ج 1، ص 118 و زامباور، معجم الانساب و الاسرات الحاکمة فی التاریخ الاسلامی، ترجمه زکی محمدحسن و دیگران (قاهره، 1951م) ج 1، ص 2.
9. اخبار مجموعة، ص 6; ابن الکردبوس، همان، 45-46; ابن عذاری، همان، ص 5; حمیری، صفة جزیرة الاندلس (قاهره، مطبعة لجنة التالیف و الترجمة و النشر، 1937م) ص 127; مقری، همان، ص 118; حجی، اندلسیات (قاهره، دارالارشاد للطباعة و النشر) ص 33 و جنجانی، القیروان عبر عصور ازدهار الحضارة الاسلامیة فی المغرب العربی (تونس، الدار التونسیة للنشر، 1968م) ص 43.
10. اخبار مجموعة، ص 15 و ابن عذاری، همان، ص 12، 15-16.
11. ابن عذاری ،همان، ص 11; عنان، همان، ص 51-52; مونس، همان، ص 105 و 242 حجی، همان، ص 34.
12. ابن قتیبه، همان، ص 61; اخبار مجموعة، ص 19; ابن عذاری، همان، ص 20; حمیری، همان، ص 27; ارسلان، همان ص 36 و 39 و عنان، همان، ص 53.
13. ابن الدلائلی، ترصیع الاخبار و تنویع الآثار (مادرید، مطبعة الدراسات الاسلامیة، 1965م) ص 5; حمیری، همان، ص 62-63; ابن عذاری، همان، ص 20 و 23; مراکش، المعجب فی تلخیص اخبار العرب (قاهره، 1963م) ص 35; مقری، همان، ص 123; مونس، همان، ص 243; عنان، همان، ص 55 و سالم، قرطبة حاضرة الخلافة فی الاندلس (قاهره دارالنهضة العربیة للطباعة و النشر، 1971م)، ص 31.
14. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ (بولاق، 1247ه) ج 5، ص 8 و عنان، همان، ص 55، 70.
15. ابن اثیر، همان، ص 8; اخبار مجموعة، ص 20 و ابن عذاری، همان، ص 23.
16. اخبار مجموعة، ص 19; ابن عذاری، همان، ص 14 و 24 و سالم، همان، ص 28و 30.
17. ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک (قاهره، 1939م) ج 6، ص 523; اخبار مجموعة، ص 20; عنان، همان، ص 71; ابن قتیبه، همان، ص 78; ابن اثیر، همان، ص 9; ابن خلکان، و فیات الاعیان (دارالثقافة، 1977م) ج 3، ص 26; ابن عذاری، همان، ص 20; اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا (تهران، شباویز، 1365) ص 32-33 و جمشیدنژاداول، «سیر فرهنگ و تمدن اندلس با توجه به گزارش قاضی ساعد»، نامه پژوهش، تهران، مرکز پژوهش های بنیادی، سال اول، شماره 4، بهار 1376، ص 173.
18. مقری، همان، ص 109; ابن عذاری، همان، ص 25; جنجانی، همان، ص 45 و عنان، همان، ص 73.
19. مقری، همان، ص 127; ارسلان، همان، ص 47; حجی، همان، ص 32; عنان، همان، ص 61-62 و آرنولد، الدعوة الی الاسلام، ترجمه حسن ابراهیم (به عربی)، ص 157.
20. خوارزمی، مفاتیح العلوم (لیدن، 1895م) ص 59; ارسلان، همان، ص 57; عنان، همان، ج 1، ص 65 و ج 2، ص 62; آرنولد، همان، ص 157 و جمشیدنژاد اول، نظام های اقتصادی صدر اسلام (تهران، 1376) ص 78-80، 86-110.
21. ابن الدلائی، همان، ص 5 و حمیری، همان، ص 62-63.
22. آرنولد، همان، ص 157.
23. همان.
24. همان، ص 159 و ارسلان، همان، ص 58 و 87.
25. عنان، همان، ص 62، 64-65; دوزی، تاریخ مسلمی اسبانیا، ترجمه حسن حبشی (قاهره، 1342ه) ص 146; آرنولد، همان، ص 159 و جمشیدنژاد اول، همان، ص 66-70.
26. عنان، همان، ص 65 و آرنولد، همان، 159-160.
27. چنان که در بندهای معاهده بسته شده میان عبدالعزیز، فرزند موسی بن نصیر و تدمیر، فرمانروای شرق اسپانیا ملاحظه می کنیم: «برهر شخص آزادی، یک دینار [265/4 گرم زرمسکوک] نقد و چهار مد [هر مد:4/36 کیلوگرم] گندم و چهار مد جو و چهار قسط [هر قسط: 5/1 کیلو گرم] سرکه و دو قسط عسل و یک قسط زیتون و بر هر برده، نیمی از این مقادیر» (ابن الدلائی، ص 5 و حمیری، ص 62-63).
28. ارسلان، همان، ص 52، 75-77; عنان، همان، ص 74 و دوزی، همان، ص 157.
29. لین، قصة العرب، ص 40; ارسلان، همان، ص 87 و عنان، همان، ص 74.
30. ارسلان، همان، ص 87 و مونس، «ثورات البربر فی افریقیة و الاندلس »، المجلة التاریخیة (قاهره، 1948م) ص 158.
31. ابن اثیر، همان، ص 75; ابن عذاری، همان، ص 52; مونس همان، ص 170 و دوزی، همان، ص 148.
32. ابن اثیر، همان، ص 75; اخبار مجموعة، ص 28; ابن عذاری، همان، ص 53-54; دوزی، همان، ص 149; عنان، همان ص 117 و عبدالرزاق، الخوارج فی بلاد المغرب حتی منتصف القرن الرابع الهجری (مغرب، الدار البیضاءدارالثقافة) ص 40.
33. ابن اثیر، همان، ص 76; اخبار مجموعة، ص 30 و 132; ابن عذاری، همان، ص 54 و دوزی، همان، ص 150.
34. ابن اثیر، همان و ابن عذاری، همان.
35. ابن اثیر، همان، ص 76 و 99; اخبار مجموعة، ص 34 و 35; ابن عذاری، همان، ص 55 و 58; عنان، همان، ص 118 و دوزی، همان، ص 150 و 155.
36. ابن اثیر، همان، ص 76; اخبار مجموعة، ص 28; ابن عذاری، همان، ص 30; مونس، ثورات البربر فی افریقیة و الاندلس، ص 193-194 و 202; عنان، همان، ص 82، 121 و 155; راشد، العلاقات السیاسیة بین الدولة العباسیه و الاندلس فی القرنین الثانی و الثالث الهجرة (ریاض، مکتبة النهضة، 1389ه/1969م) ص 64 و دوزی، همان، ص 155 و 157.
37. عنان، همان، ص 118; دوزی، همان، ص 155 و مونس، همان، ص 194.
38. اخبار مجموعة، ص 38; ابن عذاری، همان، ص 30-31; عنان، همان، ص 82; حجی، همان، ص 41; راشد، همان، ص 65; مونس، همان، ص 193 و 196 و دوزی، همان، ص 157-158.
39. ابن اثیر، همان، ص 100; اخبار مجموعة، ص 38-39; ابن عذاری، همان، ص 30-32; عنان، همان، ص 121; مونس، همان ص 197 و دوزی، همان، ص 158.
40. اخبار مجموعة، همان; دوزی، همان; عنان، همان، ص 121 و مونس، همان، ص 196.
41. ابن اثیر، همان، ص 100; اخبار مجموعة، ص 38-39; ابن عذاری، همان، ص 30-32; مونس، همان، ص 197; دوزی، همان، ص 158 و عنان، همان.
42. اخبار مجموعة، ص 40; ابن عذاری، همان، ص 31; دوزی، همان، ص 158 و مونس، همان، ص 198.
43. اخبار مجموعة، ص 40; ابن عذاری، همان; دوزی، همان و عنان، همان.
44. اخبار مجموعة، همان، ص 41 و ابن عذاری، همان، ص 31.
45. ابن اثیر، همان، ص 100; اخبار مجموعة، ص 42-43; ابن عذاری، همان، ص 32; عنان، همان، ص 122 و دوزی، همان ص 158 و 161-162.
46. اخبار مجموعة، ص 43-44; ابن عذاری، همان، ص 32; عنان، همان، ص 122 و دوزی، همان، ص 162.
47. اخبار مجموعة، همان; ابن عذاری، همان; دوزی، همان و عنان، همان، ص 123.
48. ابن اثیر، همان، ص 102; اخبار مجموعة، ص 44-45 و ابن عذاری، همان، ص 33.
49. ابن ابار، الحلیة السیار (قاهره، 1963م) ص 61; اخبار مجموعة، ص 45; ابن عذاری، همان، ص 58; عنان ، همان، ص 123 و دوزی، همان، ص 165.
50. ابن ابار، همان; ابن اثیر، همان، ص 125; عنان، همان، ص 124 و دوزی، همان، ص 168.
51. اخبار مجموعة، ص 46; عنان، همان، ص 125 و دوزی، همان، ص 169.
52. ابن ابار، همان، ص 67; اخبار مجموعة، ص 56; ابن عذاری، همان، ص 33; عنان، همان و دوزی، همان.
53. ابن ابار، همان و اخبار مجموعة، همان.
54. ابن اثیر، همان، ص 136; اخبار مجموعة، ص 56-57; عنان، همان، ص 125 و دوزی، همان، ص 169.
55. ابن ابار، همان، ص 67 و ابن اثیر، همان.
56. ابن اثیر، همان، ص 136 و 198; اخبار مجموعة، ص 57-58; عنان، همان، ص 125 و دوزی، همان، ص 169 و 172.
57. ابن اثیر، همان، ص 151; حمیدی، جذوة المقتبس فی ذکر ولاة الاندلس (قاهره، 1966م) ص 9; اخبار مجموعة، ص 57; ابن عذاری، همان، ص 23; عبادی، المجمل فی تاریخ الاندلس (قاهره، مکتبة النهضة المصریة) ص 55; عنان، همان ص 25 و دوزی، همان، ص 173.
58. حمیدی، همان; ابن عذاری، همان و عبادی، همان.
59. عنان، همان، ص 125 و 129; سالم، همان، ص 40 و دوزی، همان، ص 174.
60. ابن اثیر، همان ص 135; اخبار مجموعة، ص 59-61; ارسلان، همان، ص 60 و عنان، همان، ص 125.
61. ابن اثیر، همان; اخبار مجموعة، ص 61-63; عنان، همان، ص 159 و دوزی، همان، ص 176.
62. ابن اثیر، همان، ص 153; اخبار مجموعة، ص 61-63; عنان، همان، ص 131 و دوزی، همان.
63. فرزند شارل مارتل و پدر شارلمانی، دوک بورگونیا و پرووانس و اوسترازیا بود که در 133ه/751م به پادشاهی فرانک ها رسید و لومباردیان را به دست برداشتن از راونا به سود پاپ واداشت.
64. ارسلان، همان، ص 80 و عنان، همان.
65. مقری، همان، ص 137 و اخبار مجموعة، ص 63.
66. ابن اثیر، همان، ص 187; اخبار مجموعة، ص 63-65; ابن عذاری، همان، ص 37; عنان، همان، ص 133-134 و دوزی، همان، ص 137.
67. اخبار مجموعة، ص 66.
68. شارلمانی یا شارل نخست بزرگ (124-198ه/742-814م)، پادشاه فرانک ها و امپراتور غرب و بنیان گذار سلسله کارولی است که اکس لاشاپل (آخن) را به پایتختی خود برگزید. او بسیار کوشید که بر آندلس استیلا یابد، اما در سرقسطه در 161ه/778م شکست خورد.
...................) .................) setatonA
1) عضو هیئت علمی دایرة المعارف بزرگ اسلامی.