اشاره:
آیت الله سید محمد حسین فضل الله از معدود عالمان دینی است که در عین پایبندی به سنت ها و اصالت ها و منابع، رویکردی روشن و باز به جهان معاصر و درکی تازه و متناسب با زمان از مفاهیم اسلامی دارند.
می توان حرکت علمی و فرهنگی آیت الله شهید مطهری (ره) در ایران، آیت الله شهید صدر (ره) در عراق، و آیت الله فضل الله در لبنان، در جهت ارائه شناختی تازه از اسلام را همزمان و هم افق و برخاسته از احساسی مشترک دانست.
آیت الله فضل الله در سال 1314 ش. در نجف تولد یافت و در مدت اقامت طولانی اش در نجف اشرف از محضر آیات عظام سید عبدالرئوف فضل الله (پدر بزرگوارش)،سیدمحسن حکیم(ره)وسید ابوالقاسم خویی (ره) بهره های فراوان برد.
ایشان، با مشاهده کمبودهای موجود در فضای فرهنگی نجف، اقدام به فعالیت های فرهنگی و مطبوعاتی نمود و همراه با شهید آیت الله سید محمدباقر صدر و آیت الله شیخ محمدمهدی شمس الدین، مجله «الاضواء» را راه اندازی کرد، که از سال 1337 از سوی «جماعة العلما»ی نجف منتشر شد. در سال نخست انتشار مجله، شهید صدر سر مقاله های آن را تحت عنوان «رسالتنا» به رشته تحریر درآورد. پس از آن به مدت شش سال علامه فضل الله سر مقاله های این مجله را تحت عنوان «کلمتنا» می نگاشت که مجموعه این سرمقاله ها در کتابی به نام «قضایانا علی ضوء الاسلام » بیش از ده بار چاپ و منتشر شده است.
همکاری سید محمد حسین فضل الله و شهید سید محمد باقر صدر در سطح تشکل های سیاسی و انقلابی و بویژه در ایجاد «حرکت اسلامی عراق » امتداد یافت. تا آن زمان شیعیان انقلابی عراق انسجام و تشکل سیاسی مشخصی نداشتند، در حالی که اهل سنت در قالب جنبش هایی مانند «اخوان المسلمین » و حزب «التحریر الاسلامی » فعالیت انقلابی منسجمی داشتند.
آیت الله فضل الله در سال 1345 ش. به عزم اقامت دائم به لبنان رفت و با تلاشی همه جانبه به پرکردن خلاهای فرهنگی و سیاسی موجود پرداخت و چندین نسل را بر اساس آموزه های اسلام ناب، و با گشودن دریچه عقل و عاطفه انسان ها به روی آفاق نورانی اسلام معاصر تربیت کرد. فضل الله، امروزه در عین برخورداری از جایگاه مرجع دینی شیعیان، از قدرت و نفوذ فکری فراوانی در میان اهل سنت و حتی مسیحیان - که او را مرد گفتگو و روشن نگری می بینند - برخوردار است.
تالیفات ایشان به بیش از 60 جلد می رسد که عناوین برخی از آن ها چنین است:
قضایانا علی ضوء الاسلام، الاسلام و منطق القوة، من وحی القرآن (تفسیر)، تاملات اسلامیة حول المراة، دنیا الشباب، دنیا المراة، فقه الحیاة، حدیث عاشورا، حرکة الاسلامیة هموم و قضایا، الندوة (تاکنون 4 جلد از آن منتشر شده است)، للانسان و الحیاة، فقه الاجاره، القرعة و الاستخارة، کتاب الجهاد، الصید و الذباحة، کتاب النکاح (5 کتاب اخیر تقریرات درس خارج فقه ایشان است).
در گفتگویی که ترجمه آن از پی می آید، آیت الله فضل الله به پرسش هایی در باره قدرت (حکومت)، نقش جامعه در برابر قدرت و رابطه بین فقیه و جامعه پاسخ می دهد.
اسلام و قدرت
اسلام از چه منظری به قدرت می نگرد؟
آیت الله فضل الله:با مطالعه متون متنوعی که جایگاه قدرت را در اسلام مشخص می کند و بویژه بامطالعه الگوی پیامبر و امام و نمونه فقیه، بر اساس نظریاتی که برای فقیه نقشی در قدرت قائل است، می بینیم که اسلام، قدرت را وظیفه ای اجتماعی می داند که بر اساس آن شان جایگاه رهبری رو به رو شدن با مسائل جامعه از دریچه شریعت اسلامی است، چندان که رهبر، هیچ گاه نمی تواند با نادیده گرفتن اصول موضوعه حکومت در اسلام، از قدرت استفاده شخصی نماید.
با مطالعه رفتار و موضع پیامبر در برابر مردم، در آخرین لحظه های زندگی اش، در می یابیم که آن حضرت اعمال خویش را در برابر توده مردم محاسبه می کند، در حالی که امر نبوت بر نبی ایجاب نمی کند که در برابر مردم حساب پس بدهد; زیرا او فرستاده خدای سبحان است. اما هنگامی که پیامبر در برابر مردم قرار می گیرد و خویش را در معرض محاسبه قرار می دهد، از جایگاه حکومت و به عنوان حاکم با مردم سخن می گوید و هماهنگی خط حکومت و مسیر رسالت را به آنان یادآوری می کند. آنجا که می گوید: «ایها الناس لا تعلقون علی بشی ء انی ما احللت الا ما احل القران و ما حرمت الا ما حرم القران »; ای مردم بر من چیزی نبندید، که من حلال نگردانیدم جز آنچه را که قرآن حلال گردانیده و حرام نگردانیدم جز آنچه را که قرآن حرام گردانیده است.
این نص به ما می گوید که درونمایه طبیعت و تجربه رهبری حکومت - حتی اگر در سطح شخصیت پیامبر(ص) باشد - پیوند امت با حکومت است; چندان که حاکم آزاد از هر قید و بندی نیست.
همچنین ملاحظه می کنیم که اندیشه «بیعت » که از مسلمانان خواسته می شد، مانند بیعت مردان و زنان با پیامبر (ص)، از نظر اسلام پایه مشروعیت حکومت یا نبوت نیست، اما نماد وفاداری مردم به رهبری بر اساس برنامه کلی یا جزئی ای است که رهبری ارائه می دهد. از این رو می بینیم که پیامبر (ص) نیز بر اساس برنامه ای که عرضه می کند از مردم بیعت می گیرد، نه بر اساس شخص. در نص قرآنی در باره بیعت زنان هم این امر را مشاهده می کنیم، که گرفتن بیعت از زنان بر اساس برنامه اسلامی فعالیت زن در عرصه اجتماعی بوده است.[بیعت با شخص پیامبر بر اساس برنامه ارائه شده بود.]
با توجه به این امر در می یابیم که نگرش اسلام به قدرت رهبری، به لحاظ تشخص رهبر نیست; حتی اگر دارای تشخصی باشد که از مردم نگرفته باشد، مانند برجستگی عنوان نبوت و امامت که پیامبر و امام دارای آن هستند. دلایل این مدعا را در کلام امام علی(ع) می جوییم که در مناجات با پروردگارش چنین می گوید: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسة فی سلطان و لا التماس شی ء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک فیامن المظلومون من عبادک » (1) ; خدایا تو می دانی که آنچه ما انجام دادیم برای رغبت و میل شدید به قدرت و فرمانروایی نبود و نیز برای به دست آوردن چیزی از زیادتی های کالای ناچیز دنیا نبود، لیکن برای این بود که نشانه های دین تو را [که از میان رفته بود] باز گردانیم و اصلاح ویرانی ها را در شهرها و سرزمین های تو ظاهر و آشکار سازیم تا در نتیجه آن بندگان ستمدیده تو ایمن گردند و آرامش یابند.
و در جای دیگر چنین می گوید: «لولا حضور الحاضر، و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها» (2) ; اگر حضور مردمانی که با من بیعت کردند نبود و این که با وجود کسانی که مرا یاری می دادند حجت بر من تمام بود و نیز اگر عهد و پیمانی که خداوند از علما گرفته است که در برابر سیری بی اندازه ظالم و گرسنگی بی حد مظلوم آرام و قرار نگیرند، نبود، هر آینه ریسمان خلافت را به گردنش می انداختم و با جام نخستین آن آخرش را سیراب می ساختم.
و در روایتی که حکومت را با پاره کفشی مقایسه می کند، می گوید: «والله لهی احب الی من امرتکم هذه الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا» (3) ; به خدا قسم، من این کفش را از فرمان راندن بر شما بیشتر دوست دارم، مگر این که بتوانم حقی را به پا دارم یا از امر باطلی جلوگیری نمایم.
این روایات ما را به این نتیجه می رساند که امر حکومت - حتی اگر حاکم در سطحی برجسته مانند امامت باشد - به عنوان یک وظیفه مطرح است که بر اساس آن، حاکم برای عملی کردن خطوط ترسیمی اسلام تلاش می کند، نه برای ابراز وجود شخصی و نه برای عرضه برنامه فردی خویش.
امام بر اساس برنامه ای اسلامی که به آن ایمان دارد و با توجه به آن، رهبری مردم را به عهده گرفته و مردم هم به او گرویده اند، پیشوای مردم است و اهتمام او به این است که آموزه های دین را احیا کند و سرزمین ها را سامان دهد و منیت بندگان ستمدیده را فراهم آورد و حق را به پا دارد و باطل را دفع کند. از آنچه ذکر شد در می یابیم که حاکم اسلامی در خطاب خود به امت و هنگام سخن گفتن از مسئله حکومت، بر نظارت امت بر کار خویش تاکید می ورزد; هر چند در جایگاهی باشد که برای مشروعیت حکومتش یا عدالتش - به دلیل داشتن عصمت - نیازی به نظارت مردمی نباشد.
با توجه به این که حاکم، محکوم برنامه های خویش است، نمی تواند به ملاحظه خواسته های نادرست مردم از اصول ست بردارد. این همان است که در سخن امام علی(ع) آمده است: «لیس امری و امرکم واحدا اننی اریدکم لله و انتم تریدوننی لانفسکم » (4) ; کار و فکر من با کار و فکر شما یکسان نیست. همانا من شما را برای پیشبرد کار خدا و یاری دین او می خواهم و شما مرا برای منافع خود می خواهید.
در عین حال می بینیم که امام مردم را به یاری خود در امر حکومت فرا می خواند و از آنان می خواهد که او را مورد نقد و انتقاد قرار دهند: «فلا تکلمونی بما تکلمون به الجبابرة و لاتتحفظوا بما یتحفظ به عند اهل البادرة و لاتخالطونی بالمصانعة و لاتظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی فانه من استثقل الحق ان نقال له او العدل ان یعرض علیه، کان العمل بهما اثقل علیه، فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل، فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی ء» (5) ; پس بدان گونه که با جباران و گردنکشان سخن می گویند با من سخن نگویید و سخن و عقیده و رای خود را به همان گونه که از افراد خشمگین که زود از جا به در می روند و به کارهای زشت مبادرت می ورزند، پنهان می دارند از من پنهان نکنید، و با من به طور ساختگی رفتار ننمایید و این گمان را به من نبرید که اگر سخن حقی به من گفته شود برایم سنگین است یا این که خواهان بزرگ شمردن خود هستم. پس بی گمان کسی که شنیدن سخن حق و عرضه شدن عدل و داد بر او سنگین باشد، عمل به آن دو برابر برای او سنگین تر خواهد بود. بنابر آنچه گفته شد، از سخن گفتن به حق و مشورت همراه با عدالت خودداری نکنید، پس به راستی من در نزد خودم بالاتر از آن نیستم که هرگز مرتکب خطایی نشوم.
البته می دانیم که امام علی (ع) بنابر عقیده ما بالاتر از آن است که خطا کند، اما او با این سخن می خواهد امت را به خرده گیری از خویش تشویق کند تا این کار در تعامل امت با حاکمان غیر معصوم متداول شود.
اگر بخواهیم مسیر کلی تعامل حاکم اسلامی - هر چند در سطح پیامبر یا امام - را با امت ترسیم کنیم و شیوه این تعامل را در مسائل اساسی مانند جنگ و صلح و برنامه های کلان و حیاتی سیاسی، اقتصادی و امنیتی روشن کنیم باید به خطاب خداوند به پیامبرش استناد جوییم که: «و شاورهم فی الامر» (6) ; و در کار[ها] با آنان مشورت کن.
یعنی خداوند از حاکم یا رهبر اسلامی خواسته است تا با امت مشورت کند، با قطع نظر از این که اطاعت از نتیجه شورا بر او واجب باشد یا این که شورا عاملی برای تثبیت اوضاع جامعه به شمار آید; که در پایان آیه چنین آمده است: «فاذا عزمت فتوکل علی الله » (7) ; و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن.
منظور از قدرت در اسلام به معنای حکومت الهی ( theocracy یا یزدان سالاری) نیست که بر اساس آن، حاکم به نام خدا و بنا به سلیقه شخصی خویش حکومت می کند. از نظر اسلام، حاکم کسی است که به لحاظ جایگاهی که خداوند برای او قرار داده است حکومت می کند، اما حکومت او در ضمن برنامه ای است که خداوند وضع فرموده است و حاکم حق ندارد یک کلمه از آن کم کند یا بر آن بیفزاید.
«لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنامنه الوتین » (8) ; اگر [او] پاره ای گفته ها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت می گرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره می کردیم.
«لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک » (9) ; و قطعا به تو و کسانی که پیش از تو بودند وحی شده است که اگر شرک ورزی حتما کردارت تباه خواهد شد.
از این آیات بر می آید که حاکم اسلامی خارج از چارچوب کلی [برنامه]، آزادی شخصی ندارد. حتی می بینیم که قرآن در برابر اوضاع اجتماعی ای که مقاومت پیامبر را در موضع رسالت و حکومت دچار چالش کرده بود، به بیان و شیوه ای استوار با پیامبر سخن می گوید.
خداوند با پیامبرانش از این تجربه اجتماعی چنین سخن می گوید:
«و ان کادوا لیفتنونک عن الذی اوحینا الیک لتفتری علینا غیره و اذا لاتخذوک خلیلا و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا. اذن لاذقناک ضعف الحیاة و ضعف الممات ثم لا تجد لک علینا نصیرا» (10) ; و چیزی نمانده بود که تو را از آنچه به سوی تو وحی کرده ایم گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببندی و در آن صورت تو را به دوستی خود بگیرند و اگر تو را استوار نمی داشتیم، قطعا نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی، در آن صورت حتما تو را دو برابر [در] زندگی و دو برابر [پس از] مرگ [عذاب] می چشاندیم. آنگاه در برابر ما برای خود یاوری نمی یافتی.
به این ترتیب خداوند، تجربه حکومت و رسالت را به هم گره می زند تا پیامبر را در برابر فشارهایی که محاصره اش کرده است حمایت کند و به او بگوید که مسئله مهم این نیست که تو را تصدیق کنند یا تصدیق نکنند، بپذیرند یا نپذیرند; بلکه مهم این است که تو وظیفه داری تا نگاهبان برنامه باشی و چیزی بر خدا نبندی که به تو وحی نشده یا خلاف اراده خدا باشد.
از آنچه گفته آمد، در می یابیم که مسئله حکومت در اسلام مسئله فرد نیست، بلکه مسئله امت، و مسئولیت فردی است که بر اساس سلیقه شخصی اش بر مردم حکومت نمی کند، بلکه بر اساس برنامه اش که خودش و امت بدان ایمان دارند حکومت می کند. بنابر این حاکم، امین اجرای برنامه و بر اساس آن برنامه، امین مردم است. با توجه به این مسئله، بر ما لازم است که در بیان اهمیت شخصیت رهبر اسلامی - پیامبر باشد یا امام و یا فقیه - و در تعبیرهای خویش از شخصیت رهبر دقت کنیم و ملاحظه چارچوب رهبری و جایگاه رهبری را بنماییم. زیرا برخی از تعابیر چنان عظمت شخصی ای را وانمود می کند که با اصول اسلامی حکومت هماهنگ نیست و سبب می شود که مردم تصور کنند هیچ اراده ای در برابر پیامبر و امام و فقیه ندارند; به این معنی که حاکم، تابع هیچ برنامه مشخصی نیست و در فضایی کاملا رها و آزاد سیر می کند.
ما معتقدیم که شخصیت پیامبر یا امام کاملا باز و منفتح است و آنان امانتدار اسلام و مسلمانان هستند; اما فرق است بین این که از منظر شخصی به موضوع حکومت بنگری و تمام مسائل آن را فردی و شخصی بدانی، و این که فرد حاکم را عاملی بدانی که در چارچوب کلی اسلامی پای خویش را از خط مسئولیت فراتر نمی گذارد. زیرا شخصی دانستن حکومت مفاهیمی را در پی خود بروز می دهد که با الگوی دقیق اسلامی سازگاری ندارد.
جامعه و قدرت
جامعه چگونه می تواند نقش خویش را در برابر قدرت ایفا کند؟
آیت الله محمدحسین فضل الله:نقش جامعه از نظر اسلام این است که مشروعیت اقتدار رهبری را بپذیرد و از برنامه های اساسی ای که به او عرضه یا تکلیف می شود، تخلف نورزد. «فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» (11) ; ولی چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمی آورند مگر آن که تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند، سپس از حکمی که کرده ای در دل هایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند.
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم » (12) ; و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستاده اش به کاری فرمان دهند برای آنان در کارشان اختیار باشد.
از این آیات در می یابیم که جامعه وظیفه دارد از قدرت مشروع اطاعت کند. در عین حال، وظیفه قدرت مشروع این است که به روی جامعه گشوده باشد و هر نقدی را بشنود و از آنان بهره گیرد و در باره مسائل گوناگون که ممکن است محل اختلاف آراء باشد با جامعه وارد گفتگو شود. این امر را در تدبیر جنگی پیامبر(ص) - بویژه در جنگ بدر - مشاهده می کنیم که آن حضرت با مسلمانان مشورت می کند و نظر آنان را نسبت به آغاز نبرد از سوی مسلمانان می پذیرد. چنانکه علی(ع) نیز با جنبه های گوناگونی که رویاروی می شد با دیگران گفتگو می کرد; حتی در مسیر تعارضی که به جنگ می انجامید. مانند گفتگوهایی که با طلحه و زبیر پیش از جنگ جمل، و با کسانی که در خلافت بر او پیشی جستند و با خوارج و معاویه و انسان های پیرامون خود بر قرار می کرد.
ما معتقدیم که حق جامعه بر رهبری - چنانکه پیشتر اشاره کردیم - این است که رهبر با آن رایزنی نماید و با روی گشاده به خواسته ها و مسائل جامعه توجه کند.
آیا نقش جامعه، نقشی مشورتی است یا آن که جامعه می تواند در تنظیم برنامه های کلی هم سهمی داشته باشد؟
آیت الله فضل الله: در فرض حکومت پیامبر یا امام، نقش جامعه در ایجاد تغییرات برنامه ای گاه کاهش می یابد; جز در حدی که اصول پایه گذاری شده از سوی پیامبر یا امام اجازه دهد.
اما اگر رهبری در سطح پیامبر یا امام نبود، بر او لازم است که از طریق رجوع به اهل خبره، مسائل را به جامعه ارجاع دهد. زیرا چه بسا موضوعاتی وجود دارد که نیازمند آگاهی و کارشناسی جامعه است و مسائلی هست که نیاز دارد تا جمع خاصی کارشناسی آن را به عهده گیرند.
در عین حال باید بدانیم که مشروعیت برنامه ناشی از جامعه نیست. برخی از نظریه های مربوط به رهبری، بر اعطای قدرت مشروعیت بخشی به جامعه تاکید دارد. چنانکه بر اساس نظریه شورایی، مشروعیت رهبر ناشی از شوراست و بسیاری از برنامه های سیاسی و اقتصادی که نیازمند اعلام نظر جامعه است، مشروعیت خویش را از شورا [ی همگانی] می گیرد.
بنابر نظریه ولایت فقیه، مشروعیت امور، برخاسته از فقیه و رای اوست. اما وقتی به دقت می نگریم، می بینیم که فقیه نمی تواند مستبد به رای خویش باشد و به ناچار باید به جامعه رجوع کند و در اموری که نیاز به کارشناسی اجتماعی است، از آنان مشورت بخواهد. [البته] نظریه ولایت فقیه چنین چیزی را ایجاب نمی کند، اما شرایط واقعی اجرای این نظریه غالبا مصلحت را در رجوع به آراء توده مردم قرار می دهد. این همان چیزی است که در جمهوری اسلامی [ایران] و بر اساس برنامه ریزی امام خمینی (قده) اجرا شده است. امام خمینی (قده) ولایت فقیه را به عنوان نظریه ای جدا از شورای مردمی مطرح و اعمال نکرد.
ما مشاهده می کنیم که امام خمینی در همه امور [مهم] حتی در اموری که به لحاظ نظری، در آن ها مجال نظرخواهی نیست، مانند قانون اساسی ای که مظهر خط اسلام است، از مردم نظرخواهی می کرد. به لحاظ نظری، نظرخواهی از مردم در باره پذیرش یا عدم پذیرش اسلام یا اصول اسلامی ای که مشروعیت آن از طریق منابع فهم شریعت ثابت شده است،
معنا ندارد. اما مسیری که امام خمینی در پیش گرفت با توجه به این مسئله اساسی بود که باقی ماندن فقیه در جایگاه حاکم مطلق - به لحاظ نظری - چه بسا در آینده به انحراف حکومت بینجامد. زیرا گاه شرایط و اوضاع شخصی ای پیش می آید که حاکم را در جایگاه چنان قدرتی قرار می دهد که کسی نتواند با او برخورد کند، یا حاکم چنان از راه منحرف می شود که کسی نمی تواند در برابر او قد علم کند. زیرا به طور جدی این امکان وجود دارد که حاکم در صورت انحراف، برنامه های جامعه اسلامی را تحت کنترل منافع شخصی خویش در آورد.
بنابراین، این تجربه (جمهوری اسلامی ایران) که بین نظریه ولایت فقیه و نظریه شورا پیوند ایجاد کرده و توانسته است این دو را در هم آمیزد، سبب شد تا بسیاری از خطاهایی که ممکن است حکومت اسلامی دچار آن شود - همانند تجربه های گذشته که خلافت به حکومت مطلق تبدیل می شد - کاهش یابد.
در اینجا ممکن است برخی بگویند که بر اساس نظریه ولایت فقیه، شرط شده است که فقیه، علاوه بر دارا بودن اجتهاد فقهی و شناخت به مسائل زمان خویش، باید عادل باشد، و این امر، فقیه را در وضعی قرار می دهد که در صورت از دست دادن عدالت، مشروعیت خویش را از دست خواهد داد; همان گونه که اگر عنصر اجتهاد فقهی را از دست بدهد فاقد مشروعیت خواهد شد. بنابر این نباید خطری از این ناحیه احساس شود.
جواب ما این است که چنین سخنی در سطح نظری درست است، اما در سطح واقعی نه. زیرا فقیه منحرف طبعا به انحراف خویش اعتراف نخواهد کرد; چنانکه افراد دوروبری اش هم انحراف او را توجیه خواهند کرد. اما اگر مسئله حکومت با امت پیوند داشته باشد، بسیار سخت است که حاکم منحرف، در صورتی که مردم مخالف او باشند، به حکومتش ادامه دهد. به این ترتیب، در می یابیم که نظریه واقع بینانه، امت را از نهضت اصلاحگرانه بی نیاز می کند.
فقیه و جامعه
نگرش ویژه شما نسبت به رابطه بین فقیه و جامعه چگونه است؟
آیت الله فضل الله:من فکر می کنم که به طور جدی ضرورت دارد که فقیه نسبت به جامعه رویکردی باز داشته باشد; چندان که در همه مسائل عمومی با جامعه اش مرتبط باشد. زیرا این امر از شخصی شدن امور پیشگیری می کند و فقیه را از افتادن به ورطه خطا باز می دارد و همچنین مسئولیت تصمیمی را که جامعه در ارتباط با تصمیم فقیه گرفته است متوجه جامعه می کند. یعنی این احساس را به جامعه می بخشد که در تصمیم سازی، مشارکت داشته است; هر چند این تصمیم از سوی جامعه صادر نشده باشد. به این صورت که فقیه پس از مشورت با جامعه، یا خود، رای دیگری را برمی گزیند و یا رای جامعه را می پذیرد.
ما معتقدیم که این کار همان حرکت و تجربه ای است که پیامبر (ص) و امام علی(ع) در مسیر آن گام زدند و بسیاری از نصوص، آن را توصیه می کنند. بنابر این، نظریه حکومت در اسلام نظریه ای تفوق جویانه نیست، بلکه نظریه ای واقع بینانه و برآمده از ماهیت حکومت پیامبر(ص) و امام علی(ع) و مطابق با متون شرعی است.
معنای این سخن آن نیست که، دموکراسی را اساس مشروعیت بدانیم. زیرا تفاوت است بین این که دموکراسی به عنوان یک ابزار و شکل فعالیت حکومت به کار گرفته شود، و این که پایه مشروعیت حکومت به شمار آید. ما در مشروعیت داشتن رفتار دمکراتیک - به لحاظ ماهیت و ذات دموکراسی - در صورتی که مخالف حکم شرعی ثابتی نباشد نزاعی نداریم، اما در لازمه ای که نظریه دموکراسی در پشت آن پنهان می شود - یعنی رای مردم را اساس مشروعیت شمردن - سخن داریم. زیرا ما آراء عمومی را اساس مشروعیت نمی دانیم. بنابر این، اگر فرض کنیم که توده مردم در بازی دموکراسی، حاکم غیر مسلمان یا حاکم مسلمان بی مبالاتی را برگزینند، در صورتی که دموکراسی اساس مشروعیت باشد، دیگر حاکم جامع الشرایط، مشروعیت نخواهد داشت; در حالی که چنین نیست که مشروعیت اسلام را در صورت انتخاب مردم ناشی از آراء آنان بدانیم، نه ناشی از این که اسلام دین خداست.
از این رو، ما با قطع نظر از نتایج [مثبت] دموکراسی، به لحاظ لازمه فکری ای که به همراه دارد، در مورد آن رعایت احتیاط می کنیم.
نظریه و واقعیت
تطبیق این نظریه با واقعیت چگونه امکان دارد؟
آیت الله فضل الله: من تصور می کنم که تجربه اسلامی ایران، در مسیر کلی اش و با چشم پوشی از موارد کوچکی که در آن رخ می نماید، بهترین تجربه هاست. این تجربه که نظریه ولایت فقیه و نظریه شورا را در هم آمیخته است به لحاظ مفاهیم اسلامی، واقع بینانه ترین نظریه هاست.
البته نظریه دیگری را هم می یابیم که شهید صدر در آخرین آثارش، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی از خود برجای گذاشت، به آن اشاره می کند. بر اساس این نظریه، امت نقش بزرگی در امر حکومت دارد و فقیه هم نقشی به عهده دارد، اما نه چندان که فقیه در راس قدرت باشد، بلکه او در نظارت بر قدرت و حکومت، نقش دارد; در حالی که امت - در صورتی که آزادی داشته باشد - بزرگترین نقش را در امر حکومت بر عهده دارد.
شهید صدر این نظریه را به صورتی کلی مطرح کرده و کار مطالعاتی و تحقیقاتی بر روی آن انجام نداده است. این نظریه نیازمند مطالعات دقیق و فراوان است.
اگر بخواهیم اندیشه حکومت اسلامی را به طور خلاصه بیان کنیم، باید بگوییم که حکومت اسلامی، - حتی اگر حکومت پیامبر یا امام باشد، که دارای ولایت مطلق بر امت هستند - حکومت الهی (theocracy) به مفهوم غربی آن نیست. ولایتی که در حکومت اسلامی اعمال می شود، ولایت شخصی نیست، بلکه ولایتی است نهادینه شده که طبق برنامه وضع شده اعمال می شود. زیرا خداوند به پیامبرش دستور می دهد تا به مردم آگاهی دهد که او نخستین مسلمان است. بنابراین مسلمان نخست، بیش از دیگران، خود را با اسلام تطبیق می دهد.
البته بسیاری از مردم چنین فکر می کنند که پیامبر تکلیف خاص خود را دارد و امام نیز تکلیف ویژه ای دارد. ما نمی توانیم این فکر را بپذیریم. زیرا این گونه فکر کردن سبب می شود تا ما نتوانیم برای اثبات مشروعیت حرکت خویش به شیوه پیامبر یا امام استناد کنیم.
بعضی از مردم تصور می کنند که انقلاب امام حسین(ع) از ویژگی های امامت بوده است و ما نمی توانیم از آن الگو بگیریم و آن را ابزاری اسلامی در شمار ابزارهای قیام علیه حکومت ستمگران در آوریم. زیرا اینان می گویند که این امر از اسرار امامت است و اگر ما بخواهیم در خط برنامه شرعی حرکت کنیم، می بینیم که این کار با برنامه شرعی ناسازگار است; چرا که این عمل به هلاکت افکندن خویش و به خطر انداختن خود در نبردی نابرابر است. به همین دلیل است که برخی از مردم سخن فقیهان را که می گویند: «ما باید آنان (پیامبر و امام) را سر مشق حرکت خویش قرار دهیم »، نمی پذیرند. چنین کسانی با مشاهده برخی از رفتارها و مسائل موجود در زندگی پیامبر(ص)، حرکت ایشان را از اسراری می دانند که در شخصیت پیامبر(ص) نهفته بوده است و برای ما قابل فهم نیست.
اما[برخلاف ادعای اینان] می بینیم که خداوند در قرآن، سیره پیامبر را اساس مشروعیت قرار داده است: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة » (13) ; قطعا برای شما در [اقتدا] به رسول خدا سر مشقی نیکوست. و می دانیم که امامت هر چند امتداد اصل نبوت نیست، اما به لحاظ خط حرکت، امتداد نبوت است. خلاصه سخن این که پیامبر و امام، هر چند معصومند، هر کدام یک مسلمان نمونه اند و نمونه مسلمانان پس از خویش، که باید از حرکت و اقدامشان الگو بگیرند. چرا که پیامبر و امام با عمل خویش تجسم اسلام هستند و بس.
پی نوشت ها:
* - منبع: آیت الله العظمی السید محمد حسین فضل الله، حوارات حول السیاسة و الفکر والاجتماع، اعداد و تنیسق نجیب نورالدین، قم، بی تا، ص 146.
1. نهج البلاغه خطبه 33. (در سراسر این نوشتار، در برگردان خطبه های نهج البلاغه، از ترجمه علی اصغر فقیهی، تهران، انتشارات صبا، چاپ دوم،1376 استفاده شده است.)
2. همان، خطبه 3، ص 34.
3. همان، خطبه 33، ص 78.
4. همان، خطبه 134، ص 255.
5. همان، خطبه 214، ص 437.
6. قرآن کریم، آل عمران،159. (در برگردان آیات قرآن، از ترجمه محمد مهدی فولادوند استفاده شده است.)
7. همان،159.
8. الحاقة، 44.
9. الزمر، 65.
10. الاسراء،73 - 75.
11. النساء، 65.
12. الاحزاب،36.
13. همان، 21.